گنجینه معارف

آزادی سیاسی و اجتماعی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه (بخش اول)

این چنین است که انبیای الهی، از طرفی با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختی و حقیقت وجودی خویش آگاه می سازند و به او تذکر می دهند که فطرت و طبیعت خیر خواه و منفعت طلب او، عاملی است برای تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیله ای برای هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدی و سلب حقوق و آزادی های دیگران و پذیرش فریاد خدایی فراعنه اعصار، در وجود بنی آدم می بندند و مهم ترین عامل سلب آزادی و مرکز هدایت همه فعالیت های ضد آزادی را در درون او نابود می کنند، و از طرفی دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعی به تعدیل و انضباط می کشانند، به نحوی که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعی و به خدمت گرفتن دیگران و یافته ها و داشته های آنان، هر کس به مقداری که استحقاق دارد و به دیگران نفع می رساند و مخل به حقوق آنان نیست، برخوردار و بهره مند گردد، کسی بر کسی ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابی خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .

چکیده ماشینی


منبع : فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 28 , امیر رحمانی تعداد بازدید : 7811     تاریخ درج : 1386/10/06    

مقدمه

یکی از اموری که از دیر زمانی فکر بشر را به خود معطوف کرده است و بسیاری از دانشمندان و متفکران را به تکاپوی اندیشه و قلم وا داشته است و مصلحان را به دعوت و قیام و جهاد فرا خوانده است، مساله آزادی سیاسی و اجتماعی است . اهمیت این امر برای بشر آن قدر زیاد است که در همه اعصار انسان هایی برای رسیدن به آن و برای حاکمیت آن در جامعه جانفشانی کرده اند، اما حقیقت آزادی چیست؟ گمشده واقعی کدام است؟ منشا آزادی و ریشه آن کجاست؟ و چرا آزادی برای انسان و جامعه انسانی کمال است؟ آیا برتر از آزادی هم چیزی هست؟ آیا آزادی اجتماعی محدود به حدی می شود؟ اگر نه، چرا؟ اگر آری، چرا؟ حد آن چیست؟ اساسا چرا آزادی به این حد از مطلوبیت برای بشر رسیده است؟ چه عواملی سبب فقدان و سلب آزادی در جوامع بشری می شود؟ راه مقابله و رفع و دفع این عوامل کدام است؟ چه اصول و قواعد اجتماعی می تواند تامین کننده این خواست عمومی باشد و بقای آن را تضمین کند؟ جایگاه مردم و نخبگان اجتماعی و علما و صاحبان قدرت و حاکمان، در این میان کجاست؟ و . . .

این ها سؤالاتی است فرا روی هر مکتب و نحله ای که دغدغه انسان و سرنوشت اجتماعی او و جامعه انسانی را دارد و مدعی تامین سعادت اوست .

صدها سال است که اندیشمندانی با جهان بینی های مختلف، درصدد جواب به این پرسش ها برآمده اند .

حاصل فکر آنان، مکتب های اجتماعی و سیاسی و نظام های حکومتی گوناگونی را در جهان پراکنده است، اما چه بسیار از این مکاتب و ایده ها و نظام های سیاسی که در طول زمان به افول گراییدند و داغ آرمان آزادی بخشی را به دل پیروان خود نهادند . چه حکومت هایی که با ایده های نو و فریادهای «آزادی; آزادی » ، به قدرت رسیدند، ولی رهاوردی جز استبداد و دیکتاتوری نداشتند .

امروزه، متفکران منصف دنیا به ضعف مکاتب بشری موجود و نظام روابط سیاسی اجتماعی حاکم بر جوامع، در تامین این گوهر کم یاب، معترفند و به دنبال عرضه راهی جدید فرا روی انسان هستند .

اندیشمندان مسلمان، به جهت سابقه طولانی استعمار و استبداد جوامع اسلامی و عطش مسلمانان برای رهایی و آزادی، به این مهم، علاقه نشان می دهند و می خواهند سخن تازه ای عرضه کنند، اما بیشتر از منابع و افکار متفکران غیر مسلمان و فیلسوفان مادی گرا تغذیه می شوند که خود زمینه ساز انحراف در برداشت صحیح و کارامد از این مقوله است .

این نوشته، بر آن است تا با تحقیق در باره این موضوع، با محوریت قرآن کریم و کلمات امیرالمؤمنین (ع) در کتاب شریف نهج البلاغه، صفحه جدیدی از تفکر ناب اسلامی را فرا روی محققان و خوانندگان ارجمند باز کند، و رهاورد ادیان الهی و کتاب جامع آسمانی و منطق علوی را در این باره نشان دهد .

باشد که این تلاش، مقبول حضرت حق و نجات بخش آخرین، افتد .

فصل یکم - آزادی چیست؟

انسان، موجودی است تکامل گرا و رشدپذیر . انسان، زنده است و حرکت و تلاش دارد و برای هدفی والا آفریده شده است که باید به سوی آن برود . در مسیر رشد و تعالی، او، محتاج عواملی است که بدون آن، تکامل اش محقق نمی شود .

بعضی از این عوامل، ایجابی و مثبت است، مانند تعلیم و تربیت صحیح و شکوفا کننده و فرهنگ صحیح حاکم بر محیط زندگی، و برخی سلبی و از امور عدمی است که نباید باشد، مثل قید و بند داشتن و اسیر بودن که از حرکت و رشد جلوگیری می کند .

البته گاهی مانع، طبیعی است و جزء نوامیس خلقت است که رهایی از آن، نه مطلوب و ممکن است و نه کمال و مرغوب .

آزادی، رها بودن و یا رها شدن از قید و بندی است که نیروی حرکت انسان و اراده او را متوقف می کند و به زنجیر می کشد، چه این قید و بند، فعلیت یافته و سپس گسسته شود و چه شانیت اسیر کردن را داشته باشد، ولی شخص، خود را گرفتار آن نکرده باشد .

بنابراین، آزادی، مربوط به موانع فعل نیست، بلکه مربوط به موانع فاعل است; یعنی، چیزهایی که مانع ابراز فعالیت و ظهور اراده فاعل می شود . پس آزادی یعنی این که میدان عمل و تجلی اراده انسان باز باشد نه بسته و تنگ .

برای بیان مطلب، مثالی ذکر می کنیم . فرض کنید یک بوته گل برای رشد و نمو به عواملی احتیاج دارد، مثل خاک و آب و نور کافی و حرارت و هوای مناسب و امنیت از باد و سرما و آفات، اما این ها، همه، عوامل اثباتی رشد او هستند . اگر این بوته گل، درون کوزه ای قرار گیرد، بر فرض وجود آن چه گفتیم، باز رشد و نمو او محقق نمی شود; چون محیط بسته است و شاخه های گل امکان بالا رفتن ندارند و دیواره کوزه بر آن فشار می آورد و او را از حرکت باز می دارد .

در حیات اجتماعی انسان نیز برای رشد و خلاقیت انسان و شکوفا شدن استعدادهای نهفته او، علاوه بر عوامل مثبت، آزادی و نبود قید و بند، شرطی اساسی و لازم است که بدون آن استعداد انسان به فعلیت نمی رسد .

آزادی، حقی غیر قابل اسقاط

از آن چه گفتیم، روشن می شود که آزادی، از حقوق طبیعی انسان است . آزادی، حقی تکوینی است که مطابق خلقت او و لازمه کمال طلبی فطری اوست . هر انسانی از آن جهت که طالب کمال مطلق است و به سوی او حرکت می کند، باید برای حرکت خود میدان باز داشته باشد تا بتواند به هدف خلقت برسد .

این حق، هم برای خود شخص تکلیف می آورد و هم برای دیگران . خود شخص، در نظر عقل، نمی تواند راه کمال و حرکت خود را مسدود کند و اراده خویش را تابع اراده غیر قرار دهد . به عبارت دیگر، آزادی، از حقوق غیر قابل اسقاط است آزادی، مانند حقوق جعلی و اعتباری نیست که سلطنت آن با ذوالحق باشد تا بتواند از آن چشم بپوشد و آن را اسقاط کند . لذا امیرالمؤمنین علی (ع) در وصیت خود به فرزند گرامی اش امام حسن (ع) می فرماید: «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» . (1)

یعنی، حریت و آزادی انسان، امری است الهی که خداوند متعال در وجود انسان قرار داده و نباید انسان آن را از خود سلب کند، چه به مملوکیت ظاهری برای دیگری و چه به اسقاط حق حاکمیت اجتماعی و آزادی اجتماعی، و نیز دیگران هم مجاز نیستند که آزادی دیگران را سلب، و اراده اشخاص را سرکوب کنند; چون، خدا، همه انسان ها را آزاد قرار داده است . سد شدن در مسیر کمال انسان، یعنی به هلاکت افکندن و تباه کردن و محرومیت انسان .

فصل دوم - منشا آزادی اجتماعی از دیدگاه قرآن

خداوند تبارک و تعالی، در قرآن فرموده است: «بعضکم من بعض » (2) و «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبدوا الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون » (3)

مستفاد از این دو آیه شریف، این است که در منظر قرآن کریم، همه افراد انسان، با همه اختلافات و تفاوت ها و امتیازاتی که دارند، اجزایی متشابه از یک حقیقت واحد هستند; یعنی، نوع انسان و اجتماع بشری، برای تحقق خود، به همه اجزا محتاج است .

هیچ کس دراین خصوصیت (بعض بودن) فوق دیگری نیست، گرچه هر گروه و صنفی از مردم، خصوصیات و تفاوت هایی با دیگران دارند و هر کدام به شکلی در این اجتماع تاثیر می گذارند، اما چون اولا، همه از نوع و حقیقت وجودی واحد هستند و ثانیا، مختار و آزاد و صاحب اراده خلق شده اند و ثالثا، به یک نسبت در تشکیل جامعه انسانی سهیم اند، پس لاجرم همگان در امور اجتماعی آزاد و مختار و صاحب حق تصمیم گیری هستند، و کسی نمی تواند اراده خود را بر دیگران تحمیل کند و آنان را از مشارکت در امور اجتماعی باز دارد و بر آنان برتری جوید و آنان را به بندگی و بردگی بکشاند .

البته، تعاون اجزا و مشارکت همگان برای ساختن اجتماع عادل و عدالت طلب، مستلزم عدم اعمال اراده و چشم پوشی اجزا از برخی آزادی های فردی است، ولی در این امر هم هیچ استثنایی وجود ندارد، و هیچ گاه رابطه ای یک سویه شکل نمی گیرد . هر کس برای دیگری از آزادی و منافع خود صرف نظر کرد، او هم موظف است اراده خود را در جهت صلاح او صرف کند و خضوع جامعه یا فرد یا گروه و طبقه ای از مردم در برابر فردی یا گروهی، به نحوی که آن را از بعضیت و جزئیت و تساوی خارج کند و او را در حد بالاتر و مسلط و حاکم بر دیگران قرار دهد، به طوری که همانند ربی مطاع و متبع الارادة و مطلق العنان در مقابل دیگران باشد، انهدام بنیان انسانیت و نابودی فطرت انسانی است .

این بخش از آیه که «لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون » ، دلالت دارد بر این که ربوبیت و لازم الاطاعة بودن علی الاطلاقی، مختص به ذات ربوبی است و احدی در این امر شریک او نیست، همان طور که الوهیت، مختص به ذات باری اوست .

بنابراین، اسلام یعنی جمع بین دو امر:

اول - الهی غیر الله نداشتن;

دوم - مطاعی غیر خدا نداشتن .

پس هر اطاعتی از غیر و پذیرش خواست دیگران، اگر منتهی به اطاعت خداوند نشود، خلاف اسلام و شرک در طاعت و ربوبیت است . لذا خداوند متعال در جای دیگری از قرآن مجید، اهل کتاب را به همین دلیل که غیر خدا را مالک و مدبر شؤون خود قرار دادند و تسلیم مطلق علمای سوء و دنیاطلب شدند که به جای تعلیم احکام الهی و دعوت به آن و اطاعت خداوند، مردم را در مسیر هواهای نفسانی و تبعیت اراده شیطانی خود سوق می دادند، مذمت می کند و می فرماید:

«اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسیح بن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحدا، لا اله الا الله سبحانه عما یشرکون » ; (4) یهود و نصارا، به جای خدای قادر متعال، علمای خود و عیسی را صاحب امور خود قرار دادند و حال آن که مامور به پرستش خدای واحد بودند . معبودی جز الله نیست و او منزه است از آن چه ایشان شریک قرار دادند .

از این که مامور به عبادت «اله واحد» بوده اند، ولی مذمت بر اطاعت غیر او شده اند، فهمیده می شود که اطاعت بالاستقلال، عبادت است، و رب قرار دادن غیر، اله قرار دادن اوست، همان طور که استفاده می شود دعوت به انحصار عبودیت برای خداوند یکتا، دعوت به انحصار اطاعت بی قید و شرط برای او نیز هست . (5)

از این بیان روشن شد که اسلام عزیز و نبی مکرم آن، چگونه در ابتدای رسالت آن عزیز، شعار آزادی سرداده اند و انسان را دعوت به رهایی از همنوعان خود و قید و بندهای جاهلیت کرده اند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا» ; یعنی، رستگاری دنیا و آخرت، در گرو نفی تسلیم و اسارت اربابان زر و زور و تزویر و به کارگیری اراده در جهت کمال غایی بشریت است; چرا که «ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون » (6)

شعار توحید، مشتمل بر نفی و اثبات، عصیان و تسلیم، آزادی و بندگی است و تا آن نفی و عصیان نباشد، اثبات و تسلیم و ایمان، محقق نمی شود، و تا آن بند بندگی باز نشود، آزادی واقعی حاصل نمی شود . بندگی خدا، عین آزادی و حرکت و خلاقیت و ظهور است و در او اسارت و بسته شدن نیست . «لا اله الا الله » ، شعار آزادی انسان مسؤول است و چقدر زود کسانی که به این ندا لبیک گفتند، طعم شیرین آزادی را چشیدند، تا جایی که پیامبر (ص) فرمودند: «همگی، مانند دانه های شانه، برابرید و کسی را بر کسی برتری نیست . سفید و سیاه، عرب و عجم قریشی وغیر قریشی برابرند: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم » . (7)

فصل سوم - تشریع دین و تامین آزادی انسان در قرآن کریم (8)

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید:

«کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم » (9)

این آیه شریفه، می گوید، علت تشریع اصل دین و تکلیف انسان به آن، وقوع اختلاف در دین است . این آیه، نشان می دهد که انسان ها چگونه در زندگی دنیا و بهره برداری از مواهب حیات، به اختلاف و تنازع پرداختند و حقوق و آزادی هم را سلب کردند و خداوند متعال برای رفع این تنازع و آزادی کشی ها - که ریشه در فطرت تمامیت خواه انسان دارد - انبیای عظام را با قانون و کتاب فرستاد تا جامعه بشری را تعدیل کنند و قسط اجتماعی را حاکم سازند به طوری که تمام افراد انسان در استفاده از نعم الهی و زمینه های لازم برای تکامل و رشد جوامع انسانی، از شرایطی یکسان برخوردار باشند و بتوانند آزادانه به فراخور استعداد و میل ذاتی خود به فعالیت بپردازند .

مردم، در ابتدای تشکیل اجتماع انسانی، امتی واحد بودند . همه، دارای مقصد و احدی بودند و در زندگی و استفاده از مواهب هستی، تنازع و تمانع نداشتند . ادراکات و علوم آنان بسیط و محدود بود و نیازشان به رفع گرسنگی و دفع آزار حیوانات و جلوگیری از سرما و گرما، منحصر بود . غارها را به عنوان محل سکونت انتخاب کردند و از حیوانات و گیاهان و دریاها برای رفع حوائج زیستی بهره بردند . هر انسانی به حکم فطرت منفعت جو و خیرطلب خویش به تصرف در پدیده های عالم و تسخیر آن پرداخت و موجودات جاندار و غیر جاندار را به خدمت در آورد، و هنگامی که دید دیگر افراد همنوع او در بعضی امور به موفقیتی رسیده اند که او دست نیافته است، ولی به آن محتاج است، همان طور که او به چیزهایی رسیده است که آنان از او بی بهره اند، خود را ناچار دید که به همکاری با دیگران دست زند تا همگی بتوانند از فرصت ها و زمینه های بهتر و برتر ایجاد شده، استفاده کنند، لذا لزوم جامعه مشارکتی و مدنیت و داد و ستد را در هر آن چه دارد و ندارد، پذیرفت، و قبول کرد که همه این روابط و تعاملات به نحوی باشد که حق کسی ضایع نشود و عدل اجتماعی بر آن حاکم باشد; چون، غرض اصلی او استخدام بیش تر طبیعت و مواهب آن و رسیدن به منافع بیشتر بود و این شدنی نبود مگر به تعادل و تساوی در آن چه می دهد و می ستاند .

مردم، مقصود واحدی داشتند، لذا امت واحدی شدند، بدون اختلاف و تنازع، ولکن حکمت الهی اقتضا کرده است که انسان ها از نظر استعداد و قوای خود متفاوت باشند و در استخدام مواهب طبیعت، یکسان نباشند و احساسات و ادراکات و امیال گوناگون داشته باشند و لا جرم اهداف و آمالشان نیز متفاوت باشد: «و لا یزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم » (10)

نتیجه این تفاوت ها، تفاوت ایشان در قوت و ضعف است . عده ای قوی تر و گروهی ضعیف تر می شوند و به خاطر روح منفعت طلبی و طبیعت ظلوم و جهول و هلوع (11) ، از جاده عدل منحرف می شوند و اقویا و اغنیا، راه طغیان و تعدی به حقوق ضعفا را پیش می گیرند، از نیروی فکر و قدرت بدنی آنان بهره می جویند، اما نفعی درخور، به آنان نمی رسانند، بلکه اراده و آزادی آنان را سلب، و خواست و میل خود را بر آنان تحمیل می کنند، به طوری که جامعه انسانی از مسیر تعادل و تکامل منحرف شد، اختلاف و ستم بر آن مستولی گشت، سعادت و کمال انسانی نابود و فطرت او غبار آلود شد و نظم اجتماعی، جای خود را به هرج و مرج داد .

مراد از اختلاف مردم در «لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه » ، همین تنازع و کشمکش در استخدام طبیعت و بهره برداری از مواهب حیات است .

نیز به همین مطلب اشاره دارد، آن جا که فرمود: «و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا» (12)

امیرالمؤمنین علی، علیه الصلاة و السلام، نیز وضعیت جامعه انسانی و ظلمت و شدت وهرج و مرج حاکم بر آن را، قبل از عثت خاتم الانبیاء (ص) چنین تشریح می فرماید:

خداوند سبحان، محمد، صلوات الله علیه و آله، را در زمانی مبعوث کرد که انقطاع دنیا نزدیک شده بود (بر اثر فساد زیاد روی زمین) و آخرت روی آورده بود . نور دنیا، پس از فروزندگی، تاریک شده و اهل دنیا را شدت و بیچارگی فرا گرفته بود . آرامگاه دنیا، خشن و زبر (کنایه از عدم آسایش و آرامش بشر) و زمام امر آن به دست کشنده آن بود، در حالی که مدت عمر آن، رو به تمامی، و علامات اتمامش، نزدیک، و اهل آن در حال نابودی و هلاکت، و حلقه آن، شکسته (نظام نداشت و هرج و مرج حاکم بود) و ریسمان آن، گسیخته، و علم های آن، مندرس، و زشتی های آن، آشکار، و طول دنیا، به کوتاه شدن گراییده بود . (13)

خدای حکیم، باید برای رفع این تنازع و اختلاف - که این موجود را از کمال معهود خود دور می سازد - چاره ای داشته باشد و طریقی خارج از وجود او فرا روی او باز کند; چرا که طبیعت ظلوم و جهول و هلوع او بود که او را به فساد و طغیان دعوت کرد، پس و «ما کان عطاء ربک محظورا» (15) به راه سعادت و هدف غایی آفرینش خویش هدایت گردد و دائما از امداد و عطای الهی برخوردار شود .

از آنجا که خلقت انسان تنها مادی و دنیایی نیست، بلکه او موجودی الهی و مادی و مرکب از روح و بدن است، و روح او به سوی خداوند باز می گردد و ابدی است، (16) هدایت او باید تامین کننده سعادت ابدی و تکمیل و تعدیل تمام ابعاد وجودی او باشد .

اینجا است که خداوند حکیم، انبیای الهی را با کتاب و قانون و حدود و تعیین مرزهای فردی و اجتماعی بر انگیخت تا با ایجاد نظم و تعادل اجتماعی و ساختن انسان های آگاه به سعادت و کمال حقیقی خویش، و عامل به آن چه تامین کننده آن بهروزی است، بشر را به سر منزل مقصود رهنمون باشند، و تنازع و اختلافی که ریشه فساد و تباهی بشر بود، از بین ببرند . پس فرمود:

«فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه »

و فرمود:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس و لیعلم الله من ینصره و رسله بالغیب » (17)

این چنین است که انبیای الهی، از طرفی با تعلیل معارف و حقایق و تبشیر و انذار، انسان را به راه خوشبختی و حقیقت وجودی خویش آگاه می سازند و به او تذکر می دهند که فطرت و طبیعت خیر خواه و منفعت طلب او، عاملی است برای تحصیل کمال و سعادت هر دو عالم و نه وسیله ای برای هلاکت فرد و اجتماع، و بدین گونه راه را بر هر نوع ظلم و تعدی و سلب حقوق و آزادی های دیگران و پذیرش فریاد خدایی فراعنه اعصار، در وجود بنی آدم می بندند و مهم ترین عامل سلب آزادی و مرکز هدایت همه فعالیت های ضد آزادی را در درون او نابود می کنند، و از طرفی دیگر با آوردن کتاب و قانون و استفاده صحیح از قدرت، افراد را در تعاملات اجتماعی به تعدیل و انضباط می کشانند، به نحوی که در مسیر تعاون و داد و ستد اجتماعی و به خدمت گرفتن دیگران و یافته ها و داشته های آنان، هر کس به مقداری که استحقاق دارد و به دیگران نفع می رساند و مخل به حقوق آنان نیست، برخوردار و بهره مند گردد، کسی بر کسی ربوبیت نکند و جان و مال و اراده و قدرت دیگران را وسیله کامیابی خود قرار ندهد و طبقه حاکم و طبقه محکوم در کار نباشد .

بدین صورت می بینیم در منطق قرآن کریم، دین، چگونه نقش آزادی بخشی و حفظ آن در همه عرصه های زندگی بشری را، دارا است . (18)

ترجیع بند دعوت همه انبیای الهی یک کلام است و آن، پرستش خدای یگانه و کمال مطلق و دوری جستن از مظهر طغیان و سرکشی و فساد، است: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت » . (19)

و سخن واحد همه اهل کتاب و شرایع آسمانی، این است که انسان ها در برابر هم مساوی اند و کسی صاحب امر دیگری نیست جز خدای متعال: «و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله » . (20)

خداوند، به بنی اسرائیل، نعمت آزادی و رهایی ای را که با فرستادن موسی (ع) به آنان ارزانی داشت تذکر می دهد:

«و اذا نجیناکم من آل فرعون یسومونکم سوء العذاب یذبحون ابناءکم و یستحیون نساءکم و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم » (21); یادآورید: ، آن گاه که شما را از آل فرعون نجات دادیم، در حالی که شما را به نحو بدی عذاب و شکنجه می کردند: پسرانتان را می کشتند و زنانتان را باقی می گذاشتند و در این کار، بلای بزرگی از خدایتان بود .

بالاخره، چه زیبا می فرماید نسبت به دعوت خاتم پیامبران و تتمیم کننده مکارم اخلاق:

«الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم .» (22)

پیامبری که امر و دعوتش به خوبی ها و زیبایی هاست و نهی ردعش از زشتی ها و پلیدی ها، و در آن چه برای جسم و روح انسان، پاک و خوش است، آزاد می گذارد و فقط آن چه را خبیث و پلید است و خلاف طبع پاک خود انسان، حرام می کند و بالاخرة قفلی که بر فکر و اندیشه خود زده اند، باز می کند، و زندانی که خود با تقلید کورکورانه و تعصب و جهل و خرافه پرستی ساخته اند و مانع آزادی آنان شده است، خراب می کند، و بندهایی که احبار و رهبان و بزرگان و اقویا بر دست و پاشان زده اند، می گشاید، و به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین (ع) خداوند آن حضرت را بهار اهل زمانش قرار داد که هر چه بود شکوفایی و خرمی بود:

«جعله الله سبحانه بلاغا لرسالته و کرامة لامته و ربیعا لاهل زمانه .» (23)

و در جایی دیگر فرمود:

خداوند به وسیله محمد مصطفی (ص) پراکندگی و هرج و مرج و بی نظمی ها را اصلاح کرد و جبارانی را که در همه زمان ها غالب بودند، شکست دا دو سختی ها را آسان کرد و ناهمواری ها را هموار ساخت تا این که گمراهی فکری و عملی را از شرق و غرب دور ساخت . (24)

لذا از آن حضرت (ص) منقول است که در حجة الوداع فرمودند:

الا و ان الزمان قد استدار کهیئته یوم خلق الله السماوات و الارض; (25) آگاه باشید که زمان گردید تا به هیئتی درآمد که در روز نخست خلقت، آن چنان بود .

شاید، اشاره به همین امر است که با استقرار اسلام ناب و دین حنیف، کژی ها و انحرافات و مفاسدی که در زندگی شهر پیدا شده بود، زائل گشت و جامعه انسانی به اعتدال اولیه خود بازگشت .

بنابراین، راه آزادی بشر تا قیام قیامت، تبعیت از این دین حنیف و پرهیز از اختلاف و تنازع در آن، و کنار زدن انسان های ظالم و آزادی ستیز و احبار و رهبان و حکام دغلباز و حیله گری است که در هر زمان، بندهایی برای بند کردن انسان و میله ها و قفل هایی برای زندانی کردن او حتی به دست خودش، آماده دارند، و برای بازگرداندن جوامع دینی به فساد و تباهی و تبعیض قبل از اقبال به دین، در حقائق و دستاوردهای دین اختلاف وارد می کنند، محکم آن را متشابه جلوه می دهند، متشابهات آن را می گیرند و بر هوای خود حمل می کنند، در برابر هر حقی، باطلی بپامی دارند، و هم اینها را برای برتری جویی در زمین مرتکب می شوند .

در ادامه آیه مورد بحث، پس از بیان هدف از بعثت انبیا و انزال کتاب و نقش دین در رفع اختلافات و تنازع بشر، این حقیقت رافرمود که «و مااختلف فیه الا الذین اتوه بغیا بینهم » (26)

و در جایی دیگر فرمود:

«اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه . . . و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم » ; (27) دین را به پا دارید و در آن تفرقه نکنید، . . . و از آن جدا نشدند مگر بعد از آن که علم به حقانیت آن پیدا کردند به خاطر ستمکاری بین خویش .

بلکه این نعمت آزادی بخش را برای رسیدن به دنیای پست خود، به اسارت در می آورند:

«ان هذا الدین قد کان اسیرا فی ایدی الاشرار یعمل فیه بالهوی و تطلب به الدنیا» (28)

این کلام زیبای امیرالمؤمنین (ع) است که وضع دین خدا را پس از رحلت پیامبر (ص) و قبل از حکومت خویش بیان می کند: ، این دین، در دست اشرار اسیر شده بود و بر طبق هوای نفس خود در آن عمل می کردند و آن را وسیله رسیدن به دنیای خود قرار دادند .» .

نتیجه این ستمکاری، بازگشت جامعه انسانی به بدبختی و جهل و فساد دوران جاهلیت خواهد بود . لذا در ابتدای حکومت خود، دردمندانه فرمود:

الا و ان بلیتکم عادت کهیاتها یوم بعث الله نبیکم; (29) بدبختی شما برگشته است، به مانند عصر جاهلیت و روزی که پیامبر شما مبعوث شد .

و باز به آنان گوشزد می کند که راه آزادی و نجات آنان از بار سنگین و کشنده ای که بر گردن دارند، پیروی از داعی الهی و کتاب ناطق است:

و اعلموا انکم ان اتبعتم الداعی لکم، سلک بکم منهاج الرسول و کفیتم مؤونة الاعتساف و نبذتم الثقل الفادح عن الاعناق . (30)

فصل چهارم - منشا محدود شدن آزادی بشر

گفتیم از آن جا که انسان ها اجزای حقیقت واحد هستند و دراین خصوصیت، اختلاف و امتیازی ندارند، لذا همه در فعالیت های خود آزادند و کسی نمی تواند آزادی آنان را سلب کند . این، امری است که خلقت آزاد و مختار انسان آن را اقتضا می کند، الا این که این حقیقت واحد، دارای هدف و مقصدی است که حرکت و تکامل و رسیدن به آن، مقصود خلقت اوست، و خود انسان طالب و مشتاق وصال آن است; یعنی، فطرتا، کمال خواه و حقیقت جو است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه » (31)

از طرفی، انسان، موجودی است اجتماعی و مدنی بالطبع که می خواهد با دیگران تعامل داشته باشد و از یافته ها و داشته های آنان استفاده، و تکامل خود را تسهیل و تسریع کند .

نیز گفتیم، در این اجتماع، او یک جزء است، همسان دیگر اجزا، و همه آنان هم با همین هدف در کنار او هستند، و این کل، مانند تک تک اجزا، آن هدف را تعقیب می کند .

بنابراین، اولا، به اقتضای هدفمندی حیات خود و اشتیاقی که به آن دارد، عقلا نمی تواند اراده خود را مصروف اموری کند و آزادی خود را در جایی به کار گیرد، که او را از هدف دور می سازد، و وجود او را تباه می سازد، و زیان او را در پی دارد . قرآن یاد آور شده است: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة (32) » و «هل یهلک الا القوم الظالمون (33)

ثانیا، به اقتضای اجتماعی بودن و فطرت مدنیت طلب خود، نمی تواند چنان بر طبل خواسته ها و امیالش بکوبد که حقوق دیگران را سلب کند و آزادی و کرامت آنان را نادیده بگیرد، چه جواز چنین امری برای همه اجزای جامعه، هرج و مرج و اختلال در نظام اجتماع و نابودی زندگی اجتماعی و هلاک نوع بشر را به دنبال دارد، که خلاف فطرت او بود .

پس فطرت او، حکم به محدود شدن دائره آزادی های او در حیات اجتماعی می کند تا زندگی اجتماعی حفظ شود و حرث و نسل تباه نگردد، و الا انسان مغروری که پرهیز و حدی نمی شناسد همه چیز را نابود می کند، آن طور که قرآن خبر داده است: «و اذا تولی سعی فی الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد» . (34)

ثالثا، از آنجا که جامعه انسانی دارای هدف و کمال معهود است، باید تلاش خود را بسان تمام اجزا در جهت رشد و کمال و تعالی اجتماع به کار گیرد و از آن چه مانع رشد و حرکت اوست، بپرهیزد، و عنان اختیارش را لجام زند و تعادل را رعایت کند تا اجتماع عادل و معتدل و وسط شکل گیرد: «و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهدا علی الناس .» (35)

پس محدود بودن آزادی فردی و اجتماعی انسان، مانند اصل آزادی او، امری است مطابق تکوین و خلقت او و چیزی که فطرتا آن را درک می کند .

بر اساس جهان بینی توحیدی قرآن، چون همه رفتارها و اعمال انسان در امور فردی یا روابط اجتماعی، باید با الهام و رعایت اصل توحید و عبودیت پروردگار باشد، قوانین و حدود حاکم بر رفتار انسان، دقیق تر، مسؤولانه تر و چه بسا بیشتر است; چرا که هیچ بعدی از ابعاد انسان و هیچ صفحه ای از کتاب اجتماع بشری خالی از ارتباط و اتصال با منبع غیب نیست، اما بر اساس تفکر مادی - که هدف والایی برای انسان و جامعه قائل نیست و لذت جویی و سودپرستی را محور حیات بشر قرار می دهد - به مقدار تحقق همین هدف، در چهارچوب حفظ اجتماع که او را در این هدف کمک می کند، آزادی انسان محدود می شود .

پس همگان اصل محدودیت آزادی انسان را می پذیرند، چون فطری است و در او مناقشه ای ندارند، الا این که گروهی به همه ابعاد فطرت پاک انسانی توجه کرده و گروهی فقط به جزئی از آن که تامین کننده خواهش های نفسانی آنان است، توجه می کنند، و به مصلحان و خیرخواهانی که به حیات طیبه و قسط و عدل اجتماعی و مهار آزادی های مخرب دعوت می کنند، انگ ضدیت با آزادی می زنند و آنان را به مسخره می گیرند، که چرا از آنان تقاضای محدود کردن آزادی اجتماعی یا عقیدتی را دارند . قرآن کریم، نمونه ای از آن را نقل کرده است:

«قالوا یا شعیب اصلاتک تامرک ان نترک ما یعبد آبائنا او ان نفعل فی اموالنا ما نشاء انک لانت الحلیم الرشید قال یا قوم ارایتم ان کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما ارید ان اخالفکم الی ما انهاکم عنه، ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله » (36)

قوم شعیب اعتراض می کنند که «چرا او می خواهد آزادی آنان را در انتخاب و پرستش معبود قومی و ملی شان که سنتی دیر پا در میان آنان است و نیز آزادی آنان در تصرف اموالشان را سلب کند و آنان را به تغییر مسیر امر می کند؟» و حال آن که او فقط تقاضای عدل اجتماعی و قسط اقتصادی از ایشان می کرد و برای توده مردم می سوخت و از فساد در زمین نهی می نمود و می گفت:

«یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تعثوا فی الارض مفسدین » . (37)

فرق است بین آن که انسانی بدون حجت و دلیل و از روی منفعت طلبی بخواهد اراده دیگران را محدود کند و از روی قدرت طلبی و فساد بخواهد آزادی آنان را سلب کند و بین آن که دعوتی الهی دارد; به حق و صواب و سعادت انسان و تامین آزادی اجتماعی همه آحاد جامعه و عدالت در بین آنان و تساوی در حقوق مختلف .

شاهدش هم این است که خود، قانونی را که می گوید، عمل می کند و پابند است و خلاف آن نمی کند و نمی خواهد آنان را استثمار کند و به بندگی بکشاند، بلکه هدف او اصلاح جامعه و زدودن فساد عقیدتی و اجتماعی است .

بنابراین قوانینی که انبیا و ادیان برای زندگی فردی و حیات اجتماعی بشر از جانب خداوند متعال می آورند و حکومت های صالح در هر زمانی بنابر مقتضیات عصر برای تعالی اجتماع وضع می کنند، سلب آزادی مشروع و حق طبیعی انسان شمرده نمی شود; چرا که لجام گسیختگی انسان در این موارد یا انهدام اجتماع بشری را به دنبال دارد و یا انحطاط آن و دور شدنش از مسیر کمال و سعادت را، و این هر دو، مخالف فطرت و طبیعت اجتماعی و کمال خواه انسان است .

در منطق قرآن کریم، خروج از حدود و مرزهای الهی، که از آن تعبیر به «فسق » می کند، عامل نابودی جوامع بشری است: «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفیها ففسقوا فیها» ، (38) و گردن نهادن به احکام خدا و رسول، وسیله فوز و رستگاری است: «انما کان قول المؤمنین اذا دعوا الی الله و رسوله لیحکم بینهم ان یقولوا سمعنا و اطعنا و اولئک هم المفلحون و من یطع الله و رسوله و یخش الله و یتقه فاولئک هم الفائزون »

پس حکومت صالح که وظیفه تدوین برنامه و راهبری جامعه به سوی کمال و صلاح را دارد و مانعی است در مقابل اجزای شرور و تجاوزگر، می تواند و می بایست برحسب قوانین خداوند رب الارباب با هر جزء اخلال کننده در روند تکاملی جامعه، متناسب با میزان اضرار و به مقداری که او به آزادی دیگر افراد و حقوق آنان تعهدی کرده است، بر خورد کند و گاه او را از صفحه جامعه حذف کند، تا حیات اجتماع و سائر اجزا باقی بماند:

«و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب » (39) چرا که «هر کس دیگری را بدون این که قاتل باشد یا در زمین فساد کرده باشد، بکشد، پس گویا که همه آدمیان را کشته است » (40).

و گاه آزادی عمل او را در عمده امور سلب کند و به دیگری بدهد گرچه حقوق انسانی او را حفظ کرده است، مثل استرقاق و بردگی اسیر جنگی که اسلام آن را تجویز کرده است و منافاتی با آزادی فردی و اجتماعی که امری فطری و طبیعی است ندارد; چرا که گفتیم، اجتماعی بودن انسان نیز امری فطری است و کما این که فطرت انسان، آزادی را به او داده است، همان فطرت، لزوم حفظ اجتماع را نیز به او می آموزد، پس حفظ و صیانت هر جامعه ای از زوال و نابودی، حق طبیعی آن جامعه است و این حق، موجب درستی سلب آزادی هر کسی است که به عداوت و جنگ با اساس آن اجتماع و حیات آن برخیزد .

و گاه تاثیر او را در امری یا اموری محدود کند و آزادی او را بستاند، همانند سلب آزادی در انتخاب محل سکونت (41) در موارد حکم به تبعید شخص به منطقه ای غیر از محل سکونتش: «همانا جزای کسانی که با خدا و رسول محاربه می کنند و در زمین فساد می کنند، این است که . . . یا از زمین رانده شوند» (42)

نیز مانند سلب آزادی تجارت و سلطه بر اموال، نسبت به امور فسادانگیز مثل شراب و شراب فروشی و قمار و قمار خانه داری و احتکاراموال خاص و . . .

خلاصه مطلب آن که وجود انسان و حیات فردی و اجتماعی و هدف خلقت و سعادت او، همگی ما را دعوت می کند به این که راهی در مقابل خود باز کنیم که تضمین کننده سعادت ما باشد و همه جنبه های حیات ما را ملاحظه کند و رابطه آن را به نحو صحیح، تنظیم نماید و با سیستمی معقول و متناسب با ساختار وجودی انسان، ما را به سوی کمال مطلوب رهنمون باشد . قرآن آن راه را معرفی می کند:

«فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون » (43)

آن راه و شیوه و آیینی که استوار و پا برجاست و بدون اعوجاج و سستی، و وجود انسان بر او سرشته شده است، دین خداست، باید رو به سوی این راه داشت و بر آن آیین حق گرا که بر واقع وجود انسان نظاره گر است، مقیم و مستقیم بود; چرا که تبدیلی در خلقت الهی نیست و سرشت همه انسان ها یکی است، و راه سعادت هم در یک امر است و آن همین دین قیم و استوار است .

دفع یک اشکال

با این بیان، اشکالی که به دین الهی در امر اعطای آزادی و نظام اجتماعی سیاسی دینی شده است، مرتفع می شود . آن اشکال، این است که اسلام، یک سری قوانین مشخص و نوعی روابط را بر پهنه اجتماع حاکم می کند و برای مردم حق تغییر آن را قائل نیست، و به آنان این آزادی را نمی دهد که هر از چند گاه، قوانین حاکم و نظام سیاسی اجتماعی خود را دگرگون کنند و به دلخواه خود، نوع جدیدی از روابط و رفتار سیاسی اجتماعی را حاکم کنند . این امر، مستلزم رکود و توقف و تحجر جامعه است و مانع تحول و رشدانسان ها و جوامع بشری . بنابراین دین گرچه لوازم سعادت انسان را داراست و می تواند بر رنج ها و آلام بشر خاتمه دهد و قدرت آزادی بخشی دارد، ولی وقتی در محیطی حاکم شد، نمی تواند و نباید آن را الی الابد از دستبرد افکار و روش های جدید دورنگاه داشت و الا راه پیشرفت و تکامل را مسدود می کند و موجب جمود و سکون خواهد بود; چرا که انسان با گذشت زمان تغییر می کند و درافکار و روحیات او تحول ایجاد می شود و بر دانش و تجربه او افزوده می شود، فلذا راه های جدیدی را می طلبد .

جواب اشکال مذکور، این است که معارف و یافته های بشری، دو نوع است:

1 . نوعی از معارف که قابل تغییر و تحول و تکامل است، مثل همه علومی که بشر در راه استفاده و تسخیر طبیعت به آن دست یافته است و هر روز کاملتر می شود و زندگی فردی و جمعی را راحت تر می کند و راه های تازه ای برای رسیدن به آمال انسانی نیز محسوب می شود . تکامل بخشی این علوم و روش ها، در اسلام، مورد ترغیب و تشویق فراوان است، مثل روش های تازه اداره حکومت ها، مانند انتخابات و تفکیک قوا .

2 . معارف و حقایق کلی مطابق با خلقت الهی و مادی و فطرت و طبیعت خاص نوع انسان که متعادل کننده همه قوای انسان در درون او و در صحنه عمل اجتماعی و تضمین کننده سعادت حقیقی اوست . بدیهی است که اگر نظام اجتماعی بشر و حدود و قیود آزادی های فردی و اجتماعی بر چنین معارفی استوار باشد، نه تنها ایستادن بر آن موجب رکود و بی رشدی نیست، بلکه تحول و تغییر در آن و به فراموشی سپردن آن، موجب اختلال در نظام زنده و سازنده و شور آفرین و آزادیخواه است و انسان را باز از گردونه فطرت و طبیعت خود دور می سازد، فطرتی که تبدیلی و تغییری در او نیست: «لا تبدیل لخلق الله »

لذا خدای متعال که دین و نظام سیاسی اجتماعی دینی را به عنوان تنها راه تضمین شده و استوار گسترش عدالت و پرورش انسان خلیفة الله در زمین، به وسیله انبیای عظام مستقر کرد، طبعا نمی تواند به بشر این آزادی را بدهد که راه آزادی بخش و کامل و جامع را کناری بنهد و به دنبال افکار و اهوای اسارت بار در روابط مختلف سیاسی واجتماعی و اقتصادی، حرکت کند . همان طور که به او این آزادی را نمی دهد که آزادی شخصی خود را کنار گذارد و اسیر و عبد دیگری گردد، بله، خداوند، انسان را مختار آفرید، و از او انتخاب آگاهانه را طلب کرد، فرمود: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (44) ، اما سعادت او و کمال او فقط در صورت اول تامین خواهد شد، چرا که بعد از حق، فقط گمراهی است: «فما ذا بعد الحق الا الضلال » ، (45) لذا است که از انسان ها انتخاب این طریق قویم را طلب می کند: «اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه » . (46)

نیز می فرماید، آنان که از دین جدا شدند و راه دیگری انتخاب کردند، عالمانه و آگاهانه و به خاطر روحیه برتری جویی و فساد انگیزی این چنین کردند: «و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم » (47).

و چون چنین انتخابی، زیان انسان و فساد در زمین و نابودی حرث و نسل و هدم بنیان آزادی اجتماعی ابنای بشر را در پی دارد، کیفری سخت در بارگاه الهی خواهد داشت، و خداوند رئوف به بندگان، کسانی را که چنین زمینه ای را ایجاد می کنند، شدیدا مورد عتاب و تهدید قرار داده است:

«من یعص الله و رسوله و یتعد حدوده یدخله نارا خالدا فیها و له عذاب مهین » (48)

«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون » (49)

«و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون » (50)

«تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا» (51)

خلاصه کلام این که اعراض از دین خدا و آموزه های دینی و عدم تقید به نظامات آن و حدود مرزهای الهی، فساد در زمین و حاکمیت قدرت طلبان و شهوت پرستان را در پی خواهد داشت، کما این که تاریخ بشر، شاهد بر این مدعاست . روشن ترین آن، وضع بشر پس از رحلت رسول الله . و امیرالمؤمنین، علیهما السلام، است .

بله، یک امر نباید مورد غفلت واقع شود، و آن، دقت و تعمق عالمانه در معرفی صحیح دین است . چه بسا به مرور زمان، انحرافاتی در برداشت ها پیش آید و دین حقیقی را غبار گیرد، این جا است که نقش مهم علمای دین در پالایش آموزه های رایج، از زنگارهای خرافه و تعصب و دستبرد خائنان و تحریف هواپرستان آشکار می گردد، و احیای تفکر دینی را به عنوان ضرورت همه اعصاری که وحی آسمان منقطع شده است و ابر غیبت خورشید عالم تاب امام معصوم (ع) را پنهان کرده است، متبلور می سازد و شکی نیست که دین حنیف و عقلانی اسلام، همگان را برای شناخت آن حقیقت ناب و بحث و مجادله علمی در چار چوبی منطقی و روشمند و به دور از اغواگری، آزاد گذاشته است و به آن ترغیب کرده است .

فصل پنجم - بالاتر از آزادی

تاکنون روشن شد که آزادی یک کمال وسیله ای برای انسان است، نه کمال غایی و تمام هدف، بلکه غایت، به کمال مطلوب رسیدن انسان آزاد و مختار و عصیانگر و ظلوم و جهول است، نه نفس آزادی و رهایی او .

بله، اگر انسان، فاقد آزادی بود، دیگر کمالی برای او در رفتن این راه نبود . جبر و تحمیل که باشد، کمال انسانی نیست . کمال انسان در حرکت آگاهانه و آزادانه است . انسان، باید آزاد باشد، تجربه کند، عبرت گیرد و انتخاب کند .

در شرایط خفقان آمیز و بسته جامعه، امکان رشد استعدادها و شکوفا شدن و خلاقیت وجود نخواهد داشت . اساسا، حرکت و جنبش سلب می شود و آگاهی و تکامل جویی به رکود و جمود می گراید و این بر ضد هدف غایی مذکور است .

اسلام عزیز، نه تنها محبوس شدن اراده انسان ها در قفس تحمیل و سرکوب اجتماعی را نمی پذیرد، بلکه بالاتر از آن را برای رشد و شکوفایی انسان به ارمغان آورده است، و نه تنها سلب آزادی افراد را توسط دیگران نفی می کند، بلکه همه انسان ها را در قبال هم در جهت رشد دادن و سرعت بخشیدن به روند تکاملی، مسؤول قرار داده است، آن جا که امر به معروف و نهی از منکر را واجب کرده است، تا همه زمینه های سکون و رکود و جهل و فساد به دست آحاد مردم از بین برود و همه، دیگری را کمک و مساعدت کنند .

اسلام، فقط نگفته است: «مسلمان کسی است که دیگر مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند» ، بلکه فرموده است: کسی که صبح کند در حالی که اهتمامی به امور مسلمانان نداشته باشد، مسلمان نیست .» .

اسلام، به این که «نان از دهان کسی مگیر» ، اکتفا نکرده، بلکه گفته است: «کسی که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد، مسلمان نیست .» .

بدین سان است که در منطق قرآن شریف، بهترین امم، امتی نیست که تنها آزاد باشد و گزند او به دیگری نرسد و از فشار و تحمیل و اختناق رها باشد، بلکه بهترین امت آن است که برای تعالی انسان مسؤولیت پذیرد: «کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» (52) و در نیکی و پرهیزکاری تعاون داشته باشد: «تعاونوا علی البر و التقوی » (53) و آحادش نه تنها هم دیگر را نمی درند، که با هم برادرند: «انما المؤمنون اخوة » (54)

در میثاق انبیای سابق هم بر این مسؤولیت پذیری برتر از آزادی تاکید شده است، همان گونه که بر نقض آن عذاب آمده است: «و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لا تعبدون الا الله و بالوالدین احسانا و ذی القربی و الیتامی و المساکین و قولوا للناس حسنا و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة » (55)

فصل ششم - دفع عوامل سلب آزادی انسان در مکاتب آسمانی

یک مکتب، وقتی جامع و کامل است که علاوه بر به رسمیت شناختن نیازهای حقیقی و فطری انسان، راهکارهای تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نیز عوامل سلب آن را دفع کند، به طوری که تعالیم آن مکتب، قدرت پاسخ گویی تام و تمام به آن نیاز را داشته باشد .

برخی مکاتب بشری، در مساله آزادی اجتماعی انسان، آرایی را مطرح کرده اند و از جهتی راه آزادی را ولو به طور ناقص گشوده اند، اما از جهات دیگر نتوانسته اند جلوی طغیان مستبدان و خودکامگان را بگیرند، و در نهایت، عدم جامعیت تعالیم آنان و تک بعدی بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بی رشدی و جهالت مدرن او و سروری خدایان زر و زور و تزویر شده است .

عوامل سلب آزادی اجتماعی سه دسته اند:

اول، آن دسته عواملی است که به سلب کنندگان آزادی مربوط می شود، مثل روحیه استکباری و جاه طلبی و فساد انگیزی .

دوم، آن دسته عواملی است که به مسلوب الحریه ها مربوط می شود، مثل جهل و بی خبری و بی رشدی و ضعف و زبونی و ذلت پذیری و سستی، که موجب نهایت سوء استفاده گروه اول از آنان و به بردگی کشاندن ایشان می شود .

سوم، آن دسته عواملی است که به نظام روابط اجتماعی و نظام سیاسی حاکم مربوط می شود، مثل نظام خانوادگی ظالمانه و مبتنی بر حذف کرامت انسانی یک عضو مثل زن، یا نظام اقتصادی ظالمانه که موجب سلب حقوق و گرسنگی عده ای و پرخوری و بهره مندی بیش از حد عده ای دیگر می شود، یا نظام طبقاتی حاکم بر روابط اجتماعی که انسان ها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسیت، و امتیازات صنفی و گروهی، به طبقات درجه اول و درجه دوم و . . . تقسیم می کند و برای طبقات خاصی، برتری و برای دیگران دون پایه گی را به رسمیت می شناسد، و حقوق خاصی را له یا علیه هر طبقه ای ایجاب می کند، و یا نظام سیاسی حاکم بر جامعه و مرکز قدرت و حکومت، مثل حکومت طبقاتی و دیکتاتوری، پادشاهی مبتنی بر حکومت خانوادگی موروثی و مانند تمرکز قدرت و عدم توزیع آن و یا عدم وجود حق نظارت مردم برعملکرد حکام و امور دیگری که موجب شکل گیری یک نظام سیاسی استبدادی و حاکمیت فرد یا عده ای خاص می شود که برای حفظ قدرت، آزادی مردم را سلب می کند و حق آنان را به رسمیت نمی شناسد .

از آن چه گفتیم، روشن می شود که عوامل سلب آزادی، هم درونی است یعنی به روحیات انسان ها بر می گردد، مانند دسته اول و دوم، و هم بیرونی و اجتماعی مثل دسته سوم . مکتب کامل و جامع و آزادی بخش، آن است که قدرت انهدام و دفع همه این عوامل را داشته باشد و تعالیم آن به طور طبیعی آنها را منتفی کند .

پر واضح است که عوامل درونی، نقشی بی بدیل و شاید مهم تر از عوامل بیرونی داشته باشند و از آن جهت که زمینه ساز عوامل بیرونی هستند رتبه مقدم بر آن شمرده می شوند، و کنار زدن آن لاجرم مهم تر و مقدم محسوب می گردد .

مخفی نیست که مکاتب بشری، تاکنون برای این عوامل چاره ای نیندیشیده اند و اساسا نگاه آنان به انسان نمی تواند این گونه تعالیم را در پی داشته باشد، ولی ادیان آسمانی، خاصه اسلام، به همه عوامل درونی و بیرونی سلب آزادی بشر نظر داشته اند و درصدد درمان آن بوده اند، و بیش ترین تلاش را درا ین جهت کرده اند که انسان بسازند، انسانی که نه ظالم باشد و مستکبر و نه ظلم پذیر و مستضعف و ناآگاه .

الف) دفع عامل سلب آزادی، در وجود سلب کنندگان

از جمله تعالیم قرآن کریم، این است که تکبرورزی بر عبادالله را موجب دوری از رحمت پروردگار می داند و برتری جویی را موجب محرومیت از سعادت جاودان، و می فرماید: «بهشت را برای کسانی قرار می دهیم که اراده برتری در زمین و فساد ندارد و اقبت خیر از آن متقیان و متعهدان است » (56).

در جای دیگر می فرماید: «کسانی که به مردم ستم روا می دارند و در زمین فساد و بغی می کنند، برایشان عذاب دردناکی خواهد بود» . (57)

اسلام، مردم را به قسطورزی و عدالت طلبی

دعوت می کند: «اعدلوا هو اقرب للتقوی » (58) و «اقسطوا ان الله یحب المقسطین » (59).

و عزت و آقایی و قدرت را از آن خدای قاهر می داند و اوست که به هر که خواهد آن را می دهد:

«قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (60)

و اهل ایمان را حافظ حدود و مرزهای الهی می داند: «الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین » (61)

و پیروی هوای نفس را سبب ظلم و ستم معرفی می کند: «اتبع الذین ظلموا اهوائهم بغیر علم » (62).

و راه رستگاری را افسار زدن بر آن می داند: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون » (63)

بنابراین، قرآن و تعالیم آسمانی اش، اولین هدفش آزادی معنوی و درونی انسان است; یعنی، انسان را از اسارت خواسته های پست و رذیلانه رها می کند، کرامت و عزت و مقام والای خلیفة اللهی او را گوشزد می کند تا از بند نان و نام و سیم و زر و قدرت آزاد شود و برای رسیدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجیر نکشد . لذا در داستان موسی و فرعون، خدای متعال ابتدائا به موسی و هارون فرمان می دهد که نزد فرعون بروند و اورا با بیانی نرم و دلنشین و فطرت برانگیز، متوجه خود و خدای خالق او کنند، شاید که متذکر و متنبه شود . بعد هم فرموده است که از او بخواهید دست از اسارت بنی اسراییل بردارد و آنان را رها کند و به آزادی موسوی بسپارد:

«اذهبا الی فرعون انه طغی و قولا له قولا لینا لعله یتذکر او یخشی » (64) «فاتیاه فقولا انا رسولا ربک فارسل معنا بنی اسراییل و لا تعذبهم » (65)

پس تاثیر آزادی معنوی انسان در تحقق آزادی اجتماعی، امری انکارناپذیر و بی بدیل است . این، چیزی است که منحصرا از تعالیم دینی و آسمانی ساخته است و علم، چنین قدرتی را ندارد و مکاتب مادی اساسا بر ضد آن ترغیب می کنند .

بدین جهت است که آزادی اجتماعی دینی هم صداقت آمیز است; یعنی، قصد استفاده ابزاری برای صاحبان سرمایه و قدرت در او نیست، بر خلاف آزادی مطرح در دنیای معاصر، و هم عمیق و ریشه ای و پایدار است، از آن جهت که با آزادی معنوی و درونی انسان همراه است و روحیه سودجویی و منفعت پرستی مطلق که مقدمه سلب حقوق دیگران است را از بین می برد و بدین ترتیب مهم ترین عامل درونی در ناحیه سلب کنندگان آزادی اجتماعی را منهدم می کند .

ب) دفع عامل سلب آزادی در وجود سلب شوندگان

اما نسبت به مسلوب الحریه ها نیز ادیان الهی به ویژه دین مبین اسلام، ارزنده ترین تعالیم را آورده است، به طوری که زمینه ظلم پذیری و سلب حقوق و آزادی را از افراد و اجتماع زایل کرده اند .

آن چه موجب قبول ظلم و رضایت به اسارت و بردگی می شود، یا جهل و بی خبری و بی رشدی است و یا ذلیل و سست و بی اعتنا بودن نسبت به سرنوشت فردی و اجتماعی، و در هر دو بعد، اسلام، تعالیم رهایی بخشی آورده است .

در بعد اول، قرآن کریم، با تاکید فراوان دعوت به تعقل و تفکر و علم و بصیرت کرده است و از اسارت فکری و تعصب و تقلید کورکورانه از سنت های غلط قومی انتقاد کرده است، و از این که انسان لباس ربوبیت بر تن غیر خدا بپوشاند و غیر خدا را مدبر و مالک امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقیت و مربوبیت خارج کند، سخت بر آشفته است، حتی اگر آن غیر، ملائک و انبیا و علما باشند:

«ما کان لبشر ان یوتیه الله الکتاب و الحکم و النبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله . . . و لا یامرکم ان تتخذوا الملائکه و النبیین اربابا ایامرکم بالکفر بعد اذ انتم مسلمون » (66) «اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله » (67)

نیز از مردم خواسته است که با فراگیری حقایق و تعلم کتاب، ربانی شوند و سرسپرده کمال مطلق: «و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون » (68)

مهم ترین رسالت انبیای عظام، تلاوت آیات و تعلیم کتاب و حکمت و ساختن روح انسان ها معرفی شده است: «هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین » . (69)

انبیا، از انسان امی و بی خبر و بی رشد، انسانی آگاه و متفکر و عامل می سازند که با چراغ حکمت در جامعه حرکت می کند و در دام فریبکاران و تاریک فکران سالوس نمی افتد . شکوه و ناله اولیای خدا، بیش از هر چیز، از جهالت و گمراهی مردم است . امیرالمؤمنین، (ع) این چنین فغان دارد:

«الی الله اشکو من معشر یعیشون جهالا و یموتون ضلالا; (70); به خدا شکایت می کنم از گروهی که نادان زندگی می کنند و گمراه می میرند .» .

نسبت به بعد دوم، یعنی عامل زبونی و ضعف و ذلت پذیر بودن که موجب از کف دادن گوهر آزادی و رضایت به اسارت است، باز تعلیم قرآنی و دینی، بالاترین نقش را در پالایش وجود فرد و جامعه از آن دارد; چرا که به فرموده امیرالمؤمنین (ع) : «لا یمنع الضیم الذلیل و لا یدرک الحق الا بالجد» . (71)

قرآن کریم، اولا انسان را با حقیقت والا و بالا و شخصیت بزرگ خود آشنا می کند، کرامت و عزت او را به او یاد آور می شود:

«و لقد کرمنا بنی آدم . . . و فضلناه علی کثیر ممن خلقنا» (72)

و این که می تواند خلیفه خداوند در زمین باشد: «انی جاعل فی الارض خلیفة » (73)

و مسجود ملائک واقع شود: «فقعوا له ساجدین فسجد الملائکة کلهم اجمعین » (74)

و حامل امانت گران سنگ الهی: «انا عرضنا الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا» (75)

انسانی که خود را مصداق چنین حقیقتی می بیند، هیچ گاه تن به ذلت و خواری و اسارت در برابر انسانی دیگر نمی دهد و با تکیه بر خداوند از هر قید و بندی رها می شود .

و ثانیا، به طور مستقیم، روح آزادی را در انسان ها تقویت می کند و به مبارزه با آزادی ستیزان فرامی خواند:

«اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق الا ان یقولوا ربنا الله . . .» (76) «و الذین اذا اصابهم البغی هم ینتصرون » (77) «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل » (78)

و فریاد مظلوم را محترم می شمارد: «لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم » . (79)

به امت ها فرمان می دهد، به طاغوت که منشا همه فسادها و ظلم ها و سلب حقوق انسان ها است، کفر بورزند و از او دوری جویند و او را بر سرنوشت خود مسلط نکنند: «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت » (80)

و هیچ گاه او را مرجع امور خود قرار ندهند، که اگر چنین کنند، ایمانشان خیالی بیش نیست: «یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به » . (81)

اگر امت ها، پیام الهی را که توسط پیامبران ابلاغ شده بود، به گوش جان می گرفتند و بگیرند، هیچ گاه حریت و کرامتشان به تاراج نمی رفت و نخواهد رفت، و فریاد «هیهات منا الذلة » آنان، مستبدان و مستکبران عالم را ناکام خواهد گذاشت، بلکه همان طور که سابقا اشاره کردیم، قرآن، نه تنها به آزادی طلبی و عزت خواهی فرمان می دهد، که انسان را نسبت به آزادی همه بشریت مسؤول می داند و از نشوریدن علیه ظلم و آزادی ستانی می آشوبد:

«و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال والنساء و الولدان الذین یقولون ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا» . (82)

این امیرالمؤمنین (ع) است که فریاد می زند: «کونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (83) و می فرماید: «خداوند رحمت کند کسی که حقی را ببیند و بر او کمک کند یا ظلمی را مشاهده کند و در مقابل او بایستد .» . (84)

بدین سان است که قرآن کریم و تربیت یافتگان مکتب و اولیای الهی، با تعالیم ارزشمند خود، انسانی پرورش می دهند سرشار از آگاهی و دانایی، با روحی عزت طلب و ظلم ستیز و حق گرا، که هیچ گاه اجازه نمی دهد، فریبکاران و برتری جویان و ستمکاران، آزادی او را سلب کنند و او را به بند اهوای خود کشند، بلکه از او چراغی همیشه روشن می افروزند، فرا راه همه آزادی خواهان و عدالت طلبان عالم که منطقش این است: «الموت اولی من رکوب العار» . (85)

پی نوشت ها:

1) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 31، فقره 46 .

2) نساء: آیه 25 .

3) آل عمران: آیه 64 . بگو: «ای اهل کتاب! به سوی پیامی مشترک بین ما و خودتان بشتابید که جز خداوند کسی را نپرستیم و به او شرک نورزیم و عده ای از ما گروه دیگری را پروردگار خود قرار ندهد .» . پس اگر نپذیرفتند، پس بگویید: «شاهد باشید که ما تسلیم شدگانیم .»

4) توبه: آیه 31 برای توضیح آیات فوق، از تفسیر شریف المیزان، ذیل این آیات استفاده شده است .

5) در سوره انبیا، آیه 25 می فرماید: «لا اله الا انا فاعبدون » و در آیه 213 شعراء می فرماید: «و لا تدع مع الله الها آخر» .

6) ذاریات: 56 .

7) حجرات: 13 .

8) برای تبیین این بحث از تفسیر شریف المیزان، جلد دوم، ذیل آیه 213 و سوره بقره، بهره برده ام .

9) بقره: 213 .

10) هود: 119 .

11) 19 سوره معارج، 72 سوره احزاب، و 34 سوره ابراهیم به این طبیعت اشاره دارد .

12) یونس: 19 .

13) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .

14) طه: 50 خدایی که هر چیزی را خلق کرد، پس او را هدایت کرد .

15) اسراء: 20 بخشش پروردگار تو، ممنوع نبوده است .

16) ابعاد وجود انسان و بازگشت او به سوی خداوند در آیات 16 سوره مؤمنون، 72 سوره ص، 12 سوره سجده، 156 سوره بقره بیان شده است .

17) حدید: 25 .

18) روشن می شود که در تاریخ بشریت، اولین بار قانون و کتاب و میزان توسط انبیا برای جامعه انسانی به ارمغان آمد و دیگران در امر تقنین از آنان تقلید نمودند .

19) نحل: 36 .

20) آل عمران: 64 .

21) بقره: 49 .

22) اعراف: 157 .

23) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 189 .

24) همان، خطبه 204 .

25) مروج الذهب، مسعودی، حوادث سال دهم هجرت .

26) شورا: 13 .

27) نهج البلاغه، فیض الاسلام نامه 53 .

28) همان، خطبه 16 .

29) همان، خطبه 165 .

30) همان، 166 .

31) انشقاق: 6 . ای انسان . ! تو به سوی پروردگارت پیش می روی و برای رسیدن به او خود را به رنج می افکنی، پس او را ملاقات خواهی کرد .

32) یونس: 95 . بگو: «همانا، زیانکاران، کسانی هستند که خود و اهلشان در قیامت زیانکار باشند» .

33) انعام: 47 . آیا هلاکت و تباهی جز برای گروه ظالم و ستمکا راست؟

34) بقره: 205 . و آن گاه که بر پیامبر پشت کند، تلاش می کند برای فساد و زمین و حاصل کار انسان و خود بشر را نابود می کند .

35) بقره: 143 . و این چنین شما را امت وسط قرار دادیم تا گواه بر مردم باشید .

36) هود: 87 - 88 .

37) همان، 75 .

38) اسراء: 16 .

39) نور: 51 - 52 .

40) بقره: 179 .

41) مائده: 32 . «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا» .

42) قرآن، حق انتخاب محل سکونت را به رسمیت شناخته و سلب آن را سلب آزادی و ظلم می داند . آنجا که می فرماید: «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر الذین اخرجوا من دیارهم بغیر حق » حج: 40 .

43) مائده: 33 .

44) روم: 30 .

45) دهر: 3 و نیز آیات 11 سوره رعد، 114 سوره نحل، 40 سوره عنکبوت، 46 سوره فصلت و . . . که بر آزادی تکوینی و اختیار انسان صحه می گذارد .

46) یونس: 32 .

47) شورا: 13 .

48) همان: 14 .

49) نساء: 14 .

50) مائده: 45 .

51) همان: 47 .

52) آل عمران: 110 .

53) مائده: 2 .

54) حجرات: 10 .

55) بقره: 83 .

56) قصص: 83 .

57) شورا: 42 .

58) مائده: 8 .

59) حجرات: 9 .

60) آل عمران: 26 .

61) توبه: 112 .

62) روم: 27 .

63) حشر: 9 .

64) طه: 43 .

65) طه: 47 .

66) آل عمران: 79 - 70 . شایسته نیست برای بشری، که خدا به او کتاب و حکم و نبوت اعطا کند و سپس او به مردم بگوید: «بندگان من باشید .» . خداوند امر نمی کند شما را که ملائکه و انبیا را ارباب خود بگیرید . آیا شما را به کفر فرمان می دهد بعد از آن که اسلام آوردید؟

67) توبه: 31 .

68) آل عمران: 79 .

69) جمعه: 2 .

70) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 17 .

71) همان، خطبه 29 .

72) اسراء: 70 . و ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و کرامت بخشیدیم . . . و بر بسیاری مخلوقات برتری دادیم .

73) بقره: 30 .

74) حجر: 29 - 30 .

75) احزاب: 72 .

76) حج: 39 و 40 .

77) شورا: 39 .

78) شورا: 41 .

79) نساء: 148 .

80) نحل: 36 .

81) نساء: 60 .

82) نساء: 75 .

83) نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 47 .

84) همان، خطبه 196 . رحم الله امرءا رآی حقا فاعان علیه او رآی جورا فرده .

85) از اشعار امام حسین (ع) در روز عاشورا .

کلمات کلیدی
قرآن  |  خدا  |  انسان  |  دین  |  اجتماعی  |  آزادی  |  اجتماع  |  حقوق  |  سلب آزادی  | 
لینک کوتاه :