یک نفراعرابی آمد خدمت پیامراکرم (ص) وعبای مبارک آن حضرت را گرفت و محکم کشید به طوری که لب آن عبا گردن حضرت را خراشید، سپس با گستاخانه گفت: ای محمد! ازمال خدا که در نزد تو است، براین دو شترم بارکن تا ببرم، چرا که
این اموال نه مال تو است و نه مال پدرت.
پیامبراکرم (ص) اندکی سکوت کرد و سپس فرمود: مال، مال خدا است و من بنده خدا هستم.
آنگاه فرمود: ای اعرابی! این آسیبی که به من رساندی، به تو برسانم.
اعرابی در پاسخ گفت: نه. پیامبراکرم (ص) فرمود: چرا؟ اعرابی گفت: زیرا شما، بدی را با بدی پاسخ نمی دهی.
پیامبر اکرم (ص) از سخن این مرد اعرابی خندید، سپس دستور داد بر یکی از شتران او جو، و بر دیگری خرما، بار کردند و به او دادند.