گنجینه معارف

مناظره امام حسن (ع) با اصحاب معاویه

عمرو بن عاص گفت: «خود حسن بن علی می داند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد و شهید کرد و پس از آن «ابولؤلؤ» -آن مرد عجمی- را تحریک کرد تا این که شکم خلیفۀ دوم (عمر) را در هم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، بطوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند و لذا اگر امروز، خلیفۀ مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خونها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده است و تو ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین نداری و نخواهی داشت. چون مردم این گونه سخنان و فضائل را از پیامبر شنیدند، به امید این که شاید این خصال و فضائل دربارۀ آنان باشد، شب را به بیداری بسر بردند و صبح زود به گِرد خیمۀ پیامبر صف کشیدند تا این که ببینند چه کسی مشمول چنین فضائل و مناقبی خواهد گردید؛ تا این که چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه دیدند خورشید جمال حضرت خاتم النبیین هم از افق خیمه طلوع کرد و به مردمی که در گرد خیمه صف بسته بودند توجهی نمود و فرمود: «چطور علی، پسر عم خود را در بین شما نمی بینم؟» عرض کردند: «او به چشم درد سختی مبتلا گردیده است.

چکیده ماشینی


منبع : پایگاه جامع عاشورا تعداد بازدید : 2711     تاریخ درج : 1397/07/24    

[درخواست یاران معاویه از او برای احضار امام حسن (ع) و مناظره با وی]

در کتاب شریف «بحارالانوار» از «أبی مخنف»[1]نقل شده که: روزی «عمرو بن عثمان» و «عمرو بن عاص» و «عتبة بن ابی سفیان» و «ولید بن عقبة» و «مغیرة بن شعبة» نزد معاویة بن ابی سفیان آمدند و اظهار داشتند: «دستور بده که حسن بن علی را در حضور تو آورند تا این که ما با او مناظره کنیم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علی را با دلائل قوی، غیر شرعی و مردود اعلام نماییم و اخباری که در مذمت علی بن ابیطالب می دانیم به او بگوییم و آنگاه در حضور حسن بن علی و اهل مجلس، علی را سب[2] کنیم. بدین طریق از عظمت حسن کاسته خواهد شد و اگر بعضی از نادانان او را سزاوار خلافت می دانند و تو را غاصب حق او می شمارند از عقیدۀ خویش منصرف خواهند شد.»

معاویه گفت: «از این تقاضا بگذرید و هرگز به طرف حریم او پا دراز نکنید زیرا اگر او را در جلسۀ عمومی دعوت نمایم و به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعا مفتضح و رسوا خواهد نمود و به عکس آنچه شما خیال کرده اید، محبت خود را زیادتر در قلوب مردم جایگزین خواهد کرد.»

آنان گفتند: «چطور ممکن است او به تنهایی بر ما پنج نفر که همگی از خطبای آل امیه می باشیم غلبه کند و با این که ما به حق سخن می گوییم و او بر باطل؛ و اکنون که چنین گمانی را در حق ما روا داشتی، حتما باید امر به احضار او نمایی تا این که ما غلبۀ خویش را بر او، به خلیفه و تمام اهل مجلس ثابت کنیم.»

معاویه گفت: «بسیار خوب! من او را احضار می کنم. لکن مطمئنم که این جلسه یقینا بر ضرر ما تمام خواهد شد.»

پس معاویه شخصی را حضور امام حسن مجتبی (ع) فرستاد. پیغام داد که: «امروز بعضی از بزرگان در مجلس من شرکت نموده اند. مناسب است، شما هم در جلسۀ ما شرکت فرموده و همگان را به فیض حضور خویش مستفیض فرمایید.»

[شرط امام حسن (ع) برای مناظره]

حضرت (ع) به فوریت لباس عزت در بر نمود و این دعا را خواند و از منزل بیرون آمد: «اللهم إنّي أعُوذُ بِکَ مِن شُرُورِهِم وَ أَستَعِینُ بِکَ یا أرحَمَ الرَّاحِمِینَ.» و چون وارد مجلس گردید معاویه از او استقبال کرد و حضرت را در کنار خویش نشانید و عرض کرد: «این گروه که از آل امیه می باشند، میل دارند در موضوعاتی با شما مباحثه نمایند. از جمله ادعاهای آنان این است که می گویند به تحریک پدر تو، عثمان را مظلومانه کشتند و پس از کشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به این هم اکتفا نکردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را در قبرستان مسلمانان دفن نمایند و لذا او را در قبرستان یهودیان مدفون ساختند، چنان که ملاحظه می فرمایید. ولکن عظمت من مانع تو نشود که سخنانشان را به نحو حقیقت پاسخی نگویی.»

حضرت (ع) فرمودند: «اولا من از موضوع جلسه خبر نداشتم و الا جمعی از آل هاشم را به همراه خویش می آوردم و ثانیا قبل از بحث باید به یک شرط پایبند شوند و آن این است که اکنون که این جمعیت می خواهند با من تنها مناظره نمایند، ابتدا من به سخنانشان کاملا گوش می دهم و منتظر می مانم تا هر چه و از هر باب که می خواهند سخن بگویند. لکن چون نوبت سخن به من رسید کسی از مجلس بیرون نرود و کسی در میان سخنان من تکلم نکند. آیا این شرایط را قبول دارند؟»

[عمرو بن عثمان]

معاویه از طرفشان شروط را قبول نمود و اول آنان شروع به مباحثه نمودند.

عمرو بن عثمان گفت: «سخن من این است که عثمان بدون جرم و گناه کشته می شود و یکی از قاتلین او که حسن بن علی است تا به امروز زنده می ماند و در کمال آزادی در مجلسی که بزرگان از آل امیه نشسته اند حاضر می شود و کسی متعرض او نمی شود. ای اهل مجلس! ما نه تنها خون عثمان را از حسن بن علی مطالبه می کنیم، بلکه تمام خون هایی که پدرش علی نیز در جنگ بدر و جنگ های دیگر از پدران ما بر روی زمین ریخته است را از او مؤاخذه می نماییم. بدین جهت کشتن او از برای ما به حکم شرع و از باب این که ما، ولیّ دم آنان می باشیم هیچ اشکالی ندارد و فقط باید حاکم وقت و سلطان مسلمین، معاویه که در مجلس شرف حضور دارند اجازه فرمایند تا این که حسن بن علی را در عوض آن خون های به ناحق ریخته قصاص نماییم.»

[عمرو بن عاص]

عمرو بن عاص گفت: «خود حسن بن علی می داند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد و شهید کرد و پس از آن «ابولؤلؤ» -آن مرد عجمی- را تحریک کرد تا این که شکم خلیفۀ دوم (عمر) را در هم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، بطوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند و لذا اگر امروز، خلیفۀ مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خونها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده است و تو ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین نداری و نخواهی داشت. چنان که خود، چون به این موضوع واقف بودی خلافت را به اهلش که معاویه باشد واگذار نمودی و این را هم بدان که آن شرایطی که در صلح نامه قید نمودی که یکی از آن ها سب نکردن علی باشد، هرگز ما به آن عمل نخواهیم کرد، چنان که خود معاویه هم در منبر اول خود، این مطلب را تذکر داد که من هرگز به مضمون صلح نامۀ حسن عمل نخواهم کرد و صلح نامه زیر پاهای من است و همانطور که جناب معاویه در حضور تمام مردم در بالای منبر، سب علی را کرد، من هم در این مجلس علی را سب می کنم.»  آنگاه شروع به سب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) کرد و سپس نشست.

[عتبة بن ابی سفیان]

عتبة بن ابی سفیان گفت: «ای حسن بن علی! پدرت بدترین خلق خدا بر روی زمین است و لذا این همه خونها را بر روی زمین ریخت، که سرآمد آنها خون عثمان مظلوم بود و لذا اگر ما، در همین مجلس با اجازۀ معاویه خون تو را بریزیم، ابدا گناهی نکرده ایم، بلکه ثواب برده و مأجور هم می باشیم. زیرا قصاص نمودن، یکی از دستوراتی است که خداوند در قرآن مجید به آن اشاره فرموده است.»

[ولید بن عقبه]

آنگاه ولید بن عقبه گفت: «با این که عثمان، خوب دامادی بود از برای شما[3] و کوچکترین پروندۀ خلافی از برای او نبود، پدرت به جهت حرصی که به این دنیای فانی داشت، مردم نادان را تحریک نمود تا اینکه او را کشتند و آنگاه خلافت را در قبضۀ قدرت خویش درآورد ولکن خداوند برانگیخت مثل معاویه را تا این که با قدرت تمام با او نبرد نماید و خلافت را از او بگیرد و به سر شما مصیبت از هر طرف حمله ور گردد چنانچه ملاحظه می کنید.»

[مغیرة بن شعبه]

سپس مغیرة بن شعبه گفت: «پدرت علی، نه فقط ابابکر و عمر و عثمان را شهید کرد، بلکه درصدد قتل پیغمبر هم بود ولکن خداوند متعال او را حفظ کرد و الا قطعا پیامبر هم شهید می شد. شما می خواستید نبوت و سلطنت را در یک خانواده جمع کنید ولکن خداوند نخواست و لذا سلطنت را از شما گرفت و امروز که معاویه بر سریر سلطنت و خلافت نشسته است، سزاوار است که امر کند تو و برادرت حسین را در عوض آن خونهایی که پدرت به ناحق بر روی زمین ریخته است قصاص نماید.»

[پاسخ امام حسن (ع) به معاویه و یاران وی]

سخنان آن پنج نفر تمام شد[4] و چون نوبت سخن به امام مجتبی (ع) رسید، آن جناب در کمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و هراس فرمود: الحمدلله الذی هدی اولکم باولنا و آخرکم بآخرنا و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم.»

[پاسخ امام حسن (ع) به معاویه]

سپس رو به معاویه کرد و فرمود:

«تمام این سخنان را من از ناحیۀ شما می بینم. زیرا اگر تو اجازه نمی دادی یا راضی نبودی، کسی جرأت نمی کرد تا در حضور تو، پدرم علی را سب گوید و لذا صلاح چنان می بینم که ابتدا، نواقص و مذمتی که دربارۀ تو و پدرت ابوسفیان از پیغمبر اکرم به ما رسیده است را عنوان کنم و نیز فضائلی که دربارۀ پدرم علی ثابت است تذکر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو، شروع به سخن خواهم کرد.

اما فضائل پدرم: به اتفاق تمام مسلمین، پدرم اول مردی بود که دست بیعت به پیامبر داد و او تا آخر عمر در زیر پرچم دین بود و از پیامبر حمایت کرد، در حالی که تو و پدرت کافر بودید و از مرام بت پرستی و شرک حمایت می نمودید.

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم دید، دیگر امکان ماندن در مکه برایش فراهم نیست، شبانه از مکه به مدینه هجرت کرد و برای این که مشرکین را مشغول سازد، پدرم علی را در جای خود خوابانید و با فداکاری پدرم، پیامبر به سلامت جان خویش را از دست کفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان نثاری را ننموده بود، هرگز جان پیامبر حفظ نمی شد.

دیگر آن که در جنگ بدر، پدرم اول کسی بود که قدم در میدان نبرد با کفار نهاد و اول خونی که از کفار به روی زمین ریخته شد به شمشیر پدرم علی بود و آن روز تو و پدرت در صف کفار شرکت داشتید و به جنگ پیغمبر اکرم و مسلمین آمده بودید.

دیگر آن که در روز جنگ احد که تمام مسلمین فرار کردند، پدرم با این که نود زخم کاری بر بدنش وارد آمده بود، در جلوی پیامبر ایستاده بود و از آن وجود مبارک با تمام وجود دفاع می کرد و اگر در آن روز جان نثاری پدرم نبود هرگز حفظ جان پیامبر نمی شد و آن روز پدرت ابوسفیان «هبل» که بت بزرگ شما بود و او را می پرستید بر روی شتر بسته بود و مردم را تحریک به جنگ با پیامبر می نمود و دستور شعار «اُعلُ هُبَل» می داد.[5]

دیگر آن که در جنگ «بنی قریظه» و «بنی نضیر» پیغمبر اکرم روز اول پرچم اسلام را به دست «سعد بن معاذ» داد و او را به میدان جنگ فرستاد و پس از ساعتی بدن او را مجروح از میدان آوردند و در روز بعد پرچم را به دست ابوبکر، عمر و عثمان داد و ایشان را به میدان فرستاد ولی ایشان بدون جنگ برگشتند در حالی که بدنشان از ترس می لرزید و عمر گفت: «یا رسول الله! مردمی که غرق در زره پولادین می باشند و در شجاعت معروف هستند در میدان جنگ شرکت می کنند، لذا نبرد با آنان اصلا صلاح نیست و قطعا کسی در نبرد بر ایشان فائق نخواهد آمد.»

سخنان عمر، پیامبر را برآشفت. پس حضرت فرمود:

«لأُعطِیَنَّ الرّایَةَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، کَرّارٌ غَیرُ فَرّارٍ، لَا یَرجِعُ حَتَّی یَفتَحَ اللهُ عَلَی یَدَیهِ.»[6]

چون مردم این گونه سخنان و فضائل را از پیامبر شنیدند، به امید این که شاید این خصال و فضائل دربارۀ آنان باشد، شب را به بیداری بسر بردند و صبح زود به گِرد خیمۀ پیامبر صف کشیدند تا این که ببینند چه کسی مشمول چنین فضائل و مناقبی خواهد گردید؛ تا این که چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه دیدند خورشید جمال حضرت خاتم النبیین هم از افق خیمه طلوع کرد و به مردمی که در گرد خیمه صف بسته بودند توجهی نمود و فرمود: «چطور علی، پسر عم خود را در بین شما نمی بینم؟» عرض کردند: «او به چشم درد سختی مبتلا گردیده است.» فرمود: «بروید و دست او را بگرفته و به حضور من آورید.»

چون او را حضور پیامبر آوردند، آب دهان به چشمان پدرم علی کشید و بالفور چشم های پدرم شفا یافت و پیامبر او را روانه میدان کرد و طولی نکشید که لشگر کفار را شکست داد و منهزم نمود که از جملۀ فراری ها خود تو، ای معاویه، بودی و چون پدرم حضور پیامبر مشرف شد و مژدۀ فتح را داد، حضرت لبخندی زدند و فرمودند: «اسلامی که پشتیبان او تو باشی، همه وقت عزیز است.»

دیگر آن که چون پیامبر عازم جنگ تبوک شد، و از آنجا که جمعی از منافقین از شرکت در جنگ تخلف ورزیدند، به منظور اینکه چون مدینه خلوت شود، نسبت به حرم پیامبر اهانت نمایند و دست به خرابکاری بزنند، لذا پدرم علی از طرف پیامبر در مدینه جانشین حضرت شد. منافقین برای این که شاید بتوانند پدرم را از مدینه بیرون کنند تا مقصود خویش را عملی نمایند به او گفتند: «نمی دانیم که پیامبر چه کدورتی از تو به دل گرفته است که دیگر حاضر نیست، شما را با خود همراه سازد.» لکن چون پدرم این موضوع را حضورا به پیامبر اکرم تذکر داد، آن جناب فرمودند: «یا عَلِیُّ! أَنتَ وَصِیِّي وَ خَلِیفَتِي في أهلي.». [7]

سپس رو به مردم مدینه کرد و فرمود: «أیّها النّاسُ! مَن أَطَاعَ عَلِیّاً فَقَد أَطَاعَنِي وَ مَن أحبَّ عَلِیّاً فَقَد أحَبَّنِي.».[8]

دیگر آن که تو خود در مرض الموت پیامبر در بالین آن حضرت حاضر بودی که آن جناب شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن. چون پدرم سبب گریۀ او را پرسید، فرمود: «می دانم که دلها از بغض و عداوت تو پر است و انتظار آن را می برند که من از دنیا بروم و با تو شروع به دشمنی و ابراز مخالفت نمایند.» پدرم عرض کرد: «یا رسول الله! شما متأثر نباشید. من هر چه در راه دین بر سرم آید - برای حفظ کیان اسلام - صبر خواهم کرد.»

دیگر آن که پیغمبر اکرم دربارۀ پدرم علی و اولاد او فرمودند: «إنَّما مَثَلُ أهلِ بَیتِي فِیکُم کَسَفینَةِ نُوحٍ؛ مَن دَخَلَ فِیها نَجَی وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ.»[9]

اما آنچه دربارۀ مذمت تو و پدرت ابوسفیان رسیده است آن که: در جنگ احزاب، پیغمبر اکرم روزی در سایۀ خیمۀ خود نشسته بودند. دیدند پدرت ابوسفیان سوار بر شتری است و تو مهار شتر را گرفته و می کشی و برادرت «عتبه» که در مجلس حاضر است، مهار شتر را از عقب، هدایت می کند و می راند. چون پیامبر این منظره را مشاهده کردند، فرمودند: «اللّهُمّ العَنِ الرّاکِبَ و السّائِقَ وَ القائِدَ.» یعنی «خداوندا! ابوسفیان که سوار است و معاویه که شتر را به دنبال خود می کشد و عتبه که شتر را می راند، هر سه نفرشان را لعنت کن!.» و اتفاقا اکثر حضار مجلس ما، آنجا حاضر بودند و این سخن را از پیامبر دربارۀ شما شنیدند. بنابراین خانواده ای که مورد لعن پیغمبر اکرم بوده اند با خانواده ای که مورد مدح و ستایش آن حضرت بوده اند، بلکه به منزلۀ جان پیامبر بوده اند مبارزه و مناظره نمی کنند.

دیگر آن که چون در فتح مکه معظمه، عباس عموی پدرت پیامبر، ابوسفیان را در ردیف خود سوار کرد و مخفیانه - برای حفظ جانش - او را به حضور پیامبر اکرم آورد، پدرت به او گفت: «آیا باید اسلام اختیار کنم؟» عباس گفت: «چاره ای نداری جز آن که اسلام اختیار کنی و الا کشته خواهی شد.» پدرت گفت: «اگر مسلمان شوم با هبل چه کنم که مدت هفتاد سال او را پرستیده ام؟» عباس فرمود: «بر او تغوط کن.»[10]پس او از روی ترس و به زبان اظهار، اسلام نمود. پس تو فرزند کسی هستی که به اقرار خودش هفتاد سال بت پرستیده و من فرزند کسی هستم که حتی به اندازۀ یک چشم بر هم زدن، کافر به خدا نبوده است.

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم خالد بن ولید را فرستاد تا از طایفۀ «بنی خزیمة» زکات بگیرد و او به واسطۀ دشمنی که با آنان داشت، بسیاری از مردان و زنان و کودکان ایشان را بکشت. چون این خبر به پیغمبر اکرم رسید، بسیار نارحت شده و نمایندۀ خود را در عقب تو فرستاد. تو در آن هنگام مشغول خوردن غذا بودی و گفتی: «به آن جناب بگویید معاویه فعلا بر سر سفرۀ غذاست. الساعه غذا می خورد و شرفیاب می شود.» فرستاده، چون این خبر را به پیامبر اکرم رسانید، آن حضرت برآشفت و فرمود: «زود به معاویه بگویید بیاید چرا که امر لازمی با او دارم.» باز فرستادۀ پیامبر نزد تو آمد ولی تو همچنان مشغول خوردن غذا بودی و باز اجابت دعوت پیامبر را ننمودی، چون این عمل سه مرتبه بین تو و آن حضرت تکرار شد و حضور آن جناب نیامدی، پیامبر دربارۀ تو نفرین کرده و فرمود: «اللَّهُمَّ لَا تُشبِع بَطنَهُ.» یعنی «خداوند! هرگز شکم او را سیر مگردان.» و تو خود بارها در حضور اغلب این مردم که در مجلس حاضرند، گفته ای: «من به نفرین پیامبر مبتلا شده ام و لذا هر چه غذا می خورم سیر نمی شوم؛ حتی گاهی چانه ام به درد می آید ولی باز میل به غذا دارم.». [11]پس کسی که مشمول نفرین پیغمبر اکرم است با نور دیدۀ او (حسن) که فرزند دلبند زهرا است طرف نمی شود.»

معاویه عرض کرد: «خدا شاهد است من راضی نبودم شما را در این مجلس بطلبم و لذا تقاضا دارم بیش از این متعرض من نشوید و هتک احترام مرا در نزد مردم و اهل مجلس ننمایید.»

[پاسخ امام حسن (ع) به عمرو بن عثمان]

پس حضرت در مورد معاویه به همین مقدار اکتفا کرد و آنگاه فرمود: «اما مذمت اصحاب تو ای معاویه!» و رو به جانب عمرو بن عثمان کرده و فرمود: «عجب است از تو که در بلاهت[12] و حماقت، معروف جهانی و در بلاهت نزد مردم ضرب المثل می باشی مع ذلک برای مباحثه با من حاضر شده ای! تو روزی که محب ما بودی، محبت تو نفعی از برای ما نداشت و امروز که دشمن ما گشته ای، از تو ضرری به ما متوجه نیست و مثل تو مثل پشه ای است که بر روی درخت خرما نشسته بود و چون می خواست برخیزد، به درخت خرما گفت: «خود را محکم نگاه دار که از باد شهپرهای من در وقت پرواز از ریشه کنده نشوی!» درخت خرما با خنده به او گفت: «من اصلا ملتفت و آگاه نشدم که تو چه موقع بر روی من نشستی تا این که امروز که می خواهی بروی، بفهمم.»

پس تو ای عمرو بن عثمان! با من دوست یا دشمن باشی اثری ندارد و اما این که می گویی پدرم علی در روز جنگ بدر هفده نفر از شما را کشت؛ هفده نفر که چیزی نیست؛ پدرم در یک روز هفتصد نفر یهودی را از دم شمشیر گذرانید و اگر پدر من خون پدران کافر شما و یهودیان را نمی ریخت و پرچم اسلام به اهتزاز درنمی آمد، شما امروز نمی توانستید در زیر آن پرچم میدانداری نمایید و بتوانید با پسر آن کسی که پرچم اسلام به سبب زحمات طاقت فرسای او برافراشته شده مباحثه کنید و او را در مجلس شوم خود اهانت نمایید.

و اما این را هم بدان که خلافت را شما از ما گرفتید و این موضوع در عالم بی سابقه نیست. بلکه در اغلب زمانها، خلفای جور و کفر، حق مردان دین را غصب کردند و آنها را خانه نشین نمودند و آخرالأمر آنان را مظلومانه کشتند و یا به زندان بلا انداختند. مگر خود شما از پیغمبر اکرم نشنیدید که فرمود: «روزی در خواب دیدم، بوزینه های زیادی از منبر من بالا رفته و مشغول جست و خیزند، پس در کمال تأثر از خواب بیدار شدم. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «خداوند می فرماید: در حدود هزار ماه منبر تو را آل امیه غصب خواهند کرد و چون عددشان به سی نفر برسد بر مردم استیلاء[13] پیدا کنند و اموال مردم را به غصب، تصرف نمایند.»

پیغمبر اکرم از این موضوع بسیار متأثر گردید. پس خداوند برای تسلیت خاطر او سورۀ قدر را فرستاد که: «دل غمگین مکن، اگر هزار ماه سلطنت را آل امیه بربایند در عوض، یک شب را برای تو به نام شب قدر قرار دادیم که از برای تو و امت تو از هزار ماهی که بنی امیه سلطنت و خلافت را از اهل بیت تو غصب می کنند بهتر است.»

بنابراین، مسألۀ غصب خلافت را (که اکنون در دست شماست) خداوند به رسولش خبر داده و پیغمبرش را تسلیت و دلداری به سورۀ قدر داد و ما هم در صبر و تسلیت به آن جناب اقتدا می کنیم.»

[پاسخ امام حسن (ع) به عمرو بن عاص]

آنگاه حضرت متوجۀ عمرو بن عاص شد و فرمود: «تو پسر آن کسی هستی که پیغمبر اسلام را سرزنش می کرد و می گفت: «چون محمد از دنیا برود، درِ خانه اش بسته می شود. چون اولاد ذکور ندارد.» پس خداوند در مذمت پدرت «عاص» این آیه را فرستاد: «إنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبتَرُ.»[14]یعنی «به تحقیق «عاص بن وائل» که تو را سرزنش می کند به نداشتن اولاد ذکور، خودش ابتر و دنباله بریده و بلاعقب است. زیرا نسل تو یا رسول الله به واسطۀ دخترت زهرا تا قیامت پابرجاست و این عاص بن وائل است که بی نشان و ابتر خواهد شد.»

این هویت پدرت عاص بود. اما اکنون از هویت مادرت سخن می گویم. مادر تو از زنان معروفه در زنا بوده و لذا چون تو را زایید، پنج نفر بر سر تو مرافعه داشتند و هر یک می گفت: این طفل از آن من است و چون حال تو را از مادرت پرسیدند، گفت: «من نمی دانم این طفل از چه کسی است؛ فقط می دانم که ابوسفیان، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث و عاص بن وائل همگی در این طفل شریک می باشند. آخرالأمر، عاص بر آنان غالب آمد و تو را به خود نسبت داد. پس تو علاوه بر اینکه قطعا ولدالزنا هستی؛ پدرت نیز معلوم نیست، و لذا سزاوار نیست مثل تویی با مثل من که پدری چون علی و مادری مثل فاطمه دارم طرف صحبت شوی.

آری، اکنون ادعای اسلام می کنی ولی سابقا دشمن پیامبر بودی. تو همان کسی هستی که هفتاد بیت شعر در هجو پیامبر گفتی و چون آن جناب از این موضوع باخبر شد دست به درگاه الهی بلند کرد و فرمود: اللَّهُمَّ العَن عَمرَو بنَ عاصٍ بِکُلِّ بَیتِ شِعرٍ لَعنَةٌ.» پس تو مشمول هفتاد لعن پیامبر بوده ای و کسی که مورد لعن آن حضرت باشد، تعجبی ندارد که با پسر پیامبر حسن و با داماد پیامبر، علی دشمنی نماید.»

[پاسخ امام حسن (ع) به ولید بن عقبه]

آنگاه رو به جانب ولید بن عقبه کرد و فرمود: «از تو تعجبی نیست که سب علی کنی زیرا او به تو هشتاد تازیانه حد شراب زده و در جنگ بدر به سخت ترین وضعی، پدرت را کشته و تو آن کسی هستی که خداوند در کلام مجیدش به فسق تو خبر داده است. زیرا همۀ اهل مجلس می دانند که این آیه در مذمت تو وارد شده است: إن جاءَکُم فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوماً بِجَهالَةٍ فَتُصبِحُوا عَلَی مَا فَعَلتُم نادِمِینَ.»[15]و نیز دربارۀ ایمان پدر من و فسق تو این آیۀ شریفه نازل شده است: «أ فَمَن کانَ مُؤمِناً کَمَن کانَ فاسِقاً لَا یَستَوُونَ.»[16]

ولید! تو در این مجلس اظهار شجاعت می کنی لکن تو مردی ترسو و بزدل هستی. اگر تو مرد شجاعی می بودی در فلان روز که وارد خانۀ خود شدی و دیدی فلان کس با عیال تو مشغول زنا است، می بایست او را می کشتی، چرا که هیچ گونه مسؤولیتی شرعا و عرفا نداشتی. پس چرا از ترس خود آن موضوع ننگ آور را ندیده انگاشتی تا آن که او بار دیگر به سراغ عیال تو بیاید و هتک حرمت ناموس تو کند؟!»

[پاسخ امام حسن (ع) به عتبة بن ابی سفیان]

آنگاه حضرت نظر به جانب عتبة بن ابی سفیان نموده و فرمود: «ای عُتبة! تو در چنین مجلسی که برادرت معاویه هم حضور دارد به دروغ می گویی پدر من علی، عثمان را کشت و حال آن که خود معاویه و اغلب اهل مجلس کُشندگان عثمان را می شناسند، زیرا اغلب مسلمانان چون از خلافت او ناراضی بودند، اقدام بر قتل او نمودند و چون آب را از او منع کردند، پدرم به توسط من چند مَشک آب از برای او فرستاد تا تشنه کشته نشود و همان هایی که او را کشتند، نگذاشتند او را در قبرستان مسلمین به خاک بسپارند. ای عتبة! تو چه قدر به احکام خدا و قرآن جاهل می باشی که می گویی در عوض آن که علی، عثمان را کشت، ما باید خون حسن بن علی را بریزیم! آیا در قرآن شریف یا از طرف پیامبر اکرم اشاره به چنین حکمی شده که هرگاه پدر، کسی را بکشد، فرزند او را در عوض قصاص کنند! و بنابر قول تو باید تمام فرزندان علی در مقابل خون عثمان کشته شوند، زیرا من خصوصیتی ندارم که به تنهایی به جای پدرم قصاص شوم ولی آیا تا به حال کسی شنیده است که در عوض یک نفر، چند نفر قصاص شوند؟! پس بهتر آن است که لب فروبندی و بیش از این اهل مجلس را به جهل و نادانی خود متوجه نسازی.»

[پاسخ امام حسن (ع) به مغیرة بن شعبه]

آنگاه رو به جانب مغیرة بن شعبه نمود و فرمود: «تو آن کسی هستی که زنای محصنه[17] مرتکب گشتی و عثمان در اثر نسبتی که با تو داشت، حد زنا را بر تو جاری نکرد و هر روزی که حکومت اسلامی به دست اهلش افتاد، باید تو را فورا به قتل رسانَد، زیرا خون تو به حکم شارع مقدس اسلام، مباح و هدر است. ای مغیره! تو در اثر خبث سریره ای که داشتی، با اینکه فضائل مادرم زهرا را مکرر از پیغمبر اکرم شنیده بودی، با این وجود در روزی که معاندین، به خانۀ مادرم ریختند تا پدرم را به قهر برای بیعت با ابی بکر ببرند و مادرم برخاست تا از شوهرش که پیامبر سفارش او را کرده بود دفاع نماید، تو جلوی مادرم را سد کردی و به قدری تازیانه بر بدن مادرم زدی که بدن آن مظلومه از ضرب تازیانۀ تو خون آلوده گشت. پس کسی که با پارۀ تن پیامبر چنین معامله ای نماید، آیا جای آن هست که با فرزند او دشمنی نکند و در اذیت کردن او کوتاهی نماید؟»

چون حضرت از پاسخ همگان فراغت یافت و به هر یک به نحوی وافی پاسخ داد، رو به جانب معاویه کرد و فرمود:

«به خدا قسم آیه شریفه ی: «الخَبِیثاتُ لِلخَبِیثِینَ وَ الخَبِیثُونَ لِلخَبِیثاتِ».[18]دربارۀ تو و اصحاب تو می باشد و آیۀ شریفۀ: «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ،أُولئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ. لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزقٌ کَرِیمٌ.»[19]

دربارۀ پدرم علی و شیعیان او نازل گردیده است.»

چون سخنان آن حضرت خاتمه یافت از مجلس برخاست و به طرف منزل حرکت کرد در حالی که نگاه های تحسین آمیز اهل مجلس، حضرتش را بدرقه می کرد. معاویه که رنگ باخته بود با نگرانی و اضطراب رو به اصحاب کرده و گفت: «به خدا سوگند! از سخنان حسن بن علی عالَم به نظرم تیره و تار شده و من یقین داشتم که شما از عهدۀ مبارزه و مباحثه با او برنمی آیید زیرا آنان علم و فصاحت و شجاعت را از یکدیگر به ارث برده اند و هرگز محکوم نمی شوند.»[20]

پی نوشت

[1] أبی مخنف گوید: «هنوز در اسلام جلسۀ مباحثه ای مهم تر و پر آشوب تر از مناظرۀ امام حسن مجتبی (ع) با اصحاب معاویه اتفاق نیفتاده است.

[2] دشنام دادن.

[3] عثمان دو بار به دامادی پیامبر (ص) نائل آمد. یک بار با رقیه ازدواج کرد و چون او بر اثر بیماری در روز فتح بدر، وفات نمود با دختر دیگر پیامبر به نام ام کلثوم ازدواج کرد. این دو دختر در واقع از شوهر قبلی خدیجه بودند.

[4] با دقت در سخنان اصحاب معاویه درمی یابیم که ایشان با نقشۀاز پیش تعیین شده هدفی جز جرم تراشی برای امیرالمؤمنین علی (ع) نداشتند.

[5] «برپا باد هبل. ».

[6] «همانا فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. پیوسته حمله کند و بازنگردد تا این که خداوند پیروزی را نصیب او نماید. ».

[7] «ای علی! تو وصی و جانشین پس از من هستی. ».

[8] «ای مردم! هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است. ».

[9] «همانا اهل بیت من، در میان شما، بسان کشتی نوح است، هر که در آن درآید نجات یابد و متخلف غرق خواهد شد. ».

[10] مدفوع.

[11] پس از نفرین پیامبر (ص) پرخوری معاویه در لغت عرب ضرب المثل شد. شاعری در مورد پرخوری دوستش چنین گفته است: «و صاحب لي بطنه کالهاویه  -  کأن في أمعائه المعاویة» یعنی «رفیقی دارم که شکمش همه چیز را می بلعد، گویا در شکم او معاویه ای مخفی شده است. ».

[12] کودنی.

[13] رست یافتن.

[14] سورۀ کوثر، آیۀ3-

[15] «هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد (بلافاصله قبول نکنید بلکه ابتدا در مورد درستی یا نادرستی آن مطلب) تحقیق کنید تا مبادا به قومی، از روی نادانی گمان نادرست برید و سرانجام بر این عمل خود پشیمان شوید. » (سورۀحجرات، آیه 6).

[16] «آیا مؤمن (علی (ع)) و فاسق (ولید بن عقبه) یکسانند؟ نه هرگز یکسان نیستند. » (سورۀسجده، آیه 18).

[17] اگر مردی که زن دارد یا زنی که شوهر دارد زنا کند، آن را زنای محصنه گویند.

[18] «زنان بدسرشت و خبیث به دست مردان خبیث و مردان خبیث به دست زنان خبیث دچار می شوند. » (سورۀنور، آیه 26).

[19] «زنان پاک طینت از آن مردان پاک و مردان پاک سرشت از آن زنان پاک سرشت اند. ایشان از سخنان ناروایی که در حقشان گفته می شود به دورند. برای ایشان است مغفرت و رزقی کریم. » (سورۀنور، آیه 26).

[20] نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج

کلمات کلیدی
معاویه  |  امام حسن مجتبی (علیه السلام)  |  سیره سیاسی امام حسن مجتبی(ع)  |  مناظرات امام حسن مجتبی(ع)  | 
لینک کوتاه :