كاروان انقلاب
نقشى كه عبيد اللّه در عراق به سود حزب عثمانيه ايفا نمود اوضاع را
279دگرگون ساخت، تشكل همسوى اهل بيت را سخت آسيب رساند. ارتباط رهبرى نهضت را با پايگاه آن قطع نمود. ياران حسين عليه السّلام زندانى، شهيد و سركوب شدند و در نهايت خود حضرت در يك فاجعه انسانى و جنايت بار به شهادت رسيد. بعد از شهادت رهبرى نهضت حزب عثمانيه به زعم اين كه به پيروزى بزرگ دست يافته است، اقدام جنايت با ديگرى انجام داد و آن به اسارت بردن بازماندگان شهداى كربلا بود.
عبيد اللّه كه نقش اول را در جهت تثبيت حاكميت حزب عثمانيه در عراق و بالمأل در كل جهان اسلام ايفا مىنمود، اينك فرصت رجز خوانى فراهم نمود، بازماندگان را به همراه سرهاى شهدا به سوى كوفه بزرگترين پايگاه انديشه زلال علوى آنگاه به سوى شام پايگاه ستم و جهالت و خشونت حركت مىدهد.
انگيزه حاكميت حزب عثمانيه از گرداندن سرهاى شهدا به همراه بازماندگان بسيار شفاف است. آنان مىخواهند زهره چشمى كه از تشكل همسوى اهل بيت گرفتهاند به رخ همگان به نمايش گذارند و با گردش سرها به همراه اسرا به همگان اعلام نمايند عاقبت چالشگرى عليه حزب عثمانيه چگونه است.
انتخاب اين دو مركز، كوفه و شام با ويژگىهاى آنها نيز بسيار آشكار است، كه كوفه پايگاه مخالفان حزب عثمانيه و مركز خيزش و شورش هواداران علوى عليه حزب عثمانيه مىباشد. گرچه اين تشكل سركوب شده و سخت آسيب ديده است ليكن عبيد اللّه نيك مىداند با همه جناياتى كه در طول دو دهه از حاكميت اين حزب به جاى نهاده، نتوانسته تشكل همسوى اهل بيت را از هم بپاشد. نتوانسته اين شعله انقلاب را
280خاموش سازد. بلكه با همه تلاشها در زمان معاويه و جنايتهاى زياد بن ابيه به مدت بيست سال حكومت معاويه، عراق به خصوص كوفه همچنان بزرگترين پايگاه انديشه زلال علوى باقى مانده است و با فرصت حاصل نمودن آن گونه جريان بزرگ اجتماعى عليه حزب عثمانيه پديدار ساخته است كه حسين عليه السّلام رهبرى نهضت را به سوى خويش فرا خوانده است.
اينك عبيد اللّه گرچه نهضت حسين عليه السّلام را با كشتن رهبر آن مهار نموده است و با اينكه چالشگرىهاى ديگرى مانند مخالفت عبد اللّه بن زبير در حجاز خطر بزرگى براى حزب اموى مىباشد. ليكن با همه اين مسايل و با همه سركوبها، كوفه بعد از عاشورا هنوز بزرگترين كانون خطر براى حزب عثمانيه مىباشد. به خصوص اين كه تشكل همسوى اهل بيت جريحه دار شده و داغ حسين بر سينهاش نشسته است و اينك همانند شعلههاى آتش در خطر انفجار است.
عبيد اللّه خود به اين حقيقت بعد از حادثه عاشورا اعتراف نمود.
هنگامى كه متوجه شد عبد اللّه بن زبير پنهانى در تدارك گرفتن بيعت است، از جانبى تحركاتى از جانب هواداران علوى در رابطه با حمايت از حركتهاى مختار وجود دارد، وى بعد از اين كه از بصره به كوفه مىآيد به عمرو بن حريث فرماندار و جانشين خود اين گونه سخن مىگويد:
لست اخاف على امير المؤمنين من ابن الزبير و انا اخاف عليه من هذه الترابية شيعة ابى تراب على بن ابى طالب.1 معلوم مىشود بزرگترين كانون خطر بر حزب عثمانيه هنوز كوفه مىباشد.
اينك عبيد اللّه براى تأمين اهداف خويش كه سركوب و ارعاب
281چالشگران مىباشد، سرهاى شهدا را به همراه بازماندگان خويش به كوفه آورده در مجلس بزرگ جشن و پيروزى ترتيب داده و سران احزاب چالشگر را فرا خوانده و خود نيز بر تخت پيروزى نشسته رجز مىخواند، اين در حالى است كه انبوه جمعيت كه از هواداران و سپاههاى احزاب چالشگر مىباشند اجتماع انبوه در كوچهها و خيابان و مسجد و دار الامارة جمع شده تا تماشاگر پيروزى فرزند مرجانه يعنى حزب عثمانيه باشند.
ابن مرجانه كه تمام تريبونها را در اختيار گرفته است و كسى جرأت و توان سخن گفتن و نفس كشيدن بر عليه وى را ندارد اين گونه مجلس بزم آراسته است. سرهاى مبارك عزيزان زهرا و به همراه يك عده زنان و كودكان و به همراه امام سجاد عليه السّلام وارد كوفه مىنمايند.
براى مردم كوفه گرچه عجيب است، ليكن چيزى ناشناخته نيست آنان هم سرها و هم اسرا را به خوبى مىشناسند. زيرا چه هواداران تشكل همسو، و چه هواداران احزاب مخالف، كه نوع اينان را تشكيل مىدادند يعنى همانهايى كه با سپاه عبيد اللّه در كربلا شركت جستند اينك در كوچه وخيابان تماشاى پيروزى خود را نموده و جشن ترتيب دادهاند و همگى مىدانند صاحبان اين سرها چه كسانى هستند و همراهان داغدار آنان كيانند.
در بخشهاى پيشين اين نكته به اثبات رسيد كه آنان كه پرچم مخالفت بر عليه حسين برداشتند و آن شمشيرهايى كه عليه حسين عليه السّلام از كوفه آهيخته شد. شمشيرهاى احزاب چالشگر بودند نه تشكل همسوى اهل بيت. اينك هواداران همينها هستند كه به تماشاى سرهاى شهدا و
282اسرا آمدهاند.1 و عمق فاجعه آن مقدار عميق است كه حتى اينان را نيز به گريه وا داشته است كه وقتى امام سجاد صحنههاى گريه مردم را مشاهده نمود، فرمود اينان براى چه گريه مىكنند، پس چه كسى عزيزان ما را كشته است، مگر عزيزان ما را همينها نكشتهاند پس چرا گريه مىنمايند.2
اين خطاب امام به مانند سليمان بن صرد خزاعى و... نيست كه اينك در تب و تاب شهادت حسين در خود مىپيچد. بلكه خطاب به هواداران احزاب چالشگر است كه عبيد اللّه را يارى رساندند. و اينك نيز تماشاگر اسارت خاندان نبوتند و اشك دروغين جارى مىسازند.
در هر صورت با اوضاع آشفته و خشونت بار و به ظاهر آرام شهر كوفه كاروان اسرا وارد دروازه، آنگاه شهر و آنگاه بزم ابن مرجانه در دار الاماره مىشوند. و دستور مىدهند اسرا را به همراه سرهاى شهدا در تمام محلهها و كوچههاى شهر گردش دهند.3
اينك با رجز خوانىهاى حزب عثمانيه از تريبونهاى انحصارى گمان بر اين دارند كه اكنون يكه تاز ميدانند و هر گونه رجز را سر خواهند داد و هر مقدار كه در توان دارند خواهند توانست هتك حرمت آل رسول نمايند. و اوضاع را واژگون جلوه دهند و حسين را به عنوان شورشگر عليه ولايت امر مسلمين! بر هم زنند امنيت ملى! حتى به عنوان كسى كه از مدار دين خارج شده است و استحقاق عقوبت كشته شدن را داشته است!!
283قلمداد كنند. در واقع كشتن اهل بيت و يارانش و لوث كردن خون آنان! عبيد اللّه خطاب به اسرا اين گونه سخن مىگويد: خداى سبحان را سپاس كه شما را رسوا ساخت و شما را كشت و دروغهاى شما را آشكار ساخت، الحمد للّه الذى فضحكم و قتلكم و اكذب اوحدوثتكم.1 و نيز بر فراز منبر در مسجد اين گونه سخن گفت: خداى سبحان را سپاس كه حق را آشكار و اهلش را پيروز و امير المؤمنين يزيد و حزبش را يارى نمود و دروغ فرزند دروغ گو را فاش، و پيروانش را كشت، الحمد للّه الذى اظهر الحق و اهله و نصر امير المؤمنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب و شيعته2.
اينها بخشى از رجزهاى فرزند مرجانه است از شدت بغض بر اهل بيت سر مبارك فرزند زهرا را در برابر خويش نهاده با چوب بر لبانى كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و على و فاطمه سالها و هزاران بار بر آن بوسه مىزدند و بر آن بوسه افتخار مىنمودند مىزند. ليكن فرد فرد همراهان سر مبارك اينك رسالت ديگرى همانند رسالت خون شهيدان دارند. آنان بايد اينك رسالت خويش را به گونه انجام دهند كه پيام خون شهيدان به همگان برسد. و حزب عثمانيه را كه مىخواهد قضايا را واژگون جلوه دهد رسوا سازند و جناياتى كه آنان مرتكب شدهاند به گوش همگان برسانند و آنان رسواتر از هر رسوا در چشم جهانيان نهند. لذا اينك رسالت اسرا ايجاب مىكند برخى تريبونها را در اختيار گيرند و فرياد شهيدان و پيام ياوران حق را به گوش همگان برسانند.
امام سجاد سيد الساجدين زين العابدين عليه السّلام كه رهبر و بزرگ اسراست و در غل و زنجير با حالت بيمارى سخت كه در كربلا عارض وى شد بود به سر مىبرد. حضرت ناتوان از سخن است ليكن در عين حال به مقدار
284ضرورت زبان على را از كام خويش مىگشايد. و بنى اميه را رسوا مىسازد.
اما از زينب كبرى دو گفتگو و خطابه ثبت است. يكى گفتگو با طاغى و ستمگرى چون عبيد اللّه كه پاسخ رجزخوانىهاى وى را داده و وى را رسوا ساخت؛ در جواب وى فرمود:
الحمد للّه الذى اكرمنا بنية محمد و طهّرنا من الرجس انما يفتضح الفاسق الكذب الفاجر و هو غيرنا. در پاسخ وى كه مىگفت خدا اينان را كشته است،
قالت هولاء القوم كتب اللّه عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم.1 «اينان همانهايى هستند كه مرگ بر آنان نگاشته شده بود به خوابگاههاى خويش آشكار شدند.» اين سخنان، طاغى زمان را به خشم آورد و قصد جان آنان را نمود كه عمرو بن حريث طاغى ديگر مانع شد.2
آنگاه عبيد اللّه به امام سجاد رو كرده با وى گفتگو مىنمايد.
در گفتگوى خويش اظهار مىدارد خدا حسين را كشت،
و لكن اللّه قتله. امام سجاد عليه السّلام فرمود اَللّٰهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهٰا «در هنگام مرگ جانها را خدا مىگيرد.» وى خشمگين شده قصد قتل امام سجاد را مىنمايد كه زينب ممانعت مىكند.
امام سجاد در برابر تهديد عبيد اللّه مىفرمايد آيا ما را از مرگ مىترسانى، آيا نمىدانى قتل در راه خدا، روش ما و شهادت افتخار ماست:
فبالقتل تهدّدنى اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا شهادة.3
آنگاه عبيد اللّه دستور مىدهند اسرا را در كوچه و بازار و محلههاى شهر
285كوفه گردش دهند و مردم نيز به تماشاى آنان گرد آمدهاند و گريه مىكنند!