گنجینه معارف

یک کتاب در یک نگاه: «سِرُّالإسراء فی شرح حدیث المعراج»

معارف عمیق ادعیه که در نهانخانه های خلَوات اولیای معصوم(علیهم السلام)با خدا در میان گذاشته شده بود، در پرتو جلساتی که این عاشق شیفته راه اندازی نمود از زبان جناب علّامه بزرگوار بیان شد و در نهایت، حدیث معراج که حدیث گفتوگوی خدای علی اعلی در خلوت با محبوبش رسول اعظم(صلی الله علیه وآله)می باشد در جلسات عرفانی، اخلاقی علّامه طباطبائی شرح شد تا در کتاب بس ارزشمند سرالاسراء با تلاش پانزده ساله استاد سعادتمند قلمی گردد. پس از توجه به مطلب فوق باید بدانیم که مراقبت بر این دو مطلب مهم، موجب می شود بنده خدا به نتایج و آثار فراوانی دست یابد که از جمله آن مصون شدن از انجام اعمال قبیح و گناه است؛ چنان که امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: «من عَلِمَ اَنَّ اللّه  عزّوجلّ  یراه و یسمع ما یقول و یفعله من خَیر اَو شرٍّ، فیحجزه ذلک عن القبیح من الاعمال»؛[15] کسی که بداند (دانستنی نهادینه شده و ملکه شده) خدای  عزّوجلّ  او را می بیند و آنچه می گوید، او می شنود و هر چه از افعال خیر و شر که انجام می دهد او می داند و می بیند، این علم و مراقبتِ از این علم او را از هر عمل زشت و ناروایی باز می دارد. شارح بزرگوار در شرح این فقرات نوشته اند: اینکه خداوند متعال می فرمایند: «اهل آخرت از نفس خود حساب کشیده و آن را به سختی می افکنند» ما را به این دلالت می کند که کسی که بخواهد از اهل آخرت باشد، لازم است با مراقبه دائمی و محاسبه مستمر در شب و روز ناظر و متوجه اعمال و اقوال خود باشد تا از سلوک راه آخرت و نجات، همه موانع را برداشته و از دوشش سنگینی همه گناهان را فرو نهد.

چکیده ماشینی


منبع : معرفت» مرداد 1385 - شماره 104 , بخشیان، ابوالقاسم تعداد بازدید : 830     تاریخ درج : 1398/03/01    

معرفی مؤلف و گذری اجمالی بر شخصیت علمی و معنوی او

مرحوم آیة اللّه حاج شیخ علی آقای پهلوانی تهرانی (سعادت پرور)[1] «عالم عامل و عارف پارسا و پرهیزگاری بود که عمر طیب و طاهر خود را در تعلیم و ترویج معارف الهی و توحیدی گذراند. آن بنده پاک و بی آلایش که نمونه ای از صفا و اخلاص بود در سال 1305 ه. ش در تهران، در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود. در سن هفت سالگی در مسجد امین الدوله به مرحوم میرزا ابوالقاسم مکتب دار سپرده شد تا راه علم و معرفت را آغاز نماید. تدریجاً به محضر شیخ محمدحسین زاهد رسید تا باب اصلاح اخلاق و تهذیب نفس را گشوده و در مسیر کمال به حرکت درآید. پس از آن به محضر مرحوم حضرت آیة اللّه حاج شیخ علی اکبر برهان از شاگردان مرحوم سیدالعرفاء قاضی رسید، تا ضمن خواندن دروس ادبیات و فقه اصول، راه عرفان و شهود را نیز طی کند. پس از هجرت به قم، سطوح عالیه را در محضر برخی بزرگان گذراند و در حلقه درس های خارج حضرت آیة اللّه العظمی بروجردی و حضرت امام خمینی(قدس سره)درآمد و تا هنگام تبعید امام به عراق از خرمن پر فیض امام خوشه چینی نمود.

نقطه عطف زندگی آن مرحوم، آشنایی با علّامه طباطبائی است، که قضای الهی طی مدارج کمال و سیر در مراحل انسانیت در محضر آن یگانه دوران را برایش مقدّر نموده بود. او بیش از اینکه در محضر علّامه طباطبائی بهره های صرفاً علمی ببرد بهره های عرفانی و سلوکی برد و با دستگیری او، خود غمزه آموز صد مدرس شد. بدون اغراق، انعکاسِ خورشید معنویت و عرفانِ علّامه طباطبائی در آیینه وجود مرحوم سعادت پرور، پرتو افشان و روشنگر طریق عبودیت و بندگی بسیاری از کسان دیگر شد. او بود که کتاب صامت و زبان خاموش مرحوم علّامه را، که پرده دریای موّاج شخصیت علمی و معنوی اش شده بود، گشود و با اصرار و پی جویی های فراوان، باب معارف بس ارزشمند را گشود تا دیوان حافظ را شرح داده و جمال آفتاب، آفتابی شود و گلشن راز، رازهای دلِ پیر طریقت را بر سالکان راه خدا برملا کند.

لبُ اللبُاب در سیر و سلوک اولوالالباب که اُسّ و مُخّ، معارف اخلاق و عرفان است در پرتو کوشش جناب سعادت پرورِ سعادتمند، از زبان علّامه جوشید و کلمات اولیای الهی و عارفان ربانّی که بسی ارزشمندتر از کرامات آنهاست با طراحی مرحوم علّامه و کوشش خستگی ناشناسانه سعادت پرور از پراکندگی در کتب و دفاتر، یکجا در بیست مجلّد، جامع الشتات خردورزی و معرفت آموزی شد.

معارف عمیق ادعیه که در نهانخانه های خلَوات اولیای معصوم(علیهم السلام)با خدا در میان گذاشته شده بود، در پرتو جلساتی که این عاشق شیفته راه اندازی نمود از زبان جناب علّامه بزرگوار بیان شد و در نهایت، حدیث معراج که حدیث گفتوگوی خدای علی اعلی در خلوت با محبوبش رسول اعظم(صلی الله علیه وآله)می باشد در جلسات عرفانی، اخلاقی علّامه طباطبائی شرح شد تا در کتاب بس ارزشمند سرالاسراء با تلاش پانزده ساله استاد سعادتمند قلمی گردد.

سرالاسراء تلاشی است در راستای احیای حدیث شریف معراج، که در یک مجموعه منسجم به شرح و تفسیر فرازهایی از حدیث، با روشی بدیع و به دور از پیش داوری، نخست آیات و روایات متناسب با فراز مورد بحث را ذکر کرده و در پایان مواردی که نیازمند بیان مختصر برای رفع اشکال یا جمع بین احادیث می باشد، پرداخته است و بدین ترتیب، عمده مشکلاتی را که موجب سردرگمی حقیقت جویان می گردد پاسخ داده است.

ساختار کتاب

کتاب سرالاسراء در دو جلد و سی و هشت فصل تنظیم شده است که هر جلد دارای نوزده فصل است. هر فصل با توجه به فقرات به چند قسم تقسیم و عنوان گذاری شده است. در ذیل هر عنوانی به تناسب، آیات و روایات مندرج شده و در پایان هر عنوان توضیحاتی از مرحوم مؤلف در جمع بندی آیات و روایات و ارتباط آیات و روایات با فقره مورد بحثِ حدیث معراج که در صدر عنوان آمده، مطرح شده، در مجموعه کتاب 1450 آیه قرآن و 2800 حدیث و فقراتی از ادعیه در ذیل 270 جمله حدیث معراج مورد استفاده قرار گرفته است.

برداشت های ناب و لطیف از معارف اخلاقی حدیث معراج

اساس مطالب کتاب را آیات قرآن و احادیث شریف معصومان (علیهم السلام) و همچنین دعاها تشکیل می دهد که در اطراف فقرات حدیث شریف معراج و برای شرح و تفسیر آن، مورد استفاده قرار گرفته است.

معارف بلندی که در این حدیث شریف از جانب خداوند مطرح شده و روح پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) را سیراب نموده است، از غنای بالایی برخوردار بوده و مزیّن شدن متن حدیث به آیات قرآن و احادیث اولیای معصوم(علیهم السلام) هر چه بیشتر بر غنای محتوایی کتاب افزوده است. نکته قابل توجه توضیحات اجمالی مؤلف در ذیل هر فصل است که بازتاب و بازخورد معارف بلند کتاب و سنّت در روح با صفای آن فرزانه عزیز است که نکاتی لطیف و برداشت هایی راهگشا را در این توضیحات می یابیم. در ذیل نمونه هایی از معانی لطیف را که در توضیحات شارح گرانقدر آمده است مورد توجه قرار می دهیم.

1- معنای لطیف «خلافت الهیه» و وصول به آن

خداوند نسبت به متوکلان فرموده اند: «وجبت محبتی للمتوکلین علی و لیس لمحبتی غایة و لا نهایة»؛[2] محبت و عشق ورزی من واجب شده برای کسانی که بر من توکل می کنند و برای محبت من غایت و نهایتی نیست.

و نیز فرموده اند: «اَنَّ لی عباداً من عبیدی یحبّونی و اُحبّهم و یشتاقون الی و اَشتاقُ الیهم... اقذف من نوری فی قلوبهم، فیخبرون عنی کما اخبر عنهم»؛ همانا در میان بندگان من، کسانی هستند که مرا دوست دارند و من نیز دوستشان دارم، مشتاق منند و من مشتاق آنهایم و قلوبشان را سرشار از نور خود می کنم، پس همان گونه که من از آنان (و اسرارشان) خبر می دهم آنان نیز از من (و اسرار من) با خبرند.

مؤلف عارف در ذیل فقره «لیس لمحبتی... غایة و لا نهایة» نوشته اند: «قد ظهر معنی کلامه تعالی: "لیس لمحبتی... غایة و لا نهایة... " ای اُعطی من اَحببتُه کمالاتی التی لا تتناهی حتی ینکشف له اسراری. و هذا هو معنی الوصول الی منزلة الخلافة الالهیة.»[3]

از این گونه احادیث معنای کلام خداوند متعال روشن می شود (برای محبت من غایت و نهایتی نیست)؛ یعنی هر که را من دوست بدارم کمالاتی کران ناپیدا عطا کنم تا جایی که برای او اسرارم منکشف شود. و این همان وصول به منزلت خلافت الهیه است.

2- معنای لطیف «لذت های گوناگون از تکلّم خداوند در بهشت»

خداوند متعال فرموده اند: زاهدان را در بهشت متنعم به انواع لذت از کلام خود می نمایم: «وَ لاُنعِمَهُم بالوان التّلذذ بکلامی[4]

شارح معظم حدیث در توضیح چنین نوشته اند: «لیس المراد من کلامه  عزّوجلّ  انّه له تعالی فی الجنّة انواعا من التّکلم، یَلتذُّ العبد الزاهد بها، بل المراد ان العبد الزاهد الواصل الی کمال المعرفة و الشهود یسمع بسمع قلبه کل صوت من اصوات اهل الجنة الذین یأنس معَهم و غیرها من الاصوات، من الله تعالی، و هذا المعنی هو الّذی یصدّقه اهل السّر و الشهود. و الله العالم.»[5]

مراد از کلام خداوند این نیست که در بهشت چندین و چند تکلّم است تا بنده زاهد از هر کدام لذتی ببرد، بلکه مراد این است که بنده زاهد که به کمال معرفت و شهود راه یافته است، با گوش جانش هر صوت و صدا و تکلّم از اهل بهشت را که با آن انس یافته و اصوات کسانی که به آنان انس نگرفته، همه را از خدا می شنود. و این معنایی است که اهل سر و شهود آن را تصدیق می کنند. و خداوند عالم است.

 3- معنای لطیف «فناء فی اللّه»

همانا درک (حقیقت) فنا و دیگر معارف بلند و دقیق الهی برای توده مردم و بلکه متوسطین آنان اغلب توأم با شبهاتی است که شایسته ساحت قدس جناب حق  سبحانه و تعالی  نیست و این مطلب به واسطه شدت انس ذهن های مردم به عالم ماده است (که همه چیز را به صورت مادی معنا نموده و تصور می کنند.)[6]

... معنای فناء قطعاً نابودی و عدم موجودات نیست، و هم به این معنا نیست که ماسوی الله و ممکنات، واجب و یا واجب الوجود، ممکن گردد. پس این حقیقت را احدی از عوام مردم نمی گوید، چه رسد به خواص و عالمان بزرگ که صاحبان معرفت نسبت به حقایق قرآنی و حدیثی هستند.[7]

... و کسانی از اهل معرفت که از فنای اشیا در ذات خدای متعال سخن به میان می آورند، قصدشان احاطه خدای سبحان بر جمیع اشیا بوده، و یا این احاطه را به چشم قلب، عیاناً می بینند و از آنچه مشاهده می کنند با عبارت (فناء) یاد می کنند.[8]

... بسی واضح است که رؤیت فنای اشیا به هیچ روی با چشمان ظاهری ممکن نیست، بلکه رؤیت و حقیقت فناء با حقیقت ایمان و چشم دل و عالم امر و ملکوت انسان میسور است. پس در واقع، بنده حق خدایش را به عالم امر و ملکوت می بیند و در آن مقام است که فنای خود و جمیع اشیا را مشاهده می کند.[9]

4- معنای صحیح عزلت از مردم در نگاه اسلام

در حدیث معراج، خداوند جلیل از رسول کریمش می خواهد که مداومت بر ذکر «اللّه» داشته باشد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) می پرسد: چگونه بر ذکرت مداومت داشته باشم؟ خداوند می فرمایند: با عزلت و دوری گزینی از مردم.

شارح محترم در ذیل فقره در مفهوم صحیح عزلت و رهبانیت نوشته اند: از جمله مسائل مطرح در علم اخلاق، مسئله کناره گیری از مردم (عزلت) است. پس بدان، اصل کناره گیری صحیح از جانب شرع مبین مورد قبول قرار گرفته است؛ چه اینکه مراد از رهبانیت که در آیه 27 سوره حدید آمده همانا کناره گیری صحیح است که انسان را به سوی خشنودی و رضایت حق سوق می دهد.

(البته) مراد از کناره گیری پذیرفته شده و توصیه شده از جانب شرع، اعراض و اجتناب از کل مردم نیست که انسان حتی از مؤمنان و متّقین و علمای صالح و... نیز کناره گیری کند... مراد از «مردم» در کلام حضرت حق همانا عوام مردم و آنانی هستند که خدا در جای جای کتابش (قرآن) آنان را به صفت غفلت و جهالت و جداشدگان از راه بندگی و عبودیت توصیف نموده است.

همانا خلوت گزینی از مردمی که غالباً در غفلتند، امری مطلوب است؛ چه اینکه مجالست و معاشرت بیش از حدِّ ضرورت با آنان، غفلت از یاد خدا را بهره انسان ساخته و انسان را از اشتغال به کسب فضایل و آخرت بازداشته و این امر، حقیقتاً نامطلوب و بیچاره کننده است.[10]

و در جای دیگر نوشته اند: اگر کسی از بنی آدم، جز دنیا و زیورها و زینت های آن اهتمام و دغدغه ای ندارد لازم است از او اجتناب و با ترک معاشرت از او کناره گرفت. و این به خاطر احتمال مبتلا شدن به همان غفلت از آخرت و دور شدن از فطرت و خلقت اولیه است که آن فرد غافل دنیا پرست بدان مبتلا شده است و بر عکس، مجالست و معاشرت با اهل آخرت امری مطلوب است و مودّت و محبت به آنان محبوب و پذیرفتنی است؛ چون معاشرت با آنان و زیارت و مصاحبت و بلکه صرف رؤیت آنان، موجب یاد خدا و روآوری به آخرت و توجه به هدف نهایی از خلقت است و در رأس اهل آخرت پیامبران و اولیای الهی، و سپس دیگرانی هستند که در درجات پایین تری قرار می گیرند.[11]

5- معنای لطیف «قرب به خدا»

در مفهوم تقرّب الی اللّه و قرب به او نوشته اند: در آنچه از آیات و ادعیه بیان نمودیم دلالتی واضح است بر اینکه اینجا دو مطلب است: یکی، قرب خدای متعال به همه اشیا و از جمله انسان و مجرّدات که از این قرب به «قرب ذاتی» تعبیر می کند.

و دیگری، اینکه این امر واقعی (قرب حق تعالی به اشیا) گاهی مشهود کسانی می شود که از خودیت و توجه به نفس بیرون آمده اند و از این حالت به «قرب شهودی» تعبیر می شود. و البته این منزلت رفیع حاصل نمی شود، مگر برای اندکی از سالکان طریق عبودیت حقیقی... و اگر می پسندی این گونه بگو در وصول به عبودیت حقیقی، برای بنده، حقیقت توحید به جمیع مراتبش شهود می شود.[12]

در جای دیگر چنین آورده اند: منظور از تقرّب به خدای متعال، قرب زمانی و مکانی نیست به معنای اینکه خدا در جایی و بنده در جای علیحده دیگری از خداست، ساحت قدس حق منزّه از این تصور است. بلکه معنای تقرب به او این است که بنده چون به ارتکاب معاصی و یا توجه به عالم طبیعت، از شهود حقیقت وجود که این حقیقت با او و همراه اوست (و این حقیقت همان خدایی است که به او احاطه داشته و سراسر وجودش را پر کرده و از رگ گردنش به او نزدیک تر است) هنگامی که موجبات غفلت و آنچه حجاب چهره جان او می شود (اعمال سیئه و...) را ترک و از غفلت بیرون می آید، به نحوی که چشم به هم زدنی از خدا غافل و به غیر او مشغول نشود و به اعمال صالحه رو کند، حجاب های مادی از او کنار رفته و به مرتبه شهود نایل می گردد، پس حق را با چشم جان و بصیرت باطنی اش مشاهده می کند. این مشاهده همان تقرّب به خدا و قرب اوست.[13]

مؤلف در توضیح سخن خداوند سبحان پیرامون اهل آخرت که خدا به آنان عنایت ویژه داشته و دوست دارد دعا و کلامشان را بشنود، نوشته اند: علت اینکه اهل آخرت مشمول عنایت ویژه الهی می شوند، تقرّب آنان به حق و التفات و توجه باطنی آنان به این قرب و معیّت و منطبق نمودن این قرب با قرب تکوینی واقعی که خدا با آنان دارد، می باشد. و الاّ اینان و دیگر موجودات همه تقرّب ذاتی و وجودی به خدای سبحان دارند، ولی مهم همانا توجه قلبی به این قرب و حاضر شدن در محضر حق متعالی است که برای اینان حاصل شده است و برای غیر اینان حاصل نشده است.[14]

6- معنای لطیف «مراقبتِ ما از مراقبتِ حق نسبت به ما»

خداوند کریم، با انجام چند مطلب، ورود به بهشت را تضمین نموده است؛ از جمله «مراقبت از نظارت و علم خدا به انسان» که امری مشکل و صعب است اما توجه به علم و نظارت خدا از ریشه های اساسی اصلاح اخلاق و تهذیب نفس است.

مؤلف شارح آورده اند: بر کسی که ایمان به خدا آورده، ولو پایین ترین مراتب ایمان، پوشیده و مخفی نیست که خداوند متعال به او عالم است و با علمش، وی را تحت نظر و نظارت دارد... و از آنجا که صرف توجه به این دو امر (علم خدا به ما و نظارت او بر ما) آسان است، لیکن حفظ و توجه مستمر به این دو، در همه لحظات و در کنار هر طاعت و معصیتی و هر امر از امور عالم طبیعت بسی مشکل است. (مگر کسی که خدا او را در کنف عصمت خود قرار داده) خدای  عزّوجلّ  در این فقره حدیث فرموده اند: «و علم و نظر مرا به خودش حفظ کند» و نگفته است: «به علم و نظر من، علم داشته باشد.»

پس از توجه به مطلب فوق باید بدانیم که مراقبت بر این دو مطلب مهم، موجب می شود بنده خدا به نتایج و آثار فراوانی دست یابد که از جمله آن مصون شدن از انجام اعمال قبیح و گناه است؛ چنان که امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: «من عَلِمَ اَنَّ اللّه  عزّوجلّ  یراه و یسمع ما یقول و یفعله من خَیر اَو شرٍّ، فیحجزه ذلک عن القبیح من الاعمال»؛[15] کسی که بداند (دانستنی نهادینه شده و ملکه شده) خدای  عزّوجلّ  او را می بیند و آنچه می گوید، او می شنود و هر چه از افعال خیر و شر که انجام می دهد او می داند و می بیند، این علم و مراقبتِ از این علم او را از هر عمل زشت و ناروایی باز می دارد.

و در جای دیگر نوشته اند: آیات و روایات و ادعیه که انسان را به تقوا و مراقبت و خوف و حیا و خشیت و خضوع در پیشگاه حضرت حق فرا می خواند و نیز آیاتی که دلالت می کنند بر اینکه او  سبحانه و تعالی  با هر شخص، حاضر و بر همه امور او ناظر است و از او و اعمالش مطلّع است، در حقیقت، بندگان را به حفظ و پاسداری از مراقبت در محضر خدا دعوت می نماید. کما اینکه غرض از تشریع احکام الهی از واجبات و مستحبات و غیرها، جز این حقیقت والا نیست.[16]

پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خطاب به ابوذر فرموده اند: «یا اباذر ان اللّه عند لسان کل قائل، فلیتق الله امرءً و لیعلم ما یقول»؛[17] ای ابوذر! همانا خداوند در کنار زبان هر گوینده ای است، پس هر انسانی باید این معیت را مراقبت کند و بداند چه می گوید.

7- حزن دائم مطلوب و ممدوح

خداوند سبحان در حدیث معراج، حزن دائم را که یکی از ثمرات و نتایج جوع است، مطلوب دانسته اند. شارع حدیث در ذیل فقره «حزن دائم» نوشته اند: حزن یا برای متاع دنیوی است که مذموم است یا برای از دست دادن نعمت هایی است که خداوند منت گذاشته و به انسان عطا کرده است و سپس گرفته است که اگر توأم با سخط از خدا نباشد مذموم نیست. اما حزن ممدوحِ توصیه شده، نوع سوم حزن است.

قسم سوم حزن، حزن بنده است بر غفلت ها و ارتکاب گناهان، و فرصت هایی است که برای اکتساب اعمال صالحه و تخلق به فضایل اخلاقی داشته و از دست داده است و نیز حزنی که از مواجهه با احوال عالم آخرت پیدا می شود و آنها عبارتند از احتضار و احوال قبر و برزخ و ایستادن در محضر خدا برای حساب، و عبور از صراط. و این حزن ممدوح و مطلوب بوده و شایسته است انسان در کسب آن بکوشد، ولو با رفتن بر سر قبرهای مردگان و یا خواندن قرآن. و این حزن و اندوه است که خدا آن را دوست دارد و آن را از اوصاف صالحان به شمار آورده است و سخن او  جل جلاله  در اینجا که می گوید «و الحزن الدائم» ناظر است به این قسم از حزن، و این قسم است که موجب رشد معنوی انسان شده، او را به سوی اصلاح گذشته اش سوق می دهد تا به کسب فضایل پرداخته و نفس خود را تهذیب و تکمیل کند و این حالت مراقبت بر اصلاح خویش همانا با دوام چنین حزنی برای انسان حاصل می شود؛ چه اینکه انسان به اقتضای حالت بشری خود هر گاه از این حزن خارج شود به انواع غفلت ها و حجاب ها، گرفتار می شود.[18]

8- معنای لطیفی از جهل و حماقت

در توضیح بیان خداوند متعال که در وصف اهل دنیا فرموده اند: «فیهم الجهل و الحمق»[19] نوشته اند: هر کسی که تعلقات دنیوی مانع اوست تا به وظایف الهی خود قیام و اقدام کند و او را از استعمال استعدادهای انسانی در مسیر صحیح بازمی دارد و نمی گذارد از نورانیت عقل و دین سود جسته و خود را نورانی کند، پس او جاهل احمق است، ولو در مراحل زندگی و شئون اجتماعی و حتی مراتب علمی به بالاترین درجات رسیده باشد.[20]

9- معنای لطیف «سختی مجاهدت با نفس»

خداوند کریم در توصیف اهل آخرت و اهل دنیا بر این نکته تأکید نموده اند که اهل آخرت، اهل محاسبه نفس و مجاهدت هستند: «محاسبین لانفسهم متعبین لها»[21] و اهل دنیا به عکس، به دنبال حساب گری از خود نیستند: «لایحاسب نفسه.»[22]

شارح بزرگوار در شرح این فقرات نوشته اند: اینکه خداوند متعال می فرمایند: «اهل آخرت از نفس خود حساب کشیده و آن را به سختی می افکنند» ما را به این دلالت می کند که کسی که بخواهد از اهل آخرت باشد، لازم است با مراقبه دائمی و محاسبه مستمر در شب و روز ناظر و متوجه اعمال و اقوال خود باشد تا از سلوک راه آخرت و نجات، همه موانع را برداشته و از دوشش سنگینی همه گناهان را فرو نهد. و از آنجا که چنین کاری، مخالف هواهای او و مقتضیات طبع مادی اوست، به ناچار باید دائماً به مجاهدت کامل نفسانی و ریاضات شرعی مشغول باشد و مراد از تعب و سختی در سلوک سبیل آخرت همانا سختی مجاهدات و مخالفت ها با نفس و هواهای نفس است.[23]

تارکین محاسبه نفس اهل دنیایند

و در مورد اینکه چگونه تارکین محاسبه نفس از اهل دنیایند، چنین گفته اند: و اما وجه اینکه غافلان و بی توجهان بر محاسبه نفس از اهل دنیا هستند این است که اهل دنیا به واسطه علاقه و دلبستگی به دنیا و غرق شدن در لذات دنیوی از آخرت و نعمت ها و عذاب آن غافل و به دنیا مشغولند و به واسطه اشتغالات دنیوی خود را به محاسبه نمی کشند تا نواقص خود را فهمیده و به علاج آن اقدام نمایند (گرچه اینان از نظر ظاهری اهل ایمان و طاعت نیز هستند.) پس عمر خود را در طلب زینت های دنیوی فانی نموده و برای خویش بذری از حسنات نمی افشانند و نفس خویش را از نواقص به کمال سوق نمی دهند، بلکه در هر لحظه خسارت را بر خسارت افزوده و به سوی نقص و دوری از فطرت (الهی) قدم بر می دارند.[24]

و نیز در آثار ترک محاسبه نفس آورده اند: شایسته است برای بنده مؤمن که در هر شبانه روزی خود را محاسبه کند تا بر افعال قبیحی که مرتکب شده و صفات رذیله ای که از خود بروز داده واقف شود و بر اصلاح آن به پاخیزد... چه اینکه غفلت انسان مؤمن از عیوب نفس و صفات رذیله اش، موجب آن می شود که به عیوب دیگران، از مؤمنان و غیرمؤمنان، مشغول شود و با اظهار بدی های مردم به پخش آن در میان دیگران مبادرت ورزد و نیز دچار عجب و غرور نفسانی و سوءظن به بندگان خدا گردد.

و معلوم است که غافلان از خویش و عیوب خویش (خواه مؤمن و خواه غیرمؤمن باشند) حقیقتاً اهل دنیایند و البته شایسته نیست که مؤمن واقعی چنین باشد تا دائماً مشغول عیوب دیگران و زبانش به بیان بدی های مردم، گشوده باشد.[25]

10- معنای لطیف «روزی هفتاد بار مردن اهل آخرت»

خداوند عزیز در توصیف اهل آخرت می فرمایند: آنان به واسطه شدت و سختی مجاهدت با نفسشان روزی هفتاد بار می میرند و زنده می شوند: «یموت الناس مرةً و یموت اَحدهم فی کل یوم سبعین مرّة من مجاهدة انفسهم و هواهم و الشیطان[26]

شارح عارف نوشته اند: چگونه مجاهدت با نفس به منزله موت آن است؟

از آنجا که مقتضای طبع و عالم عنصری انسان، تمایلات و کشش او به سوی اموری است که موافق خلقت مادی اش می باشد و نیز اینکه نفس اماره از عواملی است که انسان را سوق می دهد تا آنچه را طبعاً بدان مشتاق است، آن را اختیار کند خواه برای حیات روحی و معنوی اش مفید یا مضر باشد، پس مخالفت و مقابله با نفس در اموری که برای او ضرر دارد محتاج مجاهدتی فراوان و ریاضتی سخت است. از این رو، انسان اهل توجه و ذاکر اهل تقوایی که مشتاق لقاء و دیدار خدای سبحان در این عالم و عالم آخرت است، چاره ای ندارد که در تمام لحظاتش و ساعات شبانه روزش با نفس خویش به مجاهدت و مخالفت برخاسته، تا بر آن لگام زده و زمامش را به دست گیرد و از انحراف به اعتدالش آورده و نگذارد در وادی غفلت از خدا و فطرت درغلتیده و مرتکب اموری که برای روح و جسمش ضرر دارد، گردد. حضرت علی(علیه السلام)می فرمایند: با جهادی مستمر و مجاهدتی دائمی بر خویش سیطره یافته و مالک نفستان شوید.[27]

و نیز نوشته اند: به درستی که «هوی» از عوامل اصلی و اساسی در طبیعت انسان است، و اگر در ساختمان وجودی انسان، «هوی» نبود، انسان نه می خورد و نه می نوشید و نه به دنبال ازدواج می رفت و همچنین دیگر را اموری که مقتضای طبع اوست پی جویی نمی کرد. پس بر بنده مؤمن اهل توجه به خدا و آخرت لازم و حتم است که در جمیع شئون حیات مادی، هوایش را تعدیل کند و از طریق گزینش خواست و رضایت خدا بر میل و هوای خودش، جلوی زیاده طلبی های خودش را بگیرد تا لحظه ای از اشتغال به خدا و تکمیل نفس خود غافل نشود و این گزینشِ خواست خدا و ترجیحِ آن بر میل و خواست خود در تمام حالات و لحظات و شئونات مختلف، کمر هر مجاهد و راهرو راه خدا و سالک سبیل انسانیت، را می شکند و لذاست که خداوند فرموده اند: «اهل آخرت روزی هفتاد مرتبه می میرند.»[28]

11- معنای لطیف «انس و مجالست با ملائکة اللّه»

خداوند خبیر فرموده اند: اهل آخرت (در دنیا و آخرت) همنشین فرشتگان هستند؛ «و جُلوسُهم مع الملائکة الّذین یمشون علی اَیمانهم و شمائلهم»[29] و مجالست شان با فرشتگانی است که در اطراف و جلو آنها حرکت می کنند.

شارح محترم نوشته اند: مراد از هم نشینی با فرشتگان، معاشرت با آنان، چنان که بعضی از مردم با بعضی دیگر دارند، نیست، بلکه مراد این است که اهل آخرت و خیر به واسطه قوت ایمانی و تعالی روحی که دارند فرشتگانی را که در اطراف آنان هستند مشاهده نموده و با آنان انس می گیرند و از روی شهود حضور، با آنان همسخن می شوند.[30]

مؤید این نظر، برخورد امام علی(علیه السلام) با دو ملک حافظ خودش می باشد؛ چنان که امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: «اِن امیرالمومنین(علیه السلام) کان اذا اراد قضاء الحاجة، وقف علی باب المذهب، ثم التَفتَ یمیناً و شمالا الی مَلَکَیه، فیقول: اَمیطا عنّی فلکما الله علی ان لا اُحدِث حدثاً حتی اَخرُج الیکُما»؛[31] همانا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)هرگاه برای قضای حاجت می رفت، در جلوی در ایستاده و از دو فرشته مأمور که همراه او در جانب راست و چپ او بودند، خواهش می کرد که از او فاصله بگیرند به آنان می فرمود: از من جدا شوید، خدا از جانب شما بر من شاهد است تا خلافی انجام ندهم و به سوی شما بیرون آیم.

12- معنای لطیف «وصال و وصول الی اللّه»

مؤلف در توضیح بیان خداوند متعال که فرموده اند: ای احمد! همانا ورع و خود نگهداری درهای عبادت را بروی بنده می گشاید و به سبب ورع، بنده به وصال حق می رسد،[32] نوشته اند: لفظ «قرب» در قبال «بعد» و لفظ «وصل» در قبال «هجران و فراق» به کار می رود. البته در مفهوم «وصول» شدت نزدیکی و قرب و دوام آن نهفته است، به خلاف مفهوم «قرب» که در آن دوام و استمرار لحاظ نشده است، لیکن (به نص کتاب الهی و سنّت پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)) هیچ شک و شبهه ای نیست که خداوند سبحان از مخلوقاتش دور نیست تا ما به او نزدیک شویم و او  سبحانه و تعالی  به کناری از موجودات نمی باشد تا ما قرب و وصول به او را تحصیل کنیم. بلکه منظور از الفاظ و تعابیری چون «قرب» و «وصول» در کتاب و سنّت این است که صرف توجه به عالم طبع و تمرکز در شهوات و کشش ها، موجب انصراف و قطع توجه از فطرت  که به مثابه قطع نظر و توجه از خداوند متعال است  شده و ضمیر انسان تاریک و از نورانیت فطری در ظلمات حجاب ها فرو می رود.

... پس هنگامی که بنده ملتزم به ورع و دقت در مراقبت می شود (تا آنجا که تمامی حرکات و سکنات خو د را منطبق با عبودیت می کند) به نورانیت و صفا و درخشندگی اولیه فطری بازگشته و این مراجعه به فطرت را قرب و وصل و نزدیکی به خدا نام گذاری نموده اند.[33]

13- معنایی لطیف از شهود محبت خدا با عمل به رضایت او

خداوند کریم خطاب به حبیب خود فرموده اند: «کسی که به رضای من (خدا) عمل کند محبتی را ملازم وجود او قرار می دهم که علاقه و عشق به هیچ مخلوقی را بر عشق و محبت من ترجیح ندهد، پس چون بنده دوستدار من شود، من نیز دوستدار و محب او شده و نیز او را محبوب خلقم قرار می دهم.[34]

خداوند سبحان در این فقره از حدیث سه قسم از محبت را مورد اشاره قرار داده اند و آن محبت خدا به بنده، محبت بنده به خدای سبحان، و محبت مردم نسبت به بنده، می باشد و نیز خداوند روشن نموده اند که عامل اساسی برای وصول به این محبت همان عمل به رضایت حق است.

پس هر گاه بنده ای طریق خشنودی و رضایت خدا را طی کند، حجاب هایی که به واسطه توجه به عالم ماده بر روی فطرت توحیدی او قرار گرفته است، کنار رفته و هیچ حجابی بین او و فطرت توحیدی اش نمی ماند، و با رفع حجاب ها از فطرت انسان، حجاب های بین او و خدا هم کنار رفته، آنگاه با تمام وجود می یابد و با چشم دل محبت خدا نسبت به خود و محبت خود نسبت خدای را مشاهده نموده و می بیند.[35]

14- معنای لطیف ذکر خدا و داشتن زندگی گوارا

خداوند جلیل از رسول کریم می پرسد: می دانی زندگی گوارا و حیات جاودانه کدام است؟ و رسول خدا عرض می کند: خیر. سپس در توضیح این دو، خداوند می فرمایند: «زندگی لذت بخش و شیرین و گوارا آن است که صاحبش از یاد من خسته و سست نشود و حیات جاودانه آن است که صاحبش اهل اعمال (صالح) نجات بخش و سعادت آور باشد.»[36]

شارع معظم در توضیح می نویسند: «گوارایی زندگی برای ذاکر خدا از آنجا حاصل می شود که می بیند خدا نیز ذاکر او بوده و در هنگامه توجه و ذکر، خدا نیز به او توجه ویژه دارد و کدام ذکر گواراتر از ذکری است که مقرون به یاد کرد پروردگار متعالی از بنده اش باشد و کدام لذت و شیرینی بالاتر از این شهود است.»[37]

و در مورد اینکه حیات جاودانه برای عامل به خیرات و صالحات است می نویسد: حیات باقی (و طیبه) مرهون کمالات نفسانی است که این کمالات هم محصول (ایمان) و عمل صالح است و حیات طیبه جاودانه چیزی جز وصول به حقایق توحیدی که در فطرت انسانِ عامل، نهاده شده است، نمی باشد.[38]

15- معنای لطیف «به مناجات نشستن خدا با محبان خود»

خداوند سبحان در حدیث معراج فرموده اند: «با محبان خود، چنان به مناجات می نشینم که سخن گفتن و مجالست آنها با دیگران بکلی قطع شود. پس در تاریکی شب ها و روشنایی روز با او نجوا می کنم تا جایی که سخنش و مجالستش با دیگران قطع شود.»[39]

شارح محترم در توضیح آورده اند: همانا نجوای خدای متعال با این بنده به کمال رسیده، مناجاتی درونی و باطنی است و این نجوا حاصل نمی شود، مگر حجاب های بین بنده و خدا کنار رود. پس چون حجاب کنار رود بنده به شهود می بیند و با چشم دل و سویدای وجودش می یابد که با خودش و همه چیز دیگر جلوه جمال و معیت الهی است. چنان که سید شهیدان(علیه السلام) در دعای عرفه عرضه داشته اند: «ای خدا، تو آنی که در همه چیز خودت را به من نشان داده ای و من ظهور تو را در همه چیز می بینم.»

پس چون این مشاهده قلبی با عنایات الهی محقق شود، همانا مناجات و نجوای خدای تعالی از طریق همه مظاهر با بنده اش صورت گرفته بدون لحاظ و نگاه استقلالی به مظاهر. بلکه در همه حرکات و سکنات خود نیز چیزی جز آنکه همه مظاهر به او قائمند نمی بیند و این همان اسماء و صفات الهی است که ارکان همه چیز را تحت پوشش خود در آورده است، چنان که در دعای کمیل بدان اشارت رفته است. و البته أسماء حسنای او از ذاتش جدا نبوده، و بنده واصلی که به این فوز عظیم نایل شده است، در عین مجالست و مصاحبت با دیگران بر حسب مقتضیات عالم طبع، نگاه قلبی و چشم باطنی اش به حقیقت و ملکوت آنهاست و به نور وجه الهی که همه چیز از آن نور و روشنی گرفته است. و معنای انقطاع سخن و مصاحبت با غیر خدا چیزی جز این نیست.[40]

16- معنایی لطیف از اولوالالباب و اینکه بالاتر از اولی العقل اند

شارح محترم در ذیل فقره «و لَاَستغرقنَّ عقله بمعرفتی، و لَاَ قومنَّ له مقام عقله»؛[41] (عقلش را سرشار از معرفت خود کنم و خود در جای عقلش نشینم) نوشته اند: از منطوق و مفهوم این فقره از حدیث استفاده می شود که عقل بندگان، آنان را به خیر و شر و نیکی و زشتی هدایت می کند، (تا زمانی که به کمالات بسیار بالای انسانی نرسیده اند.) هنگامی که به واسطه عمل به رضایت حق به این منزلت عالی نورانی که همان مقام اعلای انسانی است رسیدند، عقلشان سرشار از معرفت خدای سبحان شده و اوست که در جایگاه عقلشان نشسته و جز او هدایت گری برایشان نمی ماند. و از ظواهر آیات قرآن به دست می آید که خداوند متعال اینان را «اولی الالباب» (خردمندان و فرهیختگان) نامیده است نه صاحبان عقل؛ چه اینکه اینان به مغز و حاق حقیقت رسیده اند.[42]

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: نگهدارنده انسان عقل است... هنگامی که این عقل مؤید به نور (همان نوری که از عبودیت و عمل به رضایت حق حاصل می شود) گردد، آن وقت او عالمی بینا و متذکر و با فطانت و فهم عمیق می گردد.[43]

مؤلف شارح در تعریف نور فرموده اند: مراد از «نور» هر چیزی است که خدا تحقق و انجامش را پسندیده و به آن راضی است... (آری) در هر چیزی که رضایت خدا باشد، نوری باطنی نهفته است و در هر چیز که مرضی خدای سبحان نیست، جز تاریکی و ظلمت نمی باشد.[44]

17- معنایی لطیف از «رابطه حلال خواری و در کنف خدا قرار گرفتن»

خداوند رحمان خطاب به رسول رئوف فرموده اند: ای احمد، عبادت ده قسمت است که نُه قسم آن طلب حلال است، پس هنگامی که خوردنی ها و نوشیدنی هایت را طیب و پاکیزه کنی پس تو در حفظ و کنف ویژه من قرار می گیری.[45]

شارع متعبد در توضیح آورده اند: همانا طلب حلال، عبادت است، بلکه نه قسم عبادت است، و وجه آن این است که در خوردنی های حلال و هر چیز دیگری که نقشی در حیات و بقای انسان دارد، ارتباط ویژه و مؤثری در ایجاد نشاط در جوارح انسان و آمادگی برای خدمت خدا و عبادت او، دارد. پس اگر خوراک انسان و مال او از حلال نباشد، توفیق عبادات خاص برایش حاصل نشده و آثار عبادات برایش آشکار نمی شود و در قلبش نور اعمال صالح را نمی یابد.

و آنچه در اینجا، توجه به آن شایسته است وجه ارتباط بین خوردن حلال از یک سو و عبادت و در حفظ و کنف خاص حق قرار گرفتن، از سوی دیگر است (وجه تلازم بین حلال خواری با عبادت و در حفظ حق قرار گرفتن چیست؟)

شاید تلازم بین اینها به مسئله نیت انسان برگردد؛ چون هر عمل و فعل و حرکت و سکون بنده به نیت و انگیزه او تحقق می یابد و هنگامی که نیت و عمل شخصی (که از جمله آن طلب حلال برای معیشت است) تحصیل رضایت و خشنودی خدای سبحان باشد؛ خشنودی و رضایتی که نور و روح و باطن اعمال است، آن وقت او در کنف خدای تعالی قرار گرفته و در صیانت ویژه او محفوظ شده است، بلکه صرف نیتِ رضایت طلبی عین دخول بنده است در کنف و حفظ خدا از جمیع خطرات معنوی و ظاهری.[46]

پی نوشت ها

[1] علی سعادت پرور (پهلوانی تهرانی)، سرُّالإسراء فی شرح حدیث المعراج، قم، مکتبة التشیّع، 1416 ق، دو جلدی.

[2] همان، ج 1، ص 54 و 58.

[3] همان، ص 59.

[4] همان، ص 453.

[5] همان، ص 454.

[6] همان، ج 1، ص 64.

[7] همان، ص 62 و 63.

[8] همان، ص 62.

[9] همان، ص 64.

[10] همان، ص 94.

[11] همان، ص 262.

[12] همان، ص 106.

[13] همان، ص 143 و 144.

[14] همان، ص 371.

[15] محمّدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 80.

[16] سرالاسراء، ج 1، ص 542.

[17] محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 87.

[18] سرالاسراء، ج 1، ص 148 و 149.

[19] همان، ص 315.

[20] همان، ص 317.

[21] همان، ص 348.

[22] همان، ص 284.

[23] همان، ص 351.

[24] همان، ص 285.

[25] همان، ص 310.

[26] همان، ص 322.

[27] همان، ص 394.

[28] همان، ص 396.

[29] همان، ص 433.

[30] همان، ص 434.

[31] محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 5، ص 327، روایت 19.

[32] سرالاسراء، ج 2، ص 15.  

[33] همان، ص 22.

[34] همان، ص 74.

[35] همان، ص 77.

[36] همان، ص 195.

[37] همان، ص 197.

[38] همان، ص 210.

[39] همان، ص 89.

[40] همان، ص 92 و 93.

[41] همان، ص 154.

[42] همان، ص 157 و 158.

[43] همان، ص 183.

[44] همان، ص 192.

[45] همان، ص 41.

[46] همان، ص 52.

کلمات کلیدی
معرفی کتاب  |  سِرُّالإسراء فی شرح حدیث المعراج  |  آیة اللّه حاج شیخ علی آقای پهلوانی  | 
لینک کوتاه :