گنجینه معارف

درآمدی بر خوانش صدرایی از ولایت فقیه

مطابق نگرش صدرایی، ولایت فقیه، بسط یافته ی نبوت و امامت و تجلی ولایت آن هاست. امام خمینی: ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن ها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هرکس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد، چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بی درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. در نگاه سلسله مراتبی ملاصدرا که تنها تصورش موجب تصدیقش می شود، چگونه ضرورت نبوت توجیه می شود؟ پاسخ این است که با همان ضرورت، امامت توجیه می شود و به همان ضرورت، ولایت فقیه توجیه می شود.

منبع : kalam.ir , غفاری، مصطفی تعداد بازدید : 1600     تاریخ درج : 1396/09/26    

استاد انصاری شیرازی که خود از شاگردان مرحوم علامه ی طباطبایی و از مدرسان کتاب اسفار آخوند ملاصدرا هستند، از حضرت امام خمینی(ره) نقل می کنند که ایشان فرموده اند: "انقلاب اسلامی را دو کتاب شکل داده است: اسفار اربعة صدرالمتألهین و جواهرالکلام نجفی.[1]

بنابراین برخلاف تصورات معمول که بر جنبه های فقهی ولایت فقیه تأکید دارد، به نظر می رسد از نگاه احیاگر اندیشه ی ولایت فقیه در دوران معاصر و بنیان گذار حکومت جمهوری اسلامی در ایران، اندیشه ی ملاصدرای شیرازی و آنچه او به عنوان حکمت متعالیه در زمینه ی فلسفه ی اسلامی مطرح نموده، از جایگاه ویژه ای در فهم سیاست اسلامی و مقوله ی ولایت فقیه برخوردار است.

بر اساس آنچه در کتاب ولایت فقیه آمده، حضرت امام(ره) حتی آن هنگام که به طرح مباحث ولایت فقیه در نجف اشرف- در بهمن ماه 1348 هجری شمسی- مشغول بودند، ادله ی نقلی و فقهی را تنها به عنوان شاهد بر این نظریه مورد توجه قرار می دادند. از دیدگاه ایشان "ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن ها موجب تصدیق می شود و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هرکس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد، چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بی درنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت. این که امروز به ولایت فقیه چندان توجهی نمی شود و احتیاج به استدلال پیدا کرده، علتش اوضاع اجتماعی مسلمانان عموماً و حوزه های علمیه خصوصاً می باشد."[2]

از آنچه امام(ره) در مقدمه ی بحث ولایت فقیه آورده اند، به روشنی پیداست که در اندیشه ی ایشان، عقلانیت کلی حاکم بر اندیشه ی اسلامی که فراتر از عقلانیت مندرج در اصول فقه و... است، در پرداختن به ولایت فقیه، جایگاهی اساسی دارد. به عبارت دیگر در تعابیر ایشان در این باره می توان گونه ای عقلانیت کلامی- فلسفی را آشکارا مشاهده نمود.

حضرت امام بلافصله پس از ضرورت و بداهت ولایت فقیه، به نقش حوزه های علمیه از یک سو و استعمارگران از سوی دیگر در بد معرفی کردن اندیشه و فلسفه ی سیاسی اسلام و زمینه سازی برای نهادینه شدن کاستی ها و کج روی ها، اشاره می کنند و آن را عامل اصلی در ضروری و بدیهی ننمودن ولایت فقیه در زمانه ی خود می دانند.

یکی از استادان و پژوهشگران جامعه شناسی معاصر ضمن نقد دلایل کسانی که امام را از معدود فقهای مطرح کننده ی ولایت فقیه دانسته یا دایره ی ولایت فقیه را محدود به امور جزئی پنداشته اند، به این نکته اشاره می کند که "مطابق نگرش صدرایی، ولایت فقیه، بسط یافته ی نبوت و امامت و تجلی ولایت آن هاست. در نگاه سلسله مراتبی ملاصدرا[3] که تنها تصورش موجب تصدیقش می شود، چگونه ضرورت نبوت توجیه می شود؟ پاسخ این است که با همان ضرورت، امامت توجیه می شود و به همان ضرورت، ولایت فقیه توجیه می شود."[4]

گرچه در میان پژوهشگران عرصه ی فلسفه ی سیاسی و اندیشه ی سیاسی اسلام، درباره ی امکان و کیفیت فلسفه و اندیشه ی سیاسی ملاصدرا مناقشات بسیاری در جریان است. چالش کلی "کاربردی نشدن فلسفه ی اسلامی" و عدم شکل گیری "فلسفه های مضاف" (از جمله فلسفه ی سیاسی اسلام) به صورت منسجم و مدون، در کنار نقش استعمارگران و شرق شناسان در پوشیده نگاه داشتن ابعاد اجتماعی و سیاسی دین در تاریخ معاصر ایران، باعث سایه افکندن تردید ها و سؤال های بسیاری بر اندیشه ی سیاسی اسلام و بحث ولایت فقیه و به تبع آن مباحث سیاسی و اجتماعی در فلسفه ی ملاصدرا شده است.

آیت الله جوادی آملی که از شارحان برجسته ی اندیشه ی صدرایی در دوران معاصر به شمار می رود، معتقد است: "به دو دلیل نمی توانیم برای تأمین خواسته هایمان به طور مستقیم به سراغ حکمت متعالیه برویم:

1.حکمت متعالیه، فلسفه ای مطلق و فلسفه ی سیاسی، فلسفه ای مضاف است و هیچ فلسفه ی مطلقی جز در ارائه ی مبانی، پاسخ گوی نیاز فلسفه های مضاف نیست.

2.از میزان عمیق و وسیع حکمت متعالیه نباید توقع داشت که مواد جزئی سیاست را تبیین کند. بلکه باید از این ذخیره ی اساسی مبانی را استخراج کنیم. در آن صورت می توانیم با آن مبانی، مواد سیاست و امثال آن را بفهمیم."[5]

بنابراین ایشان به تعدیل سطح انتظارات از حکمت متعالیه در زمینه ی ارائه ی مواد اندیشه ی سیاسی و در عین حال اجتهاد برای استخراج این مواد از مبانی این فلسفه ی مطلق، قائل هستند. بر این اساس، به نظر می رسد اندیشه ی سیاسی صدرالمتألیهن بیش از هرچیز از راه فراهم آوردن مبانی اندیشه ی سیاسی- به ویژه ارائه ی طرحی انسان شناسانه با آمیختن قرآن و عرفان و برهان- به شکل گیری پایه ها و بنیادهای اندیشه ی سیاسی معاصر و بحث ولایت فقیه کمک نموده است.

به عبارت دیگر صدرا گرچه در موارد معدودی به نقش سیاسی فقها در دوران غیبت نیز پرداخته، اما مهم ترین خدمت او به فلسفه ی سیاسی اسلام، آن جاست که با ارائه ی گونه ای از حکمت نظری و جهان بینی در دستگاه فلسفی خود، نوعی از حکمت عملی و جهان سازی را نیز پیش روی ما می نهد که در آن، بیش از هرچیز به اخلاق و سیاست توجه می شود.

در حکمت متعالیه، پاسخ پرسش بنیادی "انسان کیست؟" که مبنای شکل گیری و جهت یابی علوم انسانی و اجتماعی قرار می گیرد، "حیّ متألّه" است. بدیهی است که ارائه ی این تصویر از انسانِ حقیقی، بایدهایی را برای زندگی اجتماعی و سامان سیاسی به دنبال خواهد داشت که ملاصدرا خود در موارد متعددی به آن اشاره نموده است. از نگاه صدرا، "ولایت سیاسی" از آن پیامبران و امامان است که دانش و توان هدایت بشر به سوی چنین سرانجامی (حیّ متأله شدن) را دارا هستند. مجتهدان نیز در عصر غیبت، قائم مقام ائمه ی هُدی هستند:

"بدان که نبوت و رسالت از جهتی منقطع می گردد و از جهتی دیگر باقی است... خدای متعال حکم مبشرات و الهامات و حکم ائمه ی معصومین علیهم السلام و همچنین حکم مجتهدان را برای برای افتاء و ارشاد عوام باقی گذاشت اما اسم و نام نبی و رسول را از آنان سلب فرمود. ولی حکم آنان را تأیید و تثبیت نمود و آنان را که علم به احکام الهی ندارند، مأمور نمود که از اهل علم و از اهل ذکر سؤال کنند... بنابراین مجتهدان پس از امامان معصوم علیهم السلام در مورد احکام دین، آن گونه که از طریق اجتهاد دریافته اند، فتوا می دهند؛ هرچند در فتاوا با هم اختلاف داشته باشند."[6]

البته ممکن است عبارات فوق تنها با "ولایت افتاء" مرتبط پنداشته شوند نه "ولایت سیاسی"؛ اما در پاسخ می توان گفت: "اولاً سیاق بحث، ریاست بر امور دینی و دنیوی و تعیین مصلحت این دو است؛ ثانیاً از آن جا که خلافت و حکومت برای پیامبر و امام بود، طبق عبارات فوق می توان آن را برای مجتهدین هم که جانشین پیامبر و ائمه هستند، استظهار کرد؛ ثالثاً در عبارات فوق به "ولایت قضایی" هم تصریح نشده است، اما می دانیم که در داشتن ولایت قضایی برای مجتهدین، اتفاق نظر وجود ندارد؛ رابعاً فقراتی داریم که در آن ها بر زعامت و ولایت سیاسی دانایان در همه ی ادوار تأکید شده است. طبیعی است که این مستندات شامل مجتهدین هم می شود و یا به عبارت دیگر، تصریح ملاصدرا در باب زعامت مجتهدین در فقدان نبی و امام، مفسّر مستنداتی است که در آن ها از سروری حکما و دانایان سخن رفته است."[7]

نمونه ای از این مستندات، در رساله ی کسر اصنام الجاهلیة آمده است: "حکیم الهی و عارف ربانی، سرور عالم است و به ذات کامل خود که منوّر به نور حق و فروغ گیرنده از پرتو الهی است، سزاوار است تا نخستین مقصود خلقت باشد و فرمان روا بر همگی خلایق؛ و مخلوقات دیگر به طفیل وجود او، موجود و فرمان بردار اوامر اویند."[8]

البته روشن است که مجتهد در نظر ملاصدرا، علاوه بر معرفت کامل به اسلام باید در تمامی ابعاد، انسانی خودساخته و به تعبیر وی "حکیم الهی و عارف ربانی" باشد. وی اصرار دارد که الفاظی چون حکیم، شیخ، فقیه و... در معانی اصلی خود به کار روند، نه در معانی جعلی و تحریف شده.[9]

"صدرا در مبدأ و معاد می گوید: علما وسایل بین انبیا و مردم هستند و در شواهدالربوبیة می گوید: مجتهدان این سمت را بر عهده دارند. از تلفیق این دو فرمایش برمی آید که حتی در عصر حضور هم، علما واسطه هستند. در این صورت به تعبیر صدرالمتألهین، اختلاف مجتهدین با یکدیگر، شبیه اختلاف شرایع و مناهج انبیا است. با این تفاوت که انبیا معصوم هستند و عصمت مطرح است و در مجتهدان سخن از عدالت است. از همین روست که حکمت متعالیه، یک ولایت فقیه متعالیه ترسیم کرده است."[10]

با این همه، هنوز هم در اصول و فروع فلسفه ی سیاسی برآمده از حکمت متعالیه بحث و جدل در جریان است؛ مانند آنچه پیرامون مسئله ی اقتدارگرایی و مردم سالاری از سوی برخی پژوهشگران مطرح شده است. (نگ کنید به: داوود فیرحی؛ قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام؛ نشر نی؛ 1378)

به هر روی، گرچه شرایط تاریخی و اجتماعی فراوانی دست به دست هم داد و زمینه ی پیروزی نهضت اسلامی مردم ایران را فراهم آورد، اما تنها شخصی که در دوران معاصر توانست اندیشه ی ولایت فقیه را احیا و آن را در صحنه ی واقعی زندگی اجتماعی مسلمانان وارد کند، خود علاوه بر این که فقیه بود، از حکیمان روزگار به شمار می رفت. بنابراین گرچه ولایت فقیه برای همه ی فقیهان و علاقه مندان به مباحث دینی مفهومی آشنا بود اما تحقق آن در دوران معاصر، تنها به دست فردی می توانست صورت گیرد که نگاه حقیقت گرایانه و انسان شناسانه ی خود را از حکمت متعالیه ی صدرایی برگرفته بود.

آیت الله جوادی آملی تأکید می کند: "صدرالمتألهین برای فقیهی که فیلسوف نباشد، ولایت قائل نیست. بلکه ولایت را برای فقیهی می داند که جامع فقهین- فقه اکبر و فقه اصغر- باشد؛ مانند امام خمینی رضوان الله علیه. بنابراین فرق ولایت فقیه حکمت متعالیه با ولایت فقیه سایر حکمت ها این است که در حکمت متعالیه، جامع بین فقهین است ولی در حکمت های دیگر، فقیه به همین صورت تک بعدی نیز می تواند در جایگاه ولی قرار گیرد."[11]

اما به نظر می رسد گذشته از اولین بارقه های "دوران تأسیس حکومت اسلامی" که شخصیت حکیم رهبر انقلاب- به معنای فلسفی آن- اهمیت بسیاری داشته، در طول "دوران مبارزه" و سپس "دوران تثبیت جمهوری اسلامی" لایه های فقاهتی در اندیشه ی ولایت فقیه بیشتر خود را نشان داده است. این امر را به طور ویژه می توان در مسئله ی "تعیین مصلحت عمومی" و تعبیه ی نهادی چون "مجمع تشخیص مصلحت نظام" در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایران که در دوران حیات امام(ره) صورت گرفت، مشاهده نمود.

به عبارت دیگر شاید نتوان تضمین نمود که ولی فقیه همواره و در هر شرایط زمانی و مکانی، یک حکیم- به معنای فلسفی معهود آن- باشد، اما این مسئله با ابتنای حاکمیت سیاسی اسلام- که در عصر ما در قالب جمهوری اسلامی تحقق یافته- بر مبانی حکمت متعالیه ی صدرا در تضاد قرار نمی گیرد.

سیر و سلوک عقلی و معرفتی، به دایره ی کسانی که رسماً به عنوان حکیم یا عارف شناخته می شوند، محدود نیست و فقیهی که رهبری جامعه ی اسلامی را بر عهده می گیرد، با هدایت مردم و اصلاح امور، در واقع به طی مسیر به سوی حق گام برمی دارد که آخرین مرحله از سفرهای چهارگانه ی مورد نظر ملاصدرا در دستگاه حکمت متعالیه است.

"از دیدگاه ملاصدرا، عارف ربانی، فیلسوف و حکیم متأله در سفر چهارم به میان مردم می آید. او با احساس تکلیف درصدد است تا به هدایت و اصلاح جامعه بپردازد. وقتی مطالب مربوط به این سیر را می خوانیم، این گونه به نظر می رسد که امام(ره) آن را پیش روی خود قرار داده و پیاده کرده است. مأموریت او این است که جامعه را اصلاح کند. پس سیاست به معنای صرف اِعمال قدرت که جامعه شناسان سیاسی مطرح می کنند، نیست. بلکه به معنای هدایت و اصلاح است. این نکته جالب است که این اصلاح، بخشی از سیر و سلوک عرفانی عارف است؛ یعنی اگر این اتفاق نیافتد، عرفان عارف، کامل نمی شود. در این جاست که پیوند میان فرد و جامعه در اندیشه ی ملاصدرا و امام نمود می یابد؛ یعنی امام با اصلاح مردم، در حال سلوک عارفانه است."[12]

پی نوشت ها

[1] به نقل از حجت الإسلام حمید پارسانیا در نشست "حکمت متعالیه و فلسفه سیاسی در ابران معاصر" که در تاریخ 12 بهمن 1385 در پژوهشکده علوم و اندیشه ی سیاسی برگزار شده است.

[2] امام خمینی؛ ولایت فقیه؛ مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی؛ 1385؛ ص 9

[3] نگاه سلسله مراتبی در برابر نگاه دوگانه انگار که پیش از ملاصدرا میان فیسلوفان، متکلمان و عارفان رواج داشت، قرار دارد.

[4] عماد افروغ؛ انقلاب صدرایی؛ پگاه حوزه؛ شماره 217

[5] عبدالله جوادی آملی؛ سیاست حکمت متعالیه؛ پگاه حوزه؛ شماره 216

[6] ملاصدرا؛ شواهدالربوبیة؛ ص 509

[7] اندیشه سیاسی صدرالمتألهین؛ نجف لک زایی؛ بوستان کتاب قم؛ 1381؛ ص 139

[8] ملاصدرا؛ عرفان و عارف نمایان (کسر اصنام الجاهلیة)؛ ترجمه محسن بیدارفر؛ صص61 تا 63

[9] اندیشه سیاسی صدرالمتألهین؛ نجف لک زایی؛ بوستان کتاب قم؛ 1381؛ ص 140

[10] عبدالله جوادی آملی؛ سیاست حکمت متعالیه؛ پگاه حوزه؛ شماره 216

[11] همان

[12] عماد افروغ؛ انقلاب صدرایی؛ پگاه حوزه؛ شماره 217

کلمات کلیدی
امامت  |  انبیاء  |  مردم  |  ملاصدرا  |  امام خمینی‏ ( ره )  |  ولی فقیه  | 
لینک کوتاه :