گنجینه معارف

نظریه جدا انگاری امامت از اصول دین

ارتداد مخالفان در روایاتی وارد شده است که بعد از رحلت پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم »، مردم صدر اسلام به خاطر نپذیرفتن امامت حضرت علی «علیه السلام » از دین الهی خارج و مرتد گشتند و این ارتداد صریح در اخذ امامت و ماهیت اسلام است که منکران امامت هر چند به توحید و نبوت اذعان داشته باشند، کافر و مرتدند. امامیه بر این باورند که پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » با امر الهی و در مناسبتهای گوناگون از جمله در جریان غدیر خم امامت بلا فصل حضرت علی «علیه السلام » را اعلام نموده است و امامت آن حضرت به عنوان متمم و مکمل دین الهی محسوب می شود. از سوی دیگر اگر زمان صدر اسلام را استثناء کنیم مخالفان امامت از عوام تا خواص نه تنها به امامت بلا فصل حضرت علی «علیه السلام » یقین نداشتند بلکه چه بسا دیدگاه خاص خود را مطابق واقع می پنداشتند و برای اثبات ان به قرآن مجید و روایات نبوی استشهاد می کردند، لذا مخالفت آنها با مدعای امامیه نه از روی عناد و شناخت بلکه از روی صرف جهل و نادانی است که آن نیز موجب تحقق کفر نمی گردد. در بعضی روایات نیز به این نقض عهد اشاره شده است مثلا در روایتی وارد شده است که در روز قیامت از صحابه پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » که نقض عهد نموده اند سؤال می شود و سه نفر یعنی سلمان و مقداد و ابوذر که در روایات متعدد از آنان به عدم ارتداد توصیف شده است، بر می خیزند.

چکیده ماشینی


منبع : فصلنامه نامه مفید، شماره 14 , قدردان قراملکی، محمد حسن تعداد بازدید : 5833     تاریخ درج : 1388/05/19    

هر دین و آیینی مرکب از اصولی است که با پذیرفتن و اعتقاد بدان گرویدن به دین، نمود و تجلی پیدا می کند و بر عکس یعنی انکار اصل یا اصول دین به منزله ادبار و رو بر تافتن از دین تلقی می شود. نکته مهم و حساس، تعیین و شفاف نمودن اصل یا اصول دین است که اگر این مهم توسط شارع و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم صورت نگیرد چه بسا در تعیین و تبیین اصول دین سلیقه ها و پیش فرضهای مختلفی در نقصان یا زیادت آن دخالت کنند و هر مذهب و فرقه ای ادعای تصاحب دین ناب را داشته باشند و مذاهب و فرق دیگر را به عدول از اصول دین و آمیختگی به باطل متهم کند و به تبع آن دست به تکفیر دیگران بزند که خود بستر تضعیف دین و مناقشات درونی خواهد بود که این خود اهمیت تنقیح و شفاف کردن اصول یک دین را نشان می دهد.
البته روشن است که این بحث اختصاص به دین اسلام ندارد و در تمامی ادیان و مکاتب جاری و ساری است و ظهور فرق و مذاهب مختلف ادیان دیگر مانند مسیحیت شاهد مدعاست. این نوشتار به تحلیل و بررسی اصل «امامت » در حوزه دین مبین اسلام می پردازد، نخست اصول دین را به طور اختصار بیان می کنیم. نظری به اصول پنجگانه
در صدر اسلام شرط تحقق اسلام حقیقی اعتقاد به دو اصل توحید و نبوت بود در عین حال آیین اسلام مشتمل بر یک سری آموزه های کلی اعتقادی و عملی بود که تصدیق و ایمان بدان از واجبات و ضروریات دین به شمار می رفت، اما وجه اشتراط این معارف برگشت آنها به دو اصل فوق است مثلا باور به صفات ثبوتی خداوند نظیر عدالت و حکمت و همچنین اعتقاد به معاد و دستورالعملهای فقهی مانند نماز و روزه از لوازم توحید و رسالت محسوب می شود و انکار آنها از روی آگاهی به انکار دو اصل فوق بر می گردد.
با وجود این، متکلمان و عالمان بعضی از فرق و مذاهب علاوه بر دو اصل فوق اصول دیگری نیز افزوده اند که می توان به اصول پنجگانه مکتب اعتزال اشاره کرد (1) که عبارتند از: 1 - توحید 2 - عدل 3 - وعده ووعید 4 - منزلة بین المنزلتین 5 - امر به معروف و نهی از منکر.
معتزله اصل نبوت را در شمار اصول دین ذکر نکرده اند چرا که معتقدند نبوت تحت عنوان عدل مانند اعواض از الطاف الهی به شمار می رود و نیازی به ذکر آن به طور مستقل نیست.
اشاعره توحید و نبوت را دو اصل اصول دین می دانند (2) .
اما در مذهب امامیه در شمارش اصول دین اختلاف است، قول مشهور و اکثریت پنج اصل ذیل است 1- توحید 2 - عدل 3 - نبوت 4 - امامت 5 - معاد.
همانطور که بیان شد این رای اکثر عالمان امامیه است و استقرای فوق قابل مناقشه است، زیرا سه اصل دیگر (عدل و امامت و معاد) مستقلا شرط اسلام نیستند و اعتبار آنها به دو اصل دیگر بر می گردد که اینجا به توضیح مختصر آن می پردازیم.
اگر منظور و مقصود از اصول دین شرط مسلمانی و اسلام حقیقی باشد اصول فوق مانع اغیار نیست برای اینکه سه اصل فوق به صورت مستقل شرط پذیرفتن اسلام نیست و اعتبار آنها در سایه اعتبار توحید و نبوت است و نهایت این که شرطیت آنها اول کلام و حمل خلاف است.
اما اگر از مراد اصول دین نه شرط مسلمانی بلکه مقصود اصولی است که از منظر اسلام اعتقاد و باور به آن به عنوان معارف و آموزه های دینی لازم و واجب است، اشکال استقرای فوق جامع نبودن آن است چرا که آموزه های اعتقادی مانند ایمان به غیب و ملائکه و صفات ثبوتی علاوه بر عدالت مانند حکمت و رحمت واجد ملاک فوق اند اما در استقرای فوق داخل نیستند.
متفکر شهید مطهری اصول پنجگانه فوق را نه اصول دین بلکه اصول مذهب تشیع قلمداد می کند و بعد از ذکر اشکال جامع و مانع نبودن استقرای فوق می نویسد:
«حقیقت این است که اصول پنجگانه فوق از آن جهت به این صورت انتخاب شده که از طرفی معین اصولی باشد که از نظر اسلام باید به آنها ایمان و اعتقاد داشت و از طرف دیگر معرف و مشخص مکتب باشد... اصل امامت از نظر شیعه دارای هر دو جنبه یعنی هم داخل حوزه ایمانیان است و هم معرف و مشخص مکتب است » (3) .
و در جای دیگر می گوید: «عدل و امامت تواما علامت تشیع بود. این است که گفته می شد اصول دین اسلام دو چیز است و اصول مذهب شیعه سه چیز است بعلاوه اصل عدل و اصل امامت » (4) .
اصل عدل و معاد از اصول مذهب در قیاس با اصل امامت مناقشات خطرناکی را بر نینگیخته است، چون عدل و معاد جزء اعتقادات تمامی فرق و مذاهب اسلامی است و مکتبی یافت نمی شود که منکر معاد یا عدل الهی گردد هرچند در تفسیر عدل الهی اختلاف نظرهایی وجود دارد. از این رو بعض بزرگان امامیه نیز در نهادن دو اصل فوق در اصول دین تاکیدی نداشته اند مثلا محقق طوسی بعد از گزارش نظرگاه اشاعره و معتزله بدون اشاره به اصل معاد به ذکر اصول دین می پردازد:
«و الشیعه یقولون الایمان بالله و بتوحیده و عدله و بالنبوة و بالامامة » (5) .
اما اصل امامت مناقشات جدی و خطرناکی را در بین مسلمانان در پی داشته است (6) و همانطوری که پیشتر گذشت فرقه ای فرقه دیگر را به خاطر مساله امامت تکفیر نموده و آنان را از نجات و سعادت اخروی به دور می دانند و چه بسا حکم به نجاست نیز بدهند. مثلا ابوالفتح اسروشنی (م 632) از متکلمان اهل تسنن معتقد به کفر منکر امامت ابوبکر است (7) برخی از متکلمان امامیه نیز معتقدند منکران امامت حضرت علی «علیه السلام » کافر حقیقی هستند و اسلام آنان ظاهری است.
از این رو به خاطر اهمیت مضاعف امامت، به بررسی این نکته می پردازیم که آیا امامت جزء اصول دین است یا خیر؟ امامت مساله ای کلامی یا فقهی؟
آیا امامت و انتخاب امام بعد از رحلت پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم » از شئونات الهی است یا از وظایف مردم؟ آیا خداوند متعال رهبر و والی مردم را بعد از پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم » خود مشخص نموده است یا این که آن را عهده خود مردم نهاده است؟ به عبارت دیگر تعیین امام را افعال الهی و یک مساله کلامی است یا از افعال جامعه و متکلفین تا به عنوان فعل مکلف در مسائل فرعی و فقهی مندرج گردد؟ پاسخ به این سؤال متفرع بر کیفیت نگرش و تعریف امامت است. موضع اهل تسنن
اهل تسنن نوعا امامت را از منظر ریاست و نظام دنیوی تعریف و تقسیم نموده و لذا نصب امام و تشکیل حکومت را به عهده مردم و اهل «حل و عقد» نهاده اند و از این رو آن را یک مساله فرعی و فقهی می دانند نه کلامی، به بعضی از آرای اشاعره اشاره می کنیم:
ابو حامد غزالی: «اعلم ان النظر فی الامامة ایضا لیس من المهمات و لیس ایضا من فن المعقولات بل من الفقیهات » (8) .
سیف الدین آمدی: «و اعلم ان الکلام فی الامامة لیس من اصول الدیانات و لا من الامور اللابدیات بحیث لا یسع المکلف الاعراض عنها و الجهل بها بل لعمری ان المعرض عنها لارجی من الواغل فیها» (9) .
تفتازانی: «لانزاع فی ان مباحث الامامة بعلم الفروع الیق لرجوعها الی ان القیام باالامامة و نصب الامام الموصوف بالصفات المخصوصة من فروض الکفایات » (10) .
قاضی ایجی: «الامامة عندنا من الفروع و انما ذکرناها فی علم الکلام تاسیا بمن قبلنا» (11) .
محقق جرجانی: «لیست من اصول الدیانات و العقائد خلافا للشیعة بل هی عندنا من الفروع المتعلقة بافعال المکلفین اذ نصب الامام عندنا واجب علی الامة سمعا» (12) .
و همینطور سایر عالمان اشاعره امامت را از فروع فقهی ذکر نمودند که تفصیل آن را باید در جای خود یافت (13) . دیدگاه امامیه
امامیه بر خلاف عامه امام را به عنوان حافظ شریعت و مقوم دین و مکمل نبوت تعریف و تبیین نموده و تعیین امام را که دارای چنین مسؤولیتی مهم و خطیر است از شئونات الهی و منصب نبوت ذکر کرده اند. لذا امامت در مکتب تشیع از مسایل اعتقادی و کلامی اصیل بشمار می رود و عالمان امامیه بر آن اتفاق نظر دارند و بعد از مسلم انگاشتن امامت به عنوان یک مساله کلامی اختلاف نظر در نهادن آن در اصول دین یا مذهب است. اکثراندیشوران و صاحبان رای آن را جزء اصول دین بشمار آوردند و بعضی نیز در مورد آن ادعای اجماع و اتفاق نموده اند که بعدا اشاره خواهد شد.
این رای دو پیامد دارد: الف - منکر امامت از دین خارج و وارد حریم کفر می شود طرفداران این رای از تکفیر واقعی مخالفان امامت ابایی نداشتند و بر این باور بودند که مخالفان در روز رستاخیز از نجات و سعادت محروم خواهند بود. ب - حکم به نجاست و دوری جستن از مخالفان. در اینجا نظر بعضی از فقها را بیان می کنیم:
صاحب حدائق مدعی رای اکثریت قدما بر نجاست مخالفان شده است (14) .
اما بررسی آراء فقها، ادعای مزبور را مخدوش می کند و فقها با استدلالهایی از قبیل: اسلام ظاهری مخالفان، عفو نجاست مخالفان و تقیه و ...حکم به طهارت مخالفان دادند ما در اینجا وارد جزئیات این بحث نمی شویم و تنها برخی از آرای کسانی که امامت را جزء اصول دین و مخالفان را کافر می دانند اشاره می کنیم:
شیخ مفید: وی شرط قبولی اعمال را معرفت و ولایت امامان و جهل بدان را موجب استحقاق آتش می داند.
«ان بمعرفتهم و ولایتهم تقبل الاعمال و بعداوتهم و الجهل بهم یستحق النار» (15) .
و در جای دیگر: «واتفقت الامامیة علی ان من انکر امامة احد الائمة و جحد ما اوجبه الله تعالی من فرض الطاعة فهو کافر ضال مستحق للخلود» (16) .
شیخ صدوق:
«یجب ان یعتقد ان المنکر للامام کالمنکر للنبوة و المنکر للنبوة کالمنکر للتوحید» (17) .
سید شریف رضی: «النبوة و الامامة هی واجبة عندنا و من کبار الاصول » (18) .
ابن نوبخت: «دافعوا النص کفرة عند جمهور اصحابنا» (19) .
علامه حلی: «فقد ذهب اکثر اصحابنا الی تکفیرهم لان النص معلوم بالتواتر من دین محمد«صلی الله علیه وآله وسلم » فیکون ضروریا ای معلوما من دینه ضرورة فجاحده یکون کمن یجحد وجوب الصلوة » (20) .
شیخ طوسی: «ان المخالف لاهل الحق کافر فیجب ان یکون حکمه حکم الکفار» (21) .
و در جای دیگر: «دفع الامامة کفر کما ان دفع النبوة کفر لان الجهل بهما علی حد واحد» (22) .
ابن ادریس: «و المخالف لاهل الحق کافر بلاخلاف بیننا» (23) .
صاحب جواهر: «الاقوی طهارتهم فی مثل هذه الاعصار و ان کان عند ظهور صاحب الامر (عج) - بابی و امی - یعاملهم معاملة الکفار کما ان الله تعالی شانه یعاملهم کذلک بعد مفارقة ارواحهم ابدانهم » (24) .
علامه مجلسی: «لاریب فی ان الولایة و الاعتقاد بامامة الائمة و الاذعان بها من جملة اصول الدین » (25) .
از متاخران سید نورالله تستری (26) ،محقق لاهیجی (27) ملا صالح مازندرانی (28) شیخ انصاری (29) ،صاحب حدائق (30) آقا رضا همدانی (31) ،حاجی سبزواری (32) و غیره قایل به کفر حقیقی مخالفان شده اند.
بعضی از معاصران نیز مطابق مبنای قدما عمل کرده، هر چند بعضی اسلام ظاهری مخالفان را پذیرفته و لکن به خاطر انکار اصل امامت حکم به کفر واقعی آنان داده اند.از این قبیل می توان از خویی (33) ،محمد حسن (34) و محمد رضا مظفری (35) ،هاشم حسینی طهرانی (36) ،باقری نجفی (37) و مرعشی نجفی (38) نام برد. ادله جزء اصول دین انگاشتن امامت
عمده و مهمترین ادله قایلان به نظریه فوق روایات نبوی و ولوی و ادعای ضرورت و اجماع است که به تحلیل و ارزیابی آنها می پردازیم: 1 - روایتها
کفر مخالفان: در روایات مختلف وارد شده است که هر کس منکر و مخالف یکی از ائمه اطهار«علیهم السلام » و یا جاهل بدان گردد، کافر است.
الف) از پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » روایت شده است:
«من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة » (39) .
ب) امام باقر «علیه السلام »:
«انما یعرف الله عزوجل و یعبده من عرف امامه منا اهل البیت و من لا یعرف الله عزوجل و لا یعرف منا اهل البیت فانما یعرف و یعبد غیر الله هکذا و الله ضلالا» (40) .
ج) امام صادق «علیه السلام » در پاسخ ذریح از اسامی ائمه اطهار بعد از ذکر اسامی فرمود:
«من انکر ذلک کان کمن انکر معرفة الله تبارک و تعالی و معرفة رسوله «صلی الله علیه وآله وسلم »» (41) .
د) امام باقر «علیه السلام »:
«من اصبح من هذه الامة لا امام له من الله عزوجل ظاهر عادل اصبح ضالا تائها و ان مات علی هذه الحالة مات میتة کفر و نفاق » (42) .
ه): باز امام باقر «علیه السلام » فرمود:
«ان علیا «علیه السلام » باب فتحه الله فمن دخله کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا» (43) . امامت پایه دین
در بعض روایات ولایت و امامت ائمه اطهار «علیهم السلام » به عنوان یکی از پایه های دین اسلام معرفی شده است.
امام رضا «علیه السلام » در این باره می فرماید:
«ان الامامة اس الاسلام النامی و فرعه السامی » (44) .
امام باقر «علیه السلام » فرمود:
«بنی الاسلام علی خمس: علی الصلوة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة و لم یناد بشی ء کما نودی بالولایة ».
در روایت دیگر از امام صادق «علیه السلام » حدیث فوق عینا نقل شده و امام در پاسخ زراره از تعیین مهمترین آن پنج رکن فرمود:
«الولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن » (45) .
از معاصران آیة الله خویی بر این روایات استدلال نموده است.
«الاسلام بنی علی الولایة و قد ورود فی جملة من الاخبار ان الاسلام بنی علی خمس و عد منها الولایة فبا نتفاء الولایة ینتفی الاسلام واقعا» (46) . ارتداد مخالفان
در روایاتی وارد شده است که بعد از رحلت پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم »، مردم صدر اسلام به خاطر نپذیرفتن امامت حضرت علی «علیه السلام » از دین الهی خارج و مرتد گشتند و این ارتداد صریح در اخذ امامت و ماهیت اسلام است که منکران امامت هر چند به توحید و نبوت اذعان داشته باشند، کافر و مرتدند.
از امام باقر «علیه السلام » در این باره روایت شده است که فرمود: «ارتد الناس الا ثلاثة نفرات سلمان و ابوذر و المقداد» پس حضرت اسامی ابوساسان انصاری، ابو عمرة و شتیره را اضافه نمود (47) .
در روایات دیگر امام باقر «علیه السلام » صحابه را مخاطب آیه شریفه «من یرتد منکم عن دینه » مائده/ 54. ذکر می کند که منصب امامت را غصب نمودند (48) [در این زمینه روایات مشابه ای وجود دارد که ما به همین مقدار بسنده می کنیم] از معاصران محمد حسن مظفر (49) سید هاشم حسینی طهرانی (50) و آیة الله مرعشی (51) به این روایات استناد کرده اند. 2 - امامت ضروری دین
دومین دلیل مدعیان کفر مخالفان علاوه بر روایات، ادعای ضروری انگاشتن اصل امامت از ضروریات اسلام است و انکار آن چون موجب انکار دین می شود موجب کفر است.
امامیه بر این باورند که پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » با امر الهی و در مناسبتهای گوناگون از جمله در جریان غدیر خم امامت بلا فصل حضرت علی «علیه السلام » را اعلام نموده است و امامت آن حضرت به عنوان متمم و مکمل دین الهی محسوب می شود. اعلام این مساله مهم توسط پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم » به صور مختلف آنرا به حد ضرورت رسانده است و منکر آن در حقیقت منکر یک اصل ضروری دین اسلام است که کفر را به دنبال خود خواهد داشت. علامه حلی با این استدلال به کفر مخالفان احتجاج کرده است که عبارتش پیشتر گذشت (52) ،دیگران نیز مانند صاحب حدائق، مظفر و سید هاشم طهرانی به این دلیل استناد نمودند که گزارش آن در این مقال نمی گنجد (53) . 3 - اجماع
ادعای اجماع یکی دیگر از ادله کسانی است که امامت را از اصول دین می دانند. شیخ مفید (54) و سید مرتضی (55) و شیخ طوسی (56) اجماع و انفاق امامیه مبنی بر کفر مخالفان را مطرح نموده اند. نقد و نظر
تا اینجا به تحلیل و تبیین ادله ای پرداختیم که امامت را از اصول دین می پنداشت و مخالفان را کافر و اینک به ارزیابی و بررسی آنها می پردازیم: تحلیل روایات کفر مخالفان 1 - امامت از اصول مذهب:
پیشتر گفتیم که بعضی از اندیشوران امامیه با قرار گرفتن امامت از اصول دین مخالف اند بلکه آن را از اصول مذهب می دانند. صاحبان این اندیشه برای اثبات مدعای خود به تفسیر معنای کفر و اسلام تمسک می جویند و قایل به وجود مراتب مختلف برای اسلام و کفراند، چرا که ماهیت اسلام که شرط فلاح و رستگاری است فقط شهادت به مقام ربوبی و تصدیق پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » است و برای هرکس این گوهر حاصل شود یعنی از روی حقیقت نه نفاق به خداوند و پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » معتقد گردد، مسلمان حقیقی خواهد بود. مستند این قول اطلاق آیات قرآن کریم و همچنین بعضی روایاتی است که فلاح و اسلام حقیقی را تصدیق خدا و رسول وی و باور به معاد ذکر می کند که اینجا ما به دو روایت بسنده می کنیم. پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » اصل و فرع دین را چنین تبیین می کند: «ان لکل دین اصلا و دعامة و فرعا و بنیانا و ان اصل الدین او دعامته قول لااله الاالله و ان فرعه و بنیانه محبتکم و موالا تکم فیها (57) ».امام علی «علیهما السلام » نیز در ترسیم اسلام واقعی می فرماید: «فاما من تمسک بالتوحید و الاقرار بمحمد و الاسلام ولم یخرج من الملة ولم یظاهر علینا الظلمة ولم ینصب لنا العداوة و شک فی اغلافة ولم یعرف اهلها و ولاتها ولم یعرف لنا ولایة ولم ینصب لنا عداوة کانه مسلم مستضعف یرجی له رحمة الله و یتخوف علیه ذنوبه (58) ».این روایت شریف پاسخ و مفسر روایت دال بر مردن اهل جاهلیت شخیص جاهل به امام عصر خود است، چرا که حضرت علی «علیهما السلام » حکم به اسلام شخص شاک یا جاهل به مقام امامت می کند. اما اعتقاد به امامت که محور مناقشات ست خارج از ماهیت و اصول دین است و عدم اعتقاد و جهل بدان خدشه ای به اسلام چنین شخصی وارد نمی کند. به بیان دیگر، اصل امامت نه از اصول دین بلکه از اصول مذهب تشیع است و اعتقاد بدان موجب کمال اسلام و ایمان می گردد. از اینجا فرق بین اسلام و ایمان روشن می شود که ایمان علاوه بر اعتقاد به توحید و نبوت به امور و شرایط دیگری نیز نیازمند است که دارا بودن به آن موجب برتری و تقرب بیشتر به مقام قدسی می گردد که اینجا به بعض از آنها اشاره می شود.
کاشف الغطاء:
«الاسلام و الایمان مترادفان و یطلقان علی معنی اعم یعتمد علی ثلاثة ارکان التوحید و النبوة و المعاد ...ولکن الشیعه الامامیه زادوا الاعتقاد بالامامة فمن اعتقد بالامامة بالمعنی الذی ذکرناه فهو عندهم مؤمن بالمعنی ااخص لا انه بعدم الاعتقاد بالامامه یخرج عن کونه مسلما معاذ الله (59) ».
مرحوم حکیم:
«و اما النصوص فالذی یظهر منها انها فی مقام اثبات الکفرللمخالفین بالمعنی المقابل للایمان کما یظهر من المقابله فیها بین الکافر و المؤمن (60) ».
امام خمینی: ایشان در این مقوله در کتاب الطهاره خود بحث مبسوط و مستدلی نموده است و ماهیت اسلام را فقط اصل توحید و نبوت ذکر می کند.
«ماهیه الاسلام لیس الا الشهاده بالوحدانیه و الرساله و الاعتقاد بالمعاد و لا یعتبر فیها سوی ذلک، سواء فیه الاعتقاد بالولایة و غیرها فالامامة من اصول المذهب لا الدین و اما الاعتقاد بالولایة فلا شبهة فی عدم اعتباره و ینبغی ان یعد ذلک من الواضحات لدی کافة الطائفة الحقة (61) ».
شهید مطهری ایشان نیز معتقد به اسلام حقیقی مخالفان است که عبارتش پیشترگذشت. 2 - فرق بین کفر مقابل اسلام و ایمان
می توان در پاسخ روایات دال بر کفر مخالفان گفت که مراد از این قسم کفر کفر مقابل ایمان است یعنی آنان فاقد ایمان که یک مرتبه بالاتر از اسلام است، هستند نه اینکه مسلمانان نیز نیستند و شاهد این مدعا این نکته است که در روایات بر عارف مقام امامت لفظ مسلم اطلاق نشده بلکه بیشتر واژه مؤمن به کار رفته است.
آیة الله حکیم در این باره می گوید:
«و اما النصوص فالذی یظهر منها انها فی مقام اثبات الکفر للمخالفین بالمعنی المقابل للایمان کما یظهر من المقابله بین الکافر و المؤمن (62) ».
حضرت امام خمینی قدس سره با تذکار نکته فوق می نویسد:
«و اما الاخبار المتقدمة و نظائرها محمولة علی بعض مراتب الکفر فان الاسلام و الایمان و الشرک اطلق فی الکتاب و السنة بمعان مختلفة و لها مراتب متفاوتة و مدارج متکثرة ».
وی در پاسخ صاحب حدائق که در اثبات مدعای خود به روایات استناد نموده بود، می فرماید:
«فهلا تنبه بان الروایات التی تشبث بها لم یرد فی واحدة منها ان من عرف علیا«علیه السلام » فهو مسلم و من جهله فهو کافر، بل قابل فی جمیعها بین المؤمن و الکافر، والکافر المقابل للمسلم غیر المقابل للمؤمن. و الانصاف ان سنخ هذه الروایات الواردة فی المعارف غیر سنخ ما وردت فی الفقه والخلط بین المقامین اوقعه فیما اوقعه (63) ».
بعضی فقهای نامور نیز مانند صاحب جواهر چنین پاسخی از روایات داده اند:
«فلعل ما ورد فی الاخبار الکثیرة من تکفیر منکر علی «علیه السلام » محمول علی ارادة الکافر فی مقابل الایمان (64) ». 3 - روایات معارض
بر فرض که دلالت روایات را بر کفر حقیفی مخالفان بپذیریم باز دلالت آن بر مدعا مخدوش است چرا که روایات معارضی وجود دارد که دلالت بر اسلام حقیقی مخالفان می کند که می تواند حاکم و مفسر روایات پیشین تلقی گردد که بعدا به این روایات اشاره خواهد شد. حضرت امام قدس سره نیز به این روایات معارض اشاره نموده است. 4 - رجوع به عمومات اسلام
در صورت عدم ترجیح روایات: دال بر اسلام مخالفان، این قسم از روایات با روایات دال بر کفر مخالفان تعارض پیدا می کند و بعد از تساقط هر دو قسم، مرجع عمومات آیات قرآن مجید می شود که دال بر کفایت توحید و نبوت می کند که بعدا اشاره خواهد شد. 5 - عدم کفر جاهلان
نکته آخر این که از سویی معنای کفر در لغت و همچنین اصطلاح روایات نه مطلق جهل و عدم ایمان به اسلام و یا امامت است بلکه آنچه ملاک کفر حقیقی و عذاب اخروی است انکار و تکذیب مقام رسالت و یا امامت است و این فرع بر شناخت و باور به امامت حضرت علی «علیه السلام » است و باصرف جهل و عدم شناخت آن کفر تحقق نمی سابد. از این رو در روایات متعدد کفر مخالفان منوط به انکار شده است.
از سوی دیگر اگر زمان صدر اسلام را استثناء کنیم مخالفان امامت از عوام تا خواص نه تنها به امامت بلا فصل حضرت علی «علیه السلام » یقین نداشتند بلکه چه بسا دیدگاه خاص خود را مطابق واقع می پنداشتند و برای اثبات ان به قرآن مجید و روایات نبوی استشهاد می کردند، لذا مخالفت آنها با مدعای امامیه نه از روی عناد و شناخت بلکه از روی صرف جهل و نادانی است که آن نیز موجب تحقق کفر نمی گردد.
بعضی از عالمان امامیه از جمله مرحوم حضرت امام این نکته را تذکر دادند (65) . بررسی روایات پایه دین بودن امامت
از مطالب گذشته پاسخ روایاتی که بر رکن دانستن ولایت و امامت برای اسلام دلالت می کرد روشن می شود چرا که مقصود از اسلام نه ماهیت آن بلکه معنای ایمان و اسلام کامل و جامع است، یا این که مراد از رکن و پایه دین بودن امامت نه رکن اساسی است به گونه ای که در صورت عدم آن اصل و اساس دین نیز معدوم گردد. بلکه مراد از رکن بودن آن اهمیت و اهتمام خاص شارع بدان است. شاهد بر این مدعا، در روایتها احکام فرعی از قبیل نماز و روزه در ردیف امامت به عنوان رکن و پایه اسلام است ذکر شده است. این در حالی است که کسی در رکن نبودن آنها برای دین شک و تردیدی نمی کند. به دیگر بیان اگر قرار است امامت به خاطر همین روایات رکن دین و جزء اصول دین تلقی گردد می بایست احکام فرعی دیگر که در همین روایات ذکر شده و از آنها به عنوان پایه و رکن دین تعبیر شده است نیز به عنوان اصول دین یاد شود. صرف سفارش بیشتر شارع به مساله امامت موجب اصل بودن آن نمی شود بلکه فقط اهتمام مضاعف آن را نشان می دهد. از این رو شیخ اعظم انصاری خود با این که معتقد است امامت جزء اصول دین است، اما استدلال بر آن از طریق روایات فوق را غیر تام می داند و معتقد است از روایات مزبور صرف اهتمام شارع بر مساله ولایت استظهار می شود نه اصل ضروری بودن.
«لایستفاد ذلک من تلک الاخبار الدالة علی انه بنی الاسلام علی خمس ولا یلزم من اهمیتها فی نظر الشارع صیروتها ضروریة (66) ».
تکثیر و اختلاف روایتی که ارکان و پایه های اسلام در آئینه روایات ادعای فوق را تایید می کند.
مثلادر روایتی اساس اسلام به سه پایه تقلیل یافته است:
«اثافی الاسلام ثلاثة الصلوة و الزکاة و الولایة، لا تصح واحدة منهن الا بصا حبتیها (67) ».
بدیهی است که اگر حج و روزه نیز پایه و اساس حقیقی دین می بود وجهی برای حذف این دو نبود .
در روایات دیگری از زکات به عنوان فرع دین یاد شده است. امام باقر «علیه السلام » فرمودند:
«الااخبرک باصل الاسلام و فرعه و ذروة سنامه؟ قلت: بلی جعلت فداک. قال: اما اصله الصلوة و فرعه الزکاة و ذروة سنامه الجهاد (68) ».
در حدیث فوق فقط نماز به عنوان اصل اسلام ذکر شده و در آن خبری از چهار اصل دیگر مانند امامت نیست. و در روایات . و در روایت دیگر عمود دین دعا ذکر شده است (70) . و همچنین در روایات دیگری پایه های اسلام تا ده عدد رسیده و در آن ذکری از امامت نیست (71) ،در بعض از روایات اساس اسلام حب و مهر ورزی به اهل بیت ذکر شده است (72) ،که آن غیر از مساله امامت است. در روایتی از پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » سخن از بناء اسلام بر اصل پاکیزگی رفته است. «کان الله تعالی بنی الاسلام علی النظافة » و نیز «بنی الاسلام علی النظافة ».
حاصل آنکه با توجه به شواهد فوق می توان به راحتی به تفسیر و توجیه «اصل » و «اساس » و نظیر این دو و همچنین «بنی » و «اسلام » در روایات پرداخت که مراد از بنا و اصل نه به معنای واقعی آن است که با عدم آن بنیان دین فرو ریزد، و نیز مراد از اسلام نه ماهیت اسلام بلکه مراتب عالی آن است که با نبود بعضی ارکان، آن مرتبه از اسلام نیز متحقق نمی گردد. تبیین روایات ارتداد مخالفان
در پاسخ روایات ارتداد نکات ذیل در خور تامل است:
الف: احتمال دارد مراد از ارتداد عدم پایبندی به امامت و نقض عهد ولایت باشد نه این که تمامی مردم بجز سه یا هفت نفر مرتد و از اسلام باز گردند و کافر شوند، شان نزول هایی که در ذیل بعض روایات ذکر شده است احتمال فوق را تقویت می کند آنجا که حدود چهل صحابه با امام علی «علیه السلام » پیمان وفاداری تا دم مرگ می بندند، امام «علیه السلام » به آنها می فرماید که روز پسین آماده قیام گردند اما بجز سه نفر حاضر شود.
در روایات دیگر برخی اصحاب به امام علی «علیه السلام » و حضرت زهرا «علیها السلام » وعده قیام می دهند اما در روز موعد حاضر نمی گردند. با توجه به این نکته معنای ارتداد مردم تا حدی روشن می شود. امام خمینی قدس سره در این باره می نویسد: «و یحتمل ان کون المراد من ارتداد الناس نکث عهد الولایة و لو ظاهرا و تقیة لا الارتداد عن الاسلام و هو اقرب (73) ».
بر ارباب معرفت مخفی نیست که مرحوم حضرت امام قدس سره در این عبارت خود سخن از ارتداد و نقض عهد امامت از روی تقیه و ظاهر به میان می آورد نه ارتداد حقیقی.
در بعضی روایات نیز به این نقض عهد اشاره شده است مثلا در روایتی وارد شده است که در روز قیامت از صحابه پیامبر اسلام «صلی الله علیه وآله وسلم » که نقض عهد نموده اند سؤال می شود و سه نفر یعنی سلمان و مقداد و ابوذر که در روایات متعدد از آنان به عدم ارتداد توصیف شده است، بر می خیزند.
«اذ کان یوم القیامة نادی مناد این حواری محمد بن عبد الله رسول الله الذین لم ینقضوا العهد و مضوا علیه. فیقوم سلمان والمقداد و ابوذر (74) ».
به دیگر سخن مراد از ارتداد ایجاد شبهه و تنزل ایمان قلبی و کامل اصحاب نسبت به مسایل اساسی اسلام است بگونه ای که فقط افراد شاخص و انگشت شمار از این تهاجم مصون و استوار ماندند.
با این حال قدرت ایمان و جزم چنین اشخاصی نیز متفاوت بودن است، لذا در بعض از روایات به هجوم شبهات به تمامی اصحاب تصریح شده است و فقط مقداد مستثنی شده و از ایمان قلبی او به «زبر الحدید» تعبیر شده است.
«مابقی احد بعد ما قبض رسول الله «صلی الله علیه وآله وسلم » الا وقد جال جولة الاالمقداد فان قلبه مثل زبر الحدید (75) ».
در روایت دیگری از این شخصیتها به ارکان یاد شده است که از این اطلاق به دست می آید که بقیه نه کافرند و نه مرتد بلکه مسلمانند اما نه در حد اوتاد و ارکان.
«الارکان الاربعة: سلمان الفارسی و المقداد و ابوذر و عمار هؤلاء [من] الصحابة (76) ».
ب: اگر احتمال فوق را نادیده بگیریم و ارتداد را به ارتداد از اصل اسلام تفسیر کنیم. اینجا باید حساب آگاهان و معاندان و غاصبان حق امامت را از عموم مردم جدا کنیم. به بیان دیگر ارتداد وصف کسانی است که با این که علم و جزم به جانشینی بلافصل و انحصاری حضرت علی «علیه السلام » داشتند اما با این حال گردونه سیاست را به گونه ای چرخاندند که آن حضرت از حق خویش محروم و حق به ناحق برسد. این عده از امامت که متمم و مکمل اسلام است روی بر تافته و در حقیقت از اصل اسلام روی برگرداندند.
بعضی از روایت که دال بر غصب امامت است احتمال فوق را تقویت می کند مثلا امام باقر«علیه السلام » در روایتی علت ارتداد را غصب حق آل محمد ذکر می کند. آن حضرت در تطبیق آیه «من یرتد منکم عن دینه » مائده 54، به صحابه صدر اسلام می فرماید: «هو مخاطبة لاصحاب رسول الله «صلی الله علیه وآله وسلم » الذین غصبواال محمد حقهم و ارتدوا عن دین الله (77) ».
در این روایت حضرت ارتداد را نشات گرفته از غصب می داند و روشن است که عموم مردم نقشی در تعیین خلافت و به تبع آن غصب حقوق آل محمد نداشتند تا حکم ارتداد بر آنها بار شود.
باز حضرت امام قدس سره احتمال عدم اراده ارتداد تمامی مردم در روایات را بیان می کند:
«و الظاهر عدم ارادة ارتداد جمیع الناس سواء کانوا حاضرین فی بلد الوحی او لا (78) ».
به دیگر سخن تمامی مردم مدینه و شهرستان های مهم دیگر چون مکه که شاهد و ناظر جریانات و اتفاقات بودند و با سکوت خود مهر تاییدی بر سلب حقوق امامان زدند محکوم به ارتداد شدند، مردمی که در نواحی و روستاهای دور زندگی می کردند و از امور ریز و درشت سیاست و خلافت اطلاعی نداشتند و یا فاقد تحلیل بودند، در شمار انسانهای مستضعف اند که مطابق آیات و روایات گناهی بر آنها مترتب نیست. علاوه بر این که مخالفان در اعصار بعدی همانطوری که پیشتر گذشت نه تنها علم و جزم به امامت بلا فصل حضرت علی «علیه السلام » نداشتند بلکه به خلاف آن علم داشتند و از این رو نمی شود با تمسک به روایات ارتداد حکم کفر و ارتداد تمامی عامه حتی اعصار بعدی را صادر کرد. پاسخ ضروری انگاشتن امامت
اگر اصل این ادعا به مقام ثبوت برسد می توان دلیل متقنی برای اثبات کفر مخالفان و نهادن امامت در زمره اصول دین مطرح کرد. نکته قوت این دلیل عدم خدشه در اثبات کفر مخالفان حتی با اذعان به عدم انگاشتن امامت از اصول دین است چرا که این دلیل خود سبب مستقلی برای حکم به کفر است و هر مؤمنی که منکر یک اصل ضروری دین گردد و انکار او به انکار نبوت و یا توحید بر گردد در حقیقت وی منکر اصل توحید و محکوم به کفر می شود، اما اصل اشکال و سخن در مقام ثبوت و اثبات ضرورت امامت در اسلام است که اکثریت امامیه طرفدار آن و تمامی اهل تسنن مخالف آن اند و تا هنگامی که ضروری بودن امامت در دین نه در مذهب مبرهن و اثبات نشود نمی توان مخالف آن را محکوم به انکار اصل ضروری دین و به تبع آن حکم کفر او را صادر کرد.
به دیگر سخن، آنچه درباره اصل ولایت حضرت علی «علیه السلام » امر ضروری است ولایت به معنای محبت قلبی و عدم عداوت است اما ولایت به معنای خلافت و جانشینی از مرحله نبوت امری مسلم نزد امامیه است نه عامه.
نهایت این که ادعای ضروری انگاشتن امامت را در حق مردم صدر اسلام که خود ناظر و شاهد حادثه غدیر خم بودند و یا با تواتر خبر آن را شنیدند، قابل پذیرش است. اما ادعای آن نسبت به طبقات دیگر مردم که برای آنان در موضوع امامت اخبار متفاوتی نقل شده است و چه بسا بعضی ضرورت را در جهت دیگر مشاهده می کنند و یا حداکثر در تعیین یک جهت متردد ماندند. پذیرفتن ادعای ضرورت مشکل و غیر مسموع است. لذا بعضی از فقهاء و متکلمان امامیه ادعای فوق را مردود می دانند.
شهید ثانی: ایشان امامت را از ضروریات مذهب تشیع نه دزن ذکر می کند که عبارتش گذشت (79) ،
صاحب جواهر: وی در پاسخ ابن نوبخت و دیگر مدعیان ضرورت می گوید:
«فکیف یدعی دخول دافع النص من غیر طبفة الاولی و نحو هم تحت منکر الضرورة علی انهم انکروا قول النبی «صلی الله علیه وآله وسلم » به فیلزمه عدم الامامة لا انهم انکرو الامامة المعلوم ثبوتها ضرورة (80) ».
شیخ انصاری: وی با فرق نهادن بین محبت و حب حضرت علی «علیه السلام » و عدم عداوت ایشان با اصل امامت و خلافت معتقد است آنچه در اسلام ضروری است عدم دشمنی است.
«ان المسلم ان عداوة امیرالمؤمنین او احد الائمة مخالف لضروری الدین و اما ولایتهم فدعوی ضروریتها ترجع الی الدعوی الثانیه من دعوی صاحب الحدائق و یرد علیها امکان منع ان الولایة من ضرورة الدین مطلقا (81) ».
آیة الله حکیم: وی درباره ضروری بودن امامت می گوید: «وضوح منعه نعم من انکار ضروری المذاهب (82) ».
آیة الله خویی: ایشان نیز مانند شیخ انصاری اصل ضروری را محبت و عدم دشمنی با ائمه می داند نه مخالفت با خلافت آنان (83) .
امام خمینی قدس سره: ایشان ابتدا اصل ضروری انگاشتن امامت را نفی می کند و می گوید:
«و فید اولا ان الامامة بالمعنی الذی عند الامامیة لیست من ضروریات الدین فانها عبارة عن امور واضحة بدیهیة عند جمیع طبقات المسلمین و لعل الضرورة عند کثیر علی خلافها فضلا عن کونها ضرورة، نعم هی من اصول المذهب و منکرها خارج عنه لا عن الاسلام (84) ».
سپس ایشان احتمال ضروری بودن امامت را در صدر اسلام و عدم آن در اعصار بعدی را مطرح می کند: «و یمکن ان یقال ان اصل الامامة کان فی صدر الاول من ضروریات الاسلام ثم وقعت الشبهة للطبقات المتاخرة (85) ». ارزیابی اجماع
درباره ادعای اجماع باید گفت که استدلال برکفر مخالفان و جزء اصول دین نهادن امامت توسط اجماع مستلزم دور است چون اعتبار و حجیت اجماع در مکتب تشیع نه به نفس اجماع واتفاق عالمان دین بلکه به خاطر ملازمه آن با قول امام معصوم است، پس در اجماع اولا وجود یک امام معصوم سپس اعتبار و حجیت قول وی مسلم انگاشته شده است، در حالی که همین پیش فرض محل اختلاف است و مخالف نه تنها معتقد به حجیت قول وی نیست بل منکر وجود چنین امامی نیز هست، لذا احتجاج به اجماع در حقیقت اثبات اصل امامت با قول امام است و حداقل برای طرف مقابل قابل پذیرش نیست و مشتمل بر اشکال دور است.
ممکن است ادعا شود که مقصود طرفداران اجماع، قول معصوم نیست بلکه اتفاق عالمان دین است، اما این اتفاق نیز نمی تواند مدعا را ثابت کند، چون اولا: واقع امر خلاف مدعا را نشان می دهد، چرا که اکثریت عالمان دین که اهل تسنن اند منکر چنین اتفاق و اجماعی هستند. و بر عکس آن اجماع دارند. ثانیا: اجماع فوق حداکثر می تواند به عنوان اجماع علمای امامیه تلقی گردد که رهیافت آن نیز اثبات یک اصل به عنوان اصول مذهب است نه دین و گرنه اشکال اخصیت دلیل از مدعا لازم می آید.
ثالثا: اگر رفتار اتفاق جمیع علماء دین را بپذیریم اعتبار و حجیت چنین اجماعی در اثبات یک اصل به عنوان اصول دین نه تنها محل تردید است بلکه پذیرفته نیست.
نکته آخر این که قدر متیقن از اجماع، دلالت آن بر کفر نواصب و خوارج است نه مطلق مخالفان. مرحوم امام قدس سره دراین خصوص می فرماید: «ان المتقین من الاجماع هو کفر النواصب و الخوارج (86) ». تبیین نظریه اسلام مخالفان
پیشتر گفته شد که در عصر رسالت شرط اسلام حقیقی مبتنی بر دو اصل توحید و نبوت بود و هرکس به این دو اصل از عمق ضمیر خود شهادت و گواهی می داد اسلام او مقبول و از ره یافتگان به شمار می رفت. عمومات و مطلقات آیات و روایات بر این نکته دلالت می کند که به عنوان اصل اولی و دلیل بر اسلام واقعی واجدین دو اصل مزبور محسوب می شود و مادامی که دلیل قطعی به عنوان مقید و مخصیص وجود نداشته باشد، حجیت عمومات و مطلقات معتبر است و بر کفایت «شهادتین » به عنوان ملاک اسلام و کفر دلالت خواهد کرد.
در صفحات پیشین به تحلیل و نقد ادله منافی و مخصص عمومات مزبور پرداختیم. اما مستدل در اثبات مدعای خود (امامت در زمره اصول دین است و مخالف آن کافر است) به دلیل قرآنی اشاره نکرده بود. ما در اینجا فقط به بعض از دلایل روایی بر عدم کفر مخالفان (اسلام حقیقی آنان) اشاره می کنیم. روایات مثبت اسلام مخالفان
کفر در اصطلاح روایات در معانی مختلفی مانند ترک واجب، شک در مقام الوهیت و نبوت و مخالف امامت و در مقابل اسلام و ایمان و غیر به کار رفته است.
در محل بحث (کفر مخالفان) ما شاهد و ناظر دو قسم روایات هستیم که یکی بر کفر مطلق مخالفان دلالت دارد و دیگری بر کفر مقید به جحد و عناد، که مطابق قاعده اصولی روایات مطلق حمل به روایات مقید می شود.
1- با مراجعه به کتب روایی معلوم می شود که مناقشه کفر مخالفان در عصر خود ائمه و بین صحابه آنان نیز جریان داشته است. مثلا هاشم صاحب البرید از اصحاب امام صادق «علیه السلام » معتقد است: جاهلان و منکران امامت به طور مطلق کافرند و ابو خطاب قایل به کفر است به شرط وجود حجت. محمد بن مسلم معتقد به کفر است در صورت اقامه حجت و تحقق انکار و جحد. وی بر این نکته تاکید و اصرار می کرد که در صورت اقامه حجت و عدم حصول علم و معرفت نمی توان حکم به کفر مخالف داد. مناقشه و نزاع این سه شخصیت شیعی در مراسم حج نزد امام صادق «علیه السلام » کشیده شد و امام «علیه السلام » با یاد آوری اعتقاد مخالفان به توحید و نبوت و همچنین انجام اعمال عبادی مانند نماز و روزه و حج و با اظهار تعجب مکرر و گفتن «سبحان الله » از نسبت کفر به جاهلان امامت، هاشم و ابو الخطاب را بر حذر داشت، و متذکر شد که تکفیر شیوه خوارج است (87) .
2- در روایتی امام صادق «علیه السلام » باز می فرماید:
«لو ان العباد اذا جهلوا و قفوا و لم یجحدوا لم یکفروا (88) ».
3- امام علی «علیه السلام » در پاسخ اشعث مبنی بر هلاکت غیر شیعه از امت اسلام می فرماید:
«و ما هلک من الامة الا الناصبین و المکاثرین [المکابرین] و الجاحدین و المعاندین فاما من تمسک بالتوحید و الاقرار بمحمد «صلی الله علیه وآله وسلم » و الاسلام و لم یخرج من الملة و لم یظاهر علینا الظلمة و لم ینصب لنا العداوة و شک فی الخلافة و لم یعرف اهلها و ولاتها و لم یعرف لنا ولایة و لم ینصب لنا عداوة فانه مسلم مستضعف یرجی له رحمة الله و یتخوف علیه ذنوبه (89) ».
4- امام باقر «علیه السلام » با فرق نهادن بین منکر و جاهل امامت می فرماید:
«فمن عرفه کان مؤمنا و من انکره کان کافرا و من جهله کان ضالا (90) ».
5- در روایات مختلف صرف شک در مقام الوهیت و نبوت علامت کفر تلقی نشده بلکه مدارک کفر مقید به جحد و عناد شده است امام صادق «علیه السلام » در پاسخ از شک درباره خدا و پیامبر«صلی الله علیه وآله وسلم » فرمود: «انما یکفر اذا جحد (91) ».
و از اینجا وضع شک در مساله امامت نیز روشن می شود.
در این موضوع روایات زیادی وجود دارد که ما به خاطر نداشتن مجال به همین اندک بسنده می کنیم و تحلیل و تبیین بیش از این را به خواننده فاضل می سپاریم، سر انجام به ثمره شیرین و مبارک نظریه جدا انگاری امامت از اصول دین اشاره می کنیم: در پرتو آن مذاهب و فرق اسلامی اعم از تسنن و تشیع و با الهام از آیه شریفه «انما المؤمنون اخوة »، به تحکیم و تثبیت مبانی و اصول اسلامی پرداخته و در یک فضای معطر از روحیه هم دینی و حس برادری واقعی و نه از باب ضرورت و تقیه به مواجه با دشمنان اسلام می پردازند که به جرات می توان ادعا کرد مبتکر و مروج این تئوری از لحاظ نظری و عملی در قرن حاضر امام خمینی قدس سره بود که بیش از چهار دهه پیش تئوری آن را بنیان نهاد و بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی عملا منادی آن شد و در جریان صدور فتوای تاریخی حکم ارتداد سلمان رشدی و با قیام و ندای لبیک اهل تسنن بدان، حضرتش شاهد و ناظر به بار نشستن تئوری خود شد.
در پایان این بحث به مساله ولایت فقیه اشاره می شود که متمم و مکمل اصل امامت در تشیع محسوب می شود، که در آن نیز اختلاف نظرهایی مختلفی وجود دارد و کنکاش آن مجال دیگری می طلبد و اما نکته ظریف و مهم در این است که وجود دیدگاههای مختلف نباید بستر ایجاد اختلافات و تنشهایی در درون مذهب تشیع گردد، بلکه در اینجا نیز بهتر ست شیوه امام در مساله امامت را سر مشق خود قرار داد و از نحو اختلافات و از ایجاد شکاف در مکتب سرخ تشیع که امروزه در انقلاب اسلامی متبلور گشته، جلوگیری نمود.
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو ای سلطان سخن
پی نوشتها:
1- قاضی عبدالجبار، شرح الاصول الخمسه، ص 123-122 و المغنی فی اصول الدین، ص 123.
2- در برخی از آثار اشاعره بعض فروع دین نیز جزء ارکان اسلام، شمار رفته است. ر.ک: بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، دارالمکتب العلمیه، بیروت، ص 267.
3- مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، علم کلام، درس 8، ص 79، انتشارات اسلامی، قم، 1362.
4- همان، عدل الهی، ص 56، انتشارات اسلامی، قم، 1361.
5- خواجه نصیر الدین طوسی، تلخیص المحصل، ص 405. قواعد العقائد، ص 145، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم.
6- برای اطلاع از تعداد شهیدانی که تشیع به خاطر همین موضوع تقدیم داشتند. ر.ک: علامه امینی، شهیدان راه فضیلت.
7- ابوالفتح الاسروشنی، فصول الاسروشنی، مبحث الامامة، به نقل از احقاق الحق، ج 2، ص 307.
8- محمد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقادات، ص 234.
9- سیف الدین آمدی، غایة المرام فی علم الکلام، ص 363.
10- سعد الدین تفتازانی، شرح المقاصد، انتشارات شریف رضی قم، بی تا، ج 5، ص 232.
11- عضد الدین الایجی، المواقف، که با شرح جرجانی چاپ شده است، ج 8، ص 334.
12- محقق جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 334.
13- فخر رازی، المباحث المشرقیه و المطالب العالیه، بحث الامامة، و العقائد النسفیه، ص 177، روز بهان، دلائل الصدق، ج 2، ص 4. و عبدالکریم خطیب، الخلافة و الامامة، ص 427.
14- شیخ یوسف بحرانی، الحدائق الناضرة، دار الکتب الاسلامیة، ج 5، ص 175به بعد.
15- شیخ مفید، المقنعة، ص 32، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، 1410 ه.
16- همان، اوائل المقالات، دانشگاه تهران، ص 7، با تحقیق مهدی محقق، 1372 ش.
17- شیخ صدوق، الهدایة، ص 7 و 6، کتابفروشی اسلامیه، تهران 1377 ه.
18- سید شریف رضی، الرسائل، ج 1، ص 166.
19- ابواسحاق ابن نوبخت، فص الیاقوت، به نقل از، الحدائق، ج 5، ص 175 به بعد.
20- علامه حلی، شرح فص الیاقوت، وی در المنتهی کتاب الزکاة، مساله اشبراط و صف مستحقی الزکاة می گوید: «ان الامامة من ارکان الدین و اصوله و قد علم ثبوتها من النبی «صلی الله علیه وآله وسلم » ضرورة و الجاحد لها لا یکون مصدقا لرسول فی جمیع ما جاء به فیکون کافرا». به نقل از، الحدائق، ج 5، ص 175 به بعد.
21- شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، به نقل از همان.
22- شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج 4، ص 131، به نقل از مقدمه محقق بحارالانوار، ج 29، ص 38.
23- ابن ادریس، السرائر، به نقل از، الحدائق، ج 5، ص 175 به بعد.
24- محمد حسن نجفی، جواهر الکلام، دار الکتب الاسلامیه، ج 6، ص 56، تهران، 1367 ش.
25- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 68، ص 334. چاپ جدید.
26- احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 2، ص 286 و 294.
27- گوهر مراد، ص 467، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1372.
28- شرح اصول الکافی، به نقل از، الحدائق، ج 5، ص 157 به بعد.
29- کتاب الطهارة، ص 330، طبع سنگی.
30- الحدائق، ج 5، ص 157 به بعد.
31- کتاب الطهارة، ص 564، طبع سنگی، چاپخانه صدری، 1386 ه.
32- مجموعه رسائل، ص 266.
33- التنقیح فی شرح عروة الوثقی، کتاب الطهارة، ج 2، ص 84 تا 87، دار الهادی للمطبوعات،قم 1400 ه.
34- دلایل الصدق، ج 2، ص 10، کتابفروشی بصیرتی، قم.
35- مسائل اعتقادی از دیدگاه تشیع، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، ص 80.
36- تعلیقة علی شرح تجرید الاعتقادات، ج 2، ص 673، مطبعة تبریز، 1387 ه.
37- انوار الهدایة فی الامامة و الولایة، ص 26 و 39، چاپ دانشگاه فردوسی مشهد.
38- التعلیقات علی احقاق الحق، ج 2، ص 494.
39- بحار الانوار، ج 23، ص 77 و 92. و الغدیر، ج 10، ص 360.
40- اصول کافی، با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر نشر و فرهنگ اهل بیت «علیهم السلام »، ج 1، 256، کتاب الحجة، باب معرفة الامام و الرد علیه، حدیث 4.
41- همان حدیث 5.
42- همان، ص 260، حدیث 8.
43- همان، ج 2، ص 320 و 321، حدیث 7 و 8، و نیز ج 4، ص 100 به بعد.
44- همان، ج 1، ص 200.
45- همان، ج 1، ص 286، و نیز بحار، ج 68، باب دعائم الاسلام، 331، 376 و 329.
46- التنقیح، ج 2 ص 85.
47- بحار الانوار، ج 28، ص 239.
48- همان، ج 31، ص 577، برای اطلاع بیشتر ر.ک. ج 28، صص 238، 259 و 264، ج 34، ص 274، ج 23، ص 375و ج 22، صص 352 و 440.
49- دلایل الصدق، ج 2، ص 5.
50- تعلیقة شرح تجرید الاعتقادات، ج 2، ص 673.
51- تعلیقات علی احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 2، ص 294 به بعد.
52- ر.ک. به پانوشت شماره 19.
53- الحدائق، ج 4، ص 157، به بعد. دلائل الصدق، ج 2، ص 5، به بعد و تعلیقه علی شرح التجرید، ص 673.
54- اوائل المقالات، ص 7.
55- الانتصار، ص 231 تا 233.
56- تلخیص الشافی، ج 4ص 131.
لازم به ذکر است که ما در این مختصر به تبیین و تحلیل بعضی ادله موافقان پرداختیم و مخالفان نظریه جدا انگاری ادله دیگری مانند آیه اکمال (مائده/3). آیه بلغ (مائده/67) و سئوال از امامت در قبر و غیره دارندد که پردازش آنها از حوصله این نوشتار خارج است. برای توضیح بیشتر ر.ک: احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 2، از ص 294 ببعد، تعلیقات آیة الله مرعشی.
57- بحارالانوار، ج 23، ص 247.
58- همان، ج 29، ص 471.
59- اصل الشیعه و اصولها، دارالبحار، از 101 تا 104، بیروت، 1979م.
60- متمسک العروة الوثقی، ج 1، ص 394.
61- کتاب الطهارة، مطعبة الاداب فی النجف، ج 3، ص 322 و 323، 1389ه.
62- متمسک، ج 1، ص 394.
63- کتاب الطهارة، ج 3، ص 320.
64- الجواهر، ج 6، ص 60، اما مراد ایشان از اسلام مخالفان، اسلام ظاهری و دنیوی است.
65- کتاب الطهارة، ج 3، ص 321 تا 323.
66- کتاب الطهارة، ص 229 و 230.
67- بحار الانوار، ج 68، ص 330.
68- همان، ص 331.
69- الصلوة عمودالدین مثلها کمثل عمود الفسطاط اذا ثبت العمود ثبت الاوتادو الاطناب و اذا مال العمود و انکسر لم یثبت و تدو الا طنب ». وسایل الشیعة، ج 3، ص 17،
70- الدعا سلاح المؤمن و عمود الدین » اصول کافی، باب دعا.
71- همان، ص 380.
72- همان ص 343.
73- کتاب الطهارة، ص 329.
74- بحار، ج 34، ص 275.
75- همان، ص 275.
76- همان ص 274.
77- همان، ج 1، ص 577، کتاب الفتن و المحن، باب لعن المرتدین، حدیث 7.
78- کتاب الطهارة، ص 329.
79- ر.ک. پانوشت شماره 55.
80- جواهر الکلام، ج 6، ص 62.
81- کتاب الطهارة، ص 329و 330.
82- متمسک، ج 1، ص 395.
83- التنقیح، ج 2، ص 86.
84- کتاب الطهارة، ج 3، ص 325.
85- همان ص 329.
86- همان ص 369.
87- اصول کافی، ج 4، ص 120، کتاب الایمان و الکفر، باب الضلال، حدیث 1.
88- همان، ص 101، وسایل الشیعه، ج 1، ص 21.
89- بحار الانوار، ج 29، ص 471.
90- اصول کافی، ج 4، ص 101.
91- همان ص 118.
کلمات کلیدی
دین  |  اسلام  |  امام  |  روایات  |  توحید  |  کفر  |  امامت  |  اصول  |  امامت از اصول دین  | 
لینک کوتاه :