کتاب  /  شرح حال  /  مسلم بن عقیل

اسیر آزاد

تعداد بازدید : 259     تاریخ درج : 1388/10/05    

اسیر آزاد

قهرمان ، گرفتار دشمن شد و به سوی قصر والی روان گردید . زخمهای جانکاه ، خستگی شدید ، خونهای سر و صورت ، مسلم قهرمان را از توان و قدرت انداخته بود . شهادت را بروشنی احساس می کرد و از آن خرسند بود . گویا با خود می گفت :

من ، امروز ، از خم خون ، می چشم شهد شهادت را

ولی خرسند و خشنودم

که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست .

از این مردن سرافرازم

که پیش باطل و بیداد

نیاوردم فرود ، این سر

نکردم سجده بر دینار

صفحه 63

نسودم لحظه ای پیشانی ام ، بر زر

کنون در چنگ این دشمن ، شرافتمند می میرم

نگرید مادرم بر من

نریزد خواهرم در سوگ من ، اشکی زجام دیده بر دامن

بگوییدش که من ، مردانه جنگیدم

و بر مرگ دلیران و جوانمردان

نمی بایست گرییدن .

ولی ... مسلم را گریه فرا گرفت ، و گفت : « انا لله وانا الیه راجعون » یکی از سران سپاه ابن زیاد ، از روی طعنه ، گفت : کسی که در پی این کارها باشد ، بر این پیشامدها نباید گریه کند . مسلم گفت : « به خدا سوگند ! گریه ام برای خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست ، بلکه گریه من برای خانواده ام و برای حسین بن علی و خانواده اوست ، که به سوی شما می آیند . » (50)

سواران بسیار او را به قصر آوردند . تشنگی زیاد و خونریزیهای شدید ، ضعف فراوانی در مسلم پدید آورده بود ، بحدی که به دیوار تکیه داد . با دیدن ظرف آبی در آن جا ، آب طلبید . یکی از وابستگان پست و فرومایه ، علاوه بر

صفحه 64

این که به مسلم گفت به تو آب نخواهیم داد ، زخم زبان هم بر او زد و مسلم ، از این همه پستی و سنگدلی و بی عاطفگی آن مرد ، تعجب کرد و او را نفرین نمود . (51)

یکی از حاضران به نام عمارة بن عقبه ، با دیدن این صحنه از ناجوانمردی دلش سوخت و به غلامش گفت که برای مسلم آب بیاورد . آب را در ظرفی ریختند ، همین که مسلم آن را به لبهای خویش نزدیک کرد که بیاشامد ، ظرف آب ، از خون ، رنگین شد و نیاشامید . بار دیگر هم همین صحنه تکرار شد .

مرتبه سوم کاسه را پر از آب کردند . این بار که خواست بنوشد ، دندانهای جلوی مسلم در کاسه ریخت . مسلم از نوشیدن آب ، صرف نظر کرد و گفت :

الحمد لله !

اگر این آب ، قسمتم بود ، می خوردم ! (52)

در زیر برق سرنیزه ها ، آن اسیر آزاد ، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند . هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می اندیشید و هم به فکر کاروانی بود که به سوی همین کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله ، کسی جز اباعبدالله الحسین (ع) نبود .

صفحه 65

مسلم ، هنگام ورود بر ابن زیاد سلام نکرده بود و همین ، سبب خشم و ناراحتی او و اطرافیانش شده بود . گفتگوهای خشونت آمیزی بینشان رد و بدل شد .

او را تهدید به مرگ کردند . مرگی که مسلم از آن نمی هراسید ، بلکه به آن افتخار می کرد . معلوم بود که او را خواهند کشت . از حاضران ، عمر سعد را برای وصیت انتخاب کرد . سه موضوع را در وصیتهای خود ، مطرح کرد : « قرضهایم را در کوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز ! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاک بسپار ! کسی را پیش حسین بن علی (ع) بفرست تا به کوفه نیاید ! » (53)

گرچه مسلم از او قول گرفته بود که وصیتهایش به عنوان راز ، نزد او پنهان بماند ، ولی عمر سعد که خبث و خیانت با وجودش آمیخته بود ، در همان مجلس ، خیانت کرد و وصیتهای سه گانه مسلم را ، برای ابن زیاد ، فاش ساخت و در واقع ، ماهیت پلید خود را آشکار نمود .

از جمله گفتگوهای ابن زیاد و مسلم بن عقیل این بود که آن ناپاک ، به مسلم گفت :

ای فرزند عقیل ! آمدی تا اتحاد مردم را بر هم بزنی . از کار

صفحه 66

مردم تفتیش کردی و جمعشان را متفرق ساختی و بعضی را بر ضد برخی دیگر شوراندی .

مسلم : خیر ، هرگز چنین نکردم ، بلکه مردم این شهر دیدند که پدرت نیکان را کشت و خونها ریخت و همچون سلاطین ایران و روم پادشاهی کرد . ما آمدیم تا آنان را به عدالت امر کنیم و به قانون خدا دعوت نماییم .

ابن زیاد : تو را به این کارها چه کار ؟ ! ای فاسق ، آیا در آن هنگام که تو در مدینه ، شراب می خوردی ، ما کار نیک و عمل به کتاب خدا نمی کردیم ؟

مسلم : آیا من شراب می خوردم ؟ ! خدا می داند که تو دروغ می گویی و بدون آگاهی ، سخن می گویی . من آن گونه که گفتی نیستم . شراب خوردن برای کسی رواست که خون بی گناهان را می خورد و به ناحق ، خون می ریزد و براساس خشم و دشمنی و سوءظن ، انسان می کشد و در عین حال ، از این کار زشت خرم و شاداب است ، گویی که کاری نکرده است !

ابن زیاد : گویا می پنداری که برای شما هم در امرحکومت ، بهره ای است !

مسلم : به خدا سوگند ! گمان نیست ، بلکه یقین است .

ابن زیاد : خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم ! آن هم کشتنی که

صفحه 67

در اسلام ، کسی را آن گونه نکشته اند .

مسلم : آری ، تو به ایجاد بدعت در میان مسلمانان و مثله کردن و بد طینتی سزاوارتری ! (54)

جوابهای کوبنده و منطقی و دندان شکن مسلم ، ابن زیاد را به ستوه آورد ، تا آن جا که آن خائن ، به علی (ع) و حسین (ع) و عقیل ، ناسزا گفت . راستی ، چه شگفت است که ستم ، به محاکمه عدالت بپردازد !

مسلم ، که صبرش تمام شده بود ، گفت : ای دشمن خدا ! هر چه می خواهی بکن ! (55)ابن زیاد هم دستور کشتن « مسلم بن عقیل » را داد .

تنها اسلحه دشمنان حق ، کشتن است ؛ و اگر یک انسان حق پرست و با ایمان ، شهادت طلب باشد و از مرگ نترسد ، در واقع ، دشمن را خلع سلاح کرده است . مسلم نیز ، آرزویش شهادت در راه خدا به دست شقی ترین افراد است . و ... طبیعی است که مسلم ، به عبیدالله بن زیاد بگوید :

« چه باک از کشته شدن ؛

بدتر از تو ، بهتر از مرا کشته است ... . »

فرمان قتل مسلم برای او که آرزومند این سرنوشت مقدس

صفحه 68

و مبارک است ، بشارتی است و این لحظه های آخر پیش از شهادت ، عزیزترین لحظه ها و پربارترین دقایق ، و زیباترین حالات روح را داراست . اشتیاق قبل از دیدار است .

صفحه 69

50 . نفس المهموم ، ص 52 .51 . بحارالانوار ، ج 44 ، ص 355 .52 . نفس المهموم ، ص 53 .53 . شیخ مفید ، ارشاد ، ج 2 ، ص 61 .54 . همان ، ج 2 ، ص 63 .55 . مقرم ، مقتل الحسین ، ص 189 ، به نقل از لهوف .
لینک کوتاه :