گنجینه معارف

شهادت فرزندان امام حسن (ع) در کربلا

سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علی؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش کنْده شده، هنگامی که عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازی شکاری، بر بالای سرش رسانْد و او، پاهایش را به خاک می سایید؛ و حسین علیه السلام می فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ کسانی که روز قیامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!».

منبع : دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج 7، ص: 121 , آیت الله محمدی ری شهری تعداد بازدید : 62800     تاریخ درج : 1397/06/24    

1- قاسم بن حسن (ع)

قاسم،[1] فرزند امام حسن علیه السلام است. مادرش کنیز بود و نرجس نام داشت. چهره او چون پاره ماه بود. به گزارش خوارزمی، وی هنگام شهادت، به سنّ بلوغ نرسیده بود؛ ولی مؤلّف لباب الأنساب، او را شانزده ساله می داند.

چگونگی اجازه گرفتن این نوجوان از امام حسین علیه السلام برای رفتن به میدان، حاکی از قوّت معرفت و کمال درایت و شهامت و ایمان اوست. شاید به دلیل کمی سن، ابتدا امام حسین علیه السلام به او اجازه میدان رفتن نداد؛ امّا قاسم، آن قدر دست و پای امام علیه السلام را بوسید و پافشاری و التماس کرد تا اجازه گرفت و در حالی که اشک هایش بر گونه اش می غلتید، با خواندن این رَجَز به صف دشمن، حمله بُرد:

اگر مرا نمی شناسید، من شاخه حسن نواده پیامبرِ برگزیده و امین هستم. این حسین، همانند اسیرِ به گروگان گرفته شده در میان مردم است که از آب باران هم دریغ داشته شده است.

او پس از هلاک نمودن تعدادی از سپاه ابن سعد، به خیل شهیدان پیوست. در «زیارت رجبیه»، نام وی آمده و در «زیارت ناحیه مقدّسه» نیز در باره وی آمده است:

سلام بر قاسم، فرزند حسن بن علی؛ ضربت خورده بر سرش، و زِرهش کنْده شده، هنگامی که عمویش حسین را صدا زد! پس عمویش، خود را مانند بازی شکاری، بر بالای سرش رسانْد و او، پاهایش را به خاک می سایید؛ و حسین علیه السلام می فرمود: «[از رحمت خدا] دور باشند قاتلان تو؛ کسانی که روز قیامت، دشمنشان، جدّ تو و پدر تو هستند!».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران است که او را بخوانی و پاسخت را ندهد، یا پاسخت را بدهد، ولی تو کشته شده، بر خاک افتاده باشی و سودی برایت نداشته باشد. به خدا سوگند، امروز، روزی است که کشندگان او (عمویت)، فراوان و یاورانش، اندک اند!».

خداوند، مرا در روز قیامت، با شما دو نفر (قاسم و امام حسین علیه السلام)، قرار دهد و در جایگاه شما، جای دهد. خداوند، قاتلت عمر بن سعد بن عروة بن نُفَیل ازْدی را لعنت کند و او را به دوزخ برساند و عذابی دردناک، برایش آماده سازد!

دو نکته

1. در کتاب الهدایة الکبری، نوشته حسین بن حَمْدان خَصیبی،[2] از امام زین العابدین علیه السلام در شرح وقایع شب عاشورا، گزارش شده است:

قاسم گفت: عموجان! آیا من کشته می شوم؟ حسین علیه السلام با او مهربانی کرد و فرمود: «ای برادرزاده! مرگ در نظرت چگونه است؟». گفت: عموجان! شیرین تر از عسل. فرمود: «آری. به خدا سوگند، شیرین تر است...».

گفتنی است که مشابه این مطلب، در کتاب مدینة المَعاجز نیز آمده که ما به دلیل معتبر نبودن منبع گزارش، آن را در متن نیاوردیم. همچنین، در باره عروسی قاسم (!) و مصائب او، مطالبی در روضة الشهدا و المنتخب طُرَیحی و برخی کتاب های دیگر آمده است که صحیح و قابل استناد نیستند.[3]

2. آیا قاسم، زیرِ دست و پای اسب ها مانده است؟

در چگونگی به شهادت رسیدن قاسم، آمده است:

قاسم، پس از ضربت خوردن و فرو افتادن [از اسب]، عمویش را صدا زد و حسین علیه السلام به سرعت، خود را به او رسانْد و کشنده قاسم را با شمشیر، هدف قرار داد و دستش را قطع کرد. لشکر دشمن هم برای نجات آن فرد، هجوم آوردند.

بر اساس کتب مقاتل کهن و مشهور، در این هجوم، به شهادت رساننده قاسم، زیر دست و پای لشکر قرار گرفت و هلاک شد؛ امّا در برخی کتب متأخّر و به تبع آن، در افواه، مطرح شده که قاسم، زیرِ دست و پای لشکریان، کشته شد. به نظر می رسد منشأ این اشتباه، بحار الأنوار باشد و پس از آن، به کتاب هایی چون: ناسخ التواریخ، مخزن البکاء، مهیج الأحزان و أسرار الشهادات، راه یافته است. در متن بحار الأنوار، آمده است:

سپاه کوفه، هجوم بردند تا عمرو (کشنده قاسم) را از دست حسین علیه السلام نجات دهند. پس اسب ها با سینه هایشان به سوی او تاختند و با سم هایشان، او را زخمی و پایمال کردند و آن نوجوان، کشته شد. هنگامی که غبار جنگ، فرو نشست، ناگهان دیدند که حسین علیه السلام بر سرِ آن جوان، ایستاده و او در حال دست و پا زدن است.

اینک به پانوشتی که محقّق محترم بحار الأنوار، برای جمله «حتّی مات الغلام (تا آن که آن جوان، کشته شد)» آورده، بنگرید:

کلمه «غلام» در این عبارت، گذاشته (افزوده) شده است و ظاهرا از سرِ غفلت بوده است و این، مخالف با نسخه مقاتل الطالبیین، الإرشاد و المناقب ابن شهرآشوب است و با کلمات خود کتاب (بحار الأنوار) هم سازگار نیست؛ چون پس از آن می گوید: «و آن جوان، دست و پا می زد»؛ یعنی در حال جان دادن بود و هنوز شهید نشده بود؛ بخصوص با خطاب امام حسین علیه السلام به او که فرموده: «به خدا سوگند، این، بر عمویت بسیار گران است...!». پس آن که زیرِ دست و پای اسب ها مُرده، دشمن خدا، عمرو بن سعد بن نُفَیل ازْدی بوده که از رحمت خدا دور باشد؛ ولی عبارت مصنّف رحمه الله این معنا را القا می کند که آن جوان، قاسم بن حسن بوده است؛ امّا در نسخه مقاتل الطالبیین آمده: «عمرو را با شمشیر زد و او، مچ دستش را در برابر آن گرفت، که آن را از مِرفَق بُرید و کنْد. لشکر عمر بن سعد، هجوم آوردند تا او را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند. زمانی که لشکر، هجوم آوردند، سینه اسبان، او را هدف قرار دادند و زیر پا و سُم اسب ها انداختند و نتوانست فرار کند تا مُرد. لعنت و خواری خدا بر او باد! زمانی که غبار نبرد، فرو نشست، دیدند که حسین علیه السلام بر بالای سر نوجوان، ایستاده و او، در حال دست و پا زدن است و حسین علیه السلام می گوید:...» تا پایان روایت.

پس به دست می آید که کلمه «غلام» در نسخه مصنّف (مرحوم مجلسی)، تصحیف کلمه «لعنه اللّه» است که «لع» نوشته می شود.

آنچه در منابع قابل استناد در باره شهادت قاسم گزارش شده، در پی می آید:

تاریخ الطبری به نقل از حُمَید بن مسلم: جوانی به سان پاره ماه، شمشیر به دست، به سوی ما آمد. او پیراهن و بالاپوش و کفش هایی داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود.

عمرو بن سعد بن نُفَیل ازْدی به من گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می برم.

به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه می خواهی؟! کشتن همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند، برای تو بس است.

گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!

آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشیر، بر سرش زد. آن جوان، به صورت، [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد: عموجان!

حسین علیه السلام، مانند باز شکاری، نگاهی انداخت و مانند شیر شرزه، به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد. او ساعد دستش را جلوی آن گرفت امّا از آرنج، قطع شد. فریادی کشید و از امام علیه السلام، کناره گرفت. سواران کوفه، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند؛ امّا عمرو در جلوی سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران، با اسب بر روی او رفتند و وی را لگدمال کردند تا مُرد.

غبار [نبرد] که فرو نشست، حسین علیه السلام بر بالای سر جوان، ایستاده بود و او پاهایش را از درد، به زمین می کشید. حسین علیه السلام فرمود: «از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را کشتند و کسانی که طرفِ دعوایشان در روز قیامت، جدّ توست!».

سپس فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودی نداشته باشد؛ صدایی که به خدا سوگند، جنایتکاران و تجاوزگران بر آن، فراوان و یاورانش اندک اند».

سپس او را بُرد و گویی می بینم که پاهای آن جوان، بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه می کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش علی اکبر و کشتگان گِرد او که از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب است.

مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: پس از عون بن عبد اللّه بن جعفر، بر اساس برخی نقل ها، عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب و بر اساس برخی دیگر، قاسم بن حسن که نوجوان و نابالغ بود، به میدان آمد. هنگامی که حسین علیه السلام به او نگریست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند که هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازه پیکار خواست و عمویش حسین علیه السلام، از اجازه دادن، خودداری کرد. جوان، پیوسته دست و پای حسین علیه السلام را می بوسید و از او اجازه می خواست تا به او اجازه داد. او به میدان آمد و در حالی که اشک هایش بر گونه هایش روان بود، چنین می خواند:

 

اگر مرا نمی شناسید، من شاخه حسنم

نواده پیامبرِ برگزیده و امین.

                                                                          

این، حسین است، به سان اسیری در بند

میان مردمی که خدا کند از آب باران ننوشند!

                                                                          

سپس حمله بُرد و صورتش به پاره ماه می مانْد. جنگید و با وجود کمی سنّش، 35 مرد را کشت.

حُمَید بن مسلم، گفته است: من در لشکر ابن سعد بودم و به آن جوان، می نگریستم. او پیراهنی و بالاپوش و کفش هایی داشت که بندِ یک لنگه اش پاره بود، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود.

عمرو بن سعد ازْدی گفت: به خدا سوگند، بر او حمله می برم!

به او گفتم: سبحان اللّه! و از آن، چه می خواهی؟! کشتن همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند، برای تو بس است.

گفت: به خدا سوگند، به او حمله خواهم بُرد!

آن گاه، بر او حمله بُرد، و باز نگشت تا با شمشیر، بر سرش زد و آن جوان، به صورت [بر زمین ] افتاد و فریاد برآورد: ای عمو جان!

حسین علیه السلام، مانند باز شکاری، نگاهی به او انداخت و خود را به صفوف دشمن زد و مانند شیری خشمگین، حمله کرد و عمرو را با شمشیر زد. او دستش را جلوی آن گرفت و از آرنج، قطع شد. فریادی کشید و از امام علیه السلام، کناره گرفت. سواران کوفه، برای نجات وی، یورش آوردند؛ امّا او در جلوی سینه اسب ها قرار گرفت و اسب ها، او را لگدمال کردند تا مُرد.

غبار [نبرد] که فرو نشست، حسین علیه السلام بر بالای سرِ جوان، ایستاده بود و او، پاهایش را از شدّت درد، به زمین می کشید. حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و کمکی نتواند به تو بکند یا کمکت کند، امّا به تو سودی نبخشد. از رحمت خدا دور باشند کسانی که تو را کشتند! وای بر کشنده تو!». سپس او را بُرد، و گویی می بینم که پاهای آن جوان، بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام سینه او را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه می کند؟ او را آورد و کنار شهیدان و کشتگان از خاندانش نهاد.

آن گاه، سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! همه آنها را به شمار آور و یک تن را هم جا مگذار و هرگز آنها را میامرز! ای عموزادگان! شکیبایی کنید. ای خاندان من! شکیبا باشید که دیگر پس از امروز، هیچ خواری ای نخواهید دید!».

المِحَن به نقل از ابو معشر، از یکی از استادانش: مردی کوفی، عبد اللّه بن حسن بن علی را بر روی اسب دید و عبد اللّه، از زیباترین آفریدگانِ خدا بود. آن کوفی گفت: حتما این جوان را می کشَم. مردی به او گفت: وای بر تو! از این، چه می خواهی؟ او را وا گذار.

امّا او نپذیرفت و به او حمله بُرد و او را زد و کشت.

هنگامی که ضربه [ی شمشیر] به او اصابت کرد، گفت: ای عمو جان!

حسین علیه السلام به او پاسخ داد و فرمود: «جانم! ای صدایی که یاور آن، کم و دشمن آن، فراوان است». همچنین حسین علیه السلام، به قاتلش حمله کرد و او را زد و دستش را قطع کرد و با ضربه ای دیگر، او را کشت.

الأمالی، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام: پس از علی اکبر علیه السلام، قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب، پا به میدان نهاد، در حالی که می گفت:

 

ای جان من! بی تابی مکن. همه فانی اند

امروز، قلّه های بهشت را می بینی.

                                                                          

سپس، سه تن از آنان را کشت و آن گاه، او را از اسبش بر زمین انداختند [و کشته شد].

الأخبار الطّوال: سپس قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب، کشته شد. عمرو بن سعد بن مُقبِل اسدی، او را زد.

تاریخ الطبری به نقل از هشام: قاسم بن حسن بن علی که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بود، به دست سعد بن عمرو بن نُفَیل ازْدی کشته شد.

2- ابو بکر بن حسن (ع)

یکی دیگر از فرزندان امام حسن علیه السلام که در کربلا شهید شد، ابو بکر نام داشت.[4] سنّ او را 35 سال گفته اند.

بیشتر منابع، نام او را در کنار عبد اللّه و قاسم آورده اند. بنا بر این، سه تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در کربلا شهید شده اند.

برخی از منابع، ابو بکر را کنیه عبد اللّه می دانند. اگر این چنین باشد، امام مجتبی علیه السلام، دو فرزند به نام عبد اللّه داشته است: عبد اللّه اکبر، که شوهر سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام بوده[5] و در کربلا، به شهادت رسیده است؛ و دیگری عبد اللّه اصغر، که خُردسال بود و در آخرین ساعات روز عاشورا، در دامان امام حسین علیه السلام به شهادت رسید.[6]

نکته دیگر، این که در برخی منابع، به جای «ابو بکر بن حسن»، نام او «ابو بکر بن حسین»، ضبط شده است که ظاهرا تصحیف شده است؛ زیرا کسی فرزندی با این نام برای امام حسین علیه السلام، ذکر نکرده است.[7]

نام وی در «زیارت رجبیه» آمده است. همچنین در «زیارت ناحیه مقدسه»، در باره وی آمده است:

سلام بر ابو بکر، فرزند حسن بن علی پاک و ولی! آن تیرخورده با تیر کشنده! خداوند، قاتلش عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوی را لعنت کند!

تاریخ الطبری به نقل از هشام: ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب که مادرش امّ وَلَد (کنیز) بود، به دست عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوی کشته شد.

الإرشاد: عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوی، تیری به سوی ابو بکر بن حسن بن علی بن ابی طالب انداخت و او را کشت.[8]

مقاتل الطالبیین: ابو بکر... بن حسن بن علی بن ابی طالب، که مادرش امّ وَلَد (کنیز) بود و نامش معلوم نیست. طبق گزارش مستند ما از مدائنی، به نقل از ابو مِخنَف، از سلیمان بن ابی راشد، وی به دست عبد اللّه بن عُقْبه غنوی کشته شد. نیز در گزارش عمرو بن شمر، از جابر، از امام باقر علیه السلام آمده است که فرمود: «عُقْبه غَنَوی، او را کشت».

تاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف: مختار، عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوی را طلبید؛ امّا دید که او گریخته و به جزیره (منطقه ای در شمال عراق) رفته است. از این رو، خانه اش را ویران کرد.

این مرد غَنَوی، جوانی را از آنان (خاندان حسین علیه السلام) کشته بود و مردی دیگر از قبیله بنی اسد به نام حرملة بن کاهِل، یکی دیگر از خاندان حسین علیه السلام را کشته بود. ابن ابی عَقِب لیثی، درباره این دو، گفته است:

 

نزد قبیله غَنی، قطره ای از خون ماست (خون ابوبکر بن حسن)

و نیز در قبیله اسد، خون دیگری، به شُمار و یاد است (خون علی اصغر).

                                                                          

3- عبد اللّه بن حسن

سومین فرزند امام حسن علیه السلام که در کربلا به شهادت رسید، عبد اللّه نام داشت. ظاهرا وی پس از علی اصغر، خُردسال ترین شهید کربلا بوده است.[9] هنگامی که سپاه کوفه، امام حسین علیه السلام را در آخرین لحظات زندگی، محاصره کرده بودند، این کودک، تلاش کرد تا خود را به امام علیه السلام برساند. زینب علیه السلام، خواست مانع وی شود؛ ولی نتوانست. او شتابان آمد تا این که خود را به امام علیه السلام رساند و در کنار ایشان، به شهادت رسید.

گفتنی است که برخی از منابع، ماجرای شهادت قاسم را در باره عبد اللّه آورده اند که نادرست به نظر می رسد.

نام وی در «زیارت رجبیه» آمده است. در «زیارت ناحیه مقدّسه» نیز می خوانیم:

سلام بر عبد اللّه بن حسن بن علی پاک! خدا، قاتل او را و حَرمَلة بن کاهِل اسدی را که به او تیر زد، لعنت کند!

تاریخ الطبری به نقل از ابو مِخنَف: شمر بن ذی الجوشن، با پیادگان سپاه، به سوی حسین علیه السلام آمد. حسین علیه السلام به آنها حمله می بُرد و آنها را از هم می شکافت. سپس آنها، به طور کامل، گِرد حسین علیه السلام را گرفتند. پسربچّه ای از خاندان حسین علیه السلام، به سوی او آمد. خواهرش زینب علیهاالسلام، دختر علی علیه السلام، او را گرفت تا نگاه دارد. حسین علیه السلام نیز به خواهرش فرمود: «او را نگاه دار!»؛ امّا پسربچّه، تسلیم نشد و به سوی حسین علیه السلام دوید و در کنارش ایستاد. بحر بن کعب بن عبید اللّه، از قبیله بنی تَیمُ اللّه بن ثَعلَبة بن عُکابه، با شمشیر به سوی حسین علیه السلام حمله کرد. آن پسربچّه گفت: ای مادرْخبیث! آیا عمویم را می کشی؟

آن مرد، شمشیرش را بر او زد؛ امّا پسربچّه، دستش را سپر کرد و شمشیر، آن را از آرنج، قطع کرد و فقط به پوست، آویزان مانْد. پسربچّه، مادرش را صدا زد. حسین علیه السلام، او را گرفت و به سینه اش چسبانْد و گفت: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده، شکیبایی کن و این [وقایع ] را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند، تو را به پدران شایسته ات، ملحق می کند؛ به پیامبر خدا، علی بن ابی طالب، حمزه، جعفر و حسن بن علی که خداوند، بر همه آنانْ درود فرستد».

الإرشاد: عبد اللّه بن حسن بن علی که جوانی نابالغ بود، از نزد زنان به سوی دشمن، بیرون دوید و خود را به کنار حسین علیه السلام رساند. زینب علیهاالسلام، دختر علی علیه السلام در پی اش رفت تا او را نگاه دارد. حسین علیه السلام هم به او فرمود: «خواهرم! او را نگاه دار»؛ امّا او تسلیم نشد و به هیچ رو نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمی شوم.

ابجَر بن کعب، شمشیر را به سوی حسین علیه السلام فرود آورد. آن جوان، به او گفت: ای مادرْخبیث! آیا عموی مرا می کشی؟

ابجَر، با شمشیر به او (حسین علیه السلام) زد. آن جوان، دستش را سپر کرد که قطع شد و به پوست، آویزان شد. فریاد برآورد: مادر جان!

حسین علیه السلام، او را گرفت و به سینه اش چسباند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده، شکیبایی کن و این را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند، تو را به پدران شایسته ات، ملحق می کند».

آن گاه حسین علیه السلام، دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! اگر هم تا مدّتی [از زندگی ] برخوردارشان ساختی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر، و حاکمان را هیچ گاه از آنان، راضی مدار، که آنانْ ما را دعوت کردند تا یاری مان دهند؛ امّا بر ما هجوم آوردند تا ما را بکشند».

الملهوف: عبد اللّه بن حسن بن علی که هنوز جوانی نابالغ بود، از نزد زنان بیرون دوید و خود را به کنار حسین علیه السلام رساند. زینب علیهاالسلام دختر علی علیه السلام، در پی اش رفت تا او را نگاه دارد؛ امّا او تسلیم نشد و به هیچ روی نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمی شوم.

بحر بن کعب (و گفته شده که حرملة بن کاهِل)، شمشیر را به سوی حسین علیه السلام فرود آورد. نوجوان به او گفت: ای مادرْخبیث! آیا عموی مرا می کشی؟

بحر، با شمشیر به او زد. جوان، دستش را سپر کرد که قطع شد و از پوست، آویزان شد. پس فریاد بر آورد: ای مادر!

حسین علیه السلام، او را گرفت و به سینه اش چسباند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه بر تو رسیده، شکیبایی کن و این را خیر ببین و به حساب خدا بگذار که خداوند، تو را به پدران شایسته ات، ملحق می کند».

حرملة بن کاهِل که خدا، لعنتش کند، او را با تیر زد و در همان دامان عمویش، ذبح کرد.[10]

مقاتل الطالبیین: مادر عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابی طالب، دختر سَلیل بن عبد اللّه، برادر جریر بن عبد اللّه بَجَلی بوده است. نیز گفته شده که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بوده است.

همچنین، در روایتی که از محمّد بن علی باقر علیه السلام در دست داریم، کشنده او، حَرمَلة بن کاهِل اسدی دانسته شده است. مدائنی نیز در گزارش مستندش از جَناب بن موسی، از حمزة بن بَیض، از هانی بن ثُبَیت قایضی، آورده که: مردی از آنان (لشکر ابن سعد)، او را کشت.

تاریخ الطبری به نقل از هشام: عبد اللّه بن حسن بن ابی طالب که مادرش، امّ وَلَد (کنیز) بود، به دست حَرمَلة بن کاهِن،[11] کشته شد که او را با تیر زد.

پی نوشت ها

[1] در مقاتل الطالبیین آمده است که وی، برادر پدر و مادری ابوبکر بن حسن است.

[2] حسین بن حمدان خصیبی، مشهور به غلوّ است. نجاشی در باره او می گوید: «مذهب او فاسد است». ابن غضائری نیز در باره او می گوید: «دروغگو و مذهب او فاسد است. گوینده سخنِ نفرین شده ای است و به وی اعتنا نمی شود».

[3] ر. ک: دانشنامه امام حسین(ع)، ج 1 ص 91 (پیش گفتار/ منابع غیر قابل استناد).

[4] شیخ مفید در کتاب الإرشاد، در بعضی جاها، «عمرو» را به جای «ابوبکر» گفته است. پس این احتمال وجود دارد که «عمرو»، اسم او و «ابوبکر»، کنیه او باشد.

[5] در المُحَبَّر آمده است: سَکینه دختر حسین بن علی بن ابی طالب، با عبد اللّه پسر حسن بن علی بن ابی طالب، ازدواج کرد و وی، شوهر دوشیزگی او بود و پیش از عروسی شان درگذشت.

[6] ر. ک: ص 141 (عبد اللّه بن الحسن).

[7] آنان که برای امام حسین علیه السلام فرزندی به نام ابو بکر ذکر کرده اند، برای امام حسن علیه السلام فرزندی به نام ابو بکر نیاورده اند با آن که مشهور بوده است. نکته دیگر این که نام قاتل هر دو، عبد اللّه بن عُقْبه غَنَوی ذکر شده است. اینها صورت گرفتن تصحیف در این باره را تقویت می کند.

[8] در أنساب الأشراف، این افزوده آمده است: و در این باره، ابن ابی عَقِب، سروده است:

نزد قبیله غنی، قطره ای از خون (ابوبکر) است

و نیز در قبیله اسد (علی اصغر)، به شمار و یاد است.

[9] در کتب معتبر، سنّ او نیامده است. برخی نویسندگان متأخّر، او را یازده ساله دانسته اند.

[10] در مثیر الأحزان، این افزوده آمده است: «همچنین حسین (ع) گفت: "خدایا! اگر هم تا مدّتی [از زندگی] برخوردارشان ساختی، آنها را دچار تفرقه و گروه گروه کن و هر یک را به راهی ببر و هیچ گاه از آنان، راضی مباش"».

[11] در گزارش های دیگر، کاهِل یا کاهلی آمده است.

کلمات کلیدی
کربلا  |  قاسم بن حسن  |  فرزندان امام حسن مجتبی  | 
لینک کوتاه :