×

اخلاق در حکایات فارسی

2. مکر به دیگران، به خود آدمی برمی گردددر حکایت است که: «روزی موشی برای عبور از برکه ای چاره جویی می کند. برداشتدر تحلیل این حکایت باید گفت که به فرموده خداوند در قرآن کریم: «اگر در حق دیگران است و اگر کسی خدمتی به دیگران کرد، این بوستان فضیلت را درنهاد خود کشت کرده و امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید:سه چیز است که در هر که باشد، به زیان خود او تمام می شود: نیرنگ بازی، عهد شکنی و قرآن آمده است: «هرگز نمیرید، مگر آنکه در حال تسلیم در برابر خدا [و عاقبت بخیر] بوده (نوح: 47)در جای دیگر نیز خداوند فرموده است:و اوست که شما را جانشین گذشتگان از اهل زمین قرار داد و رتبه بعضی را بالاتر از دیگران همچنین، حافظ گفته است:اگر [با استعدادیابی] زمینه شکوفا شدن برای استعدادهای نهفته فراهم شود، رشد و تکامل توجه به این نکته که خداوند، روزی رسان آدمیان است، بدون آنکه منافاتی با تلاش و فعالیت آنها داشته باشد، نویدی است به انسان ها که در خود احساس آرامش کنند و هیچ گاه بنابراین آدمی هم می تواند خود در به دست آوردن رزق و روزی در حد توان تلاش کند و در زیبا با این مضمون نقل است:در طلب روزی، مانند کسی که برای پیروزی پیکار می کند، مکوش و به تقدیر نیز چندان خُلق و خوی او، ناکامی انسان را در پی دارد»، نیز این است که زمینه چنین ازدواجی، در مولانا نیز درباره عشق خالص «مجنون» به «لیلی»، این گونه سروده است:

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 2620     تاریخ درج : 1390/08/08

196

1. جدال نفس با عقل

مولانا در مثنوی حکایت می کند که: «روزی مجنون سوار بر شتر خویش می شود تا به کوی لیلی رود. اندکی که راه رفتند، بر اثر غفلت مجنون، شتر به هوای کرّه اش که دل در گرو محبت او داشت، برگشت تا به سراغش برود. مجنون متوجه شد و دوباره شتر را برگرداند تا راه دیار لیلی را در پیش گیرد. شتر بسیار مراقب بود، به طوری که وقتی احساس می کرد مهارش اندکی سست و مجنون غافل شده است، بی درنگ به سوی کره اش باز می گشت و مجنون مجبور می شد، راه رفته را دوباره طی کند. این ماجرا بارها تکرار شد تا آنکه سرانجام، روزی مجنون به شتر گفت: ای شتر، چون ما هر دو عاشق هستیم و ضد یکدیگر، پس دو رفیق نامناسبیم و برای رسیدن به دیدار لیلی، چاره ای جز جدا شدن از تو نخواهم داشت. بدین ترتیب، مجنون ناقه را واگذاشت، تا از فیض بزرگ دیدار معشوق بازنماند».

برداشت

در واقع مولوی با ذکر این حکایت، جدال پایان ناپذیر «عقل» و «نفس» در وجود آدمی را به نمایش گذاشته است و اینکه، هر کدام از اینها به راهی و بر خلاف مسیر یکدیگر گام برمی دارد. عقل سردر هوای پروردگار دارد و به سوی او بال گشوده است و نفْس، دل در گرو جهان خاکی و عالم مادی و به تعبیر مولوی:

جان زهجر عرش اندر فاقه ای تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بال ها در زده تن در زمین چنگال ها

نیز چون این دو در تضاد با یکدیگرند، آدمی نمی تواند بین این دو را جمع کند. بدین سبب، اگر شوق رسیدن به بهشت و دیدار خدایش در سر دارد، چاره ای نیست که از مرکب نفس و هواهای نامشروع پیاده شود. در روایتی از امیرمؤمنان علی علیه السلام می خوانیم:

همانا دنیا و آخرت، دو دشمن ناهماهنگ و دو راه جدا از هم هستند. پس هر که دنیا را دوست داشته باشد، از آخرت نفرت دارد. دنیا و آخرت، به منزله مشرق و مغربند که هر کس میان آن دو را بپیماید، هر چه به یکی نزدیک شود، از دیگری دور می گردد و دنیا و آخرت هووی یکدیگرند.

نکته اساسی اینکه، رمز «خلیفة اللّهی» انسان و برتری او بر فرشتگان، در همین کشمکش شدید بین عقل و نفس او و سپس پیروزی عقل او بر نفس، نهفته است؛ همان گونه که از نبی اکرم صلی الله علیه و آله روایت شد است:

خدای تعالی، فرشتگان را آفرید و به آنان خرد داد و چهارپایان را آفرید و به آنها هوس داد و فرزندان آدم را آفرید و به آنان خرد و هوس داد. هر انسانی که خردش بر هوسش چیره شود، برتر از فرشتگان است و هر انسانی که هوسش بر خرد او غالب آید، پست از چهارپایان است.

ناگفته پیداست: «در عالم هستی، ما را به چیزی نمی گیرند؛ مگر آن دم که در برابر دیو نفس قیام کنیم. در آن دم که آدمی قیام کند و فریاد برآورد که من دیگر در اسارت دیو نخواهم ماند، تمام کائنات متوجه او می شوند. در میان دیوان ولوله و آشوبی به پا می شود که بگیرید این زندانی فراری را که عزم راه دین کرده است و او را بترسانید. از آن طرف، فرشتگان و کروبیان عالم بالا سر از پنجره های آسمان برمی آورند و همگان را خبر می کنند که هان بنگرید، انسانی را که در برابر دیوان قیام کرده است و عزم آسمان دارد. خلاصه با این قیام، قیامتی به پا می شود و همه قابلیت ها و استعدادهای آدمی به سوی فعلیت و شکوفایی حرکت می کند».

پیام متن:

1. بیان جدال همیشگی بین عقل و نفس در وجود آدمی.

2. رمز برتری انسان بر فرشتگان، در غلبه عقل او بر نفسش نهفته است.

2. مکر به دیگران، به خود آدمی برمی گردد

در حکایت است که: «روزی موشی برای عبور از برکه ای چاره جویی می کند. قورباغه ای به او پیشنهاد می کند که او را بر دوش خود بنشاند و بدان سوی برکه ببرد؛ با این نیت که موش را درمیان آب غرق کند. چون می بیند که موش به او اعتماد ندارد، به وی پیشنهاد می کند که دم خودش را به یکی از پاهای قورباغه گره بزند تا قورباغه نتواند او را در میان امواج رها کند. موش چنین می کند، ولی در وسط آب، قورباغه در آب فرو می رود و چون دم موش به او گره خورده بود، موش را نیز با خود به درون آب می کشد. در همان لحظه که موش برای جلوگیری از غرق شدن خود دست و پا می زند، بازی که در هوا به دنبال طعمه می گردد، او را می بیند و به منقار می گیرد و بالا می برد و چون پای قورباغه به دم او گره خورده بود، قورباغه نیز همراه موش طعمه باز می شود».

برداشت

در تحلیل این حکایت باید گفت که به فرموده خداوند در قرآن کریم: «اگر در حق دیگران احسان کنیم، در حقیقت در حق خود احسان کرده ایم و اگر نسبت به کسی بدی کنیم، در واقع به خود بدی کرده ایم». (اسراء:7)

یکی از عالمان در این باره می نویسد:

انسان، هر عملی را که انجام دهد؛ یا به جانش خدمت می کند و یا بر او ستم روا می دارد. انسان ها به خودی خود، به یکدیگر نه خدمت می کنند و نه خیانت. این نسیم خدمت است که به دیگری می رسد، یا بوی بد خیانت. اگر کسی خیانت کرد، آن چاه بدبو را در نهاد خودش کنده است، که بوی بد این چاه، به دیگری رسیده و او را آسیب رسانده یا کشته است و اگر کسی خدمتی به دیگران کرد، این بوستان فضیلت را درنهاد خود کشت کرده و بوی این گلستان به مشام دیگری رسیده است.

از این حکایت درمی یابیم، یکی از مصداق های بدی در حق دیگران، به کار بردن مکر و فریب، به منظور ضرر رساندن یا نابودی آنهاست. برای مثال، از جمله گناهانی که دیر یا زود دامن گیر انسان ها می شود، نیرنگ در حق مردم است.

امام صادق علیه السلام در این زمینه می فرماید:

سه چیز است که در هر که باشد، به زیان خود او تمام می شود: نیرنگ بازی، عهد شکنی و سرکشی. و این سخن خداوند است آنجا که فرمود: «و نیرنگ بد، جز دامن صاحبش را نگیرد» و نیز: «پس بنگر که فرجام نیرنگ آنها چه بود، آنها و قوم شان را به کلی نابود کردیم» و همچنین: «کسی که پیمان می شکند، در حقیقت به زیان خود پیمان می شکند» و باز می فرماید: ای مردم، سرکشی شما فقط به زیان خود شماست».

یکی از شاگردان علامه طباطبایی می نویسد:

استاد بزرگوار در برخورد با بداندیشان، شیوه ای الهام گرفته از کتاب و سنت داشت. به خاطر دارم، هنگامی که نابخردی از روی غرض ورزی، اقدام جاهلانه ای به منظور تضعیف شخصیت علمی ایشان انجام داده بود، جمعی از علاقه مندان به او، اجازه خواستند که آن شخص را توبیخ کنند. ایشان با کمال آرامش و متانت فرمود: «ولا یحیقُ المَکْرُ السیِ ءُ اِلاّ بِاهْلِهِ».

و طولی نکشید که مصداق این آیه شریفه، در حق آن فرد تحقق یافت.

و چه نیکو سروده است ناصر خسرو در این باره:

از بدی ها، خود، بپیچد بدکنش این نوشتستند در اَسْتا و زنْد
چند ناگاهان به چاه اندر فتاد آن که او مر دیگران را چاه کند

پیام متن:

نیرنگ در حق دیگران، سرانجام به زیان خود انسان می انجامد؛ همان گونه که احسان در حق دیگران، به سود خود آدمی تمام می شود.

3. عاقبت به خیری

شمس تبریزی حکایت می کند: «بزرگی در حال احتضار و جان کندن قرار گرفت. مریدان، گرد او آمدند و درخواست کردند که بگوید: لااله الااللّه . او روی از ایشان بگردانید. آن سوی رفتند و دوباره تلقین کردند. روی از ایشان به این سو گردانید. هر چه اصرار کردند، گفت: نمی گویم. غریو و فریاد از میان مریدان برآمد که آه، اصل، خود این ساعت است.

این چه واقعه است و این چه تاریکی! پس حال ما چه خواهد بود در آن لحظه ها. آن بزرگ، اندکی بعد به خود آمد، گفت: شما را چه بوده است؟ حال، باز گفتند. گفت: شیطان آمده بود، قدحی آب خنک و گوارا نشانم داد و گفت: تشنه ای؟ گفتم: آری. گفت: برای خدا، شریک قائل شو تا آب دهمت. من از او روی بگردانیدم. او بدین سو آمد و باز همان گفت، من نیز روی از او بگردانیدم».

برداشت

عاقبت به خیری، یکی از مهم ترین خواسته های اهل بیت علیهم السلام و بزرگان دین بوده است که در قرآن کریم بارها به طور مستقیم و غیرمستقیم، به اهمیت آن اشاره شده است. در آیه ای از قرآن آمده است: «هرگز نمیرید، مگر آنکه در حال تسلیم در برابر خدا [و عاقبت بخیر] بوده باشید» (بقره: 132) و در جای دیگری از قرآن، از زبان حضرت یوسف علیه السلام می خوانیم: [پروردگارا] تو ولیِّ من در دنیا و آخرت هستی. مرا در حال اطاعت بی قید و شرط از دستورهایت بمیران و به صالحینم ملحق فرما!» (یوسف: 101)

امام سجاد علیه السلام نیز به خدایش عرض می کند:

«پروردگارا! مرا بر دین خودت آن چنان ثابت قدم بدار که به همراه مرگ و زنده شدن با من باشد... پروردگارا، عاقبت مرا، قرین به عفوت فرما».

اهمیت عاقبت به خیری به حدی است که در روایتی امام صادق علیه السلام ، سعادت حقیقی را در سرانجامی نیکو می داند، آنجا که می فرماید: «سعادت حقیقی همان پایان یافتن عمل آدمی است، به سعادت و خیر. شقاوت واقعی نیز همان پایان یافتن عمل است، به شقاوت و شرّ». بدین ترتیب، نامشخص بودن عاقبت آدمی، یکی از عوامل ایجاد ترس و امید در اوست. پس نه ظاهر شایسته کسی می تواند سرانجام نیک او را موجب شود و نه آنکه ارتکاب انسان ها به کارهای ناپسند، دلیلی بر عاقبت شوم آنهاست. در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

[افراد مختلفند] یکی آن چنان است که مردم نیکوکارش می دانند، ولی اهل جهنم است. دیگری به گونه ای است که مردم با استناد به ظاهرش او را جهنمی می دانند، ولی او اهل بهشت است. سومی کسی هست که بیشتر عمرش به نیکی عمل کرده، ولی در اواخر عمرش تغییر جهت داده و دوزخی شده است. سرانجام، آن که بیشتر عمرش را در معصیت سپری کرده، ولی عاقبت به خیر و اهل بهشت شده است.

مولانا با توجه به این حدیث، چنین سروده است:

هیچ کافر را به خواری منگرید که مسلمان مردنش باشد امید
چه خبر داری ز ختم عمر او تا بگردانی از او یکباره رو

همچنین از امام خمینی رحمه الله در این باره نقل است:

شیخ عارف ما، مرحوم آیت اللّه شاه آبادی روحی فداه می فرمود: هیچ وقت بلعن شخص نکنید، گرچه به کافری؛ چرا که نمی دانید در حال کفر، از این عالم منتقل شده. مگر آنکه ولّی معصومی از حال بعد از مردن او اطلاع دهد؛ زیرا که ممکن است در وقت مردن، مؤمن شده باشد.

ناگفته نماند که بین شایستگی حقیقی آدمی در مدت عمرش و عاقبت به خیری او، بنابر گفته حکایت پیشین، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. به قول شمس تبریزی: «این خود، راست است که بنده خدا را و خاص خدا را، چون وقت احتضار آید، چه زَهره باشد شیطان را که گرد او گردد».

خدایا! رهی پیشم آور که فرجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

نظامی

پیام متن:

اهمیت عاقبت به خیری و اینکه، سعادت حقیقی، آن است که سرانجام آدمی ختم به خیر شود؛ همان گونه که شقاوت واقعی آن است که خاتمه اعمال انسان با گناهان رقم بخورد.

4. توجه به تفاوت های فردی

«پادشاهی پسری را به ادیبی داد و گفت: این فرزند توست، تربیتش همچنان کن که یکی از فرزندان خویش. ادیب خدمت کرد و پذیرفت. چند سالی بر او تلاش کرد و به جایی نرسید، حال آنکه پسران ادیب در فضل و بلاغت، به نهایت رسیدند. پادشاه، دانشمند را بازخواست کرد و عتاب فرمود که وعده خلاف کردی و وفا به جا نیاوردی. گفت: بر رأی خداوند، روی زمین پوشیده نماند که تربیت، یکسان است و طباع مختلف.

برداشت

اصل تفاوت های فردی و بهره مندی هر انسانی از استعدادی ویژه، نکته ای است که ازاین حکایت سعدی می توان دریافت. یک مربی نمونه، کسی است که پیش از هر اقدامی استعداد افراد تحت تربیت خود را بیابد. آن گاه آنان را بر طبق ویژگی ها و ظرفیت های درونی شان به تکامل برساند. آیه ها و حدیث های فراوانی، بر وجود تفاوت های فردی دلالت دارد.

برای مثال، خداوند در قرآن می فرماید: «وَ قَدْ خَلَقَکُمْ اَطوارا؛ و هر آینه او شما را گوناگون آفرید». (نوح: 47)

در جای دیگر نیز خداوند فرموده است:

و اوست که شما را جانشین گذشتگان از اهل زمین قرار داد و رتبه بعضی را بالاتر از دیگران قرار داد تا شما را در این تفاوت مرتبه ها بیازماید. (انعام: 165)

از امام صادق علیه السلام نقل است: «ذخایری که در باطن مردم نهفته است، مانند طلا و نقره با یکدیگر متفاوتند».

ابوعلی سینا، رعایت تفاوت های فردی و طبیعت و ذوق و سلیقه افراد را در برنامه ریزی آموزشی و راهنمایی شغلی و حرفه ای، اصل مهمی برمی شمارد که نباید از آن غافل بود. وی پس از بیان واقعیت تفاوت های فردی در زمینه های گوناگون، می گوید:

با توجه به تفاوت های ذوقی و هوشی افراد، شایسته است که مربی کودک، هنگام گزینش حرفه یا دانش خاص برای او، طبیعت کودک را بیازماید، ذوق و سلیقه وی را بسنجد؛ میزان هوش او را اندازه بگیرد و بر این پایه، حرفه یا دانش مناسب را برای کودک برگزیند».

همچنین، حافظ گفته است:

اگر [با استعدادیابی] زمینه شکوفا شدن برای استعدادهای نهفته فراهم شود، رشد و تکامل فرد و جامعه سرعت می یابد. در غیر این صورت، استعدادها به تدریج نقصان می یابد سرانجام، بی حاصل می ماند. درست مانند دانه و بذر نهفته در دل خاک، اگر در زمانی که هنوز استعداد حرکت و شکفته شدن دارد، برآن باران مناسب ببارد، رشد می کند و سر از خاک بیرون می آورد؛ وگرنه استعداد خود را برای رشد و کمال از دست می دهد و از میان می رود.

سعدی نیز با توجه به اصل تفاوت استعدادها؛ چنان که در حکایت بالا بدان اشاره شد، چنین می سراید:

گرچه سیم و زر ز سنگ آید همی در همه سنگی نباشد زرّ و سیم
بر همه عالم همی تابد سهیل جایی انبان می کند جایی اَدیمو

پیام متن:

1. اشاره به گوناگونی و تفاوت استعدادهای افراد.

2. مربی شایسته کسی است که پیش از هر اقدامی برای تربیت، استعدادهای افراد را بیابد.

5. توجه به روزی رسان

یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را همی گفت: ای پسر، چندان که تعلق خاطر آدمی زاد به روزی است، اگر به روزی ده بودی، به مقام از ملایکه درگذشتی.

برداشت

خداوند در قرآن کریم خود را روزی رسان حقیقی موجودات معرفی می کند و می فرماید:

«اِنَّ اللّه هُوَ الرّزاق ذو القُوَّةِ الْمتین؛ همانا روزی بخش خلق، تنها خداست که صاحب قوت و اقتدار است». (طور: 58)

و در آیه ای دیگر، از این مرحله فراتر رفته و رساندن رزق و روزی به جنبندگان را بر خود لازم و حتمی دانسته و فرموده است:

وَ ما مِنْ دابَّةٍ فی الارضِ اِلاّ عَلَی اللّه رِزْقُها؛ (هود: 6)

هیچ جنبنده ای بر روی زمین نیست، مگر آنکه بر خدا لازم است روزی اش را برساند.

توجه به این نکته که خداوند، روزی رسان آدمیان است، بدون آنکه منافاتی با تلاش و فعالیت آنها داشته باشد، نویدی است به انسان ها که در خود احساس آرامش کنند و هیچ گاه در هیچ شرایطی از خداوند خویش ناامید نشوند. همچنین، آگاهی انسان از این مطلب، بدگمانی او را نسبت به پروردگارش از میان می برد و وی را از ادب بندگی دور نمی سازد. بنابراین آدمی هم می تواند خود در به دست آوردن رزق و روزی در حد توان تلاش کند و در عین حال، هرگز غصه روزی خویش را نخورد. از امام حسن مجتبی علیه السلام در این باره حدیثی زیبا با این مضمون نقل است:

در طلب روزی، مانند کسی که برای پیروزی پیکار می کند، مکوش و به تقدیر نیز چندان تکیه مکن که مانند شخص تسلیم شده، هیچ تلاشی نکنی. در جست وجوی فضل و روزی خدا برآمدن، از سنت است و انتخاب راه اعتدال در طلب روزی، از عفت است. نه پاکدامنی، مانع روزی است و نه حرص، سبب افزایش روزی؛ چرا که روزی، قسمت شده است و حرص ورزی، موجب افتادن در ورطه گناه است.

نکته دیگری که سبب می شود، آدمی رزق و روزی را تنها از خدا بداند؛ نه از عقل و درایت و تلاش، آن است که چه بسا انسان های عاقل و تیزبین که در به دست آوردن روزی دلخواه خویش ناکام می مانند و درمقابل، بسا آدمیان ساده اندیش و بی تدبیر که زندگی آنها سرشار از نعمت و رزق الهی است.

یکی از نویسندگان می گوید:

افعال خدا روی قاعده واحد نیست که به عقل و قیاس بگنجد. گاه به کسی که راه مجاهده و ریاضت می رود، کرامت و ولایت می بخشد و او را به کمال وصال می رساند و گاهی نیز کسانی را بی مجاهده و ریاضت به مقصود می رساند و در عوض، عده ای را که مجاهده کرده اند و راه ریاضت پیش گرفته اند، محروم می کند. [همچنین] چه بسا انسان های عاقل که راه ها بر روی شان بسته می شود و ای بسا آدمیان جاهل که [درهای رحمت به روی شان باز و] از رزق و روزی [خوبی] بهره مند می شوند.

بنابراین، همان گونه که سعدی در حکایت خویش آورده، کار عاقلانه آن است که تعلق خاطر آدمیان به جای روزی، به روزی ده باشد و بس.

به تعبیر خود سعدی:

فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفه ای مدفون و مدهوش
روانت داد و طبع و عقل و ادراک جمال و نطق و رای و فکرت و هوش
کنون پنداری ای ناچیز همت که خواهد کردنت روزی فراموش

پیام متن:

1. منافات نداشتن کار و تلاش، با رازقیت خداوند.

2. توجه اصلی بنده باید به روزی رسان باشد، نه روزی.

6 . عشق یا هوس

در حکایت است: «مردی هوس باز، زیبارویی را در راه دید. زیبایی دختر سبب شد که مرد به شدت عاشق و خواهان او شود. چون دختر اظهار علاقه او را شنید، خندید و به او گفت: هم اکنون خواهر من از راه می رسد که بسی زیباتر از من است. مرد بوالهوس، چون سخنان دختر را شنید، وسوسه شد و به راه نگریست،اما کسی را ندید. مرد که پی به منظور دختر برده بود، از اشتباه خویش پوزش خواست. دختر بر سر او فریاد کشید وگفت: سخنان بیهوده می گویی. عاشق راستین، تنها به معشوق خود می نگرد و تنها به او می اندیشد و دلش از غیر او فارغ است».

برداشت

در این حکایت، تفاوت میان هوس و عشق، کاملاً پیداست. اگر عشق، حقیقی و واقعی باشد، صورت عاشق را، تنها به سوی معشوق می گرداند. اما اگر میل قلبی انسان، به شکل هوسی ناپایدار که از آن به عشق مجازی نیز تعبیر می کنند، باشد همواره قبله قلبش در حال تغییر است. مفهوم این روایت که «ازدواج به انگیزه جمال یا ثروت طرف مقابل، بدون توجه به خُلق و خوی او، ناکامی انسان را در پی دارد»، نیز این است که زمینه چنین ازدواجی، در حقیقت با یک هوس آغاز می شود، نه با عشقی پاک و آسمانی که پروردگار، از آن به «مودّت و رحمت» تعبیر فرموده است.

اگر رابطه زناشویی براساس عشق حقیقی، یعنی ترکیبی از میل شدید و پیروی از عقل بنا نهاده شود، چشم پوشی از غیر همسر، فداکاری، عیب پوشی، خرسندی و ده ها برکت دیگر نیز در پی آن خواهد بود. به تعبیر یکی از نویسندگان:

عشق، چنان که عاشقان حقیقی می دانند، گرایش عمیق و کوشش برای فداکاری و خدمت گزاری در راه کسی است که انسان او را می خواهد و از اینکه در راه او فداکاری کند و زحمت بکشد و شب زنده دار باشد، لذت می برد.

مولانا نیز درباره عشق خالص «مجنون» به «لیلی»، این گونه سروده است:

ابلهان گفتند مجنون را ز جهل حسن لیلی نیست چندان، هست سهل
بهتر از وی صدهزاران دلربا هست همچون ماه اندر شهر ما
گفت صورت کوزه است و حسن، می می، خدایم می دهد از نقش وی
مر شما را سرکه داد از کوزه اش تا نباشد عشق اوتان، گوش کش

این حکایت جامی می تواند در مقام اشاره به عشق بنده نسبت به پروردگارش نیز باشد؛ چرا که اگر بنده ای عاشق راستین خدا باشد و از طعم شیرین آگاه، دیگر به غیر او نظر نخواهد داشت و به تعبیر حافظ:

شاهین صفت، چو طعمه چشیدم ز دست شاه کی باشد التفات به صید کبوترم

البته چنین معشوقی غیور است و آنان که دل در گرو عشق غیر او دارند، در کوی او راهی نخواهند داشت و چه نیکو سروده است حکیم بزرگ، سنایی غزنوی:

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

پیام متن:

1. اشاره به تفاوت میان هوس و عشق حقیقی.

2. عاشق راستین، به غیر معشوقش توجه ندارد.

کلمات کلیدی
نفس  |  خدا  |  عقل  |  عشق  |  حکایت  |  هوس  |  عاشق  |  قورباغه  | 
لینک کوتاه :