گنجینه معارف

تحقیقی پیرامون نامه پیامبر (ص) به خسرو پرویز

[3]ازاین روی، پیامبر دستور داد برای او خاتمی از نقره ساختند و نقشی بر آن حک کردند که در سه سطر، نوشتۀ «محمد رسول اللّه» بر آن بود. نامه را از او گرفت و به کاتب خود که اهل حیره بود داد و او خواند و در آن نوشته بود: "از محمد بن عبد اللّه، پیامبر او، به کسری پادشاه فارس". و باذان، پیشکار خود بابویه را که خط فارسی می نوشت و حساب می دانست با یکی از پارسیان به نام «خرخسرو» فرستاد و نامه ای به پیامبر نوشت که با آنها سوی خسرو شود و به بابویه گفت: به دریار این مرد شو و با او سخن بگو و خبر او را برای من بیاور. و به اخبار عجم اندر چنین است که این خرخسرو را پرویز فرستاده بود سوی پیغمبر (علیه السلام)، و گفته که محمد را بیار و اگر با تو نیاید، سوی باذان شو و نامه او را ده تا بفرستدش. آیا ممکن است پیامبری که هنوز خود را به درستی در جزیرة العرب تثبیت نکرده، تقاضای جزیه از امپراتور ایران کند؟ آیا پیامبر در سال هفتم هجرت در وضعیتی بود که خسرو را تهدید کند که «فَأسلِم تَسلَم و إلّا  فأذَن بِحربٍ مِنَ اللّه و رسوله "؟ معلوم نیست که آیا این پیام صلح است یا جنگ؟ آیا واقعا پیامبر از جنگ با همسایگان خود نفعی می برد؟ و آیا هدف او چنین چیزی بوده؟ و اگر بوده آیا توان آن را داشته است؟

چکیده ماشینی


منبع : مجله «وقف میراث جاویدان» زمستان 1372 - شماره 4 , جعفری مذهب، محسن تعداد بازدید : 21465     تاریخ درج : 1397/09/03    

تصمیم پیامبر (ص) در فرستادن نامه برای پادشاهان همسایه

در ابتدای سال هفتم هجرت[1]و پس از صلح حدیبیه که حکومت پیامبر را در مدینه تثبیت کرد، پیامبر تصمیم گرفت نمایندگانی را برای ابلاغ پیام اسلام و تسلیم، به سوی سران کشورها و قبایل مجاور روانه کند.

«پس پیغمبر علیه السلام هشت رسول بیرون کرد به هشت ملک و ایشان را به خدای خواند:

-نخستین رسول، حاطب بی ابی بلتعه بود و او را سوی ملک قبط فرستاد و نام این ملک مقوقس بود؛

-و دیگر، شجاع بن وهب را سوی ملک شام فرستاد و نام او الحارث بی ابی شمر الغسّانی بود؛

-و سدیگر، سلیط بن عمرو را فرستاد به ملک یمامه، نامش هوذة بن علی الحنفی؛

-و چهارم، عمرو بن العاص را فرستاد به ملک عمان، نامش جیفر بن جلندی؛

-و پنجم رسول، العلاء بن الحضرمی به ملک بحرین فرستاد، نامش منذربن ساوی؛

-و ششم رسول، عمرو بن امیة الضمری را فرستاد به ملک حبشه، نامش الاصحم بن ابجر؛

-و هفتم رسول، دحیة بن خلیفه را فرستاد به قیصر، ملک روم، نامش هرقل؛

-و هشتم رسول، عبد اللّه بن حذافة السهمی را فرستاد به ملک عجم، نامش پرویز بن انوشروان.»[2]

علاوه بر اینها، پیامبر نمایندگانی را نیز به سوی دیگر قبایل و کشورها فرستاد که در کتاب های تاریخی به آنها اشاره شده است.

قسطنطنیه تیسفون حیره دمشق مصر عمان بحرین مدینه یمامه مکه صنعا حبشه

مخاطبان پیامبر (ص)

انتخاب خاتم

هنگام نوشتن نامه، اصحاب به پیامبر گفتند که پادشاهان، نامه های بدون مهر و خاتم را نخواهند خواند.[3]ازاین روی، پیامبر دستور داد برای او خاتمی از نقره ساختند و نقشی بر آن حک کردند که در سه سطر، نوشتۀ «محمد رسول اللّه» بر آن بود. پیامبر، دیگران را از منقوش ساختن خاتم منع کرد.[4] گفته شده که: انگشترین او از آهن بود سیم بر وی پیچیده.[5] و هم گفته شده که: نگین انگشتر او سنگی حبشی بود.[6] و نیز گفته شده که: پیامبر ابتدا خاتمی از طلا ساخت و اصحاب نیز چنین کردند و جبراییل نازل شد و پیامبر و مردان مسلمان را از استفادۀ طلا منع ساخت و پیامبر خاتمی از نقره برای خود برگزید و اصحاب نیز چنین کردند.[7]در ماه ربیع الاول سال هفتم هجرت، نامه های پادشاهان نگاشته شد.[8]

آغاز نامه ها

پیامبر نامه های خود را با بسم اللّه الرحمن الرحیم آغاز کرد. او ابتدا مانند قریش «باسمک اللهم» می نوشت و پس از آن«باسم اللّه» و سپس بسم اللّه الرحیم، و در آخر«بسم اللّه الرحمن الرحیم»نوشت.[9]

متن نامه ها

متن نامه های پیامبر در کتابهای تاریخی اسلامی آمده است و چند مجموعه از آنها نیز منتشر شده اند، از جمله:

- جمهرة رسائل العرب، تألیف: احمد زکی صفوت

- مجموعة الوثائق السیاسیة، تألیف، محمد حمید اللّه

- مکاتیب الرسول، تألیف: علی احمدی میانجی

- الوثائق السیاسیة الیمنیة، تألیف: اکوع میانجی.[10]

متن نامه ها اختلاف های فراوانی با یکدیگر دارند و به مرور زمان بر حجم پیام ها افزوده شده و یا رنگ و بوی خود را متناسب با مخاطب از دست داده و رنگ و بوی جدیدی گرفته اند. آنچه به نظر می رسد اینکه پیامبر، نامه های یکسانی را برای سران فرستاد: «به هر ملکی عنوان نامه چنین نوشت: من محمد رسول اللّه إلی فلانٍ، عَظیمِ کذا؛ و به هر نامه ای اندر چنین نوشت به ملکان: بسم اللّه الرحمن الرحیم، يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ الله إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَه مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحيِي وَ يُمِيتُ تا آخر آیت؛ و به آخر نامه نوشت: السّلامُ عَلى مَنِ اتَّبعَ الهُدى أسْلِم تَسلَم مِن عَذابِ الله يَوْمَ القَيامَة و لَكَ الجنَّةُ ، وَ انْ لَم تُسْلِم فانّي ادَّيْتُ الرّسالَةَ . »[11]

نامۀ پیامبر به خسرو پرویز پادشاه ایران

دربارۀ داستان این نامه و حوادث پیش و پس از آن، 9 روایت به دست نگارنده رسیده است:

1- روایت ابن عباس: از طریق ابن سعد، بخاری، احمد بن حنبل

2- روایت عبد الرحمن بن عبد القاری: از طریق ابو بکر بیهقی

3- روایت ابو سلمه: از طریق طبری

4- روایت حبیب بن یزید: از طریق طبری

5- روایت ایرانی: از طریق بلعمی

6- روایت یعقوبی در تاریخش

7- روایت خطیب بغدادی در تاریخش

8- روایت ابن هشام در تاریخش

9- روایت حمزۀ اصفهانی در تاریخش.

1- روایت ابن عباس

پیامبر نامه ای را به همراه عبد اللّه بن حُذافه سهمی به سوی خسرو پرویز فرستاد و به عبد اللّه دستور داد تا آن را به بزرگ بحرین برساند و بزرگ بحرین هم آن را به خسرو پرویز برساند. وقتی خسرو نامه را خواند، آن را پاره کرد. ابن مُسیّب می گوید: وقتی پیامبر از کار خسرو آگاه شد، گفت: خود دریده شود چه دریده شدنی.[12]دربارۀ این نامه بعدا به تفضیل صحبت خواهیم کرد.

2- روایت عبد الرحمن بن عبد القاری

روزی پیامبر بر منبر شد و خداوند را ستود و سپس گفت: من اراده کرده ام که بعضی از شما را به سوی پادشاهان عجم (ملوک الاعاجم) بفرستم. پس با من اختلاف نکنید، همان گونه که بنی اسراییل با عیسی بن مریم اختلاف کردند. مهاجران گفتند: یا پیامبر خدا! در هیچ امری مخالفت تو نمی کنم. ما را بفرست و روانه کن. پس او شجاع بن وهب را به سوی کسری فرستاد. کسری امر داد که ایوان را زینت کنند و به بزرگان فارس بار عام داد و سپس شجاع بن وهب را پذیرفت. وقتی بر کسری وارد شد، کسری فرمان داد تا نامۀ پیامبر را از او بگیرند. شجاع گفت: نامه را آن گونه که پیامبر خدا به من دستور داده به تو خواهم داد. کسری گفت: نزدیک بیا. او نزدیک رفت. نامه را از او گرفت و به کاتب خود که اهل حیره بود داد و او خواند و در آن نوشته بود: "از محمد بن عبد اللّه، پیامبر او، به کسری پادشاه فارس". کسری از تقدّم نام پیامبر بر نام خود عصبانی شد و آن را پاره کرد، بدون اینکه بداند در آن چه چیزی نوشته شده است؛ و دستور داد تا شجاع را اخراج کنند. و شجاع چون این بدید بر مرکب نشست و رفت. وقتی عصبانیت کسری فرو نشست، به دنبال شجاع فرستاد تا داخل شود؛ اما هرچه به دنبال شیافتند، او را نیافتند و تا حیره به دنبالش رفتند، اما او رفته بود. وقتی او نزد پیامبر آمد و واقعه را گفت، پیامبر گفت: او پادشاهی خود را درید.[13] سهمی نزد او فرستاد که متن آن چنین بود: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از محمد پیامبر خدا به خسرو بزرگ پارسیان، درود بر آنکه پیرو هدایت شود و به خدای و پیامبر وی ایمان آورد و شهدت دهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و من پیامبر خدای به سوی همۀ کسانم تا همۀ زندگان را بیم دهم. اسلام بیاور تا سالم بمانی و اگر دریغ کنی، گناه مجوسان به گردن تو است.» و خسرو نامۀ پیامبر را درید و پیامبر گفت: ملکش پاره شود.[14] (به PDF نگاه شود)

3- روایت یزید بن حبیب

پس از دریدن نامۀ پیامبر، خسرو به باذان فرمانروای یمن نوشتکه دو مرد دلیر به نزد این مرد حجازی فرست که او را سوی من آورند. و باذان، پیشکار خود بابویه را که خط فارسی می نوشت و حساب می دانست با یکی از پارسیان به نام «خرخسرو» فرستاد و نامه ای به پیامبر نوشت که با آنها سوی خسرو شود و به بابویه گفت: به دریار این مرد شو و با او سخن بگو و خبر او را برای من بیاور. فرستادگان باذان رفتند تا به طائف رسیدند و کسانی از قریشیان را آنجا دیدند و از کار پیامبر پرسیدند که گفتند وی در مدینه است، و از آمدن آنها خوشحال شدند و با همدیگر گفتند: بشارت که خسرو شاه شاهان با او درافتاد و کارش به سر رسید! و فرستادگان برفتند تا پیش پیامبر رسیدند. بابویه گفت: شاهنشاه شاه شاهان خسرو به شاه باذان نوشته و فرمان داده که کس بفرستند و ترا ببرد و مرا فرستاده که با من بیایی. و اگر بیایی، نامه ای به شاه شاهان نویسد که ترا سودمند افتد و دست از تو بدارد، و اگر نیایی، دانی که ترا با قومت نابود کند و دیارت را به ویرانی دهد. هنگامی که آن دو تن به نزد پیامبرآمدند، ریش خود را تراشیده بودند و سبیل گذاشته بودند و پیامبر دیدن آنها را خوش نداشت و سوی آنها نگریست و گفت: کی گفته چنین کنید؟ گفتند: پروردگار ما چنین گفته است. مقصودشان خسرو بود. پیامبر گفت: ولی پروردگار من گفته ریش بگذارم و سبیل بسترم. آنگاه گفت: بروید و فردا پیش من آیید. و از آسمان برای پیامبر خدا خبرآمد که خدا، شیرویه پسر خسرو را بر او مسلّط کرد که در ماه فلان و شب فلان و در فلان وقت شب پدر را بکشت.

واقدی گوید: شیرویه شب سه شنبه دهم جمادی الّا ول سال هفتم هجرت، شش ساعت از شب رفته، پدر را بکشت.  یزید بن حبیب گوید: پیامبر آن دو فرستاده را بخواست و خبر را به آنها بگفت. گفتند: دانی چه می گویی؟ ما کوچکتر از این را بر تو نمی بخشیم، این خبر را برای شاه بنویسیم؟ پیامبر گفت: آری، برای او بنویسید و بگویید که دین من و قدرت من به وسعت ملک کسری می شود و اگر اسلام بیاوری، ملک یمن را به تو دهم و ترا پادشاه انباء کنم. آنگاه پیامبر خدا کمربندی را که طلا و نقره داشت و یکی از پادشاهان به او هدیه کرده بود، به خرخسرو داد و فرستادگان از پیش وی سوی باذان رفتند و ماوقع را با وی گفتند. باذان گفت: این سخن از پادشاه نیست، به اعتقاد من، این مرد پیامبر است و باید منتظر بمانیم. اگر آنچه گفته راست باشد، این سخن پیامبر مرسل است؛ و اگر راست نیاید، در کار وی بنگریم. چیزی نگذشت که نامۀ شیرویه به باذان رسید که من خسرو را کشتم به سبب آنکه اشراف پارسیان را کشته بود و کسان را در مرزها بداشته بود، چون نامۀ من به تو رسد، مردم ناحیۀ خود را به اطاعت من آر و دربارۀ مردی که به خسرو نامه نوشته، کاری مکن، تا فرمان من به تو برسد. چون نامۀ شیرویه به باذان رسید، گفت: این مرد پیامبراست. و اسلام آورد و ابنای پارسی مقیم یمن با وی مسلمان شدند.[15] (به PDF نگاه شود)

4- روایت ایرانی

و به اخبار عجم اندر چنین است که این خرخسرو را پرویز فرستاده بود سوی پیغمبر (علیه السلام)، و گفته که محمد را بیار و اگر با تو نیاید، سوی باذان شو و نامه او را ده تا بفرستدش.[16]کسری دو رسول بیرون کرد و نزد پیغمبر فرستاد از مهتران عجم. و نامه کرد به باذان که ملک یمن بود از دست کسری. و این رسولان را، یکی نام باقور بود و یکی اجر. و در نامۀ باذان نوشت که باید که چون نامه برخوانی، کس فرستی به زمین یثرب سوی آن مرد که آنجا دعوی پیغمبری همی کند، نام او محمد. و بگو تا او را با آهن ببندند و نزد من آرند. و سوی پیغمبر نامه نوشت و رسولان بیرون کرد و بگفت که نخست به مدینه روید و آن مرد را سوی من خوانید تا من سخن وی بشنوم و اگر بیاید با او بازگردید و اگر نیاید از او بگذرید و به یمن روید و نامه به باذان دهید تا کس فرستد و او را ببندد و نزد من فرستد. پس آن هر دو رسول برفتند و سوی پیغمبر آمدند و ریش ها سترده و سبلت ها دراز رها کرده. پیغمبر چون ایشان را بدید، عجب آمد، گفت: چرا چنین کردید؟ گفتند: خدایگان ما، ما را چنین گفتند که ریش بسترید و سبلت بر جای رها کنید. و ترجمان سلمان فارسی بود میان ایشان و پیغمبر. پس ایشان پیام کسری مر پیغمبر را بدادند. ایشان را اجابت نکرد و رد کرد و ایشان را به خانۀ سلمان فرود آورد و جزیت ایشان فراخ کرد از پست خرما؛ و هر روزی پیش پیغمبر می آمدند و شتاب می کردند. پیغمبر ایشان را وعدۀ نیکو همی دادی و به مدارا همی داشتی تا شش ماه آنجا بماندند، و رسولان کسری بعد از شش ماه دلتنگ شدند. پس جبریل در نیم شبی آمد و پیغمبر را آگاه کرد که: شیرویه، کسری را بکشت. دیگر روز، رسولان با سلمان بیامدند و گفتند ما را بیش از این صبر نماند یا با ما بیا یا ما را دستوری ده تا برویم. سلمان، مر پیغمبر را ترجمه کرد. پیغمبر فرمود لختی صبر کنید ایشان را، برخاستند و دلتنگی کردند و گفتند: ما را روی نیست با این مردمان بودن. و او را استوار نداشتند و سوی کسری نیارستند رفتن. نزد باذان رفتند به یمن و نامۀ کسری بدادند و نامۀ شیرویه به وی آمده بود که پرویز بمرد و من به ملک بنشستم. هرچند سیاه که با تست در یمن، بیعت من از ایشان بستان. و آن مرد که در یثرب دعوی پیغمبری می کند و کسری در حق او نامه به تو کرده بود که او را سوی [من] فرست، مجنبان تا امر من به تو آید.[17]

5- روایت یعقوبی

پیامبر، عبد اله بن حذافۀ سهمی را نزد خسرو فرستاد و به او نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان از محمد، فرستادۀ خدا، به خسرو بزرگ ایران. سلام بر کسی که راهنمایی را پیروی کند و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که معبودی جز خدای یگانه و بی انباز نیست و اینکه محمد بنده و فرستادۀ او به همه مردم است تا هرکه را زنده باشد بیم دهد و گفتار بر کافران واجب آید. پس اسلام آور تا سالم بمانی و اگر سرباززدی، همانا گناه مجوس بر تو است.»[18]

و خسرو بدو نامه ای نگاشت و آن را میان دو پارۀ حریر نهاد و درمیان آن دو مشکی گذاشت. پس چون فرستاده آن را به پیامبر داد، آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یاران خویش همداد و گفت: نما را در این حریر نیازی نه و از پوشاک ما نیست و گفت: باید البته به دین من درآیی، یا خودم و یارانم بر سرت خواهیم آمد و امر خدا از آن شتابانده تر است. اما نامه ات. پس من از خودت به آن داناترم و در آن چنین و چنان است و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو بازگشت و بدو گزارش داد... و هم گفته شد که چون نامه به خسرو رسید، و ارشی از چرم بود، آن را پاره پاره کرد. پس رسول خدا گفت: خدا پادشاهی شان را به منتهای پراکندگی پراکنده سازد.[19]

6- روایت خطیب بغدادی

پیامبر نامه ای به خسرو نوشت و بر دست عبد اله بن حذافه نزد او فرستاد. متن آن چنین بود: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از محمد، پیامبر خدا، به کسری بزرگ فارس. اگر اسلام آوری، سلامت یابی. هرکس شهادت دهد به شهادتین ما و رو کند به قبلۀ ما و بخورد ذبیحۀ ما را، پس زینهار او بر خدا و رسول اوست.»

وقتی خسرو نامه را خواند گفت: دوست شما از اینکه روی استخوان (کُراع) بنویسد عاجز بوَد [و اکنون به من نامه می نویسد]. پس قیچی خواست و آن را پاره کرد و سپس آتش خواست و آن را آتش زد. پس از آن پشیمان شد و گفت: باید برای او هدیه ای بفرستم. عبد اللّه با او درشتی کرد. پس خسرو دستور داد قطعاتی از دیبا و حریر حاضر کردند و آن را به پیامبر هدیه کرد. وقتی پیامبر از کار او مطلع شد، گفت: کسری نامه ام را درید، خداوند پادشاهی اش را در منتهای دریدگی بدراند.[20]

7- روایت ابن هشام

باذان در زمان نبوّت پیامبر، پادشاه یمن بود. وقتی پیامبر دعوت خود را آشکار کرد. خبر دعوت او به کسری رسید. او خشمگین نامه ای به باذان نوشت که: به ما خبر رسیده که در مکّه مردی پیدا شده که اطاعت ما نمی کند و مردم را به دین خود می خواند و می گوید من پیامبر خدایم. اکنون با لشکری به جنگ وی برو و اگر به اطاعت من درآمد و توبه کرد، از او بگذر  وگرنه، سر او را ببُر و نزد من فرست. باذان مردی عاقل بود، نامۀ کسری را در جوف نامه ای از خود به سوی پیامبر فرستاد. پیامبر در پاسخ او نوشت: خداوند با من وعده کرده است که در فلان روز پسر کسری پدر خود را بکشد. باذان نامۀ پیامبر را خواند و نزد خود نگاه داشت. وقتی خبر قتل کسری به دست پسرش شیرویه به او رسید، به حقیقت کلام پیامبر پی برد و مسلمان شد.[21]

8- روایت حمزۀ اصفهانی

چون از پادشاهی خسرو پرویز 19 سال گذشت، عامل وی در یمن موسوم به باذان به او نوشت: در کوه های تهامه صاحب دعوتی پیدا شده که در نهان مردم را به سوی خود می خواند و پیروانش اندکند و عربها جز اندک که آیین او را پذیرفته اند، او را بیمناک کرده و به جنگش برخاسته اند.[22]

اینها روایاتی بود که از ارتباط پیامبر و خسرو خبر می داد. بعدا به بررسی جزییات این روایات خواهیم پرداخت.

متن نامه

متن نامۀ پیامبر به خسرو پرویز، همان گونه که بلعمی نقل کرد،[23] محدود به: خطاب، تحمیدیه، خبر رسالت، درخواست، خاتمه. اما به مرور، به مطالب نامه افزوده و مطالب دیگری جایگزین آن شد و نامه از حالت اوّلیه و منطقی خود خارج شد. مطالبی در آن افزوده شد که مناسب مخاطب نبود و تهدیداتی که قابل اجرا نبود. در مجموع، نگارنده 35 عبارت را در روایت های گوناگون این نامه دیده است که در ذیل ارائه می دارد:

1 من محمد رسول اللّه الی (پرویز بن هرمز) عظیم فارس

2 بسم اللّه الرحمن الرحیم

3 و السلام علی من اتبع الهدی

4 و آمن باللّه و رسوله

5 و شهدا ان لا اله الا اللّه وحده لا شریک له و ان محمدا عبده و رسوله

6 انی احمد الیک اللّه لا الا الّا هو

7 الحیّ القیوم

8 الذی له ملک السموات و الارض

9 یحیی و یمیت

10 الذی ارسلنی بالحق بشیرا و نذیرا الی القوم غلبهم الشقا و سلب عقولهم

11 یا ایها الناس انی رسول اللّه الیکم جمیعا

12 و لن یدع ما ارسلت به الا من قد سلب معقوله و البلاء غالب علیه

13 فانی رسول اللّه الی الناس کافه لینذر من کان حیا

14 و یحق القول علی الکافرین

15 ادعوک برعایة اللّه عز و جل

16 الذی آوانی و کنت یتیما

17 و اغنانی و کنت عائلا

18 و هدانی و کنت ضالا

19 تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا اللّه و لا نشرک به شیئا و لا یتخد بعضا اربابا من دون اللّه

20 فان تولّوا فقولوا اشهدوا بأنّا مسلمون

21 و من یهدي اللّه فلا مضلّ له

22 و من یضلّه فلا هاديَ له

23 ان اللّه بصیر بالعباد

24 من شهد شهادتنا

25 و استقبل قبلتَنا

26 و أکل ذبیحتنا

27 فله ذمةُ اللّه و ذمة رسوله

28 أَسلِم تَسلَم

29 مِن عذاب اللّه یوم القیامة و لک الجنة

30 فإن أبیت فعلیک إثم المجوسِ

31 فان أبیت فإثمُ الاریسین علیک

32 و إلّا فأذن بِحربٍ مِن اللّه و رسوله

33 و لم یُعجِزها

34 و إن لم تُسلِم فإني أدیت الرّسالة

35 و السّلام.

و اگر در متون دیگر جست و جو شود، چه بسا که بیش از اینها بیابیم. کوتاهترین نامه ها، چهار عبارت دارند و بزرگترین آنها، حدود ده عبارت. اگر مجددا به نامه ای که طبری آورده مراجعه کنیم، می بینیم که روایت او ترکیبی است از عبارات [ 2، 1، 3، 4، 5، 13، 28، 30]، و روایت خطیب بغدادی ترکیبی است از عبارات [1، 28، 24، 25، 26، 27]. می دانیم که پیامبر سیاستمدار مبرّزی بود و مسلما تصمیمات خود را با فرمان خدای انجام می داد و این امر در نامه نگاری او هم باید به چشم بخورد. یعنی نامۀ او باید اوّلا نظم منطقی داشته باشد، ثانیا متناسب با شخصیت و اعتقادات مخاطب باشد، ثالثا باید متناسب توان و ظرفیت او باشد.

دیگر بار، باز می گردیم به نامۀ خطیب بغدادی:

«مِن محمد رسول اللّه الی کِسری عظیمِ فارس؛ أن أسلِم تَسلَم. مَن شهِد شهادتَنا و استقبل قبلتَنا و أکلَ ذبیحتَنا، فله ذِمّةُ اللّه و ذمة رسوله.» در این نامه، از کسری خواسته شده که اسلام بیاورد تا سلامت ماند، اما اسلام به او معرفی نشده است. و چگونه کسی اسلام بیاورد در حالی که نمی داند چیست؟ در گزارش عوفی از این داستان، می خوانیم که کسری در نامه به باذان، مدّعی شده که پیامبر از او جزیه خواسته است. آیا ممکن است پیامبری که هنوز خود را به درستی در جزیرة العرب تثبیت نکرده، تقاضای جزیه از امپراتور ایران کند؟ آیا پیامبر در سال هفتم هجرت در وضعیتی بود که خسرو را تهدید کند که «فَأسلِم تَسلَم و إلّا  فأذَن بِحربٍ مِنَ اللّه و رسوله "؟ معلوم نیست که آیا این پیام صلح است یا جنگ؟ آیا واقعا پیامبر از جنگ با همسایگان خود نفعی می برد؟ و آیا هدف او چنین چیزی بوده؟ و اگر بوده آیا توان آن را داشته است؟

به نظر نگارنده، متن نامه را باید با شرایط روز عربستان و ایران و نیز مسایل ادبی و نامه نگاری بررسی کرد و به متن واقعی نامه هرچه بیشتر نزدیک شد. صورت کلّی نامه ها که بلعمی آورده است، بسیار متین و متناسب است. در متن بعضی عبارات در نامه ها، از نامه های دیگر پیامبر استفاده شده است. اکنون که نگاهی به متن نامه انداختیم، نگاهی هم به مسایل تاریخی دورر و بر نامه می اندازیم.

مباحث تاریخی

1- روابط ایران و اعراب در عصر اسلامی

زمانی که پیامبر اسلام مبعوث شد، در شمال و شرق و غرب شبه جزیرۀ عربستان، دست نشاندگان شاه ایران حکومت داشتند و هرکدام از حکّام دست نشانده، ناظری ایرانی در دربار خود داشتند. این مناطق، عبارت بودند از:

الف: حیره که پس از قتل نُعمان بن مُنذِر، به دست ایاس بن قبیصه طایی و با شرکت یک ایرانی به نام نخیرجان اداره می شد و پس از او «دادبه»[24] به حکومت رسید.[25]

ب: بحرین که به دست «مُنذِر بن ساوی» اداره می شد و «سی بخت»، مرزبان هجر او را در حکومت یاری می کرد.[26]

ج: عمان و حضرَموت که به دست «دادفروز بن جشنسفان» (پسرگشنسب ) اداره می شد.[27] شاید زمانی سی بخت با او در حکومت شریک بود،[28] یا از عمان به هجر فراخوانده شده بود.

د: یمن که پس از ورود وهرز دیلمی، به دست ایرانیان اداره می شد و در زمان پیامبر ابتدا خورخسرو (خرخسرو) ، و سپس باذان پسر ساسان حاکم آنجا شد.[29]

بعضی قبایل عرب نیز با ایران عهدنامه داشتند. پیامبر قبل از هجرت به مدینه، سفری به قبایل عرب کرد تا آنها را به خود بخواند و خود را تحت حمایت آنان قرار دهد. وقتی که نزد بنی شیبان بن ثعلبه از قبیلۀ ربیعه رفت، مُثَنَّی بن حارثه به او گفت: «ما با خسرو پیمانی داریم که هیچ گونه کار تازه و حادثه انگیزی انجام ندهیم و حادثه جویی را پناه ندهیم  و این کاری هم که ما را به آن دعوت می کنی، از کارهایی است که خوشایندۀ پادشاهان نیست.»[30] اما این پیمان خیلی زود شکست.

پس از قتل نُعمان بن منذر، خسرو سپاهی را به دنبال زن و فرزند و مال و سلاح او فرستاد و هانی بن مسعود از سپردن آنها ابا کرد. خسرو با ربیعه جنگید و در محل «ذی قار» شکست خورد.[31]و پیمان قبیلۀ ربیعه و خسرو شکست. و این امر، 4 و 5 ماه پس از جنگ بدر بود.[32]گفته شد که قوای قبیلۀ ربیعه در جنگ با خسرو فریاد «محمد محمد» سر می دادند و پیامبر پس از شنیدن خبر شکست پارسیان، گفت: الیوم اوّلُ یومٍ انتصفت فیه العربُ مِنَ العجم و بي نَصَروا (امروز اوّل روزی است که عرب داد خود از عجم ستاند و به من یاری کردند) .[33]

2- زمان نگارش نامه

به روایت تاریخ نگاران اسلامی، پیامبر پس از بازگشت از حدیبیه و ییش از رفتن به جنگ خیبر، فرستادگان خود را روانه کرد، اما زمان دقیق آن را مشخص نداشته اند. صلح حدیبیه زمانی صورت گرفت که پیامبر حکومت خود را در مدینه تثبیت کرده، عازم مکّه برای گزاردن حج شده بود و قریشیان او را از حرکت بازداشته بودند. پیامبر در اوج اقتدار، صلح حدیبیه را به قریشیان تحمیل کرد و با نزول سورۀ فتح، پیروان او قوّت قلب یافتند و به پیروزی های آیندۀ خود امیدوار شدند. برای اوّلین بار، پیامبر با قریشیان به عنوان همتا وارد گفتگو شد و حکومت مستقل خود را در مدینه به رسمیت شناساند. ازاین رو، زمان برای گسترش نفوذ در سرزمین های بیرون حجاز کاملا مساعد بود  و فرستادگان پیامبر در چنین زمانی روانه شدند.

ابن هشام بازگشت پیامبر را به مدینه در ماه ذی حجۀ سال ششم هجرت و رفتن او به سوی خیبر را در آخر ماه محرم هفتم دانسته است.[34]طبری نیز همین زمان را به نقل از ابن اسحاق آورده است.[35]واقدی ماه صفر سال هفتم را برای رفتن به خیبر صحیح دانسته، هرچند اشاره ای نیز به قول بعضی دربارۀ ماه ربیع الاوّل دارد.[36]طبری داستان سفیران پیامبر را در وقایع سال ششم هجرت آورده، بنابراین، وی زمان فرستادن سفیران را در نیمۀ دوم ذی حجۀ سال ششم هجرت می داند. مسعودی تصریح می کند که این امر در ربیع الأوّل سال هفتم بوده است.[37] هرچه باشد، این امر بین نیمۀ دوم ذی حجۀ سال ششم و ربیع الأوّل سال هفتم انجام گرفته است. و نیز مسلما باید در زمان حیات خسرو پرویز انجام گرفته باشد که مخاطب نامه بود و به گفتۀ تاریخ نگاران اسلامی، قتل او در دهم جمادی الأوّل سال هفتم بود.[38]کولسنیکف، تاریخ قتل خسرو پرویز را 29 فوریه سال 628 میلادی آورده[39] که برابر با 17شوال سال ششم هجری می باشد. تقی زاده نیز 25 فوریه برابر با 13 شوال را ذکر کرده[40]که حد اقل دو ماه قبل از تاریخ ادعایی فرستادن نامه به سوی خسرو پرویز است. در این باره باز هم خواهیم گفت.

3- کاتب نامه

می دانیم که عبد اللّه بن ارقم نویسندۀ نامه های پیامبر برای پادشاهان بود[41]و زید بن ثابت نیز همین مأموریت را داشت.[42] زید، زبان فارسی و رومی و حبشی و قبطی را می دانسته[43] و به دستور پیامبر، زبان سُریانی را نیز فراگرفت، زیرا پیامبر به ترجمۀ یهودیان اطمینان نداشت.[44]گفته شده که زید فارسی را از نمایندۀ کسری فراگرفته بود![45] این روایت، نمی تواند درست باشد، زیرا در همین زمان، سلمان فارسی در مدینه بود و زید می توانست از او فارسی یاد بگیرد. از نمایندۀ کسری نیز چیزی نشنیده ایم، الّا نمایندگانی که پس از نوشتن نامه به مدینه آمدند.

4- زبان نامه

متن نامه در کتاب های تاریخی همیشه به زبان عربی آمده است، و البته به علت عربی بودن زبان آن کتاب ها، عربی بودن نقل متن نامه باعث شگفتی نیست. گفتیم که زید بن ثابت که نامه های پیامبر را به پادشاهان می نوشت، فارسی می دانست و عبد اله بن حذافه نیز که به سفارت فرستاد شد، فارسی می دانست.[46]روایاتی که می گویند خسرو پس از خواندن نامه آن را پاره کرد،[47] نشانه ای بر فارسی بودن نامه اند.

5- جنس نامه

دربارۀ اینکه اعراب در زمان پیامبر، نامه ها را روی چه چیزی می نوشتند، می توان به بحث عالی مرحوم محمود رامیار در کتاب تاریخ قرآن مراجعه کرد.[48] اما در مورد نامه های پیامبر می توان گفت که چند نامۀ پوستی قدیمی یافته شده که به عنوان اصل نامه ها شناسانده شده،[49] ولی از خلال گزارش های تاریخی یافته می شود که نامه به اندازۀ یک ارش از چرم بود[50] و قابل پاره کردن و سوزاندن بوده است.[51]

6. بحرین یا مداین

ابن سعد و احمد بن حنبل و بخاری از ابن عباس روایت کرده اند که عبد اللّه بن حذافه را به بحرین رساند و حاکم بحرین آن را به کسری رساند.[52] این روایت، مخالف روایات معروف است که حضور عبد اللّه بن حذافه را در دبار خسرو مسجّل می داند.[53]گفتیم که منذر بن ساوی، حاکم بحرین از جانب خسرو پرویز بود، و «سی بخت» مرزبان کسری در هَجر.[54] فرستادن نامه به خسرو از طریق بحرین، کاملا معقول به نظر می رسد، اما فرستادن سفیر جدید برای رساندن پیام به کسری معقول نیست. همزمان علاء بن حضرمی نامه ای را برای مُنذِر بن ساوی برده بود و نامه ای نیز به «سی بخت» نوشته شده بود.[55]فرستادن پیام از طریق حیره، نزدیکتر و آسانتر بود، اما چنین چیزی روایت نشده است. ابن سعد، همچنین برخلاف تاریخ نگاران اسلامی، فرستادن دحیه بن خلیفۀ کلبی را به دربار قیصر روم پذیرفته و معتقد است که دحیه نامۀ پیامبر را در بصری تحویل حاکم آنجا داد تا به روم فرستاده شود.[56]قدمت روایات ابن سعد، تردیدی کلّی در رفتن سفیر پیامبر به مداین پدید می آورد.

7. سفیر

از عبد اله بن حذافۀ سهمی، و برادرش خنیسا، و برادر دیگرش خارجه، و شجاع بن وهب، و حتی عمر بن خطاب به عنوان سفیر پیامبر به سوی خسرو نام برده است.[57]هرچند روایت سفارت شجاع بن وهب را قبلا آوردیم، اما ظاهرا اشتباهی رخ داده، زیرا وی سفیر پیامبر به سوی حارث بن ابی شمر غسّانی بود.[58]سفیر پیامبر به سوی خسرو پرویز، عبد اللّه بن حذافه از مسلمانان اوّلین بود. علت انتخاب او این بود که اوّلا فارسی می دانست[59]و ثانیا خصوصیتی با شاه ایران داشت.[60]در گزارش نویری، راوی داستان سفارت، خود عبد اللّه بن حذافه است.[61] در سریۀ علقة بن مجّزر مدلجی، فرماندهی گروهی از سپاهیان را بر عهده داشت و شوخ طبع بود.[62]در سال 19 هجری، در قیسار به اسارت رومیان درآمد. امپراتور به او گفت: مسیحی شو و گرنه ترا در دیگ مسی می اندازم، گفت: نمی شوم. قیصر دستور داد تا دیگ مسی را حاضر کردند و آن را پر از روغن کرد و جوشاندند و یکی از اسیران مسلمان را خواست و گفت مسیحی شود. او نپذیرفت. او را در دیگ انداختند و ماند تا جایی که استخوانهایش از گوشت جدا شد. قیصر به عبد اللّه گفت: مسیحی شو و گرنه تو را در دیگ می اندازم. گفت: نمی شوم. قیصر امر کرد او را در دیگ بیندازند. وقتی او را می بردند، گریه کرد. گفتند او گریه می کند. قیصر او را خواست. عبد اللّه گفت: گریه من برای کاری که با من می کنی نیست، بلکه از این می گریم که بیش از یک جان ندارم تا در راه خدا دهم و دوست داشتم که به عدد موهای تنم جان داشتم؛ هر کاری می خواهی بکن. قیصر تعجب کرد و تصمیم گرفت او را آزاد کند. به او گفت: سرم را ببوس تا تو را آزاد کنم. گفت: نمی کنم. گفت: مسیحی شو تا دخترم را به عقد تو درآورم و پادشاهی ام را با تو تقسیم کنم. گفت: نمی کنم. گفت: سرم را ببوس تا تو و هشتاد نفر از اسیران مسلمان را آزاد کنم. گفت: این کار را می کنم. پس سر او را بوسید و خود و هشتاد مسلمان آزاد شدند. وقتی نزد عمر بن خطاب آمدند، خلیفه برای او برخاست و سرش را بوسید. اصحاب پیامبر خدا با او شوخی می کردند و می گفتند: سر کافری را بوسیدی. او می گفت: خداوند با این بوسه، هشتاد نفر از مسلمانان را آزاد کرد.[63]ابن سعد علت آزادی او را نامۀ عمر بن خطّاب به کنستانتین ذکر می کند.[64]عبد اله بن حذافه در زمان خلافت عثمان بن عفّان در مصر درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.[65]

8. در بارگاه خسرو

خسرو بارگاه خود را تزیین کرد و بزرگان فارس را بار عام داد و نمایندۀ پیامبر را پذیرفت. سفیر وارد شد. خسرو دستور داد نامه را از او بگیرند. گفت: نامه را آن گونه که مأمور هستم به تو می دهم. کسری او را نزدیک خود خواند و وقتی سفیر جلوی او رسید، نامه را از او گرفت و به کاتب حیری خود داد تا بخواند. کاتب خواند: «از محمد، پیامبر خدا، به کسری بزرگ فارس». خسرو از تقدّم نام پیامبر بر خود، عصبانی شد. علّت عصبانیت خسرو چند چیز بود:

الف: اینکه پیامبر نام خود را قبل از نام او نوشته بود[66]

ب: او بندۀ من است و به من نامه می نویسد[67][68]

د: از او جزیه خواسته بود.[69]

اما ظاهرا علت کینۀ خسرو پرویز از پیامبر، به چند سال پیشتر باز می گشت که قوای او در «ذی قار» از قوای عرب قبیلۀ ربیعه شکست خورد و اعراب فریاد «محمد محمد» سر داده بودند و خبر آن به خسرو رسیده بود.[70]خسرو نامه را خوانده یا نخوانده، آن را پاره کرد و بر روی رسول [ فرستاده] زد[71] و گفت: به من نامه می نویسد درحالی که او بندۀ من است. سپس گفت: مرا سرزمین بزرگی است که از غلبه بر آن نمی ترسم و فرعون بنی اسراییل را مالک بود و شما بهتر از آنان نیستید و چه کسی مرا مانع می شود که شما را مالک شوم و من از او [ فرعون] بهترم.[72]خسرو سفیر را اخراج کرد.[73]سفیر نامه را برداشت و به سوی پیامبر آمد.[74] و می گویند خسرو پس از پاره کردن نامه با قیچی، آن را با آتش سوزاند.[75]

9. در مدینه

وقتی سفیر نزد پیامبر بازگشت و داستان خود را گفت، پیامبر فرمود: دریده شوند چه دریده شدنی.[76]لفظ پیامبر به روایتهای گوناگونی نقل شده که همۀ آنها متأثر از آیه 19 سورۀ سبا {/«وَ مَزَّقنَاهُم کُلَّ مُمَزَّقٍ/}است، به صورت های زیر:

یُمَزَّقُوا کُلَّ مُمَزَّقٍ (بخاری)

مُزِّقَ مُلکُهُ (طبری، بلعمی، ابن اثیر)

مُزِّقَ کِسرَی مُلکُهُ (ابو بکر بیهقی )

اللهمَّ مَزِّق مُلکَه (ابن عبد البِرّ)

مَزَّقَ کِتابي مَزَّقَهُ اللّهُ (عوفی)

مَزَّقَ کِتَابي مَزَّقَ اللّهُ عَلَیهِ مُلکَه (مَقدِسی)

مَزَّقَ اللّهُ مُلکَه کَمَا مَزَّقَ کِتَابي (ابن بلخی)

مَزَّقَ کِسرَی کِتَابي لَیُمَزِّقَنَّ اللّهُ مُلکَهُ کُلَّ مُمَزَّقٍ (خطیب بغدادی)

ایشان دین خویش دریدند (مُجمِل التواریخ و القصص)

10. هدیۀ کسری

گفته شده کسری از کار خود پشیمان شد[77] و هدیه ای برای آن حضرت فرستاد.[78] هدیۀ کسری چند قطعه حریر و دیبا بود[79] که همراه نامه ای و مشتی مُشک نزد پیامبر فرستاد،[80] اما پیامبر هدیه را پس فرستاد و نامه را نخواند و نامه ای دیگر به او نوشت به این مضمون: «یا از فرمان من پیروی کن، یا من خود و همراهانم بسوی تو آییم و امر خداوند زودتر از این ماجرا می شود. اما نامه ات، من بهتر از تو بر آن آگاهم و مفاد آن چنین است...».[81] و شاید پس از فرستادن این نامه بود که کسری آن را پاره کرد. از علی بن ابی طالب روایت شده که خسرو هدیه ای برای پیامبر فرستاد و او نیز پذیرفت.[82] و در میان استران پیامبر نیز استری هدیه کسری بود.[83]

11- سرنوشت نامه

بر سر نامه چه آمد؟ گفتند که خسرو آن را درید و بر روی سفیر زد و سفیر آن را برداشت و به مدینه بازگشت. و گفتند که خسرو آن را آتش زد. از آنجا که قرن ها بعد نامه ای پیدا شد که ادعا شده اصل نام همی باشد، چگونگی سالم ماندن نامه امر مهمی است.

12- نامۀ به باذان حاکم یمن

الف: این مرد که به حجاز اندر بیرون آمده است از عرب به من نامه ای کرده است. چنانکه سزای او بوَد دو تن را به هُش زی او فرست تا و را بند برنهند و سوی من آورند تا من اندر کار او بنگرم که چه بایدکردن، و اگر به گفتار ایشان نیاید تو سپاه برگیر و زی او شو و سرش زی من فرست و آن همه زمین او زیر پای پیلان ویران کن و قوم او را برده کن و خواسته هاشان غارت کن.[84]

ب: از کفایت و خرد تو آن روا باشد که در ولایت تو ناشناخته ای بیرون آید و مرا به متابعت خویش خواند و او را مجال آن باشد که از من گزیت [ جزیه] طلبد و تو از آن غافل باشی؟ اگر توانی، کار او را کفایت کن و اگرنه، منتظر باش که نخست سر عجز تو را کفایت کنم و آنگاه سر فضول او را.[85]

ج: بنده ای از بندگانم برایم نامه نوشت و مرا به دین خود خوانده، پس دو نفر از مردان جَلدت را به سویش بفرست تا او را نزد من آورند و اگر از آنها اِبا کرد، گردنش را بزن.[86]

د: رسول فرست بدین مرد -کی به تهامه است- و او را بگوی که بازِ دین خویش رود. پس اگر نشود، او را نزدیک من فرستی.[87]

13- سفیران باذان به مدینه

باذان -حاکم ایرانی یمن- دو نفر را همراه نامۀ کسری و نامه ای از خود به سوی پیامبر فرستاد[88] و در نامۀ خود نوشت: «مَلِک عجم از تو آزرده شده است، به حکم آنکه به وی نامه نوشتی و نام خویش بر نام وی تقدیم کرده ای. اکنون اگر سوی من آیی، شفیع باشم تا از تو عفو کند و به سلامت ترا به مدینه فرستم.»[89] سفیران باذان، «بابُویَه» کاتب او و «خورخسرو» حاکم سابق یمن بودند.[90] و گفته شده که سفیر او «فیروز دیلمی» بود[91]و نیز از چند نفر از مهتران عجم یاد شده است.[92]

14- مأموریت خورخسرو

و گفته شده که خسرو، خَورخسور را به مدینه فرستاد تا اگر پیامبر همراه او به مداین نیامد، به یمن نزد باذان رود و او [ باذان] مأموریت را انجام دهد.[93]داستان سفارت هر دو گروه، تقریبا یکسان است. این خورخسرو، ظاهرا همان حاکم سابق یمن است که به علت خلق و خوی عربی از کار برکنار شده و باذان جای او را گرفته بود.[94]

15- سفیران خسرو در مدینه

سفیران به مدینه رفتند و پیام باذان (و یا خسرو پرویز) به پیامبر دادند. پیامبر مدّتی آنها را معطلّ کرد[95]و سپس  آنان را فراخواند و خبر از غیب به آنها داد و گفت: «دیشب خدای من خدایگان شما را کشت و پسرش را بر او مسلّط گرداند.»[96] سفیران، آن تاریخ را یادداشت کردند که مصادف با سه شنبه دهم جمادی الاولی سال هفتم هجرت بود.[97]

6- نقش سلمان فارسی

گفته شده که سفیران در مدینه در منزل سلمان فارسی اقامت داشتند و شش ماه در آنجا ماندد[98] و سلمان مترجم پیامبر و سفیران بود. می دانیم که «بابویه» خط فارسی می نوشت[99] و «خورخسرو» راوی شعر عرب بود.[100]ازاین رو، ترجمانی سلمان چندان موجّه نمی نماید. کسانی که آمده بودند، در یمن حکومت داشتند و مطمئنا با زبان عربی آشنا بودند. معلوم نیست چرا راوی ایرانی تاریخ طبری (بلعمی) ، سلمان را وارد این داستان کرده است. شاید برای بزرگ شمردن نقش ایرانیان در نهضت اسلامی، آن هم در زمانی که سامانیان در آن راه قدم بر می داشتند.

7- ریش و سبیل ایرانیان

هنگامی که سفیران بر پیامبر وارد شدند، ریش خود را تراشیده و سبیل خود را بلند کرده بودند. پیامبر پرسید: چه کسی گفته چنین کنید؟ گفتند: پروردگار ما چنین گفته (و مقصودشان خسرو بود) . پیامبر گفت: اما پروردگار من گفته که ریش بگذارم و سبیل کم کنم.[101]داستان ریش و سبیل که بعدا منشأ فتوای فقها در بارۀ حکم تراشیدن ریش و سبیل شده، از این زمان در متون تاریخی و فقهی آمده است. ایرانیان گفتند که دستور این کار را پروردگار آنان داده بود. مطمئنا مقصود آنها از پروردگارشان، خسرو پرویز نبوده، زیرا خود خسرو ریش می گذاشت و سکّه های او بهترین دلیل این مدّعاست![102]

18- کمربند هدیۀ مقوقس

سفیران آمادۀ بازگشت به یمن شدند، پیامبر کمربندی از طلا و نقره به خورخسرو هدیه کرد[103]که مُقوقِس -حاکم مصر- به او اهدا کرده بود.[104]شاید علّت اهدای کمربند به خورخسرو، علاقۀ او به ادب عرب و خلق و خوی آنان بود. هرچه باشد، کمربند مایۀ تفاخر خورخسرو بود و یمنیان به او ذوالمعجزه می گفتند.[105]

19- پیام پیامبر به باذان

پیامبر هنگام عزیمت سفیرا، به باذان پیغام فرستاد که «دین من و قدرت من و وسعت ملک کسری می شود و اگر اسلام بیاوری، ملک یمن را به تو می دهم و ترا پادشاه اَنباء کنم». وقتی سفیران پیام پیامبر را به باذان رساندند، او گفت: صبر می کنیم تا چه شود. اگر حرف او درست بود، به او ایمان می آوریم وگرنه، آنچه کسری گفته انجام دهیم.[106]

20. نامۀ شیرویه به باذان

سه روز[107] یا چند روز بعد از بازگشت سفیران باذان به یمن و دادن خبر پیشگویی پیامبر، نامه ای از سوی شیرویه پسر خسرو پرویز آمد که «من خسرو را کشتم به سبب آنکه اشراف پارسیان را کشته بود و کسان را در مرزها بداشته بود. چون نامۀ من به تو رسد، مردم ناحیۀ خود را به اطاعت من آور و دربارۀ مردی که خسرو نامه نوشته، کاری مکن، تا فرمان من به تو برسد.»[108]معلوم نیست چرا شیرویه از باذان خواسته که به پیامبر آسیبی نرسانند. آیا به حمایت او یا اعراب نیازی داشته است؟ آیا به پیامبر ایمان آورده بود؟ و آیا ممکن است داستان مدارای شیرویه با پیامبر، بعدا و به نفع گروه خاصی ساخته شده باشد؟ خدا آگاهتر است.

21- سال مرگ خسرو

قبلا گفتیم که کولسنیکف تاریخ 29 فوریۀ 628 میلادی (17شوال سال ششم هجرت) را تاریخ قتل خسرو می داند، و تقی زاده تاریخ 25 فوریه (13 شوال) را.[109] منابع اسلامی، دهم جمادی الاولی سال هفتم هجرت (16 سپتامبر سال 628 میلادی) را تاریخ قتل خسرو و اعلام پیشگویی پیامبر ذکر می کنند. اگر تاریخ فرستادن نامۀ پیامبر به خسرو، در اوایل سال هفتم باشد، تاریخ قتل خسرو در جمادی الاول همان سال پذیرفتنی است. ازاین رو، یافتن تاریخ دقیق قتل خسرو پرویز (نه از روی روایات مربوط به نامه که مسلما با اصل داستان نامه منطبق است) ما را به حقیقت بسیار نزدیک می کند.

***

بامۀ مکشوفه

در سال 1963 میلادی، دکتر صلاح الدین المنجّد، دانشمند و کارشناس آثار مخلوط باستانی، در روزنامۀ بیروتی الحیاة (می1963) مقاله ای نوشت و در آن مقاله خبر از کشف اصل نامۀ پیامبر به خسرو پرویز داد. نامه بر روی چرمی به اندازۀ 12*31 سانتیمتر نوشته شده و 15 سطر مکتوب دارد و در پایان آن، مهر «محمد رسول اللّه» دیده می شود. این نامه، جزو کلکسیون هانری فرعون وزیر خارجۀ اسبق لبنان و یکی از توانگران لبنان بود که در خلال جنگ اوّل جهانی، آن را به مبلغ 150 سکّه طلا خریده بود.[110] دکتر صلاح الدین المنجّد که خود از کتاب شناسان و نسخه شناسان بنام در عالم اسلام است، آن نامه را دیده و با آزمایش کربن 14 به کهنگی و تعلّق آن برگ به روزگار پیامبر ابراز یقین کرده بود و از نظرخطشناسی و مقایسۀ سبک عبارات با دعوت نامه های مشابه پیامبر، در صحّت آن تردید نداشت.

در همان ایام، مخالفان این تشخیص می گفتند: چگونه ممکن است نامه ای که پادشاهی آن را از روی خشم پاره کرده و بر زمین افکنده، با توجه به نبود ثبت و ضبط و به اصطلاح امروزه بایگانی، آن هم نامه ای از دید اطرافیان خسرو پرویز از اوراق باطله شمرده می شده است، این چنین محفوظ مانده باشد؟ دکتر منجّد چنین توجیه می کرد و نشانه هایی نیز ارائه می داد که: احتمال دارد چون کسری نامۀ رسول اکرم را از هم دریده، آن را به اعتراض به سوی آورندۀ نامه -یعنی عبد اللّه بن حذافۀ سهمی- پرت کرده باشد. و وی نامه را از زمین برگرفته و به تلافی حرکت خشم آلود کسری، آن را به احترام در بغل نهاده باشد؛ به ویژه آنه چنین رفتاری از سفیران پیامبر معهود و طبیعی است. آنگاه پس از بازگشت به حجاز، آن نامه به تبرّک و تیمّن و به یادگار، در خاندان او باقی مانده و سپس به دستگاه خلفای عثمانی رسیده و از آنجا، زینت بخش خزانۀ نفیس و معروف آثار هانری فرعون گشته است. [111]شاید دلایل دکتر منجّد بی پایه نباشد. قبلا گفتیم که خسرو پس از پاره کردن نامه، آنرا به سوی سفیر پرت کرد[112]و سفیر نیز آن را برداشت و برگشت.[113]

اگر تخمین دکتر منجّد درست باشد که تاریخ نگارش نامه (براساس آزمایش کربن 14 ) بین سالهای 7 تا 35 هجری می باشد، می توان آن را اصل یا حداقل قدیمی ترین رونوشت نامۀ پیامبر دانست.[114] مسئلۀ جالب آن است که این نامه، پاره شده و سپس دوخته شده است. اگر بپذیریم که این نامه رونوشت است، پارگی آن مصنوعی است و برای القاء کهنگی نامه ایجاد شده است. مقصود از این کار چه بوده است؟ آیا ممکن است همین نامه منشأ روایات تاریخ نگاران اسلامی بوده باشد؟

متن نامۀ یافته شده

گفتیم که نامه در 15 سطر نگاشته شده است و نقطه گذاری ندارد. متن آن شبیه روایت طبری است و در زیر می آوریم:[115]

1 بسم اللّه الرحمن

2 [ا]لرحیم من محمد عبد اللّه و

3 رسول الی کسری عظیم فا

4 رس‍ سلام علی من اتبع الهد

5 ی و آمن باللّه و رسوله و

6 شهد ان[لا]اله الا اللّه و

7 حده لا شریک له و ان محمد[ا]

8 عبده و رسوله ادعوک

9 برعایة اللّه فانی انا رسو

10 ل اللّه الناس‍-کافه

11 لانذر من کان حیا و یحق

12 القول علی الکافرین أ

13 سلم تسلم فان ابیته فا

14 نما علیک اثم المجو

15 س‍

(به PDF نگاه شود)

منابع:

ابن اثیر، عز الدین: الکامل فی التاریخ، بیروت، 1979 م/1399 ق.

ابن اثیر، عز الدین، الکامل فی التاریخ، ترجمۀ ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، 1349 ش.

ابن اثیر، عز الدین: اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، 1377 ق، ج 3-

ابن اسحق، محمد: کتاب السیر و المغازی، تصحیح سهیل ذکّار، بیروت، 1398 ق1978/ م.

ابن اعثم کوفی، محمد: تاریخ، ترجمۀ محمد بن احمد مستوفی هروی، بمبئی، 300 ه‍.

ابن بلخی: فارس نامه، تصحیح لسترنج و نیکلسون، تهران، 1263 ش، چاپ دوم.

ابن جوزی، ابو الفرج: المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، بیروت، 1992 م، ج 3-

ابن حجر عسقلانی: الاصابه فیتمییز الصحابه، کلکته، 1853 م، چاپ دوم.

 (به تصویر صفحه مراجعه شود) ابن خلدون: العبر، بیروت، 1957 م، ج 2-

ابن سعد کاتب: طبقات الکبری، لیدن، 1321ه‍.

ابن عبد البر: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تصحیح علی محمد بجاوی، قاهره، 1960 م/1380 ق.

ابن عبدربه: عقد الفرید، تصحیحمحمد سعید العربان، بیروت، بی تا.

ابن فرّاء: رسل الملوک، ترجمۀ پرویز اتابکی، تهران، 1363 ش.

ابن فندق: تاریخ بیهق، تصحیحاحمد بهمنیار، تهران، بی تا، چاپدوم.

ابن کثیر، ابو الفدا: البدایةو النهایة، بیروت و ریاض، 1966 م، ج 3-

ابن هشام: سیرة النبویّه، تصحیح محمد محیی الدین عبد الحمید، قاهره، بی تا.

ابن هشام: سیرت رسول اللّه، تصحیح اصغر مهدوی، تهران، 1363 ش چاپ دوم.

احمد بن حنبل: المسند، تصحیح احمد محمد شاکر، مصر، 1368 ق.

احمد، علی: مکاتیب الرسول، قم، 1379 ق.

بخاری، محمد بن اسماعیل: الصحیح، بیروت، بی تا، چاپ دوم.

بلادزی، احمد بن یحیی: فتوح البلدان، تصحیح رضوانمحمد رضوان، بیروت، 1978 م. بلادزی، احمد بن یحیی: فتوح البلدان، ترجمۀ محمد توکل، تهران، 1367 ش.

بلادزی، احمد بن یحی: فتوح البلدان، ترجمۀ آزاد اناشآذرنوش، تهران، 1364 ش.

بلعمی، ابو علی (1) : (منسوب) ترجمۀ تاریخ طبری (بخش پیش ازاسلام) ، تصحیح محمد جواد مشکور، تهران، 1350 ش.

بلعمی، ابو علی (2) : (منسوب) ترجمۀ تاریخ طبری (بخش پس ازاسلام ) ، تصحیح محمد روشن، تهران، 1366 ش.

بیرونی، ابو ریحان، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1363 ش.

بیهقی، ابو بکر: دلائل النبوّه تصحیح عبد المعطی قلعجی، بیروت، 1985 م1405/ ق.

بیهقی، ابو الحس: -ابن فند قترمذی، محمد بن عیسی: الجامع الصحیح، تصحیح احمد محمد شاکر و ابراهیم عطوه عوض، مصر، بی تا.

تقی زاده، حسن: از پرویز تاچنگیز، تهران، 1349 ش.

ثعالبی، ابو منصور: لطائف المعارف، ترجمۀ ابو الفضل طباطبایی، تهران، بی تا.

حمزۀ اصفهانی: سنی ملوک الارض و لانبیاء، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1367 ش، چاپ دوم.

حمید اللّه، محمد: مجموعة الوثائق السیاسیه، بیروت، 1983 م.

حمید اللّه، محمد: مجموعة الوثاق السیاسیه، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 365 ش.

خطیب بغدادی: تاریخ بغداد او مدینه السلام، بیروت، 1349 ق.

دیار بکری: تاریخ الخمیس، بولاق، 1302 ق.

دینوری، ابو حنیفه: اخبار الطوال، تحقیق بعد المنعم عامر، قاهره، 1960 م.

دینوری، ابو حنیفه: اخبار الطوال، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1364 ش.

رامیار، محمود: تاریخ قرآن، تهران، 1362 ش، چاپ دوم.

رامیار، محمود: در آستانۀ سالزاد پیامبر، تهران، 1365 ش.

صفوت، احمد زکی: جمهرة الرسائل العرب، قاهره، 1937 م.

طباطبایی، ابو الفضل: «نامه های مبارک پیامبر...»، گوهر، سال2، ش 9 و 10-

طبری، ابو جعفر: تاریخ طبری، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران، 1368 ش، چاپ چهارم.

عوفی، سدید الدین محمد: جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تصحیح محمد معین، تهران، 1355-

قلقشندی، احمد بن علی: صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره، 1963 م.

کولسنیکوف: ایران در آستانۀ یورش تازیان، ترجمۀ محمد رفیقی حیایی، تهران، 1355 ش.

گرد یزدی، عبد الحی حبیبی، تهران، 1363 ش، چاپ دوم.

مرادیان، خدا مراد: کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، تهران، 1355-

مسعودی، علی بن حسین: التنبیه و الاشراف، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران، 1365 ش.

مسعودی، علی بن حسین: مروج الذهب و المعادن الجواهر، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران، 1365 ش.

مسکویه رازی: تجارب الامم، ترجمۀ ابو القاسم امامی، تهران، 1369 ش.

مسلم بن حجا نیشابوری: الصحیح، تصحیح محمد فؤاد عبد الباقی، مصر 1955 م/1375 ق.

مظلومی، رجبعلی: آخرین کتاب الهی، تهران، 1360 ش.

مقدسی، مطهر بن طاهر: البدء و التاریخ، تصحیح کلمان هوار، پاریس، 1916 م.

منجّد، صلاح الدین: «رسالة النبی محمد ابن عبد اللّه الی ابرویز ملک الفرس»، بیروت، روزنامۀ الحیات، 1382/2/27 ق/1963/5/22 م.

منجّد، صلاح الدین: سفیران، ترجمۀ پرویز اتابکی، تهران، 1363 ش.

نویری، شهاب الدین: نهایة الارب، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1365 ش.

واقدی، محمد بن عمر: مغازی، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1362 ش.

ولهاوزن، یولیوس: سفرای محمد، ترجمۀ حبیب اللّه نوبخت، ضمیمۀ کتاب: تاج جاحظ، ترجمۀ حبیب اللّه نوبخت، تهران، 1330 ش؟

یعقوبی، احمد بن واضح: تاریخ یعقوبی: ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، تهران، 1361 ش، چاپ سوم.

 (108) -طبری، همانجا؛ بلعمی (2) ، ج 1، ص 229؛ عوفی، همانجا، ج 2، ص 238-

 (109) -به زیرنویسهای 39 و 40مراجعه شود.

 (110) -دربارۀ این نامه نگاه کنید به: حمید اللّه، محمد: مجموعة الوثائق السیاسیه، بیروت، 1983، ص 2 و 141- طباطبایی، ابو الفضل: «نامه های مبارک پیامبر...»مجلۀ گوهر، سال 2، شماره های 9 و10- المنجّد، صلاح الدین، سفیران، ترجمۀ پرویز اتابکی، تهران، 1363 ش. کولسنیکف، آ. ای: ایران در آستانۀ یورش تازیان، ترجمۀ محمد رقیق یحیایی، تهران، 1355 ش. مظلومی، رجبعلی: آخرین کتاب الهی، تهران، 1360 ش.

 (111) -المنجّد، همانجا، ص 75-

 (112) -به زیرنویس 71 مراجعه شود.

 (113) -به زیرنویس 74 مراجعه شود.

 (114 ) -مظلومی، همانجا، ص227-

 (115) -حمید اللّه، همانجا، 142 و141 به همراه عکس. ترجمۀ فارسی کتاب، فاقد عکس است.

پی نوشت

[1] طبری این واقعه را در سال ششم هجرت می داند.

[2] بلعمی(2) - ترجمۀ تاریخ طبری، تصحیح محمد روشن، تهران، 1366 ش، 3 ج؛ ج 1، ص 226-

[3] بخاری، محمد بن اسماعیل: صحیح، بیروت، بی تا، 9 ج؛ چاب دوم، ج 7، ص 387 و ج 4، ص 118- -مسلم بن حجاج نیشابوری: صحیح، تصحیح محمد فؤادعبد الباقی، مصر، 1375 ه‍-5ج؛ ج 3، ص 1657- -ترمذی، محمد بن عیسی: الجامع الصحیح، تصحیح ابراهیمعلوه عوض، مصر، بی تا، 5 ج؛ ج 5، ص 43-

[4] بخاری، همانجا، ج 7، ص284؛ مسلم، همانجا، ج 3، ص1654؛ ترمذی، همانجا، ج 4، ص 226-

[5] گردیزی، عبد الحی: زین الاخبار، تصحیح عبد الحی حبیبی، تهران، 1363 ش، چاپدوم، ص 112-

[6] بخاری، همانجا، ج 7، ص287؛ مسلم، همانجا، ج 3، ص1658؛ ترمذی، همانجا، ج 4، ص 337-

[7] دیار بکری، حسین بن محمد: تاریخ الخمیس نفی احوال انفسنفیس، بولاق، 1302 ه‍-، 2 ج؛ ج2، ص 32-

[8] مسعودی، علی بن حسین: التنبیه و الاشراف، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران، 1365 ش، ص 238-

[9] مسعودی، همانجا.

[10] به فهرست منابع پایان مقاله مراجعه فرمایید.

[11] بلعمی(2): ج 1، ص 227-

[12] ابن سعد کاتب، محمد: طبقات الکبری، تصحیح زاخو، لیدن، 1321ه‍-، ج 4، قسمت اوّل، ص 139- -بخاری، همانجا، ج 4، ص119- -ابو بکر بیهقی: دلائل النبوّه، تصحیح بعد المعطی قلعجی، بیروت، 1405ه‍-، 8 ج؛ ج 4، ص 387-

[13] ابو بکر بیهقی، همانجا، ج 4، ص 387- -ابن کثیر، ابو القدا: البدایة و النهایه، بیروت و ریاض، 1966 م، ج 3، ص 266-

[14] طبری، ابو جعفر محمد بن جریر: تاریخ الرسل و الملوک، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران، 1368 ش، چاپ چهارم، ج 3، ص 1142-

[15] طبری، همانجا، ج 3، ص1143

[16] بلعمی(2)، همانجا، ج 1، ص 228

[17] بلعمی(1): ترجمۀ تاریخطبری، تصحیح محمد جوادمشکور، تهران، 1338 ش، ص236

[18] ...

[19] یعقوبی، احمد بن واضع: تاریخ یعقوبی، ترجمۀمحمد ابراهیم آیتی، تهران، 1361 ش، ج 1، ص 442

[20] خطیب بغدادی: تاریخبغداد، بیروت، 1349 ه‍-، ج 1، ص 132

[21] ابن هشام، عبد الملک: سیرة النبویّه، ترجمۀ اسحق بنمحمد همدانی، تصحیح اصغرمهدوی، تهران، 1361 ش، چاپ دوم، 2 ج؛ ج 71ص 91 و 92

[22] حمزۀ اصفهانی: سنی ملوک الارض و الانبیاء، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1367 ش، چاپ دوم، ص 140.

[23] به ابتدای این مقاله رجوع شود و به بلعمی (2)ج 1، ص 227

[24] نام او به صورتهای مختلف آمده: آزادیه، دادویه، زادبه، ...

[25] حمزۀ اصفهانی، همانجا، ص114

[26] بلاذری، احمد بن یحیی: فتوح البلدان، ترجمۀ محمد توکل، تهران، 1367 ش، ص 114

[27] حمزۀ اصفهانی، همانجا، ص141- حمزه، نام او را سخت آورده.

[28] ...

[29] مسعودی، علی بن حسین: مروج الذهب، ترجمۀ ابو القاسم پاینده، تهران، 1365 ش، چاپ سوم، ج 1، ص 449

[30] ابوبکر بیهقی، همانجا، ج2، ص426

[31] یعقوبی، همانجا، ج 1، ص267

[32] یعقوبی همانجا، ج 1، ص406- جنگ بدر در 17 رمضان سال دوم هجرت بود (یعقوبی، ج1، ص 404؛ ابن هشام، ج 2، ص 572). پس جنگ ذی قار باید در اوایل سال سوم هجرت برابر با ژوئن یا ژوئیۀ سال 624 میلادی بوده باشد.

[33] یعقوبی، همانجا، ج 1، ص267 و 405- شکست ذی قار ارزش نظامی چندانی نداشت، اما ابهت شاهنشاه ایران را نزد اعراب شکست.

[34] ابن هشام، همانجا، ج 2، ص 820

[35] طبری، همانجا، ج 3، ص1144

[36] واقدی، محمد بن عمر: مغازی، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1362 ش، 3ج؛ ج 2، ص 482

[37] مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص 238

[38] طبری، همانجا.

[39] کولسنیکف، آ. ای: ایران درآستانۀ یورش تازیان، ترجمۀمحمد رفیق یحیایی، تهران، 1355 ش، ص 211

[40] تقی زاده، سید حسن: ازپرویز تا چنگیز، تهران، 1349 ش، حاشیۀ ص 14

[41] ابن عبدربه، احمد بن محمد: عقد الفرید، تصحیح محمد سعیدالعربان، بیروت، بی تا، ج 4، ص216

[42] همانجا.

[43] جهشیاری، محمد بن عبدوس: الوزراء و الکتّاب، ترجمۀ ابو الفضل طباطبایی، تهران، 1348 ش، ص 39- -ابن عبدربه، همانجا.

[44] دیار بکری، همانجا، ج 1، ص 523

[45] ابن عبدربه، همانجا.

[46] ابن سعد، همانجا، ج 1، قسمت دوم، ص 15- -نویری، شهاب الدین احمد: نهایة الارب فی فنون الادب، ترجمۀ محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1365ش، 10 ج؛ ج 3، ص139

[47] خطیب بغدادی، همانجا؛ بلعمی(2)همانجا ج 1، ص228

[48] رامیار، محمود: تاریخ قرآن، تهران، 1362 ش، چاپ دوم، صص 275-280.

[49] حمید اللّه، محمد: مجموعةالوثائق السیاسیه، ترجمۀ محمودمهدوی دامغانی، تهران، 1365 ش، ص

[50] یعقوی، همانجا.

[51] خطیب بغدادی، همانجا.

[52] روایت اوّل مورد بحث درابتدای همین مقاله.

[53] در روایت دوم حضور شجاع بن وهب.

[54] بلاذری، همانجا، ص 114

[55] بلاذری، همانجا، ص 114؛ حمید اللّه، همانجا، ص 118 که متن نامه را هم آورده است.

[56] ابن سعد، همانجا، ج 2، قسمت اوّل، ص 16

[57] صفوت، احمد زکی: جمهرةرسائل العرب، قاهره، 1356 ه‍-، 4 ج؛ ج 1، ص 35

[58] بلعمی(2)همانجا، ج 1، ص 226

[59] به اسناد زیرنویس 46 مراجعه شود.

[60] طباطبایی، ابو الفضل: «نامه های مبارک پیامبر. . .»، مجلۀ گوهر، سال دوم، شمارۀ 10، ص876

[61] نویری، همانجا، ج 3، ص144

[62] واقدی، همانجا، ج 3، ص749

[63] ابن اثیر، عزّ الدین: اسد الغابهفی معرفة الصحابه، بیروت، 1377 ه‍-، ج 3، ص 142 و143

[64] ابن سعد، همانجا ج 4، ص139

[65] ابن حجر عقلانی: الاصابه فی تمییز الصحابه، کلکته، 1853 م، 8 ج؛ چاپ دوم، ج 4، ص 55- -ابن عبد البر، یوسف: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تصحیح علی محمد البجاوی، قاهره، 1960 م، قسم 3، ص891

[66] ابن البلخی: فارسنامه، تصحیح لسترنج و نیکلسون، تهران، 1363 ش، چاپ دوم، ص106

[67] مقدسی، مطهر بن طاهر: البدء و التاریخ، تصحیح کلمانهوار، پاریس، 1903 م، 6 ج؛ ج3، ص 170.

[68] ...

[69] عوفی، سدید الدین محمد: جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تصحیح محمد معین، تهران، 1355 ش، ج 2، ص237

[70] یعقوبی، همانجا ج 1، ص405؛ بلعمی(1)، همانجا، ص235- -مجمل التواریخ و القصص، تصحیح محمد تقی بهار، تهران، بی تا، چاپ دوم، ص 250.

[71] بلعمی(2)، همانجا ج 1، 228

[72] دیار بکری، همانجا، ج 2، ص 38

[73] ابو بکر بیقهی، همانجا.

[74] مجمل التوارخ و القصص، همانجا، ص 251

[75] خطیب بغدادی، همانجا، ج1، ص 132

[76] بخاری، همانجا، ج 8، ص27

[77] ابو بکر بیهقی، همانجا، ج 4، ص 387؛ خطیب بغدادی، همانجا، ج 1، ص 132

[78] یعقوبی، همانجا، ج 1، ص442

[79] خطیب بغدادی، همانجا.

[80] یعقوبی، همانجا.

[81] خطیب بغدادی، همانجا.

[82] ترمذی، همانجا، ج 4، ص140.

[83] نویری، همانجا، ج 3، ص266

[84] بلعمی(2)، همانجا، ج 1، ص 237

[85] عوفی، همانجا، ج 2، ص237

[86] مقدسی، همانجا، ج 3، ص170.

[87] ابن بلخی، همانجا، ص106

[88] عوفی، همانجا.

[89] ابن فندق، ابو الحسن بیقهی: تاریخ بیهق، تصحیح احمد بهمنیار، تهران، بی تا، چاپ دوم، ص 140. طبری این کلام را به نقل شفاهی از سفیر آورده است(همانجا، ج 3، ص 1142).

[90] طبری، همانجا، ج 3، ص1142

[91] ابن بلخی، همانجا، ص106- -ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، بیروت، 1992 م، ج 3، ص284

[92] مجمل التواریخ و القصص، ص 251؛ ابن بلخی، همانجا، ص 106

[93] بلعمی(1)ص 236؛ بلعمی(2)ج 2، ص 228

[94] طبری، همانجا، ج 2، ص756

[95] 6 ماه(بلعمی-1)، ده روز (عوفی )، چند روز(ابن فندق)، یک روز(طبری)، همان روز(ابن بلخی).

[96] طبری، همانجا، ج 3، ص1143

[97] طبری، همانجا، ج 3، ص1143

[98] بعلمی(1)ص 237

[99] طبری، همانجا، ج 3، ص1142

[100] به زیرنویس شمارۀ 94مراجعه شود.

[101] طبری، همانجا.

[102] دربارۀ سکه های خسرو پرویزنگاه کنید به:

سرمدی، سید مرتضی: سکه های پادشاهان ساسانی، همدان، 1351 ش.

شمس اشراق، ع: نخستین سکه های امپراتوری اسلام، اصفهان، 1369 ش.

گیرشمن، رومان: هنر ایران، ج 2، ص 240 تا 247-

مشیری، ملک ایرج: «سکه هایساسانی»، نشریۀ فرهنگ ایران زمین، سال 15(1352 )، ش 15، ص 33 تا 51-

ملکزاده بیانی، ملکه: «سکه های ساسانی»، تاریخ وفرهنگ ایران، ج 5(1355 )، ص316 تا 324-

نقشبندی، محمود: دردهم

اسلامی، ترجمۀ امیر شاهد،

اصفهان، 1369 ش.

eht fo eugolatacA: nhoj،reklaW ،nodnoL ،sniaC naninassaS-barA 1491

[103] طبری، همانجا، ج 3، ص1144

[104] بلعمی، همانجا، ج1،ص 229

[105] طبری، همانجا، ج3، ص 1144

[106] طبری، همانجا.

[107] ابن فندق، همانجا، ص140.

[108] طبری،همانجا؛بـلعمی(2)،ج 1،ص 229؛عـوفی،همانجا،ج 2،ص 238.

[109] به زیرنویسهای 39 و 40مراجعه‌ شود‌.

[110] دربارۀ این نامه نگاه کنید به:حمید اللّه، محمد:مـجموعة الوثـائق السیاسیه، بیروت،1983،ص 2 و 141. طباطبایی، ابو الفضل: «نـامه‌های مـبارک پیامبر...» مـجلۀ گوهر،سـال 2، شـماره‌های 9 و10.المنجّد، صلاح الدین‌، سـفیران‌، ترجمۀ پرویز اتابکی، تهران،1363  ش. کولسنیکف، آ.ای: ایران درآستانۀ یورش تازیان، ترجمۀ محمد رقیق یحیایی، تهران،1355 ش. مظلومی، رجـبعلی: آخـرین کتاب الهی، تهران،1360 ش.

[111] المنجّد، همانجا،ص 75.

[112] به زیـرنویس‌ 71‌ مـراجعه شود‌.

[113] بـه زیـرنویس 74 مـراجعه شود‌.

[114] مظلومی‌، همانجا،ص227.

[115] حـمید اللّه، هـمانجا، 142 و141 به همراه عکس. ترجمۀ فارسی کتاب، فاقد عکس است.

کلمات کلیدی
خسرو پرویز  |  پادشاهان ساسانی  |  سیره سیاسی پیامبر اکرم (ص)  |  زمامداران معاصر پیامبر (ص)  |  نامه های پیامبر  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : رضا آزاد تاریخ : 1402/08/23

با سلام ظاهرا مورخین وجود این نامه ها را رد کرده اند. اگه ممکنه یک بحث صرفا تاریخی هم درباره این نامه ها داشته باشید

نویسنده : تایتان تاریخ : 1399/08/08

نامه نگاری حداقل به خسرو پرویز جعلی میباشد

نویسنده : ناشناس تاریخ : 1401/03/21

حقیقی است