نفس دیدار با شاخص ترین و اثرگذارترین چهرهی جبههی مقاومت، آنقدر هیجان انگیز و شوق آفرین است که انسان از پیچ و تاب های امنیتی که برای ناکام گذاشتن صهیونیست ها در نظر گرفته شده است، با شیرینی استقبال کند. قبل از جنگ ۳۳روزه، یک بار ایشان را در جریان نشست رسانه های حامی فلسطین از نزدیک ملاقات کرده بودم اما با این کیفیت و با چنین تفصیلی اولین بار بود. آن زمان اگرچه ایشان طبیعتاً جوان تر و بدون موهای سپید بود اما در این دیدار هم بهرغم فشارها همچنان با انرژی و کاملاً سرحال و با نشاط به نظر می رسید.
جرقهی این دیدار در ملاقات فروردین امسال زده شد. وقتی پیشنهاد این گفتگو را با ایشان مطرح کردم، بلافاصله با این جمله که «ما جانمان را برای آقا می دهیم، گفتگو که مهم نیست» از پیشنهاد استقبال کردند و گفتند: «اتفاقاً خیلی مایلم این گفتگو انجام شود و حرف های زیادی برای گفتن دارم.» گفتگو با جناب سید حسن نصرالله طی دو شب پیاپی و رقم خوردن طولانی ترین مصاحبهی رسانه ای با ایشان فرصتی استثنایی فراهم آورد تا دبیرکل جنبش حزبالله لبنان، مُهر خاموشی را از بخشی از اسرار و ناگفته هایش دربارهی مهم ترین تحولات ۴۰ سال گذشته و بهخصوص سه دههی اخیر باز کند. به پایان جلسه اول که رسیدیم نیمی از پرسشها باقی مانده بود و افسوس از ناتمام ماندن گفتگو را در چهره مان می شد تماشا کرد، اما اجابت بی تکلف و سریع درخواستی که نمی دانم چگونه بر زبانم جاری شد، ناگهان شوقی در ما پدید آورد. سید مقاومت با بزرگواری و تواضع، برنامه اش را تغییر داد تا جلسهی دوم گفتگو امکان پذیر شود تا پرسشی بی پاسخ نماند. حاصل ۵ ساعت گفتگو با جناب حجتالاسلاموالمسلمین سید حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان دربارهی نحوهی ارتباط حزبالله لبنان با امام خمینی رحمه الله و حضرت آیتالله خامنه ای، مهم ترین تحولات منطقه طی چهار دهه حیات نظام جمهوری اسلامی ایران، روند رشد و بلوغ جریان مقاومت، نقش هدایت های رهبری انقلاب در عبور از بحرانها، پیشبینی امام راحل دربارهی آینده حزب الله، پیش بینی رهبر انقلاب اسلامی از سرانجام جنگ ۳۳روزه و توصیههای معنوی ایشان برای عبور از شرایط سخت، شجاعانهترین تصمیم رهبر معظم انقلاب و ده ها مطلب خواندنی دیگر را در ادامه می خوانید. پیام این گفتگو را می توان در این جملهی کوتاه خلاصه کرد: «مقاومت بهرغم سختیهایش، کوتاهترین، مؤثرترین و کمهزینهترین راه پیروزی است.»
گفتگو را می خواهیم با این سؤال شروع کنیم که در مقطعی که انقلاب اسلامی پیروز شد، شرایط منطقه چگونه بود؟ منطقهی غرب آسیا چه شرایطی را داشت؟ بهویژه با توجه به اینکه یکی از ابعاد مهم انقلاب اسلامی بُعد تأثیرات منطقه ای و بینالمللی آن است، با وقوع انقلاب اسلامی چه تغییراتی در معادلات منطقه رخ داد و شاهد چه تحولاتی شدیم؟ با پیروزی انقلاب اسلامی، در منطقه بهطور عام و در لبنان بهطور خاص چه اتفاقی افتاد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا جا دارد به شما خوشامد بگویم. اگر به گذشته بازگردیم و تحولات را رصد کنیم، خواهیم یافت که اندکی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در منطقه حادثهی بسیار مهمی رخ داد و آن خروج جمهوری عربی مصر از نبرد کشورهای عربی با اسرائیل و امضای معاهده ای تحت عنوان معاهدهی کمپدیوید بود. این رویداد بهدلیل نقش مهم و مؤثر مصر در نبرد مذکور، تأثیر بسیار خطرناکی بر منطقه و همچنین بر نبرد عربی - اسرائیلی بر سر مسئلهی فلسطین و آیندهی فلسطین داشت. پس از این حادثه در وهلهی اول اینگونه به نظر رسید که نبرد تا حدود زیادی به نفع اسرائیل پیش می رود. علت این مسئله هم آن بود که دیگر، کشورهای عربی و گروههای مقاومت فلسطین در آن زمان بدون مصر قادر به مواجهه با قدرت های بزرگ نبودند. بنابراین اولاً وقوع چنین رویدادی موجب ظهور و بروز شکاف عمیقی در میان کشورهای جهان عرب شد.
ثانیاً شما به یاد دارید که در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی در یک طرف و اردوگاه غربی به رهبری ایالات متحدهی آمریکا در طرف دیگر و مقابل هم قرار داشتند. بنابراین در منطقهی ما شکاف وجود داشت؛ شکافی که کشورهای مرتبط با اتحاد جماهیر شوروی یعنی بلوک شرق و کشورهای وابسته به آمریکا یعنی بلوک غرب را از یکدیگر جدا کرده بود. بر همین اساس ما شاهد نوعی شکاف عمیق در میان کشورهای عربی در منطقه بودیم و این شکاف، پیامدهای وخیمی برای ملت ها به دنبال داشت و البته تبعاتی نیز برای نبرد عربی - اسرائیلی داشت. همچنین در آن زمان جنگ سرد میان اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحدهی آمریکا به طور اساسی بر منطقهی ما و تحولات آن تأثیر می گذاشت.
در خصوص لبنان باید گفت که لبنان هم جزئی از این منطقه است و به همین دلیل بهشدت از تحولات آن از جمله اقدامات اسرائیل، نبرد عربی - اسرائیلی و همچنین شکافهای موجود در منطقه متأثر می شد. در آن زمان لبنان با مشکلات داخلی نیز مواجه بود و با جنگ داخلی دستوپنجه نرم می کرد. دشمن اسرائیلی در سال ۱۹۷۸ یعنی یک سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بخشی از جنوب لبنان را به اشغال خود درآورد و پس از آن، یک کمربند امنیتی را که از آن تحت عنوان «نوار مرزی» یاد شد در مرزهای لبنان و فلسطین ایجاد کرد. دشمن اسرائیلی از طریق این کمربند امنیتی بهصورت روزانه به تجاوزهای خود علیه شهرها، روستاها و مردم لبنان ادامه می داد. لذا ما با یک مشکل کاملاً جدی به نام اشغالگری اسرائیل در بخشی از جنوب لبنان و تجاوزهای روزمرهی آن مواجه بودیم. جنگندههای اسرائیلی و توپخانههای آنها جنوب لبنان را بمباران می کردند؛ عملیاتهای ربایش و انفجارهای متعدد توسط اسرائیل به بدترین شکل آن ادامه داشت و بهدنبال این اقدامات وحشیانه، مردم آواره می شدند. این اتفاقات نیز بین سالهای ۱۹۷۷ و ۱۹۷۹ یعنی کمی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
آیا بهانه ی آنها حضور فلسطینی ها در لبنان بود؟
بله؛ اسرائیلی ها به وجود مقاومت فلسطین و عملیات هایی که فلسطینیان انجام می دادند معترض بودند. اما این مسئله تنها یک بهانه بود، چراکه سلسله تجاوزهای اسرائیل به جنوب لبنان از سال ۱۹۴۸ آغاز شده بود؛ یعنی زمانی که مقاومت فلسطین در جنوب لبنان حضور نداشت. مقاومت فلسطین در اواخر دههی ۶۰ و اوایل دههی ۷۰ بهویژه پس از حوادث اردن و ورود گروههای فلسطینی از اردن به لبنان، کار خود را در جنوب لبنان آغاز کرد. در این شرایط بود که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد. این انقلاب زمانی به پیروزی رسید که فضایی از ناامیدی بر جهان عرب و جهان اسلام حاکم بود و نگرانی نسبت به آینده، فراگیر شده بود. خروج مصر از نبرد عربی - اسرائیلی و امضای معاهدهی کمپدیوید توسط آن، تحمیل یک فرایند سیاسی تحقیرآمیز به فلسطینیان و جهان عرب، و همچنین ضعف حکمرانان کشورهای عربی، جملگی موجب ظهور و بروز یأس، حزن و اندوه، ناامیدی و نگرانی نسبت به آینده در آن زمان شده بود. لذا پیروزی انقلاب اسلامی ایران در چنین فضایی در وهلهی اول امیدهای ازدسترفته را در منطقه و در نزد ملت های منطقه به ویژه ملت های فلسطین و لبنان زنده کرد. پیروزی انقلاب اسلامی همچنین موجب زنده شدن امید ملت هایی شد که وجود اسرائیل، عرصه را بر آنها تنگ کرده بود؛ چراکه مواضع امام خمینی رحمه الله در قبال پروژهی صهیونیستی، لزوم آزادسازی فلسطین و ایستادن در کنار گروه های مقاومت فلسطین، از همان ابتدا واضح و روشن بود. امام خمینی رحمه الله به حمایت از ملت فلسطین و آزادسازی وجببهوجب خاک آن و محو شدن اسرائیل -بهعنوان یک رژیم اشغالگر در منطقه- از صفحهی روزگار اعتقاد داشتند. بنابراین پیروزی انقلاب اسلامی در ایران موجب خلق امید فزاینده ای به آینده شد و روحیه و انگیزهی حامیان مقاومت و همچنین گروه های مقاومت در منطقه را صدچندان ساخت.
پیروزی انقلاب اسلامی همچنین موجب حفظ موازنهی قدرت در منطقه شد. مصر از نبرد با اسرائیل خارج شد و جمهوری اسلامی ایران وارد شد. بنابراین موازنهی قدرت در نبرد عربی - اسرائیلی بار دیگر برقرار شد و به همین دلیل، پروژهی مقاومت در منطقه وارد یک مرحلهی تاریخی جدید گشت. این اتفاق، نقطهی آغاز نهضت اسلامی و جهادی در سطح جهان عرب و جهان اسلام و در میان شیعیان و اهلتسنن بود. امام خمینی رحمه الله شعارهای متعددی را در عرصههای گوناگونی همچون «مسئلهی فلسطین»، «وحدت اسلامی»، «مقاومت»، «مواجهه و رویارویی با ایالات متحدهی آمریکا»، «ثبات و پایداری»، «اعتماد و اطمینان ملتها به پروردگار جهانیان و به خود» و «احیای ایمان به قدرت خود در مقابله با مستکبران و محقق ساختن پیروزی» مطرح ساختند. بدون شک این شعارها تأثیر بسیار مثبت و مستقیمی بر اوضاع منطقه در آن زمان داشت.
علاوه بر این فضای عمومی که به واسطه انقلاب اسلامی ایجاد شد و روحیه تازه ای که حضرت امام رحمه الله در جان مردم منطقه دمیدند و مقاومت را احیا کردند، شما بهطور خاص چه خاطره ای درخصوص حضرت امام و مواضع ایشان در قبال مقاومت لبنان و «حزبالله» دارید؟
بله، اگر بخواهیم دراینخصوص صحبت کنیم باید به واقعهی آزادسازی شهر «خرمشهر» در ایران و به سال ۱۹۸۲ برگردیم. اسرائیلیها بهشدت از جنگ ایران و عراق یا همان جنگ تحمیلی صدام علیه ایران احساس نگرانی می کردند. به همین دلیل پس از آزادسازی خرمشهر، اسرائیلیها تصمیم حمله به لبنان را اتخاذ کردند. این اقدام البته دلایل خود را داشت و ارتباط عمیقی میان پیروزی ها در جبههی ایران و تجاوزگری اسرائیل علیه لبنان وجود داشت. اینگونه بود که اسرائیلی ها وارد جنوب لبنان، منطقهی البقاع، جبل لبنان و ضواحی بیروت شدند. در آن زمان گروهی از علما، برادران و مجاهدان تصمیم به تشکیل مقاومت اسلامی و تأسیس تشکیلات اسلامی - جهادیِ مقاومت، متناسب با اوضاع جدید در سایهی حملهی اسرائیلیها گرفتند.
در آن زمان، اسرائیل وارد تمام لبنان نشده بود بلکه حدود نصف لبنان یعنی تقریباً ۴۰ درصد مساحت کشور را تصرف کرده بود. ۱۰۰ هزار نظامی اسرائیلی درحالی که نیروهای چندملیتی آمریکایی، فرانسوی، انگلیسی و ایتالیایی را به بهانهی حفظ صلح با خود همراه داشتند، وارد لبنان شده بودند. در همین حال، گروههای شبهنظامیای در لبنان بودند که با اسرائیلیها ارتباط داشتند و با آنها همکاری می کردند. مقصودم از بیان این مسئله آن است که وضعیت در آن زمان، بسیار بسیار و بسیار بد بود.
پس از آن بود که گروهی از علما، مؤمنان و برادران مجاهد تصمیم به آغاز یک اقدام جهادی جدید به نام مقاومت اسلامی گرفتند که پس از مدت کوتاهی «حزبالله» نامگذاری شد. تشکیل این جبهه با تصمیم اعزام نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به سوریه و لبنان جهت مقابله و مواجهه با تجاوزگری اسرائیل همزمان شد. در ابتدا قصد و نیت این بود که نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کنار نیروهای سوری و گروههای مقاومت لبنان و فلسطین بجنگند، اما پس از مدتی دامنهی حملات اسرائیل محدود شد و بدینترتیب دیگر یک جبههی نبرد کلاسیک وجود نداشت و نیاز به وجود عملیاتهای مقاومتی از سوی گروههای مردمی، بیش از هر زمان دیگری احساس شد.
در آن زمان بود که امام خمینی رحمه الله مأموریت کمک و ارائهی آموزش های نظامی به جوانان لبنانی را جایگزین مأموریت مواجههی نظامی مستقیم توسط سپاه و نیروهای ایرانی که به سوریه و لبنان آمده بودند کردند تا جوانان لبنانی، خودشان بتوانند با اشغالگران مبارزه کنند و عملیاتهای مقاومتی را انجام دهند.
بنابراین مأموریتِ نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سوریه و همچنین منطقهی البقاع لبنان -در بعلبک و هرمل و جِنِتا- به ارائهی آموزش های نظامی به جوانان لبنانی در پایگاه های آموزشی تغییر یافت. آنها روش های جنگی را به جوانان لبنانی آموزش می دادند و از آنها حمایت لجستیکی به عمل می آوردند. صِرف وجود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لبنان در آن زمان، انگیزه و روحیهی بسیار بالایی به جوانان لبنانی و گروه های مقاومت برای ایستادن در برابر اسرائیل می بخشید.
همان طور که پیشتر گفتم، مقرر شد تا یک گروه بزرگ تشکیل شود و بدینترتیب ۹ نفر به نمایندگی از برادرانِ حامی مقاومت از جمله شهید سید عباس الموسوی رحمه الله برای پیگیری این مهم انتخاب شدند. طبعاً من در میان این ۹ نفر نبودم، چراکه در آن زمان سنوسال کمی داشتم و حدوداً ۲۲ یا ۲۳ ساله بودم. ۹ فرد مذکور به ایران رفتند و با مقامات و مسئولان جمهوری اسلامی ایران از جمله با امام خمینی رحمه الله دیدار کردند. آنها در جریان دیدار با امام خمینی رحمه الله ضمن ارائهی شرحی از آخرین اوضاع لبنان و منطقه به ایشان، پیشنهاد خود درخصوص تشکیل جبههی مقاومت اسلامی را عرضه کردند. آنها خطاب به امام خمینی رحمه الله گفتند «ما به امامت و ولایت و رهبری شما ایمان داریم. شما بفرمایید تکلیف ما چیست؟»
حضرت امام خمینی رحمه الله در پاسخ به آنها تأکید کردند که تکلیف شما مقاومت و ایستادن در برابر دشمن با تمام توان است؛ حتی اگر امکاناتتان محدود و تعدادتان کم باشد. این در حالی است که تعداد اعضای حزبالله در آن زمان کم بود. ایشان گفتند: «از صفر شروع کنید و توکلتان به خداوند متعال باشد و منتظر هیچکس در جهان نباشید که به شما کمک کند. به خود تکیه کنید و بدانید که خداوند شما را یاری می کند. من پیروزی را در پیشانی شما می بینم». البته این ]پیشبینی[ در آن زمان مسئلهی عجیبی بود. امام خمینی رحمه الله این خط مشی را به فال نیک گرفتند و بدینترتیب جلسه ای که طی آن برادران ما به محضر امام رسیدند، سنگ بنای تشکیل جبههی مقاومت اسلامی تحت نام مبارک «حزبالله» در لبنان را بنا نهاد.
در آن زمان برادران ما به امام گفتند «ما به ولایت، امامت و رهبری شما ایمان داریم اما در هر صورت کارهای شما بسیار زیاد است و سنی از شما گذشته است و ما به همین دلیل نمی توانیم بهصورت مداوم دربارهی مسائل و قضایای مختلف مزاحمتان بشویم. از این رو از شما می خواهیم که نماینده ای را به نیابت از خود به ما معرفی کنید تا درخصوص مسائل مختلف به او مراجعه کنیم». سپس ایشان، امام خامنه ای را که در آن زمان رئیسجمهور بودند، معرفی کرده و فرمودند: «آقای خامنه ای نمایندهی من هستند». بر همین اساس، روابط میان حزبالله لبنان و حضرت آیتالله خامنه ای از همان ساعات اولیهی تأسیس و ایجاد این گروه آغاز شد؛ ما همواره در زمانهای مختلف با ایشان در ارتباط بودیم و بهصورت مداوم خدمت ایشان می رفتیم و گزارشی از آخرین وضعیت به ایشان ارائه می کردیم و ایشان نیز همواره مقاومت را میستودند.
از جمله خاطرات من از حضرت امام رحمه الله ماجرای وصیتنامههای چند عضو شهادت طلب حزبالله بود. می دانید که اولین تجربهی عملیات استشهادی در لبنان اتفاق افتاد و برادران ما این کار را صورت دادند. برادران ما در حزبالله نوار ویدئوییِ حاوی وصیتنامههای شهادتطلبانی که عملیات استشهادی بزرگی در لبنان انجام داده بودند و لرزه به اندام اشغالگران انداخته بودند را پیش از انتشار در رسانهها برای ما ارسال کردند. این ویدئو برای حضرت امام نمایش داده شد و ایشان آن را مشاهده و درباره اش سخن گفتند. وصیتنامهها بسیار زیبا و سرشار از شور و عرفان و عشق بودند. امام رحمه الله پس از مشاهدهی وصیت نامه ها گفتند: «اینها جوانان هستند». تمامی آنها از جوانان بودند. ایشان سپس فرمودند: «اینها اهل عرفان حقیقی اند». واقعیت این است که امام بهشدت تحت تأثیر وصیتنامهها قرار گرفته بودند.
همراهی، توجه و حمایت امام رحمه الله از مقاومت و حزبالله در لبنان، تا آخرین روز حیات مبارکشان ادامه داشت. به یاد دارم حدود یک یا دو ماه پیش از وفات امام رحمه الله یعنی زمانی که ایشان در بستر بیماری بودند و بسیار کم با مسئولان داخلی و کمتر با مسئولان خارجی دیدار می کردند، من به عنوان عضو شورای حزبالله و مسئول اجرایی حزبالله به ایران رفتم و با السید القائد خامنه ای و همچنین مرحوم آیتالله رفسنجانی و دیگر مسئولان ایرانی دیدار کردم و گفتم «من می خواهم با حضرت امام دیداری داشته باشم». آنها پاسخ دادند که ایشان در بستر بیماری هستند و با کسی ملاقات نمی کنند. من گفتم «تلاش خود را می کنیم» و آنها نیز موافقت کردند. سپس به دفتر امام رحمه الله رفتم و تقاضای وقت ملاقات کردم. در آن زمان یکی از دوستان ما در بیت امام یعنی شیخ رحیمیان که به لبنانی ها اهتمام ویژه ای داشت، مسئله را با مرحوم سید احمد رحمه الله در میان گذاشت و در روز دوم به من اطلاع دادند که برای ملاقات آماده شوم. طبعاً همهی ما غافلگیر شده بودیم. به دیدار امام رحمه الله رفتم و هیچ کس آنجا نبود؛ یعنی حتی سید احمد هم آنجا نبود، حتی هیچ کدام از مسئولان از جمله مسئولان وزارت خارجه و سپاه پاسداران که معمولاً در ملاقات ها حاضر می شدند در آنجا نبودند. آقای رحیمیان نیز پس از همراهی من تا اتاقِ امام، از اتاق خارج شد و من تنها ماندم؛ به شدت تحت تأثیر هیبتی که در آنجا وجود داشت قرار گرفتم. امام روی یک صندلی بلند نشسته بودند و من نیز روی زمین نشستم. از شدت تحت تأثیر قرار گرفتن هیبتی که وجود داشت، صدایم در نمی آمد. امام به من گفتند: «نزدیک تر شو». نزدیک تر شدم و در کنار ایشان نشستم. با ایشان صحبت کردم و نامه ای را که به همراه داشتم به ایشان دادم. امام پاسخ مسائلی را که دربارهی تحولاتِ آن زمان لبنان با ایشان در میان گذاشتم، دادند و سپس لبخندی زدند و فرمودند: «به تمامی برادرانمان بگو که نگران نباشند. من و برادرانم در جمهوری اسلامی ایران، همگی با شما هستیم. ما همیشه در کنار شما باقی خواهیم ماند». این آخرین دیدار من با حضرت امام رحمه الله بود.
شما فرمودید که در یک شرایط بسیار سخت، حزبالله تشکیل شد و فعالیت خود را آغاز کرد. فرمودید که ایران خود درگیر جنگ بود؛ در لبنان، رژیم صهیونیستی گاه و بی گاه بر مردم می تاخت و به قتل و غارت میپرداخت و بههرحال حزبالله در این شرایط سخت، کار خود را آغاز کرد. شما در بخشی از صحبتهایتان همچنین فرمودید که حضرت امام، شما را به حضرت آیتالله خامنه ای ارجاع دادند تا با ایشان در تماس باشید. از شما می خواهم هم به فرازهای مهمی که آیتالله خامنه ای پس از رحلت امام به شما رهنمود می دادند، اشاره کنید و هم ما را از تدابیری که ایشان در طول دوران ریاست جمهوری خود به شما ارائه می کردند مطلع سازید.
از همان اول که رابطهی ما با حضرت آیتالله العظمی السید علی خامنه ای ایجاد شد، من در ادبیات خودم به ایشان گفتم «السید القائد». برادران من شورایی در حزبالله داشتند که تعداد اعضای آن در هر مرحله متفاوت بود. آنها در زمان ریاست جمهوری السید القائد، مکرر خدمت ایشان می رفتند. آنچه در ادامه از آن زمان می گویم، تقریباً می توان گفت مربوط به هفت سال از دورهی ریاست جمهوری ایشان و پیش از درگذشت امام رحمه الله است.
واقعیت آن است که السید القائد اهتمام ویژه ای به گروههای لبنانی داشتند و وقت خوبی را در اختیار این گروهها قرار می دادند. من به یاد دارم که حتی برخی جلسات با ایشان دو یا سه ساعت و حتی چهار ساعت به طول می انجامید. ایشان به خوبی به سخنان ما گوش فرا می دادند. دوستان و برادران ما نیز امور را به طور کامل برای ایشان تشریح می کردند. همان طور که می دانید، در آن زمان همگی با یکدیگر هم رأی نبودند و برادران ما هر یک نظرات و دیدگاه های متفاوتی با یکدیگر داشتند. السید القائد به تمامی نظرات و دیدگاه ها و استدلال ها گوش فرا می دادند. طبیعتاً در این میان مشکل زبان و گویش عربی هم از سوی السید القائد وجود نداشت، چرا که ایشان مسلط به زبان عربی بودند و به طور کامل قادر به سخن گفتن به این زبان بودند. ایشان به زیبایی به زبان عربی صحبت می کردند.
البته ایشان ترجیح می دادند یک مترجم عربی همراهشان باشد؛ اغلب به زبان فارسی سخن می گفتند اما زمانی که لبنانی ها به زبان عربی حرف می زدند، ایشان نیازی به ترجمه نمی دیدند. تسلط کامل ایشان بر زبان عربی کمک زیادی به درک عمیقشان از مشکلات و همچنین دیدگاه های برادران لبنانی ما می کرد. نکتهی مهم این است که علی رغم برخورداری السید القائد از اختیارات کامل از سوی امام خمینی رحمه الله ایشان تلاش می کردند که برای ما نقش راهنما و نشان دهندهی مسیر را ایفا کنند و کمک می کردند تا ما خود تصمیم گیرنده باشیم. من همواره به یاد دارم که در تمامی جلسات، در آن زمان و بعد از آنکه ایشان رهبر شده بودند، هرگاه السید القائد می خواستند نظری بدهند، می گفتند پیشنهاد من این است؛ مثلاً در نظر و دیدگاه شان به نتیجه ای می رسیدند اما می گفتند شما بنشینید با یکدیگر مشورت کنید و تصمیمی را که صحیح است اتخاذ کنید.
حقیقتاً السید القائد در آن مرحلهی حساس ضمن پرورش فکری، علمی و ذهنی فرماندهان و رهبران حزبالله، نقش مهمی در هدایت این گروه ایفا کردند تا بدینترتیب برادران ما بتوانند با اعتماد به نفس بالا و اعتماد به توانایی های خود حتی در سخت ترین مسائل تصمیم گیری کنند. ایشان نظر می دادند اما این ضرب المثل معروف را که می گوید «صلاح مملکت خویش خسروان دانند» را به کار می بردند. ایشان می گفتند: «شما اهل لبنانید و نسبت به امور خود بهتر آگاهید. ما در نهایت بعضی نظرات را می دهیم و شما می توانید از آن استفاده کنید. اما این خودتان هستید که تصمیم می گیرید. منتظر نباشید کسی به نیابت از شما تصمیم گیری کند». بنابراین از ناحیهی تربیتیِ حزبالله و رشد و پیشرفت سریع آن، نقش السید القائد در آن مرحله، بسیار مهم، بزرگ و جدی بود.
برادران ما دو یا سه مرتبه در سال به ایران می رفتند؛ یعنی تقریباً هر شش ماه سفری به ایران داشتند تا از اوضاع ایران و همچنین دیدگاه های مسئولان ایرانی در خصوص تحولات منطقه مطلع شوند، چرا که در آن زمان تحولات بسیار سریعی در منطقه در حال به وقوع پیوستن بود. طبیعتاً در آن زمان جنگ نیز وجود داشت؛ جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران و پیامدهای آن برای منطقه. بنابراین برادران ما دائماً به اطلاعات و مشورت با ایران و برخورداری از حمایت های آن نیاز داشتند. در آن زمان اگر احیاناً برادران ما با مسئله ای مهم و فوری مواجه می شدند، من را به ایران می فرستادند، چرا که من از همه کوچک تر بودم و تشکیلاتِ حفاظتی نداشتم؛ تنها من بودم و با یک کیف که آن را با خود حمل می کردم. یعنی سفرهای من به ایران، از آنجایی که شخصیت معروفی نبودم، پیچیده نبود و در معرض تهدید امنیتی قرار نداشتم.
از سوی دیگر، من بیشتر از دیگر برادران حزبالله که با ما بودند، با زبان فارسی آشنایی داشتم و به همین دلیل، آنها ترجیح می دادند من به ایران سفر کنم. از همان ابتدا مهر و محبت میان من و برادران ایرانی وجود داشت. برادران به من می گفتند که تو ایرانی ها را دوست داری و ایرانی ها نیز تو را دوست دارند، پس خودت به ایران برو. من از سوی برادرانم در لبنان خدمت السید القائد می رسیدم و یک تا دو ساعت در خدمتشان بودم. حتی زمانی که مطالب و مباحث تمام می شد و عزم خروج می کردم، ایشان می گفتند: «چرا عجله دارید؟ همچنان بمانید و اگر حرفی باقی مانده، مطرح کنید». آن مرحله برای حزبالله بسیار مهم بود، چراکه حزبالله روی مسائل اساسی، رویکردهای اساسی و اهداف اساسی تمرکز کرده بود. یعنی ما و برادران، مجموعه ای دارای نظرات مختلف بودیم اما سرانجام توانستیم یک متن واحدی تألیف کنیم. اکنون می توانم بگویم که ما در حزبالله یک دیدگاه واحد داریم؛ دیدگاه ها به دلیل حوادث و تجربیاتی که پشت سر گذاشته شده است و همچنین در سایهی ارشادات و راهنمایی ها و رهبری حضرت امام رحمه الله و السید القائد - چه در زمان حیات امام رحمه الله و چه پس از درگذشت ایشان - متحد و یکپارچه شده اند.
به سال ۶۸ که حضرت امام به رحمت خدا می روند و مردم ما و علاقه مندان به انقلاب اسلامی همه عزادار می شوند، می رسیم. آن لحظات، لحظات قاعدتاً حساسی، هم برای کشور ما و هم برای علاقه مندان انقلاب اسلامی بود؛ زمانی که حضرت آقا به عنوان جانشین امام رحمه الله انتخاب شدند. مختصر بفرمایید که در آن شرایط و آن مقطع، شما چه وضعیتی داشتید؟ مقداری هم با تفصیل بیشتری از اتفاقاتی که با آنها در آن برههی پس از ارتحال حضرت امام در عرصه های منطقه ای و بینالمللی مواجه شدید، برایمان بگویید. ما یک دوران خیلی حساسی را در آن زمان داشتیم، چراکه آن دوران حدوداً با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و آغاز یکجانبه گرایی آمریکا و پایان جنگ سرد، مصادف می شد. در همان زمان دیدیم که رژیم صهیونیستی بحث مذاکرات سازش را مطرح کرد و از طرفی هم انقلاب اسلامی در شرایط خاصی قرار گرفت. قطعاً آمریکایی ها برای دوران پس از ارتحال امام رحمه الله طراحی هایی داشتند. می خواهیم دربارهی آن شرایط برای ما سخن بگویید و آن شرایط را برایمان توصیف کنید و اینکه حضرت آقا با تحولات مهمی که در سطح منطقه و بینالملل به وقوع می پیوست، چگونه مواجه شدند؟
همان طور که می دانید در زمان حیات امام رحمه الله اعضای حزبالله لبنان و حامیان مقاومت، روابط بسیار نزدیکی با ایشان - چه از ناحیهی فکری و چه از ناحیهی فرهنگی - داشتند. با این حال، اعضای حزبالله از لحاظ عاطفی و احساسی نیز بهشدت به حضرت امام وابسته بودند. آنها حقیقتاً مانند بسیاری از ایرانیهایی که در جبهه میجنگیدند، عاشق امام رحمه الله بودند. اعضای حزبالله لبنان به ایشان مانند یک امام، رهبر، ارشادگر، مرجع تقلید و پدر می نگریستند. من تا به حال مشاهده نکرده بودم که لبنانیها تا این اندازه عاشق و دوستدار شخصی باشند. از همین روی، رحلت امام در آن روز، کوهی از حزن و اندوه را برای لبنانیها به بار آورد؛ حزنی که قطعاً کمتر از حزن و اندوه ایرانیان نبود.
بنابراین مسئلهی اول ارتباط عاطفی لبنانی ها با حضرت امام رحمه الله بود. اما از سوی دیگر، نگرانی بزرگی نیز در آن هنگام وجود داشت و آن این بود که رسانههای غربی دائماً از دوران پس از امام خمینی رحمه الله سخن می گفتند و مدعی بودند که مشکل اصلی، این مَرد است و ایران پس از ایشان تجزیه شده و جنگ داخلی در آن به وقوع میپیوندد. آنها می گفتند در ایران جنگ داخلی و درگیریهای شدید رخ می دهد و هیچ جایگزینی برای رهبری این کشور وجود ندارد. جنگ روانی بسیار شدیدی در سال آخر از زندگی پربرکت امام رحمه الله بهویژه در سایهی اتفاقات آن زمان مانند عزل مرحوم آقای منتظری و مسائل دیگر ایجاد شده بود. به همین دلیل، برخی نگرانیها وجود داشت. در آن زمان، اینگونه به ما گفته می شد که جمهوری اسلامی ایران که شما به آن تکیه می کنید و به آن ایمان و اعتماد دارید، پس از رحلت امام در مسیر سقوط و فروپاشی قرار می گیرد. بنابراین مسئلهی دوم، جنگ روانی دشمن بود.
مسئلهی سوم عدم آگاهی ما از وضعیت دوران پس از رحلت امام رحمه الله بود. ما نمی دانستیم که پس از ایشان، امور به چه سمتوسویی سوق داده می شود و چه اتفاقی میافتد و به همین دلیل نگران بودیم. زمانی که پس از رحلت امام رحمه الله از طریق تلویزیون، حوادث را دنبال می کردیم، با مشاهدهی امنیت ملی و آرامش در ایران، و همچنین حضور پرشکوه ملت ایران در مراسم تشییع پیکر امام رحمه الله کمی اطمینان خاطر و آرامش قلب پیدا کردیم.
ما مطمئن شدیم که ایران نه بهسمت جنگ داخلی و نه بهسمت تجزیه و فروپاشی، پیش نمی رود و در نهایت ایرانیها در یک فضای معقول و خوب، رهبری مناسب را انتخاب می کنند. ما همچون تمامی ایرانیان، منتظر تصمیم مجلس خبرگان در این خصوص بودیم. واقعیت مطلب آن است که انتخاب السید القائد بهعنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران از سوی مجلس خبرگان برای لبنانیها غیر قابل پیشبینی بود، زیرا ما شخصیتهای ایرانی را بهخوبی نمی شناختیم و نمی دانستیم که آیا فردی بهتر، عالمتر و شایستهتر از السید القائد برای رهبری وجود دارد یا نه؟ ما فقط مسئولانی را می شناختیم که با آنها در ارتباط بودیم. انتخاب السید القائد در این مسئولیت، به صورت غافلگیرانه و غیر عادی، باعث خشنودی، خرسندی و اطمینان خاطر ما شد. در هر صورت، ما از این مرحله عبور کردیم، رابطهمان را در شرایط جدید آغاز کردیم و این رابطه ادامه پیدا کرد.
آیا فرد خاصی برای ارتباط میان حزبالله و آیتالله خامنه ای در نظر گرفته شده بود؟
پس از مدت کمی به ایران سفر کردیم و رحلت امام رحمه الله را تسلیت گفتیم و خدمت السید القائد رسیدیم. ایشان همچنان در مقر ریاست جمهوری بودند و در آنجا مردم را به حضور میپذیرفتند. با ایشان بهصورت حضوری و مستقیم دست بیعت دادیم. برادران ما خطاب به ایشان گفتند «شما در زمان حیات امام رحمه الله نمایندهی ایشان در امور لبنان، فلسطین و منطقه و همچنین رئیس جمهوری ایران بودید و وقت داشتید، اما اکنون رهبر جمهوری اسلامی و تمامی مسلمانان هستید و به همین دلیل، شاید بهقدر گذشته، وقت برای ما نداشته باشید؛ لذا از شما می خواهیم که نماینده ای را از سوی خود معرفی کنید تا مدام مزاحمتان نشویم». در این لحظه، السید القائد لبخندی زدند و فرمودند: «من هنوز جوان هستم و انشاءالله وقت دارم. من اهتمام ویژه ای به مسائل منطقه و مقاومت دارم و به همین دلیل با یکدیگر بهصورت مستقیم در ارتباط باقی خواهیم ماند». ایشان برخلاف امام خمینی رحمه الله هیچ نماینده ای را از سوی خود معرفی نکردند تا درخصوص مسائلمان به او مراجعه کنیم. طبیعتاً ما هم نمی خواستیم زیاد مزاحمت ایجاد کنیم و به زمان زیادی از سوی حضرت السید القائد احتیاج نداشتیم؛ بهویژه در سالهای اول که اصول، اهداف، مبانی، ضوابط و خط مشیای که داشتیم، پاسخگوی همهچیز بود و مسائل را سامان می داد. همهی اینها از نعمتهای الهی بود؛ نعمت هدایت کاملاً واضح بود و نیازی نبود که دائماً مزاحم ایشان شویم. لذا ما هم به همین صورت که السید القائد فرمودند، به کار خود ادامه دادیم. این موارد پاسخ به بخشی از سؤال شما پیرامون رابطهی ما با السید القائد بعد از انتخاب ایشان بهعنوان رهبر و ولی امر مسلمین پس از رحلت امام رحمه الله بود.
اما درخصوص حوادثی که رخ داد، باید گفت که طبیعتاً حوادث پس از رحلت امام رحمه الله بسیار بزرگ و خطرناک بودند. در آن زمان، موضوع و مسئلهی مهم برای ما تداوم راه مقاومت در لبنان بود؛ مسئله ای که السید القائد نیز از همان ابتدا روی آن تأکید داشتند. السید القائد ارشادات و رهنمودهای فراوانی به مسئولان جمهوری اسلامی برای اهتمام و عنایت ویژه به مقاومت در لبنان و همچنین در منطقه داشتند و می گفتند که درست مانند دورانِ حیات امام که جمهوری اسلامی، اندیشه و راه و روش و اصول و فرهنگ امام را در دستور کار خود داشت، اکنون نیز من همین مسیر را کامل می کنم و بر لزوم ادامهی آن تأکید دارم.
از همین روی، خداوند متعال بر ما منت گذاشت تا حتی در سایهی جابهجایی دولتها در ایران، جابهجایی مسئولان در وزارتخانهها و نهادهای رسمی و برخی تفاوتهای خط مشی سیاسی آنها با یکدیگر، تغییری در موضع جمهوری اسلامی در حمایت از مقاومت در منطقه و بهویژه لبنان، ایجاد نشود. نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه امور، بهتر نیز پیش رفت، زیرا پس از هر دولت، پس از هر رئیسجمهور و پس از هر مسئول، وضعیت، مستحکمتر نیز شد و این مهم در سایهی عنایت شخصی السید القائد به حزبالله لبنان و مقاومت در منطقه حاصل شد. حالا می توانیم وارد بحث حوادث سیاسی بشویم، چراکه جنبهی ارتباط با السید القائد را توضیح دادیم که چگونه کار را پس از رحلت امام رحمه الله با ایشان ادامه دادیم.
مهم ترین مسئلهی مربوط به ما در آن مرحله یعنی در زمان رهبریِ السید القائد، مشکلات داخلی لبنان بود. در آن مرحله، شما بهخوبی می دانید که مشکلاتی میان حزبالله و جنبش «أمل» وجود داشت و السید القائد اهتمام ویژه ای به این مسئله ورزیدند. از همین روی، مهم ترین مسئله ای که در دورههای ابتدایی رهبریِ السید القائد برای ما اتفاق افتاد، حلوفصل مشکلات داخلی بین حزبالله لبنان و جنبش أمل بود. این اتفاق مبارک در سایهی ارشادات و رهنمودهای ویژهی السید القائد و تماسهای مسئولان جمهوری اسلامی ایران با رهبران حزبالله و جنبش أمل از جمله آقای «نبیه بری» رئیس کنونی پارلمان لبنان و همچنین با مقامات سوری به وقوع پیوست. بدینترتیب جنبشهای مقاومت در لبنان با یکدیگر متحد شدند و این دستاورد به برکت السید القائد و تأکیدات شدید ایشان به دست آمد.
السید القائد هر گونه مشکل، درگیری و مناقشه میان گروه های لبنانی را رد می کردند و همواره بر لزوم ارتباطات گسترده میان آنها و برقراری صلح به هر قیمت تأکید داشتند. این تلاشها سالها زمان بُرد، یعنی دو تا سه سال طول کشید که ما از آن مرحله عبور کنیم. اگر امروز شاهد روابط نزدیک و تنگاتنگ میان حزبالله لبنان و جنبش أمل هستیم، این السید القائد بودند که با رهنمودهایشان سنگ بنای چنین روابطی را بنا نهادند. امروز روابط میان حزبالله و أمل نه یک روابط راهبردی که نوعی روابط فوق راهبردی است. ما به فضل حل مشکلات میان حزبالله و جنبش أمل و همکاریهای این دو با یکدیگر، توانستیم راه مقاومت را ادامه داده و به دفاع از لبنان و جنوب لبنان بپردازیم. دستاورد و پیروزی بزرگ سال ۲۰۰۰ علیه رژیم صهیونیستی در سایهی چنین وحدتی محقق شد. در سال ۲۰۰۶ و در جریان جنگ ۳۳روزهی رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان نیز همین وحدت برای ما چارهساز شد و توانستیم در جنگ «تموز» مقاومت کرده و شکست را به دشمن تحمیل کنیم. امروز پیروزی های سیاسی در لبنان و منطقه ادامه دارد. یکی از عوامل اساسی قدرت سیاسی، ملی و نظامی حزب الله، همین انسجام، وحدت و روابط حسنه است.
من به یاد می آورم که در آن زمان، پس از شهادت السید عباس رحمه الله برادرانمان مرا به عنوان دبیرکل برگزیدند. پس از آن، ما به دیدار السید القائد رفتیم. ایشان مواردی را مطرح کردند و از جمله فرمودند: «اگر می خواهید که قلب مولایمان صاحب الزمان عجلالله تعالی فرجه الشریف و همچنین قلوب تمامی مؤمنان شاد شود، باید برای حفظ آرامش در کشورتان تلاش کنید. باید در مسیر همکاری با یکدیگر به ویژه همکاری میان حزبالله و أمل، و علامه فضلالله و شیخ شمسالدین گام بردارید». در آن زمان، علامه فضلالله و شیخ شمسالدین هر دو در قید حیات بودند. السید القائد تأکید بسیاری بر روی تقویت وحدت داخلی در لبنان داشتند. تأکید ایشان بر روی حفظ وحدت در میان شیعیان، میان شیعیان و اهلتسنن و بهطورکلی میان مسلمانان بود. اما مهم ترین و اولین موضوع، روابط حزبالله و أمل و وضعیت داخلی شیعیان بود. موضوع مهم دیگری که ایشان روی آن تأکید داشتند، راهبرد درهای باز حزبالله به روی دیگر گروههای سیاسی لبنانی - علی رغم وجود برخی اختلافات دینی، سیاسی، عقایدی و ایدئولوژیک - بود. ایشان در راهبرد درهای باز، بر لزوم وحدت میان مسلمانان و مسیحیان اصرار داشتند و در جلسات داخلی روی آن تأکید می کردند. تحقق این مهم نیز از برکات رهبری داهیانهی ایشان بود.
در جلسات بر روی ادامهی مقاومت، مقابله با تجاوزگری و عزم برای آزادسازی جنوب لبنان تأکید وجود داشت. به همین دلیل السید القائد اهتمام ویژه ای به مسئلهی مقاومت و پیشرفتهسازی آن داشتند. ایشان همواره تأکید می کردند که مقاومت باید پیشرفت کند، بزرگتر شود و در نهایت، اراضی اشغالشده را بازپس بگیرد. از این رو، ایشان همواره بهصورت جدی مقاومت را به تداوم راه خود تشویق می کردند. شما می دانید که در آن زمان، مشکلی وجود داشت و آن این بود که برخی گروههای مقاومت - غیر از حزبالله - خود را درگیر مسائل سیاسی داخلی کرده بودند و بدینترتیب مأموریت مقاومت بهتدریج توسط آنها مغفول واقع می شد. این امر سبب می شد تا مقاومت تنها در حزبالله و جنبش أمل - البته بیشتر حزبالله - منحصر شود. حتی در داخلِ حزبالله نیز برخی برادران ما تمایل به رفتن در میدان سیاست داخلی داشتند اما با این حال، السید القائد همواره بر لزوم اولویت بخشی به مأموریتِ مقاومت و کارهای جهادی تأکید می کردند.