گنجینه معارف

ماجرای گفتگوی فرشتگان الهی با ابراهیم و لوط علیه السلام (عذاب الهی)

از ظاهر کلام بر می آید که لوط (ع) بعد از آنکه از راه امر به تقوی الله و ترس از خدا و تحریک حس جوانمردی در حفظ موقعیت و رعایت حرمت خویش اندرزشان داد تا متعرض میهمانان او نشوند و نزد میهمانان آبرویش را نریزند و خجالتش ندهند و برای اینکه بهانه را از دست آنان بگیرد تا آنجا پیش رفت که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و ازدواج با دخترانش را پیشنهاد نمود و بعد از آنکه دید این اندرز مؤثر واقع نشد استغاثه کرد و یاری طلب نمود تا شاید در میان آنان رشد یافته ای پیدا شود و او را علیه مردم یاری نموده مردم را از خانه او بیرون کند ولی دید کسی اجابتش نکرد و هیچ مرد رشیدی یافت نشد تا از او دفاع کند و به یاری او برخیزد بلکه همه با هم به یک صدا گفتند: "یا لوط لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید" لذا دیگر راهی نیافت جز اینکه حزن و اندوه خود را در شکل اظهار تمنا و آرزو ظاهر کند و بگوید ای کاش در میان شما یک یار و یاوری می داشتم تا با کمک او شر ستمکاران را از خود دور می کردم (و منظورش از این یاور همان رجل رشیدی بود که در استغاثه خود سراغ او را می گرفته) و یا رکنی شدید و محکم می داشتم یعنی قوم و قبیله ای نیرومند می داشتم تا آنها شر شما را از من دفع می کردند.

چکیده ماشینی


منبع : پایگاه اینترنتی طهور - دائرة المعارف طهور تعداد بازدید : 8436     تاریخ درج : 1397/09/19    

ورود فرشتگان الهی بر حضرت لوط و قوم او در آیات قرآن

خداوند در سوره هود ماجرا را اینگونه شرح می دهد که «و لما جاءت رسلنا لوطا سی ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هاذا یوم عصیب* و جاءه قومه یهرعون إلیه و من قبل کانوا یعملون السیات قال یاقوم هؤلاء بناتی هن أطهر لکم فاتقوا الله و لا تخزون فی ضیفی أ لیس منکم رجل رشید* قالوا لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید* قال لو أن لی بکم قوة أو ءاوی إلی رکن شدید* قالوا یالوط إنا رسل ربک لن یصلوا إلیک فأسر بأهلک بقطع من الیل و لا یلتفت منکم أحد إلا امرأتک إنه مصیبها ما أصابهم إن موعدهم الصبح أ لیس الصبح بقریب؛ و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند از [آمدن] آنان بدحال شد و در کارشان فرو ماند و گفت: امروز روز سختی است. و قوم او شتابان [به قصد مزاحمت مهمانان] به سوی او هجوم آوردند، در حالی که پیش از آن [هم] مرتکب زشتی ها می شدند. [لوط] گفت: ای قوم من! اینان دختران منند آنان برای شما پاکیزه ترند [با آنها ازدواج کنید]، پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما یک مرد رشید نیست؟ گفتند: تو خوب می دانی که ما را به دختران تو حاجتی نیست و تو خوب می دانی که ما چه می خواهیم. [لوط] گفت: ای کاش در برابر شما قدرتی می داشتم یا به تکیه گاهی قوی پناه می بردم. گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توییم. آنها هرگز به تو دست نخواهند یافت. پس پاسی از شب گذشته خانواده ات را حرکت ده و کسی از شما پشت سرش را نگاه نکند مگر زنت را که هر چه به آنها برسد به او نیز خواهد رسید. همانا موعد آنها صبح است. آیا صبح نزدیک نیست؟» (هود/ 77- 80)

 

علامه طباطبایی می فرماید: «وقتی گفته می شود: "ساءه الامر مساءة" معنایش این است که فلان پیش آمد حال بدی را بر فلانی انداخت، و وقتی با صیغه مجهول تعبیر شود و گفته شود: "سی ء بالامر" معنایش این است که فلانی خودش به خاطر آن امر ناراحت شد، نه اینکه آن امر وی را ناراحت کرده باشد هم چنان که در آیات مورد بحث حضرت لوط از آمدن ملائکه به صورت جوانانی زیبا روی ناراحت شد، نه اینکه ملائکه او را ناراحت کرده باشند و کلمه "ذرع" به معنای مقایسه طول اشیاء است، و این کلمه از کلمه "ذراع" گرفته شده که به معنای دست آدمی از نوک انگشتان تا آرنج است که در قدیم آن را مقیاس طول می گرفتند و فعلا این کلمه بر خود آن آلتی که به وسیله آن طولها اندازه گیری می شود نیز اطلاق می گردد (مثلا بزاز، هم می گوید فلان پارچه چند ذرع است، و هم می گوید ذرع ما گم شده است) و تعبیر: "ضاق بالامر ذرعا" تعبیری است کنایه ای و معنایش این است که راه چاره آن امر به رویش بسته شد و یا راهی برای خلاصی از فلان امر نیافت، و وجه این کنایه این است که چنین کسی مانند خیاطی می ماند که به هر متری و ذرعی که پارچه را متر می کند لباسی به فلان قامت در نمی آید.

کلمه "عصیب" بر وزن فعیل به معنای مفعول از ماده "عصب" است که به معنای شدت است و "یوم عصیب" آن روزی است که به وسیله هجوم بلا آن قدر شدید شده باشد که عقده هایش بازشدنی نیست و شدایدش آن چنان سر در یکدیگر کرده اند که مانند کلاف سر در گم از یکدیگر جدا و متمایز نمی شوند. و معنای آیه شریفه این است که وقتی فرستادگان ما که همان فرشتگان نازل بر ابراهیم (ع) بودند بر لوط (ع) وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پریشان و بد حال کرد و فکرش از اینکه چگونه آنان را از شر قوم نجات دهد ناتوان شد. چون فرشتگان نامبرده به صورت جوانانی امرد و زیبا منظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص شدیدی داشتند بر اینکه با اینگونه جوانان عمل فحشاء مرتکب شوند و انتظار این نمی رفت که متعرض این میهمانان نشوند، و آنان را به حال خود بگذارند و به همین جهت لوط عنان اختیار را از دست داد و بی اختیار گفت: "هذا یوم عصیب" یعنی امروز روز بسیار سختی خواهد بود روزی که شرور آن یکی دو تا نیست، و شرورش سر در یکدیگر دارند. »

"و من قبل کانوا یعملون السیئات" یعنی (قوم لوط) قبل از آن زمان که ملائکه بیایند همواره مرتکب معاصی می شدند و گناهان و کارهای زشتی می کردند پس در ارتکاب فحشاء جسور شده بودند، و در انجام فحشاء هیچ باکی نداشته بلکه معتاد به آن بودند و اگر گناهی پیش می آمد به هیچ وجه از آن منصرف نمی شدند نه حیاء مانعشان می شد و نه زشتی عمل، نه موعظه آنها را از آن عمل منزجر می کرد و نه مذمت، برای اینکه عادت، هر کار زشتی را آسان و هر عمل منکر و بلکه بی شرمانه ای را زیبا می سازد. و این جمله در بین جمله "و جاءه قومه یهرعون إلیه" و بین جمله "قال یا قوم هؤلاء بناتی. . . " معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفید است اما اینکه جمله قبل خود را معنا می دهد برای این است که وقتی شنونده بشنود که قوم لوط به طرف میهمانان لوط هجوم آوردند به طوری که یکدیگر را هل می دادند خوب نمی فهمد که این هجوم برای چه بوده ولی وقتی دنبال آن بشنود که قوم لوط معتاد به عمل های شنیع و گناهان شرم آور بودند می فهمد که انگیزه آنان بر این هجوم همان عادت زشتی بوده که فاسقان قوم به گناه و فحشاء داشته و خواسته اند آن عمل زشت را با میهمانان لوط انجام دهند.

اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش برای این است که وقتی شنونده بشنود که لوط از در بیچارگی و ناعلاجی به قوم خود می گوید که این دختران من در اختیار شمایند و اینها برای شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود تعجب می کرد که چرا لوط (ع) نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنین پیشنهادی را کرد؟ ولی حالا که این جمله معترضه را شنیده سابقه این قوم را دارد و می فهمد که آن قوم به علت اینکه ملکه فسق و فحشاء در دلهایشان رسوخ کرده بوده دیگر گوش شنوایی برایشان باقی نمانده بود و هیچ زاجری منزجرشان نمی کرده و هیچ موعظه و نصیحتی به خرجشان نمی رفته و به همین جهت جناب لوط در اولین کلامی که به آنان گفته دختران خود را بر آنان عرضه کرده و سپس گفته است: "فاتقوا الله و لا تخزون فی ضیفی؛ از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا نکنید. "

اگر جمله "هؤلاء بناتی" را مقید کرد به قید "هن أطهر لکم" برای این بود که بفهماند منظور لوط (ع) از عرضه کردن دختران خود این بوده که مردم با آنها ازدواج کنند نه اینکه از راه زنا شهوات خود را تسکین دهند، و حاشا بر مقام یک پیغمبر خدا که چنین پیشنهادی بکند برای اینکه در زنا هیچ طهارتی وجود ندارد هم چنان که قرآن کریم فرموده: «و لا تقربوا الزنی إنه کان فاحشة و ساء سبیلا؛ به زنا نزدیک نشوید که همواره عملی شنیع و طریقه ای زشت بوده است. » (اسری/ 32) و نیز فرموده: «و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن؛ به کارهای زشت نزدیک نشوید چه ظاهر آنها و چه باطن آنها. » (انعام/ 151) و ما در تفسیر آیه زنا در سوره انعام گفته شده که حکم این آیه از احکامی است که خدای تعالی در تمامی شرایع آسمانی که بر انبیایش نازل کرده آن را تشریع نموده است در نتیجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نیز تشریع شده بوده پس جمله "هن أطهر لکم" بهترین شاهد است بر اینکه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.

"أ لیس منکم رجل رشید؛ آیا یک مرد رشد یافته در میان شما نیست؟" تا شاید یک نفر دارای رشد انسانی پیدا شود و آن جناب را یاری نماید و او و میهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجات دهد، لیکن آن مردم آن قدر رو به انحراف رفته بودند که درست مصداق کلام خدای تعالی شده بودند که فرموده: «لعمرک إنهم لفی سکرتهم یعمهون؛ به جان خودت سوگند که اینها در مستی خود به حد گیجی رسیده اند. » (حجر/ 72) به همین جهت گفته های پیغمبرشان کمترین اثری در آنان نکرد و از گفتار او منتهی نشدند، بلکه پاسخی دادند که او را از هر گونه پافشاری مایوس کردند.

 

عکس العمل و جواب قوم لوط

«قالوا لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید؛ گفتند: تو که می دانی ما تمایلی به دختران تو نداریم و خوب می دانی ما چه می خواهیم!» (هود/ 79)

این جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتی که آن جناب می کرد و به آنان می گفت که بیایید با دختران من ازدواج کنید، و حاصل پاسخ آنان این بوده که ما حق نداریم با دختران تو ازدواج کنیم و اینکه تو خود این را می دانی و می دانی که ما چه می خواهیم و منظورمان از این هجوم چیست. بعضی از مفسرین، "حق نداشتن" در کلام آنان را به نداشتن حاجت معنا کرده و گفته اند: وقتی انسان به چیزی احتیاج نداشته باشد گویا حقی هم در آن ندارد. و بنا به گفته این مفسرین، در کلام مورد بحث نوعی استعاره به کار رفته. بعضی دیگر گفته اند: حق نداشتن آنان از این جهت بوده که آنها نمی خواسته اند با دختران وی ازدواج کنند و معنی گفتارشان این است که ما حق نداریم با دختران تو بیامیزیم، برای اینکه آمیزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمی کنیم. پس منظورشان از نفی حق نفی سبب حق یعنی ازدواج است. بعضی دیگر گفته اند: مراد از حق، بهره و نصیب است نه حق قانونی و یا عرفی، و معنی گفتارشان این است که ما رغبتی به دختران تو نداریم چون آنها زن هستند و ما اصلا میلی به جنس زن برای شهوترانی نداریم. و آنچه در اینجا لازم است مورد توجه قرار گیرد این است که قوم لوط نگفتند: "ما حقی در دختران تو نداریم" بلکه گفتند: "تو از پیش می دانستی که ما حقی در دختران تو نداریم" و بین این دو عبارت فرقی است روشن چون ظاهر عبارت دوم این است که خواسته اند سنت و روش قومی خود را به یاد آن جناب بیاورند و بگویند تو از پیش می دانستی که ما هرگز متعرض ناموس مردم، آن هم از راه زور و قهر نمی شویم و یا بگویند تو از پیش می دانستی که ما اصولا با زنان جمع نمی شویم و جمع شدن با پسران را مباح می دانیم و با پسران دفع شهوت می کنیم.

لوط (ع) هم همواره آنان را از این سنت زشت منع می کرده و می فرموده: «إنکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء؛ چه زشت مردمی هستید شما که در دفع شهوت به جای زنان به سراغ مردان می روید. » (اعراف/ 81) و نیز می فرموده: «أ تأتون الذکران من العالمین و تذرون ما خلق لکم ربکم من أزواجکم؛ از میان همه مردم جهان شما بر خلاف همه با مردان جمع می شوید آیا از این کار شرم نمی کنید و همسرانی که پروردگارتان برای شما آفریده وا می گذارید؟!» (شعراء/ 165- 166) و یا می فرموده: «أ إنکم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل و تأتون فی نادیکم المنکر؛ شما به سر وقت مردان می روید و راه ادامه نسل را قطع می کنید و با کودکان و نونهالان خود عمل زشت انجام می دهید؟» (عنکبوت/ 29)

بدون تردید وقتی انجام عملی (چه خوب و چه بد) در میان مردمی سنت جاریه شد حق هم برای آنان در آن عمل ثابت می شود و وقتی ترک عملی سنت جاریه شد حق ارتکاب آن نیز از آن مردم سلب می شود. و کوتاه سخن اینکه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب کرده و به یادش آورده اند که از نظر سنت قومی، ایشان حقی به دختران او ندارند زیرا آنها از جنس زنانند، و خود او می داند که منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چیست.

 

مأیوس شدن لوط از انصراف قوم

«قال لو أن لی بکم قوة أو آوی إلی رکن شدید؛ گفت: (افسوس!) ای کاش در برابر شما قدرتی داشتم یا تکیه گاه و پشتیبان محکمی در اختیار من بود!» (هود/ 80) (آن گاه می دانستم با شما زشت سیرتان ددمنش چه کنم. ) حضرت لوط (ع) وقتی در مقابل یورش وحشیانه آن قوم فاسق قرارگرفت و در مقابل رد پیشنهاد ازدواج با دخترانش اظهار تاسف و افسوس کرد. این آیه بیان این عکس العمل حضرت لوط (ع) در مقابل قومش می باشد. از ظاهر کلام بر می آید که لوط (ع) بعد از آنکه از راه امر به تقوی الله و ترس از خدا و تحریک حس جوانمردی در حفظ موقعیت و رعایت حرمت خویش اندرزشان داد تا متعرض میهمانان او نشوند و نزد میهمانان آبرویش را نریزند و خجالتش ندهند و برای اینکه بهانه را از دست آنان بگیرد تا آنجا پیش رفت که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و ازدواج با دخترانش را پیشنهاد نمود و بعد از آنکه دید این اندرز مؤثر واقع نشد استغاثه کرد و یاری طلب نمود تا شاید در میان آنان رشد یافته ای پیدا شود و او را علیه مردم یاری نموده مردم را از خانه او بیرون کند ولی دید کسی اجابتش نکرد و هیچ مرد رشیدی یافت نشد تا از او دفاع کند و به یاری او برخیزد بلکه همه با هم به یک صدا گفتند: "یا لوط لقد علمت ما لنا فی بناتک من حق و إنک لتعلم ما نرید" لذا دیگر راهی نیافت جز اینکه حزن و اندوه خود را در شکل اظهار تمنا و آرزو ظاهر کند و بگوید ای کاش در میان شما یک یار و یاوری می داشتم تا با کمک او شر ستمکاران را از خود دور می کردم (و منظورش از این یاور همان رجل رشیدی بود که در استغاثه خود سراغ او را می گرفته) و یا رکنی شدید و محکم می داشتم یعنی قوم و قبیله ای نیرومند می داشتم تا آنها شر شما را از من دفع می کردند.

 

فرشتگان الهی و معرفی خود به لوط (ع)

«قالوا یا لوط إنا رسل ربک لن یصلوا إلیک فأسر بأهلک بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم أحد إلا امرأتک إنه مصیبها ما أصابهم إن موعدهم الصبح أ لیس الصبح بقریب؛ (فرشتگان عذاب) گفتند: ای لوط! ما فرستادگان پروردگار توایم! آنها هرگز دسترسی به تو پیدا نخواهند کرد! در دل شب، خانواده ات را (از این شهر) حرکت ده! و هیچ یک از شما پشت سرش را نگاه نکند مگر همسرت، که او هم به همان بلایی که آنها گرفتار می شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است آیا صبح نزدیک نیست؟!» (هود/ 81)

در این آیه فرشتگان الهی که مامور عذاب قوم لوط بودند خود رابه حضرت لوط معرفی کردند وبه او خبر آمدن عذاب ونجات او و اهلش را دادند. عبارت "هرگز به تو نمی رسند" (لن یصلوا إلیک) کنایه است از اینکه بر تحقق دادن خواسته خود قادر نیستند، و معنای جمله این است که وقتی ماجرا بدینجا رسید که گفته های لوط کمترین اثری نبخشید فرشتگان الهی خودشان را به وی معرفی نموده، گفتند "ما جوان امرد و از جنس بشر نیستیم، ما فرشتگان پروردگار تو هستیم" و بدین وسیله آن جناب را خوشحال کردند و فهمید که مردم دستشان به او نمی رسد و نمی توانند از ناحیه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنین بود که قرآن کریم در جایی دیگر فرمود: «و لقد راودوه عن ضیفه فطمسنا أعینهم؛ مردم به قصد سوء به میهمانان او حمله ور شدند، پس ما چشمانشان را کور کردیم. » (قمر/ 37) و به حکم این کلام الهی، خدای تعالی دیدگان آنهایی که به سوی شر سرعت می گرفتند و بر در خانه حضرت لوط (ع) ازدحام کردند نابینا کرد و از دیدن پیش پای خود محرومشان ساخت.

"فأسر بأهلک بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم أحد" آیه مورد بحث حکایت کلام ملائکه است که به عنوان دستوری ارشادی و به منظور نجات او از عذابی که صبح همان شب بر قوم نازل می شود با وی در میان نهاده اند و در این کلام مخصوصا جمله "إن موعدهم الصبح؛ موعد عذاب این قوم صبح همین شب است" بویی از عجله و شتابزدگی هست. و معنای آیه این است که ما نوجوانانی از جنس بشر نیستیم بلکه فرستادگانی هستیم برای عذاب این قوم و هلاک کردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده، شبانه تو و اهلت در قطعه ای از همین شب حرکت کنید و از دیار این قوم بیرون شوید که اینها در صبح همین شب به عذاب الهی گرفتار گشته هلاک خواهند شد و بین تو و صبح، فرصت بسیاری نیست و چون حرکت کردید احدی از شما به پشت سر خود نگاه نیندازد. در این آیات بیان نشده که منتهای سیر شبانه لوط و اهلش کجا است و باید متوجه چه نقطه ای بشوند در حالی که در جایی دیگر از کلام خدای تعالی آمده: «فأسر بأهلک بقطع من اللیل و اتبع أدبارهم و لا یلتفت منکم أحد و امضوا حیث تؤمرون؛ پس اهل خود را شبانه و در قطعه ای از شب به راه بینداز و از پشت سر قوم برو و احدی از شما به پشت سر خود نگاه نکند و بروید به آنجا که مامور شده اید. » (حجر/ 65) که از ظاهر آن بر می آید ملائکه نقطه نهایی سفر را معین نکرده بودند و مساله را محول کرده بودند به وحیی که بعدا از ناحیه خدای تعالی به لوط می شود.

 

ماجرای ورود فرشتگان بر حضرت لوط از دیدگاه روایات

در روایات مطرح شده که فرشتگان از خانه ابراهیم بیرون آمدند و به سوی قوم لوط روان شدند و هنگامی که لوط در بیرون شهر به زراعت مشغول بود، نزد وی آمدند و براو سلام کردند. لوط که نگاهش به آن قیافه های زیبا افتاد و از طرفی مردم بد عمل شهر را می شناخت، پیش خود فکر کرد که اگر اینان به شهر درآیند، مردم بدکار دست ازایشان برنمی دارند. پس برای محافظت آنان از شر آن مردم به فکر افتاد که آن ها را به خانه خود ببرد، از این رو به منزل دعوتشان کرد آن ها نیز پذیرفتند. در روایتی است که خود آنان به لوط پیشنهاد کردند که امشب از ما پذیرایی کن و لوط پذیرفت. به هر صورت لوط به جانب منزل به راه افتاد و میهمانان نیز پشت سرش می رفتند. هنوز چند قدمی نرفته بودند که ناگهان پشیمان شد و به فکر افتاد و پیش خود گفت که این چه کاری بود کردم؟ اینان را نزد قومی می برم که من خود ره وضع آن ها آشناترم! کم کم این افکار او را احاطه کرد و از این پیشنهادی که کرده بود. به شدت ناراحت شد به حدی که خدای تعالی می فرماید: «از آمدنشان ناراحت شد و دل تنگ گردید و با خود گفت: امروز برای من روز بسیار سخت و پر شری است. » (هود/ 76- 77)

به دنبال همین افکار بود که برگشت و به آنان گفت: «این را بدانید که شما نزد مردمان پست و شروری می آیید. » جبرئیل گفت: «این یکی!» و علت این گفتار جبرئیل آن بود که خدای تعالی بدو دستور داده بود در عذاب قوم لوط شتاب نکنید تا وقتی که خود لوط سه بار به بدی آن مردم گواهی دهد، از این رو جبرئیل گفت که این یکی. سپس مقداری راه رفتند و برای بار دوم لوط رو بدان ها کرد و گفت: «به راستی که شما نزد بدمردمی می روید!» جبرئیل گفت: «این دوبار. » سپس به راه افتادند. وقتی به دروازه شهر رسیدند، لوط برای سومین بار برگشت و به آنان گفت: «به راستی که شما نزد بد مردمی می آیید!»

جبرئیل که این سخن را شنید گفت: «این سه بار. » سپس وارد شهر شد و میهمانان نیز پشت سرش وارد شدند تا به خانه رسیدند. زن لوط، که با آن قوم هم عقیده و هماهنگ بود و در قرآن و روایات از وی به بدی یاد شده، وقتی آن ها را با آن قیافه های زیبا و جامه های نیکو مشاهده کرد، بالای بام رفت و فریاد کشید و در روایتی است که سوت کشید، ولی مردم نشنیدند، از این رو آتشی روشن کرد. چون دود بلند شد، مردم فهمیدند که برای لوط میهمان آمده و شتابان و شادان به طرف خانه لوط آمدند.

در حدیثی است که میان آن زن و قوم لوط نشانه و علامت آن بود که اگر روزی میهمانی برای لوط می آمد، آن زن بالای بام دود می کرد و اگر شب میهمان می آمد، آتش روشن می کرد. به هر صورت چون در آن شب آتش روشن کرد مردم فهمیدند و به سرعت اطراف خانه لوط جمع شدند. لوط که چنان دید (و همین پیش بینی را می کرد)، سخت پریشان شد و با لحنی تضرع آمیر بدان ها گفت: «از خدا بترسید و در مورد میهمانانم مرا رسوا نکنید و موجب ننگ و رسوایی من نشوید، آیا یک مرد رشید میان شما نیست؟» آن مردم به جای این که از خدا بترسند و از آن مرد الهی شرم کنند، به طغیان خود افزودند و در پاسخ او گفتند: «مگر ما تو را از حمایت مردمان منع نکردیم (حجر/ 70) و نگفتیم از مسافران این شهر حمایت نکن و کسی را به خانه ات راه نده؟»

در حدیثی است که با کمال وقاحت به لوط گفتند: «ای لوط تو هم به کار ما دست زده ای!» لوط که آن ها را مست شهوت رانی دید، برای دفع آن، آن ها را به پیروی از قانون مشروع طبیعی دعوت کرد و به کام جویی از همسران خودشان هدایت کرد و از شدت ناراحتی و پریشانی، ازدواج با دختران خود را پیش نهاد کرد و تذکر داد که این، برای آن ها پاک تر است. اما آن مردم بی شرم باز هم زبان به پاسخ پیغمبر بزرگوار الهی گشوده و گفتند: «تو خود دانسته ای که ما را به دختران تو نیازی نیست، و تو خود خواسته ما را بهتر می دانی. » (هود/ 79)

به گفته بعضی منظور آن حضرت شاید دختران صلبی و نسبی وی نبود و نظرش به همان زنان و همسران خودشان بود، چون زنان امت هر پیغمبر به منزله دختران اویند، چنان که مردانشان هم چون پسران او هستند. به هرحال آن مردم باز هم سخن لوط را نپذیرفتند و به خانه او حمله کردند. لوط که چنان دید، دست های خود را به دوطرف در گذارد و دو طرف را محکم گرفت، ولی مردم فشار آورده و در خانه را شکستند و لوط را به کناری انداخته وارد خانه شدند. لوط که در کمال اندوه فرو رفته بود و فشار روحی سختی او را آزار می داد و راه چاره ای هم به نظری نمی رسید، آه سردی از دل کشید و گفت: «ای کاش نیرو (یا فامیلی) داشتم (که با آنان از میهمانان خود دفاع می کردم) یا به پناه گاهی سخت پناه می بردم!» بدین ترتیب ناله غربت و بی کس لوط بلند شد. در حدیث است که پس از لوط خداوند هیچ پیغمبری را نفرستاد جز آن که او را میان قوم و عشیره ای نیرومند مبعوث فرمود.

امام صادق (ع) فرمود: «هنگامی که لوط این سخن را بر زبان جاری کرد، جبرئیل گفت: ای کاش می دانست اکنون چه نیرویی در خانه دارد! باری مردم هجوم آوردند و وارد خانه شدند و لوط نیز به هر وسیله می توانست آن ها را دور می کرد. فرشتگان که افسردگی حال و پریشانی خاطر آن بزرگوار را مشاهده کردند و متوجه شدند که برای دفاع از میهمانان عزیز خود چه ناگواری هایی را متحمل شده و چگونه رنج می برد، به منظور دلداری او خود معرفی کردند و بدو گفتند: ای لوط بیمناک مباش و خوفی در دل راه مده که ما فرستادگان پروردگار تو هستیم. که برای نابودی این مردم آمده ایم و این ها هرگز نمی توانند آسیبی به تو برسانند، و خاطرات از این بابت آسوده باشد. ما تو و خاندانت را نجات خواهیم داد، به جز زنت که او از ماندگان است و ما به مردم این دهکده عذابی آسمانی نازل می کنیم به جرم تبه کاری و عصیانی که می کردند، گفتند: خود را اذیت نکن و راه مردم را برای ورود به خانه باز کن (تا کیفر این وقاحتشان را به آن ها بدهیم)! این جملات، برای خاطر افسرده و پریشان لوط (که از بی شرمی آن قوم رنج می برد و از این که می دید وسیله ای برای دفاع از میهمانان خود ندارد و هم اکنون آبروی او را می برند و در آن حال که تحت شکنجه و فشارروحی سختی قرار گرفته بود) دارویی جان بخش و درمانی مؤثر بود که یک باره خیالش آسوده شد و به کنار رفت. مردم وارد خانه شدند، ولی با اشاره ای که جبرئیل با انگشت خویش به سوی آن هاکرد، همه به عقب بازگشتند و قوه بینایی خود را از دست دادند و برای بازگشت به بیرون خانه ناچار شدند دست ها را به دیوار خانه بکشند و بدین ترتیب در خانه را پیدا کنند. مردم که آن وضع را مشاهده کردند، هول و وحشتی در دلشان افتاد و برگشتند: اما لوط را تهدید کردند و گفتند: چون صبح شد، سزای این کارت را به تو می دهیم. بعد با یکدیگر پیمان بستند که اگر صبح شود یک تن از خاندان لوط را باقی نگذارند. »

در کافی به سند خود از زکریا بن محمد (از پدرش) از عمرو از امام ابی جعفر (ع) روایت کرده که فرمود: «بعد از آنکه (در اثر اندرزها و راهنمائیهای لوط) حجت بر همه قوم تمام شد خدای تعالی جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را در قیافه پسرانی به سوی آن قوم روانه کرد، پسرانی که قباء بر تن داشتند وقتی به لوط (ع) رسیدند که داشت زمین را برای زراعت شخم می کرد لوط (ع) از آنان پرسید: قصد کجا دارید من هرگز جوانی زیباتر از شما ندیده ام؟ گفتند فرستادگان مولایمان به سوی بزرگ این شهر هستیم. پرسید آیا مولای شما به شما خبر نداده که اهل این شهر چه کارهایی می کنند؟ به خدا سوگند می خورم (تا باور کنید) اهل این شهر مردان را می گیرند و با او اینقدر لواط می کنند تا از بدنش خون جاری شود. گفتند: اتفاقا ما مأمور شده ایم که تا وسط این شهر پیش برویم، لوط (ع) گفت: پس من از شما یک خواهش دارم. پرسیدند: آن چیست؟ گفت: در همین جا صبر کنید تا هوا تاریک شود آن وقت بروید. امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت: مقداری برایم نان و مشکی آب بیاور تا به اینان بدهم و یک عباء بیاور تا اینان خود را در آن بپیچند و سرما نخورند.

همینکه دخترش روانه شد باران باریدن گرفت و سیل راه افتاد لوط با خود گفت الان سیل بچه ها را می برد آنان را صدا زد که برخیزید تا برویم و لوط از کنار دیوار می رفت و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از وسط کوچه می رفتند. لوط گفت: فرزندان من از اینجا که من می روم بروید. گفتند: مولای ما به ما دستور داده که از وسط برویم و لوط همه دلخوشیش این بود که شب است و تاریک. از سوی دیگر ابلیس خود را به خانه زنی رسانده و کودک او را برداشت و به چاه انداخت، اهل شهر یکدیگر را برای کمک به آن زن صدا زدند و همگی به در خانه لوط جمع شدند (تا از او بخواهند درباره آن کودک تدبیری بیندیشد) که ناگهان در منزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به کار ما داخل شده ای؟ لوط گفت: نه، اینها میهمانان منند و مرا نزد میهمانانم رسوا مکنید. گفتند میهمانان شما سه نفرند یکی از آنان برای تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده.

لوط در حالی که میهمانان را به داخل اطاق می برد گفت: ای کاش من اهل بیتی می داشتم که شما را از من دفع می کردند. امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از یکدیگر سبقت گرفته برای داخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اینکه درب را شکستند و لوط را که تا آن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمین انداختند. جبرئیل به لوط گفت: ما فرستادگان پروردگار تو هستیم، آنها به تو نخواهند رسید، سپس مشتی ماسه از کف رودخانه گرفت و به طرف صورتهای آن قوم پرتاب کرد و گفت: کور شوند این رویها، پس همه اهل شهر نابینا شدند لوط به آنان گفت: ای رسولان پروردگار من به چه کار بدینجا آمده اید و پروردگارم به شما درباره این قوم چه مأموریتی داده؟ گفتند: ما را مأمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگیریم (و به عذاب گرفتار سازیم). لوط گفت: پس من یک حاجت به شما دارم. پرسیدند: حاجتت چیست؟ گفت: حاجتم این است که همین الان آنها را بگیرید برای اینکه می ترسم برای خدا در مورد آنان بدایی حاصل شود و از هلاک کردنشان صرف نظر کند.

گفتند: ای لوط موعد هلاک کردن آنان صبح است و مگر صبح برای کسی که می خواهد آنان را بگیرد نزدیک نیست؟ تو در این فرصت دست دخترانت را بگیر و برو و همسرت را بگذار بماند. »

امام ابوجعفر (ع) سپس فرمود: «خدا رحمت کند لوط را اگر می دانست آنانکه در داخل خانه اش بودند چه کسانی هستند هرگز دلواپس ‍نمی شد و می دانست که آنان به یاری وی آمده اند ولی چون آگاه نبود از در حسرت گفت: "لو ان لی بکم قوة او اوی الی رکن شدید؛ ای کاش به وسیله شما نیرویی برایم حاصل می شد و یا پناهگاهی ایمن می داشتم تا بدانجا پناهنده می شدم" و چه رکن و پناهی محکم تر از جبرئیل که در خانه با او بود؟»

معنای اینکه خدای عز و جل به محمد (ص ) فرمود: «و ما هی من الظالمین ببعید؛ و [خرابه های] آن از ستمگران چندان دور نیست. » (هود/ 83) این است که چنین عذابی که بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نیز اگر همان گناه را مرتکب شوند که قوم لوط مرتکب می شدند دور نیست، و رسول خدا (ص) درباره این عمل شنیع فرمود: «کسی که بر عمل ((وطی رجال)) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنکه مبتلا به این بیماری شود که مردان را به سوی خود دعوت کند. »

و در کافی در حدیث ابی زیاد حمار از امام ابی جعفر (ع) این تتمه آمده که امام فرمود: «ملائکه نزد لوط آمدند زمانی که او در مزرعه ای نزدیک قریه مشغول بود، نخست سلام کردند در حالی که عمامه بر سر داشتند و لوط وقتی آنان را دید که قیافه هایی زیبا و لباسی سفید و عمامه ای سفید بر تن دارند تعارف رفتن به منزل کرد ملائکه گفتند! بله برویم منزل، لوط از جلو و آنان دنبالش به راه افتادند در بین راه لوط از تعارفی که کرده بود پشیمان شد و با خود گفت: این چه پیشنهادی بود که من کردم چگونه این سه جوان را به منزل ببرم با اینکه مردم قریه را می شناسم که چه وضعی دارند، به ناچار رو کرد به میهمانان و گفت: متوجه باشید که به سوی شراری از خلق خدا می روید.

جبرئیل وقتی این کلام را از لوط شنید به همراهانش گفت: ما در نازل کردن عذاب بر این قوم عجله نمی کنیم تا لوط سه بار این شهادتش را اداء کند فعلا یک بارش را اداء کرد، ساعتی به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو کرد به میهمانان و گفت: شما به سوی شراری از خلق خدا می روید، جبرئیل گفت: این دو بار. و سپس لوط همچنان به راه ادامه داد تا رسیدند به دروازه شهر در آنجا نیز بار دیگر رو کرد به میهمانان و گفت: شما به سوی شراری از خلق خدا می روید. جبرئیل گفت این سه بار. و سپس لوط داخل شد آنان نیز با وی داخل شدند تا اینکه به خانه رسیدند.

همسر لوط وقتی میهمانان را با آن قیافه های زیبا دید به بالای بام رفت و کف زدن آغاز کرد تا به مردم وضع را بفهماند ولی کسی متوجه نشد و صدای کف زدن او را نشنید به ناچار آتش دود کرد مردم وقتی دود را از خانه او دیدند دوان دوان به سوی درب خانه لوط روی آوردند به طوری که یکدیگر را هل می دادند تا به در خانه رسیدند، زن از بالای بام پایین آمد و گفت: در خانه ما افرادی آمده اند که زیباتر از آنان هیچ قومی را ندیده ام مردم به در خانه آمدند تا داخل شوند.

لوط وقتی دید مردم دارند می آیند برخاسته نزد قوم آمد و گفت: ای مردم! از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مکنید مگر یک انسان رشد یافته در بین شما نیست؟ آنگاه گفت: این دختران من در اختیار شمایند و آنها برای شما حلالتر و پاکیزه ترند، و با این کلامش مردم را به عملی حلال دعوت کرد، لیکن مردم گفتند: ما به دختران تو حقی نداریم و تو خود می دانی ما چه می خواهیم. لوط از در حسرت به ملائکه گفت: ای کاش نیرویی پیدا می کردم و یا پناهگاهی محکم می داشتم. جبرئیل به همراهانش گفت: اگر لوط می دانست چه نیرویی در داخل خانه اش دارد این آرزو را نمی کرد.

از سوی دیگر لحظه به لحظه تعداد جمعیت فزونتر می شد تا آنکه داخل شوند، جبرئیل صیحه ای بر آنان زد و به لوط گفت: ای لوط رهایشان کن تا داخل شوند همین که داخل شدند جبرئیل انگشت خود را به طرف آنان پایین آورد که ناگهان همه آنها کور شدند این است که خدای تعالی درباره اش فرمود: "فطمسنا اعینهم؛ پس ما چشم آنان را بی نور، و کور گردانیدیم" آنگاه جبرئیل لوط را که داشت از مردم جلوگیری می کرد صدا زد و به او گفت: ما جوانانی از جنس بشر نیستیم بلکه فرستادگان پروردگار تو هستیم و آنها دستشان به تو نمی رسد، تو دست اهلت را بگیر و در قطعه ای از همین شب بیرون ببر، جبرئیل این را نیز گفت که: ما مأمور شده ایم به اینکه این قوم را هلاک سازیم. لوط گفت: ای جبرئیل حال که چنین است پس عجله کن. جبرئیل گفت: موعدشان صبح است و مگر صبح نزدیک نیست؟ سپس به لوط دستور داد تا اهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاه جبرئیل با بال خود آن شهر را از طبقه هفتم ریشه کن نموده آنقدر به آسمان بالا برد که اهل آسمان صدای عوعو سگها و آواز خروسها را شنیدند آنگاه شهر را زیر و رو به زمین انداخت و بارانی از سنگ و کلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن ببارید. »

 

منابع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 10 صفحه 503-5014

حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

علامه مجلسی-حیوه القلوب (تاریخ پیامبران علیهم السلام و بعضی از قصه های قرآن)

رسولی محلاتی- تاریخ انبیاء

کلمات کلیدی
لوط  |  قوم لوط  |  عذاب الهی  |  لواط  |  فرشتگان  |  گفتگو  |  همجنسگرایی  | 
لینک کوتاه :