کتاب  /  تاریخ اسلام  /  درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام (3)  /  قسمت یازدهم; داستان معراج رسول خدا (ص)

داستان معراج بر طبق روایات

تعداد بازدید : 373     تاریخ درج : 1388/12/12    

داستان معراج بر طبق روایات

معروف آن است که رسول خدا «ص» در آنشب در خانه ام هانی دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت، و مجموع مدتی که آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصی و آسمانهارفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطوری که صبح آنشب را در همانخانه بود، و در تفسیر عیاشی است که امام صادق (ع) فرمود: رسول خدا «ص» نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند، یعنی اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد، و درروایات به اختلاف عبارت از رسول خدا «ص» و ائمه معصومین

[291]

روایت شده که فرمودند:

جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبی را که نامش «براق» (22)بود برای او آورد و رسول خدا «ص» بر آن سوارشده و بسوی بیت المقدس حرکت کرد، و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گذارد، یکی در مدینه و هجرتگاهی که سالهای بعد رسول خدا «ص» بدانجا هجرت فرمود، و یکی هم مسجدکوفه، و دیگر در طور سیناء، و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسی (ع) - و سپس وارد مسجد اقصی شد و در آنجا نماز گذارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتی که صدوق (ره) و دیگران نقل کرده اند ازجمله جاهائی را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالای زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه ای میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخداد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیند

[292]

و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنی زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولی رسول خدا «ص» بدو توجهی نکرده از وی در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روی خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند، و بر طبق روایتی که علی بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت کرده رسول خدا «ص» فرمود: فرشته ای را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم و (بر خلاف دیگران) چهره ای در هم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولی خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود، بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبی از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وی خواستم آنرا به حال خود برگرداند. (23)

[293]

و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحی از نور در دست او بود و پس از گفتگوئی که باآنحضرت داشت عرضکرد: همگی دنیا در دست من همچون درهم (و سکه ای) است که در دست مردی باشد و آنرا پشت و روکند، و هیچ خانه ای نیست جز آنکه من در هر روز پنج بار بدان سرکشی میکنم و چون بر مرده ای گریه می کنند بدانهامی گویم: گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکی از شما باقی نماند، در اینجا بودکه رسول خدا «ص» فرمود: براستی که مرگ بالاترین مصیبت وسخت ترین حادثه است، و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا بگروهی گذشتم که پیش روی آنها ظرفهائی ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را می خوردند و پاک رامیگذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها کیانند؟ گفت: افرادی از امت توهستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمی را دیدم که لبانی چون لبان شتران داشتند و گوشتهای پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند، پرسیدم: اینها کیانند؟ گفت: اینها کسانی هستند که از مردمان عیبجوئی می کنند. و مردمان دیگری را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها

[294]

را پرسیدم پاسخداد: اینان کسانی هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند، و مردمی را دیدم که آتش در دهانشان میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون می آمد و چون وضع آنها راپرسیدم، گفت: اینان کسانی هستند که اموال یتیمان را به ستم میخورند، و گروهی را دیدم که شکمهای بزرگی داشتند ونمی توانستند از جا برخیزند گفتم: ای جبرئیل اینها کیانند؟ گفت: کسانی هستند که ربا میخورند، و زنانی را دیدم که برپستان آویزانند، پرسیدم: اینها چه زنانی هستند؟ گفت: زنان زناکاری هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب میدارند، و سپس بفرشتگانی برخوردم که تمام اجزاء بدنشان تسبیح خدا میکرد(24).

[295]

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟ گفت: هر دوپسر خاله یکدیگر یحیی و عیسی علیهما السلام هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند، و فرشتگان زیادی

[296]

را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائی راکه زیبائی او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت، و فرشتگان بسیاری را نیز در آنجا دیدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردی را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده، بر او سلام کرده پاسخ داد و برای من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیاری را مانند آسمانهای پیشین مشاهده کردم وهمگی برای من و امت من مژده خیر دادند.

سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردی را بسن کهولت دیدم که دورش را گروهی از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟ جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کردم و پاسخ داد، و فرشتگان بسیاری را مانند آسمانهای دیگرمشاهده کردم.

آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردی گندمگون وبلند قامت را دیدم که می گفت: بنی اسرائیل پندارند من گرامی ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولی این مرد از من نزد خدا گرامی تر است، و چون از جبرئیل پرسیدم: کیست؟

[297]

گفت: برادرت موسی بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهای دیگر فرشتگان بسیاری را در حال خشوع دیدم.

سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته ای برخورد نکردم جز آنکه گفت: ای محمد حجامت کن و به امت خود نیزسفارش حجامت را بکن، و در آنجا مردی را که موی سر وصورتش سیاه و سفید بود و روی تختی نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت: او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانی را که در آسمانهای پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهائی از نور که ازدرخشندگی چشم را خیره میکرد، و دریاهائی از ظلمت وتاریکی، و دریاهائی از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتی از مخلوقات خدا است.

و در حدیثی است که فرمود: چون به حجابهای نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت: برو!

و در حدیث دیگری فرمود: از آنجا به سدرة المنتهی رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو! گفتم: ای جبرئیل در چنین جائی مرا تنها می گذاری و از من مفارقت میکنی؟ گفت ای محمد اینجا آخرین نقطه ای است که صعود به آنراخدای عز و جل برای من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و

[298]

بالم میسوزد(25)، آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه که در دریای نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد می کرد تا جائیکه خدای تعالی میخواست مرا متوقف کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانی گفت.

و در اینکه آن سخنانی که خدا بآنحضرت وحی کرده چه بوده است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال و سربسته میگوید «فاوحی الی عبده ما اوحی» - پس وحی کرد به بنده اش آنچه را وحی کرد - و از اینرو برخی گفته اند: مصلحت نیست در اینباره بحث شود زیرا اگر مصلحت بود خدای تعالی خود میفرمود، و بعضی هم گفته اند: اگر روایت و دلیل معتبری از معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد، مانعی در اظهار و نقل آن نیست.

و در تفسیر علی بن ابراهیم آمده که آن وحی مربوط بمسئله جانشینی و خلافت علی بن ابیطالب (ع) و ذکر برخی از فضائل

[299]

آنحضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحی سه چیز بود: 1 - وجوب نماز2 - خواتیم سوره بقره 3 - آمرزش گناهان ازجانب خدای تعالی غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهای بهشتیان و دوزخیان را باو داد.

و بهر صورت رسول خدا «ص» فرمود: پس از اتمام مناجات باخدای تعالی باز گشتم و از همان دریاهای نور و ظلمت گذشته در سدرة المنتهی بجبرئیل رسیدم و بهمراه او باز گشتم.

22 - در توصیف براق در چند حدیث آمده که فرمود: از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود، دارای دو بال بود و هر گام که بر میداشت تا جائی را که چشم میدید می پیمود، ابن هشام درسیره گفته براق همان مرکبی بود که پیغمبران پیش از آنحضرت نیز بر آن سوار شده بودند. و در حدیثی است که فرمود: صورتی چون صورت آدمی و بالی مانند بال اسب داشت، وپاهایش مانند پای شتر بود. و برخی از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و «براق» را از ماده برق گرفته و گرفته اند: سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده.23 - و در حدیثی که صدوق (ره) از امام باقر نقل کرده رسول خدا «ص» را از آن پس تا روزی که از دنیا رفت کسی خندان ندید.24 - صدوق (ره) در کتاب عیون بسند خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده که فرمود: من و فاطمه نزد پیغمبر «ص» رفتیم و او را دیدم که بسختی میگریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبی که بآسمانها رفتم زنانی از امت خود را در عذاب سختی دیدم و گریه ام برای سختی عذاب آنها است. زنی را بموی سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود، و زنی رابزبان آویزان دیدم که از حمیم (آب جوشان) جهنم در حلق او میریختند، و زنی را به پستانهایش آویزان دیدم، و زنی را دیدم که گوشت تنش را میخورد و آتش از زیر او فروزان بود، و زنی را دیدم که پاهایش را بدستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند، و زنی را کور و کر و گنگ در تابوتی از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینی اوخارج میشد و بدنش را خورده و پیسی فرا گرفته بود، و زنی را به پاهایش آویزان در تنوری ازآتش دیدم، و زنی را دیدم که گوشت تنش را از پائین تا بالا بمقراض آتشین می بریدند، و زنی را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را میخورد، و زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود، و زنی را بصورت سگ دیدم که آتش از پائین در شکمش میریختند و از دهانش بیرون میآمد و فرشتگان باگرزهای آهنین بسر و بدنشان میکوفتند.فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید: پدرجان آنها چه عمل و رفتاری داشتند که خداوند چنین عذابی برایشان مقرر داشته بود؟ فرمود! اما آن زنی که بموی سر آویزان شده بود زنی بود که موی سر خود را از مردان نامحرم نمی پوشانید، و اما آنکه بزبان آویزان بودزنی بود که با زبان شوهر خود را میآزرد، و آنکه به پستان آویزان بود زنی بود که از شوهرخود در بستر اطاعت نمی کرد، و زنی که به پاها آویزان بود زنی بود که بی اجازه شوهر ازخانه بیرون میرفت و اما آنکه گوشت بدنش را میخورد آن زنی بود که بدن خود را برای مردم آرایش میکرد، و اما زنی که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنی بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و برای جنابت و حیض غسل نمی کرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بی اهمیت بود، و اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زنی بود که از زنا فرزند دار شده و آنرا بگردن شوهرش میانداخت، و آنکه گوشت تنش رابمقراض می بریدند آن زنی بود که خود را در معرض مردان قرار میداد، و آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود میخورد زنی بود که وسائل زنا برای دیگران فراهم میکرد، وآنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود، و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش میریختند زنان خواننده و نوازنده بودند... و سپس بدنبال آن فرمود:وای بحال زنی که شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنی که شوهر از او راضی باشد.25 - سعدی در این باره گوید:چنان گرم در تیه قربت براند که در سدره جبریل از او باز ماند بدو گفت: سالار بیت الحرام که ای حامل وحی برتر خرام چو در دوستی مخلصم یافتی عنانم ز صحبت چرا تافتی بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم که نیروی بالم نماند اگر یک سر موی برتر پرم فروغ تجلی بسوزد پرم
×
لینک کوتاه :