گنجینه معارف

روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی؛ مربی مبلغان انقلابی (قسمت دوّم)

در شمارۀ 209 نشریه مبلّغان، زندگی تبلیغی روحانی شهید، سیدمجتبی نوّاب صفوی بررسی شد و در آن پس از مقدمه ای کوتاه برخی ویژگی های تبلیغی ایشان از نظر گذشت؛ ویژگی هایی همچون «قدرت گفتار»، «منطق و استدلال محکم»، «خطابه های حماسی»، «حرکت در خط مرجعیت»، «زهد و ساده زیستی» و «گریز از ریاست های فریب دهنده»؛ اکنون در این مقاله سایر ویژگی ها، ارائه می گردد.

منبع : مجله مبلغان، دی و بهمن 1395 - شماره 210 , پاک نیا تبریزی، عبدالکریم تعداد بازدید : 2221     تاریخ درج : 1399/10/27    

ح) مقاومت در راه هدف

مقاومت در راه هدف، از دیگر ویژگیهای تبلیغی شهید نواب بود. وی در اسفند 1332ش اعلامیه ای صادر کرد که بر مقاومت در راه امر به معروف و نهی از منکر تأکید نموده، خود را از هر نوع تسلیم و سازش مبرّا دانسته است. در بخشی از آن می خوانیم:

«شنیده ام که برخی از مغرضین یا نادانان که مشمول این آیۀ مقدسه هستند: «وَ إِذا ذُکرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ»؛ «هنگامی که نام خدا به تنهایی برده شود، قلوب کسانی که ایمان به آخرت نیاورده اند، ناراحت می شود.» آری، اینان که از ثبات قدم من در راه خدا و از اینکه زیر بار هیچ سخنی جز سخن خدا نمی روم، ناراحت اند و میل دارند که تابع شهوات آنها بشوم و نمی شوم، تهمتهایی به من می زنند... علناً به من گفتند: پس از تمام شدن امر نفت هم ممکن نیست که احکام خدا را اجرا نماییم و هرچه نصیحت کردم، نپذیرفتند تا روزی که نوشتم: شهوات اینان با اجرای احکام خدا مخالف است و به همین جهت، شمشیر خود ما را به روی ما کشیده اند...

اگر تمام افراد بشر، به استثنای من، به خاطر شهوات دنیا - به فرض محال - دشمنان خدا و محمد و آل محمد(ص) باشند، من به یاری خدا در راه محبت خدا و محمد و آل محمد(ص) با تمام آنها به شدت می جنگم و به یاری خدا پیروز می شوم. «اللّهم انصرنا و ما النصر الا من عندک[1]

ط) جلوتر از زمان

مبلغان انقلابی همیشه جلوتر از زمان خود هستند؛ چراکه نشناختن زمان و مقتضیات آن، از موانع مهم موفقیت است. امام صادق(ع) می فرماید: «الْعَالِمُ بزَمَانِهِ لَا تهْجُمُ علَیهِ اللَّوَابِس؛[2] کسی که آگاه به زمان خودش باشد، اشتباهات بر او هجوم نیارد.»

عالم زمان شناس باید از رازها، حیله ها و راهکارهای ظالمان و ستمگران آگاه باشد، تا به دام دشمنان نیفتد و در امور مشتبه، حیران و گمراه نگردد. نقشه های آنها را شناخته، دست آنها را از پس وقایع ببیند. شهید نواب صفوی چنین عالمی بود و نه تنها زمان خود را می شناخت؛ بلکه جلوتر از زمانش در حرکت بود.

به اعتقاد همسر شهید نواب صفوی[3] وی چهره ای کاریزما[4] بوده که اطرافیانش حاضر بودند خود را برای او و اعتقاداتش به احکام اسلام، قطعه قطعه کنند. وی می گوید: «نواب چهره ای حماسی بود که زندان را به مکتبی تبدیل کرد که بسیاری از افسران و مأموران به فدائیان اسلام پیوستند.» او می افزاید: «شخص نواب تربیت شدۀ مکتب اسلام بود. به دلیل اینکه خودش در بالا ترین راه حرکت می کرد. چند سال در نجف، در حوزه های مختلف درس خواند. علامه امینی صاحب کتاب الغدیر، استاد آقای نواب بود. ایشان گفتند: نواب اول شاگرد من بود؛ اما بعد ها چیزهای بزرگ از روح نواب تراوش کرد که من دیدم دیگر چیزی ندارم به نواب بدهم. نوابغ همیشه بیش تر از سنّشان می دانند و حرکت می کنند. "[5]

ی) شناخت نقشه های دشمن

مبلغ متعهد باید دشمن شناس باشد و از ویژگیهای آنان آگاهی بیابد، همچنان که امام علی(ع) یکی از ارکان مهم رسیدن به هدف را شناخت دقیق دشمن و نقشه هایش دانسته، می فرماید: «اعْلَمُوا أَنَّکمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکه؛[6] بدانید که شما به رشد [و کمال] نمی رسید؛ مگر اینکه ترک کنندگان (و مخالفین) را بشناسید.»

شهید نواب صفوی دشمن واقعی را می شناخت و توطئه های آنان را قبل از انجام، خنثی می کرد. اعدام انقلابی مجریان سیاست دشمن، همانند: احمد کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزم آرا و حسین علاء، و طرح اتحاد ملل اسلامی در همین راستا بود.

بعد از رخداد 28 مرداد 1333، از طرف شاه، توسط امام جمعۀ تهران به شهید نواب سه پیشنهاد داده شد. وی صد هزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهادش، به نواب بدهد. پیشنهادهای اهریمنی شاه که برای به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارت بودند از:

1- در یکی از کشورهای اسلامی به عنوان سفیر اعزام گردد؛

2- منزلی برای وی در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهی ده هزار تومان حق سفره به ایشان پرداخت شود؛

3- با همکاری ایشان یک حزب بزرگ اسلامی تشکیل شود و مخارج آن را دربار تأمین کند.

شهید نواب با کمال قاطعیت به این امام جمعه می گوید: «خجالت نمی کشی مرا به درگاه معاویه دعوت می کنی؟» با چنین جوابی، امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت می رود. پیش از آن نیز تولیت آستان قدس رضوی(ع) پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.[7]

ک) جذب اندیشمندان انقلابی

شهید نواب صفوی برای تبلیغ اسلام انقلابی با مهارتی خاص چنان موجی به راه انداخت که در داخل و خارج کشور صدایش شنیده می شد و در اثر تبلیغات مخلصانه و ماهرانه اش بسیاری از کسانی که بعد از عالمان و مجتهدان و افراد تأثیرگزار جامعه شدند، از او متأثر بودند. آنان نه تنها در کنار او و یا هوادار او شدند؛ بلکه راه و روش و اهداف او را در نیم قرن گذشته پی گرفتند.

با اینکه نواب عمر زیادی نداشت؛ اما علمای سالمند نیز به او احترام گذاشته، قداست، ایمان و شجاعتش را بزرگ می داشتند. عالمانی مانند: شیخ هاشم قزوینی(م 1380)، شیخ مجتبی قزوینی (م1386)، و شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی (م1380)، نام او را با شور و گرمی می بردند.

شیخ علی اکبر الهیان، از علمای بزرگ با عمری در حدود 70 سال، در مورد شهید نوّاب می گوید: «اگر من نواب را حضوراً دیده بودم، چه بسا جزو افراد و دستۀ او می شدم.» وی با این سخن به اهمیت فوق العادۀ دفاع از دین خدا در آن روزگار اشاره می کند.[8]

ل) تربیت مبلّغان انقلابی

چنان که شهید نواب گفته بود: «به خدا من چنان می میرم که داستان "آمِنَّا بِرَبِّ الغُلَامِ"[9] زنده شود و از هر قطرۀ خونم یک نواب صفوی به وجود بیاید.» به یمن اندیشه ها و تبلیغات وی هزاران نواب تربیت شد. برخی از آن نیروهای انقلابی عبارتند از شهیدان: سید علی اندرزگو، سید عبدالحسین واحدی، رهبر معظم انقلاب (حفظه الله)، سید محمد واحدی، خلیل طهماسبی، سید حسین امامی، مظفر ذوالقدر، و استاد محمدرضا حکیمی و....

مقام معظم رهبری(حفظه الله) آن سالها نوجوانی بیش نبود و از خاطراتش با سید مجتبی نواب صفوی این گونه روایت می کند:

«آن کسی که در دورۀ جوانی من خیلی روی من اثر گذاشت، در درجۀ اول، مرحوم "نواب صفوی " بود. آن زمانی که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به شدت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصلۀ چند ماه بعد، با وضع خیلی بدی شهیدش کردند.»[10]

و می فرماید: «... در رابطه با مرحوم نواب صفوی، نواب یک سفر آمد مشهد، برای اولین بار، نواب را آنجا شناختیم. فکر می کنم که سال 31 یا 32 بود. ما شنیدیم که نواب صفوی و فدائیان اسلام آمده اند مشهد و در مهدیۀ عابدزاده وارد شده اند. عابدزاده از اینها دعوت کرده بود. یک جاذبۀ پنهانی مرا به طرف نواب می کشاند. بسیار علاقمند شدم که نواب را ببینم. خواستم بروم مهدیه؛ ولی نتوانستم؛ چون مهدیه را بلد نبودم. یک روز خبر دادند که نواب می خواهد بیاید بازدید طلاب مدرسۀ سلیمان خان که ما هم جزو طلاب آن مدرسه بودیم. ما آن روز، مدرسه را آب و جارو و مرتّب کردیم. یادم نمی رود که آن روز جزو روزهای فراموش نشدنی زندگی من بود. مرحوم نواب آمد؛ یک عده هم از فدائیان اسلام با او بودند که با کلاه شان مشخص می شدند. کلاه های پوستی بلندی که سرشان می گذاشتند و با آن مشخص می شدند. اینها هم دور و برش را گرفته بودند و همراه با جمعیتی وارد مدرسۀ سلیمان خان شدند. راهنمایی شان کردیم و آمدند در مدرس مدرسه که جای کوچکی بود، نشستند. طلاب مدرسه هم جمع شدند. هوا هم گرم شده بود. تابستان بود ظاهراً یا پاییز. درست یادم نیست. آفتاب گرمی بود. ایشان هم شروع به سخنرانی کرد. سخنرانی نواب، یک سخنرانی معمولی نبود. بلند می شد می ایستاد و با شعار کوبنده و [با لحنی] شعاری شروع به صحبت می کرد. من محو نواب شده بودم.

خودم را از لابلای جمعیت به نزدیکش رسانده بودم و جلوی نواب نشسته بودم. تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم. او هم بنا کرد به شاه و به دستگاه های انگلیس و... بدگویی کردن. اساس سخنانش این بود که اسلام را باید زنده کرد. اسلام باید زنده شود. اسلام باید حکومت کند و این کسانی که در رأس کار هستند، اینها دروغ می گویند. اینها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرفها را از نواب صفوی شنیدم. آنچنان آن حرفها درون من نفوذ کرد و جای گرفت که احساس می کردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم. این احساس را واقعاً دوست داشتم که "دوست دارم همیشه با او باشم. "

... بعد [آن] گفتند که فردا هم نواب به مدرسۀ نواب [فعلی] می رود. من هم رفتم مدرسۀ نواب برای اینکه بار دیگر نواب صفوی را ببینم.

... باز من رفتم جلو نشستم و چهار چشمی نواب را می پاییدم. شروع به سخنرانی کرد. با همۀ وجود حرف می زد؛ یعنی این جور نبود که فقط زبان و سر و دست کار کند؛ بلکه زبان و سر و دست و پا و بدن و همۀ وجودش، همین طور حرکت می کرد و حرف می زد و شعار می داد و مطلب می گفت. بعد هم که سخنرانی اش تمام شد، ظهر شده بود و پیشنهاد کردند که نماز جماعت بخوانیم. قبول کرد و اذان گفتند. ایستاد جلو و یک نماز به جماعت حسابی هم ما پشت سر نواب خواندیم. بعد، نواب رفت و دیگر ما بی خبر بودیم و اطلاعی از نواب نداشتیم تا خبر شهادتش به مشهد رسید.

خبر شهادتش که رسید، ما در مدرسۀ نواب بودیم. یادم هست که یک جمع طلبه، آنچنان خشمگین و منقلب شده بودیم که علناً در مدرسه شعار می دادیم و به شاه دشنام می دادیم و خشم خودمان را به این صورت اظهار می کردیم و اینجا، جا دارد که بگویم: مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی، روی همان آزادگی که داشت، تنها روحانی مشهد بود که در مقابل شهادت نواب عکس العمل نشان داد و آن عکس العمل در درس بود. سر درس به یک مناسبتی حرف را به نواب و یارانش برگرداند و انتقاد شدیدی از دستگاه کرد و تأثر شدیدی ابراز کرد و این جمله یادم هست که فرمود: وضعیت مملکت ما به جایی رسیده که حالا فرزند پیغمبر(ص) را به جرم گفتن حقایق، می کشند؟ این را از مرحوم شیخ هاشم قزوینی من به یاد دارم. هیچ کس دیگر متأسفانه عکس العمل نشان نداد و اظهار نظر نکرد. باید گفت که اولین جرقه های انگیزش انقلاب اسلامی، به وسیلۀ نواب در من به وجود آمد و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را در دل ما نواب روشن کرد.

یک سال بعد از آن، من دوستی پیدا کردم که از مریدان و نزدیکان نواب بود. این دوست، معلم بود در تهران؛ الان هم هست. بعد از شهادت نواب، در سال 35 بود که او آمده بود مشهد و خاطرات فراوانی از نواب نقل می کرد. خودش هم به نواب نزدیک بود. از زندگی شخصی نواب، از زندگی مبارزاتی نواب، از شعارهایش، از بیانیه هایش و از وضع خانوادگی او خیلی چیزها برای من گفت و ما را بیش تر مجذوب و عاشق نواب کرد. این حالت و رنگ گیری از نواب شروع شد و موجب شد که ما حرکات مبارزاتی خودمان را شروع کنیم.[11]

م) تأثیر بر غیر مسلمانان

شهید نواب صفوی، روحانی برجسته و منحصر به فردی بود که با اخلاق و رفتار حکیمانۀ خویش مردم را تحت تأثیر قرار داده، آنان را شیفتۀ دین مقدس اسلام می کرد. یکی از شخصیتهایی که شیفتۀ اعمال و رفتار رهبر فدائیان اسلام شد و اسلام آورد «یوسف خباء»، خبرنگار مسیحی لبنانی بود. وی در این باره می گوید: «من بعد از ملاقات و مذاکره با نواب صفوی مسلمان شدم. او جسم نحیفی داشت؛ اما روح بزرگی بر این جسم نحیف حکومت می کرد. گویی می خواست تمام دنیا را در میان روح خویش و در میان پنجه های پر قدرت خود هضم نماید.»[12]

ن) سفرهای تبلیغی

مبلّغ شجاع اسلام، شهید نواب، یک سلسله اقدامات و سفرهای تبلیغی را برای جذب جوانان مذهبی و سازماندهی آنها به منظور انجام تبلیغات دینی و عملیات مسلحانه علیه متجاوزان به دین و مملکت، و مبارزۀ همگانی اقشار جامعه علیه جور و فساد حکومت پهلوی آغاز کرد. او از مشهد به گرگان، مازندران، رشت، قزوین، زنجان، کرمانشاه، مرز خسروی و بالاخره به نجف عزیمت کرد. وی سفری را به نواحی آذربایجان و دیدار با برخی از علما و بزرگان عشایر و ایلات منطقه، و جلب حمایت آنها از اقدامات خویش و جمعیت فدائیان اسلام داشت.

سفر تبلیغی دیگر ایشان به اتفاق سید محمدحسین امامی و سید عبدالحسین واحدی، به سوی مشهد و نواحی شرقی کشور بود. آنها در همه جا هدف خود را آشنا کردن مردم با معارف اسلامی و زمینه های نهضت مردمی برای احقاق حقوق مسلمین و دفاع از اسلام و مملکت بیان می داشتند. شهید نواب پس از آزادی، در راه بازگشت از شمال، در بهشهر مازندران با آیت الله کوهستانی ملاقات کرد و آنگاه عازم تهران شد.[13]

شوق شهادت

رهبر فدائیان اسلام در تاریخ 26/8/1334 یک روز پس از اعدام انقلابی نافرجام حسین علاء،[14] هفتمین نخست وزیر محمدرضا پهلوی، از خانۀ سید غلامحسین شیرازی برای یافتن مخفیگاه دیگری بیرون آمد و به منزل آیت الله طالقانی(ره) رفت. هوا به شدت سرد بود و نواب صفوی و آقایان طالقانی، خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و محمدمهدی عبدخدایی در اتاقی کنار هم نشسته بودند. شهید نواب در پاسخ یارانش که پرسیدند: «اگر ما را گرفتند، چه کار کنیم؟» فرمود: «به وظیفه تان عمل کنید. به خدا من چنان می میرم که داستان "آمِنَّا بِرَبِّ الغُلَامِ" زنده شود و از هر قطرۀ خونم یک نواب صفوی به وجود بیاید. مرگ ما حتمی است.»

سرانجام پس از 5 روز، نواب تصمیم گرفت به خانۀ حمید ذوالقدر - که از دوستان قدیمی اش بود - برود. آقای طالقانی نیز شال سپیدی را از کمرش باز کرد و بر سر نواب بست و عینکش را نیز به او داد تا مأموران موفق به شناسایی اش نشوند؛ اما چند لحظه پس از ورود نواب به خانۀ حمید ذوالقدر در عصر چهارشنبه در تاریخ 1/9/1334 گروهی از برجسته ترین مأموران شهربانی به سرپرستی کارآگاه معنوی، رهبر بزرگ فدائیان اسلام را دستگیر کردند.

سرانجام شهید نواب صفوی به همراه همرزمان انقلابی اش، پس از یک دهه مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی، در سحرگاه سرد 27 دی ماه 1334 حادثۀ گرمی را رقم زد و با شهادت مظلومانۀ خود سرنوشتش را با اجداد مطهرش پیوند داد و امروزه بعد از شصت سال، اندیشه او روز به روز گسترده تر و دشمنانش منفورتر شده اند. مرقد پاک ایشان در «وادی السلام» قم، زیارتگاه مشتاقان اهل دل است.

آری، شهید نواب و یارانش بار دیگر ماجرای جوانان کهف را زنده کردند که: «إِنَّهُمْ فِتْیةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی؛[15] «آنها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند، و ما بر هدایتشان افزودیم.»

استاد حکیمی می نویسد: «شهادت نواب، مقارن ایام فاطمیه بود. خبر اعدام او همه جا پیچید. آن روز غروب من به مسجد گوهرشاد رفتم. هوا غمی خونین را به همه جا می برد. از در بازار وارد مسجد گوهرشاد شدم. پشت به غرفه های شمالی مسجد و رو به ایوان مقصوره و گلدسته ها ایستادم. مغرب دردناکی از راه می رسید. نیمی از آسمان رو به سیاهی رفته بود و نیمی دیگر خون شفق را مزمزه می کرد. اندک اندک بانگ اذان بلند شد. نواب کشته شده بود. دریغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهای جماعت مثل دیگر ایام برپا گشت؛ چرا کسی برای خون نواب فریاد نمی زند؟ در آن لحظات روح نواب را در همۀ مسجدها و شبستانها می دیدم. جملات اذان گفته می شد، و در میان خون شفق و سیاهی شب راه می گشود. تاریکی مغموم مغرب تیره تر می شد و نخستین شب نبودن نواب از راه می رسید. به گلدسته ها نگاه می کردم و به آسمان فکر می نمودم که این فریاد فدایی بزرگ اسلام است که از حنجرۀ مؤذنان بیرون می آید. آری، این اوست که نام خدا را به بزرگی یاد می کند؛ نام خدای، همواره از فداکاران برقرار مانده است و این نواب است که از همۀ گلدسته های عالم اذان می گوید، در همۀ مغربها و در همۀ ظهرها، و در همۀ فجرها، این فریاد خونبار نواب است: الله اکبر، لا اله الا الله... !»[16]

سفارشی به مبلغان

در وصیتنامه ای که از شهید نواب صفوی به یادگار مانده، بخشی از افکار و اندیشه های این مبلغ پارسا و انقلابی منعکس شده است که فرازی از آن را با هم می خوانیم:

«آه، ای برادران! شما برای اتمام حجت حق و کسب رضای رحمان و طاعتش و برای نجات و تبرئۀ خود در پیشگاه عظیم خدای عزیز «وَ مَعذِرَةً اِلَی ربِّکُم» حق را بگویید و تبلیغ کنید و این بیچارگان را از بیچارگی فردا خبر دهید و انذار نمایید و عدم رضای خودتان را نسبت به معاصی و نافرمانیها و تبهکاریها و طغیانهای آنها اعلام دارید «إِمّا شَاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً» یا هدایت پذیر گردیده و یا کفران می کنند.»[17]

پی نوشت ها:

[1] پایگاه اینترنتی «تاریخ ایرانی» به آدرس: www. tarikhiran. ir، اعلامیه نواب صفوی در اسفند ۱۳۳۲ش.

[2] کافی، کلینی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407ق، ج 1، ص 27.

[3] نیره احتشام رضوی، همسر شهید نواب صفوی، در زمان شهادت وی ۲۲ ساله بوده و نقش مهمی در شناساندن شهید نواب و اهداف والایش داشته است.

[4] رهبری تأثیرگذار و جذاب که با قدرت رهبری فوق العاده به دلها نفوذ می کند.

[5] همسر نواب صفوی، در مصاحبه با پایگاه اینترنتی «تاریخ ایرانی».

[6] کافی، ج 8، ص 390.

[7] گلشن ابرار، جمعی از نویسندگان، نشر معروف، قم، 1385ش، ج 2، ص 652.

[8] ماهنامه معارف، دی ماه 1389، ش 81؛ هفته نامه شهرآرا، ش 84 - 26، دی ماه 1392، ص 6.

[9] این سخن حکیمانه شهید نواب صفوی اشاره به یک داستان قرآنی در سوره «بروج» در مورد اصحاب اخدود است. از پیامبر(ص) روایت شده است که فرمود: یکی از شاهان ساحری داشت و چون پیر شد، شاه جوانی را به او سپرد تا سحر به او بیاموزد و در مسیر آمد و رفت جوان، راهبی بود، پس سخنانی از او شنید و از آن به شگفت آمد. آنگاه شبی در راه خود اژدهایی دید که راه مردم را بسته است. جوان، سنگی برداشت و گفت: «اللّهمّ إن کان الرّاهب أحبّ إلیک من السّاحر فاقتلها؛ بار خدایا! اگر راهب در پیشگاه تو از ساحر محبوب تر است، پس اژدها را با این سنگ بکش.» پس آن را کشت. جوان پس از این ماجرا بیماران جذامی و مبروص را شفا می داد. شاه، جوان را دستگیر کرد و گفت: از دین خود برگرد و او امتناع ورزید، پس فرمان داد او را بالای کوهی برده و در درّه ای بیفکنند. جوان گفت: خدایا! خودت مرا در برابر آنها کفایت کن و شرّشان را از من بگردان! پس کوه لرزید و آنها را [در درّه ای افکند] و نابودشان کرد و جوان نجات یافت، پس [به فرمان شاه ] او را داخل کشتی بزرگی بردند تا در میان امواج افکنده، غرقش کنند. جوان نفرین کرد، پس کشتی آنها در دریا غرق شد و سرنشینانش به هلاکت رسیدند و جوان نجات یافت. جوان به شاه گفت: تو نمی توانی مرا بکشی؛ مگر اینکه مردم را در زمینی جمع کنی و مرا بر تنه درختی به دار آویزی و از تیردان من تیری برداری و بگویی: به نام خدا، پروردگار این جوان، سپس آن تیر را به طرف من شلیک کنی. شاه به آن دستور عمل کرده، تیر را رها ساخت که بر پیشانی جوان نشست. پس وی دست بر پیشانی نهاد و مرد. مردم گفتند: «آمنّا بربّ الغلام؛ به پروردگار این جوان ایمان آوردیم.» پس به شاه گفتند: از آنچه می ترسیدی، بر سرت آمد و مردم [به خدا] ایمان آوردند. شاه دستور داد گودالهای عمیقی کندند و در آنها آتش انداخت و هر کس از دین جوان برنگشت، در آن گودالهای آتش افکندند تا زنی آمد که کودکی در آغوش داشت، پس خود را از افتادن در آن آتش کنار کشید. کودک گفت: «یا أمّاه! اصبری فإنّک علی الحقّ؛ مادرم! صابر باش که تو بر حقّی.» پس وارد آتش شد. روایت شده است که هرگاه پیامبر(ص) از اصحاب اخدود یاد می کرد، از سختی گرفتاری و امتحانشان به خدا پناه می برد. از ابن عباس نیز روایت شده است که ارواح این مؤمنان وارد بهشت شد، پیش از آنکه بدنهایشان به آتش برسد. (تفسیر جوامع الجامع، طبرسی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ اول، 1377ش، ج 3، ص 759)

[10] پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری(حفظه الله)، بیانات معظم له در دیدار صمیمانه جوانان به مناسبت هفته جوان، ۸/ 2/ ۱۳۷۷.

[11] خبرگزاری فارس، 20 /۱۰ /1393.

[12] سید مجتبی نواب صفوی، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، حسین خوش نیّت، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1385ش، ص 139؛ مجله گلبرگ، دی ماه 1381، ش 37، ص 80.

[13] «فدائیان اسلام، تاریخ عملکرد، اندیشه»، سید هادی خسروشاهی، انتشارات اطلاعات، تهران، 1375ش، ص 66؛ مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، فصلنامه مرکز بررسیهای اسلامی، قم، گروه تاریخ (سید هادی خسروشاهی)، ش 2، زمستان 1370.

[14] در طول زمان حکومت محمدرضا پهلوی از نخست وزیران وی دو نفر (هژیر و رزم آرا ) توسط فدائیان اسلام به مجازات خود رسیدند؛ اما ترور نخست وزیر سوم (حسین علاء) به موفقیت نرسید.

[15] کهف/ 13.

[16] هفته نامه شهرآرا، ش 84 - 26، دی ماه 1392، ص 6.

[17] پایگاه اینترنتی «تاریخ ایرانی»، به نقل از کتاب جمعیت فدائیان اسلام، احمد گل محمدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران.

کلمات کلیدی
زندگینامه  |  شهید نواب صفوی  |  سیره تبلیغی  | 
لینک کوتاه :