کتاب  /  هنر و ادب  /  شخصیت و امامت امیر المومنین علی (ع) در اشعار اهل سنت قرن اول هجری  /  بخش دوم: از تولد تا رحلت پيامبر اكرم (ص)  /  شجاعت و شمشير بران على (ع)

3. جنگ خندق (احزاب)

تعداد بازدید : 1615     تاریخ درج : 1397/12/14    

3. جنگ خندق (احزاب)

يكى از قدرت‌نمايى‌هاى على (ع) مربوط به جنگ خندق است. در جنگ خندق، مركز حكومت اسلامى (يثرب) به طور كامل در محاصره دشمن قرار گرفت. جنگ‌جويان لشكر كفار ده هزار نفر بودند، درحالى‌كه كل مردم مدينه در آن روز، قريب سه هزار نفر بودند! ازاين‌رو پيامبر اكرم (ص) تمام اسلام را در معرض خطر ديد. وقتى على (ع) در برابر عمرو بن عبدود قرار گرفت، فرمود:

«بَرَزَ الْإِسْلَامُ كُلُّهُ إِلَى الْكُفْرِ كُلِّه».1 فخر رازى در تفسير سوره قدر، گفته است: پيغمبر اكرم (ص) فرمود:

«لمبارَزَةُ عَليٍ مَعَ عَمروِ بن عَبدَودّ أفضلُ مِن عَمَلِ أمَّتِي إلى يَومِ القِيامَةِ»2 ؛ «مبارزه (جنگيدن) على با عمرو بن عبدود، برتر از اعمال امت من است تا روز قيامت!»

نقل شده است در جنگ خندق، عمرو بن عبدود عَكرَمة بن أبى‌جهل، هُبَيرَةِبن أبى‌وَهَب، نَوفِل‌بن عبدالله و ضَرارِبنِ خَطّاب، جلوى خندق آمدند و اسب‌ها را به زور شلاق بدان سو راندند؛ چون بدان سوى خندق آمدند، اسبان خويش را در ميدانى كه ميان خندق و كوه سَلِيع بود، به جولان در آوردند. مسلمانان ايستاده بودند و نظاره مى‌كردند و هيچ‌كس جرئت نداشت كه سر راه آنها بيايد. عمرو بن عبدود


1) إقبال الأعمال، ج 1، ص 468؛ تمام اسلام در مقابل تمام كفر قرار گرفت.
2) مفاتيح الغيب، ج 32، ص 232؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج 2، صص 322-325.

136مبارز مى‌طلبيد و مسلمانان را سرزنش مى‌كرد و مى‌گفت:


وَ لَقَدْ بُحِحْتُ مِنَ النِّدَاءِ بِجَمْعِكمْ هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ

از اينكه شما را به مبارزه خويش خواندم و پاسخى نداديد، به تنگ آمدم و گلويم گرفت. در عين حال در محل خود (كه محل ترس افراد شجاع است) مانند دلاور بى‌باكى قرار گرفتم.

اين آرامش را تنها در اينجا ندارم، بلكه پيش از هرگونه گرفتارى همين حالت را داشته‌ام؛ چراكه دلاورى و بخشندگى از بهترين خوى‌هاست.

رسول اكرم (ص) خطاب به همراهان فرمود: «كدام يك شما حاضر است كه با عمرو بجنگد و دين اسلام را با كشتن او پشتيبانى كند؟» حاضران كه از دلاورى او با خبر بودند، پاسخى ندادند! حضرت على (ع) پيشقدم شد و گفت: «من حاضرم، يا نبى الله!» رسول خدا (ص) فرمود: «بنشين!» دوباره عمرو مبارز طلبيد. در اين هنگام، رسول خدا (ص) به على (ع) اجازه داد تا خود را براى مبارزه با او آماده سازد. حضرت على (ع) درحالى‌كه به سوى عمرو مى‌تاخت، اين رجز را مى‌خواند:


لَا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتَاكَ مُجِيبُ صَوْتِكَ غَيْرَ عَاجِزٍ

اى عمرو شتاب مكن كه براى پاسخگويى به نداى تو شخص توانا و نيرومندى مى‌آيد كه داراى عزم جدى و بينايى است، همانا راستگويى هر فرد رستگارى را نجات مى‌بخشد.


1) الإرشاد فى معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص 100؛ إعلام الورى بأعلام الهدى، ص 195.

137اميدوارم با ضربت سختى كه بر تو وارد مى‌آورم، نوحه‌سرايى مردگان را بر تو به پا دارم. آن چنان‌كه صداى آن شيون بعد از حركت پرتلاطم لشكر نيز به گوش رسد.

عمرو پرسيد: «تو كيستى‌؟» فرمود: «پسر عبد مناف، على بن ابى‌طالبم». عمرو گفت: «اى برادرزاده! آيا از عموهايت كسى نبود كه از تو بزرگ‌تر باشد؟! بهتر آن است از مبارزه با من منصرف شوى؛ به خاطر اينكه نمى‌خواهم خون تو را بريزم!» حضرت على (ع) در پاسخ او فرمود: «ليكن، به خدا سوگند كه من در ريختن خون تو كراهتى ندارم». سپس فرمود: «شنيده‌ام كه تو با خدا عهد كرده بودى كه هيچ مردى از قريش، يكى از دو كار را از تو نخواهد، مگر آنكه آن را از او بپذيرى». عمرو گفت: «آرى چنين است». حضرت على (ع) فرمود: «تقاضاى نخستين من اين است كه تو را به سوى خدا و رسول او و پذيرش اسلام دعوت مى‌كنم». عمرو گفت: «اين تقاضا را نمى‌پذيرم و نيازى به آن ندارم». حضرت على (ع) فرمود: «تقاضاى دوم من آن است كه تو را به مبارزه با خود مى‌خوانم!» عمرو گفت: «چرا چنين تقاضايى دارى‌؟ به خدا سوگند! دوست نمى‌دارم تو را با دست خويش از پاى درآورم». حضرت على (ع) در پاسخ فرمود: «ليكن، به خدا قسم من دوست دارم تو را بكشم». عمرو از شنيدن اين سخن ناراحت شده از اسب پياده شد و اسب خود را پى كرد. شمشير آتش‌بارش را از نيام كشيد و با همه غضبناكى كه داشت، به سوى حضرت على (ع) حمله كرد. حضرت سپر روى سر گرفت. شمشير عمرو سپر حضرت على (ع) را دو نيم كرد و از كلاهخود ايشان گذشت و فرق شريفش را شكافت. حضرت على (ع) چابكى كرد شمشيرى

138بر پشت گردنش زد و او را به زمين افكند و از افتادن او بر روى زمين، گرد و غبارى برخاست و اين هنگام صدا به تكبير بلند كرد! حضرت رسول اكرم (ص) صداى تكبير على (ع) را شنيد و دانست كه حضرت على (ع)، عمرو را از پاى درآورده است. همين كه عَكرمة بن ابى‌جهل، هُبَيرَة بنِ ابى‌وَهَب و ضَرارِ بنِ خَطّاب، ديدند كه عمرو بر زمين افتاد، فرار كردند... على (ع) آن زمان اين چند شعر را مى‌خواند:


1. نَصَرَ الْحِجَارَةَ مِنْ سَفَاهَةِ رَأْيهِ

1. اين مرد از بى‌خردى كه داشت بت‌هاى سنگى را يارى كرد، ولى من از روى روشن‌بينى و صواب، پروردگار محمد (ص) را يارى كردم.

2. پس با شمشير بر او زدم و مانند تنه درخت خرما او را ميان ريگ‌هاى نرم و تپه‌ها بر زمين افكندم.

3. و از جامه‌هاى او [و زرهى كه بر تنش بود] درگذشتم، در صورتى كه اگر من به جاى او به زمين مى‌افتادم، جامه‌هاى مرا از تنم بيرون مى‌آورد [و برهنه‌ام مى‌كرد].

4. اى گروه احزاب! گمان مبريد كه خدا دين خود و پيامبرش را فرو گذارد [و يارى آنها نكند].


1) عيون الأثر، ج 2، ص 61.

139چون على (ع) از كشتن عمرو فراغت يافت و با رويى برافروخته نزد رسول خدا (ص) بازگشت، عُمَر بن خَطّاب به على (ع) گفت: «چرا زره او را از تنش بيرون نياوردى؛ به خاطر آنكه زرهش در ميان عرب بى‌مانند است‌؟» على (ع) فرمود: «هنگامى كه ضربتى بر او وارد آوردم، طورى در برابرم ظاهر شد كه شرمنده شدم كه زره را از تنش جدا سازم و حيا كردم از اينكه عموزاده‌ام را برهنه سازم».

هِشام بنِ محمد از مَعروفِ بن خَرَّبوذ حديث مى‌كند كه على (ع) در جنگ خندق اين اشعار را بر زبان جارى ساخت:


1. أَ عَلَيَّ تَقْتَحِمُ الْفَوَارِسُ هَكذَا

1. آيا به سوى من سواران (قريش) يورش برند؟ آگاه كنيد از جانب من و از جانب آن سواران، ياران مرا:

2. كه امروز غيرت من و شمشير تيز و برانى كه در سر دارم، از گريختنم جلوگيرى كند.

3. و آن‌گاه كه عمرو به وسيله شمشير براق و برنده كه از آهن هندى ساخته شده بود، سركشى كرد، او را به خاك هلاكت انداختم.

احمد بن عبدالعزيز به سند خود از ابى‌الحسن مدائنى حديث كند كه چون على‌بن ابى‌طالب (ع)، عمرو بن عبدودّ را كشت، اين خبر به گوش خواهرش به


1) المستدرك، ج 2، ص 23؛ تاريخ بغداد، ج 31، ص 91؛ المناقب خوارزمى، ص 102؛ الاحكام السلطانية، ص 32؛ الروض الأنف، ج 2، ص 191؛ عيون الأثر، ج 2، ص 61.

140نام خَنساء رسيد. پرسيد: «چه كسى بوده است آن كس كه بر برادرم دليرى كرده [و جرئت كشتن او را داشته‌؟]». گفتند: «على بن ابى‌طالب». گفت: «مرگ او نگذشت جز به دست همتاى كريمى. اشكم هرگز خشك نشود اگر براى او اشك بريزم. اى بنى عامر! تاكنون بهتر از اين سرافرازى و افتخار نشنيده‌ام». سپس اين اشعار را سرود:


لوْ كانَ قَاتِلُ عَمْرٍو غَيرَ قَاتِلِهِ

اگر كشنده عمرو جز اين كشنده (يعنى على) بود تا ابد بر او مى‌گريستم.

ولى كشنده عمرو كسى است كه به واسطه كشتن او عيبى بر عمرو نيست؛ آن كس كه پيش از اين «بيضة البلد» (يگانه مرد شهر) ناميده مى‌شد.

همچنين اين اشعار را سرود:


1. أَسَدَانِ فِي ضِيقِ الْمَكرِّ تَصَاوَلَا


1) زُهَر الآداب، المطبوع بهامش عقد الفريد، ج 1، ص 50.
2) الفصول المهمة، ص 44؛ الاضداد، ص 77؛ مفتاح النجا، ص 26 مخطوط؛ أرجح المطالب، ص 47؛ ينابيع المودة، ص 148.

1411. دو شير دلاور بودند كه در تنگناى معركه جنگ به يكديگر حمله‌ور شدند و هر دو همتايان بزرگوار و دليرى بودند.

2. و هر دوى آنها [كسانى بودند كه] در ميدان نبرد با نيرنگ و با جنگ دل و جان‌ها را ربودند.

3. و هر دوى آنها براى كوبيدن و جنگيدن آماده و حاضر شدند و هيچ سرگرم‌كننده نتوانست آن دو را باز گرداند.

4. اى على برو كه تاكنون به كسى مانند او دست نيافته بودى، و اين [كه مى‌گويم] سخنى است پابرجا و درست كه در آن حرف ناروايى نيست.

5. و خون او نزد من است و اى كاش من انتقام آن را هنگامى كه خرد من كامل است، بگيرم.

6. قريش پس از كشته شدن چنين سوارى خوار شد و اين خوارى، قريش را نابود خواهد كرد و اين رسوايى همه آنان را در بر خواهد گرفت.

سپس گفت: «به خدا سوگند تا شتران ناله كنند، قريش نتواند انتقام خون او را بگيرد». (كنايه از اين است كه هرگز نخواهند توانست).

حَسّانِ بنِ ثابِِت نيز درباره شجاعت على (ع) و كشته شدن عمرو بن عبدود اشعار ذيل را سروده است:


1. أَمْسَى الْفَتَى عَمْرُو بْنُ عَبْدٍ يبْتَغِى


1) عبقات الانوار فى امامة الائمة الاطهار، ج 3، ص 194.

1421. مرد نيرومند يعنى عمرو بن عبدودّ روز خود را به پايان رسانيد در سمت جنوب مدينه و مى‌خواست چپاولى بى‌درنگ بكند.

2. اى عمرو شمشيرهاى ما را كشيده ديدى، و نيكان ما را يافتى كه كوتاهى نمى‌كنند.

3. و هر آينه ديدى در جنگ بدر مردان دلاورى كه تو را زدند نه مانند زدن مردمان وامانده.

4. [اكنون] به روزى افتادى اى عمرو كه ديگر تو را براى روزهاى بزرگ و كارهاى سخت دعوت نكنند.

گويند: چون اين اشعار حسان به گوش قبيله بنى‌عامر (كه عمرو بن عبدودّ نيز از آن قبيله بود) رسيد، جوانى از ايشان در پاسخ حَسّان اين اشعار را گفت:


1. كذَبْتُمْ وَ بَيتِ الله لَمْ تَقْتُلُونَنَا


1) الفصول المهمة، ص 44.

1431. به خانه خدا سوگند كه دروغ گفتيد و شما ما را نكشتيد، ولى به شمشير بنى‌هاشم [كه از اهل مكه هستند] افتخار كنيد.

2. به شمشير پسر عبدالله يعنى احمد (ص) كه در جنگ به دست على بود به اين افتخار و سرفرازى (يعنى كشته شدن عمرو) رسيديد. پس كوتاه كنيد [اين لاف و گزاف را].

3. عمرو بن عبدود را شما با نيرويتان نكشتيد، بلكه همتاى هژبر شير دليرش او را كشت.

4. يعنى على، آن‌چنان كسى كه بناى قدرت و نيرويش بلند است و شما لاف‌هاى بيهوده و بسيار بر ما بزنيد كه پست و كوچك خواهيد شد.

5. [همين شما انصار بوديد] كه در جنگ بدر براى مبارزه و جنگ بيرون شديد و بزرگان قريش آشكارا شما را باز گرداندند و پس زدند.

6. و آن‌گاه كه حمزه و عبيده و على با آن شمشيرى كه آهنش هندى و خطرناك بود، نزد ايشان آمدند.

7. گفتند: چه همتايان نيك و درستى هستيد و با شتاب به سوى آن مردمانى كه ستم و سركشى كردند، برفتند (مقصود از ستمكار سركش، عتبه، شيبه و وليد هستند).

8. پس على در ميدان، جولانى هاشمى كرد و دمار از روزگارشان درآورد. آن‌گاه (يا چون) كه سركشى كردند و تكبر ورزيدند.

9. شما به جز از خود ما افتخارى بر ما نداريد (يعنى آن كسانى كه شما بدان‌ها فخر و مباهات مى‌كنيد، از خود ما اهل مكه هستند) و براى شما افتخارى نيست كه به شمار درآيد يا در بيان آيد.

144

4. جنگ خيبر

×
کلمات کلیدی
کتاب  |  اهل سنت  |  اشعار  |  قرن اول هجری  |  علی (ع )  |  شخصیت و امامت امیرالمومنین  | 
لینک کوتاه :