گنجینه معارف

وهابیت و نهضت امام حسین (ع)

دیدگاه وهابیون نسبت به نهضت امام حسین از دو جهت قابل بررسی است: 1. آیا از دیـدگاه ایـن گروه، قیام امام حسین عمل مشروع و جایزی بود؟ 2. حکم زنده نگه داشتن این قیام و عزاداری و نوحه برای امام حسین چیست؟ تفکیک این دو جهت از آن رو لازم است کـه اگـر در جهت اول دیدگاه وهابیت بر عـدم مـشروعیت و حتی محکوم کردن قیام آن حضرت باشد بحث در جهت دوم بحثی زاید به نظر نمی رسد. زیرا صرف نظر از جهت اول می توان به بررسی دیدگاه این گروه نـسبت بـه عزاداری و نوحه سرایی بر شـهدا و مـردگان، پرداخت.

منبع : پیام « محرم 1430 - شماره 92 , ترابی شهرضائی،اکبر , محقق و نویسنده تعداد بازدید : 5557     تاریخ درج : 1397/06/20    

تاریخچه وهابیت

وهابیت مذهبی سـاخته و پرداخـته دسـت استعمار انگلیس است که برای ایجاد تفرقه و جدایی بین مسلمانان با هدف تسلط بر آنـان و به یغما بردن ذخائر و معادن خدادادی آنان به وجود آمد.[1] مؤسس این مسلک، فـردی به نام «محمد بـن عـبدالوهاب» (1206 - 1115) از اهالی سرزمین نجد می باشد. دوران کودکی خود را در زادگاهش «عیینه» در حـجاز و به ویژه نجد سپری کرد و فقه حنبلی را نزد پدرش که از علماء حنبلی بود آموخت. وی پس از زیارت مکه و مدینه به نجد بازگشت و تصمیم گرفت از راه بصره به شام برود، ولی چهار سال در بصره ماند و به تـرویج عـقایدش پرداخت. مردم بصره به مخالفت با او برخاسته و او را از شهر بیرون کردند. وی به بغداد رفت و پنج سال در آنجا مانده و سپس یک سال در کردستان و دو سال در همدان ماند. آن گاه به اصفهان و قم رفت و پس از فـراگیری فـلسفه و تصوف در سال 1139 هجری قمری به نزد پدرش که به شهر «حریمله» هجرت کرده بود آمد و بعد از هشت ماه که در خانه خود اعتکاف نمود بیرون آمد و دعوت خود را آغاز نمود.

مـحمد بـن عبدالوهاب که از روحی ناآرام برخوردار بود، در جوانی غالباً به مطالعه زندگی نامه کسانی که مدعی نبوت شده بودند مانند «مسیلمه کذاب» و «سجاح» و «اسود عنسی» و «طلیحه اسدی»، علاقه خاصی نشان مـی داد.[2] اگـر ایـن گزارش، درست باشد؛ حاکی از آن است که او از همان آغاز، سودای رهبری را در سر می پرورانده و درصدد بوده به گونه ای به نوآوری بـپردازد. از ایـن رو بـه مطالعه آرا و افکار ابن تیمیه (661 - 728) و شاگردش ابن قیم جـوزی پرداخـت و آن را با روحیه خود سازگار دید. سرانجام این سودا در دعوت به وهابیگری جلوه گر شد. از دیدگاه محمد بن عبدالوهاب همه مـسلمانان، جـاهل، نـادان، مشرک و بدعت گذارند. وی اعمال مذهبی مردم «نجد» و عقاید آنـان را تخطئه می کرد از این رو علما و مردم به مخالفت با او پرداختند و بعد از فوت پدرش خواستند او را بکشند که به زادگاهش «عیینه» فـرار کـرد و بـه نزد امیر آن شهر «عثمان بن معمر» رفت و از او خواست که او را در راه نشر عـقایدش یـاری کند تا بتواند افکارش را در جزیرة العرب منتشر سازد و در عوض محمد بن عبدالوهاب نیز در گسترش حکومت عـثمان بـه او کـمک نماید. ابن وهاب برای اجرای مقاصد خود، قبر «زید بن خطاب» بـرادر خـلیفه دوم را خراب نمود،[3] زیرا از دیدگاه او بنای بر قبور بـدعت اسـت و بـاید تخریب گردد. و این امر منجرّ به فتنه و آشوب شد. «سلیمان حمیری» امیر احساء و قـطیف، بـه امیر عیینه بن معمر» فرمان داد که هر چه زودتر این فتنه را بخواباند و ابـن وهـاب را بـه قتل برساند. امیر عیینه به ناچار از او خواست آن منطقه را ترک کند. ابن وهاب به «درعـیه» زادگـاه «مسیلمه کذاب» آمد و با امیر آن منطقه «محمد بن سعود»، نیای خاندان سعودی، مـلاقات کـرد و هـمان پیمانی که با امیر عیینه بسته بود، این بار با او بست، و همان طور که منطقه را بـا عـربهای ساکن آن، به عثمان بن معمر فروخته بود، این بار به ابن سـعود فـروخت.[4]

محمد بن سعود به جهت تأیید این میثاق، یکی از دختران خود را بـه نـکاح او درآورد. در اثـر این پیمان، امور مذهبی به محمد بن عبدالوهاب و امور حکومتی به مـحمد بـن سعود اختصاص یافت و این تقسیم کار تا به امروز در نسل این دو جریان دارد. فرزندان محمد بن عـبدالوهاب بـه عنوان «آل شیخ» امور مذهبی و ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر را در دست دارنـد و فـرزندان محمد بن سعود، با عنوان آل سعود عـهده دار امـور حـکومتی می باشند. اولین کار تبلیغی محمد بن عـبدالوهاب تـکفیر امیر عیینه بود.[5] وی به ترور او فـرمان داد و او را در حالیکه از اقـامه نـماز جـمعه برمی گشت ترور کردند. ابن وهاب امـیری را بـرای آن منطقه انتخاب نمود، ولی در اثر ظلم و تعدی او، مردم بر او شوریدند. ابن وهاب بـه کـفر و شرکشان حکم داد و ابن سعود برای سـرکوبی آنان، آنجا را مورد تـاخت و تـاز قرار داد که در اثر آن، تعداد زیـادی کـشته، خانه ها ویران و اموالشان غارت و به زنانشان تجاوز شد.[6]

شـیرینی فتح «عیینه» و چپاول اموال مـردم، ابـن وهـاب و ابن سعود را بـرای دسـت اندازی به سرزمین های دیگر تـحریک کـرد. آنها به بهانه گسترش «توحید» و نفی «بدعت»، «شرک» و مظاهر آن، از میان مسلمین به سرزمین نـجد و اطـراف آن، مثل یمن و حجاز و نواحی سوریه و عـراق، حـمله ور شدند، و هـر شـهری کـه عقایدشان را نمی پذیرفتند، غارت کـرده و افرادش را به خاک و خون می کشیدند.[7]

پس از مرگ ابن وهاب و ابن سعود نـیز ایـن لشکرکشی ها با همان بهانه های واهی ادامـه یـافت بـه گـونه ای کـه در سال 1216 امیر وهـابی سـعود بن محمد بن سعود با لشکری بیست هزار نفری به کربلای مقدس حمله نمود و حدود پنـج هـزار یـا بنا بر نقلی بیست هزار نفر را بـه قـتل رسـاندند و تـمام دارایـی های حـرم مطهری را به غارت بردند.[8] و سرانجام با فتح مکه و مدینه، به تخریب مزار و قبور پرداختند و در هشتم شوال 1344 هجری قمری گنبد و بارگاه ائمه بقیع را خـراب کردند و آنچه در حرم مطهر ائمه بود به غارت بردند.[9]

وهابیون و نهضت امام حسین(ع)

دیدگاه وهابیون نسبت به نهضت امام حسین از دو جهت قابل بررسی است:

1. آیا از دیـدگاه ایـن گروه، قیام امام حسین عمل مشروع و جایزی بود؟

2. حکم زنده نگه داشتن این قیام و عزاداری و نوحه برای امام حسین چیست؟

تفکیک این دو جهت از آن رو لازم است کـه اگـر در جهت اول دیدگاه وهابیت بر عـدم مـشروعیت و حتی محکوم کردن قیام آن حضرت باشد بحث در جهت دوم بحثی زاید به نظر نمی رسد. زیرا صرف نظر از جهت اول می توان به بررسی دیدگاه این گروه نـسبت بـه عزاداری و نوحه سرایی بر شـهدا و مـردگان، پرداخت.

مشروعیت قیام امام حسین(ع) از دیدگاه وهابیت

تذکر این نکته ضرورت است که مسلک وهابیت از خود، هیچ استقلال رأی و آزاداندیشی ندارد، هرچند در سخنرانی ها و نوشته هایشان وانمود می کنند تقلید از ائمه اربعه اهل سـنت جـایز نیست و نباید دنباله رو آنان بود و در اعتقادات نباید بر روش اشعری و معتزلی مشی کرد، لیکن این شعار و سفسطه ای بیش نیست، وهابیون در تمام امور مذهبی از کلام و تفسیر و فقه ریزه خوار سفره ای هستند که ابـتداء احـمد بن حـنبل آن را در قرن سوم پهن کرد و به دنبال آن فتنه و آشوب و جنگ و خونریزی و برادرکشی بین مسلمانان رواج یافت و پس از آن در اواخر قـرن هفتم هجری این مسلک به وسیله احمد بن تیمیه و شاگردش ابـن قـیم جـوزی صورت برهان و استدلال به خود گرفت. لیکن هوشیاری عالمان دینی در آن زمان سبب شد که پیش از آن که غـائله و بـلوایی به وجود آید با به بند کشیدن فتنه گر، آشوب را در نطفه خفه کنند، امـا در اوائل قـرن دوازدهـم آتش این فتنه با تحریک استعمار پیر انگلیس و به دست محمد بن عبدالوهاب روشن شـد و شعله آن سرتاسر مملکت اسلامی را فراگرفت و از آن زمان تاکنون قربانی می گیرد.

از این رو اگر کسی بـخواهد بحثی ریشه دار در اطراف ایـن مـسلک داشته باشد باید در آغاز نقطه نظرات احمد بن حنبل و پس از آن از دیدگاه ابن تیمیه و ابن قیم پیرامون آن موضوع آگاه شود و سپس به دنبال دیدگاه وهابیون عصر حاضر برود. شاهد بر این مـدعا کتابی است که به تازگی از سوی وهابیت با نام «چه کسانی حسین را به شهادت رساندند» تألیف «عبدالله بن عبدالعزیز» منتشر شده است؛ دیدگاه اهل سنت را درباره امام حسین(ع) این گونه مـطرح مـی کند:

ابن تیمیه عقیده اهل سنت را درباره شهادت امام حسین (ع) خلاصه کرده و می نویسد: «خداوند امام حسین را با شهادت اکرام نمود و قاتلان و دستیاران و کسانی که به کشتنش راضی بودند را خوار و ذلیل گـردانید. و از شـهیدان پیش از خود الگوی نیکویی دارد؛ چرا که او و برادرش حسن(ع)، سرداران جوانان بهشتند. آن دو در زمان عزت و قدرت اسلام و مسلمانان بزرگ شدند و زندگی کردند لذا هجرت و جهاد نکردند و از اذیت و آزار مشرکین مصون بودند. بنابراین خـداوند آن دو را بـا شهادت اکرام نمود، تا کرامت و بزرگواریشان کامل شود و درجه و مقامشان رفیع باشد و شهادت حسین(ع) مصیبت بزرگی است.»[10]

متن فوق را مـی توان در کـتاب «مـختصر منهاج السنه» که یکی از دانـشمندان وهـابی مـدینه کتاب «منهاج السنه» ابن تیمیه را خلاصه و یکی از آنان نیز آن را ترجمه کرده؛ می توان یافت. خواننده گمان می کند ابن تیمیه و وهابیون قیام امـام حـسین را تـحسین کرده و او را شهید می دانند و شهادت تاج کرامتی است کـه خـداوند به او بخشیده است؛ ولی با مراجعه به متن عربی کتاب منهاج السنه می بینیم که اعتقاد حقیقی ابن تیمیه درباره قـیام امـام حـسین تخطئه آن حضرت است. وی می نویسد:

و کان فی خروجه و قتله من الفـساد ما لم یکن یحصل لوقعد فی بلده، فإن ما قصده من تحصیل الخیر و دفع الشر لم یحصل من شی ء، بـل زاد الشـر بـخروجه و قتله، و نقص الخیر بذلک، و صار ذلک سببا لشر عظیم. و کان قتل الحـسین مـما أوجب الفتن.[11]

در خروج حسین و قیام او بر ضد دسـتگاه خـلافت و کـشته شدنش فسادی حاصل شد که اگر در شهر خودش نشسته بود و خارج نـشده بـود چـنین فسادی پدیدار نمی شد. هیچ چیز از آنچه را که درصدد بود از نیکی بدست آورد و از شر را از بین بـبرد، حـاصل نـشد بلکه به سبب خروج و کشته شدنش بر دامنه شر افزوده شد و از نیکی ها کاسته شـد و ایـن عمل او سبب شر بزرگی شد.

ابن تیمیه در یک صفحه قبل از آنچه نقل شـد، در نـقد عـلامه حلی که قیام بر ضد حاکمان ستمگر را واجب می داند می نویسد:

هذا رأی فاسد، بأن مـفسدته أعـظم من مصلحته و قل من خرج علی امام ذی سلطان إلان کان ما تولد عـلی فـعله مـن الشر أعظم مما تولد من الخیر.[12]

ایـن فـتوا (وجوب یا جواز قیام بر ضد حاکمان ستمگر) فتوای فاسدی است، زیـرا فـسادش بـیشتر از مصلحت و فایده آن می باشد، کم است مواردی که کسی بر ضد پیشوای صاحب قدرتی قیام کـند و شـر و فـسادی که از قیامش به وجود می آید بیشتر از خیر و مصلحت نباشد.

ابن تیمیه در کـتاب دیـگرش به تخطئه امام حسین پرداخته و با صراحت می نویسد:

همه اعیان و بزرگان مانند عبداللَّه بن عباس و عـبداللَّه بـن عمر، حسین را از قیام بر ضد دستگاه و رفتن به کوفه برحذر داشتند و بـرادرش حـسن نیز به او وصیت کرده بود که قـیام نـکند و هـمه بر این نکته اتفاق نظر داشتند کـه در ایـن قیام سود و مصلحتی نیست.[13]

و در جـای دیـگری از کتاب «منهاج السنه» در برائت یـزید از گـناه قتل امـام حـسین، ایـن گناه را به گردن لشکری ظالم مـی اندازد و بـه ستایش یزید پرداخته که اهل بیت آن حضرت را اکرام کرده و به مدینه بـرگردانید. ابـن تیمیه در نقد علامه حلی، می نویسد:

مـؤلف می گوید: «و پسرش، یزید، مـولای مـا حسین را کشت و زنانش را غارت کـرد.»

در جـواب باید گفت: یزید به اتفاق اهل نقل و روایت، دستور قتل حسین را نداد، بـلکه بـه ابن زیاد نوشت که او را از ولایت بـر عـراق بـازدارد. و حسین(ع) گمان مـی کرد کـه اهل عراق او را یاری مـی کنند و بـه آنچه برایش نوشته بودند، وفا می کنند، پس پسر عمویش مسلم بن عقیل را به سوی آنـها فـرستاد. وقتی آنها مسلم را کشتند و به او خـیانت کـرده و با ابـن زیـاد بـیعت نمودند، حسین (ع) خواست کـه برگردد ولی آن سپاه ظالم به او رسید، و او خواست که یا نزد یزید برود، یا به طرف مـرز بـرود، و یا به سرزمین خودش برگردد. آنـها اجـازه هـیچ کـاری جـز اسارت را به او نـدادند و او خـودداری کرد. پس با او جنگیدند تا این که او را مظلومانه به شهادت رساندند. وقتی این خبر به یزید رسید، اظـهار نـاراحتی کـرد و در خانه اش عزا گرفت. به هیچ وجه او را هـتک حـرمت نـکرد و بـلکه اهـل بـیت او را اکرام نمود و به آنها اجازه داد به دیار خودشان برگردند.[14]

ابن تیمیه نیز تحت تأثیر ابن عربی قاضی ابوبکر بن محمد بن عبداللَّه بن عربی اشبیلی (543 - 468) واقع شده است. وی از مدافعان سرسخت حزب بنی امیه است و در کتابی که بـا عـنوان «العواصم من القواصم» نوشته به دفاع جانانه از بنی امیه و یزید می پردازد. در جایی از این کتاب می نویسد:

جای تعجب دارد که مردم از پذیرش ولایت و حکومت بنی امیه سرباز می زنند. در صورتی که رسول خدا اولیـن کـسی بود که به آنان امارت داد.[15]

وی در دفاع از یزید مـی نویسد: «اگـر گفته شود: یزید شراب خوار بـود؛ در پاسـخ می گوییم: شرب خمر فقط به شهادت دو نفر عادل ثابت می شود. چه کسی به شراب خواری یزید شهادت داده است؟ بلکه برعکس انسان عادلی گفت: در فلان تاریخ امـیرالمؤمنین یـزید وفات کرد. می بینیم لیـث او را امـیرالمؤمنین نامید.»[16] ابن عربی، سرانجام گناه قتل امام حسین را به گردن جد آن حضرت رسول خدا می اندازد، و می نویسد: «مردم به دستور آن حضرت عمل کردند که فرمود: «به زودی فتنه ای در میان امت پیـش خـواهد آمد، هر کس بخواهد بین امت تفرقه بیندازد با شمشیر گردنش را بزنید، فرقی نمی کند چه کسی باشد»[17].

ابن عربی امام حسین را خودرأی و مستبد معرفی کرده که به نصیحت دیگران گوش نداد و به آشـوب دست زد و خود را گرفتار کرد. می نویسد: «حسین به نصیحت دانشمندترین افراد زمـانش یـعنی عـبداللَّه بن عباس گوش نداد و از رأی صحابی بزرگ عبداللَّه بن عمر روی برگردانید و به دنبال زیاده خواهی بود و راستی را در پیمودن راه کـج مـی طلبید.»[18] دیدگاه ابن عربی و ابن تیمیه و کسانی که پیش از آنان بودند و کسانی که بـعد از آنـان آمده؛ برگرفته از روایاتی است که حزب بنی امیه به دروغ بر پیامبر خدا بستند تا بتوانند بـه حکومت ننگین خود ادامه دهند و دستاویزی برای سرکوب کردن مخالفان داشته باشند.

بـخاری و غیر او از ابن عباس روایـت کـرده اند که پیامبر فرمود: «کسی که از حاکمش ناراحت باشد باید صبر کند. زیرا اگر کسی بر ضد سلطان به اندازه یک وجب خروج کند به مرگ جاهلیت مرده است.»[19]

به حـذیفة بـن یمان نسبت دادند که از پیامبر(ص) نقل کرد: «پس از من پیشوایانی هستند که به هدایت من شما را هدایت نکنند و به سنت من پایبند نباشند و در میان شما مردانی به حکومت قیام می نمایند کـه قـلبهای شیطانی در درون اندام انسانی دارند. حذیفه پرسید اگر چنین زمانی را درک کنم با چنین حاکمانی چه وظیفه ای دارم؟ فرمود: باید گوش به فرمان باشی و اطاعت نمایی اگر بر پشتت تازیانه بـزند و مـالت را بگیرد باید به آنچه دستور می دهد گوش دهی و اطاعت کنی.»[20]

بـه عرفجه نسبت دادند که گفت: «از رسول خدا شنیدم که می فرمود: اگر شما بر امارت و حکومت فردی اتفاق کردید و کـسی آمـد و اراده دارد بـین جماعت شما مسلمانان اختلاف و افتراق بیندازد او را بکشید.»[21]

با وجود چـنین روایـاتی که ساخته و پرداخته بنی امیه است و در کتبی که نزد اهل تسنن معتبر می باشد، نقل شده تعجب نـدارد کـه نـووی از علمای بزرگ شافعی مذهب بنویسد: «بیشتر فقها و محدثان و متکلمان اهل سنت مـعتقدند کـه امـام با فسق و ظلم و تعطیل حقوق الهی عزل و خلع نمی شود، قیام بر ضد او جایز نـیست بـلکه بـاید او را موعظه کرد و از عذاب الهی ترسانید. دلیل این مطلب روایاتی می باشد که در این موضوع رسـیده اسـت. قاضی باقلانی گفته: ابوبکر بن مجاهد نسبت به این احکام ادعای اجماع کـرده اسـت.»[22]

همان طور که در پیشتر اشاره شد، وهابیون و به ویژه مؤسس آنـان مـحمد بن عبدالوهاب تحت تأثیر نوشته های ابن تـیمیه و ابـن قـیم جوزی و ابن عربی از مدافعان سرسخت بنی امیه هـستند شـاهد این ادعا سخن دکتر عصام در کتاب «نقد محمد بن عبدالوهاب از درون» می باشد او نوشته اسـت:

بـه یاد می آورم در سال های 1987 - 1985 میلادی در مـنزل یـکی از قاضیان بـه نـام «احـمد عبداللَّه خجری» جمع شده بودیم. مـجموعه ای از شـخصیّت های بزرگ در این جلسه حضور داشتند. شخصیت هایی مانند شیخ مبلّغ «حسن حکیمی»، امـام جـماعت مسجد کبیسی در این جمع بودند. دربـاره اشتباهات حضرت علی(ع) صـحبت مـی کردیم. به این نتیجه رسیدیم کـه اگـر امام علی (ع) در زمان زندگی پیامبر(ص) کشته می شد، امّت اسلامی از گرفتار شدن به فـتنه های ایـجاد شده به واسطه زنده مـاندن حـضرت عـلی(ع) بعد از پیامبر(ص) در امـان مـی ماند! تمامی شرکت کنندگان در جـلسه تـحت تأثیر دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» بودند. این دو کتاب، منبع اصلی شناخت امـام عـلی(ع) و همچنین منبع اصلی شناخت بنی امیّه نـزد وهـابیّت است. ایـن دو کـتاب در قـلب خوانندگان، ولایت بنی امیه و جـفا به امام علی(ع) را غرس می کند.

بعد از سفر تحصیلی به دانشگاه امام محمد بن سعود در عـربستان، ارتـباطم به بنی امیه تحت تأثیر ده ها کـتاب و رسـاله دکـترا و کـارشناسی ارشـد، که در عربستان مـنتشر شـده بود، قوی تر شد. در این کتاب ها، از امام علی(ع) انتقاد می شد و از بنی امیه ستایش! چون این کتاب ها برخواسته و مـولود دو کـتاب «المـنهاج» و «العواصم» هستند.[23]

وهابیون به دلیل فوق دست به انتشار کتاب «منهاج السنه» ابن تیمیه به زبان عربی و فارسی زده اند و همین طور کتاب «العواصم من القواصم» را مکرر در مکرر چـاپ و منتشر می کنند تا دشمنی با اهل بیت را در درون جان پیروان خود تثبیت کنند.

به نوشته های ابن تیمیه در دفاع از بنی امیه و به ویژه یزید بن معاویه بنگرید؛ چگونه به دفاع از او برخاسته و حتی زیـر بـار نمی رود که ظلم و جنایت او بر خاندان عصمت و طهارت جرمی عظیم بوده است. وی سخنان علامه حلی را درباره جنایات یزید و انظار علمای اهل سنت درباره او چنین نقل می کند:

مهنا بن یـحیی از احـمد بن حنبل در مورد یزید پرسید، جواب داد: یزید همان کسی است که آن کار را کرد. گفتم: چه کار کرد؟ گفت: مدینه را غارت کرد. روزی فرزند نیکوکارش بـه او گـفت:

مردم ما را به پذیرفتن ولایـت یـزید متهم می کنند. گفت: فرزندم! آیا کسی که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد ولایت یزید را می پذیرد؟ گفت: پس چرا او را لعنت نمی کنی؟ جواب داد: چگونه کسی را لعنت نمی کنم که خداوند او را لعـنت کـرده است؟ گفت: یزید کجا لعـنت شـده است؟ جواب داد در آیه: «فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِن تَوَلَّیْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ؛ اگر (از این دستورات قرآن و رسول الله(ص) ) روی گردان شوید، جز این انتظار می رود که در زمـین فـساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید. آنها (گروه ستمگر و ظالم) کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است.»

آیا فسادی بزرگ تر از قتل و غارت مدینه در سه روز و غـصب اهـل شهر وجـود دارد؟ یزید در آنجا جمعی از بزرگان قریش و انصار و مهاجران را کشت که تعداد آنها به هفتصد نفر می رسد و از بنده ها و آزادهـ ها و زنان ناشناخته و غیر معروف ده ها هزار نفر را کشت. مردم در خون غـلطیدند، بـه گـونه ای که خون به مقبره محمد(ص) رسید و مسجد از خون پر شد. سپس کعبه را با منجنیق ویران کرد و به آتـش کـشید.

و پیغمبر(ص) فرموده بودند: قاتل حسین در تابوتی از آتش خواهد بود و نصف عذاب اهل جـهنم بـر اوسـت. دستانش بسته و پاهایش به زنجیری از آتش کشیده خواهد شد. به سر در آتش جهنم خواهد افـتاد و تا قعر جهنم خواهد رفت. دارای بویی است که اهل جهنم از شدت بدی آن بـه خدا پناه می برند. و در آن آتـش جـاودانه می ماند و عذاب دردناکی می چشد. هر وقت پوستشان بسوزد خداوند پوستی جدید بر آنها می اندازد تا عذاب را بچشند، حتی یک لحظه هم عذاب از آنها برداشته نمی شود و از آب جوشان خورانده می شوند. وای بر آنها کـه چه عذابی در انتظارشان است و همچنین محمد(ص) فرمودند: خشم خدا و خشم من در مورد کسی شدید است که خون اهل بیت من را بریزد و با اذیت عترت من، مرا آزار دهد.

ابن تیمیه در دفاع از یـزید و اشـکال بر علامه حلی می نویسد:

در جواب مؤلف باید گفت: لعنت یزید در حکم لعنت سایر پادشاهان و خلفای مثل خودش است، و یزید از دیگران بهتر بود، از مختار بن ابوعبید ثقفی امیر عراق که در ظـاهر مـدعی انتقام حسین از قاتلانش بود، بهتر است. مختار مدعی بود جبرئیل بر او نازل می شود. و از حجاج بن یوسف بهتر بود، زیرا به اتفاق مردم از یزید ظالم تر بود.

با این وجود، بـاید گـفت: غایت چیزی که در مورد یزید و سایر ملوک می توان گفت، این است که آنها فاسق بوده اند و به لعنت یک فاسق معین و مشخص امر نشده است و لعنت نموده از زبان پیغمبر(ص) فـقط بـرای لعـنت یک نوع و یک جنس بـوده، و نـه لعـنت یک شخص معین، مثل «لعن اللَّه السارق؛ یسرق البیضة فتقطع یده» یعنی: خداوند دزد را لعنت کند، که تخم مرغ می دزدد و دستش قطع مـی گردد....

ولی آنـچه یـزید با اهل حره انجام داد، به این خاطر بـود کـه نایبان و عشیره آنها را خلع و اخراج کرده بودند. یزید پشت سر هم چندین بار فرستاده ای نزد آنها فرستاد و از آنها خـواست اطـاعت کـنند. ولی آنها امتناع ورزیدند. پس یزید مسلم بن عقبه را آنجا فرستاد و بـه او امر کرد که بعد از سیطره بر آنها، سه روز مدینه را مباح شمارد و این همان چیزی است که مردم بـه شـدت بـا آن مخالف بوده و آن را ایرادی بر یزید دانسته اند، و به همین دلیل به احـمد گـفته شد: آیا حدیث یزید را می نویسی؟ گفت: نه، او صاحب کرامتی نیست. آیا او همان کسی نیست که آن کار را بـا اهـل مـدینه کرد؟

ولی یزید همه اشراف را نکشت و عدد مقتولان نیز به دهها هزار نفر نـرسیده اسـت و خـون کشته ها نیز به آرامگاه پیغمبر(ص) نرسید، و حتی به باغچه مسجد نرسید. کشتاری هم در مـسجد روی نـداد.[24]

در مـورد کـعبه هم باید گفت: کعبه مکانی است که خداوند به آن شرافت، عظمت و حرمت بخشیده است و بنابراین هـیچ کـسی توان توهین به آن را - نه قبل از اسلام و نه بعد از اسلام - ندارد و هنگامی کـه لشـکر ابرهه قصد تخریب آن را کرد، خداوند آن عـقاب مـشهور را بـر آنها فرستاد.

و شکی نیست که هیچکدام از پادشـاهان مـسلمان در زمان بنی امیه و یا بنی عباس قصد اهانت به کعبه را ننموده است: نه نماینده یـزید و نـه هم حجاج بن یوسف نـماینده عـبدالملک خلیفه امـوی و نـه هـم غیر ایشان. بلکه همه مسلمانها کـعبه مـشرفه را معظم می دانستند، و هدفشان محاصره عبداللَّه بن زبیر بوده و او را با منجنیق می زدند و نـه کـعبه را.

و آنگاه که ابن زبیر کشته شـد، به مسجد الحرام داخـل شـدند و خانه کعبه را طواف نمودند، حـجاج بـن یوسف آن سال امیر حج مسلمانان بود، و عبدالملک بن مروان دستور داد که در امور حـج بـا عبداللَّه بن عمر رضی اللَّه عـنه مـخالفت نـکند.

و اگر خلفای بـنی امیه و یـا بنی عباس قصد بدی نـسبت بـه کعبه می داشتند، بعد از اینکه ابن زبیر را شکست دادند قصد خویش را به اجرا می گذاشتند، چـنان کـه آنها آنگاه که بر ابن زبـیر تـسلط یافتند او را کـشتند.»[25]

ابـن تیمیه در دفاع از یزید؛[26] به نقد کـلام عـلامه حـلی پرداخـته، و در لابـلای کلامش به گونه ای مرموز، عمل یزید را توجیه کرده بلکه کار او را در به شهادت رساندن امام و یارانش صحیح مـی شمارد؛ وی می نویسد:

مؤلف[27] در فرازی دیگر به ذکر حدیثی از پیغمبر(ص) می پردازد که: «قاتل حسین در تابوتی از آتش خواهد بود و نصف عذاب اهل جهنم بر اوست. دستانش بـسته و پاهـایش به زنجیری از آتش کشیده خواهد شد. به سر در آتش جهنم خواهد افتاد و تا قعر جهنم خواهد رفت. دارای بویی است که اهل جهنم از شدت بدی آن به خدا پناه می برند. و در آن آتـش جـاودانه می ماند.»

باید گفت: این کلام از احادیث کذابان و دروغگویانی است که از گزاف گویی و اسراف در افتراء بر پیغمبر(ص) ابایی ندارند. آیا نصف عذاب جهنم بر یـک نـفر خواهد بود و اگر نصف عـذاب جـهنم نصیب یک نفر می شود پس عذاب آل فرعون و آل مائده و منافقان و سایر کفار چه خواهد بود؟ و عذاب قاتلان پیغمبران و قاتلان سابقان نخستین چه خواهد بود؟

گناه قاتل عثمان از گـناه قـاتل حسین بیشتر است و ایـن افـراط اضافی در مقابل افراد نواصب قرار می گیرد که گمان می کنند حسین از خوارج بوده و قتل او جایز بوده است، زیرا پیغمبر(ص) فرموده: «من أتاکم و أمرکم علی رجل واحد یرید أن یفرق جماعتکم، فاضربوا عـنقه بـالسیف کائناً من کان».

یعنی: هر وقت یک حاکم و فرمانروای واحدی داشتید و شخصی آمد و خواست بین شما تفرقه بیفکند، هر کس که باشد، گردنش را با شمشیر بزنید.

اهل سنت افراط آن گـروه و تـفریط این گـروه را رد می کنند و می گویند: حسین مظلومانه شهید شد و آنهایی که او را کشتند ظالم و متجاوز بودند و احادیث پیغمبر (ص) که به جـنگ با تفرقه افکن و جدایی طلب امر می کنند، حسین را شامل نمی شوند، زیرا حسین(ع) از جـماعت جـدا نـشد و وقتی به شهادت رسید، تنها چیزی که می خواست این بود که به او اجازه بدهند به سرزمین و دیـار خـودش برگردد و یا اینکه روانه مرز شود و یا به ملاقات با یزید برود. در حـالی کـه جـزو جماعت بود و از چند دستگی در امت پرهیز می کرد. آنچه حسین طلب کرد، اگر کوچک ترین فرد جـامعه هم بخواهد، باید از آن برخوردار شود، پس چگونه باید حسین را از آن محروم ساخت؟ و اگر شخصی بـا درجه و مرتبه ای پایین تر از حـسین نـیز چنین چیزی می خواست، حبس او جایز نبود، چه برسد به اسارت و قتل او.

مؤلف می گوید: «رسول خدا(ص) فرمودند: خشم خدا و خشم من بر کسی شدید است که خون اهل بیت مرا بریزد و بـا آزار عترت من، مرا اذیت کند.»

این کلام نیز کلامی است که جز شخص جاهل کسی آن را به پیغمبر(ص) منسوب نمی سازد. زیرا ایمان و تقوایی که باعث عدم ارتکاب قتل حسن و حسین و غیره مـی شود بـزرگ تر و ارزشمندتر از نزدیکی و قرابت محض است و چنانچه مردی از اهل بیت پیغمبر(ص) مرتکب کاری شود که بریدن از او و یا قتل او را واجب گرداند، این کار به اجماع مسلمانان جایز است.

همچنانکه در حدیث صحیح از او بـه ثـبوت رسیده که فرمود: «إنما أهلک من کان قبلکم أنهم کانوا إذا سرق فیهم الشریف ترکوه و إذا سرق فیهم الضعیف أقاموا علیه الحد، و أیم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها.»

یعنی: امـت های قـبل از شما به این علت هلاک شدند که هر وقت یک شخص شریف و با اصالت در بین آنها دزدی می کرد، او را به حال خود رها می کردند و هر وقت یک شخص ضعیف دزدی می کرد، حـد را بـر او جـاری می کردند. به خدا سوگند! اگـر فـاطمه دخـتر محمد نیز دزدی کند، دست او را قطع خواهم کرد.

به این ترتیب رسول اللَّه(ص) بیان می کند که اگر عزیزترین مردم در نزد او هم مـرتکب کـاری شـود که حد را بر او واجب گرداند، پیامبر(ص) حد را بـر او جـاری خواهد ساخت. پس اگر یک نفر از بنی هاشم مرتکب زنا شود در حالی که همسر دارد، به اتفاق مسلمانان رجم می شود تا ایـنکه بـمیرد. و اگـر عمداً و تنها از روی دشمنی شخصی را به قتل برساند، جایز است او را بـه عنوان قصاص کشت، حتی اگر مقتول حبشی و یا رومی و یا ترک و دیلمی باشد.

پیغمبر(ص) فرمودند: «المسلمون تتکافأ دماؤهم». یـعنی: [حـرمت] خـون همه مسلمانان با هم برابر است.

بنابراین خون هاشمی و غیر هـاشمی فـرقی ندارد و به اتفاق امت خون آزادگان بنی هاشم با غیر بنی هاشم یک حرمت مساوی دارد. پس ریختن خون بـنی هاشم و غـیر بـنی هاشم - به حق- هیچ تفاوتی ندارد. بنابراین چگونه می توان ادعا کرد پیغمبر(ص) فـرموده بـاشد هـر کس خون خاندان او را بریزد، خشم خدا علیه خودش را شدید می کند.

خداوند ریختن - به نـاحق - هـر خـونی را تحریم فرموده است. بنابراین کسی که براساس حق و عدالت کشته می شود، قتل او باعث تـشدید خـشم خدا نمی گردد، چه از بنی هاشم باشد و چه از غیر بنی هاشم.

و کسی که خون مؤمنی را عـمداً بـریزد، جـزای او جهنم جاودانه و خشم و نفرین خداست و خدا وعده عذاب بزرگی را به او داده است. بنابراین دلیل حـرمت ریـختن خون و دلیل مباح شدن آن در همه افراد - چه بنی هاشم و چه غیر بنی هاشم - یـکسان و بـرابر اسـت. پس چنین کلامی را جز منافقان به رسول اکرم(ص) نسبت نمی دهند، منافقانی که نبوت پیامبر(ص) را زیر سـؤال مـی برند و یا جاهلانی که از عدالت پیغمبر مبعوث بی خبرند.

عبارت «هر کس به وسـیله اذیـت عـترت من، مرا بیازارد» نیز از همین باب است و آزار پیغمبر از طریق هتک حرمت عترت، امت و سنت ایـشان و غـیره حـاصل می شود.»[28]

عبارات ابن تیمیه در نقد علامه حلی آنقدر پوچ و واهـی اسـت که پاسخ دادن به آن فقط تضییع وقت است، همه همت او این است کـه کـشتن اهل بیت را حق جلوه دهد. دکتر عـصام در طـرفداری وهـابیت از بنی امیه می نویسد:

در اینجا نمونه هایی از این کتاب هایی را کـه وهـابیان به قصد دفاع از بنی امیه یا به قصد طعنه زدن به امام علی (عـلیه السلام) تـوزیع می کنند، ذکر می کنیم. هرچند بـرخی از ایـن کتاب ها بـه قـلم شـخصیت های وهابی نیست:

«محاضرات عن الدولة الأمویة» نـوشته شـیخ خضری بک. این کتاب را وهابیان ترویج می کنند، چون نویسنده در این کتاب، یـزید بـن معاویه را ستایش کرده و از امام حسین (عـلیه السلام ) انتقاد می کند.

«بنو أمـیّة» نـوشته دکتر عبدالحلیم عویس این کـتاب را در دفـاع از بنی امیه و به قیمت قدرناشناسی از امام علی، حسن و حسین (علیهم السلام) نگاشته است.

«حقائق عـن أمـیرالمؤمنین یزید بن معاویة» نوشته هـزاع شـمری.

«تـعلیقات الشیخ محب الدین الخـطیب عـلی کتاب العواصم من القـواصم» حـواشی محب الدین سرشار از ستایش یزید بن معاویه و تمامی خاندان بنی امیه و انتقاد از امام حسین (علیه السلام ) اسـت.

«العـهد الأموی» نوشته مورّخ معاصر محمود شـاکر. وهـابیان این نـویسنده را سـتوده اند. او بـه شدّت از بنی امیه دفاع مـی کند. بین او و سید قطب مبارزه فکری بزرگی در باره عثمان بن عفان، معاویه و عمرو بن عاص درگـرفته اسـت.

«خلافة علی بن أبی طالب» نـوشته دکـتر وهـابی عـبدالحمید بـن علی ناصر فـقیهی. ایـن کتاب پایان نامه کارشناسی ارشد نویسنده است که از طرف دانشگاه اسلامی مدینه در عربستان صادر شده است. در ایـن کـتاب از شـیوه بیعت امام علی (علیه السلام) انتقاد شده اسـت. او مـعتقد اسـت بـیعت امـام عـلی (علیه السلام) پدیده نسنجیده ای بود که عمر نسبت به آن هشدار داده بود. همچنین تصریح می کند که مجلس شورا برای انتخاب امام علی (علیه السلام) تشکیل نشده است و حوادث اتفاق افـتاده و حضور اعراب بی تمدن، بیعت حضرت علی (علیه السلام ) را تحمیل کرده بود.

«هند بنت عتبة» نوشته وهابی منیر محمد غضبان. در این کتاب هند جگرخوار ستوده شده و از اهل بیت پیامبر (ص) انتقاد شده اسـت.

«الخـلیفة المفتری علیه» به قلم نویسنده وهابی محمد صادق عرجون. در این کتاب مقام بنی امیه را بالا برده، به امام علی (علیه السلام) طعنه می زند.

«من سبّ الصحابة و معاویة فأمّه هاویة» به قـلم نـویسنده وهابی محمد بن عبدالرحمن مغربی.

مشروعیت عزاداری بر سالار شهیدان از دیدگاه وهابیت

اگر بخواهیم از دیدگاه وهابیت درباره عزاداری سالار شهیدان حسین بن عـلی (ع) آگـاه شویم باید باز هم بـه گـفته های ابن تیمیه و ابن عربی سری بزنیم تا به طور ریشه ای به آنچه می خواهیم دست یابیم. ابن تیمیه فصل (44) کتابش با عنوان «امامت یزید و قتل حسین» بـدون تـوجه به روایات و سیره صـحابه و تـابعین، به تاخت و تاز پرداخته و گذشته از این که این عزاداری و نوحه سرایی را بر سید و سالار شهیدان از کارهای احمقانه شمرده، آنها را مورد نهی خدا و رسول نیز می داند و برای اثبات مدعای خود به روایـاتی از کـتاب های اهل تسنن تمسک می کند که یا اصلاً صادر نشده و دروغ است، بلکه برخی از این روایات نیز برخلاف قرآن و عقل سلیم می باشد و برخی از آنها نیز گونه خاصی از نوحه خوانی و سوگواری را یعنی عزاداری به طـریقه جـاهلیت را نهی کـرده است. به کلمات ابن تیمیه بنگرید:

«از حماقت های دیگر روافض[29] این که: به خاطر کشته شدن کسی که سـال های سال ازشهادتش می گذرد، مجالس سوگواری و نوحه خوانی برپا مـی کنند. در حـالی کـه این مراسم حتی بلافاصله بعد از وفات اشخاص نیز مورد نهی خدا و رسولش قرار گرفته اسـت.»[30]

«در حدیث صحیحی از پیغمبر(ص) روایت شده که فرمودند: «لیس منا من لطم الخدود و شق الجیوب و دعا بدعوی الجاهلیة».

یعنی: کسی که [سر] و روی خود را بزند و سینه چاک کند و ندای جـاهلی سر بدهد، از ما نیست.

و باز در حدیث صحیح روایت شده که پیغمبر(ص) از «حالقه»، «صالقه» و «شاقه» تبری جسته است و حالقه زنی است که به هنگام مصیبت موهایش را می تراشد [و یا می کند]، صالقه زنی اسـت کـه به هنگام مصیبت صدایش را به ذکر مصیبت بلند می کند و شاقه زنی است که لباسش را چاک می کند.

و در حدیث صحیح از پیامبر(ص) روایت شده که فرمود: «من نیح علیه فإنَّه یعذب بما نـیح عـلیه» یعنی هر کسی که برایش نوحه خوانده شود به سبب آن نوحه خوانی عذاب می شود.

و در حدیث صحیح از ایشان روایت شده که فرمود: «إنَّ النائحة إذا لم تتب قبل موتها فإنَّها تلبس یـوم القـیامة درعاً من جرب و سربالاً من قطران». اگر نوحه خوان قبل از مرگ توبه نکند، در روز قیامت زرهی از گری [بیماری خارش پوست] و پیراهنی از قطران می پوشد. و احادیث این باب بسیارند.

برخی از روایاتی که ابـن تـیمیه بـه آن تمسک کرده همگی مربوط بـه نـوع خـاصی از نوحه گری می باشد که در زمان جاهلیت مرسوم بوده است و علمای اسلام از شیعه و سنی بر حرمت آن اتفاق نظر دارند. و برای انجام دادن برخی از ایـن اعـمال کـفاره نیز معین شده است.[31]

به این روایت بنگرید تا نوحه ای که مورد نـهی پیـامبر بـوده بشناسید:

جابر بن عبداللَّه گوید: پیامبر(ص) دست عبدالرحمان بن عـوف را گرفته و با وی بر بالین پسرش ابراهیم آمد و او را که در حال جان سپردن بود در بر گرفت و بر دامن نهاد و گـریستن آغـازید. عـبدالرحمان بن عوف گفت: آیا گریه می کنی؟ مگر شما نبودی که از گریه کـردن بازمی داشتی؟ فـرمود: «نه، من از فغان و فریاد دو گروه احمق و سفیه گناهکار بازداشتم: آنان که هنگام مصیبت چهره می خراشند و گـریبان مـی درند و نـاله های شیطانی سر می دهند.»[32]

مـحی الدین نووی از علمای بزرگ شافعی مذهب درباره حرمت این نوع از ندبه و نوحه می نویسد: «ندبه بـه شـمردن مـحاسن و صفات نیک مرده همراه با گریه و زاری گفته می شود مانند این که بگوید: وا جبلاه، وا سـنداه، وا کـریماه و مانند آن، (صفاتی که معمولاً در غلو و زیاده گویی است) و نوحه، صدا را به گفتن این گونه کـلمات بـلند کـردن است.»[33]

عبدالرحمان بن قدامه عـالم بـزرگ حنبلی در علت حرمت این گونه امور می نویسد: «این کارها به تظلم و دادخواهی و از دیگران یـاری خـواستن بـر ضد ظالم شباهت دارد، و چاک زدن یقه نیز ضایع کردن مال است بدون دلیل.»[34]

ابن تیمیه در ادامه سخنانش عزاداری بـر امـام حـسین را از بزرگ ترین منکراتی می داند که خدا و رسولش آن را حرام دانسته اند و به شیعیان، به سبب ابراز محبت بـه اهـل بـیت پیامبر بدترین اهانت ها را روا می دارد.

روافض سینه زنی، چاک کردن لباس، نوحه خوانی و کارهای نـاپسند دیـگر را به خاطر وفات کسی انجام می دهند که سال های سال از کشته شدنش می گذرد، کارهای ناپسندی که حـتی اگـر بلافاصله بعد از وفاتش انجام می دادند، باز از بزرگ ترین منکراتی بود که خدا و رسـولش انـجام آن را حرام دانسته اند.

و غیر اینان نیز افرادی کـشته شـده اند و یـا مرده اند و هیچ کسی - مسلمان و غیر مسلمان - مـجالس سـوگواری و عزاداری را بعد از مدتها از وفات و یا قتل آنها بر پا نکرده اند، به جز این احـمقانی کـه اگر پرنده بودند از صنف نـجاست خواران مـی شدند، و اگر از چـهارپایان بـودند، الاغ مـی شدند.[35]

نقد افکار ابن تیمیه

ابن تـیمیه به روایاتی که از پیـامبر و عـمل صحابه حکایت کرده و در کتب مـعتبر اهـل سنت آمده است اعتنایی نمی کند. فقط به آنچه با فکر و اندیشه او که طـرفدار بـنی امیه است و از این رو لازم می بیند برای دفـاع از آنـان، بـه احادیثی تمسک کـند کـه سودش در آن است، زیرا اگـر نـوحه و عزاداری بر ظلمی که بر اهل البیت رفته جایز باشد، جنایات بنی امیه افشا مـی گردد، عـملی که خوشایند ابن تیمیه و اتباع او نـمی باشد. بـه نمونه ای از گـفتار بـزرگان اهـل سنت اشاره می شود تـا عمق کج اندیشی ابن تیمیه و یارانش روشن گردد.

سیره پیامبر در عزاداری بر شهیدان و اموات

پیامبر خـدا(ص) در عـزای شهیدان موته گریه می کند و حالاتشان را تـعریف مـی کند. بـخاری در کـتابش مـی نویسد: «پیامبر(ص) [چگونه شـهید شـدن] زید بن حارثه و جعفر بن ابی طالب و عبداللَّه بن رواحه را، پیش از رسیدن خبر آنان، برای مردم تـوصیف کـرد و فـرمود:

زید پرچم را برگرفت و ضربت خورد و شهید شـد! سـپس جـعفر پرچـم را بـرگرفت. او نـیز شهید شد! پس از آن ابن رواحه پرچم گرفت و شهید شد.

پیامبر(ص) در حالی این سخنان را می فرمود که دیدگانش سرشک می ریختند!»[36].

در استیعاب، اسدالغابه، اصابه، تاریخ ابن اثیر و دیگر کتب اهل تسنن روایتی است که فشرده آن چنین است:

هنگامی که جعفر و اصحاب او به شهادت رسیدند، رسول خـدا(ص) بـه خانه او رفت، فرزندانش را فراخواند و آنان را در حالی که سرشک دیدگانش فرو می ریخت بوئید [و نوازش کرد.] همسر جعفر، اسماء گفت:

پدر و مادر فدای شما باد، چه چیز شما را می گریاند؟ آیا از جعفر و یاران او چـیزی بـه شما رسیده؟ فرمود: «آری، امروز شهید شدند.» اسماء گفت: من برخاستم و صیحه زدم و زنان را گرد آوردم، وارد خانه فاطمه که شدم، دیدم او می گرید و می گوید: وای عمویم! و رسول خدا(ص) [کـه چـنین دید] فرمود: به راستی کـه گـریه کنندگان، باید بر مثل جعفر بگریند.[37]

در صحیح مسلم، مسند احمد، سنن ابی داود، نسائی و ابن ماجه روایت کنند:

ابوهریره گوید: پیامبر اکرم(ص) قـبر مـادرش را زیارت کرد و گریست و هـمه اطـرافیان را گریانید.[38]

روش پیامبر در برخورد با عزاداران

در سنن نسائی، سنن ابن ماجه و مسند احمد روایت کـنند کـه: «سلمه بن ازرق گوید: شنیدم که ابوهریره می گفت: یکی از بستگان رسول خدا(ص) از دنیا رفت، زنان جمع شده و بر او گریه می کردند، عمر برخاست و آنان را بازداشته و پراکنده می کرد، رسول خدا(ص) فرمود: «عمر! آنـان را بـه حال خـود واگذار که چشمها اشکبار، دلها مصیبت دیده و داغشان تازه است.»[39]

در مسند احمد از وهب بن کیسان از محمد بن عمرو روایت کند که:

سلمه بـن ازرق بـا عبداللَّه بن عمر در بازار نشسته بودند که عده ای جنازه ای را عبور داده و بر آن می گریستند. عـبداللَّه بـن عـمر این کار را ناپسند شمرده و آنان را طرد کرد. سلمه بن ازرق به او گفت: چنین مگو! زیرا مـن خود شاهد بودم و از ابوهریره شنیدم - زنی از بستگان مروان جان سپرده بود و مروان دسـتور می داد زنانی را که بـر او مـی گریستند از آنجا برانند - ابوهریره که بر سر جنازه آمده بود گفت: ای ابا عبدالملک! آنان را به حال خود واگذار، زیرا جنازه ای را از مقابل پیامبر(ص) عبور دادند، من و عمر بن خطاب نیز، در کنار آن حـضرت بودیم. عمر شروع به راندن زنانی کرد که همراه جنازه می گریستند. رسول خدا(ص) فرمود: «پسر خطاب! آنان را به حال خود واگذار که جانشان مصیبت دیده، چشمشان اشکبار و داغشان تازه است.»[40]

از این روایت استفاده می شود مروان حکم از جمله کسانی است که مردم را از عزاداری بر عزیزان از دست داده منع می کرده است، و مروان از حزب امیه می باشد.

عبدالرحمان بن قدامه از دانشمندان بزرگ حـنبلی، از حـرب از احمد بن حنبل امام ابن تیمیه کلامی در احتمال مباح بودن نوحه و گریه و زاری نقل می کند. زیرا دو تن از صحابه به نام واثلة بن الاسقع و ابا وائل همیشه به نوحه گوش داده و گریه می کردند. و احـمد بـن حنبل گفت: «اگر زنی همانند آنچه از فاطمه دختر رسول خدا(ص) حکایت شده در فراق میت بگرید، اشکال ندارد. او در نوحه بر پدر می فرمود: ای پدرم که به خدا نزدیک شدی، مصیبتت را به جبرئیل خـبر مـی دهم. ای پدرم دعـوت خداوند را اجابت کردی. و از علی نـقل شـده کـه فاطمه مشتی خاک قبر پیامبر(ص) را برمی داشت و آن را بر چشمان خود می گذاشت و می فرمود: هر که تربت احمد(ع) را ببوید نباید در طول عمرش بوی خـوشی را اسـتشمام کـند. بر من مصیبت هایی وارد شد که اگر بر روزهـای روشـن می ریخت به شب تاریک مبدل می گشت.»[41]

حاکم نیشابوری در کـتاب المـستدرک روایـاتی را در مباح بودن نوحه و عزاداری برای میت نقل می کند، به نـمونه ای از آن توجه کنید:

انس بن مالک گفت: «وقتی پیامبر (ص) از جنگ احد برگشت، دید زنان انصار بر کشتگان خود گـریه مـی کنند، فـرمود: اما حمزه گریه کننده ای ندارد، این سخن به زنان انصار رسـید، بـرای حمزه عزاداری کردند.» حاکم پس از نقل این حدیث می نویسد: «این مشهورترین حدیث در مدینه است، زنان مـدینه بـر امـواتشان گریه نمی کنند مگر پس از نوحه گری بر حمزه، تا این زمان رسم چنین اسـت.»[42]

انـس بن مالک گفت: «فاطمه زهرا فرمود: ای انس آیا دلتان آمد بدن مطهر پیامبر(ص) را در خـاک پنـهان کنید؟ آنـگاه شروع به نوحه سرایی کرد و فرمود: ای پدرم دعوت حق را اجابت کردی. ای پدرم به خداوند نزدیک شدی. ای پدرم در جـنت فـردوس مأوا گزیدی. ای پدرم به جبرئیل در فقدانت تسلیم می گویم.» حماد بن زید گـفت: «آنـگاه کـه ثابت بنانی، این حدیث را برای ما می گفت، گریه می کرد به گونه ای که شانه هایش تـکان مـی خورد.»[43]

حاکم نیشابوری حدیثی را از طریق امام موسی بن جعفر از پدرانش از امیر مؤمنان نـقل مـی کند کـه از گریه و زاری وندبه فاطمه زهرا در اندوه فقدان از دست دادن پدر سر داده است.

حاکم از ام بکر دختر مـسور نـقل می کند که حسن بن علی بن ابی طالب را چندین بار زهر دادند هـر بـار نـجات می یافت. اما در بار آخر زهر بر جگرش اثر گذاشت و آنگاه که از دنیا رفت، زنان بـنی هاشم تـا یـک ماه برایش گریه و زاری می کردند.[44]

حاکم از محارب نقل می کند که حسن بـن عـلی در سال 50 در 46 سالگی از دنیا رفت و سعید بن عاص بر او نماز خواند و برایش گریه کرد.[45]

با وجـود ایـن روایات صحیح السند از دیدگاه اهل سنت و روایات دیگری که مجال نقل آنـها نـیست و همه آنها حکایت از جواز نوحه و عزاداری بـرای مـیت بـه ویژه خاندان پیامبر دارد، سخنان ابن تیمیه و یـارانش یـاوه ای بیش نیست. و البته او و کسانی که دنباله روی او را برگزیده اند از طرفداران بنی امیه می باشند. کسانی که مـرتکب بـزرگ ترین جنایت ها شده اند دوست ندارند جـنایات آنـها نسبت بـه بـشریت بـرملا شود. عزاداری و برپا کردن مجالس عـزا و هـیئات عزاداری و نوحه خوانی همه در راستای گوشزد کردن جنایات بنی امیه و هشدار دادن به دیگران کـه ایـن حزب پلید، دست از فعالیت برنداشته و بـرای نابود کردن دین حـنیف اسـلام از پا ننشسته است.

سرانجام ابن تـیمیه بـه مسأله عزاداری پرداخته می نویسد:

شیطان با استفاده از ماجرای کشته شدن حسین دو بدعت را در بـین مـردم پدید آورد: بدعت اندوه و بدعت نـوحه خوانی در روز عـاشورا از قـبیل سینه زنی و فغان و گـریه و زاری و تـشنگی و مرثیه سرایی و کارهایی که نـتیجه آن بـود. مثل سب و لعن گذشتگان و گناهکار شمردن افراد بی گناه؛ و به گونه ای که سب و لعن دامن سـابقان نـخستین را هم گرفت. اخبار تأسف آوری خوانده مـی شود کـه بسیاری از آن کـذب و دروغ اسـت و هـر کس چنین مراسمی را پدیـد آورده، هدفی جز گشودن باب فتنه و تفرقه بین امت اسلامی را نداشته است. زیرا چنین کارها و مـراسمی بـه اتفاق امت نه واجب است و نـه مـستحب، بـلکه بـر داشـتن مراسم نوحه خوانی و گـریه و زاری بـه خاطر مصیبت های قدیمی از بزرگ ترین کارهای تحریم شده توسط خدا و پیغمبر(ص) است، همچنانکه بدعت سرور و سرمستی چـنین اسـت.

آنـچه مؤلف در مورد بی حرمتی به زنان و فرزندان حـسین و گـرداندن آنـها در شـهر بـر رویـ شتر بدون پالان ذکر کرده، دروغ و باطل است: شکر خدا هرگز هیچ مسلمانی حق هیچ یک از خاندان بنی هاشم را غصب نکرده است و امت محمد(ص) هرگز غصب بنی هاشم را مباح و روا نشمرده اسـت. ولی هوی پرستان و نادانان بسیار دروغ می گویند. همچنانکه بعضی از همین هوی پرستان می گویند: حجاج اشراف (یعنی بنی هاشم) را کشت.[46]

در این قسمت از کلامش نیز بدیهیات تاریخی را انکار می کند، جریان عاشورا را مورخان اهل تسنن نقل کردند. آنان جنایات یزید و معاویه و آل امیه را برملا نمودند.

اکنون به فـتاوای عـلمای وهابی مسلک درباره مراسم جشن و عزا برای اهل بیت توجه کنید که نشأت گرفته از دیدگاه ابن تیمیه است.

1. ابن تیمیه می گوید: «... نوع دوم از ایـام، روزهـایی است که در آن اتفاقی افتاده اسـت. هـمانند هجدهم ذی حجه و این که برخی آن روز را عید می گیرند اصل و اساسی ندارد. زیرا پیشینیان و نیز اهل بیت و دیگران آن روز را عید نگرفتند و اعیاد، شریعتی از شرایع است که در آن بـاید از دسـتور متابعت نمود، نه آن کـه بـدعت گذاری کرد. این عمل همانند اعمال نصارا است که حوادث حضرت عیسی (علیه السلام) را عید می گیرند.»[47]

2. شیخ عبدالعزیز بن باز مفتی سعودی می گوید: «جایز نیست برای پیامبر و غیر پیـامبر مـراسمی برپا شود و این عمل از بدعت های در دین است. زیرا پیامبر (صلی اللَّه علیه وآله) و خلفای راشدین و دیگران از صحابه و تابعین اینچنین عملی انجام نداده اند.»[48]

3. اعضای دائمی لجنه فتوای وهابیون مـی گویند: «جـایز نیست در سـوگ انبیا و صالحین و نیز زنده کردن یاد آنان در روز تولدشان و برداشتن عَلَم، چراغانی و شمع نصب کردن بر قبورشان مـراسمی برگزار شود. زیرا تمام این امور از بدعت هایی است که در دین وارد شـده و از مـوارد شـرک است و پیامبر (صلی اللَّه علیه وآله) و انبیا و صالحینِ گذشته این چنین نکرده اند. صحابه و هیچ یک از امامان مسلمین هم در طول سـه قـرن که بهترین قرن هاست چنین نکردند.»[49]

4. ابن فوزان مـفتی دیـگری از سـعودی می گوید: «بدعت ها این عصر زیاد است؛ از جمله برپایی جشن به مناسبت ولادت پیامبر (صلی اللَّه عـلیه وآله) در ماه ربیع الاول می باشد.»[50]

5. ابن عثیمین دیگری از سعودی می گوید: «برپایی مـراسم جشنِ تولد برای فـرزند کـه در آن تشبّه به دشمنان خداست از عادت مسلمین نبوده، بلکه از دیگران به ارث گذاشته شده است. پیامبر (صلی اللَّه علیه وآله) فرمود: هر کس به قومی شبیه شود از زمره آن قوم به حساب می آید.»[51]

نیم نگاهی به روایات اهل سنت در عزاداری

برای اثبات این که عزاداری و نوحه سرایی مشروع از دیدگاه اهل سنت نیز مانعی ندارد، به روایاتی از کتب سنت که بیانگر فعل پیامبر یا سیره اصـحاب اوسـت، اشاره می شود.[52]

در صحیح بخاری و صحیح مسلم است کـه رسـول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم در مواردی گریه کرد:

الف) در فوت فرزندش ابراهیم گریه کرد و فرمود:

اِنَّ العَینَ تَدْمَعُ وَالْقَلْبَ یَحْزَنُ وَ لا نَقُولُ الا ما یَرْضَی رَبُّنا.

اشک جاری می شود و قلب محزون می گردد ولی حرفی نـمی زنم مـگر آنچه خدا راضی است.

ب) در هنگام عیادت از سعد بن عباده؛ «فَبکی النَّبی صلی اللَّه علیه وآله و سلم فَلَمّا رَأی القوم بکاء رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله و سلم بکوا، فقال: الا تسمعون؟ اِنّ اللَّه لا یعذّب بدمع العـین و لا بـحزن القـلب و لکن یُعَذِّبُ بِهذا - وَ اَشارَ الی لِسـانِه - اَوْ یـَرْحَمْ». پیـامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله وسلم گریه کرد و همراهان حضرت وقتی گریه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم را دیدند گریه کردند و رسول اللَّه فرمود: خداوند بـخاطر اشـک چـشم و حزن قلب عذاب نمی کند بلکه بخاطر زبان [کـه حـرفهایی که نباید بزند و می زند] عذاب می کند.

ج) در صحیح مسلم است که: «قال رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله و سلم استأذنت ربّی... أن ازور قبر امـّی فـَاَذِنَ لی» و عـن ابی هریرة، قال: «زار النبی صلی اللَّه علیه وآله وسلم قبر امـّه فبکی و أبکی من حوله...». رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم برای رفتن به زیارت قبر مادرش از خدا اذن گرفت و همین کـه سـر قـبر مادرش رسید گریه کرد و همراهانش را نیز گریاند.

در صحیح بخاری نیز آمـده اسـت: به عایشه گفتند عبداللَّه بن عمر گفته است: رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم فرموده است: میت در قـبر بـه واسطه گـریه اهلش عذاب می شود. عایشه گفت: عبداللَّه عمر اشتباه فهمیده است. بلکه رسـول اللَّه صـلی اللَّه عـلیه وآله وسلم فرمود: میت به خاطر خطاها و گناهانش در قبر عذاب می شود و حال اینکه اهلش بر او گـریه مـی کنند.

هـمچنین در صحیح بخاری است که: وقتی خبر رحلت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم منتشر شد، ابـوبکر داخـل حجره شد و خود را روی جنازه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم انداخت و او را بوسید و گـریه کـرد. «فـَقَبَّله و بکی».

و در همین کتاب است که: در رحلت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله و سلم، بغض گلوی مـردم را گـرفته بود و طوری گریه می کردند که صدای گریه آنها شنیده می شد. «فَنَشج الناس یـَبْکُونُ».

بـاز در هـمین کتاب است که: ابن عباس می گفت: پنجشنبه و چه پنجشنبه ای؟ و سپس به قدری گریه می کرد که ریـگها از اشـک چشمش تر می شد.

در کتابهای دیگر اهل تسنن نیز آمده است که: گـریه و حـزن و انـدوه بر اموات جایز است. مشروط بر اینکه حرفی که موجب غضب خداوند شود نزنند، نـوحه سرایی و مـدح و ثـنای بی مورد و دروغ برای مرده انجام ندهند.

در کتابهای تاریخی خود اهل تسنن است کـه مـردم مدینه در رحلت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم شدیداً گریه کردند.

در کتاب «التاریخ القویم لمکة و بیت اللَّه الکریم» اسـت کـه: در رحلت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم مرد مدهوش شدند و بسیار گریستند... و فاطمه عـلیها السـلام گریه کرد... و عمر گریه کرد... و از عایشه نـقل کـرده کـه گفت: سر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم در دامـن مـن بود که قبض روح شد. سر حضرت را روی بالش گذاشتم و با زنها به سینه و صـورتم زدم. «ثـم وضعت رأسه علی وسادة و قـمت ألْتـدمُ (ای، اضرب صـدری) مـع النـساء واضرب وجهی».

نیز در همین کتاب اسـت کـه: بعد از وفات رسول اللَّه صلی اللّه علیه وآله وسلم ابوبکر و عمر رفتند نزد امّ ایـمن، امّ ایمن گریه کرد، ابوبکر و عـمر نیز با او گریه کـردند.[53]

پی نوشت ها

[1] نگاه کنید به کتاب خاطرات مستر همفر جاسوس انگلیسی که در تأسیس این حزب شیطانی بیشترین تأثیر را داشته و نقش به سزایی ایفا نموده است.

[2] صـدقی الزهـادی: الفـجر صادق، ص 17 و احمد زینی دحلان: فتنة الوهابیة، ص 66.

[3] فیلبی، عبداللَّه: تاریخ نجد، ص 36، چاپ بیروت.

[4] فـیلبی، عبداللَّه: تاریخ نجد، ص 39.

[5] آیت الله جعفر سبحانی تبریزی، وهابیت، مبانی فکری و کـارنامه عـملی، قم: مؤسسه امام صادق(ع)، 1380، صـص 36 - 38.

[6] جزیرة العرب، فی القرن العـشرین، ص 341.

[7] تاریخ المملکة العربیة السعودیة، ج 1، ش 51.

[8] عبدالجواد کلیددار، تاریخ کربلا.

[9] برای آگاهی از جنایات وهابیون در تخریب قبور و فتح مکه و مدینه به کتاب تاریخ وهابیان، تألیف ایوب صبری، ترجمه علی اکبر مهدی پور و کـتاب تـخریب و بازسازی بقیع به روایت اسناد، تألیف سید علی قاضی عسکر مراجعه شود.

[10] عبداللَّه بن عبدالعزیز، چه کسانی حسین را به شهادت رساندند، ص 5.

[11] ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة، بیروت، المکتبة العلمیة، ج 2، ص 241.

[12] ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة، بیروت، المکتبة العلمیة، ج 2، ص 242.

[13] ابن تیمیه احمد، رأس الحسین، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1406، ص 199.

[14] احمد بن تیمیه، مختصر منهاج السنة، مختصر کننده الشیخ عبداللَّه بن محمد الغنیمان، ترجمه اسحاق بن عبداللَّه العـوضی، چاپ اول، 1428 هجری قمری، ص 381.

[15] ابن العربی، قاضی ابوبکر، العواصم من القواصم، تحقیق محب الدین الخطیب، بیروت، مکتبه اسامة بن زید، 1399، ص 234.

[16] همان، ص 227.

[17] همان، ص 232. این همان چیزی است که از ابن عربی به طور خلاصه گفته مـی شود: «قـتل الحسین بـسیف جده».

[18] هـمان، ص 231.

[19] محمد بن اسـماعیل بخاری، صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، افست 1401، ج 8، ص 87. «عن ابن عباس عن النبی صلی اللَّه و سلم قال من کره من امیره شیئا فلیصبر فانه من خرج من السلطان شبرا مات میتة جاهلیة».

[20] شوکانی، محمد بن علی بن محمد، نیل الأوطار من احادیث سید الاخیار، شرح منتقی الاخبار، بیروت، دارالجیل 1973، ج 7، ص 358، حذیفة بـن الیـمان: أن رسـول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وسلم قـال: یـکون بـعدی ائمة لا یهتدون بهدیی و لا یستنون بسنتی، و سیقوم فیکم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس، قال قلت: کیف أصنع یا رسول الله إن أدرکـت ذلک؟ قـال: تسمع و تطیع، و إن ضرب ظهرک و أخذ مالک فاسمع و أطـع.

[21] مسلم بن حـجاج نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، بی تا، ج 6، ص 23. «عرفجة قال سمعت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و سلم یقول من اتاکم و امـرکم جـمیع عـلی رجل واحد یرید ان یشق عصاکم أو یفرق جماعتکم فاقتلوه».

[22] قـال جماهیر أهل السنة من الفقهاء والمحدثین والمتکلمین لا ینعزل الامام بالفسق والظلم و تعطیل الحقوق و لا یـخلع و لا یـجوز الخروج علیه لذلک بل یجب و عظه و تخویفه للأحادیث الواردة فی ذلک قال القاضی و قد ادعی أبـوبکر بـن مـجاهد فی هذا الاجماع و قد رد علیه بعضهم هذا بقیام الحسن و ابن الزبیر و أهل المدینة علی بـنی أمـیة و بقیام جماعة عظیمة من التابعین والصدر الأول علی الحجاج مع ابن الأشعث و تـأول هـذا القـائل قوله أن لا تنازع الأمر أهله فی أئمة العدل و حجة العدل و حجة الجمهور أن قیامهم علی الحـجاج لیـس بـمجرد الفسق بل ما غیر من الشرع و ظاهر من الکفر قال القاضی و قـیل إن هـذا الخلاف کان أولا ثم حصل الاجماع علی منع الخروج علیهم انتهی. (شرح مسلم، النووی، بیروت، دارالکتاب العـربی، 1407، ج 12، ص 229) و (تـحفة الأحوذی المبارکفوری، ج 5، ص 298)

[23] نقد محمد بن عبدالوهاب از درون، تـألیف دکـتر عـصام العـماد مـترجم حـمیدرضا غریب رضا.

[24] گـناه علامه حلی چیست که گزارش جنایات یزید را در شهر مدینه از اهل سنت نقل می کند؟ سبط بـن جـوزی از علمای بزرگ اهل سنت در تذکرة الخواص در این باره می نویسد: «در سال 62 هجری عده ای از مـردم مـدینه بـه شام رفتند و پس از مشاهده کفریات و فجایع یزید به مدینه برگشته، بیعت خویش را با او شکسته، عـلناً او را لعـن و نفرین می کردند و فرماندارش را از شهر بیرون کردند. پس از آن که یزید مطلع شد، بلافاصله سپاهی بـزرگ و سـنگین بـرای سرکوبی اهل مدینه روانه آنجا کرد. مسلم بن عقبه، سه شبانه روز در آنجا قتل عام کـرد. بـه طوریکه خون در کوچه ها جاری شد و مردم در خون، فرو رفتند. مرقد رسول اللَّه (صـلی اللَّه عـلیه وآله) را خـون فرا گرفت و مسجد و قرآن حضرت پر از خون شد. در این واقعه، شمار کشتگان به ده هزار تن رسـید. بـعد از ایـن واقعه و بر اثر تجاوز لشکریانش، هزار زن بدون شوهر وضع حمل کردند.»

[25] احـمد بـن تیمیه، مختصر منهاج السـنة، مختصر کننده الشیخ عبداللَّه بن محمد الغنیمان، ترجمه اسحاق بن عبداللَّه العوضی، چاپ اول، 1428 هجری قـمری، ص 407.

[26] ذهـبی کـه از علمای متعصب اهل تسنن و از شاگردان ابن تیمیه است درباره یزید می نویسد: و کان ناصبیا، فظا، غلیظا، جـلفا. یـتناول المـسکر، و یفعل المنکر. افتتح دولته بمقتل الشهید الحـسین، و اخـتتمها بـواقعة الحـرة، فـمقته النـاس. و لم یبارک فی عمره. و خرج علیه غیر واحد بعد الحسین. (سیر أعلام النبلاء، ج 4، ص 37)

[27] مقصود از از مؤلف، علامه حلی است.

[28] احمد بن تیمیه، مختصر منهاج السنة، مختصر کننده الشیخ عبداللَّه بـن مـحمد الغنیمان، ترجمه اسحاق بن عبداللَّه العوضی، چاپ اول، 1428 هجری قمری، ص 411.

[29] ابن تیمیه در سرتاسر کتاب منهاج السنه از بکار بردن الفاظ رکـیک و زشـت نـسبت به علامه حلی و شیعیان خودداری نمی کند، مقصود از روافض در کلمات او شیعیان امامی مذهب می باشند که خلافت سه خـلیفه را دور انـداخته و به خلافت بلافصل امیر مؤمنان معتقدند.

 

[30] احمد بن تیمیه، مختصر منهاج السنة، مختصر کننده الشیخ عبداللَّه بن محمد الغـنیمان، ترجمه اسحاق بن عـبداللَّه العـوضی، چاپ اول، 1428 هجری قمری، ص 80.

[31] نگاه کنید به شـهید ثـانی زین الدین، مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1416، ج 10، ص 27.

[32] سنن ترمذی، کتاب الجنائز باب الرخصة فی البکاء عـلی المـیت، ج 2، ص 226.

[33] نووی، محی الدین، المجموع فی شرح المهذب، دارالفکر، بیروت، بی تا، ج 5، ص 307.

[34] ابن قـدامه عـبدالرحمان، الشرح الکبیر، دارالکتاب العربی، بیروت، بی تا، ج 2، ص 430.

[35] احمد بن تیمیه، مختصر منهاج السـنة، مـختصر کننده الشیخ عبداللَّه بن محمد الغنیمان، ترجمه اسحاق بن عبداللَّه العوضی، چـاپ اول، 1428 هـجری قمری، ص 80.

[36] صحیح بخاری، ج 2، ص 202، کتاب فضائل الصحابة، باب مناقب خالد، ابن کـثیر، البدایة والنهایة، ج 2، ص 255؛ بیهقی، سنن الکبری، ج 2، ص 70.

[37] تاریخ ابن اثیر، ج 2، ص 90.

[38] صحیح مسلم، ج 2، ج 671؛ کتاب الجنائز، باب 36، ح 108؛ مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 221؛ سنن نسائی، ج2، ص 90؛ کتاب الجنائز، سنن ابن ماجة، ج 1، ص 501، ح 1572.

[39] سنن نسائی، ج 2، ص 19، باب الرخصة فی البکاء عـلی المیت، مسند احمد بن حنبل، ج 2، ص 273 و 110 و 222 و 208؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 505، کتاب الجنائز، بـاب مـا جـاء فی البکاء علی المیت، ح 1587.

[40] مـسند احـمد بن حنبل، ج 2، ص 208 و 273 و 333.

[41] ابن قدامه عبدالرحمان، الشرح الکبیر، دار الکتاب العربی، بیروت، بی تا، ج 2، ص 430.

[42] هـمان.

[43] همان، ج 1، ص 382.

[44] همان، ج 3، ص 173.

[45] همان، ج 3، ص 173.

[46] احمد بن تیمیه، مختصر منهاج السنة، مختصر کننده الشیخ عبداللَّه بن محمد الغنیمان، ترجمه اسحاق بـن عـبداللَّه العوضی، چاپ اول، 1428 هجری قمری، ص 402.

[47] اقتضاء الصراط المستقیم، ص 293 - 295.

[48] مجموع فتاوا و مقالات متنوعة، ج 1، ص 183.

[49] اللجنة الدائمة من الفتوی، رقم 1774.

[50] البدعة ابن فوزان، ص 25 و 27.

[51] فـتاوا الاسلام، ج 1، ص 43.

[52] این روایات از کتاب پاسخ ما به شبهات اهل سنت تألیف علی عطائی اصفهانی سؤال 40 ذکر می شود، خوانندگان می تواند به آن کتاب مراجعه کنند.

[53] بـرای مطالعه بیشتر مراجعه شود بـه کـتاب بزرگداشت اولیای خدا، یعقوب جعفری.

کلمات کلیدی
وهابیت  |  نهضت امام حسین علیه‌السلام  |  گریه و عزاداری سیدالشهدا  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : لعنت برمحمدبن عبدالوهاب ومحمدبنسعود تاریخ : 1402/11/21

لعنت بر عبدالوهاب ومحمدبن سعود