گنجینه معارف

قرآن در سیره و سخن امام کاظم علیه السلام قسمت دوم

معارف ناب قرآنی آن قدر زیبا و فراوان است که هر یک از معصومان علیهم السّلام وقت بسیاری برای این امر اختصاص می دادند. البته بیان این معارف به اقتضای زمان و مکان و ظرفیت سؤال کننده بود و گفتگو در زمـینه مـعارف قرآن گاهی به حدی می رسید که غیر مسلمانان نیز پرسش می کردند و امامان علیهم السّلام با سعه صدر پاسخ می دادند.

منبع : مجله فرهنگ کوثر، بهار 1390 - شماره 85 , مروجی طبسی، محمد جواد تعداد بازدید : 2520     تاریخ درج : 1394/02/21    

پاسخ های کوبنده با الهام از آیات

بسیاری از پرسـشگران، سؤالات خـود را بـه گونه ای تنظیم و طرح می کنند که مطلب ندانسته ای را در زندگی خود به علم مفید تبدیل کنند،اما برخی دیـگر نه تنها به دنبال پاسخ نیستند، بلکه قصدشان ریختن آبروی طرف مقابل است؛ گرچه آبروی خـودشان هم در معرض خطر بـاشد. در دوران زنـدگی معصومان، به ویژه در زندگی امام موسی بن جعفر علیه السّلام نمونه های فراوانی می بینیم که گاهی سؤالات دشمنان به این منظور بوده است. اما تاریخ گواه است که آنان در برابر پاسخ های کوبنده و دندان شکن حضرت امام کاظم علیه السـّلام به شدت سرافکنده و خجل گشته اند. به نمونه های زیر دقت فرمایید:

1.پاسخ به ابو حنیفه

محمد بن مسلم می گوید: روزی ابو حنیفه به محضر امام صادق علیه السّلام وارد شد و عرضه داشت: فرزندت موسی را دیدم که نماز می خواند و مردم از مقابل او عـبور مـی کنند،ولی او از عبورشان جلوگیری نمی کند و همان گونه که می دانید، این کار نادرست است.

امام صادق علیه السّلام فرمود: موسی را صدا بزنید. چون امام موسی بن جعفر علیه السّلام به حضور پدر رسید، آن حضرت فرمود: فرزندم! ابو حنیفه می گوید: تو نماز خوانده ای و مردم از بـرابر تـو عبور می کردند و آنها را منع نمی کردی؟

امام کاظم علیه السّلام در پاسخ فرمود: آری، پدر جان! ولی کسی که من برای او نماز می خواندم، به من نزدیک تر از کسانی بود که از برابرم می گذشتند و خداوند می فرماید: «و نحن أقرب إلیه من حـبل الورید»[1]؛ «و مـا به او از رگ گردنش نزدیک تریم».

محمد بن مسلم می گوید: همین که امام صادق علیه السّلام این پاسخ را از فرزندش شنید، او را به آغوش کشید و به سینه چسبانید و فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد، ای گنجینه رازها![2]

2.چرا مظلمه ما را برنمی گردانند؟

علی بن اسـباط گـوید: چون امـام موسی کاظم علیه السّلام بـر مـهدی عـباسی وارد شد، دید مشغول برگرداندن مظالم مردم است. فرمود:ای امیر! چرا آنچه از ما به ظلم گرفته شده، به ما برنمی گردانند؟

مهدی گفت: ای ابو الحسن! موضوع چیست؟

امام فرمود: همانا خدای تبارک و تعالی چـون فـدک و حومه آن را برای پیامبرش فتح کرد و بر آن اسب و شـتر رانـده نشد (با جنگ گرفته نشد)، خدا این آیه را بر پیامبرش نازل فرمود: «و آت ذا القربی حقّه»[3]. پیامبر صلّی اللّه علیه و اله ندانست که آنها کـیان اند. آن حـضرت بـه جبرئیل و جبرئیل هم به پروردگارش مراجعه کرد. خداوند به او وحی فرمود: فدک را بـه فاطمه بده. پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فاطمه را خواست و به او فرمود: فاطمه! خدا به من امر فرمود که فدک را به تو دهم.

فاطمه گفت: یا رسـول الله! من هـم از شما و خدا پذیرفتم.

تا زمانی که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله زنده بود، وکلای فـاطمه نـیز آنجا بودند، اما چون ابوبکر به حکومت رسید، وکلای او را از آنجا بیرون کرد. فاطمه نزد ابوبکر آمد و از او خـواست تـا فـدک را به وی برگرداند.

ابوبکر گفت: شخصی سیاه پوست یا سرخ پوست بیاور تا به نفع تـو در ایـن باره گـواهی دهد. حضرت فاطمه، امیر مؤمنان و ام ایمن را آورد، آنها به نفع او گواهی دادند. ابوبکر برایش نوشت که متعرضش نـشوند. فاطمه بـیرون آمـد و نامه را همراه داشت که به عمر برخورد کرد. عمر گفت: دختر محمد! چه همراه داری؟

فرمود: نامه ای است که پسر ابو قـحافه بـرایم نوشته است.

گفت: آن را به من نشان ده.

فاطمه خودداری کرد. عمر آن را از دست فاطمه بیرون کشید و آن را خواند. و سپس آب دهـان روی نـامه انـداخت و نوشته های آن را پاک و نامه را پاره کرد و به فاطمه گفت: این فدک را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است کـه تـو بخواهی ریسمان به گردن ما گذاری(ما را بدین وسیله محکوم کنی).

مهدی عباسی به امام کاظم علیه السـّلام گـفت: ای ابـو الحسن! حدود فدک را به من بگو.

حضرت فرمود: یک حدّش کوه احد،و حدّ دیگرش عریش مصر، و حدّ دیگرش سـیف البـحر، و حدّ دیگرش دومة الجندل است.

مهدی گفت: همه اینها؟! حضرت فرمود: آری، ای امیر مؤمنان! همه اینها؛ زیرا همه اینها از زمـین هایی اسـت کـه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله اسب و شتر بر اهل آن نرانده است.[4]

3.این حدیث،ضعیف است!

علامه مجلسی از کتاب نجوم نقل کـرده: روزی هـارون الرشـید به دنبال حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد تا احضارش کنند. وقتی کـه امـام در نزد هارن حاضر شد، هارون گفت: ای فرزند فاطمه! مردم به شما علم نجوم نسبت می دهند و می گویند شما این دانـش را بـه خوبی می دانید، ولی فقهای عامه می گویند: پیامبر صلّی اللّه علیه و اله فرموده است: هرگاه یارانم مرا یـاد کـردند، آرام بگیرید، و اگر بحث از قدر کردند، ساکت شوید، و اگـر سـخن از نـجوم و ستارگان به میان آوردند، سکوت کنید؛ در حالی که امـیر مـؤمنان علیه السّلام داناترین بندگان به علم نجوم بود و فرزندان و ذریه طاهرش نیز کـه شـیعه قائل به امامتشان است، به این عـلم آشـنا بودند.

امام کاظم عـلیه السـّلام در پاسـخ فرمود: این حدیث،ضعیف و اسنادش بی اعتبار و بی ارزش اسـت و خـداوند متعال نیز نجوم را ستایش کرده است و اگر این علم صحیح نبود، هرگز خـداوند آن را مـدح نمی کرد. پیامبران هم به نجوم دانا و عالم بـودند. خداوند درباره حضرت ابراهیم خـلیل الرحـمن صلّی اللّه علیه و اله فرمود: «و کذلک نـری إبـراهیم ملکوت السّماوات و الأرض و لیکون من الموقنین»[5]؛ «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم (تا بـه آن اسـتدلال کند) و اهل یقین گردد».

درجای دیـگری فـرمود: «فنظر نـظرة فی النّجوم فـقال إنـّی سقیم»[6]؛ «سپس نگاهی به سـتارگان افـکند وگفت:من بیمارم». پس اگر عالم به نجوم نبود، هرگز به ستارگان نگاه نمی افکند و نمی گفت من بیمارم.

همچنین حضرت ادریـس عـلیه السّلام آگاه ترین اهل زمان خود بـه سـتارگان بود. و نـیز خـداوند مـتعال به مواقع و جایگاه های نجوم سـوگند یاد کرده و فرموده است: «و إنّه لقسم لو تعلمون عظیم»[7]؛ «و این سوگندی است بسیار بزرگ،اگر بدانید».

و در جـای دیـگر فرموده: «و النّازعات غرقا و الناشطات نشطا و السـابحات سـبحا فـالسابقات سـبقا فـالمدبرات امرا»[8]؛ «سوگند به فـرشتگان کـه (جان مجرمان را به شدت از بدن هایشان) برمی کشند و فرشتگانی که (روح مؤمنان را) با مدارا و نشاط جدا می سازند و سوگند به فرشتگانی کـه (در اجـرای فـرمان الهی) با سرعت حرکت می کنند و سپس بر یـکدیگر سـبقت مـی گیرند، و آنـهایی کـه امـور را تدبیر می کنند».

و منظور خداوند، دوازده برج و هفت سیاره می باشد و آنچه در شب و روز به امر پروردگار ظاهر می گردد. آری، پس از علم قرآن، هیچ علمی شریف تر از علم نجوم نمی باشد؛ چراکه این،علم پیامبران و اوصیای الهی است و نیز عـلم وارثان انبیایی است که خداوند درباره آنان فرمود: «و علامات و بالنّجم هم یهتدون»[9]؛ «و علامت هایی قرار داد و به وسیله ستارگانی هدایت می شوند»، و ما نیز این علم را می شناسیم، ولی درباره اش سخن نمی گوییم.

هارون گفت: ای موسی! تو را به خـدا سـوگند می دهم که این علم را نزد جاهلان و عوام الناس اظهار نکن، مبادا از تو عیب جویی کنند. این علم و دانش را پنهان کن و به سوی حرم جدت بازگرد.[10]

4.پدر عیسی کیست؟

یکی از حساسیت های دشمنان اهل بیت علیهم السّلام، این بود کـه چـرا مردم به امامان، «فرزند رسول اللّه» خطاب می کنند و این امر، گاهی کینه و حسد دشمنان را برمی انگیخت و علت آن را از امامان می پرسیدند؛ از جمله هارون الرشید در ملاقات با امام موسی بن جعفر عـلیه السـّلام، دلیل قرآنی آن را از آن حضرت پرسید. شیخ صدوق از امـام کـاظم علیه السّلام روایت کرده که فرمود:

وقتی بر هارون الرشید وارد شدم، به من گفت: برای چه به عامه و خاصه اجازه داده اید تا شما را به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله نـسبت دهـند؛ حال آنکه شما فرزندان عـلی عـلیه السّلام هستید و هر کس به پدرش منسوب می شود و پیامبر صلّی اللّه علیه و اله جدّ مادری شماست؟

در پاسخ گفتم: ای امیر مؤمنان! اگر پیامبر از قبر بیرون آید و دخترت را خواستگاری کند، تو به او می دهی؟

گفت: پناه بر خدا! چگونه ندهم؟

گفتم: ولی او از دختر من خواستگاری نمی کند و مـن هـم به او زن نمی دهم.

گفت: برای چه ای ابو الحسن؟

گفتم: چون او مرا زاده است ولی تو را نزاده است.

گفت: احسنت، ای موسی! آن گاه گفت: چگونه می گویید ما خاندان پیامبر هستیم؛ حال آنکه او نسلی نداشت و نسل از فرزند پسر است، نه دختر، و شما فرزندان دختر او هستید؟

امام فرمود: تو را به حق خویشاوندی و بـه حـق این قـبر و کسی که در آن آرمیده است، مرا ازپاسخ این سؤال معذور بدار. ولی او همچنان برای گرفتن پاسخ خود اصرار داشت و گفت:

حتما بـاید شما فرزندان علی و تو ای موسی-که بنا به آنچه به من رسـیده، رهبر آنـها و امـام زمانشان هستی-مرا از دلیل و حجت خود باخبر کنید و زمانی تو را رها می کنم که از کتاب خدا دلیل بیاوری.

امام فرمود:بسم اللّه الرحمن الرحیمو مـن ذرّیـّته داوود و سلیمان و أیّوب و یوسف موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریّا و یحیی و عیسی...»[11]؛ «و از نسل او داود و سـلیمان وایـوب و یـوسف و موسی و هارون است و ما نیکوکاران را این چنین پاداش می دهیم و از نسل آنها زکریا و یحیی و عیسی و الیاس (می باشند)...».

در اینجا امام علیه السـّلام از هارون الرشید پرسید: ای امیر مؤمنان! پدر عیسی کیست؟

گفت: عیسی پدر نداشت.

امام فرمود: ولی ما از طریق مادرش مریم، او را به نـسل پیامبران نسبت می دهیم و مـا نـیز ازطریق مادر خود فاطمه علیه السّلام به نسل پیامبر صلّی اللّه علیه و اله پیوند خورده ایم. و در ادامه فرمود: اگر خواسته باشی،باز هم برایت بخوانم ای امیر مؤمنان!

گفت:آری.

امام آیۀ مباهله را بر او خواند: «فمن حاجّک فیه من بعد ما جـاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثمّ نبتهل فنجعل لعنت اللّه علی الکاذبین»[12]؛ و افزود:هیچ کس ادعا نکرده که پیامبر صلّی اللّه علیه و اله جز علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر کسای مـباهله بـا نصارا برده باشد و بدین ترتیب تأویل آیه، این چنین است که مراد از «ابناءنا» حسن و حسین است، از «نساءنا» فاطمه، و از «أنفسنا» علی بن ابی طالب است.

هارون الرشید به حضرت گفت: آفرین که درست گفتی ای ابو الحسن![13]

استدلال به قرآن در مسائل فقهی

از آنجا که معصومان عـلیهم السـّلام تنها منبع و مرجع تبیین احکام فقهی پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله هستند،گاه دیگران جویای دلیل مسئله ای می شدند و آن بزرگواران نیز دلیل قرآنی مسئله را بیان می کردند. گاهی هم خود معصومان همانند امام محمد بـاقر عـلیه السّلام می فرمودند: «إذا حدثتکم بشئ فاسألونی من کتاب اللّه»[14]؛ «اگر به شما چیزی گفتم،دلیلش را از کتاب خدا از من بپرسید».

آن بزرگواران با این روش، راه جدال و بهانه را برای پذیرش احکام الهی به روی دیگران می بستند. البته این شیوه مـنحصر بـه مـسائل فقهی نبود، بلکه در همه زمینه ها پیـشوایان مـعصوم بـه قرآن مجید استدلال می کردند که در اینجا بخشی از استدلال های فقهی امام موسی بن جعفر علیه السّلام را می آوریم:

1.حرمت نشست و برخاست با گناهکاران

علی بن جعفر از برادرش حـضرت مـوسی بـن جعفر از پدرش امام صادق علیهما السّلام نقل کرده اسـت کـه فرمود:هیچ گاه بر تو روا نیست با هر که خواهی، نشست و برخاست کنی؛ چراکه خداوند عزوجل می فرماید:«و إذا رأیت الّذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حـتّی یـخوضوا فـی حدیث غیره وإمّا ینسینّک الشّیطان فلا تقعد بعد الذّکری مـع القوم الظّالمین»[15]؛ «هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می کنند،از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند،و اگر شـیطان از یـاد تـو ببرد،هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین»[16].

گویا این حدیث به دنـبال مـجالست برخی از شیعیان با برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السّلام بیان شده است. از امام صادق علیه السّلام در حـدیث دیـگری آمـده است:

«هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد،پس در مجلسی که در آن به امامی دشنام داده می شود و از مـسلمانی در آن مجلس عیب جویی می شود، ننشیند»[17].

2.اجتناب از گناهان کبیره

محمد بن أبی عمیر از امام موسی بن جعفر علیه السّلام روایت کـرده کـه فرمود:

«هر یـک از مؤمنان از گناهان بزرگ اجتناب کند،خداوند از گناهان کوچک او نخواهد پرسید».آن گاه فرمود: خدای متعال می فرماید:«إن تجتنبوا کـبائر مـا تنهون عنه نکفّر عنکم سیّئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما»[18]؛ «اگر از گناهان بزرگی که از آن نهی مـی شوید، پرهیز کـنید،گناهان کوچک را مـی پوشانیم و شما را به جایگاه خوبی وارد می سازیم».[19]

3.حرمت افشای اسرار دیگران

محمد بن فضیل از حضرت امام موسی بن جعفر عـلیه السـّلام روایت کرده که به امام عرض کردم: فدایت شوم! گاهی از برخی برادرانم چیزی که من اکـراه دارم، به مـن می رسد. وقتی از خود او می پرسم، انکار می کند؛ در حالی که برخی از افراد مورد اطمینان برایم همان(عیب)را نقل کرده اند!

امام علیه السـّلام در پاسـخ فرمود: ای محمد! گوش و چشم خویش را درباره برادرت تکذیب کن. اگر پنجاه نفر نزد تو شـهادت دادنـد کـه وی چنین گفته، ولی او گفت چنین چیزی نگفتم، او را تصدیق و آن پنجاه نفر را تکذیب کن. مبادا چیزی را که به بـرادرت آسـیب بـرساند، منتشر کنی؛ چراکه از جمله افرادی خواهی بود که خداوند درباره آنان فرموده است:«إنّ الّذین یـحبّون أن تـشیع الفاحشة فی الّذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدّنیا و الآخرة»[20]؛ «کسانی که دوست دارند زشتی ها در میان مردمبا ایـمان شـیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است»[21].

4.حکمت تلبیه در آغاز حج و عمره

علی بن جعفر مـی گوید: از بـرادرم حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام دربـاره حـکمت «تلبیه» پرسیدم کـه چرا چنین چیزی تشریع شد؟

امام در پاسخ فرمود: هنگامی که خـداوند بـه حضرت ابراهیم علیه السّلام دستور داد:«و أذّن فی النّاس بالحجّ یأتوک رجالا»[22]؛ آن حضرت فریاد برآورد و نـدای خـویش را به گوش دیگران رساند و مـردم از هـر طرف بـه سـوی او روی آوردنـد؛ در حالی که لبیک می گفتند. به این جـهت،تلبیه (لبیک گـفتن) تشریع شد.[23]

5.تقسیم قربانی در منا

علی بن اسباط از یکی از غلامان امام جعفر صادق علیه السّلام نقل کـرده کـه گفت: امام ابو الحسن اول(حضرت موسی بـن جعفر) را دیدم که شـتری طـلبید و دستور نحر (کشتن) آن را داد. همین که قصاب ها دو پای شـتر را از پشـت سر زدند، حیوان به زمین افتاد. پس از آنکه بخشی از کوهانش راشکافتند، حضرت فرمود: آن را قطعه قطعه کنید و بـخشی را خـود استفاده کنید و بخشی دیگر از آن را بـه دیـگران بدهید؛ چراکه خداوند مـتعال مـی فرماید:«فإذا وجبت جنوبها فکلوا مـنها و أطـعموا...»[24]؛ «و هنگامی که پهلوهایشان آرام گرفت (و جان دادند)، از گوشت آنها بخورید و مستمندان قانع و فقیران را نیز از آن اطـعام کنید»[25].

6.حرمت نـوشیدن شراب

علی بن یقطین روایت کرده که مـهدی عـباسی از حضرت مـوسی بـن جـعفر علیه السّلام درباره شـراب پرسید که آیا در کتاب خدا حرام گردیده است؛ زیرا مردم فقط نهی آن را شنیده اند و هرگز حرمتی بر آن نمی شناسند؟

امام فـرمود:آری،شراب در کـتاب خدا حرام شده است.

مهدی گفت: ای ابو الحـسن! در کـدام آیـه بـه ایـن حرمت اشاره شـده است؟

امام کـاظم علیه السّلام فرمود: فرمایش خداوند که می فرماید: «إنّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الإثم و البغی بـغیر الحـقّ»[26]؛ «خداوند فـقط اعمال زشت را چه آشکار باشد، چه پنهان، حرام کرده اسـت و هـمچنین گـناه و سـتم بـه نـاحق را».

اما مقصود از فرمایش خداوند «ما ظهر منها»، زنای آشکار است که زنان بدکار در جاهلیت با نصب پرچم بر در خانه های خود، دست به این کار زشت می زدند.

اما مقصود خداوند از «و ما بطن»، زنان باقی مانده از پدر بـود که پیش از «بعثت»، فرزند پس ازمرگ پدرش، با زن او (نامادری) ازدواج می کرد. خداوند با این آیه جلو این کار خلاف را هم گرفت.

اما «اثم» که در آیه آمده، همان شراب است و خداوند متعال در آیه دیگر فرموده: «یسئلونک عن الخمر و المیسر قل فیهما إثـم کـبیر و منافع للنّاس»[27]؛ «درباره شراب و قمار از تو سؤال می کنند، بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است و منافعی(از نظر مادی) برای مردم در بردارد».

امام سپس فرمود: امّا گناه در کتاب خدا، شراب و قمار است و گناه این دو بسیار بزرگ است؛ همان گونه کـه خـدای عزوجل فرموده است.

علی بن یقطین در ادامه نقل می کند که مهدی عباسی گفت: ای علی بن یقطین! سوگند به خدا، فتوای هاشمیان همین است که موسی بن جعفر اظـهار داشـت. لذا به مهدی عباسی گفتم: به خـدا سـوگند، راست گفتی،ای امیر مؤمنان! حمد خدای را که این علم را از شما اهل بیت (بنی هاشم) سلب نکرد.

علی بن یقطین گوید: در این جا مهدی عباسی بدون آنکه بر این حقیقت تلخ، صبر و تأمل داشـته باشد، بی درنگ مـرا مخاطب قرار داد و گفت: راست گـفتی،ای رافضی![28]

پاسخ بـه پرسش های قرآنی

معارف ناب قرآنی آن قدر زیبا و فراوان است که هر یک از معصومان علیهم السّلام وقت بسیاری برای این امر اختصاص می دادند. البته بیان این معارف به اقتضای زمان و مکان و ظرفیت سؤال کننده بود و گفتگو در زمـینه مـعارف قرآن گاهی به حدی می رسید که غیر مسلمانان نیز پرسش می کردند و امامان علیهم السّلام با سعه صدر پاسخ می دادند.

پرسش های یک مسیحی

یعقوب بن جعفر بن ابراهیم گوید: نزد حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بـودم کـه مردی نـصرانی خدمت حضرت رسید و اظهار داشت: از راه دور و سفری پر زحمت خدمتت رسیدم و از خدای متعال خواسته ام تا مرا به بهترین ادیان و بهترین بـندگان و عالم ترین آنان راهنمایی کند. فدایت شوم! به من اجازه سخن گفتن می دهی؟

حضرت فرمود:آری، تو برای هـمین جـهت آمده ای.

نصرانی گـفت: از تو می پرسم.

فرمود: بپرس.

نصرانی گفت:مرا خبر ده از کتاب الهی که بر محمد صلّی اللّه علیه و اله نازل شد و خداوند به آن سـخن گـفت و توصیفش کرد و فرمود:«حم و الکتاب المبین إنّا أنزلناه فی لیلة مبارکة إنّا کنّا مـنذرین فـیها یـفرق کلّ أمر حکیم»[29]؛ «حم. سوگند به این کتاب روشنگر که ما آن را در شبی پربرکت نازل کردیم.ما همواره انذار کـننده بوده ایم. در آن شب هر امری براساس حکمت(الهی) تدبیر و جدا می گردد».تفسیر و تأویل باطن این آیـه چیست؟

امام فرمود: اما«حم»، حضرت محمد صلّی اللّه عـلیه و اله اسـت و او در کتاب هود که بر او نازل گردید، منقوص الحروف است(در کتاب هود، دو حرف از نام محمد صلّی اللّه علیه و اله نیامده است). اما «الکتاب المبین»، امیر مؤمنان علی علیه السّلام است. اما «لیلة» فاطمه زهرا است و اما فرمایش خداوند: «فیها یفرق کلّ أمر حـکیم» به این معناست که از او خیر کثیر پدید می آید، مردی دانا و مردی دانا و مردی دانا.

مرد نصرانی گفت:مرد اول و مرد آخر را برای من وصف کن. این مردان کیان اند؟

امام علیه السّلام فرمود: به درستی که صفات با یکدیگر مشابه هستند، اما نفر سوم را بـرای تـو توصیف می کنم که از نسل او کسی پدید می آید که(نشانه هایش) در کتاب های شما آمده است، اگر آنها را تغییر نداده یا تحریف نکرده و یا به آن کتاب ها کفر نورزیده باشید. اما بدانید که در گذشته چنین کاری انجام داده اید.[30]

ناگفته نماند کـه ظـاهرا مراد از سومی، امام حسین علیه السّلام است که از نسل این حضرت، امام زمان علیه السّلام پدید می آید.

مراد از«ثمّ دنا فتدلّی»

از یعقوب جعفری نقل شده که مردی به نام عبد الغفار از امام کاظم علیه السّلام دربـاره آیـه«ثمّ دنا فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی»[31] پرسید و گفت: من در این آیه، بیرون آمدن از فراسوی پرده و نزدیک شدن به زمین را می خوانم و می بینم که محمد صلّی اللّه علیه و اله خدای خود را به قلبش دیده و آن را به چشم خود نسبت داده؛ حالا بـگو کـه چـگونه است؟

امام فرمود: «دنا فتدلّی» یعنی همچنان بر سـر جـای خـود است و نزدیک شدنش به جسم نیست.

عبد الغفار گفت: من او را به آنچه خود را توصیف کرده، وصف می کنم که می فرماید: «ثمّ دنا فتدلّی». نزدیک شدن هنگامی است که جـای خـود را رهـا ساخته باشد؛ چه در غیر این صورت خود را این گونه تـوصیف نمی کرد.

امام فـرمود: این لغتی در قریش است که وقتی مردی از آنها بخواهد بگوید شنیده ام، تعبیر «نزدیک شدن» را به کار می برد و می گوید نزدیک شده ام؛ یعنی اینکه کـه فهمیدم.[32]

 

پی نوشت ها:

 

[1] . ق/16.

[2] . وسائل الشـیعه، ج 3، ص 436؛ بحار الانوار، ج 48، ص 171.

[3] . قصص/17.

[4] . کافی، ج 1، ص 543.

[5] . انعام/75.

[6] . صافات/89.

[7] . واقعه/76.

[8] . نازعات/1-5.

[9] . نحل/16.

[10] . بحار الانوار، ج 48، ص 145.

[11] . انعام/84.

[12] . آل عمران/61.

[13] . زندگی دوازده امام، ج 2،ص 346، با تصرف و تلخیص؛ بحار الانوار، ج 48، ص 127.

[14] . کافی، ج 1، ص 60، ح 5.

[15] . انعام/68.

[16] . وسائل الشـیعه، ج 1، ص 506.

[17] . همان، ص 507.

[18] . نساء/31.

[19] . وسائل الشیعه، ج 11، ص 266.

[20] . نور/19.

[21] . وسائل الشیعه، ج 8، ص 609.

[22] . حج/27.

[23] . وسائل الشیعه، ج 9، ص 49.

[24] . حج/36.

[25] . وسائل الشیعه، ج 10، ص 146.

[26] . اعراف/33.

[27] . بقره/219.

[28] . کافی، ج 6، ص 406؛ بحارالانوار، ج 48، ص 149.

[29] . حم/1.

[30] . بحارالانوار، ج 48، ص 85.

[31] . نجم/8.

[32] . زندگی دوازده امام، ج 2، ص 332.

لینک کوتاه :