معنى «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً
و اين إخبار است از ظهور ذات در مظاهر اسماء و صفات در ازل و ابد، و مشاهدۀ وحدت در صورتهاى كثرت، و مشاهدۀ جمع در عين تفصيل، و وجود تفاصيل در عين جمع؛ كه اينك ذكر آن گذشت. و اين مرتبهاى است كه مقامى ما فوق آن نيست و شهودى در ماوراء آن موجود نمىباشد، و همانست كه حضرت تعبير نموده است از آن به لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً1. «اگر پرده برداشته شود، بر يقين من چيزى افزوده نمىگردد.» و غير حضرت
37گفتهاند: لَيْسَ وَراءَ عُبّادانَ قَرْيَة1. «در آن سوى عُبّادان قريهاى وجود ندارد.»و از همين جهت بود كه چون كميل طلب زيادتى بيان و شرح نمود حضرت فرمود: أَطْفِ السِّرَاجَ فَقَدْ طَلَعَ الصُّبْحُ. يعنى چراغ عقل و سؤال با زبان فكرت را در وقت طلوع صبحِ مكاشفه و مشاهدۀ وجه حقّ در آن كشف، خاموش كن!چرا كه كشف و شهود، از عقل و ادراك آن بىنياز است؛ همچنانكه صبح از چراغ و درخشيدن آن بىنياز است. و عيان احتياج به بيان ندارد؛ وَ لَيْسَ الْخَبَرُ كالْمُعايَنَةِ.
و اگر تو بگوئى: اين كلام، گفتارى است غريب عجيب متناقض. ما معنى آن را نفهميديم و به سوى ادراك آن راهى را پيدا ننموديم. بنابراين قدرى واضحتر از اين سخن، پرده از رخسارهاش برگير! و يا در صورت مثالى كه به ذهن ما نزديك باشد شرح و بيانى بياور بهطورىكه ما آن را بفهميم و از آن به مقصود و مطلوبمان برسيم!
زيرا ما از اين جهان غير از كثرات متباينۀ مختلفهاى كه در معرض زوال و تغيّر مىباشد چيزى را مشاهده نمىكنيم. و ما بدانها علم و شناسائى نداريم مگر آنكه آنها غير از حقّ هستند و آنها مخلوق و آفريده شده مىباشند. و تو
38مىگوئى آنها حقّ هستند و در عالم وجود غير از حقّ تعالى چيزى وجود ندارد. و تمام موجودات مظاهر او هستند. و در ميان حقّ و ميان مظاهرش، در واقع و حقيقت امر، فرقى نيست!
و اين مطلبى است بس مشكل، و كلامى است بس دقيق كه ما معنى آن را نمىفهميم. و در ميان اين كثرات و ميان حقّ تعالى فرقى نمىگذاريم مگر بر وجهى كه ما گفتيم؛ و بين گفتار ما و گفتار شما بينونت و اختلاف شديدى وجود دارد.
من در پاسخت مىگويم: اين مطلب امرى است سهل، و ادراكش در غايت سهولت و آسانى است، و معنيش در نهايت وضوح است. و مراراً و كراراً ذكرش به ميان آمده است و ليكن تو در ظلمات طبيعت و دركات بشريّت بلكه در أسفل السّافلين از درجات تقليدى كه آن از عظيمترين حجابها مىباشد گرفتار شدهاى!
و در حقيقت نسبت تو با اين گروه و طائفهاى كه اين معنى را مىفهمند، مانند جنين مقيّد در زندان مَشيمه است نسبت به طفل مميِّز، يا مانند طفل مميّز نسبت به شخص عاقل، يا مانند شخص عاقل نسبت به مرد عالم، يا مانند مرد عالم نسبت به رجل عارف، يا مانند رجل عارف نسبت به ولىّ كامل، يا مانند ولىّ نسبت به پيغمبر! و ميان اين مراتب تفاوتى است بسيار.
و لهذا خداى تعالى فرمود: إنَّ فى ذَلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي الْأَلْبٰابِ1 تا آنكه
39طمع ننمايند در آن، قِشريّين و صاحبان پوستۀ بدون مغز و لُبّ؛ آنان كه اهل ظاهرند و اهل تفكّر و انديشهاند و بس. و اين به جهت آن مىباشد كه اين دسته نسبت به انبياء و اولياى كُمَّلين كه ايشان أُولو الالباب هستند، همچون پوست و قشرند نسبت به مغز و لبّ.