گنجینه معارف

میزگرد - عوامل تضعیف و تقویت خودباوری فرهنگی و علل گرایش جوانان به فرهنگ غیر خودی

یکی از صاحب نظران در رشته اقتصاد می گفت: بزرگ ترین خدمت را به جامعه سرمایه داری غرب، نظام سوسیالیسم و نظریه مارکس کرده است; چون مارکس می گفت: در جوامع غربی به دلیل استفاده از سرمایه و این که کارگران را پیوسته به کار می کشند و پول ناچیزی به آن ها می دهند، به مرحله ای می رسند که این وضع برایشان قابل تحمل نیست و انقلاب می کنند، سرمایه دارها را کنار می زنند و خودشان جایگزین آن ها می شوند و به تدریج، نظام، سوسیالیسم و عدالت اقتصادی برقرار می شود. با وجود این که جریمه های سنگین نقدی نقش مهمی در ایجاد نظم دارد، ولی نکته مؤثر دیگری که در این زمینه وجود دارد آن است که کشورهای غربی بیش از ما از فن آوری برای مهار جامعه استفاده می کنند. ولی نکته حایز اهمیت این است که عده ای تصور می کنند واقعا جامعه غربی یک جامعه ارزشمند است; یعنی یک سلسله ارزش های اخلاقی، معنوی و دینی باعث می شود که مردم قوانین را مراعات کنند، اما چنین نیست. همین ها هم که به عنوان نمونه ذکر می کنند مربوط به عوامل نظارتی است که به این جا منجر شده; مثلا، در فروشگاه ها، به ظاهر، کسی ناظر اعمال شما نیست، ولی دوربین های مخفی و عوامل غیرمحسوس وجود دارد که اگر کسی مرتکب خلافی شود، برخوردهای شدیدی با او می کنند; چنان که افراد مطمئن هستند که تحت مراقبتند و کسانی ناظر آن هایند.

چکیده ماشینی


منبع : فصلنامه معرفت، شماره 45 تعداد بازدید : 5809     تاریخ درج : 1389/01/23    

در گفت و گو با: حجج اسلام و المسلمین دکتر ساجدی و دکتر نمازی

اشاره

بحث از فرهنگ خودی و فرهنگ بیگانه و مقایسه بی طرفانه آن دو و نیز بحث از عوامل تقویت و یا تضعیف خودباوری فرهنگی و کنکاش در زمینه علل و عوامل اقبال جوانان و روشن فکران به فرهنگ غیرخودی و عدم اقبال به فرهنگ خودی از جمله بحث های حساس و کاربردی امروز در جامعه اسلامی ماست. در دو قسمت قبل با حجج اسلام والمسلمین آقایان دکتر تهرانی و دکتر بی ریا این بحث را مطرح کردیم. اینک از منظری دیگر همین بحث را در محضر سروران ارجمند حجج اسلام والمسلمین آقایان دکتر ابوالفضل ساجدی و دکتر محمود نمازی پی می گیریم; عزیزانی که پس از اتمام دروس سطح و خارج حوزه و چند سال تحصیل در دانشگاه مک گیل کانادا با فراغت از تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا، اینک با دستانی پر به میهن اسلامی بازگشته اند. ضمن تشکر از این عزیزان، این گفت و گوی صمیمانه را با هم می خوانیم.

معرفت: پیش از ورود به بحث، تعریفی از «خودباوری » و «خودباختگی فرهنگی » ارائه بفرمایید.

دکتر ساجدی: دو مفهوم «خودباوری » و «خودباختگی فرهنگی » به دو پدیده اجتماعی اشاره دارد. از این دو مفهوم در حوزه جامعه شناسی بحث می شود. برای فهم این دو واژه، به دلیل ارتباط نزدیکی که با مفاهیم روان شناسی دارند، بجاست آن ها را با دو واژه مشابه در روان شناسی مقایسه کنیم: یکی خودباوری و اعتماد به نفس و دیگری احساس ضعف درونی و عدم اعتماد به نفس. این دو واژه در بین افراد به راحتی درک می شود، ولی در حوزه اجتماع، ابهاماتی دارد. در حوزه روان شناسی، اعتماد به نفس و یا خودباوری به معنای شناخت صحیح توانایی های خود، باورداشتن این توانایی ها و جرات داشتن در به کارگیری آن ها و در نتیجه، رشد روزافزون قابلیت ها و توانایی های انسان است. در برابر آن، عدم اعتماد به نفس به معنای غفلت، نادیده گرفتن و تحقیر این توانایی ها و به کار نگرفتن آن ها و در نتیجه ضعف، سقوط و انحطاط تدریجی ابعاد روحی و جسمی فرد می باشد. در حوزه جامعه شناسی هم واژه «خودباوری فرهنگی » به معنای باور داشتن توانایی های موجود در جامعه و لت خود و تکیه به آن ها و به کارگیریشان و در صدد رفع نقایص آن ها برآمدن و با این توانایی ها برای تامین نیازمندی های اجتماع قدم برداشتن و جامعه را در ابعاد گوناگون رشد و توسعه دادن می باشد. در برابر آن، «خودباختگی فرهنگی » به معنای نادیده گرفتن این توانایی ها و پرده غفلت و ابهام بر آن ها کشیدن و تحقیر آن ها مقدمه ای است برای عدم به کارگیری امکانات موجود در جامعه و رسیدن به اصلاحات و رشد مطلوب جامعه.

دکتر نمازی: در خصوص تعریف «خودباوری » در مقابل «خودباختگی فرهنگی » به نظر می رسد همان گونه که ذکر شد، «خودباوری » یعنی تکیه بر داده های اصلی شخصی و اجتماعی یک فرد و «خودباختگی » یعنی نادیده گرفتن اصالت ها و عناصر اصلی شخصیت فردی و اجتماعی. «خودباوری جامعه مسلمانان » هم یعنی تکیه بر عناصر اصلی شخصیت مسلمان و مؤمن به خدا و تکیه بر اصول و قوانین حاکم بر این جوامع و «خودباختگی » یعنی نادیده گرفتن این اصالت ها و عناصر شخصیتی و دینی و اسلامی و نادیده گرفتن اصول و قوانین حاکم بر فرد در جامعه اسلامی.

معرفت: عناصر و اصول ثابت و نمودها و جلوه های ظاهری حاکم بر فرهنگ غرب را بیان بفرمایید.

دکتر نمازی: ما وقتی به فرهنگ خودمان و فرهنگ غرب و زرق و برق موجود در جوامع غربی نگاه کنیم، به راحتی می توانیم با یک مقایسه ساده بفهمیم که آنچه در فرهنگ غرب، چشمگیر است و توجه ها را جلب می کند مانند کف های روی آب - به تعبیر قرآن «زبد» - است; آن جا که می فرماید:

«فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض » (رعد: 17)

چیزی که شکل ظاهری دارد ولی از محتوای اصیل برخوردار نیست. این ها توجه ما را به خود جلب می کند، اما این از نظر قرآن رفتنی است; یعنی اگر ما با دقت به موارد فرهنگی موجود در فرهنگ خودمان نگاه کنیم و آن را با آنچه در فرهنگ غرب هست مقایسه نماییم، در خواهیم یافت که آن ها چه قدر ظاهری و فریبنده است. در طلیعه سخنم، لازم می دانم توجه شما را به ترجمه این آیه جلب کنم: خداوند از آسمان آبی نازل کرد و از هر دره و رودخانه به اندازه هر یک سیلابی جریان یافت. سپس سیل بر روی خود کف حمل کرد. بعضی از چیزها که برای ساختن زیور یا ابزار در آتش می گذارند نیز کفی مانند آن دارد. خدا حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کف، به کنار افتاده نابود می شود، ولی چیزی که به مردم سود می دهد در زمین می ماند، خدا مثل ها را چنین می زند.

این آیه در ذیل و ادامه آیاتی است که قرآن کریم در آن ها به تبیین و توصیف حق و باطل می پردازد و از راه توصیف نظام آفرینش و کیفیت تحقق پدیده های طبیعی و آسمانی، درصدد است تا تفاوت کسانی که این پدیده ها را می بینند و عبرت می گیرند و کسانی که نمی بینند و هم چنان به تعبیر قرآن، کور می مانند، بیان کند.

«قل هل یستوی الاعمی و البصیر ام هل تستوی الظلمات و النور» (رعد: 16)

شناخت حق و باطل گاهی چنان پیچیده و مشکل می شود که انسان باید سراغ نشانه هایی برود تا حقایق را از اوهام و حق را از باطل تمیز دهد. نشانه های «حق » از نظر قرآن چند چیز است:

الف. حق همیشه مفید است; هم چون آب زلال که مایه حیات و زندگی است، اما باطل بی فایده و بیهوده است. به تعبیر قرآن، نه کف های روی آب هرگز کسی را سیراب می کند و درختی را می رویاند و نه کف هایی که در کوره های ذوب فلزات زینتی و یا کوره های ذوب فلزات برای زندگی ظاهر می شود.

ب. باطل همیشه پر سر و صدا، بالانشین و بی محتواست، اما حق متواضع و کم سر و صدا و پر محتوا.

ج. حق همیشه متکی به نفس است، اما باطل از آبروی حق مدد می گیرد و سعی می کند خود را به لباس آن درآورد و از حیثیت او استفاده کند; همان گونه که هر دروغی از راست فروغ می گیرد که اگر راستی در جهان نبود، کسی هرگز دروغی را باور نمی کرد. بنابراین، حتی فروغ زودگذر باطل به برکت حق است.

د. زبد که به کف های روی آب اطلاق می شود، از آب زلال پدید نمی آید. زمانی کف روی آب پدید می آید که آب به اجسام و اقسام خارجی برخورد کند و آلوده شود و درستی با نادرستی و پاکی با ناپاکی آمیخته گردد. بنابراین، تا زمانی که حق به صفا و پاکی اصلی خود باقی بماند، هرگز کف های باطل اطراف آن آشکار نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در نهج البلاغه می فرمایند: «اگر باطل از آمیزش با حق خالص شود، بر حق جویان مخفی نخواهد ماند و اگر حق از آمیزش باطل رهایی یابد، زبان بدگویان از آن قطع خواهد شد. »

ز. آنچه به مردم سود می دهد، باقی است. به عبارت دیگر، ضامن بقای هر چیز میزان مفید بودن آن نسبت به سایر اجزای پاکیزه عالم است و آنچه مفید نیست، رفتنی و زایل شدنی است. بدین روی، گروه ها با مکاتب و برنامه ها به همان اندازه که مفید و سودمند هستند، حق بقا و حیات دارند و اگر می بینیم مکتب باطلی برای مدتی سر پای ماند به دلیل آن مقدار حقی است که با آن آمیخته شده. به همین نسبت، حق حیات پیدا می کند.

اما در زمینه نمودها و عناصر حاکم بر فرهنگ غرب، می توان برخی نمودها و ظواهر فرهنگی آن جا را چنین بیان کرد:

اول. آزادی غرایز جنسی; عاملی که موجب اضمحلال جامعه غربی شده. به طور طبیعی، کسی که مایه های اصیل اسلامی در او تقویت نشده و خود را مؤدب به آداب اسلامی نکرده این گونه آزادی ها نظر او را جلب می کند و تصور می نماید که این آزادی یک نحو اصالتی برای او می آورد; او را در دنیا سعادتمند می کند. ولی با یک دقت ظریف و با نگاهی به جامعه غربی، به راحتی می توان دریافت که این تفکر چه قدر اشتباه است و به واقع، آنچه اکنون غرب را در بسیاری از مسائل روحی و اجتماعی به بن بست کشانده همین آزاد گذاشتن غرایز جنسی است. نکته حایز اهمیت این است که به تدریج فحشا از ناحیه کسانی صورت می گیرد که وظیفه آن ها نجات جامعه از سقوط اخلاقی است. رهبران فکری جامعه به عنوان طرف داران از آزادی مطلق، مفهوم واقعی «فحشا» را تغییر داده و مردم را به ارتکاب آنچه مخالف شرف و فضیلت است تشویق می نمایند. ویل دورانت Will durant جامعه شناس مشهور می گوید: زندگی شهرنشینی در غرب طوری شده که آدمی را از اندیشیدن به ازدواج باز می دارد.

دوم. توسعه وحشتناک در استفاده از مشروبات الکلی; نمودی که افراد فاقد اصالت و پاکی و شخصیت واقعی را به خود جذب می کند. همین مساله در غرب، خود مشکلات زیادی را به هم راه آورده که آمار سرسام آور دیوانگی ها، تصادفات، ناهنجاری های اجتماعی و تلفات در اثر الکل و تحمیل خسارت های مالی سنگین بر جامعه از جمله آن هاست.

سوم. توسعه روزافزون سرمایه داری; جامعه «کاپیتالیست » غربی - همان گونه که از اسمش پیداست - در مقابل جامعه «سوسیالیست » و جامعه اسلامی قرار دارد. در این جامعه، توسعه روزافزون سرمایه و جمع شدن آن در دست یک عده افراد خاص موجب شده است که این ها بتوانند یک نظم ظاهری را در جامعه خود به وجود آورند. این نظم و انضباط ظاهری که مظهر بزرگ آن را در راه نمایی و رانندگی می بینیم، که البته تعداد قابل توجهی از مشکلات اجتماعی را برطرف کرده، در اثر انباشت سرمایه در دست عده ای از افراد است. به عبارت دیگر، چون سرمایه در دست عده ای از افراد است، آن ها توانسته اند سرمایه را به مقدار لازم در شریان ها و زیرمجموعه هایی که جامعه را می تواند مهار کند و پیش ببرد، برای رسیدن به اهداف مادی خود به کار بگیرند. عامل اصلی این نظم قابل توجه پول است. وقتی راننده می بیند که اگر - مثلا - با سرعت 120 کیلومتر در ساعت برود جریمه اش 250 دلار است، هیچ وقت تخلف نمی کند. همه مردم با جرایم بسیار سنگین محاصره شده اند و ناچار از رعایت قوانین هستند، وگرنه چنین نیست که یک نظام اخلاقی در کار باشد. وقتی در جریان زندگی آن ها وارد شویم می بینیم که چگونه پول قدرت می آورد و وقتی پول در دست سرمایه دار است، به راحتی می تواند سرمایه گذاری کند. من در طول چندسالی که در آن جا بودم، با دقت در تمام مظاهر فریبنده آن جا دیدم که واقعا قدرت سرمایه در تمامی مظاهر جوامع بشری رخنه کرده است. و توانسته است موجبات کنترل و هدایت بسیاری از مسائل و مشکلات را فراهم آورد.

در همین زمینه، یکی از چیزهایی که موجب جذب جوانان ما به آن جا می شود، مساله تامین اجتماعی و مقرری ناچیزی است که به افراد پرداخت می شود. یکی از صاحب نظران در رشته اقتصاد می گفت: بزرگ ترین خدمت را به جامعه سرمایه داری غرب، نظام سوسیالیسم و نظریه مارکس کرده است; چون مارکس می گفت: در جوامع غربی به دلیل استفاده از سرمایه و این که کارگران را پیوسته به کار می کشند و پول ناچیزی به آن ها می دهند، به مرحله ای می رسند که این وضع برایشان قابل تحمل نیست و انقلاب می کنند، سرمایه دارها را کنار می زنند و خودشان جایگزین آن ها می شوند و به تدریج، نظام، سوسیالیسم و عدالت اقتصادی برقرار می شود.

نظام سرمایه داری به خوبی این مشکل را دریافت و برای جلوگیری از قیام کارگران و برای آن که سرمایه از دست آن سرمایه داران خارج نشود، قوانین تامین اجتماعی و مقرری را تدوین کردند. در نتیجه، عملا در این جوامع افراد فاقد درآمد، کم تر یافت می شود; حتی فقیرترین افراد هم ماهیانه مبالغی دریافت می دارند. اما از سوی دیگر، همین مبالغ را مجبورند از طریق اجاره خانه، ماشین قسطی و خرید کالاهایی که به شدت برایشان تبلیغات می شود به همان صاحبان اصلی سرمایه بپردازند. در واقع، سرمایه دار می آید از راه انسان دوستانه، به مردم کمک می کند و خروش مردم گرسنه را می خواباند، ولی از سوی دیگر، پول آن ها را از طرق مختلف از دستشان درمی آورد. این یکی از واقعیت های موجود و تلخ در فرهنگ غرب است که بسیار قابل مطالعه و تامل می باشد.

چهارم. تزلزل نظام خانواده; دنیای غرب با صنعتی شدن، مرد و زن و کوچک و بزرگ را به بازار کار کشید تا بتواند موتور صنعت را به حرکت درآورد و آن را پیوسته در عرصه های گوناگون پیش ببرد; باید از همه افراد جامعه استفاده می کرد. وقتی زنان و فرزندان وارد بازار کار شدند، به طور طبیعی، علاقه افراد خانواده نسبت به هم کم می شود و بین آن ها اختلاف به وجود می آید; زن وقتی ندارد که صرف خانه بکند، افراد خانواده هم جوشی، محبت و هم بستگی را از دست می دهند و علاقه به تشکیل خانواده کم می شود. در نتیجه می بینیم که - برای مثال - اکنون رشد جمعیت در کانادا، منفی است; یعنی سالانه باید دو سه میلیون جمعیت از خارج بپذیرند تا بتوانند جامعه خود را اداره کنند. این یکی از عوامل بسیار مهمی است که در غرب وجود دارد. خودشان هم به این مشکل پی برده اند و سعی دارند به شکلی با آن مقابله کنند; مثلا، به کسانی که اولین بار بچه دار می شوند ماهیانه پول خوبی می دهند و به بچه های دوم و سوم بیش تر می دهند. سیاست های گوناگونی را به کارگرفته اند تا نظام خانواده را احیا کنند.

این در حالی است که در اسلام، نظام خانواده چنان از هم بستگی و انسجام برخوردار است و اهتمامی که اسلام و قرآن به نظام خانواده می دهد و به آن توجه می کند اصلا با آنچه درغرب جریان دارد قابل مقایسه نیست.

در اسلام، دستورات اکیدی و تعریف و تمجیدهای زیادی در مورد حقوق پدر و مادر نسبت به فرزند و حقوق فرزند نسبت به پدر و مادر شده است که خود عامل برتری اسلام بر دیگر نظام ها است. به عکس، خانواده در غرب به شدت متزلزل است; چون زن و مرد، هر دو متوجه کار شده اند و نظام صنعتی آن ها را از خانه دور کرده و توجه زن و مرد به خانه و بچه ها کم شده است. به طور طبیعی، عواطف و شاکله هایی که نظام خانواده را تشکیل می دهد، در آن جا متزلزل گردیده است.

معرفت: عناصر مثبت و منفی جامعه و فرهنگ غربی را بیان بفرمایید.

دکتر ساجدی: تصور می کنم علاوه بر آزادی غرایز جنسی، توسعه استفاده از مشروبات الکلی، بالا رفتن آمار جرایم و تزلزل نظام خانوادگی، نکات مثبت و منفی دیگری نیز وجود دارد که باید به آن توجه داشته باشیم. از جمله شاخص های مهم فرهنگ غرب «رشد روزافزون فن آوری » است و تصور می کنم یکی از عوامل مهم جذب سایر ملت ها به آن جا همین باشد. این چیزی است که از سالیان قبل شروع شده و هر قدر هم جلو می رود، بر سرعتش افزوده می شود. این رشد در آن جا هم آثار مثبتی داشته و هم آثار منفی. آثار منفی آن ناشی از رشد فن آوری نیست، ناشی از تسلط مادیگرایی بر آن فرهنگ و خالی بودن جایگاه معنویت و بی توجهی به ابعاد گوناگون بشر در آن جاست، وگرنه خود صنعت به تنهایی مضر به حال جامعه نیست، بلکه از ابزارهای مهمی است که ما هم به طریقی، باید آن را به دست آوریم. البته گام های مؤثری نیز برداشته شده است.

«نظم » در رانندگی و در برخی امور دیگر هم یکی از نقاط مثبت این کشورهاست که تا حد زیادی مرهون برخوردهای شدید قانونی و وضع جریمه های سنگین است. حاکمیت نظم به تدریج، مراعات بعضی از قوانین را برای آن ها درونی کرده است. اگر جامعه ای بتواند قوانین خودش را برای مردم درونی کند - که مقدماتی هم دارد - به تدریج، به جایی می رسد که نظم محسوس و ملموس می شود. ما هم باید در جامعه خودمان، سعی کنیم قوانین را به شکلی حاکم گردانیم که همه برای مدتی طولانی مجبور باشند آن ها را مراعات کنند تا به تدریج، برایشان درونی شود. اجرای قوانین هم راه با نظارت اجتماعی دایمی و بدون مسامحه در دراز مدت می تواند به تدریج به درونی شدن قوانین بینجامد. در این صورت، نظم «اکثری » خواهد شد; یعنی اکثریت آن را مراعات خواهند کرد. متاسفانه با وجود نکات مثبتی که در اسلام وجود دارد، ما به دستورات آن خوب عمل نکرده ایم، فقط اسلام را به صورت نظری پذیرفته ایم. هیچ یک از نکات منفی که در جامعه ما وجود دارد ارتباطی به اسلام ندارد. اگر ما توانستیم در جامعه خودمان، این مراحل را طی کنیم به آن نتایج می رسیم. ما باید قوانین را به تدریج، درونی و اکثری کنیم. با وجود این که جریمه های سنگین نقدی نقش مهمی در ایجاد نظم دارد، ولی نکته مؤثر دیگری که در این زمینه وجود دارد آن است که کشورهای غربی بیش از ما از فن آوری برای مهار جامعه استفاده می کنند. به عنوان مثال، اگر با دوربین تخلف کسی را که از چراغ قرمز تقاطع رد شده است، ثبت کنند و در مدت کوتاهی به او اطلاع دهند که در فلان ساعت و فلان روز از چهارراه رد شده اید و باید جریمه بپردازید، احتمال تکرار تخلف کاهش می یابد. بنابراین، به کارگیری فن آوری و عدم استثنای افراد در اجرای قانون از جمله مواردی است که موجب حاکمیت نظم در رانندگی در جامعه می شود.

دکتر نمازی: تذکر نکته ای در اینجا ضروری است: آنچه در نظر برخی چنین جلوه کرده که در پس نظم موجود در غرب ارزشی نهفته است، پس از دقت در زندگی غربی می بینیم که چنین نیست. بله در نظام اسلامی، ما می بینیم که خدای تبارک و تعالی چه قدر حقوق برای مردم قائل شده است! سفارش های زیادی شده که نباید کاری کنیم که حق دیگری از بین برود. چه قدر ارزش ها در پس رعایت همین قوانین راهنمایی رانندگی ما قرار دارد; از جمله حقوق الناس. اما در آن جا چنین چیزهایی با رعایت قوانین موردنظر نیست، نظم موجود متاثر از پولی است که هم از مردم می گیرند و هم صرف این کار می شود، برخی قوانین وضع می شود، فن آوری به کار گرفته می شود و به تبع آن، رعایت قوانین.

ولی نکته حایز اهمیت این است که عده ای تصور می کنند واقعا جامعه غربی یک جامعه ارزشمند است; یعنی یک سلسله ارزش های اخلاقی، معنوی و دینی باعث می شود که مردم قوانین را مراعات کنند، اما چنین نیست. برای مثال، در طوفان یخ سال کانادا که همه جا یخ بسته بود، درخت های یخ زده روی سر مردم خرد می شدند، برق رفته بود و بالابرها و قطارها کار نمی کردند، مشکلات فراوانی برای مردم ایجاد شده بود. مردم که تا روز قبل برای رفتن به محل کار خود مجبور بودند در صف اتوبوس بایستند، اما در آن روز، شاهد بودیم که عده ای از ته صف می دویدند و سوار می شدند. اگر واقعا ارزشی حاکم بود، باید آن جا هم رعایت می شد.

دکتر ساجدی: در شناخت غرب، یک نکته مهم این است که راه افراط و تفریط طی نکنیم; هم نکات مثبت آن را بشناسیم و هم نکات منفی را و سعی کنیم در جامعه خودمان، نکات مثبت را به کار بگیریم و از نکات منفی آن اجتناب نماییم. تبیین هر یک از این ها مشکل خاص خود را دارد. مشکل است که بتوانیم از این دو مرز خارج نشویم. منظور من این است که به هر حال، نظم در رانندگی یا برخی کارهای دیگر از نکات برجسته این کشورهاست، ولی در کشور ما از جمله چیزهایی است که همه از آن دم می زنند. این باید تحلیل بشود. عواملی هم پشت این واقعیت نهفته است که یکی از آن ها همین رشد روزافزون فن آوری و استفاده وسیع از آن برای مهار و اداره جامعه است. اگر این شیوه در کشور ما به کار گرفته شود بهتر از آن جا هم نتیجه خواهد داد. ما آن را به کار نگرفته ایم تا نتایجش را ببینیم. بدون این که آن ها را به طور وسیع به کار ببریم، به قضاوت نشسته ایم.

یکی دیگر از نکاتی که از آن زیاد سخن به میان می آید و از مشخصه های غرب تلقی می شود صداقت، راستی و عدم تقلب است. این، هم از جمله عوامل جذب افراد به آن جاست، هم برخی آن را از شاخصه های فرهنگ غرب می دانند. به نظر من، این گونه نیست که مردم غرب تافته جدابافته ای باشند; مثلا، اصالتا با ما تفاوت داشته باشند، آن ها اهل صداقت باشند و ما نباشیم یا در آن ها یک صافی هایی باشد و در ما آلودگی هایی باشد، بلکه به عکس چنین چیزی وجود ندارد. همین ها هم که به عنوان نمونه ذکر می کنند مربوط به عوامل نظارتی است که به این جا منجر شده; مثلا، در فروشگاه ها، به ظاهر، کسی ناظر اعمال شما نیست، ولی دوربین های مخفی و عوامل غیرمحسوس وجود دارد که اگر کسی مرتکب خلافی شود، برخوردهای شدیدی با او می کنند; چنان که افراد مطمئن هستند که تحت مراقبتند و کسانی ناظر آن هایند. حتی در کناره های درهای ورودی گاهی دستگاه هایی نصب شده است که اگر مبلغ کالایی را پرداخت نکرده باشید، آژیر می کشد و افراد را مطلع می کند. در ظاهر، کسی ناظر و مانع افراد نیست، ولی در واقع، افراد مهار می شوند. یا مثلا، وقتی شما به مغازه های آن جا می روید چیزی بخرید، می بینید چه قدر با روی باز و تبسم با شما برخورد می کنند! راز این کار در آن است که در آن جا پیدا کردن کار بسیار سخت است; اگر کسی کار پیدا کند، شغلی به دست آورد، آن را از موفقیت های عظیم خودش می داند; چون در آن جا رقابت شدیدی برای به دست آوردن کار وجود دارد.

از سوی دیگر، خود فروشنده ها هم با دوربین تحت نظارت قرار دارند و نحوه برخورد آن ها با مشتری ارزیابی می شود. اگر - مثلا - لبخند نزنند یا برخورد مناسبی نداشته باشند آن ها را از کار برکنار می کنند. اگر چنین نظارت ها و مهارهایی در کشور ما هم باشد، نتیجه مثبت می دهد. ما در کشورمان از فن آوری برای حاکمیت این نوع نظم و این نوع قوانین کم تر استفاده کرده ایم. در این زمینه، باید سرمایه گذاری بکنیم; چون نتایج مثبتی برای مردم دارد.

اما در کنار این نقاط مثبت، نقاط ضعفی هم در غرب وجود دارد که قابل توجه است: عمده ترین نقطه ضعفی که ما در غرب می بینیم، جهت گیری انسان به سوی مادیگرایی و فراموشی بعد معنوی است. فرد در دوران کودکی و نوجوانی در بعد معنوی قدم برنمی دارد. پس از این دوران، مهم ترین چیزی را که دنبال آن می گردد در دبیرستان، رشته های شغل آفرین در شرکت های اقتصادی است. اگر کسی بگوید می خواهم فلسفه بخوانم یا بروم دین مطالعه کنم به او می خندند و می گویند: یعنی چه؟ انگیزه شما از این کار چیست؟ چه پولی می توانی از این رشته ها به دست بیاوری؟ بعد از دانشگاه هم وارد شغل می شود و صبح تا شب به طور کامل مشغول است تا پول به دست آورد. ایام تعطیلات رسمی هم به تفریحات روی می آورند. راه های تفریحی سالم و ناسالم هم آن قدر متنوع است که در هر صورت افراد را به خود مشغول می کند. بنابراین، برایشان کم تر فرصتی برای مطالعه و فکر وجود دارد. به همین دلیل، فراموشی بعد معنوی مشخصه قوی افراد در این مناطق است; جهت گیری ها همه مادی است. اگر هم کسی بتواند در زمینه مسائل عرفانی، اخلاقی و معنوی کاری انجام دهد، به دلیل اقتضای فطری اوست. نمی توان کسی را از فطرتش جدا کرد، گرچه این فطرت به اقتضای برخی عوامل کم رنگ و کم سو شده است. نحله های مختلف دینی و عرفانی که در این مناطق رشد کرده نشان دهنده آن است که در آن جا فقر معنوی و بی توجهی به بعد معنوی انسان به خوبی احساس می شود.

نکته دیگری که از نقاط ضعف غرب به شمار می رود «فردگرایی » است; این که هر کس به خودش توجه دارد و چندان توجهی به نیازهای جامعه و دیگران ندارد. این هم از لوازم منفی رشد فن آوری است و اگر ما بتوانیم حرکت به سوی رشد فن آوری را ادامه دهیم و در عین حال، از این بعد منفی آن اجتناب نماییم قدم مهمی است که می توانیم برای کشورمان برداریم. فردگرایی در غرب، موجب تزلزل نظام خانواده نیز شده است. به نظر من، ریشه تزلزل نظام خانواده در غرب، فردگرایی است. در آن جا، فرد فقط به خودش می اندیشد و به لذت ها و خواسته های خودش; حتی به خواسته های زن و فرزند خودش هم چندان توجهی ندارد. البته این عمومیت ندارد; چنین نیست که همه این گونه باشند. انسان بر حسب فطرت به گونه ای آفریده شده است که فرزند خود را دوست دارد و می خواهد به او کمک کند، به همسر خود و کمک به او علاقه دارد، ولی غلبه روح مادیگری در موارد زیادی، این ویژگی فطری را تحت تاثیر قرار می دهد; به گونه ای که فرد این خواسته های فطری خود را زیر پا می گذارد.

یکی از غربی ها به من می گفت: علت این که ما در خانواده با هم سازگاری نداریم این است که در غرب، هرکسی، هم مرد و هم زن فقط برای نفع خود فکر می کند، هیچ کدام حتی برای نفع خانواده اش حاضر نیست فکر کند و در این حد گذشت و ایثار داشته باشد. به همین دلیل است که زن و مرد هم دیگر را تحمل نمی کنند. تحلیل ایشان این بود که در این جا، فرهنگ خودمحوری و خودخواهی و فردگرایی حاکم است و این را در موارد گوناگون می توان نشان داد.

این ها همه از آثار سوء ماشینی شدن جامعه و غفلت از سایر نیازها در غرب است. اگر ما تاریخ یک صد سال پیش همین کشورها را مطالعه کنیم، می بینیم از نظر خانوادگی، وضعیتشان بهتر از این بود، از نظر احساسات و عواطف هم روابط بهتری داشتند، برخی جرایمی هم که امروز در آن جا وجود دارد کم تر بوده است. در این زمینه ها، آمار وجود دارد; چیزی نیست که فقط در حد شعار باشد. گزارش ها این را نشان می دهد. ما نباید به هر چیزی یک طرفه نگاه بکنیم و - مثلا - بگوییم چون در آن جا صنعت پیشرفته وجود دارد. همه چیز مطلوب است. نکته حایز اهمیت این که علی رغم موفقیت غرب در رشد صنعتی، ما می توانیم در جامعه خودمان فن آوری ارتقا بخشیم و در عین حال، با تکیه بر فرهنگ غنی اسلام، جامعه خود را از ابعاد منفی جوامع غربی حفظ کنیم.

به هر حال، فردگرایی از جمله چیزهایی است که غرب هر روز به آن نزدیک تر می شود و ضربات مهلکی هم بر جامعه وارد می سازد. همین فردگرایی منجر به ضعف احساسات انسان دوستانه در غرب شده است.

از دیگر نکات منفی غرب که آن هم از همین فردگرایی ناشی شده «نژاد پرستی » است که به تدریج در بعضی از کشورهای غربی بیش تر رشد می کند و ضایعات زیادی بر جای گذارده است. در بیش تر کشورهای غربی، به دلیل همین نژادپرستی، زندگی واقعا مشکل شده است.

دکتر نمازی: در غرب، چون نظام خانواده از هم گسسته شد و خانواده، که کانون اصلی تربیت اجتماع است، از هم پاشید، به طور طبیعی، اخلاق - یعنی گرایش به پاک دامنی، خلق و خوی خوش و رعایت امانت - همه از بین رفته و چیزی که اکنون دامن غرب را به سختی گرفته بی عفتی و ناپاکی است. در حال حاضر، سن ازدواج در غرب چیزی قریب چهل سال است; یعنی افراد زمانی رغبت به ازدواج پیدا می کنند که تمام نیروهای جوانی شان از بین رفته و فقط محتاج قدری آرامش و عواطف باشند. و این هم طولی نمی کشد که به جدایی می انجامد. مکرر اتفاق می افتد که - مثلا - سه سال با یکی، دو سال با دیگری، پنج سال با کس دیگر زندگی می کنند، بعد جدا می شوند. در آن جا، تزلزل شدیدی در اخلاق خانواده وجود دارد. مظاهر روشن آن جوان های «بیتل » و - به اصطلاح - «هیپی ها» هستند که لباس های خاصی می پوشند. آن ها خودشان را به شکل های خاصی درمی آورند; مثلا، تمام موهای سرشان را می تراشند و فقط به اندازه یک تاج خروس باقی می گذارند. یا لباس هایی که آن ها می پوشند نمایانگر واقعی از بین رفتن اخلاق در آن جامعه است. افزایش بی رویه نوزادان نامشروع حاکی از این واقعیت است. در امریکا، قریب 650 بیمارستان به امراض مقاربتی اختصاص دارد و هر سال قریب سی، چهل هزار کودک در اثر این گونه بیماری ها از بین می روند. آمار سقط جنین یک ساله در امریکا متجاوز از یک میلیون است. این ها همه نشان می دهد که عفت و پاک دامنی در غرب از بین رفته و برخی متفکران و نویسندگانی که هنوز آثاری از مسائل اخلاقی در آن ها باقی مانده به فکر این هستند که کاری بکنند.

یکی از نکات جالبی که من آن جا دیدم این بود که یکی از مجلات امریکا که رایگان دریافت می کردم، مشخصات و آمار تمام فیلم ها و کتاب هایی را که به مردم کمک می کرد تا به فکر غیب و ماورای ماده باشند ارائه می کرد تا آن ها را از این حالت مادی بازدارند. این مجله نمودی است از این که ببینیم چه قدر آن جا مشکل وجود دارد که افراد و مؤسساتی صرفا در این جهت تشکیل شده اند که بیایند برنامه هایی بسازند تا افراد را متوجه کارهای غیبی بکنند و توجهشان را از مادیات دربیاورند. این نشانه بارز آن است که در غرب، اخلاق به انتها رسیده و عده ای به فکر این هستند که مردم را متوجه جای دیگری بکنند. این علامت سقوط اخلاق در غرب است. آن ها منتظر گرفتن پیام هایی در این زمینه از ما هستند. ما شاهد بودیم از سخنرانی ها و منبرهایی که در آن جا برگزار می شد، چه قدر استقبال می کردند و چه جمعیت زیادی در آن ها حاضر می شدند. در صحبت های خصوصی که با ما می کردند، از این مسائل به شدت می نالیدند. متاسفانه ایرانی های مقیم آن جا هم از این خطرات دور نمانده اند و در نزد بسیاری از آن ها هم نظام خانواده از بین رفته است. پدر و مادرها به شدت نگران فرزندانشان هستند و می گویند: آن ها به حرف ما گوش نمی دهند، اگر ما کم ترین اعتراضی به آن ها بکنیم می گویند: به شماره 911 زنگ می زنیم; شماره تلفنی که از دوران دبستان به بچه ها یاد می دهند که هر موقع پدر یا مادر، آن ها را اذیت کردند با آن تماس بگیرند. کندی در سال 1962 گفته است: امریکا آینده دردناکی پیدا خواهد کرد; چون جوانان بی بند و بار غرق در شهوات هستند و دیگر حاضر نیستند وظایفی را که به آنان محول می گردد به خوبی انجام دهند; مثلا، از میان هر هفت نفر جوانی که به سربازی اعزام می شوند، شش تن نالایق و سست هستند و این به سبب افراط در شهوت رانی است که استعدادهای بدنی و روانی آنان را می کاهد. اگر جوانان امریکایی را با جوانان ایرانی که در جبهه های جنگ می جنگیدند مقایسه کنید، این مساله معلوم می شود. ما از هر ده نفری که به سربازی می فرستیم، به واقع به اندازه ده نفر انرژی دارند و چنان ارزش های انسانی در آن ها متجلی می شود که حاضرند روی مین بروند و جان خود را فدا کنند.

یکی دیگر از مظاهر افت اخلاقی در غرب، حیوان دوستی است. آن ها علاقه زیادی به حیوانات دارند. ماجرای جالبی در طوفان یخ اتفاق افتاد: در آن شرایط که برق قطع شده بود و برای جلوگیری از تلف شدن مردم پلیس مجبور شد به خانه ها وارد شود و افراد را بیرون بیاورد، بعضی از این خانواده ها بیرون نمی آمدند; وقتی از لت سؤال شد گفتند: چون ما نمی توانیم - مثلا - سگ یا گربه مان را با خودمان بیاوریم به همین علت به پناهگاه نمی آییم. سگ و گربه در غرب معادل انسان و بلکه بهتر از انسان است. شهرهای سانفرانسیسکو، شیکاگو و لوس آنجلس دارای تالارهای متعدد آرایش برای حیوانات هستند و دارای قبرستانی مجزا. این در حالی است که در همین شهرها چندین میلیون انسان بی کار وجود دارد که برای به دست آوردن روزی دست به هر کاری می زنند. اگر شما اذیت و آزاری به سگی بکنید، قانون حق دارد شما را مؤاخذه کند. این از موارد انحطاط فرهنگ غرب است. آن ها در حالی با سگ و گربه هایشان محشورند که می دانند در اثر این کار، به چه بیماری هایی گرفتار می شوند. این یکی از مواردی است که بجاست روی آن تحقیق کنند که چه طور می شود که یک فرد تحصیل کرده در سطح دانشگاه با وجود آن که می داند چیزی برایش مریضی می آورد، ولی حاضر به کنار گذاشتن آن نیست. به نظر من، این به همان ارزش هایی بازمی گردد که آن ها در اثر رشد صنعتی غرب آن را از دست داده اند و تمام تلاش هر انسان غربی این است که خود را هم سطح با وضع موجود نگه دارد.

البته همه آنچه ما در زمینه آفات بد رشد فن آوری در غرب می گوییم، به این معنا نیست که نکات مثبتی ندارد، نکات مثبت بسیار خوبی وجود دارد، به خصوص آنچه در زمینه رشد فن آوری در اداره جوامع به دست آورده اند یا آنچه در زمینه آموزش و پژوهش به آن رسیده اند. آن ها به شیوه های با ارزش دست یافته اند که به وسیله آن توانسته اند آموزش و پژوهش خود را پیش ببرند، دل تاریخ را بشکافند و مسائل و ارزش های موجود در فرهنگ های گوناگون را در فرهنگ خودشان جمع کنند و از آن ها در تجارب علمی و فرهنگی خودشان و پیشرفت های صنعتی شان استفاده نمایند.

یکی دیگر از علل افت فرهنگ غربی ضعف کلیساهاست. دین باید از مایه های خودش استفاده کند و جوانان و جوامع را پرورش دهد، نکات مثبت اخلاقی و مذهبی را برای آن ها بیان نماید، ولی اکنون کلیساها فقط به خواندن یک تعداد دعاهای تکراری بسنده می کنند. به نظر می رسد عامل افت فرهنگ غربی و خلا معنویت در آن جا را باید بیش از همه در ضعف کلیساها و دولتی شدن آن ها و برخورد ارباب کلیسا با دانشمندان و جلوگیری آن ها از تحقیقات جست و جو کرد.

از دیگر عوامل ضعف انحطاط فرهنگ غرب، بی مهری و بی عطوفتی در جامعه غربی است. در غرب، دو همسایه، که با هم هستند، گاهی ماه ها و سال ها هم دیگر را نمی بینند و از احوال هم خبر ندارند. در ساختمان های آن جا، افراد بسیار آرام مسیری را به خانه می آیند و می روند و شاید یک سال دو سال بگذرد و از همسایه کناری خودشان خبر نداشته باشند. این بی مهری ها موجب پاشیده شدن نظام خانواده، طلاق های زیاد، منفرد زندگی کردن و از بین رفتن عطوفت و هم بستگی در آن جامعه شده است. در مقابل، تعداد خانه های سالمندان زیاد شده و تعداد افرادی که بعد از پنجاه، شصت سالگی راهی سرای سالمندان می شوند رو به افزایش است. این یکی از عواملی است که متاسفانه بعضی از ماها بدون توجه به دستورهای دینی شاهد آن هستیم. اسلام چه قدر دستورات اکیدی درباره احترام به بزرگ سالان دارد، اجازه نمی دهد فرزندان یک قدم جلوتر از پدرها و مادرها راه بروند.

شخصی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه وآله مادری دارم که بسیار پیر شده و قادر به انجام فعالیت های زندگی اش نیست; من باید او را غذا بدهم، تمیز کنم و در یک سبدی قرار دهم و در جایی بگذارم که حیوانات اذیتش نکنند; باید مثل یک بچه از او مراقبت کنم. آیا من حق او را ادا کرده ام؟ حضرت فرمودند: خیر. گفت: چرا یا رسول الله؟ حضرت فرمودند: تو تمام این فعالیت ها و مواظبت هایی را که حالا از مادر پیرت می کنی با یک امیدی انجام می دهی و آن این که زودتر بمیرد و راحت شوی. ولی مادرت، زمانی که تو در دامنش بزرگ شدی و شیرخواره بودی، وقتی نیمه های شب برمی خاست و تو را شیر می داد، آرزویش این بود که تو بزرگ شوی و به سعادت برسی، زن و فرزند تو را ببیند، زندگی سعادتمندانه تو را ببیند. (1) همین داستان کوچک گویاست که اسلام چه قدر به نظام خانواده و سالمندان توجه دارد. و یا در جواب فرمودند هرگز حق ایشان را ادا نکرده ای حتی جبران یک ناله از ناله هایی که در موقع زایمان از فرط رنج و فشار و درد می نمود نکرده ای.

معرفت: جناب آقای ساجدی اگر تکمله ای بر این بحث دارید بفرمایید. به نظر شما عوامل اصلی جذب جوانان به فرهنگ غرب چیست؟

دکتر ساجدی: پیش از پاسخ به این پرسش، درباره مطلب قبلی نکته ای را متذکر می شوم: اصل مساله حیوان دوستی را نمی توان یک نکته منفی تلقی کرد، ولی آنچه مهم است این احترامی است که حیوان در آن جا دارد; احترامی که انسان به هم نوع خودش هم ندارد، به خصوص به انسان های ضعیف. حتی شاید بتوان گفت در موارد زیادی افراد در این جوامع این محبت را به نیازمندهای خانواده خود ندارند. بسیار خوب است که انسان به حیوانات احترام بگذارد و آن ها را اذیت نکند، اسلام هم بر این تاکید دارد، اما کسی که به حیوان این قدر احترام می گذارد، خوب است توجه کند که آیا نیازمندتر از حیوان در جامعه اش یا سایر جوامع وجود ندارد. چرا به آن ها بی توجه هستند و این قدر به حیوان ها توجه می کنند؟ !

نکته دیگر این که یکی از علل مهم روی آوردن آن ها به سگ، همین فردگرایی آن هاست که باعث شده است هیچ کس به درد کسی نخورد; یعنی غالبا نه بچه ها به پدر و مادر خود توجه می کنند و نه فامیل و دیگر اقوام به هم دیگر. محبت ها و احساساتی که در جامعه ما وجود دارد، در آن جا بسیار ضعیف است; ازدواج ها به ندرت صورت می گیرد و در صورت تحقق، کم دوام است. اعضای خانواده و اقوام و دوستان کم تر به یک دیگر وفادار می مانند. بی وفایی در ازدواج های دوران جوانی و میان سالی بیش تر است. همین بی وفایی باعث شده است که در آن جا زن و مرد در سنین بالا، با هم دیگر به گرمی زندگی کنند; یعنی - مثلا - در سنین شصت یا هفتاد سالگی احساس می کنند تنها کسی که به دردشان می خورد فقط همسرشان است. در آن جا، آمار ازدواج به شدت پایین است، ولی همان مقداری هم که هست مربوط به سنین بالاست. افراد در سنین بالاست که احساس می کنند دیگر کسی به دردشان نمی خورد، تنها کسی که باید به او اتکا کنند همسرشان است. به نظر می رسد روی آوردن آن ها به سگ تا حدی ریشه در ضعف روابط انسانی و کم مهری هاست، به خصوص که سگ هم در مقایسه با سایر حیوانات حیوان وفادارتری است و زیاد تابع انسان می شود.

در مورد عوامل جذب فرهنگ غرب در فرهنگ خودی و این که چرا برخی از افراد جامعه ما به تدریج به غرب گرایش پیدا می کنند، به نظر می رسد یکی از عواملش - به طور کلی - گرایش و میل طبیعی انسان به مادیگری و دنیاخواهی است. انسان به طور طبیعی، به دنیاطلبی و راحت طلبی بیش تر علاقه دارد تا حرکت به سوی خدا. این یک امر غریزی است. اگر انسان بخورد و بخوابد راحت تر از این است که کارهای سخت انجام دهد. میل طبیعی به مادیگری و دنیاطلبی در انسان وجود دارد و هر جامعه ای که در این جهت زمینه بیش تری داشته باشد، انسان هایش به آن سمت بیش تر کشیده خواهند شد. در جامعه خودمان هم به همین صورت است: اگر چیزهایی که جوانان دوست دارند برایشان فراهم شود، زودتر به آن نزدیک می شوند. بنابراین، دنیاطلبی ریشه در طبیعت انسان دارد و این طور نیست که غرب کاری عجیب و غریب کرده باشد یا معجزه ای رخ داده باشد که موجب شده همه به آن جذب شوند. این طبیعی است که اگر کسانی آن محیط را بپسندند و بخواهند خواسته های خودشان را ارضا کنند، وقتی ببینند جای دیگری ارضا نمی شود، به سراغ آن جا بروند.

این نکته نشان می دهد که ما در جامعه خودمان باید در کنار توجه به رشد معنوی و تعالی افراد، سعی کنیم جذبه های مادی را هم فراهم کنیم، تفریح های سالم به اندازه کافی ایجاد نماییم و زمینه های ارضای نیازهای مادی را فراهم آوریم. این موضوع به دو دلیل ضرورت دارد:

اول. نظام حکومتی لازم است حقوق تمام شهروندان را مدنظر قرار دهد و برای کسانی که دوست دارند وقت بیش تری را به لذایذ مادی و تفریحات سالم اختصاص دهند زمینه تفریح و شادی را در حد غیرافراطی آن فراهم آورد تا افراد کم تری برای ارضا نیازهای خود به جاهای دیگر گرایش پیدا کنند. دوم. حتی توصیه اسلام به کسانی که هدف غایی را رشد و تعالی ابعاد معنوی نیز قرار می دهند این است که به ابعاد مادی و لذایذ و تفریحات سالم دنیوی توجه داشته باشند و آن را به طور کلی مورد غفلت قرار ندهند; چرا که تعالی روحی نیز برای کسانی حاصل می شود و یا دوام بیش تری می یابد که دارای بدنی سالم و با نشاط هستند. اسلام نه تنها تفریح و شادی و استفاده از امکانات دنیوی را محدود نکرده، بلکه ما را به استفاده صحیح از آن ها سفارش نیز نموده است.

از سوی دیگر، این مساله نشان می دهد که تحقق اهداف اسلامی در یک جامعه کار مشکلی است; یعنی اداره جامعه اسلامی سخت تر از اداره جامعه ای است که می خواهد فقط به ابعاد مادی زندگی توجه کند. اداره جامعه اسلامی در مقایسه با اداره جوامع غربی می تواند با خانواده ای مقایسه شود که دو بچه دارد و می خواهد یکی را فقط در بعد مادی و دیگری را در هر دو بعد مادی و معنوی تربیت کند. تربیت فرزند دوم به مراتب سخت تر از فرزند اول است. این سختی مسؤولیت کسانی را نشان می دهد که جامعه اسلامی را اداره می کنند. و به راستی، اداره و جهت دادن جامعه به سوی یک الگوی اسلامی چه قدر سخت تر است از داشتن جامعه ای که انسان بخواهد فقط به امور مادی و رفاهی مردم بیندیشد.

عامل دیگری که موجب جذب جوانان به غرب می شود افراط و تفریط در تبیین و اجرای اسلام است. ما کشوری هستیم که اسلام را الگوی خودمان معرفی کرده ایم و از آن دفاع می کنیم، ولی در تبیین و عمل به آن در جامعه، گاهی راه های افراطی یا تفریطی را طی می کنیم. همین مطلب موجب می شود که برخی وقتی عدم ثبات را در این زمینه می بینند، به فرهنگ دیگری جذب شوند. کسانی که در یک کشور اسلامی، اسلام را ارائه می دهند و به اجرا می گذارند باید یک حد متعادل و وسطی را مراعات کنند تا زمینه افراط و تفریط بسته بشود و کسانی به فکر گرایش به افکار غیراسلامی نیفتند.

دلیل دیگر گرایش جوانان، ناسازگاری میان علم و عمل در بین برخی از کارگزاران حکومتی است. بعضی از کسانی که در کشور ما، از اسلام دم می زنند و مجریان هستند علم و عمل آن ها باهم یکی نیست. همین زمینه جذب برخی از جوانان را به فرهنگ غربی و غیرخودی فراهم می کند. آنان از خود می پرسند: اگر اسلام خوب و ارزشمند است، چرا مدعیان آن بدان عمل نمی کنند؟ در این زمینه، یکی از راه های جلوگیری از این پیامد منفی عدالت در اجرای قوانین و مبارزه با هرگونه تبعیض است.

یکی دیگر از دلایل گرایش جوانان به فرهنگ غربی مشکلات اقتصادی است; فقر، تورم، بی کاری هم راه با تبلیغاتی که دشمنان می کنند مبنی بر این که در آن جا این مشکلات وجود ندارد، بلکه از رفاه نسبی بیش تری برخوردارند از یک سو، و افزایش روزافزون فارغ التحصیلان دانشگاه ها بدون وجود زمینه های شغلی مورد انتظار آنان از سوی دیگر زمینه ساز این گرایش است. البته این نکته را هم نباید فراموش کرد که «آواز دهل شنیدن از دور خوش است. » ما این جا مشکلات داریم. شکی هم در این نیست. مسؤولان هم باید با جدیت، قدم های مؤثرتری برای رفع آن ها بردارند. مردم تا کی باید منتظر پاسخ سؤالات خودشان در این زمینه ها باشند؟ اما در عین حال، این جور هم نیست که هر کس به غرب برود، در رفاه زندگی می کند. در آن جا هم مشکلات اقتصادی فراوانی وجود دارد در این جوامع، که به عنوان «جوامع مرفه » از آن ها اسم برده می شود، اگر کسی در طول هفته یک روز دو روز سرکار نرود پول کافی برای امرار معاش نخواهد داشت. در آن جا، یک نفر که کار می کند، پولی را که به دست می آورد فقط باید خرج خودش بکند و غالبا افراد به صورت مجرد زندگی می کنند، در حالی که این جا یک نفر که کار می کند خرج زن و فرزندانش را هم درمی آورد; یک نفر برای چند نفر کار می کند، آن هم نه فقط برای خوراک و پوشاک، بلکه می خواهد همه امکانات آن ها را فراهم کند. در آن جا چنین چیزی وجود ندارد; اگر یک نفر بخواهد برای پنج نفر امکانات فراهم کند مشکلات زیادی دارد. از جمله مشکلات زندگی ما در این جا، مساله برج ها و تجمل گرایی هایی است که وجود دارد; انتظارات بالایی است که افراد دارند، همه مقیدند که مثلا خانه شخصی داشته باشند; مثلا، جوانی که می خواهد ازدواج کند، می خواهد خانه شخصی داشته باشد، وگرنه نزد دیگران احساس حقارت می کند. اگر قرار باشد هرکس برای خودش خانه بخرد، برای پسرهایش هم خانه بخرد، برای دخترانش هم جهیزیه عالی تهیه کند و هر روز در تجملات زندگی خود ییفزاید، این ها مشکلات اقتصادی شدیدی را به وجود می آورد. این ها مخارجی نیست که با پول های جزئی انجام شود. اما در آن جا، افراد غالبا در خانه های اجاره ای زندگی می کنند، بخشی از مال خود را برای همیشه به اجاره اختصاص می دهند و اصلا از فکرشان، مساله خرید خانه را به عنوان یک امر ضروری حذف می کنند. بیش تر افراد به صورت اجاره ای زندگی می کنند. ما هم اگر این ها را از زندگی خودمان حذف کنیم; خانواده هایمان بیش از یک نفر کار کند، در بین هفته بی کار نباشیم و تجملات از زندگی مان حذف شود، می بینیم که چه قدر زندگی راحت تر از این خواهد شد. به هر حال، از جمله عوامل جذب جوانان به فرهنگ بیگانه علاوه بر تبلیغات و ظاهرسازی ها، مشکلات اقتصادی کشور ماست.

معرفت: به نظر شما عوامل تقویت و یا تضعیف خودباوری فرهنگی و در مقابل خودباختگی فرهنگی چیست؟

دکتر ساجدی: یکی دیگر از عوامل مهم جذب این است که به طور کلی تقویت عوامل خودباختگی فرهنگی در هر جامعه ای، منجر به جذب فرهنگ بیگانه می شود. اگر در هر جامعه ای عوامل خودباختگی تقویت شود، افراد به فرهنگ بیگانه جذب می گردند و متاسفانه در کشور ما این واقعیت تا حدی محقق شده; یعنی عوامل خودباختگی تقویت گردیده و تا حدی به این نتیجه منفی منجر شده است.

به اختصار، به عوامل خودباختگی اشاره می کنم:

یکی از این عوامل خودباختگی فرهنگی «تعمیم بی جا» است. تعمیم بی جا یک مفهوم است که هم در منطق و هم در روان شناسی از آن سخن به میان می آید. ساختار روانی انسان به گونه ای است که اگر کسی - مثلا - در بعد اخلاقی مورد اعتماد او بود، به او گرایش پیدا می کند به این که همه نظرات آن فرد را در هر زمینه ای به طور کامل قبول کند. ریشه این تمایل «تعمیم بی جا» است. این ویژگی، به خصوص در دوره جوانی، در افراد زیاد دیده می شود; یعنی اگر جامعه «الف » ببیند که جامعه «ب » در یک بعد پیشرفت قابل ملاحظه ای نموده دوست دارد که جامعه «ب » را در ابعاد دیگر نیز مطلوب بینگارد. نمونه این مطلب نگاه افرادی از جامعه ما به جوامع غربی است. برخی چون می بینند کشورهای غربی در صنعت، گام های بلندی برداشته اند، ناخودآگاه تمایل دارند که نتیجه بگیرند که همه ابعاد زندگی در این کشورها درست است و باید الگوی این ها باشد. می گویند: چون این کشورها از نظر فن آوری بالاتر از همه جا هستند، پس اگر در آن جا بی حجابی وجود دارد، بی حجابی ارزش است; اگر در آن جا دین وجود ندارد، دین چیز بی ارزشی است. . . . پیش از انقلاب، ما با این مساله مواجه بودیم. برخی افراد به کسانی که ریش می گذاشتند، بدبین بودند; می گفتند: چرا این شخصی که ریش دارد، نماز می خواند، دروغ هم می گوید؟ بنابراین، می گفتند: چون این نمازخوان به ظاهر مؤمن دروغ می گوید، نتیجه می گرفتند که دین یعنی دروغگویی و مسلمانان همه دروغگویند. این همان تعمیم بی جایی است که برای بعضی پیش می آید. اگر این فرد عوامل گوناگون دروغ گویی را مدنظر قرار دهد، هرگز چنین نتیجه ای نمی گیرد. دین نه تنها مشوق دروغ گویی نیست، بلکه آن را گناه کبیره می داند. چه بسا افرادی که صرفا به دلیل ایمان و خود گناه بودن دروغ گویی، از آن پرهیز می کنند. بله، ممکن است کسانی ایمان ضعیفی هم داشته باشند و برای کسب منافع مادی دستور خدا را زیرپا بگذارند. بنابراین تعمیم خطای برخی از مسلمانان به کل آن ها و یا به اصل اسلام و انکار نقش ایمان در جلوگیری از گناه مغالطه ای بیش نیست. از این رو، خداوند می فرماید: «فویل للمصلین. . . » (ماعون: 5) وای بر نمازگزاران. این آیه نشان می دهد که نمازگزار هم ممکن است به خطا بیفتد. انسان منطقی و معقول کسی است که تعمیم بی جا نمی دهد. تعمیم بی جا زمینه ای است که انسان را به مغالطه می کشاند. بنابراین، باید کارهای افراد را تحلیل و بررسی کنیم، ببینیم تا چه اندازه رفتار یک فرد یا جامعه با عوامل گوناگون ارتباط دارد. آیا فن آوری با بی حجابی به دست می آید؟ اگر ما بخواهیم درجامعه خودمان، نظم را حاکم کنیم آیا راهش این است که نماز نخوانیم و ارزش های دینی مان را زیرپا بگذاریم؟ این ها تعمیم های نارواست. بنابراین، یکی از دلایل گرایش به فرهنگ غرب همین موضوع تعمیم های بی جاست که باید در جامعه ما تبیین شود و مردم ما از زوایای آن مطلع گردند، وگرنه جوان های ما چنین راه باطلی را خواهند پیمود.

از دیگر دلایل جذب جامعه ما به فرهنگ غیر خودی تحقیرهایی است که وجود دارد. اگر در خانواده ای پدر و مادر دایم به بچه شان بگویند که تو نمی توانی این کار را بکنی، در درس خواندن به جایی نمی رسی. در این صورت اگر او توانایی هم داشته باشد، نمی تواند آن را به کار گیرد. والدین باید فرزند خود را تشویق کنند و اگر نقطه ضعفی هم دارد به او بگویند. هر انسانی نقطه ضعفی دارد و باید سعی کند نقاط ضعف خود را بپوشاند و قدم های بالاتری بردارد. چه کسی بدون نقطه ضعف است؟ متاسفانه در جامعه ما تحقیر خود از ناحیه خود صورت می گیرد; یعنی به خودمان تلقین می کنیم که ما توانایی نداریم، نمی توانیم به جایی برسیم، همین تحقیرها موجب می شود ما باورهای خودمان را از دست بدهیم، دیگر باور نکنیم که می توانیم یک کشور مستقل باشیم; می توانیم در ابعاد گوناگون پیشرفت بکنیم و قدم های بالاتری برداریم. اگر می خواهیم این مشکل در جامعه مان حل شود، باید روحیات افراد را به سمتی متمایل کنیم که افراد خود را تحقیر نکنند. البته در این که همیشه کالاهای داخلی مان را تحقیر می کنیم و کالای خارجی را ارزش می گذاریم، مقداری تولیدکنندگان مقصرند که آن ها را با کیفیت بد ارائه می دهند، ولی این که دایم به بچه هایمان بگوییم چیزهای داخلی به درد نمی خورد، آن که خارجی است ارزش دارد، این از کودکی در ذهن آن ها می ماند و وقتی بزرگ شدند، با خود می گویند: کالای داخلی یعنی صفر، اگر ارزش و پیشرفت می خواهی جای دیگر است. این از تحقیر خود و محصولات فرهنگی خود ناشی می شود. خانواده ها باید با این طرز تفکر مبارزه کنند. متاسفانه کودکان به گونه ای تربیت می شوند که وقتی به صحنه اجتماع می آیند، عملا در زمینه خودباختگی فرهنگی کاملا آمادگی روحی دارند.

اگر تاریخچه خانوادگی افراد غربزده را مطالعه کنیم، می بینیم که این روحیات به تدریج و در مدت زمانی طولانی و با زمینه های خانوادگی خاصی در آن ها شکل گرفته است. این نکته ای است که هم به پدر و مادرها ارتباط دارد و هم به مسؤولان فرهنگی و کسانی که به نحوی با مردم ارتباط دارند. باید این حس خودباوری تقویت شود و از آنچه باعث تحقیر جامعه و فرهنگ خودی می شود، پرهیز گردد. در عین حال، این نکات هرگز به معنای آن نیست که از نکات منفی خودمان چشم بپوشیم; یعنی اگر می گوییم خودمان را تحقیر نکنیم و خودباور باشیم، به معنای آن نیست که نکات منفی را نادیده بگیریم، بلکه در کنار توجه به نکات منفی و اجازه انتقاد به دیگران، باید از تحقیر خود و فرهنگ خودی بپرهیزیم.

از جمله دیگر عوامل تضعیف خودباوری فرهنگی، نویسندگان غربزده و خودباخته هستند که قلم فرسایی می کنند و خودباختگی را ترویج می نمایند. البته راه جلوگیری از این عامل آن نیست که دست و پای مطبوعات بسته باشد، بلکه باید جو مطبوعاتی کشور به گونه ای باشد که تفکرات مختلف ارائه گردد و نقد و بررسی شود. ولی به طور کلی، اگر مطبوعاتی که مروج خودباختگی هستند غلبه داشته باشند، به تدریج زمینه خودباختگی افراد جامعه فراهم می شود.

دکتر نمازی: در زمینه عوامل جذب به فرهنگ بیگانه به دو عامل اشاره می کنم; یکی فردی است و دیگری اجتماعی:

در زمینه فردی، توجهی که اسلام به فرد کرده است در هیچ مکتبی یافت نمی شود. اسلام انسان را یک موجود قابل تعالی بی نهایت تصور کرده و آن قدر آن را بلندمرتبه دانسته است که می تواند به مراتب فوق تصور برسد. این نگرش در هیچ مکتبی یافت نمی شود. مرحوم علامه طباطبائی و مرحوم علامه مطهری در زمینه آیه شریفه

«و اشهدهم علی انفسهم » (اعراف: 172)

نکته بسیار ظریفی را بیان کرده اند. بر اساس آیه 172 سوره اعراف، خدای متعال همه انسان ها را در عالم ذر جمع کرد و از آنان بر وحدانیت خود اعتراف گرفت. «شهادت » به دو نحو تحقق می یابد: الف. ادای شهادت که به این نحو است که به شخصی می گوییم که بیا ببین سپس شهادت بده به این که - مثلا - این موضوع این طور است، ب. تحمل شهادت به این صورت که خود شخص را شاهد بر خودش می گیریم. این آیه می فرماید: ما انسان ها را شاهد بر خودشان گرفتیم; یعنی از انسان ها خواستیم که به خودشان مراجعه کنند و خودشان را ببینند، بعد از آن ها این سؤال را پرسیدیم که

«ا لست بربکم؟»

وقتی خودشان را خوب نگاه کردند و به خودی خودشان نظر کردند، خداوند از آن ها یک سؤال کرد; یعنی حالا که خودت را مشاهده کردی، آیا دریافتی که من پروردگار تو هستم؟ همه گفتند: «بلی. » این نکته ظریفی است که انسان اگر به خودش بازگردد، به خدا برگشته است. این توجه و این نگرش در هیچ مکتبی یافت نمی شود. چه قدر اسلام به انسان، متعالی نگاه می کند و چه قدر درون مایه های انسان قوی است، به گونه ای که اگر به آن ها توجه کند باورش می شود که شخصیت واقعا ممتازی دارد!

بنابراین، پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه. » اگر می خواهید خودتان را بیابید، اگر می خواهید جذب فرهنگ اسلامی بشوید، یکی از مهم ترین راه ها این است که نگرش اسلام را به انسان و به خود با نگرش دیگر مکاتب به خود مقایسه کنید.

مکاتب غربی می گویند: چون شما مالک خودتان هستید، هر کاری می توانید با خودتان بکنید; مثلا، اومانیست ها دور هم جمع می شوند و خودشان را می کشند; چون خودشان را مالک خود می دانند، می گویند در این نفس هر جوری دلت می خواهد، تصرف کن، تو مالک همه چیز هستی و تفاوتی نمی کند که مال خودت را آتش بزنی یا نزنی.

ولی اسلام می گوید: که انسان مالک خودش نیست. وقتی به خودت توجه کردی، می یابی که تو یک آفریننده حقیقی داری، باید خواسته های متعالی او را تامین کنی. اگر آن خواسته های متعالی را تامین کردی، به سعادت حقیقی خودت رسیده ای. این نگرش در هیچ مکتبی نیست. از مقایسه بین نگرش اسلام به انسان و دیگر مکاتب، انسان پی می برد که فرهنگ اسلامی و فرهنگ خودی فرهنگی است که در هیچ جای دیگری یافت نمی شود. توجه به این موضوع موجب جذب انسان به این فرهنگ می شود.

نکته دیگری که اجتماعی و بیرونی است این که ما باید به پیشینه باارزش خودمان، این تمدن عظیم اسلامی، توجه کنیم. نمی خواهم از زبان متخصصان و متفکران خودمان نقل کنم، فقط به دو تا کتابی اشاره می کنم که دیگران در این باره نوشته اند: یکی تحت عنوان The Legucy of Islam (میراث اسلام) . این کتاب در سال 1930 نوشته شده و مجموعه مقالاتی است که در انگلستان در کنگره ای تحت همین عنوان مطرح شده مبنی بر این که اسلام چیست و سهم میراث اسلام در تمدن غرب چه قدر است. در این کتاب، چهارده مقاله آمده که همه را متفکران غربی نوشته اند. مقالات این کتاب به سهم اسلام در پیشرفت علوم ریاضیات، فیزیک، فلسفه، عرفان، شیمی، طب و دیگر علوم پرداخته و در این زمینه، بحث کرده که اسلام چه قدر مایه های قوی در این زمینه ها داشته و چه قدر تمدن غرب مدیون تمدن اسلامی است; چون اسلام در این مطالب سبقت داشته و وقتی غرب اصلا به وجود نیامده بود، اسلام مایه های همه این ها را در خود پروراند. این کتاب تا سال 1960 چندین بار چاپ شد.

در سال 1960 جوزف اسشهاد، یکی از نظریه پردازان معروف غربی در زمینه فقه، این کتاب را تحت همان عنوان The Legacy of Islam تدوین و چهارده مقاله دیگر به همان سبک جمع آوری کرد.

بنابراین، اگر به این دو نمود توجه کنیم; یک نمود درونی - یعنی توجه اسلام به فرد - و دیگری نمود بیرونی - یعنی سابقه تاریخی خودمان را که مورد توجه قرار دهیم - می بینیم فرهنگ بسیار غنی و متمدنی داریم.

به خاطر دارم که چند سال پیش در دانشگاه مک گیل دانشجویی از رساله اش که در زمینه صنایع دستی یزد بود دفاع می کرد. او سه ماه تابستان را در یزد صرف کرده بود و صنایع دستی یزد مانند قالی های دست بافت، گلیم ها و همین طور قنات و بادگیرهای یزد را مورد بررسی قرار داده بود و نتیجه گرفته بود که این مایه های غنی تمدن اسلامی چگونه سرچشمه بسیاری از مسائل روبنایی دیگر است و چندین قرن است که این تمدن در آن جا حاکم است.

در تکمیل بحث گذشته در مورد فردگرایی، این نکته را هم ذکر می کنم که در جهان سه مکتب تربیتی وجود دارد: یکی مکاتب فردمحور; individualism مانند نظام های تربیتی حاکم بر امریکا و کانادا و بعضی از کشورهای دیگر اروپایی که می گویند: فردمحور است و اصالت با اوست. به همین دلیل، بچه ها را از ابتدای تولد فردگرا به وجود می آورند و شخصیت های فردی آن ها را توسعه و تقویت می کنند. می بینیم که این فرهنگ چه مشکلات و عواقب فرهنگی و اخلاقی در جوامع غربی به وجود آورده است.

دوم مکاتب گروه محور; group orientation مانند نظام های تربیتی ژاپن، آلمان و بعضی از کشورهای دیگر که سعی می کنند فرد را در درون جمع تربیت کنند، اخلاقیات جمع را به او یاد بدهند، در آینده هم انتظاراتی که در زمینه رشد فرهنگ علمی و فن آوری دارند، از جمع بخواهند.

سوم مکتب اسلام است; مکتب خدامحوری که هم به شخصیت فرد توجه کرده و هم به شخصیت جمع; یعنی هم جمع و کارهای جمعی و فکر جمعی و عبادات جمعی در آن ارزش دارد و هم به فرد توجه دارد و به او اهمیت می دهد و شخصیت او را رشد می دهد.

اگر ما بخواهیم خودمان را بشناسیم و از عوامل جذب به فرهنگ های غیرخودی دوری کنیم یکی از راه های آن همین است که ببینیم رژیم هایی که نظام تربیتی شان فرد محور است و رژیم هایی که نظام تربیتی آن ها گروه محور است، چه عواقب و نتایجی داشته اند و به جای این دو به نظام اسلامی رو کنیم که توجهش را به هر دو جهت دوخته است; هم فرد را تربیت می کند و هم جمع را، درمی یابیم که این فرهنگ به واقع، فرهنگ جامع تری است. بنابراین، به جای جذب به فرهنگ های بیگانه، به آن جذب می شویم. اگر رسانه های جمعی کشور ما و هنرمندانمان به این نکات ظریف توجه کنند و به مقایسه آن ها در هنرشان اهمیت بدهند و این برجستگی ها نشان داده شود، می تواند کمک وافری به جذب مردم ما به فرهنگ خودمان و دوری از فرهنگ های بیگانه باشد.

معرفت: به نظر شما، نقش نخبگان و روشن فکران و نیز رسانه های همگانی در تقویت و یا تضعیف خودباوری فرهنگی چیست؟

دکتر ساجدی: مراد از نخبگان دینی در این جا، روشن فکران جامعه، اعم از مذهبی و غیرمذهبی است. خودباوری و نقطه مقابل آن، خودباختگی فرهنگی در جامعه، پیوندی ناگسستنی با طرز تفکر غالب نخبگان و یا نخبگان غالب دارد، گرچه در جامعه اسلامی، روشن فکران مذهبی بیش از نخبگان و روشن فکران غیرمذهبی می توانند نقش سازنده یا مخرب ایفا نمایند.

از سوی دیگر روحانیان قشر مهمی هستند که در هدایت افکار جامعه مذهبی نقش اساسی دارند نسبت میان نخبگان و روحانیان عموم و خصوص مطلق است; بدین معنا که بسیاری از روحانیان متفکر، فاضل و اندیشمند را نیز می توان در زمره نخبگان قرار داد. بدین روی سخن گفتن از نخبگان و روشن فکران تاحدی دربرگیرنده روحانیت جامعه نیز می باشد. به طور کلی، نقش اینان را در تقویت یا تضعیف خودباوری فرهنگی می توان چنین بیان کرد:

نخبگان در زمره قلم به دستان جامعه هستند و در هر اجتماعی قلم به دستان نقش مؤثری در سازندگی و یا تخریب افکار برعهده دارند. بیش تر کتب و مقالات منتشر شده در روزنامه ها و مجلات حاصل کار نخبگان جامعه است. بیش تر مراکز فرهنگی از برنامه ریزی و هدایت آن ها تغذیه می شود. علاوه بر این، آنان الگوی فکری جوانان هر جامعه هستند که در عرصه های گوناگون هنری، علمی، فرهنگی و مانند آن به فعالیت می پردازند. آنان هم چنین در نقش استادان دانشگاه ها و حوزه های علمیه به آموزش جوانان مستعد و دانش پژوه مشغولند و استاد غالبا به طور ناخودآگاه الگوی اخلاقی و تربیتی دانشجوست و بینش های فرهنگی او الگوی دانشجو قرار می گیرد. همان گونه که والدین الگوی رفتاری فرزندان خردسال خود هستند، نخبگان می توانند الگوی فکری جوانان و نوجوانان باشند. کودکان تا زمانی که به سن رشد نرسیده اند محیط خانه را مرکز ثقل توجه خود برای پیروی و تقلید قرار می دهند. به تدریج و به ویژه با ورود به صحنه دانش و بینش، توجه خود را در عرصه های گوناگون هنر، ورزش، سینما، نمایش و به طور کلی علوم انسانی و طبیعی به نخبگان مورد علاقه خود معطوف می نمایند. همان گونه که کودکان در دوران اولیه حیات خود چندان قدرت تشخیص خطاهای رفتاری و علمی والدین خود را ندارند آنان نیز در دوران جوانی چه بسا توانایی کافی برای کشف اشتباهات و مغالطات احتمالی نخبگان مورد علاقه خود را نداشته باشند. بنابراین اگر نخبگان در وادی خودباختگی فرهنگی باشند، قشر وسیعی را نیز به دنبال خود خواهند کشاند و به عکس، اگر به سوی خودباوری گام بردارند، دیگران نیز بدین سوی روی خواهند آورد. به طور کلی، در میان اقشار گوناگون جامعه، نخبگان توانایی بیش تری دارند تا بر حسب گرایش ها و تفکرهای درونی خود به گسترش افکار خود بپردازند.

دکتر نمازی: امروزه «تبلیغات » حرف اول را در توده های مردم می زند و رسانه های گروهی (رادیو، تلویزیون، مطبوعات و . . . ) عامل اصلی در این زمینه هستند. نقش هنر و ادبیات غیر قابل تردید است. بنابراین، هر چه تلاش شود از برنامه های مفیدتری در رادیو و تلویزیون استفاده شود و مطبوعات ما هم راه با رادیو و تلویزیون از برنامه های اسلامی متنوع و جامعی استفاده کنند و دست اندرکاران و مسؤولان کوشش کنند اسلام را با تمام ابعادش نشان بدهند، تاثیر آن در خودباوری فرهنگی و دینی بسیار زیاد و غیرقابل تردید است.

معرفت: عوامل و زمینه های فرهنگی و اجتماعی پدیده «فرار مغزها» را در جامعه اسلامی بیان کنید و راه های جلوگیری از آن را بیان نمایید.

دکتر نمازی: نخبگان و فرزانگان یک جامعه سرمایه های اصلی انسانی آن جامعه هستند. در اسلام، به همان اندازه که به تقوا و عمل نیک بها داده شده، به علم و دانش نیز ارزش داده شده است. اسلام همان گونه که عمل نیک و صالح بدون دانش و تعقل و دورنگری را برنمی تابد، خردگرایی های غیرصالح و غیر مفید به حال جامعه مسلمانان را نیز نمی پذیرد. به تعبیر رساتر، اسلام «علم » و «عمل صالح » را با هم موجب رشد و شکوفایی استعدادهای حقیقی و نهفته انسان می داند و ارزش ها و پاداش ها را فقط زمانی متوجه عمل و یا علم می کند که این دو با هم باشند.

بدین روی، طبقه علما وفرزانگان یک جامعه ازنظراسلام، دارای ارزشی بس والاتر از دیگر طبقات جامعه است که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء»

درک نقش و وظایفی که نخبگان یک جامعه در هدایت جامعه و پیشرفت آن دارند، از اهمیت بسزایی برخوردار است. اگر این مساله درست درک نشود و برای استفاده بهینه از این افراد برنامه ریزی نشود; جایگاه مناسب اجتماعی و شرایط لازم یک زندگی راحت فراهم نشود، خیلی زود این سرمایه ها از دست می رود. غرب از آن جا که باید برای رشد صنعت خود و به روز نگه داشتن نوع فن آوری های خود هر روز اندیشه کند و از مغزها پیوسته استفاده کند تا بتواند در جهان رقابت کامل زنده بماند، در جهت جذب نیروهای کیفی عالم برنامه های بسیار متنوع و جذابی در نظر گرفته است. در مقابل، از آن جا که ما روزانه فکر می کنیم و در فکر برنامه های دراز مدت نیستم و شاید در بسیاری از موارد، اصلا بدون برنامه و نظم کار کنیم، به طور طبیعی، برای استفاده از این نیروهای مفید نه تنها برنامه ای نداریم، بلکه گاهی موجبات هدر رفتن این ها را با دست خود فراهم می کنیم. از این روست که به محض شکوفایی یک استعداد و مطرح شدن آن در جامعه، شاهد پذیرش یک طرفه از سوی دانشگاه های اروپایی و امریکایی هستیم. آن ها سریع استعدادهای کشورهای شرقی را جمع می کنند. بنابراین، مدیریت فن آوری و شناخت و استفاده از فن آوران مؤمن و برنامه ریزی برای توزیع صحیح و کارامد آنان باید هر راس وظایف در مؤسسه یا وزارت خانه ای قرار گیرد تا بتوانند به موقع از این نیروهای کیفی، مفید و متعهد در هر رشته استفاده لازم را در جهت شکوفایی و رشد و تعالی نظام مقدس جمهوری اسلامی ببرند.

دکتر ساجدی: بیش تر مغزهای فراری از کشور در پی تحصیل در رشته های علوم طبیعی و فنی هستند. دست کم، در ابتدا با چنین هدفی به کشورهای غربی روی می آورند، اگر چه به تدریج به سوی رشته های علوم انسانی کشیده می شوند و یا اصلا مسیر تحصیل را رها می کنند. بنابراین عوامل مذکور در ذیل بیش تر در مورد علاقه مندان به رشته های پزشکی و فنی صادق است، گرچه این عوامل در حوزه علوم انسانی نیز تا حدی صدق می کند. برخی از این عوامل را می توان چنین برشمرد:

1. کمبود تسهیلات رشد تحصیلی در دانشگاه های داخلی در مقایسه با دانشگاه های خارج از کشور، به ویژه دانشگاه های معروف و برجسته دنیا: کسی که در رشته ای مشغول به تحصیل است بدون شک، برای او امکانات و تسهیلات رشد تحصیلی از همیت بسزایی برخوردار است. اگر ببیند که می تواند در دانشگاه دیگری به انواع پرشمار مجلات علمی و غیرعلمی دست یابی سریع داشته باشد و به راحتی از رایانه های قوی استفاده کند و آخرین و جدیدترین اطلاعات را در رشته مورد علاقه اش به دست آورد، ترجیح می دهد به چنین دانشگاهی وارد شود.

2. وجود استادان مشهور دنیا در دانشگاه های غربی: روشن است هر کس به هر رشته ای وارد می شود علاقه دارد که با برجستگان آن حوزه درسی ارتباط داشته باشد و بلکه آنان را ناظر و راهنمای کار علمی خود قرار دهد. از سوی دیگر به دلیل آن که رشد فن آوری و صنعت پس از عصر روشن گری شروع شده، دانشگاه های غرب بیش از سایر مراکز دنیا مغزهای برجسته علمی را به سوی خود جذب نموده است.

3. استقبال روزافزون کشورهای غربی از ذهن های خلاق دنیا: کسانی که از مغز متفکری برخوردارند، به طور طبیعی، به سوی مراکزی کشیده می شوند که از آن ها استقبال بیش تری می گردد و تلاش های آنان ارج نهاده می شود.

علاوه بر این سه عامل عوامل چهارگانه ای که به عنوان ریشه های جذب به فرهنگ غرب ذکر شد نیز می تواند در زمره زمینه های فرار مغزها قرار داده شود. (عوامل مزبور عبارت بود از: گرایش طبیعی به مادیگری، افراط و تفریط در بیان و اجرای اسلام در جامعه، ناسازگاری میان علم و عمل در بین برخی از کارگزاران حکومتی، و فقر هم راه با گرانی و بی کاری. )

ذکر این عوامل به این معنی نیست که همه آن ها به طور موازی و مساوی سبب فرار مغزها می گردد، بلکه چه بسا بعضی از این عوامل از اهمیت بیش تری برخوردار باشد. اما در مجموع، این عوامل ذهن های زیادی را به سوی غرب می کشاند. بنابراین مسؤولان کشوری و کارگزاران حکومتی لازم است به همه عوامل مذکور و دیگر زمینه های ذکر شده توجه کافی مبذول دارند تا بتوانند کشور را به راه حل این بحران نزدیک کنند.

به طور کلی برخی از راه های جلوگیری از پدیده فرار مغزها را می توان چنین ذکر کرد:

اول. رفع کمبود تسهیلات تحصیلی با فراهم آوردن آن ها قابل انجام است. اگر هزینه ای که در سایه فراز مغزها پرداخت می شود با هزینه لازم برای فراهم آوردن تسهیلات مذکور مقایسه گردد، می توان به جرات ادعا کرد که هزینه دوم به مراتب کم تر است، به ویژه که امروزه رشد فن آوری و تبادل اطلاعات میان کشورها بسیار آسان گردیده و کشور برای فراهم آوردن امکانات دست یابی به اطلاعات و مرتبط ساختن دانشجویان و محققان به منابع موردنظرشان چندان هزینه ای متحمل نمی شود. این هزینه و زحمت در ده سال پیش به مراتب بیش از امروز بود.

دوم. به مغزهای خلاق و تلاش های آنان و دل دادن به خواست های برحقشان با استفاده از روش های گوناگون، از جمله استفاده از تجارب کشورهای غربی در استقبال از مغزهای برجسته سراسر دنیا ارج بنهیم.

سوم. اگر کشور بدین سمت حرکت کند و زمینه های تعالی و پرورش اذهان در داخل مهیا شود، به تدریج استادان زبده ای نیز در داخل تربیت و یا از خارج دعوت می شوند تا کمبودهای موجود در این زمینه نیز رفع شود.

چهارم. باید به طور صحیح آفات هجرت به غرب تبیین گردد. علی رغم نکات مثبت موجود در غرب، که برخی از آن ها زمینه فرار مغزها را فراهم می آورد، زندگی در غرب محفوف به آفاتی است که اگر جوان ایرانی به خوبی از آن ها آگاه باشد، تصمیم به فرار نخواهد گرفت. برخی از این آفات در گذشته ذکر شد. علاوه بر آن ها آفات دیگری نیز وجود دارد که فقط دامنگیر کسانی می شود که کشور خود را ترک گفته و به آن دیار پناه برده اند. آسیب ها و بهایی که در قبال آن باید پرداخت شود، چند برابر آن چیزی است که این افراد با حضور خود در کشور - به ظاهر - از دست می دهند. تبیین صحیح این آفات به دور از افراط و تفریط بر عهده رسانه های جمعی، به ویژه صدا و سیما، است که می توانند نقش مؤثری در جلوگیری از پدیده فرار مغزها داشته باشند.

پی نوشت:

1- مستدرک وسائل، ج 2، ص 631

کلمات کلیدی
اسلام  |  جامعه  |  فرهنگ  |  جوانان  |  غرب  |  خودباوری  |  فرهنگ غرب  |  خودباوری فرهنگی  |  خودباختگی  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : ناشناس تاریخ : 1398/07/27

افتضاح