گنجینه معارف

شرح بخشی از نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر

این نامه همان نامه معروف است که بزرگ ترین و طولانی ترین نامه های حضرت است که به نام عهدنامه مالک اشتر معروف است. داشتن رهبر خوب، داشتن یک استاندار خوب یک مسئول خوب این نیمی از جریان را حل می کند بخش اساسی را آن مجریان و مدیران میانی به عهده دارند اگر این مدیران میانی مدیریت نداشته باشند و در اثر ضعف مدیریت نتوانند مشکلات جامعه را حل کنند رهبر اگر علی بن ابی طالب هم باشد آ ن نظام دیرپا نیست و شکست می خورد چه اینکه شکست خورد. فرمود مالک! دین بود، اسلام بود، قرآن بود، نماز جماعت و نماز جمعه بود لکن این دین زنجیری بود اسیر دست حکومت سقفی ها و امثال ذلک بود که غدیر را گذاشتند کنار و با سقیفه پیش آمدند.

منبع : javadi.esra.ir تعداد بازدید : 3924     تاریخ درج : 1397/03/13    

اخلاق به آن معنای جامعش تأمین کننده سعادت دنیا و آخرت همه مردم است در نوبت های قبل اشاره شد که اگر دین یک سلسله مسائل سطحی باشد و قواعد علمی آن را همراهی نکند و دقت های علمی همراه دین نباشد خطرات فراوانی دارد که جریان تفتیش عقاید از یک سو و تهدید گالیله دانشمند به سوزاندن از سوی دیگر در عصر گذشته ثمر تلخ دینِ بی علم بود امروز هم اثر تلخ دین بی علم به صورت طالبان و القاعده در می آید اگر دین باشد و علم نباشد یا گالیله و امثال او را می سوزانند یا به صورت القاعده و طالبان در می آید و اگر علم باشد و دین نباشد در مدت کوتاهی جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم را راه اندازی می کنند که ده ها میلیون نفر را در مدت کوتاهی به قتل می رسانند؛ علمِ بی دین خطر جنگ جهانی را داشت و دارد؛ دینِ بی علم خطر گالیله سوزی و طالبان شدن و القاعده شدن را دارد لذا اصرار قرآن و سنت اهل بیت (علیهم السلام) این است که جامعه بشری عاقل باشد. عقل همان دین کامل است که اخلاق را به همراه دارد خدای سبحان انسان را عصاره جهان و کتب آسمانی قرار داد یعنی آنچه در جهان تکوین هست نمونه هایی از آن در آفرینش انسان هست و آنچه در صحف انبیا و کتاب های آسمانی آمده نموداری از آن در حقیقت انسان هست. این انسان که بدنش هنوز شناخته نشده با داشتن صدها دانشگاه هنوز نتوانستند به عمق بدن انسان پی ببرند و تمام بیماری های آن را کشف کنند و تمام درمان های آن را کشف کنند چگونه به عظمت روح او که یک امر ملکوتی است و در اثر آن روح، خلیفه خدا قرار می گیرد می توان پی برد؟! انسان چنین حقیقتی است هیچ موجودی را خدای سبحان به این صورت خلیفه خود قرار نداد، نه تنها انسان خلیفه خداست در زمین، بلکه وقتی این خلیفه به معراج رفت و سفر آسمانی کرد خلیفة الله بود فی السماء، هم اکنون هم است؛ وقتی مجموعه آسمان و زمین تبدیل شدند به یک آسمان و زمین دیگر ﴿یوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَیرَ الأرْضِ وَالسَّماوَاتُ[1] کلّ آسمان ها و زمین زیر و رو شدند و عالَم دیگری طراحی شد در آنجا هم در بهشت، انسان خلیفةالله است این موجود با این عظمت باید کاملاً شناخته بشود و شناختن او به عقل است.

مطلب دیگر آن است که بعضی از امورند که نظرشان از عمل جداست انسان می فهمد بعد مطابق آن کار انجام می دهد علوم تجربی از این قبیل است اگر ما ده ها رشته علوم تجربی داشته باشیم نظرش غیر از عمل است یعنی انسان مطالب را بر اساس علوم حصولی می فهمد بعد در خارج پیاده می کند علوم حوزوی هم همین طور است با اینکه آن فوق حسی و تجربی است یعنی فقه و اصول و امثال ذلک را انسان می فهمد سپس مطابق احکام فهمیده شده فقهی عمل می کند که علمش غیر از عمل است؛ اخلاق هم بشرح ایضاً انسان احکام اخلاقی، روش های اخلاقی، دستورهای اخلاقی را می فهمد و در فضای جان خود آنها را پیاده می کند می شود متخلِّق، به دنبال آن در فضای جوارح و اعمال آنها را انجام می دهد می شود عمل خارجی. وقتی اینها را انسان طی کرد به مرحله ای می رسد که نظر او علم است عمل او هم علم است؛ علمی هست که نظر و عمل آن هر دو دانش است منتها یکی حصولی است یکی حضوری. گاهی انسان فقه را بررسی می کند برای اینکه بداند باید و نباید چیست واجب و حرام چیست تا طبق آن عمل می کند یا اخلاق را بررسی می کند که حسد چیست تکبّر چیست تواضع چیست بخل چیست شجاعت چیست سخاوت چیست کرامت چیست اینها را بررسی می کند تا به خوب های آنها متّصف بشود و از بدهای آنها تبرّی بجوید که تبرّی در قبال تولّی یک نحو عمل است. کسی که نماز و روزه را می خواند به دستور فقه، از فضایل اخلاقی برخوردار است به دستور اخلاق، از رذایل اخلاقی به دور است به دستور اخلاق، روی نردبان فقه و روی نردبان اخلاق پا می گذارد به جایی می رسد که نردبان عرفانی است در آنجا عرفان نظری، علم حصولی است، عرفان عملی عمل نیست شهود است. در عرفان نظری بحث می شود که خدا اسمای حسنایی دارد اسم اعظمی دارد بهشتی دارد جهنمی دارد این می شود عرفان نظری اما اگر کسی به عرفان عملی مقام بار یافت هم اکنون بهشت را می بیند جهنم را می بیند اهل بهشت را می بیند اهل جهنم را می بیند یعنی در آنجا کار نیست سطح کار و سقف کار پایین تر از آن است که به اوج انسانیت برسد انسان در مقامی قرار می گیرد که آنجا دیگر جای کار نیست جای شهود است. در آن خطبه نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) وقتی اوصاف متّقیان را ارزیابی می کند می فرماید: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ»[2] مردان الهی گویا هم اکنون که اینجا نشسته اند بهشت را می بینند و اهل بهشت را می بینند که متنعّم اند و گویا هم اکنون جهنم و اهلش را می بینند شعله های جهنم را می بینند این شهود است. می بینید عمل آن قدر ارزش ندارد و قدرت ندارد که به همراه کمالات انسان بالا برود عمل در حدّ فقه است در حدّ اخلاق است کسی که متدین است این دو نردبان را دارد وقتی به قلّه رسید فقط کار او فهمیدن است به عنوان عرفان نظری و دیدن است به عنوان عرفان عملی. اگر ـ خدای ناکرده ـ ذرّه ای بداخلاقی کند یا ـ خدای ناکرده ـ ذرّه ای بر خلاف فقه عمل کند همان جا سقوط می کند زیرا فقه و اخلاق نردبان آن کارند اگر کسی با نردبانش هماهنگ نباشد همان جا سقوط می کند اینها مقام انسانیت است اینکه فرمود: ﴿کلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ یعنی همین! اگر شما به علم الیقین رسیدید زمینه هست که به عین الیقین برسید هم اکنون که اینجا هستید جهنم را می بینید نه بعد از مرگ، بعد از مرگ، کافر منکر هم که در دنیا می گفت: ﴿إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا[3] همین کافر ملحد که منکر عذاب است بعد از مرگ می گوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا[4]خدایا ما جهنم را دیدیم مواقف قیامت را دیدیم آنچه انبیا فرمودند را دیدیم اینکه فرمود اگر شما اهل علم الیقین باشید جهنم را می بینید یعنی هم اکنون می بینید نظیر حارثةبن مالک که مرحوم کلینی در جلد دوم کافی قصه اش را نقل کرده است.[5] به هر تقدیر دست ما به آن قله نمی رسد و بحث های ما در همین حوزه اخلاق است که جهان را اخلاق می تواند اداره کند تمام این نابسامانی هایی که در دیروز و امروز بود و هست در اثر بداخلاقی و بی اخلاقی بشر است اگر این بشر به اخلاق الهی متخلّق بود هیچ نقصی در جامعه او نبود. الآن شما می بینید سهم عمده ای از درآمد کره زمین صرف آدم کشی است همه اینها قبلاً در خود غرب مصرف داشت الآن در آسیای میانه و خاوردور و خاورنزدیک و خاورمیانه مصرف می شوند تنها عاملی که مشکل جامعه را حل می کند همین حُسن خلق است و این درنده خویی است که بشر را به این روز سیاه در آورده است. اینها عصاره ای از بحث های گذشته بود.

در مباحث نهج البلاغه به نامه 53 رسیدیم. این نامه همان نامه معروف است که بزرگ ترین و طولانی ترین نامه های حضرت است که به نام عهدنامه مالک اشتر معروف است. وجود مبارک حضرت امیر بعد از به حکومت رسیدن چند نامه برای مردم مصر نوشتند یکی را در زمان ریاست و مسئولیت محمدبن ابی بکر نوشت نامه مفصلتری را بعد از آن برای مالک اشتر نوشت قسمت مهمّ این نامه ها را سید رضی در نهج البلاغه نقل کرد بخشی از فرازهای نامه حضرت امیر مربوط به عهدنامه مالک در نهج البلاغه نیامده البته درباره نامه محمدبن ابی بکر بخش های مفصل تری را سید رضی نقل نکرده چون مستحضرید که نهج البلاغه کتاب حدیث نیست نهج الحدیث نیست نهج البلاغه است خطبه هایی که مثلاً دو یا چند صفحه است ایشان آن جمله های آهنگین را که فصاحتش بیشتر، بلاغتش است بیشتر انتخاب کرده است در حدّ مثلاً یک صفحه نقل کرده نامه هایی که مثلاً ده صفحه است ایشان در حدّ پنج یا شش صفحه نقل کرده است کتاب حدیث نیست که کلّ سخنان حضرت را نقل کرده باشد آن جمله هایی که فصاحتش بیشتر است بلاغتش بیشتر است را نقل کرده است.

این نامه پنجاه و سوم را که برای مالک اشتر نخعی که از بزرگان شیعه حضرت امیر (سلام الله علیه) بود نوشت حضرت هم زمان با این عهدنامه، نامه ای برای مردم مصر نوشت برای مردم مصر نامه کوتاهی نوشت و برای مالک اشتر که دستوری است بخش نامه رسمی است و عهدنامه است این نامه مفصل را نوشت. داشتن رهبر خوب، داشتن یک استاندار خوب یک مسئول خوب این نیمی از جریان را حل می کند بخش اساسی را آن مجریان و مدیران میانی به عهده دارند اگر این مدیران میانی مدیریت نداشته باشند و در اثر ضعف مدیریت نتوانند مشکلات جامعه را حل کنند رهبر اگر علی بن ابی طالب هم باشد آ ن نظام دیرپا نیست و شکست می خورد چه اینکه شکست خورد. در نامه ای که برای مردم مصر نوشت فرمود اگر شما و این مسئولان بیدار باشید این کشور می ماند وگرنه سقوط می کند چه اینکه سقوط کرد اموی در راه بودند و گرفتند؛ فرمود: «مَنْ نَامَ لَمْ ینَمْ عَنْهُ»[6] اگر ملتی بخوابد دشمن بیدار مهاجم است و شبیخون می زند و حمله می کند آن دشمن که نمی خوابد این جمله را به صورت رسمی و اعلام خطر به مردم مصر فرمود: «مَنْ نَامَ لَمْ ینَمْ عَنْهُ». الآن هم به عزیزان و برادران بزرگوار مصر همین را عرض می کنیم که بهترین راه، حفظ انسجام دینی، وحدت دینی، عقلانیت جامعه، دینِ در آغوش علم و علم در آغوش دین است، وگرنه دشمن بیدار ممکن است بتازد «مَنْ نَامَ لَمْ ینَمْ عَنْهُ». طِرمّاح در دیداری که با معاویه ملعون داشت معاویه گفت علی بن ابی طالب چه کار می تواند بکند من به عدد ارزن هایی که در این کشاورزی ها هست لشکر جمع کردم او می خواهد با من چه کند طِرمّاح هم به معاویه گفت او یک خروس جنگی دارد که همه این ارزن ها را بلع می کند و آن خروس جنگی مالک اشتر است[7]لذا معاویه به فکر افتاد که مالک را در همان بین راه مسموم کند و ترور کرد.

به هر تقدیر وجود مبارک حضرت امیر این نامه را که برای او نوشت در بخش هایی از این نامه که به منزله واسطة العقد این نامه است به مالک اشتر و سایرین هشدار داد فرمود ما اسیری داشتیم این را آزاد کردیم باید بکوشیم که دیگران این را به اسارت نبرند آن واسطة العِقد آن بیت الغزل این عهدنامه این است «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا» فرمود مالک! دین بود، اسلام بود، قرآن بود، نماز جماعت و نماز جمعه بود لکن این دین زنجیری بود اسیر دست حکومت سقفی ها و امثال ذلک بود که غدیر را گذاشتند کنار و با سقیفه پیش آمدند «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا». قرآن اسیر کاری از پیش نمی برد نماز اسیر کاری از پیش نمی برد این قرآن و آن نماز را مطابق میل هیئت حاکم عمل می کنند فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا» ما قیام کردیم دست و پای قرآن را آزاد کردیم دست و پای نماز و عبادت و حج و عمره و زکات و خمس را آزاد کردیم الآن این دین آزاد شد، دینِ آزادشده رهبری آزاد دارد سخنان آزاد دارد هدایت های آزاد دارد.

در صدر نامه فرمود: «هذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللَّهِ عَلِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ مَالِک بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیهِ حِینَ وَلاَّهُ مِصْرَ» آن گاه فرمود مسئولیت اصلی تو در چهار بخش است این بخش های چهارگانه هر کدام زیرمجموعه فراوان دارند و تو باید مدیریت کنی: «جِبَایةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلادِهَا» مسائل مالی این مصر را باید دقیق بررسی کنی از نظر مالیات و خراج هایی که می گیری و با دشمن ها کاملاً مبارزه کنی نه حمله کنی، بلکه بتوانی خوب دفاع کنی و مردم را در رفاه و آسایش نگه بداری و تمام شهرها را هم آباد کنی تمام منطقه مصر و اطراف مصر را آباد کنی این چهار کار؛ آباد کردن از یک سو، تأمین امنیت و امانت و رفاه و آسایش مردم از سوی دیگر، تأمین اقتصاد از سوی دیگر و مبارزه با دشمنان از سوی دیگر که هر کدام از اینها زیرمجموعه فراوانی دارند؛ فرمود این چهار کار دستور رسمی به توست که تو باید انجام بدهی. حالا با کدام ملاک؟ مسائل مالی حل است مال در مصر هست نیرو هست مهم ترین کاری که تو را وادار می کند و هدایت می کند در این اصول چهارگانه کامیاب شوی تقوای خداست. تقوا از وقایه است این «تاء» جزء کلمه نیست اصل وَقْوا بود وقایه یعنی سپر داشتن کسی که سپر در دستش است این از تیر مصون است هر جا تیری بخواهد بیاید این سپر را می گیرد محفوظ می شود گناه تیر است این را ما باید باور کنیم این تشبیه نیست اینکه در روایات دارد «النظرة سهمٌ مِن سِهام ابلیس»[8] همین است نگاه به نامحرم تیر مسموم شیطان است همین است مال حرام ﴿أَکالُونَ لِلسُّحْتِ[9]همین است در قرآن کریم نفرمود رشوه نگیرید فرمود چیزی که پوستتان را می کند نگیرید سُحت به چه چیزی می گویند؟ نهالی که تازه سبز شد می خواهد رشد بکند اگر پوستش را بکنید این پس فردا مرده است اِسحات یعنی پوست کندن فرمود این رشوه، سُحت است پوست زندگی شما را می کند پوست آبروی شما را می کند. یک وقت می بینید می گویید فلان کس مبتلا شده به اعدام یا به بیست سال زندان این همان پوست کندن است فرمود این کار را نکنید ﴿أَکالُونَ لِلسُّحْتِ﴾ یعنی همین؛ اگر کسی رومیزی بگیرد زیرمیزی بگیرد بالأخره پوستش کنده می شود این نظام، نظام حق است فرمود مالک! مبادا دستت آلوده بشود مبادا خودت را با تیر مسموم در معرض زوال قرار بدهی تو را به تقوای خدا امر می کنم و «وَ ایثارَ طاعَتِهِ وَ وَاتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بهِ فِی فِی کتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِی لاَ یسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا» هیچ کس سعادتمند نمی شود مگر طبق رهنمود خدای سبحان خدا فریضه ای دارد سنّتی دارد اگر کسی بخواهد از خطر نجات پیدا کند به فریضه عمل می کند اگر بخواهد به نفع و کمال برتر برسد به سنن او بها می دهد آنچه در نظام تکوین هست طبق آن برای انسان برنامه ریزی شده و آن برنامه ریزی که هماهنگ با ساختار بدنی و روحی انسان است از یک سو، هماهنگ با ساختار خلقت است از سوی دیگر به نام صحف آسمانی است یعنی آنچه در جهان حقیقت است اگر به صورت کتاب در بیاید می شود قرآن و اگر کسی کاملاً طبق قرآن عمل کند می شود علی بن ابی طالب حالا هر اندازه انسان دستش به قرآن برسد و عمل کند بالأخره جزء شاگردان آن حضرت خواهد شد در دنیا و آخرت آبروی او محفوظ است و از حسنات دنیا و آخرت برخوردار است فرمود: «لاَ یسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا وَ لاَ یشْقَی إِلاَّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا» فرمود مالک! الآن که منطقه پهناور مصر در اختیار توست بدان شقاوت فقط از ترک کتاب و سنت برمی آید و لاغیر، اگر اینها را ـ معاذ الله ـ کسی رها کرد جز شقاوت چیزی دامنگیر او نمی شود «وَ أَنْ ینْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یدِهِ وَ لِسَانِهِ» هم از نظر اعتقاد خدا را یاور باش هم از نظر گفتار و سخن و کتابت و بنان و بیان یاور خدا باش هم از نظر عمل و اجرا یاور خدا باش یاوری خدا به این است که مردم را از هر نظر تأمین کنی که بهانه ای برای انحراف از دین در دست کسی نباشد «فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَکفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ» هر کس دین او را یاری کرد خدا شخصاً متکفّل شد فرمود من او را یاری می کنم او را عزیز نگه می دارم او از هر خطری مصون است عزت از واژه هایی است که شاید معادل فارسی نداشته باشد کرامت از واژه هایی است که شاید معادل فارسی نداشته باشد مستحضرید اینکه خدای سبحان قرآن را به صورت عربی مبین بیان کرده[10] برای اینکه فرهنگ عربی بسیار غنی و قوی است با داشتن فارسی قوی و غنی وقتی می خواهیم آیات قرآن را ترجمه کنیم می بینیم دست ما کوتاه است ناچاریم از چند کلمه کمک بگیریم تا یک کلمه را معنا کنیم. در ادبیات فارسی ما اگر با یک نفر داریم حرف می زنیم می گوییم تو، اگر با دو نفر یا بیشتر حرف می زنیم می گوییم شما، ما دیگر در فارسی تثنیه نداریم اما در عربی اگر به یک نفر خطاب بکنند می گویند «انت» به دو نفر می گویند «انتما» به سه و بیشتر می گویند «انتم» یا «انتنّ» تثنیه ما در فارسی تثنیه نداریم در فارسی هم به زن و هم به مرد اگر یک نفر باشند می گوییم «تو» اما در عرب اگر مرد باشد می گویند «انتَ» زن باشد می گویند «انتِ» این قدرت در عربی هست در فارسی نیست در اشارات زمانی و زمینی هم همین طور است ما در اشارات زمانی و زمینی با کمبود روبه روییم چیزی که نزدیک است می گوییم «این» چیزی که نزدیک نیست می گوییم «آن» همین دیگر بین این و آن چیزی نداریم اما در عربی نزدیک باشد می گوییم «هذا» متوسط باشد می گوییم «ذاک» دور باشد می گوییم «ذلک» اینها بدیهی است. اینها کف حرف است آن معارف را وجود مبارک پیامبر و اهل بیت و ائمه گفتند آنها که در فارسی ما نبود ما به زحمت باید اینها را ترجمه کنیم اینکه گفته شد قرآن به ترجمه در نمی آید مگر با جمع کلمات و سخت است همین است ما ناچاریم پنج، شش کلمه را کنار هم بگذاریم تا یک واژه قرآنی را معنا کنیم این کلمه وقتی پنج شد، پنج لفظ است پنج مفهوم، این پنج مفهوم که بافته نیست وسط هایش خالی است مثل حلقه های غربال است هر مفهومی به اندازه خود آن معنا را می رساند چون پنج تاست وسط هایش خالی است بسیاری از ظرایف می ریزد لذا ممکن نیست آنکه قرآن کریم با یک کلمه تفهیم کرد ما در فارسی با پنج کلمه بتوانیم همان را تفهیم کنیم و ریخت و ریز نداشته باشیم. عزت از همین قبیل است کرامت از همین قبیل است ما بزرگ داریم ارجمند داریم گرامی داریم اما هیچ کدام از اینها معنای کرامت را نمی رساند. کرامت واژه ای است که معادل فارسی ندارد اینکه می گویند فاطمه معصومه (علیها السلام) کریمه اهل بیت است یا وجود مبارک امام حسن کریم اهل بیت است ما ناچاریم چند کلمه را ردیف بکنیم تا معنای کرامت را بفهمانیم عزت هم بشرح ایضاً عزیز بودن غیر از محترم بودن است تازه احترام عربی است فارسی نیست ما وقتی برای کسی حریم می گیریم می گوییم او محترم است این واژه هم واژه عربی است.

در این قسمت فرمود اگر کسی دین خدا را با قلب و قالب یاری کند خدا به او گذشته از نصرت، عزت عطا می کند وقتی می گویند فلان کس در دانشگاه عزیز است یا در حوزه عزیز است یا در جامعه عزیز است این عزیز غیر از محبوب است این عزیز غیر از محترم است این عزیز غیر از کریم است این عزیز غیر از عظیم است این عزیز غیر از بزرگوار است واژه ای است که انسان تا نچشد نمی داند معنای عزّت چیست وجود مبارک حضرت امیر در این نامه فرمود مالک! اگر بخواهی به عزّت برسی به اعزاز الهی برسی که ﴿إنّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً[11] و آن عزّت را ذات اقدس الهی به تو مرحمت کند مواظب باش که دین خدا را با قلب و دست و زبان یاری کنی «وَ أَمَرَهُ أَنْ یکسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ» با میل زندگی نکن ما یک انسان داریم که متحرّک بالاراده است یک حیوان داریم که متحرّک بالمیل است اینکه معروف است می گویند حیوان متحرّک بالاراده است چون بین اراده و میل فرقی ندیدند و خیال کردند خودشان متحرّک به اراده اند همین را به حیوان دادند حیوان متحرّک به میل است نه اراده، اراده قداستی دارد که در حیوانات نیست بعضی ها به میل کار می کنند اینها هم حیوان ناطق اند نه حی متألّه اینکه می بینید می گویند من هر چه بخواهم می گویم، هر جا بخواهم می روم، هر چه بخواهم می خرم یعنی به میل حرکت می کنم خب انسان ضابطه ای دارد حسابی دارد کتابی دارد این طور نیست که جلویش باز باشد درباره این گروه خدای سبحان فرمود: ﴿لِیفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ یعنی این می خواهد جلویش باز باشد که هر فجوری می کند کسی جلویش را نگیرد ﴿بَلْ یرِیدُ الْإِنسَانُ لِیفْجُرَ أَمَامَهُ[12] جلویش باز باشد خب چنین آدمی خودش هم متحرّک بالمیل است نه به اراده، حیوان هم متحرّک به میل است نه به اراده. فرمود: «وَ أَمَرَهُ أَنْ یکسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ یزَعَهَا عِنْدَ الجَمَحَاتِ» این شتر جموح و چموش و سرکش را می بینید در درون انسان هم وجود دارد آن غضب است یا شهوت است که جموحی دارد چموشی دارد که حضرت فرمود: «اِعقل و توکل»،[13] «فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اللَّهُ».

پی نوشت ها

[1] سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 48.

[2] نهج البلاغه، خطبه 193.

[3] سورهٴ انعام، آیهٴ 29؛ سورهٴ مؤمنون، آیهٴ 37.

[4] سورهٴ سجده، آیهٴ 12.

[5] الکافی، ج2، ص53 و 54.

[6] نهج البلاغه، نامه 62.

[7] الاختصاص (شیخ مفید)، ص140 و 141.

[8] من لا یحضره الفقیه، ج4، ص18.

[9] سورهٴ مائده، آیهٴ 42.

[10] سورهٴ نحل، آیهٴ 103؛ سورهٴ شعراء، آیهٴ 195.

[11] سورهٴ یونس، آیهٴ 65.

[12] سورهٴ قیامت، آیهٴ 5.

[13] شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید)، ج11، ص201

کلمات کلیدی
دین اسلام  |  امام علی ـ علیه‌السلام ـ  |  مالک اشتر  | 
لینک کوتاه :