گنجینه معارف

اسلام و گفت و گوی ادیان

نخست به طور فشرده و خلاصه به معنی و تاریخچه آن اشاره شده، سپس بر ضرورت گفت و گو از نظر اسلام توجه شده، آنگاه به فایده هایی که بر این بحث مترتب می شود به اجمال و بر اساس آیات قرآن پرداخته شده و در پایان چهار پیش شرط که باید طرفداران گفت و گو به آن ملزم باشند، مورد بررسی قرار گرفته است. در آیه 64 سوره آل عمران قرآن رسما از پیامبر خواسته است که وارد گفت و گو با اهل کتاب شود و محور اصلی بحث نیز مشخص شده، ملاحظه کنید:(قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) یعنی ای اهل کتاب به سخنی روی آورید که میان ما و شما یکسان است این که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و برخی از ما برخی دیگر را غیر از خداوند یکتا به خدایی نگیرد. نکته هایی که در این آیه به آن توجه داده شده عبارت اند از:1 (قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم) در این فراز خداوند دستور صریح داده است که پیامبر (ص) باب گفت و گو با اهل کتاب را بگشاید و محور اساسی بحث، موضوع توحید باشد که سخن همه انبیاء پیشین بوده است.

چکیده ماشینی


منبع : مجله نامه مفید شماره 16 , موسویان، سید ابوالفضل تعداد بازدید : 20813     تاریخ درج : 1385/05/03    

چکیده

بحث گفت و گوی ادیان برای دستیابی به وجوه مشترک از دیر زمان میان ادیان الهی مطرح بوده است. در این مقال به این مبحث از منظر اسلام توجه شده است. نخست به طور فشرده و خلاصه به معنی و تاریخچه آن اشاره شده، سپس بر ضرورت گفت و گو از نظر اسلام توجه شده، آنگاه به فایده هایی که بر این بحث مترتب می شود به اجمال و بر اساس آیات قرآن پرداخته شده و در پایان چهار پیش شرط که باید طرفداران گفت و گو به آن ملزم باشند، مورد بررسی قرار گرفته است.

مقدمه:

تاریخ گفت و گو و مباحثه را باید با تاریخ پیدایش بشر یکی دانست (1) و همچنین مباحثه میان ادیان با هدف به پیروزی رساندن اعتقادات خود و از میدان بیرون راندن رقیب از دیرزمان صورت گرفته است. اما گفت و گو به معنای دستیابی به بینشها و ارزشهای مشترک که اخیرا روح تازه ای یافته است (2) و مورد توجه ادیان قرار گرفته، نمی توان بدرستی گفت از چه زمانی آغاز شده است. مطالعه در تاریخ ادیان بزرگ چون مسیحیت و یهودیت این حقیقت را بر ما نمایان می کند. که هر کدام از اینها فقط خود را بر حق و دیگری را بر باطل می دانسته اند. (3) قرآن برخورد یهود و مسیحیت را این گونه بیان کرده است:

(قالت الیهود لیست النصاری علی شی ء و قالت النصاری لیست الیهود علی شی ء) (4) یهود گفتند: مسیحیان بر چیزی از حق استوار نیستند و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان بر چیزی از حق نیستند.

ظهور اسلام به عنوان یک دین جهانی و غلبه اعتقادی و جغرافیایی سریع آن در همان سالهای اولیه نقطه عطفی جهت خاتمه بخشیدن به این نوع برخورد فکری و روش و منش غیر اصولی در ارائه فکر دینی لااقل در این زمینه بود. اسلام راه گفت و گو و مباحثه را با دیگر ادیان برای دستیابی به مشترکات گشود و آن را روش شایسته در ارائه فکر دینی به طریقی آزاد و بدون اکراه دانست.

اسلام بر گفت و گو و مباحثه منطقی تاکید بسیار ورزید و این در حالی بود که چنین نشانه ای در هیچ یک از ادیان آسمانی چه در متون مقدس و چه در سیره و سنت علمای دینی آنان دیده نمی شد. (5) هر چند بعضی از ادیان تبلیغی چون مسیحیت داعیه تبلیغ و جذب پیروان جدید را داشتند، ولی هرگز تن به این مهم با ادیان دیگر ندادند.

قرآن و گفت و گو

در قرآن گفت و گو با موافقان و مخالفان هم به عنوان یک شیوه پسندیده مطرح شده و هم مصادیق بسیاری از آن ذکر شده است. نخستین کسی که طبق آیات قرآن به گفت و گو پرداخته، خداوند متعال است. در مساله خلقت آدم، با ملائکه سخن گفته و آنها نیز نظرات خود را بیان نموده اند خداوند جهت اثبات مدعای خود آدم را بر آنان عرضه داشت تا آدم تواناییهای خودش را به آنان نشان دهد و به این وسیله خطای ملائکه را در پیش داوری نسبت به خلقت آدم کاملا روشن ساخت. (6) با شیطان که تمرد و سرپیچی کرده بود نیز به گفت و گو پرداخت و به او تا قیامت مهلت داد . (7) انبیاء نیز با اقوام و مخالفانشان به بحث پرداخته اند، بیشترین گفت و گو را نوح با قوم خود داشت که نهصد و پنجاه سال (8) به طول انجامید و به او گفتند (یا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا) (9) ؛ یعنی ای نوح تو با ما جدل و گفت و گو بسیار کردی. نوح همچنین در مورد فرزندش با خداوند به بحث پرداخت. (10) ابراهیم نیز افزون بر بحث با قومش در مورد برداشتن عذاب از قوم لوط با خداوند بحث نمود . (11) همچنین پیامبران دیگر همچون صالح، لوط، موسی، عیسی : و... با قوم خودشان بحث کرده اند که در قرآن آمده است.

پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم ( علیهم السلام) نیز با مخالفان و موافقان بحثهایی نموده اند که بخشی از آن را مرحوم طبرسی در کتاب ارزشمند «الاحتجاج» گردآوری نموده است. وی در مقدمه کتاب بحثی درباره جدال و اقسام آن نموده و نمونه هایی از جدال احسن پیامبر (ص) با کفار که در قرآن ذکر شده، آورده است. آنگاه بحثهایی که آنان با دیگران داشته اند که در روایات نقل شده به ترتیب معصومین جمع نموده است.

به هر حال در قرآن آیاتی وجود دارد که بحث و گفت و گو را وظیفه می شمارد از قبیل:

(ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن) (12) یعنی با حکمت و پند پسندیده به راه پروردگارت فراخوان و با آنان به گونه ای که بهتر است جدل (بحث) کن.

این آیه تصریح دارد که وظیفه پیامبر (ص) در راه دعوت مردم به دین خدا حکمت و موعظه حسنه است و راه دفاع از آن، جدال احسن می باشد. (13) در آیه ای دیگر به همین مضمون این مجادله را در خصوص اهل کتاب به انحصار می گوید:

(و لا تجادلوا اهل الکتاب الا بالتی هی احسن) (14) یعنی با اهل کتاب جز به گونه ای که بهتر است جدل نکنید.

در این آیه خطاب متوجه همه مؤمنین است.

در آیه 64 سوره آل عمران قرآن رسما از پیامبر خواسته است که وارد گفت و گو با اهل کتاب شود و محور اصلی بحث نیز مشخص شده، ملاحظه کنید:

(قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) یعنی ای اهل کتاب به سخنی روی آورید که میان ما و شما یکسان است این که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم و برخی از ما برخی دیگر را غیر از خداوند یکتا به خدایی نگیرد. اگر روی گرداندند بگویید گواه باشید که ما فرمانبرداریم.

نکته هایی که در این آیه به آن توجه داده شده عبارت اند از:

1 (قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم) در این فراز خداوند دستور صریح داده است که پیامبر (ص) باب گفت و گو با اهل کتاب را بگشاید و محور اساسی بحث، موضوع توحید باشد که سخن همه انبیاء پیشین بوده است. (15)

2 از اثبات وجود خدا بحث را آغاز نکنید بلکه سخن از نپرستیدن غیر خداوند باشد. کلام را برای نفی شریک آورده نه اثبات وجود خدا، زیرا قرآن شریف اثبات وجود خداوندی و حق بودن آن را مفروغ عنه و امری فطری می داند و اساسا در فرهنگ قرآن، انسانها در اصل پرستش خداوند (بجز معدودی از سر عناد) تردید به خود راه نمی دهند. حتی آنجا که سخن از بت پرستان می شود، آنان را نیز خداشناس می داند (16) که پرستش بت را برای تقرب به خدا انجام می دهند (ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفی) (17). مشکل همیشه در عدم شناخت شرک بوده است و انسانها با اینکه گرفتار آن می شده اند اما غافل از آن بوده اند به تعبیر قرآن (ما یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون) (18) یعنی و بیشتر مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه مشرک شوند.

امام صادق (ع) در مورد فلسفه اینکه بنی امیه چگونه توانستند به نام اسلام و توحید بر مردم حکومت کنند، این نکته ظریف را بیان داشته اند:

همانا بنی امیه برای مردم تعلیم ایمان را آزاد گذاردند و تعلیم شرک را آزاد نگذاردند، زیرا اگر مردم را بر آن وادار می کردند آن را نمی پذیرفتند. (19) علامه مجلسی در ذیل این روایت چنین می گوید:

مقصود امام این است که آنها چیزی که مردم را از اسلام بیرون برد یادشان نمی دادند، زیرا اگر اینها را به مردم یاد می دادند و مردم متوجه می شدند هرگز از امثال آنها پیروی نمی کردند . (20)

3 در بحث نفی پرستش غیر خدا دو نکته اساسی وجود دارد که باید در باره آن گفت و گو نمود :

الف) شریک برای او قرار ندهیم (لا نشرک به شیئا) (شرکی که لازمه اعتقاد به «تثلیث» یا «اتخاذ ابن» و امثال آن باشد) زیرا الوهیت مقامی است که هر چیز از هر جهت به او پناهنده شده؛ در او حیران می شود و منشا تمام کمالات موجودات با کثرت و ارتباطی که با یکدیگر دارند، در او هست. پس لازم است آدمی خدا را عبادت کند از آن رو که تنها و معبود واحدی است که شریک ندارد.

ب) (و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله) اشاره به آنچه در میان اهل کتاب وجود داشته است که: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله) (21) زیرا افراد جامعه با تمام امتیازی که بر یکدیگر دارند همه از یک حقیقت واحد (حقیقت انسانی) هستند. صحیح نیست که بعضی از آنها اراده و هوای نفسانی خود را بر بعض دیگر تحمیل کند، مگر آنکه معادل آن را از طرف خود تحمل کرده باشد که این همان تعاون در به دست آوردن مزایای حیات می باشد، اما خضوع تمام افراد یا یک فرد از آنان، نسبت به فرد دیگر از همنوعان خود، بطوری که او را از بعضیت و تساوی در حقوق خارج کند و بواسطه استعلاء و تحکم فرد مطاع را «رب» خود و مالک مطلق العنان خویش بگیرد و وی را در تمام اوامر و نواهی اش اطاعت کند، این خود مطلبی است که باطل کننده فطرت و مخرب پایه انسانیت خواهد شد.

4 همانگونه که ملاحظه شد در این گفت و گو بحث بر سر اصول کلی و امور فطری است که بین همه ادیان مشترک می باشد و در این آیه بحث از دعوت به اسلام (دین خاص) نشده است.

5 (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون) این بخش از آیه نحوه پایان دادن به بحث با اهل کتاب را بیان داشته است که اگر آنان نپذیرفتند و به ندای فطرت خودشان که هیچ دلیلی بر رد آن ندارند، پاسخ نگفتند و به دعوت همه انبیاء بی اعتنایی کردند، شما اعلام کنید ما این اصول را پذیرفته و به آن پایبندیم و شما بر آن گواه باشید (بدون هیچ گونه درگیری و تحمیل عقیده از آنها جدا شوید) .

و به عبارتی اکنون که شما به این امور فکری پشت کردید، اینگونه نیست که ما این اصول را نادیده بگیریم و به آن بی اعتنا باشیم. بلکه ما ادامه دهنده راه انبیاء سلف و لبیک گو به ندای فطرتیم و شما نیز آن را در حرکات و اعمال ما مشاهده خواهید کرد.

در هر حال اسلام با اینکه دین کامل و جامع را منحصر در خود می داند، ولی حاضر به زندگی مشترک با اهل کتاب به نحو مسالمت آمیز است.

فایده های گفت و گو

1 پایان دادن به دشمنیها منشا اختلافات بشری (22) و دشمنی ها معمولا یا از سر سلطه گری و استثمار و غارت است که در این صورت راهی جز برخورد از موضع قدرت وجود ندارد، احکام جهاد (که در واقع همان دفاع است) برای این منظور قرار داده شده است.

یا بر اثر برداشتهای گوناگون در مسایل اعتقادی، اجتماعی و... می باشد، این گونه اختلافات ریشه در تفکر و دیدگاه اشخاص دارد. هر دیدگاهی که خود را بر حق می داند بجای تندی، خشونت و تعصب باید با منطق و استدلال به سراغ مخالف خود برود، زیرا اعتقاد امری قلبی است و نمی توان با زور کسی را به باور رساند و تجربه ثابت نموده حتی آنجا که مطلب حقی را خواسته اند با استفاده از زور به کرسی بنشانند، ناموفق بوده اند و در برابر آن موضعگیری شده است . مطمئنا با برخورد منطقی می توان دشمنیها را تبدیل به دوستی نمود. قرآن در این باره به پیامبر توصیه می فرماید: (و لا تستوی الحسنة و لا السیئة ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوة کانه ولی حمیم) (23) یعنی خوبی و بدی یکسان نیست. همواره به گونه ای که خوبتر است مباحثه کن تا کسی که میان تو و او دشمنی است چون دوست مهربان شود.

به کار بردن واژه «احسن» مؤمنان را ملزم می کند که از تعابیر نیکو استفاده کنند و با رویی خوش با طرف مقابل مواجه شوند و از کلمات مستهجن و تحریک آمیز که کدورت ها و دشمنیها را افزایش می دهد پرهیز نمایند. تا به این وسیله دلمشغولی و محبت خود را به طرف مقابل نشان دهد، یقینا این شیوه در دیگران موثر خواهد بود.

اسلام خواسته است با باز کردن باب گفت و گوها، دشمنیهایی که در طول تاریخ به خاطر متهم کردن یکدیگر به عقاید باطل پیش آمده و منشا خونریزیها و جنگهای خانمان سوزی شده است کنار گذاشته شود گرچه حکومتها برای سلطه خود از دیدگاهها و نظرات سوء استفاده نموده اند .

2 زمینه سازی هدایت دستیابی به حق و نجات از کژفهمی و انحرافات خواسته هر انسانی است . برای رسیدن به این آرزو رعایت اصولی الزامی است از جمله مهمترین آنها ایجاد روحیه حق طلبی است. انسان آنگاه می تواند به حق پی برد که بدون هیچ تعصب و پیش داوری با افکار و اندیشه های مختلف روبرو شود و دلایل هر کدام را مورد بررسی قرار دهد تا بهترین آنها را شناخته و بپذیرد، مسلما اگر فردی با ذهنیت خاصی با مطلبی روبرو شد، نمی تواند درستی و نادرستی آن را تشخیص دهد. در نتیجه به مطلوب خود که پی بردن به حق است نخواهد رسید . قرآن در این زمینه می گوید:

(فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب) (24) یعنی بندگانم را بشارت ده؛ همان کسانی به سخن گوش می دهند و آنگاه از بهترین آن پیروی می کنند. اینانند که خداوند هدایتشان کرده و اینانند که خردمندانند.

از امام موسی بن جعفر (ع) روایت شده است که خداوند در این آیه به اهل تعقل و اندیشه بشارت داده است. (25) و این بشارت مختص به مؤمنان نیست.

علامه طباطبایی از این آیه دو نوع هدایت برداشت کرده است. هدایت اجمالی و هدایت تفصیلی . هدایت اجمالی را همین روحیه حق پذیری دانسته و می فرماید با این روحیه می توان به هدایت تفصیلی که فهم کلیه معارف الهی است دست یافت. (26)

پیش شرطهای گفت و گو

داعیه داران گفت و گو چند اصل را به عنوان اصل موضوعی باید پذیرفته باشند. این اصول عبارت اند از:

الف اصل توجه به علم و آگاهی حکماء و فلاسفه وجه ممیزه انسان را از دیگر حیوانات صفت نطق او می دانند. منظور آنان قدرت تفکر و اندیشه در انسان است که به وسیله زبان ابراز می شود. اما در میان انسانها بر خلاف این امر ذاتی اشخاصی یافت می شوند که هیچ اعتنایی به تعقل و اندیشه ندارند قرآن این گروه را از بدترین جانوران معرفی نموده و از جرگه انسانیت دور می داند. می فرماید:

(ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون) (27) یعنی بدترین جانداران نزد خدا کسانی هستند که از شنیدن و گفتن حرف حق کر و لال اند و اصلا تعقل نمی کنند.

به طور طبیعی روی سخن ما با این گروه نیست و اینها اهل بحث نیستند.

در منابع دینی ما از جهات مختلفی به مساله علم توجه شده است. که به صورت فهرست وار به آنها اشاره می کنیم.

1 تحصیل علم همانند سایر واجبات، واجب است.

پیامبر (ص) فرمودند: طلب العلم فریضة علی کل مسلم (28) یعنی فراگیری علم بر هر مسلمانی واجب است.

2 محدود به زمانی خاص نیست.

از پیامبر (ص) نقل شده است: اطلبوا العم من المهد الی اللحد یعنی ز گهواره تا گور دانش بجوی.

3 محدود به مکان خاصی نیست و هر کجا علمی یافت شد باید به سراغ آن رفت.

پیامبر (ص) می فرمایند: اطلبوا العلم و لوا بالصین (29) به دنبال علم بروید هر چند به چین (دورترین نقطه آن روزگار) باشد.

از امام باقر (ع) نقل شده است: لو یعلم الناس ما فی طلب العلم لطلبوه و لو بسفک المهج و خوض اللحج (30) یعنی اگر می دانستند در نتیجه تحصیل علم به چه سعادت هایی می رسند به دنبال آن می رفتند ولو آنکه خونشان در آن راه ریخته شود و یا به دریاها وارد شوند.

4 محدود به فراگیری از شخص و گروه خاصی نیست.

می فرمایند: الحکمة ضالة المؤمن فحیثما وجد احدکم ضالته فلیاخذها (31) یعنی حکمت گمشده مؤمن است پس هر کجا گمشده اش را یافت او را بگیرد.

در روایات دیگر تعبیر «ولو عند المشرک» یا «ولو من اهل النفاق» دارد یعنی چه آن حکمت نزد مشرک یا نزد منافق باشد.

حتی در تعبیری از امام (ع) وارد شده است که حق را از اهل باطل بپذیرید ولی باطل را ولو از اهل حق باشد نپذیرید. و حضرت در ذیل حدیث می فرمایند: خودتان سخن شناس باشید (32) یعنی آنچه اهمیت دارد کلام است نه گوینده آن.

از سوی دیگر در مذمت جهل و نادانی به نکاتی توجه داده اند از جمله:

1 نادانی موجب خواری و ذلت می شود:

حضرت علی (ع) می فرماید: اذا ارذل الله عبدا حظر علیه العلم (33) یعنی چون خدا بنده ای را زبون خواهد از دانش بی بهره اش کند.

حضرت در توصیف زمان بعثت پیامبر می فرماید: و استخفتهم الجاهلیة الجهلاء (34) پیامبر وقتی برانگیخته شد که مردم جاهلیت را، جهل آنان خوار کرده بود.

این امر طبیعی است که وقتی کارها بر روی علم می چرخد و زندگی بر محور علم قرار دارد و همه شوون حیات بشری به علم وابستگی دارد قوم و گروهی که فاقد آن باشند حتی در زندگی روزمره خود محتاج دیگرانند.

2 زمینه ساز سلطه اهریمنان می شود:

علی (ع) مردم را به سه دسته تقسیم می کند 1 دانایی که شناسای خداست 2 آموزنده ای که در راه رستگاری کوشاست 3 فرومایگانی رونده به چپ و راست که در هم آمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند نه از روشنی دانش فروغی یافته اند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند. (35) این گروه سوم که نه عالم و نه در پی تحصیل علم اند دنباله رو هر منحرف و گمراهی می توانند بشوند.

در هر صورت خداوند بر مؤمنان تکلیف می کند که نسبت به آنچه علم و قطع ندارند پافشاری نکنند و از آن پیروی ننمایند.

(و لا تقف مالیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا) (36) یعنی پیرو چیزی نباش که نمی دانی زیرا گوش و چشم و دل همه بازخواست خواهند شد.

در اصول کافی از امام صادق (ع) نقل می کند:

لو ان العباد اذا جهلوا وقفوا و لم یجحدوا، لم یکفروا یعنی اگر مردم آنگاه که نمی دانند، توقف کنند و در صدد انکار برنیایند، کافر نمی شوند. (37) ب اصل پذیرش یگانگی انسانها امروزه این پرسش که آیا انسانها از هم بیگانه اند؟ به اشکال گوناگون به ذهن ما خطور می کند، به عنوان نمونه گاهی ممکن است این گونه سوال مطرح شود که: آیا می توان امید داشت روزی در میان همه مردمان جهان هماهنگی و تفاهم به وجود آید؟ اگر انسانها ذاتا با هم بیگانه نباشند، شاید بتوان چنین امیدی داشت.

دو نظریه کاملا متباین در این زمینه وجود دارد:

1 نظریه بیگانگی انسانها شاید هیچ فیلسوفی با توانایی و صراحت «تامس هابز» (1588 1679) به این بحث که انسانها ذاتا از هم بیگانه اند نپرداخته است. طبق استدلال وی، وضعیت ذاتی انسانها جنگ همه انسانها بر ضد همه انسانهاست. اگر دولت مرکزی نیرومندی نباشد که بر همه آمرانه حکم براند، آنگاه انسانها از همزیستی با هم حظی نخواهند برد بلکه، برعکس، محنتی عظیم را متحمل خواهند شد.

به طور کلی، در فلسفه «هابز» بیگانگی دو جنبه دارد، که یک جنبه آن مربوط به روان است . انسانها صرفا به دلیل خودخواهی ذاتیشان با هم بیگانه اند، هر کس در وهله نخست نگران حفظ حیات خویش و در مرحله بعد به دنبال چیزهایی از قبیل ثروت و منزلت است. وی معتقد است:

«انسان به دیگران اهمیتی نمی دهد، مگر اینکه در راه رسیدن به اهدافش کمکی یا مانع وی باشند بنابراین، این توجه انسان بیشتر به زندگی و قدرت خود است تا به چیز دیگر.

در زیر این جنبه مربوط به روان چیزی وجود دارد که می توان آن را جنبه «هستی شناسانه» بیگانگی نامید. هستی ترکیبی از اشیای متحرک است؛

هر واقعیتی موقعیتی مشخص در مکان و زمان دارد و قوانین فیزیکی تغییرناپذیر بر آن حاکم است. هر فرد انسانی یکی از اجزای سازنده عالم است؛ وی از چیزهایی مانند سنگ و درخت پیچیده تر است، اما با آنها تفاوت ماهوی ندارد. اشیای مادی نسبت به یکدیگر اساسا حالتی صوری دارند؛ قیودی مانند شفقت، همدلی و هدف مشترک نمی تواند انسانها را یگانه کند، یگانگی انسانها فقط به این معنا شدنی است که آنان را، مانند سنگهایی که برای ساختن دیوار به کار می رود در جایی مشخص قرار دهند و در کنار هم استوار کنند» . (38) در همین راستا بحث نسبیت گرایی اخلاقی مطرح شده است که هیچ اصل اخلاقی آن اعتبارش کلی نیست. بلکه اعتبار همه اصول اخلاقی به فرهنگ یا گزینش فردی بر می گردد. «جان لد» استاد دانشگاه برن نسبیت گرایی اخلاقی را این گونه تعریف می کند:

نسبیت گرایی اخلاقی آموزه ای است که [می گوید] صواب و خطای اخلاقی اعمال جوامع مختلف فرق می کند و هیچ ملاک اخلاقی عام و مطلقی که برای همه انسانها در همه زمانها الزام آور باشد، وجود ندارد. (39) «روث بندیکت» به شکل دیگری نسبیت را توضیح داده است؛ او می نویسد:

الگوی فرهنگی هر تمدنی از بخشی خاص از کمان بزرگ انگیزه ها و اهداف بالقوه انسانی بهره می گیرد... هر فرهنگی از فن آوریهای مادی یا ویژگیهای فرهنگی گزینش شده استفاده می کند این کمان بزرگ که همه رفتارهای ممکن انسانی در امتداد آن توزیع شده اند. بسیار عظیم تر و پرتعارض تر از آن است که فرهنگ واحدی بتواند حتی از بخش معتنابهی از آن استفاده کند. بنابراین «انتخاب و گزینش» شرط اول است. (40) 2 نظریه یگانگی انسانها بسیاری از متفکران استدلال می کنند که انسانها اساسا یگانه اند . احتمالا ارسطو (384 322 قبل از میلاد) متنفذترین آنان است. از نظر وی، انسان دقیقا مانند برگی که به اقتضای ژرفای طبیعتش بخشی از درخت است، به تمامی و ناگزیر عضوی از شهر است. «انسان منزوی که توان مشارکت در مصالح جامعه سیاسی را ندارد، یا به دلیل خودکفا بودنش نیازمند چنین مشارکتی نیست، عضوی از پولیس (دولت شهر) به حساب نمی آید و بنابراین باید یا حیوان باشد یا خدا» (41) طرفداران این نظریه می گویند: نسبیت گرایان از مشاهده اینکه فرهنگهای گوناگون دارای قواعد متفاوت اند، این نتیجه نامعقول و ناموجه را می گیرند که مجموعه قواعد هیچ فرهنگی، بهتر از دیگری نیست.

بلکه بهتر بودن مجموعه ای از قواعد بر مجموعه دیگر بستگی به اهداف نظام اخلاقی دارد . اما ما معتقدیم: اهداف قواعد اخلاقی بقای جامعه، برطرف کردن رنج و غم، رشد و شکوفایی انسانی، حل عادلانه و دقیق تعارضهای میان منافع است. این اهداف مجموعه ای از اصول مشترک را به بار می آورند که در واقع، زمینه و بنای برخی از تفاوتهای فرهنگی است که انسان شناسان گزارش کرده اند. «دیوید هیوم» در قرن هیجدهم متذکر شد که سرشت انسانی در طول اعصار و امصار در اساس یکسان بوده است و به تازگی «ای. او. ویلسون» زیست شناس اجتماعی، بیش از بیست ویژگی کلی را شناسایی کرده است. (42)

3 نظریه اسلام نظر اسلام درباره ویژگیهای کلی انسان همان نظریه یگانگی است و اصول اخلاقی را اصول ثابت و مشترک بین همه انسانها و مشترک در همه زمانها می داند گرچه ممکن است فروع گاهی هم به حق تغییر کند. بنابراین تحول انسان به عنوان یک حقیقت مادی که متحول هم هست با تحول ارزشهای انسانی دو مساله است و ما اگر اصول ارزشهای انسانی را متحول و نسبی بدانیم؛ برای هر گروهی و برای هر طبقه ای و برای صاحب هر ایدئولوژی ای، یک نوع اخلاق و ارزش در زندگی قایل شویم، در واقع اخلاق را از اساس انکار کرده و بی پایه دانسته ایم .

در آیه معروف فطرت خداوند می فرماید:

(فأقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون) (43) یعنی پس روی خود را به سوی دین کن در حالی که حق گرا هستی، فطرتی که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا دگرگونی نیست. این است دین مستقیم ولی بیشتر مردم نمی دانند .

در این آیه، با در کمال صراحت، دین را؛ یک امر فطرتی برای همه مردم می شناسد.

علامه طباطبایی در ذیل این آیه برای اینکه اثبات کند نوع انسانها دارای یک سعادت و شقاوت اند این گونه استدلال می کند: اگر سعادت افراد انسانها به خاطر اختلافی که با هم دارند مختلف می شد، یک جامعه صالح و واحدی که ضامن سعادت افراد آن جامعه باشد، تشکیل نمی گشت. و همچنین اگر سعادت انسانها به حسب اختلاف اقطار و سرزمینهایی که در آن زندگی می کنند، مختلف می شد و سنت اجتماعی عبارت می شد، از آنچه منطقه اقتضا کند، آنوقت دیگر انسانها نوع واحدی نمی شدند بلکه به اختلاف منطقه ها مختلف می شدند و نیز اگر سعادت انسانها به اقتضای زمانها مختلف می شد، باز انسانهای قرون و اعصار نوع واحدی نمی شدند و انسان هر عصری غیر انسان زمان دیگر می شد.

و اجتماع انسانی سیر تکاملی نمی داشت و انسانیت از نقص متوجه کمال نمی گردید. چون دیگر نقص و کمالی وجود نداشت زیرا وقتی انسان گذشته غیر انسان فعلی باشد، نقص و کمال او مخصوص به خودش می شود. و نقص و کمال این نیز مخصوص خودش می گردد. و وقتی انسانیت به سوی کمال سیر می کند که یک جهت مشترک و ثابت بین همه انسانهای گذشته و آینده باشد.

البته منظور ما از این حرف این نیست که اختلاف افراد و مکانها و زمانها هیچ تاثیری در برقراری سنت دینی ندارد بلکه ما فی الجمله و تا حدی از آنرا قبول داریم. (44) بنابر این به نظر علامه به دو دلیل: 
1 اجتماعی بودن انسان  
2 وحدت نوعی آن  
انسانیت واحدی حقیقی بین همه افراد و اقوام است، ایشان در پایان بحث دلایل خودشان را بر این دو مساله کاملا توضیح می دهند.

آیات دیگری نیز بر وحدت انسانها و داشتن فطرتی واحد، دلالت دارد از آن جمله به آیه ذر (45) و آیه عهد (46) و... (47) می توان مراجعه کرد.

در سخنان علی (ع) در فلسفه بعثت انبیاء نیز چنین آمده است:

(فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول) (48) یعنی چنین بود که خداوند فرستادگانش را در میان آنان برانگیخت و پیامبران خود را پی درپی به سویشان فرستاد تا میثاق فطرت توحیدی را از آنان باز جویند و نعمتهای فراموش شده را یادشان آورند و با تبلیغ بر آنان احتجاج کنند و خردهای به گور خفته را برانگیزند.

پیامبران آمدند که مردم را آگاه کنند به اینکه در عمق روح شما، در اعماق ضمیر باطن شما، گنجهایی وجود دارد که دفن شده (نه اینکه فاسد باشد) و خودتان غافلید.

بنابراین گرایش به حقیقت و دانایی هنر و زیبایی خیر و فضیلت خلاقیت عشق و پرستش همه از فطرت انسان سرچشمه می گیرد یعنی انسان حقیقتی است مرکب از روح و بدن.

روحش الهی است (و نفخت فیه من روحی) (49) و جسمش عنصر طبیعی است. عناصر طبیعی او را به طبیعت وابسته می کند و عناصر غیر طبیعی او را به ماوراء طبیعت سوق می دهند.

علی (ع)، در جمله معروف خود به مالک، تعریف خود را از انسانها این گونه بیان می فرماید : اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق. یعنی مردم یا برادران دینی تواند یا هم نوع تو و در انسانیت با تو برابرند. (50) اینهمه عربده و مستی و ناسازی چیست؟

نه همه همره و هم قافله و همزادند! (51) به طور کلی آنچه پیامبران عرضه داشته اند چیزی است که از خواسته های فطری بشر بوده است .

ج اصل پذیرش وجود اختلاف در میان انسانها در عین حال که افراد بشر از یک وحدت نوعی برخوردارند همانگونه که قبلا اشاره شد اما نمی توان وجود اختلاف و تفاوت را بین آنان انکار کرد و همه را به یک چشم دید و از همه توقعی یکسان داشت. اختلاف بین افراد بشر هم در امور ظاهری و مادی است و هم در امور معنوی و باطنی.

1 اختلاف ظاهری

اختلاف ظاهری از قبیل جنسیت، نژاد، رنگ و... گر چه واقعیت دارد اما موجب برتری و امتیاز نمی گردد و تفاوتی در ماهیت وجودی انسان ایجاد نمی کند.

قرآن این اختلاف را پذیرفته و آن را جعل تکوینی و طبیعی می داند:

(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم) (52) یعنی ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را دسته ها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید ولی گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست.

2 اختلاف معنوی و باطنی

اختلاف معنوی ممکن است از چند امر ناشی شود:

الف اختلاف استعدادها 
ب اختلاف درجات ایمان

منشا اختلاف استعدادها ممکن است ذاتی باشد یعنی افرادی دارای استعدادهای بالاتری از دیگران باشند و ممکن است به دلیل تاخر وجودی باشد، به این معنا که انسانهایی که در قرون متاخر به دنیا آمده اند به دلیل پیشرفت علوم مسایلی برای آنها قابل فهم شده است که برای پیشینیان مفهوم نبوده است. این مساله در فهم بعضی از معارف دینی هم مصداق دارد. در روایات از معصومین وارد شده است که فهم عمیق سوره توحید و آیات اول سوره حدید در آخر الزمان میسر می شود. در هر صورت این گونه اختلاف گرچه موجود است ولی دین یک حد اقلی که قابل فهم و درک برای همه است الزامی نموده و این اختلافات را وسیله امتحان و دریافت کمالات قرار داده است و منشا اختلاف شرایع شده است.

در آیه 48 سوره مائده می خوانیم:

(و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم عما جاءک من الحق لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم امة واحدة و لکن لیبلوکم فی ما اتیکم فاستبقوا الخیرات) یعنی این قرآن را به حق بر تو نازل کردیم و این در حالی است که کتابهای پیشین را که در برابر آن قرار دارد تصدیق می کند و شاهد و نگاهبان آنهاست. بنابراین به آنچه خدا نازل کرده است، در میان آنها حکم کن و از هوی و هوسشان پیروی مکن که از احکام الهی باز مانی. برای هر گروه از شما آیین و طریقه روشنی قرار دادیم و اگر خدا می خواست همه شما را به صورت یک امت در می آورد ولی خواست در آنچه به شما داده است امتحانتان کند پس در نیکیها بر یکدیگر پیشی گیرید.

به چند نکته در این آیه توجه کنید:

1 شریعت و دین به معنای راه است ولی ظاهر قرآن این است که شریعت را به معنای «اخص» و کوتاهتر از دین به کار می برد زیرا گرچه انبیاء را دارای شرایع گوناگون می داند ولی همه را دارای یک دین می داند که همان اسلام (تسلیم در برابر خدا) (53) است (ان الدین عند الله الاسلام) (54) یا (ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما) (55) 2 خداوند بندگان خود را جز به یک دین که همان اسلام و تسلیم در برابر اوست مکلف نساخته ولی آنان را برای رسیدن به آن هدف به راههای گوناگون انداخته و طبق استعدادهای متنوعشان سنتهای مختلفی برای آنها درست کرده که همان شریعتهای نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (ص) است.

چنانکه خداوند چه بسا در یک شریعتی به دلیل منقضی شدن مصلحت حکم پیشین و پیدایش مصلحت حکم تازه، پاره ای از احکام را نسخ می کند.

3 علت اختلاف شریعت ها مربوط به گذشت زمان و ترقی بشر در مراتب استعداد و آمادگی می باشد و تکلیف های الهی و احکام شرعی هم برای بشر چیزی جز یک آزمایش الهی در مواقع گوناگون زندگی نیست، به عبارتی دیگر برای هر امتی از شماها شریعت و راهی قرار داد و اگر خداوند می خواست شما همه را یک امت گرفته برایتان یک شریعت مقرر می کرد ولی شریعتهای گوناگون برایتان مقرر کرد تا شما را در نعمتهای گوناگونی که به شما داده بیازماید، اختلاف نعمتها مستلزم اختلاف امتحان که عنوان وظایف و احکام شرع است، می باشد.

در روایات نیز به این دو نوع اختلاف (استعدادها درجات ایمان) توجه شده است.

مرحوم کلینی در کافی از زراره نقل می کند که خدمت امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: ما خود را تراز کنیم (و بسنجیم) ؛ فرمود: تراز چیست؟ عرض کردم: شاقول، پس هر کس با ما موافقت داشت. چه علوی باشد، چه غیر او، او را دوست داریم (به عنوان یک مسلمان و اهل نجات) و هر که با ما مخالف بود، چه علوی و چه غیر او، از او بیزاری جوییم (به عنوان یک گمراه و اهل هلاک) . پس به من فرمود: ای زراره گفتار خداوند از گفتار تو درست تر است؟ پس کجایند آنها که خدای عز وجل در باره آنها فرموده: «مگر ناتوانان از مردان و زنان و کودکان که نه چاره دارند و نه راه بجایی برند» (56) کجایند آنانکه به امید خدایند؟ (57) کجایند آنانکه کار نیک را با کردار بد به هم آمیختند؟ (58) کجایند اصحاب اعراف؟ (59) کجایند مؤلفة قلوبهم؟

حماد در روایت خود از زراره در باره این ماجرا نقل می کند که گفت: در این هنگام کار من و امام به مباحثه کشید، فریاد هر دو مان بلند شد که هر کس در بیرون خانه بود می شنید .» (60) منظور حضرت این بود که میزان در خوبی و بدی و اهل بهشت و دوزخ بودن فقط هم عقیدگی با شیعه نیست. و امام (ع) فرمود: بسا که ناتوان در دین از مخالفان که عنادی نورزند و سایر اصنافی که ذکر فرموده که در قرآن از آنها یاد شده، به بهشت روند زیرا که خداوند وعده عفو و آمرزش به آنها داده است و نباید از آنها بیزاری جست.

از امام صادق (ع) روایت شده است: شما را با بیزاری چکار که از یکدیگر بیزاری می جویید؟

همانا بعضی مؤمنین از بعضی دیگر افضلند و بعضی از بعضی دیگر نمازشان بیشتر است و بعضی تیزبینیش بیشتر است و همین است درجات ایمان (61) (که خدای متعال فرموده: (هم درجات عند الله) (62) همچنین از امام سجاد (ع) نقل شده است که: به خدا سوگند اگر ابوذر می دانست در قلب سلمان چه می گذرد او را می کشت در حالی که بین آن دو، پیامبر عقد اخوت بسته بود (63) بنابراین با حفظ همه مسایلی که تاکنون مطرح شد؛ در بحث گفت و گو همه این اختلافات باید ملحوظ گردد و توقعات بالاتری وجود نداشته باشد.

در روایتی آمده است که هاشم بن البرید گفت: من و محمد بن مسلم و ابو الخطاب در یک جا گرد آمده بودیم، ابو الخطاب پرسید عقیده شما در باره کسی که امر امامت را نشناسد چیست؟ من گفتم: به عقیده من کافر است. ابو الخطاب گفت: تا حجت بر او تمام نشده کافر نیست، اگر حجت تمام شد و نشناخت آنگاه کافر است. محمد بن مسلم گفت سبحان الله اگر امام را نشناسد و جحود و انکار هم نداشته باشد چگونه کافر شمرده می شود؟ ! خیر غیر عارف اگر جاحد نباشد کافر نیست به این ترتیب ما سه نفر سه عقیده مخالف داشتیم.

موقع حج رسید و به حج رفتم و در مکه به حضور امام صادق (ع) رسیدم، جریان مباحثه سه نفری را به عرض امام رساندم و نظر حضرت را خواستم. امام فرمود: من وقتی جواب تو را می دهم و میان شما قضاوت می کنم که آن دو نفر هم باشند. وعدگاه من و شما سه نفر همین امشب در منی نزدیک جمره وسطی.

شب که شد سه نفری رفتیم.

امام در حالی که بالشی را به سینه خود چسبانده بود سؤال را شروع کرد: چه می گویید در باره خدمتکاران، زنان، افراد خانواده خودتان؟ آیا آنها به وحدانیت خدا شهادت نمی دهند؟ من گفتم: چرا. فرمود: آیا به رسالت پیغمبر گواهی نمی دهند؟ گفتم: چرا. فرمود آیا آنها مانند شما امامت و ولایت را می شناسند؟ گفتم: خیر. فرمود: پس تکلیف آنها به عقیده شما چیست؟ گفتم: عقیده من این است که هر کس امام را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله . آیا مردم کوچه و بازار را ندیده ای، سقاها را ندیده ای؟ گفتم: چرا، دیده و می بینم . فرمود: آیا اینها نماز نمی خوانند؟ روزه نمی گیرند؟ حج نمی گزارند؟ به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر شهادت نمی دهند؟ گفتم: چرا. فرمود: خوب آیا اینها مانند شما امام را می شناسند؟ گفتم: نه. فرمود: پس وضع اینها چیست؟ گفتم: به عقیده من هر که امام را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله! آیا وضع کعبه و طواف این مردم را نمی بینی؟ هیچ نمی بینی که اهل یمن چگونه به پرده های کعبه می چسبند؟ گفتم: چرا. فرمود: آیا اینها به توحید و نبوت اقرار و اعتراف ندارند؟ آیا نماز نمی خوانند؟ روزه نمی گیرند؟ حج نمی گزارند؟ گفتم: چرا. فرمود: خوب آیا اینها مانند شما امام را می شناسند؟ گفتم: نه. فرمود: عقیده شما در باره اینها چیست؟ گفتم: به عقیده من هر که امام را نشناسد کافر است. فرمود: سبحان الله! این عقیده، عقیده خوارج است.

امام آنگاه فرمود: حالا مایل هستید که حقیقت را بگویم؟

هاشم که به قول مرحوم فیض، می دانست قضاوت امام بر ضد عقیده اوست، گفت: نه.

امام فرمود: همانا بسیار بد است برای شما که چیزی را که از ما نشنیده اید از پیش خود بگویید. هاشم بعدها به دیگران چنین گفت: گمان بردم که امام نظر محمد بن مسلم را تایید می کند و می خواهد ما را به سخن او برگرداند. (64) فلاسفه اسلام، این مساله را به شکلی دیگر بیان کرده اند، اما نتیجه ای که گرفته اند مآلا بر آنچه ما از آیات و روایات استنباط کردیم منطبق است.

صدر المتالهین در مباحث خیر و شر اسفار از جمله اشکالات آنجا این مطلب را ذکر می کند که: چگونه می گوئید خیر بر شر غلبه دارد و حال آنکه وقتی که در انسان که اشرف کائنات است نظر می افکنیم می بینیم اکثر انسانها از لحاظ عمل گرفتار اعمال زشت، و از لحاظ اعتقاد دچار عقاید باطل و جهل مرکب اند و اینها امر معاد آنها را ضایع و آنان را مستحق شقاوت می گرداند. پس عاقبت نوع انسان که ثمره و گل سر سبد هستی است شقاوت و بدبختی است.

صدرالمتالهین در جواب این اشکال می گوید:

مردم در آن جهان از نظر سلامت و سعادت مانند این جهان از نظر سلامت اند. همانطوری که در این جهان سالم سالم و زیبای زیبا و همچنین بیمار بیمار و زشت زشت در اقلیت می باشند و اکثریت با متوسطان است که سالم نسبی می باشند، در آن جهان نیز «کملین» که به تعبیر قرآن «السابقون» می باشند و همچنین «اشقیا» که به تعبیر قرآن «اصحاب الشمال» می باشند، اندکند و غلبه با متوسطان است که قرآن کریم آنها را «اصحاب الیمین» می خواند. پس در هر دو نشاه غلبه با اهل رحمت است. (65) به عبارت دیگر از نظر اسلام و با دید فقهی ما، آنها مسلمان نیستند ولی از لحاظ حقیقت مسلم می باشند یعنی تسلیم حقیقت می باشند و عناد با آن ندارند.

د اصل آزادی در فکر و اندیشه و حتی در انتخاب راه طرفداران ادیان الهی معتقدند هدف از این زندگی جهان آخرت است.

آدمیان می بایست در این جهان به گونه ای زیست کنند که به فلاح و رستگاری جهان آخرت نایل گردند و برای وصول به این هدف بیش از هر چیز باید مؤمن به اعتقادات دینی باشند تا بدین ترتیب اعمال آنان مقبول درگاه خداوند افتد و آمرزش ارواح آنان تامین گردد والا پایبندی به عقل و متابعت از فرامین اخلاقی بتنهایی سعادت اخروی انسانها را تدارک نمی کند.

حال که معلوم شد ایمان به خدا و معاد اصل است. برای سعادتمند کردن مردم چه راهی را باید برگزید؟

جمعی معتقدند از اجبار و زور می توان برای نجات مردم کمک گرفت. «اگوستین» برای این عقیده چنین استدلالی می کند: اگر قرار است کسی در اثر از دست دادن ایمان خود محکوم به آتش ابدی شود، بهتر است در صورت لزوم بازور او را مؤمن نمود تا بدین وسیله زندگی جاودانه او تدارک شود و البته چنین اجبار و زوری ممدوح و پسندیده است چرا که بهشت را برای او به ارمغان خواهد داشت و حتی اگر چنین فردی در زیر شکنجه جان خود را از دست دهد، چنین شکنجه و مرگی در برابر آنچه که در جهنم با آن رو به رو خواهد شد، چیزی نیست. به وسیله این درد، زندگی جاودانه او تدارک می شود. فرد شکنجه می شود تا به بهشت برود و چنین آزار و شکنجه ای قطعا ارزش آن را دارد. در مقابل جمعی بر این عقیده اند که اعتقاد به دین، ضرورتا همراه با پذیرش اختیاری و داوطلبانه آن ممکن است. زور و اجبار هیچگاه قادر نیست که اعتقاد قلبی و حقیقی به وجود آورد. «جان لاک» استدلال می کند که سرکوب، سیاست موثری نیست. زیرا زور می تواند به ظاهر فرد را به اطاعت وادارد، اما نمی تواند موجب پذیرش عقیده ای در روح او گردد؛ تنها نتیجه اعمال زور گسترش نفاق و تظاهر و ریاکاری خواهد بود. بنابراین سیاست سرکوبگرانه در زمینه عقاید از نظر اخلاقی زیانبار است و به طریق اولی موجب هدایت کسی به راه راست نمی شود و رستکاری او را تامین نمی کند. (66) در قرآن آیاتی در باره آزادی آمده است و انسان را در برابر آزادی و انتخاب راه خویش مسؤول و متعهد می داند تا خود پاسخگوی انتخاب راه و جوابگوی اندیشه خود باشد. آیاتی که ما را به این مساله رهنمون می سازد عبارت اند از: (لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی) (67) بدین معنا که دین برخوردار از حقیقتی راستین و راهی استوار و پایدار است و گرنه «لا اکراه فی الدین» معنا نداشت، زیرا اکراه یعنی چیزی را علی رغم خواست خویش پذیرفتن، اما اگر اندیشه ای واضح و عیان باشد و فرصت انتخاب و اختیار را به انسان بدهد و بر اساس دلایلی پایدار و گفتاری استوار، راه را به انسان نشان دهند و بر این نکته نیز تاکید کنند که انتخاب کننده راه خطا و اندیشه کج، باید پاسخگوی آن و منتظر عقاب و فرجام بد خویش هم باشد، دیگر جایی برای اکراه نمی ماند. چنانکه از 1 (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر) (68) یعنی بگو این حق است از سوی پروردگارتان، هر که خواست ایمان بیاورد و هر که خواست کافر شود.

چنین استفاده می شود که هر انسانی مسؤول انتخاب راه خویش خواهد بود و 2 (و لو شاء ربک لامن من فی الارض کلهم جمیعا ا فانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین) (69) یعنی اگر پروردگارت می خواست تمام زمینیان ایمان می آوردند. آیا تو می خواهی مردم را مجبور کنی که ایمان بیاورند؟!

3 (و لو شاء الله ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل) (70) یعنی اگر خدای می خواست مشرک نمی شدند، ما تو را نگهبان آنها قرار ندادیم و عهده دار امورشان نیستی.

بدان معناست که ای پیامبر تو نمی توانی بر فکر و اندیشه آنان فشار آوری بلکه تو فکر و اندیشه خود را برای مردم عرضه کن و رسالت و آیین خویش را بدون در نظر گرفتن پاسخ آنها یا برخورد مثبت و منفی آنها مطرح کن. 4 (فذکر انما انت مذکر، لست علیهم بمصیطر) (71) یعنی پس تذکر ده که تو تذکردهنده ای تو بر آنها مسلط نیستی.

همه این آیات و امثال آنها ارزش دادن به فکر و اندیشه است و نپذیرفتن اهرمهای فشار بر فکر و خرد است. زیرا این کار با هیچ منطق و اندیشه ای سازگار نیست.

در هر صورت خداوند می فرماید اگر ما می خواستیم همه مردم را یک امت قرار دهیم می توانستیم ولی خواسته ایم آنان را بیازماییم تا خود راه حق را انتخاب کنند: (و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة و لا یزالون مختلفین) (72) و (لو شاء الله لجعلکم امه واحده و لکن لیبلوکم فی ما آتیکم) (73) آری دینداری اگر از روی اجبار باشد دیگر دینداری نیست. می توان مردم را مجبور کرد که چیزی نگویند و کاری نکنند اما نمی توان مردم را مجبور کرد که اینگونه یا آنگونه فکر کنند. اعتقاد باید از روی دلیل و منطق باشد. البته مسایل مربوط به امر به معروف و نهی از منکر با شرایط خود در جای خود محفوظاند و در این گونه مسایل اصل بر ارشاد است نه اجبار.

پی نوشت ها:

1 نخستین گفت و گو بین هابیل و قابیل در مورد پذیرش و عدم پذیرش قربانی آنها به وجود آمد (ر.ک: آیات 27 تا 30 سوره مائده) .

2 ر.ک: الامام الصدر و الحوار (کلمة سواء)، المؤتمر الدول، شرکة المطبوعات للتوزیع و النشر، ص .95

3 ر.ک: دکتور احمد شلبی، مقارنة الادیان، الطبعة الثامنة (1988)، مکتبة النهضة المصریة، ج 1، ص .27

4 (سوره بقره/ 113)

5 همان.

6 بقره/ 32 .30

7 اعراف/ 18 .12

8 عنکبوت/ .14

9 هود/ 32

10 هود/ 47 .45

11 هود/ .74

12 نحل/ .125

13 مفسرین گفته اند دعوت کردن به وسیله حکمت و برهان و دلیل عقلی و علمی برای یک دسته خاص است، ولی بعضی از مردم استعداد بیان عقلی و علمی را ندارند، راه هدایت آنان پند و اندرز است با تمثیل و قصه و حکایت. دسته سوم کسانی هستند که برای ایراد گرفتن آمده اند با آنها مجادله کن اما به نحو احسن یعنی در مجادله از راه حق و حقیقت خارج نشو. بی انصافی مکن، حق کشی نکن دروغ به کار نبر و...

14 عنکبوت/ .48

15 ر.ک: نوح/ 21؛ شعراء/ 130 و 151؛ انبیاء/ 54؛ طه/ 47؛ زخرف/ .63

16 ر.ک: زخرف/ 87 «و لئن سالتهم من خلقهم لیقولن الله فانی یؤفکون» ؛ عنکبوت/ 61 و 63؛ لقمان/ 25؛ زمر/ 38؛ زخرف/ .9

17 زمر/ .3

18 یوسف/ .106

19 کلینی، کافی، ج 4، ص 143، انتشارات علمیه اسلامیه، چاپ اول (1348) .

عن ابی عبد الله (ع) قال ان بنی امیة اطلقوا للناس تعلیم الایمان و لم یطلقوا تعلیم الشرک لکی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه.

20 مجلسی، مرآة العقول، ج 11، ص 234، دار الکتب الاسلامیه، الطبعة الثانیه، 1363 ه . ش.

21 توبه/ .31

22 محمد ابو زهره، تاریخ الجدل، دار الفکر العربی، الطبعة الاولی (1934) وی منشا اختلافات را ده چیز شمرده است.

ر.ک: صص 11 .7

23 فصلت/ .34

24 زمر/ .18

25 وصیته (ع) لهشام و صفته للعقل: ان الله تبارک و تعالی بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال فبشر عبادی...

بحار الانوار، ج 75، ص 296، چاپ بیروت؛ کلینی، همان، ج 1، ص 14، روایت .12

26 المیزان، ج 23، ص .251

27 انفال/ .22

28 کلینی، همان، ج 1، ص .35

29 فیض کاشانی، محجة البیضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1415 ق، ج 1، ص .21

30 کلینی، همان، ج 1، ص 43، روایت .5

31 کلینی، همان، ج 8، ص .167

32 خذوا الحق من اهل الباطل و لا تأخذوا الباطل من اهل الحق کونوا نقاد الکلام. بحار الانوار، چاپ بیروت، ج 2، ص 96، روایت .39

33 نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت .289

34 همان، خطبه .94

35 همان، حکمت .139

36 اسراء/ .36

37 اصول کافی، چاپ آخوندی، ج 2، ص .388

38 تفکر سیاسی، نوشته گلن تیندر، ترجمه محمود صدری، ص .23

39 جانلد، نسبت گرایی اخلاقی، و دسورث، 1973، به نقل از مجله نقد و نظر، ش 14 13، ص .327

40 الگوهای فرهنگ، نیویورک 1942، ص 219 به نقل از مجله نقد و نظر، ش 14 13، ص .327

41 تفکر سیاسی، نوشته گلن تیندر، ترجمه محمود صدری، ص .23

42 ر.ک: نقد و نظر، ش 14 13، ص .335

43 روم/ .30

44 ترجمه تفسیر المیزان، ج 31، ص 288 .287

45 اعراف/ .172

46 یس/ .60

47 نساء/ .1

48 نهج البلاغه، خطبه .1

49 ص/ .72

50 نهج البلاغه نامه/ .53

51 مولوی، دیوان شمس.

52 حجرات/ .13

53 البته لازمه تسلیم خدا شدن، پذیرفتن دستورهای اوست و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است .

54 آل عمران/ .19

55 آل عمران/ .67

56 نساء/ .98

57 اشاره به آیه 106 سوره توبه «و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم» .

58 اشاره به آیه 102 سوره توبه «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا اعملا صالحا و آخر شیئا» .

59 اشاره به آیه 42 سوره اعراف «و علی الاعراف رجال یعرفون کلا بسیماهم و نادوا اصحاب الجنة ان سلام علیکم لم یدخلوها و هم یطمعون»

60 کلینی، همان، ج 4، ص .92

61 کلینی، همان، ج 3، ص .76 عن ابی عبد الله (ع) قال: «ما انتم و البراءه یبرأ بعضکم من بعض، ان المؤمنین بعضهم افضل من بعض و بعضهم اکثر صلاة من بعض و بعضهم انفذ بصرا من بعض و هی درجات» .

62 آل عمران/ .163

63 بحار الانوار، چاپ بیروت، ج 2، ص 190 «و لله لو علم ابوذر ما فی سلمان لقتله و لقد آخا رسول الله (ص) بینهما فما ظنکم بسائر الخلق.

64 کلینی، همان، ج 2، باب الضلال، ص 401، به نقل از کتاب عدل الهی، شهید مطهری، ص .345

65 به نقل از عدل الهی، شهید مطهری، ص .349

66 تسامح آری یا نه، دفتر نخست ، ص .49

67 بقره/ .256

68 کهف/ .29

69 یونس/ .99

70 انعام/ .107

71 غاشیه/ 22 .21

72 هود/ .118

73 آل عمران/ .48

کلمات کلیدی
آیات  |  قرآن  |  پیامبر  |  خدا  |  انسان  |  حق  |  دین  |  اسلام  |  امام  | 
لینک کوتاه :