قهرمان ، گرفتار دشمن شد و به سوی قصر والی روان گردید . زخمهای جانکاه ، خستگی شدید ، خونهای سر و صورت ، مسلم قهرمان را از توان و قدرت انداخته بود . شهادت را بروشنی احساس می کرد و از آن خرسند بود . گویا با خود می گفت :
من ، امروز ، از خم خون ، می چشم شهد شهادت را
ولی خرسند و خشنودم
که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست .
از این مردن سرافرازم
که پیش باطل و بیداد
نیاوردم فرود ، این سر
نکردم سجده بر دینار
صفحه 63
نسودم لحظه ای پیشانی ام ، بر زر
کنون در چنگ این دشمن ، شرافتمند می میرم
نگرید مادرم بر من
نریزد خواهرم در سوگ من ، اشکی زجام دیده بر دامن
بگوییدش که من ، مردانه جنگیدم
و بر مرگ دلیران و جوانمردان
نمی بایست گرییدن .
ولی ... مسلم را گریه فرا گرفت ، و گفت : « انا لله وانا الیه راجعون » یکی از سران سپاه ابن زیاد ، از روی طعنه ، گفت : کسی که در پی این کارها باشد ، بر این پیشامدها نباید گریه کند . مسلم گفت : « به خدا سوگند ! گریه ام برای خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست ، بلکه گریه من برای خانواده ام و برای حسین بن علی و خانواده اوست ، که به سوی شما می آیند . »
سواران بسیار او را به قصر آوردند . تشنگی زیاد و خونریزیهای شدید ، ضعف فراوانی در مسلم پدید آورده بود ، بحدی که به دیوار تکیه داد . با دیدن ظرف آبی در آن جا ، آب طلبید . یکی از وابستگان پست و فرومایه ، علاوه بر
صفحه 64
این که به مسلم گفت به تو آب نخواهیم داد ، زخم زبان هم بر او زد و مسلم ، از این همه پستی و سنگدلی و بی عاطفگی آن مرد ، تعجب کرد و او را نفرین نمود .
یکی از حاضران به نام عمارة بن عقبه ، با دیدن این صحنه از ناجوانمردی دلش سوخت و به غلامش گفت که برای مسلم آب بیاورد . آب را در ظرفی ریختند ، همین که مسلم آن را به لبهای خویش نزدیک کرد که بیاشامد ، ظرف آب ، از خون ، رنگین شد و نیاشامید . بار دیگر هم همین صحنه تکرار شد .
مرتبه سوم کاسه را پر از آب کردند . این بار که خواست بنوشد ، دندانهای جلوی مسلم در کاسه ریخت . مسلم از نوشیدن آب ، صرف نظر کرد و گفت :
الحمد لله !
اگر این آب ، قسمتم بود ، می خوردم !
در زیر برق سرنیزه ها ، آن اسیر آزاد ، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند . هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می اندیشید و هم به فکر کاروانی بود که به سوی همین کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله ، کسی جز اباعبدالله الحسین (ع) نبود .
صفحه 65
مسلم ، هنگام ورود بر ابن زیاد سلام نکرده بود و همین ، سبب خشم و ناراحتی او و اطرافیانش شده بود . گفتگوهای خشونت آمیزی بینشان رد و بدل شد .
او را تهدید به مرگ کردند . مرگی که مسلم از آن نمی هراسید ، بلکه به آن افتخار می کرد . معلوم بود که او را خواهند کشت . از حاضران ، عمر سعد را برای وصیت انتخاب کرد . سه موضوع را در وصیتهای خود ، مطرح کرد : « قرضهایم را در کوفه با فروختن زره و شمشیرم بپرداز ! جسد مرا از ابن زیاد تحویل بگیر و به خاک بسپار ! کسی را پیش حسین بن علی (ع) بفرست تا به کوفه نیاید ! »
گرچه مسلم از او قول گرفته بود که وصیتهایش به عنوان راز ، نزد او پنهان بماند ، ولی عمر سعد که خبث و خیانت با وجودش آمیخته بود ، در همان مجلس ، خیانت کرد و وصیتهای سه گانه مسلم را ، برای ابن زیاد ، فاش ساخت و در واقع ، ماهیت پلید خود را آشکار نمود .
از جمله گفتگوهای ابن زیاد و مسلم بن عقیل این بود که آن ناپاک ، به مسلم گفت :
ای فرزند عقیل ! آمدی تا اتحاد مردم را بر هم بزنی . از کار
صفحه 66
مردم تفتیش کردی و جمعشان را متفرق ساختی و بعضی را بر ضد برخی دیگر شوراندی .
مسلم : خیر ، هرگز چنین نکردم ، بلکه مردم این شهر دیدند که پدرت نیکان را کشت و خونها ریخت و همچون سلاطین ایران و روم پادشاهی کرد . ما آمدیم تا آنان را به عدالت امر کنیم و به قانون خدا دعوت نماییم .
ابن زیاد : تو را به این کارها چه کار ؟ ! ای فاسق ، آیا در آن هنگام که تو در مدینه ، شراب می خوردی ، ما کار نیک و عمل به کتاب خدا نمی کردیم ؟
مسلم : آیا من شراب می خوردم ؟ ! خدا می داند که تو دروغ می گویی و بدون آگاهی ، سخن می گویی . من آن گونه که گفتی نیستم . شراب خوردن برای کسی رواست که خون بی گناهان را می خورد و به ناحق ، خون می ریزد و براساس خشم و دشمنی و سوءظن ، انسان می کشد و در عین حال ، از این کار زشت خرم و شاداب است ، گویی که کاری نکرده است !
ابن زیاد : گویا می پنداری که برای شما هم در امرحکومت ، بهره ای است !
مسلم : به خدا سوگند ! گمان نیست ، بلکه یقین است .
ابن زیاد : خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم ! آن هم کشتنی که
صفحه 67
در اسلام ، کسی را آن گونه نکشته اند .
مسلم : آری ، تو به ایجاد بدعت در میان مسلمانان و مثله کردن و بد طینتی سزاوارتری !
جوابهای کوبنده و منطقی و دندان شکن مسلم ، ابن زیاد را به ستوه آورد ، تا آن جا که آن خائن ، به علی (ع) و حسین (ع) و عقیل ، ناسزا گفت . راستی ، چه شگفت است که ستم ، به محاکمه عدالت بپردازد !
مسلم ، که صبرش تمام شده بود ، گفت : ای دشمن خدا ! هر چه می خواهی بکن !
تنها اسلحه دشمنان حق ، کشتن است ؛ و اگر یک انسان حق پرست و با ایمان ، شهادت طلب باشد و از مرگ نترسد ، در واقع ، دشمن را خلع سلاح کرده است . مسلم نیز ، آرزویش شهادت در راه خدا به دست شقی ترین افراد است . و ... طبیعی است که مسلم ، به عبیدالله بن زیاد بگوید :
« چه باک از کشته شدن ؛
بدتر از تو ، بهتر از مرا کشته است ... . »
فرمان قتل مسلم برای او که آرزومند این سرنوشت مقدس
صفحه 68
و مبارک است ، بشارتی است و این لحظه های آخر پیش از شهادت ، عزیزترین لحظه ها و پربارترین دقایق ، و زیباترین حالات روح را داراست . اشتیاق قبل از دیدار است .
صفحه 69