گنجینه معارف

خرافات و خرافه پرستی

بحث خرافه پرستی و روی آوردن به خرافات مسأله ای است که نه فقط جامعۀ عوام یعنی مردم عادی بلکه گاهی افراد درس خوانده و تحصیل کرده هم به این مسألۀ موهوم و خیالی که اسلام به شدت با آن برخورد کرده، مبتلا هستند. وی در اول کتابش می گوید: خرافات یعنی کارهای غیر معقول و غیر منطقی، خرافات یعنی برخوردهای غیر علمی؛ تا بالاخره به این نتیجه می رسد که خرافات آن است که انسان بین دو چیز ارتباط قائل باشد، در حالی که هیچ ارتباط علمی و شرعی بین آن دو نیست. به این آتش «نارٌ السَّلامَه» می گفتند. به این آتش «نارٌ الإسْتِمْتار»؛ یعنی طالب باران می گفتند. این آیه چند اصل را بیان کرده است: یکی این است «وَکلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ». گاهی پیش می آید آدم به کسی که بدبین است او را سوار می کند و ماشینش پنچر می شود، در حالی که هیچ ارتباطی ندارد که این آقا سوار شده. قرآن می فرماید: «وَکلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ»[8] هر کس سرنوشتش گردن خودش است. خطرناک ترین نوع خرافات و خرافه پرستی این است که در روضۀ سیدالشهداء(ع) و در مجالس دینی و مسایل اعتقادی و باورها بیاید، از خودش سلیقه ایجاد کند، خرافه ایجاد کند. در آخر سوره توبه می فرماید: «فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ»[9] بگو خدا مرا کافی است و هر کاری داری وارد شو. بعضی از امامان ما نگین انگشترشان این آیه بود: «حَسْبِیَ اللهُ». هر کس به این کتاب مراجعه کند برای او هدایت است، «هُدیً لِلنّٰاسِ» است.

چکیده ماشینی


منبع : رفیعی، ناصر تعداد بازدید : 30510     تاریخ درج : 1391/09/08    

بحث خرافه پرستی و روی آوردن به خرافات مسأله ای است که نه فقط جامعۀ عوام یعنی مردم عادی بلکه گاهی افراد درس خوانده و تحصیل کرده هم به این مسألۀ موهوم و خیالی که اسلام به شدت با آن برخورد کرده، مبتلا هستند.

خرافات تنها یک بیماری صرفاً مربوط به جامعه ایرانی و آسیایی، نیست؛ بلکه فال و فالگیری، اعتقاد به نحوست ها، و روابط نامعقول بین قضایا در غرب و اروپا هم فراوان است. آن قدر که در غرب بازار فالگیرها و رمال ها و طالع بین ها داغ است، شاید در بلاد اسلامی کمتر باشد.

ولتر و خرافات

ولتر نویسنده غربی است که کتابی به نام «روانشناسی خرافات» نوشته است. او در این کتاب درباره این که خرافات از کجا شروع شده و علت رسوخ خرافات در بین مردم سخن گفته است؟

وی در اول کتابش می گوید: خرافات یعنی کارهای غیر معقول و غیر منطقی، خرافات یعنی برخوردهای غیر علمی؛ تا بالاخره به این نتیجه می رسد که خرافات آن است که انسان بین دو چیز ارتباط قائل باشد، در حالی که هیچ ارتباط علمی و شرعی بین آن دو نیست.

مثلاً گفته می شود عدد سیزده نحس است. ولی در شرع و عقل و منطق هیچ ارتباطی بین سیزده و نحوست نیست؟ یا گفته می شود که شکستن تخم مرغ بلا و چشم زخم را از بچه دور می کند. ولی هیچ رابطه ای بین این دو نیست.

ولتر در این کتاب می نویسند: دوستی داشتم زمینی خرید و می خواست آن را بسازد. روز اول کلنگ آورد تا زمین را بکند و شروع کند، بر حسب اتفاق دستۀ کلنگ شکست. از آن پس این مسأله در نظرش چرکین شد. گفت: این زمین، زمین خوبی نیست. شاید دستۀ کلنگ ترک داشته که شکسته است ربطی به زمین ندارد. اتفاقاً خانه اش را ساخت و همان سال های اول و دوم پدر و مادرش، برادر و همسرش را از دست داد. خودش هم ورشکست شد. همواره می گفت: این کلنگ که شکست معنایش مرگ پدر، مادر، برادر، همسر، و ورشکستگی بود. سقوطش از اینجا شروع شد. در صورتی که تصادف به خاطر بی احتیاطی در جاده است. ورشکستگی به خاطر سوء تدبیر در مال است و ربطی به کلنگ ندارد، و اصولاً هیچ ربطی بین کلنگ و ورشکستگی نیست.

خرافات در جامعه عرب

دکتر علی جواد کتابی به نام «عرب پیش از اسلام» دارد. می گوید: عرب ها به خرافات خیلی اعتقاد داشتند. ایشان موارد متعددی می آورد که در برخی کشورهای اطراف و برخی روستاهای ما هنوز آن تفکر چهارده قرن پیش است. ایشان مواردی را می شمارد که قبل از اسلام بوده و پیامبر اکرم(ص) آمد با آنها مبارزه کرد.

او می نویسد: اگر کسی چیزی گم می کرد پیراهنش را پشت و رو می پوشید، می گفت: پیراهن را پشت و رو بپوشم پیدا می شود. حالا چه رابطه ای میان این دو قضیه است؟! اگر زنی اولاددار نمی شد او را کنار جنازه ای می بردند و می گفتند: هفت مرتبه برو بالا و بیا پایین بچه دار می شوی. یا اگر دندان کسی می افتاد، دندان را می گرفتند و به طرف آفتاب پرت می کردند و می گفتند: اگر این کار را انجام ندهیم جای آن دندان در نمی آید. دندان تا سن معینی در می آید و بعد از آن هم دیگر در نمی آید، ربطی به این قضیه ندارد.

ایشان هشت قسم آتش افروزی را شمرده، «نارٌ التَّحالُف»، «نارٌ السَّلامَه»، «نارٌ الإسْتِمْتار». می گوید: وقتی از مسافرت بر می گشتند آتش روشن می کردند و چیزهای خوشبو داخلش می ریختند. می گفتند: این آتش باعث سلامت مسافر است. به این آتش «نارٌ السَّلامَه» می گفتند. وقتی پیمان می بستند آتش روشن می کردند، دستشان را در آتش می گرفتند و می گفتند: با این آتش پیمان محکم تر می شود و به این آتش «نارٌ التَّحالُف» می گفتند. وقتی باران نمی بارید به دم گاو چوب می بستند و آتش می زدند. این حیوان بیچاره می سوخت و نعره می زد. به این آتش «نارٌ الإسْتِمْتار»؛ یعنی طالب باران می گفتند.

در کشور ایران نخست وزیر شاه از روی آتش پرید. گفت: زردی من از تو، سرخی تو از من، حال چه ربطی دارد معلوم نیست. ما هنوز هم به تبعات چهارشنبه سوری و آتش افروزی مبتلا هستیم. این حرکات در یک جامعۀ علمی، در یک جامعۀ قرآنی خیلی بد است. علی(ع) به شدت جلوی اینها ایستاد، حضرت فرمود: «الطِّیَرَةُ لَیْسَتْ بِحَقٍ»[1]؛ فال بد و این رابطه برقرار کردن ها حق نیست، اینها درست نیست. در یک جمله، باید بین دو چیز رابطه شرعی باشد اگر چه ما آن را نفهمیم. مثلاً روایت می گوید: زنا که زیاد شود زلزله می آید. رابطۀ زنا و زلزله را شاید ما متوجه نشویم ولی چون روایت گفته است متعبدیم و می گوییم چشم و می پذیریم. قرآن می فرماید: اگر در جامعه تقوا باشد برکت می آید. اگر زکات داده نشود، خشکسالی می آید.

اینها یک رابطه ای است که در روایت آمده و مشخص است شرعی است ولی ما آن را درک نمی کنیم. در روایات دیگری آمده: اگر ربا بدهی مالت نابود می شود. در حالی که در ربا وقتی هزار تومان می دهم هزار و پانصد تومان می گیرم. ظاهر انفاق کاهش است و ظاهر ربا کثرت است، ولی خدا می فرماید: «یمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیرْبِی الصَّدَقَاتِ»[2] آنکه ربا می دهد از بین می بریم و آنکه صدقه می دهد زیادش می کنیم. ما اگر رابطۀ ربا با نابودی مال را هم نفهمیم می گوییم روایت داریم.

ابن رومی شاعر

خرافات تنها اعتقاد عده ای از عوام نیست، بلکه ممکن است یک انسان عالم هم چنین اعتقادی داشته باشد. شخصی بود به نام ابن رومی که انسان خیلی خرافاتی بود. ابن رومی شاعر قرن سوم است که در سال 283 هـ ق از دنیا رفته است. یک شعر خوبی هم در وصف امیرالمؤمنین علی(ع) دارد آن جایی که می گوید: «تراب أبی ترابٍ کحل عینی؛ خاک کف پای علی سرمۀ چشم من است.»

همچنین ارادتی به امیرالمؤمنین(ع) دارد که می گوید: «من هر وقت نیاز به نور چشم داشته باشم به خاک کف پای علی(ع) متوسل می شوم.»

این آدم خرافی بود. نوشته اند: علی بن ابراهیم که همسایه اش بود می گوید: یک روز در خانه بودم که سنگی از خانۀ ابن رومی به حیاط خانه ام افتاد. گفتم چه شده؟ حتماً کاری دارد که سنگ می اندازد. به غلامم گفتم: برو داخل این خانه ببین دعوا شده؟ خبری است؟ چرا سنگ آمد؟ می گوید غلامم بالا رفت، دید کنیز این رومی وسط حیاط است، گفت: فلانی! به اربابت بگو بیاید ابن رومی را نجات بدهد، سه روز است که داخل خانه نشسته و از خانه بیرون نمی رود. همۀ غذایمان تمام شده است. یک روز از در بیرون می رود کلاغی را می بیند، می گوید: امروز روز خوبی نیست. روز دیگر در را باز می کند یک آدم پشت خمیده را می بیند، می گوید: امروز هم روز خوبی نیست. روز سوم در را باز می کند می بیند گربه رد می شود، می گوید: امروز هم روز خوبی نیست. سه روز است که در خانه نشسته است و تصادفاً هر روز که در را باز کرده به چنین مسأله ای برخورده است.

غلام می گوید: پایین آمدم موضوع را به ارباب گفتم. او گفت: اسم تو حسن است خوب است. برو به این همسایه بگو: اربابم گفته بیا. غلام رفت و گفت: اربابم گفت بیا. گفت: اسمت چیست؟ گفتم: حسن. گفت: حسن؛ یعنی خوب، نیکو، اسم قشنگی است. بلند شد و آمد و وارد خانه شد. اتفاقاً بند کفشش به لولای دَر گیر کرد و پاره شد، گفت: نه آقا، برمی گردم امروز روز بدی است. خلاصه خودش را محاصره کرده بود در این خرافات باطل که آخرش هم با این تفکر مرد و از دنیا رفت.

اسلام اجازه نمی دهد با مبانی دین بازی شود. اسلام جلوی خرافات، قرعه انداختن، ایجاد ارتباط بین قضایای بی دلیل و بی مبنا، مراجعات نادرست به افراد، و سرکیسه کردن دیگران، می ایستد و اجازۀ اینگونه سوء استفاده کردن از دین را نمی دهد.

اسلام به ما راهکار داده است. یکی در سوره نجم، آیه مبارکه 36، مضمون این آیه یک منشور و یک اساس نامه و یک قانون فراگیر است. این آیه را تابلو کنیم و در خانه هایمان جلوی چشممان بزنیم که هر روز آن را ببینیم. خدا می فرماید: «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ» خداوند در قرآن سؤال هم مطرح کرده است، وقتی می خواهد مطلبی را مطرح کند، بیشتر سؤال طرح می کند «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ»؛ ای مردم! می خواهید به شما خبری بدهم که در سه تا کتاب آمده است و هر سه پیامبر هم پای آن مهر تأیید زده اند؟ - خدایا این پیام چیست که سه پیامبر پای آن را امضا کرده اند و در سه کتاب آمده است؟ - «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِمٰا فی صُحُفِ مُوسیٰ»؛ آیا می خواهید چیزی به شما بگویم و خبری بدهم که اول در صحف حضرت موسی (ع) پیامبر اولوالعزم الهی آمده است، دوم: «وَ اِبْرَاهِیم الَّذِی وَفَّی»؛ در کتاب حضرت ابراهیم (ع)هم آمده است، سوم: در خود قرآن هم آمده است.

اما سه مطلبی که همیشه در زندگی هایتان تابلو باشد:

1- «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاٰ مٰا سَعیٰ»؛ انسان در گرو تلاش خودش است.

2- «وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری»؛ کسی نمی تواند بار گناه دیگری را تحمل کند هر کس ضامن اعمال خودش است و خودش جوابگو است. این آیه جواب کسانی است که می گویند: گناهش پای من، آقا قیامت من جواب می دهم. کجا مرا پیدا می کنی که بخواهی جواب بدهی. قیامت فرزند از پدرش فرار می کند آیا می ایستد تا از تو دفاع کند؟! بدبخت ترین مردم کسانی هستند که فریب این حرف ها را می خورند. و کسانی که این حرف ها را می زنند که برو جلو گناهش با من، دروغ بگو گناهش با من، گناه کن گناهش با من، روزه ات را بخور تو با این وضع نمی توانی روزه بگیری، من قیامت هم جواب روزۀ خودم را می دهم هم جواب تو را! چرا آقا دین مردم را این طور به سخره می گیرید؟! «وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری».[3]

3- «وَأَنَّ سَعْیهُ سَوْفَ یرَی»[4] هر که هر کاری کند نتیجه اش را می بیند.

آیه دیگر سوره اسراء آیه 13است. این آیه چند اصل را بیان کرده است: یکی این است «وَکلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ».[5] پیامبر ما که می آمد می گفتند: اینها بد قدم هستند. الان هم متأسفانه این مسایل هست. تصادفاً در یک عروسی ممکن است یک اتفاقی بیافتد، مرگ و میر و یا حادثه ای رخ دهد، بعضی ها این را بهانه ای برای به هم زدن آن ازدواج قرار می دهند. همچنین وقتی یک کار تحصیلی و تحقیقی، تصادفی یا مسأله ای پیش می آید.

پیامبر(ص) در وفات فرزندش

پیامبر اکرم(ص) وقتی فرزندش ابراهیم از دنیا رفت، خورشید گرفت. پیامبر فرمود: هیچ ارتباطی میان این دو نیست. چهارده قرن پیش، کسی از خورشید گرفتگی، ماه گرفتگی، چیزی نمی فهمید. همین که مرگ پسر پیامبر(ص)، ابراهیم واقع شد و خورشید گرفت آن حضرت فوری بالای منبر رفت و فرمود: «إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللهِ یَجْرِیَانِ بِأَمْرِهِ مُطِیعَانِ لَهُ لَا یَنْکَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لَا لِحَیَاتِه»؛ خورشید و ماه با مرگ کسی نمی گیرند، او خودش گرفته و فرزند من هم به مرگ خودش از دنیا رفته است.[6]

مردم ما خیلی گرفتار این خرافات باطل و غلط هستند. امت های گذشته گاهی می گفتند انبیاء شوم اند. گاهی پیامبری نزدیک منطقه ای می آمد اتفاقاً آن سال خشکسالی هم می شد. گاهی پیش می آید آدم به کسی که بدبین است او را سوار می کند و ماشینش پنچر می شود، در حالی که هیچ ارتباطی ندارد که این آقا سوار شده. گفتند: انبیاء «تَطَیَّرْنٰا بِکُمْ»[7] شوم اند. قرآن می فرماید: «وَکلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ»[8] هر کس سرنوشتش گردن خودش است.

در یک جمله: اگر چیزی را دین نگفته، عقل نگفته، منطق و تجربه نگفته، قابل پذیرش نیست.

خطرناک ترین نوع خرافات، خرافات دینی و اعتقادی

خطرناک ترین نوع خرافات و خرافه پرستی این است که در روضۀ سیدالشهداء(ع) و در مجالس دینی و مسایل اعتقادی و باورها بیاید، از خودش سلیقه ایجاد کند، خرافه ایجاد کند.

مرحوم آیت الله عظمی مرعشی نجفی در کتاب «احقاق الحق» خود، وقتی بحث صوفیه را مطرح می کند می فرماید: «عندی اَنَّ الصُّوفِیةَ مُصِیبةُ الصُّوفِیةَ مِن اَعْظَم الْمَصائِبِ»، نزد من مصیبت صوفیه بزرگ ترین مصیبت بر جهان اسلام بوده است. چرا؟ چون از خودشان سلیقه ایجاد کردند. البته من نمی گویم همۀ فرقه های متصوفه یکی هستند متفاوتند، اما سماء، رقص، خانقاه تراشی در مقابل مسجد و غیره فضیلت تراشی های بی خود در همه است.

درمان خرافات و خرافه پرستی

راهکاردرمان خرافات تعقل، تفکر و اندیشه است. خود انسان قضایا را به کمک قرآن، توکل به خدا و توسل به پیامبرش تحلیل کند. در آخر سوره توبه می فرماید: «فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ»[9] بگو خدا مرا کافی است و هر کاری داری وارد شو.

وجود مقدس امام صادق(ع) فرمود: من تعجب می کنم از کسی که از مکر و خدعه می ترسد اما نمی گوید: «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللهِ إِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبٰادِ».[10] می خواهی دختر شوهر بدهی، پسر زن بدهی، مغازه باز کنی، کاری انجام بدهی، از چشم زخم و از خطر می ترسی بگو: «أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللهِ إِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبٰادِ». کار را به خدا واگذار کن، خداوند به پیامبرش می فرماید: امرت را واگذار کن «فَقُلْ حَسْبِیَ اللهُ».

بعضی از امامان ما نگین انگشترشان این آیه بود: «حَسْبِیَ اللهُ». در بعضی از نقل ها دارد نشان خاتمشان این بوده است. در بعضی از نقل ها دارد این آیه را زیاد بخوانید در رفع گرفتاری کمک می کند: «حَسْبِی اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ».[11]

چکیده سخن

خلاصۀ سخن این است که واقع نگر و عمل گرا باشیم، سراغ خرافات نرویم. ائمۀ ما راه ارتباط با خودشان و قرآن را شفاف بیان کرده اند. خداوند راه ارتباط با خودش را شفاف بیان کرده است. به این وادی ها نیفتیم، که هر روز در گوشه و کنار کشور افرادی حیله گر و رمال و کلاهبردار بلند می شوند و مردم را به اسم رابطه با بعضی قضایا فریب می دهند و سر کیسه می کنند. حواسمان جمع باشد اسلام دین معنویت و دین آگاهی است. دین معرفت و واقع گرایی است.

قرآن در فهم خودش انحصار ایجاد نکرده است. هر کس به این کتاب مراجعه کند برای او هدایت است، «هُدیً لِلنّٰاسِ» است. «هُدیً لِلْمُتَّقینَ»[12] است. ان شاء الله خداوند به همه ما توفیق فهم معارف را عنایت بفرماید.

 

پی نوشت:


[1] . نهج البلاغه، حکمت 400.

[2] . بقره، آیه 276.

[3] . نجم، آیه 38.

[4] . نجم، آیه 38 – 40.

[5] . اسراء، آیه 13.

[6] . الکافی، ج3، ص 208.

[7] . یس، آیه 18.

[8] . اسراء، آیه 13.

[9] . توبه، آیه 129.

[10] . الفقیه، ج4، ص 392.

[11] . توبه، آیه 129.

[12] . بقره، آیه 2.

کلمات کلیدی
آیات  |  پیامبر  |  اسلام  |  آتش  |  ربا  |  خرافات  |  مسألۀ  |  کلنگ  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : Negar تاریخ : 1396/07/29

عالی،به انشایی که می خواستم بنویسم خیلی کمک کرد