×

شمع شمعون

برادر صالح آبادی: وقتی قرار شد نیروهای عراقی تبلیغات نکنند; یعنی تعهد کتبی دادند که هیچ تبلیغاتی نباشد و برادران ما پذیرفتند برادرانی که در گروه ما بودند، صبح وقتی در بغداد سوار ماشین شدیم، دیده بودند که عکس کوچکی از صدام جلوی بعد طبق قرار قبلی اعتراض کرده بودند و افسر توجیه سیاسی گفته بود: عکس از اول بوده، تبلیغ آنها این مساله را خیلی بزرگ تلقی کرده، گزارش دادند و اسم آن برادر را که عبد الله نام داشت. این بین، نام تعدادی از برادران که داخل ماشینها عکسها را دیده بودند و با افسر توجیه سیاسی و با سربازان جر و بحث در گروههای بعدی هم که رفتند کربلا حادثه های کوچکی پیش آمد که سبب شد اسم بعضی از برادران نوشته شود. در گروه اول یکی دو نفر این کار را با دقت انجام دادند. گروه آخر وتوصیه کرد که این کار را انجام ندهند تا برای مردم عراق مشکلی ایجاد نشود. بعضی از برادران مثل دفعات قبلی مطالبی را نوشته بودند و تا پرت کنند به طرف مردم. بعد ایشان را شروع کردند به شکنجه واذیت و آزار: این چه بود پرت کردی؟ چرا پرت کردی؟ کی به 2 محکومین دیگر در کنار این محکومین بودند که مثلا طبق قانون عراق، محکوم شده باشند؟2 بله، یک تعداد از افراد افسران ارشدمی آمدند و به خاطر حوادث کربلا برادران را محاکمه می کردند;برادر آهنگران گفت: مقصر اصلی همه این آنها وقتی این جریان را دیدند، خیلی تعجب کردند که

چکیده ماشینی


تعداد بازدید : 3385     تاریخ درج : 1390/08/08

درآمد:

در میان زنان و مادران معصومان، نام «نرگس »تلالو و نورانیت خاصی دارد، بانویی که در قسطنطنیه زاده شد و در قصر قیصر روم شرقی جدپدری خود رشد کردوبه دلیل انتساب از سوی مادر به «شمعون صفا» آن حواری نیک مسیح، «شهره شهر» فرزانگی گردید.

آن هنگام که سیزده بهار از عمر او می گذشت، حوادث و تحولات قصربرای او به گونه ای خاص، سریع، ناگهانی و غیر منتظره رقم می خورد و سرانجام آتیه زندگی اش در رویاهای شیرین و پی در پی دگرگون شد; با رویاهایی که در آن با خاتم انبیاء(ص) و خاندان پاک طنیت ایشان آشنا شد و زمینه حضور در سامرا و ازدواج باامام عسکری(ع) فراهم آمد و از این پیوند مبارک. «قائم آل محمد» به عرصه گیتی پا نهاد.

دراین مقال،باعنایت به تبار نرگس خاتون(س)، که به شمعون صفامنتهی می گردد، گوشه ای از حیات و میراث آن وصی والا را رقم می زنیم.

سرآمد حواری

شمعون صفا، فرزند حمون از اصحاب خاص و یکی از دوازده حواری حضرت عیسی(ع) و سرآمد آنان بود که به او «کیفاس » و یا«پطرس » نیز می گفتند. شمعون از آن رو که عموزاده حضرت مریم(ع) بود،از دوران کودکی مسیح، در کنار او و مادر باکرامتش ایستاد و سختی ها و مرارتهای دوران فشار بر مومنان رابه جان خرید و زندگی مخفی را با ایشان تجربه کرد.

او در مقاطع مختلف، به عنوان سفیر، رسول و فرستاده عیسی(ع) به مناطق مختلف سفر می کرد و پیام توحید را به گوش ایشان می رساندو آنان را از بت پرستی و شرک بر حذر می داشت و در پاسخ به درخواست مردم، در ارائه دلیل بر صحت ادعای خود، آن قدرتی راکه مسیح پیامبر به اذن پروردگار به او ارزانی داشته بود، عیان می ساخت، لذا بیماران را شفا می داد و مردگان را زنده می کرد.

وصی عیسی

به هنگام غیبت عیسی(ع) و به امر خداوند، شمعون، جانشین و وصی مسیح پیامبر شد، پیامبر خاتم(ص) در این باره چنین می فرماید:«...هنگامی که اراده خدا بر غیبت عیسی قرار گرفت، به او وحی شد که: نور و حکمت الهی و دانش کتابش را به شمعون بن حمون صفا به ودیعه بگذار و او را جانشین خود بر مومنین قرار بده. عیسی نیزچنین کرد و شمعون همواره میان قومش، دستورات پروردگار را احیاو اجرا می ساخت و به تمام وظیفه عیسی در میان مردم عمل می کرد وبا کفار پیکار می نمود، هر که به او ایمان آورد و از وی اطاعت کرد، مومن، و هر آنکه به انکار او پرداخت و او را نافرمانی کرد، کافر گردید.» این انتصاب الهی که در روز 18 ذی حجه انجام گرفت، نقطه عطف هدایت و رستگاری مومنان شد و رمز نجات و سعادت پس از غیبت مسیح، در گرو پیروی از شمعون بود. پیامبراسلام(ص) می فرماید: «پیروان شمعون با ولایت شمعون نجات یافتند و شمعون به وسیله عیسی رهایی یافت و عیسی نیز به واسطه خداوند رستگار شد.»

حضرت امام محمد باقر(ع) نیز چنین می فرماید: «حضرت عیسی قبل از غیبت، به یاران خود چنین گفت: همانا شماپس از من به سه فرقه تقسیم خواهید شد، دو فرقه ای که به خداوندافترا می بندند، دوزخی و یک فرقه پیرو شمعون که بر پیمان باخدا راستگویند. در بهشت خواهند بود.»

سربدار

آن هنگام که وصایت شمعون به پایان آمد، پروردگار رسالت وپیامبری را به یحیی بن زکریا(ع) سپرد و شمعون نیز، خونین بال و سربدار، به سوی معبود عروج کرد. علی بن حسن مسعودی می نویسد:«پطرس را در شهر روسیه بکشتند و وارونه بر دار کردند.» امام باقر(ع) می فرماید: «در آن شبی که شمعون به قتل رسید، هر سنگی را که از زمین برمی داشتند، زیر آن خون می دیدند...»

گام در گام گل

فرزندان شمعون صفا، پس از درگذشت پدر، گام در گام او نهاده،راست قامت در پیروی و یاری از یحیی پیامبر(ص) تلاش کردند و پس از شهادت او، مقام وصایت را در خاندان خود احیا کردند، بدان گونه که یحیی(ع) پیش از شهادت و به فرموده خداوند، فرزندان شمعون را وصی خود ساخت و حواریون و یاران عیسی و دیگران را به پیروی از ایشان ترغیب کرد.

نسل شمعون بن حمون در طول تاریخ، خوش درخشیدند و در مقاطع مختلف، ایمان خود را از تندبادهای تحریف و تهدید حفظ کردند وهمواره در گروه مومنان قرار داشتند.

این گوهر افتخار، در گفتگوی صمیمی یکی از نوادگان شمعون صفابا حضرت علی(ع) هویداست; او در این دیدار که در نزدیکی منطقه «صفین » انجام گرفت; ضمن اعلام ارادات و پیروی، به حضرت چنین گفت: «..من از نسل شمعون هستم، او که برترین و دوست داشتنی ترین حواری نزد عیسی بود و مسیح پیامبر به او وصایت در سیره و کتاب و دانش و حکمتش را به او داد. پیوسته خاندان او برآیینش استوار بودند و کافر و گمراه نگشتند.»

از تبار دو وصی

حکایت دیدار فوق ، نکته زیبایی را به ذهن متبادر می سازد،تشابهی که در روایات اسلامی بین حضرت علی(ع) و شمعون صفا بیان شده است، آن گونه که هر دو وصی و جانشین دو پیامبر بزرگ بودند، این مهم در کلام پیامبر رحمت، حضرت محمد(ص) چنین ترسیم می شود: «شمعون وصی عیسی و علی وصیی » شمعون وصی عیسی است وعلی وصی من. «یاعلی! انت منی... کشمعون من عیسی » ای علی! تونسبت به من مانند شمعون نسبت به عیسی هستی.

روح این تشابه در هنگام ظهور نواده امیرمومنان(ع) و شمعون صفاتجلی می یابد، آن زمان که عطر کلام گل نرگس، مهدی منتظر در کناردر خانه حق، کعبه ، پراکنده می گردد و این سخن از او به گوش می رسد که: «یا معشر الخلائق.. الا و من اراد ان ینظر الی عیسی و شمعون فها انا ذا عیسی و شمعون، الا و من اراد ان ینظر الی محمد وامیر المومنین(صلوات الله علیهما) فها انا ذا محمد(صلی الله علیه وآله) و امیرالمومنین(علیه السلام »)

ای مردم!.. هر کس بخواهد عیسی و شمعون را بنگرد، همانا من عیسی و شمعون هستم ، هر کس که بخواهد محمد(ص) وامیرالمومنین(علیه السلام) را نظاره کند، همانا من محمد(ص) وامیرالمومنین(ع) هستم.

خاطرات آزادگان (4)

بسم الله الرحمن الرحیم

مورخ 24/10/70، در مدرسه خان فرصتی دست داد تا به خدمت برادرآزاده حجه الاسلام علی اصغر صالح آبادی برسیم و برگهای دیگر ازخاطرات شیرین و جذاب ایشان را مرور کنیم، ضمن تشکر از شماجناب آقای صالح آبادی! می شنویم ادامه خاطرات شما را پیرامون سفری که به کربلا داشتید.

برادر صالح آبادی:

وقتی قرار شد نیروهای عراقی تبلیغات نکنند; یعنی تعهد کتبی دادند که هیچ تبلیغاتی نباشد و برادران ما پذیرفتند بروندکربلا، ما در گروه اول بودیم.

برادرانی که در گروه ما بودند، صبح وقتی در بغداد سوار ماشین شدیم، دیده بودند که عکس کوچکی از صدام جلوی بعضی از ماشینهااست. بعد طبق قرار قبلی اعتراض کرده بودند و افسر توجیه سیاسی گفته بود: عکس از اول بوده، تبلیغ سیاسی نیست و یک چیز عادی است در عراق. بعد از خروج از میهمان سرای حضرت ابو الفضل(ع)یکی از برادران گفت که: من سوار ماشین نمی شوم. آنها با التماس و درخواست او را سوار کردند. چند خیابان آن طرفتر که ماشینها ایستادند تا همه جمع بشوند. آنجا آن افسر توجیه سیاسی مجبور شد به یکی از سربازان که انسان مرموز و کثیفی بود، بگوید: عکس را بردار.

وقتی سرباز خواست عکس را بردارد، پاره شد. ساواکی هایی که همراه ما بودند، اعتراض کردند و عکس را دو باره چسباندند.

آنها این مساله را خیلی بزرگ تلقی کرده، گزارش دادند و اسم آن برادر را که عبد الله نام داشت. یادداشت کردند. در این بین، نام تعدادی از برادران که داخل ماشینها عکسها را دیده بودند و با افسر توجیه سیاسی و با سربازان جر و بحث کرده بودند را نیز یادداشت کردند. در گروه ما این حادثه پیش آمد.

در گروههای بعدی هم که رفتند کربلا حادثه های کوچکی پیش آمد که سبب شد اسم بعضی از برادران نوشته شود. وقتی می خواستیم برویم به سفر زیارتی، یک سری از برادران تصمیم گرفتند که حالا که به یک نحوی در بین مردم عراق قرار می گیریم پیامهایی به مردم عراق برسانیم. لذا مطالبی را به زبان عربی و انگلیسی و فرانسوی نوشتند و اینها را در موقعیت های خاصی مثلا در بغداد در مقابل دانشگاه بغداد، یا در شهرهای مذهبی که جمعیت زیاد بود وماشینها آهسته تر حرکت می کردند و توجه ماموران عراقی و ساواکی به طرف دیگر بود، پرت می کردند به طرف مردم که مردم بردارند واستفاده کنند.

آن پیامها چه بود؟

بیشتر بیان اهداف انقلاب، بیان اهداف امام، رساندن پیام شهداء،بیان موقعیت اسرا و فشارهایی که به اسرا وارد می شد، کشتن اسرادر زندانهای رژیم بغداد، دلداری مردم عراق و دعوت آنها به مقاومت و شناخت و آگاهی بیشتر از مسایل اسلامی.

در گروه اول یکی دو نفر این کار را با دقت انجام دادند. به تدریج گروههای بعدی نیز انجام دادند. بعضی از برادران حتی پیامهای خیلی کوتاهی درون خودکار قرار می دادند و خودکار راپرت می کردند به طرف مردم.

در گروه پنجم که گروه آخر باشد. برادران مسئول احساس خطرکردند، هم برای خود برادران و هم برای مردمی که پیامها به دستشان می رسید. پس برادران را از این کار منع کنند. لذابرادرمان محرمعلی آهنگران رفت، صحبت کرد برای گروه آخر وتوصیه کرد که این کار را انجام ندهند تا برای مردم عراق مشکلی ایجاد نشود. با همه توصیه هایی که شد، باز بعضی از برادران مثل دفعات قبلی مطالبی را نوشته بودند و تا پرت کنند به طرف مردم.

در این بین، در یکی از خودکارها مطلبی به این مضمون نوشته شده بود: «مردم عراق! امیدوار باشید که ان شاء الله امام می آید وشما را نجات می دهد.» وقتی این خودکار به طرف مردم پرت شد،یکی از بچه های کوچک آن را برداشت و فرار کرد. سربازی این جریان را دید، دنبال بچه دوید; بالاخره خودکار را از دستش گرفت و پیام را خواند.

خوب آن ماشینی که خودکار از آن پرت شده بود و طرف پنجره ای که خودکار از آن پرت شده بود، مشخص بود. لذا اسامی تمام برادرانی که کنار آن پنجره بودند، نوشتند و یکی از برادران را که بیشتر به وی شک داشتند. از بقیه جدا کرده، از همانجا شروع کردند به شکنجه وی.

اسم آن برادر را می دانید؟

بله، علی اقبالیان. بعد ایشان را شروع کردند به شکنجه واذیت و آزار: این چه بود پرت کردی؟ چرا پرت کردی؟ کی به توگفته بود; چه کسی با تو همدست بود؟

او از اصل انکار کرد و گفت: من چیزی پرت نکردم.

آنها گفتند: نه تو بودی; کی به تو گفت. و با چه کسانی همدستی؟ماشین آنجا خیلی معطل شد. بالاخره سرگرد نظامی (فرمانده اردوگاه، سرگرد خلیل) ناراحت شد و به ساواکی ها گفت: برویدکنار; ماشینها باید حرکت بکنند. آنها جواب دادند: نمی شود. اوگفت: به شما چه ربطی دارد، خودم جوابگو هستم.

سرانجام به آنها توپید و مسئولیت کار را پذیرفت و ماشینها راه افتادند به طرف اردوگاه. البته آن برادر را جدا کردند و ازبغداد تا موصل در کوپه ای جداگانه به شکنجه و آزار وی پرداختند. علاوه بر مشت و لگد و کابل و شلاق و تهدید به مرگ، گاه در قطار را باز می کردند و می گفتند: الان پرتت می کنیم پایین.

در اردوگاه او را در زندان انفرادی انداختند و مدتها شکنجه کردند. مساله، به دلیل این که مقابل چشم ماموران اطلاعات عراق بود، به بغداد منتقل شد. بغداد دنباله قضیه را گرفت وبرای پاره شدن عکس صدام و پرت کردن خودکار و مطالب دیگر، یک تعداد از برادران را که قبلا اسامی شان نوشته شده بود. با یک تعداد از گروه آخر، مدتها انداختند زندان. از بغداد می آمدندبازجویی شان می کردند و می رفتند.

پرونده تشکیل دادند. بعضی شان دوماه یا سه ماه در همان اردوگاه زندانی کشیدند. بعضی شان کمتر یا بیشتر. بالاخره اینهارا بردند بغداد. پنج یا شش بار حرکت دادند و بردند بغداد تامحاکمه شان کنند; ولی هربار محاکمه نمی کردند و بر می گرداندند.

اینها به همین صورت در رفت و آمد بودند و اذیت می شدند. تااینکه در نوبت آخر وقتی همه برادران آزاد شدند، این برادران را از دیگران جدا کردند و نگهداشتند. یکی از این برادران،محرمعلی آهنگران بود. او به عنوان یک مسئول اردوگاه قوانین رارعایت کرده بود; ولی چون می دانستند وی با فعالیتها وفداکاریهایش کارهای برادران را هماهنگ می کند، آزادش نکردند.

سه ماه بعد که یک هیات از جمهوری اسلامی رفت عراق، با آنهامذاکره کرد، قرار شد محکومان مبادله شوند. او و دیگر محکومان این جریان دیرتر از بقیه آزاد شدند.

2 محکومین دیگر در کنار این محکومین بودند که مثلا طبق قانون عراق، محکوم شده باشند؟2 بله، یک تعداد از افراد دیگر محکوم بودند. مثلا سه نفر محکوم بودند; اینکه یک جاسوس معروف را به قتل رسانده بودند.

هرسه تا محکوم به اعدام شدند. بعد یک درجه تخفیف داده شد و به حبس ابد محکوم شدند.

هنوز هم در زندان عراق هستند؟

نه. با همانها در مبادله محکومین آزاد شدند. یک تعداد به عنوان اینکه به صدام بد گفته بودند و فحش داده بودند، محکوم به حبس ابد شده بودند. از یک تعداد نوشته های سیاسی گرفته بودند. یک برادری پیامی از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر ازطریق یک بیماری منتقل کرده بود، که پیام و فرستنده و حامل آن را گرفتند و محکوم کردند. بعضی محکوم به حبس ابد بودند. بعضی به 20 یا 15 یا 7 سال. کمتر هم داشتیم; بعضی یک سال و گروهی دو سال. همه شان آمدند، آنهایی که به طور رسمی محکوم شده بودند، آمدند. بعد از اینکه برادران برگشتند از جریان کربلا،ماموران عراقی خیلی اراحت بودند و تصمیم داشتند به یک طریقی ضربه خودشان را وارد کنند. لذا دنبال بهانه می گشتند تا افرادی که فکر می کردند مقصر اصلی اند، یک جوری محکوم کنند و زندان ببرند و جدا کنند از بقیه برادران. این مساله را در فرصت دیگر عرض می کنم. در اینجا باید یادآوری کنم که سرگرد عراقی،بعدا به خاطر آن جریانهایی که پیش آمد و بعضا حمایتهایی که کرده بود، یک درجه از درجاتش را گرفتند. سرگرد بود. سروانش کردند و فرستادند جای دیگر.

همان سرگرد خلیل؟

بله.

خودش از این وضعیت راضی بود؟ از اینکه این مشکل برایش پیش آمده؟

بله.

البته بعد از اینکه درجه اش را گرفتند و بردند. ما متوجه نشدیم که راضی بود یانه; ولی در عین حال تحت تاثیر واقع شده بود و در جریان کربلا و در موقعیت حساس، حمایت خودش را کرده بود.

بعد ایشان را ندیدید؟

نه، ندیدیم.

آن تعهد کتبی چه شد؟

مبنی برچه؟

از آن افسر سیاسی تعهد گرفته بودید که تبلیغ سیاسی نکنند؟عرض کردم، برادر آهنگران تعهد کتبی از آن افسر گرفته بود که هیچ گونه تبلیغاتی نباشد. بعد از برگشت از کربلا، آن افسرتوجیه سیاسی آمد و گفت: آن را پس بدهید. برادران از تعهد کتبی کپی گرفته بودند. یکی از آن کپی ها را برگرداندند ولی اصل تعهدنامه باقی ماند. بعدها در محاکماتی که افسران ارشدمی آمدند و به خاطر حوادث کربلا برادران را محاکمه می کردند;برادر آهنگران گفت: مقصر اصلی همه این اتفاقات فلانی (ستوان فضیل) است.

گفتند: به چه دلیل؟ گفت: خودش به ما تعهد کتبی داد که تبلیغات نباشد. گفتند: چه تعهدی؟ برادرمان اصل یکی از کپی ها را نشان داد و گفت: این تعهد کتبی و این هم امضای خودش. آنها وقتی این جریان را دیدند، خیلی تعجب کردند که چطور یک افسر مسلط توجیه سیاسی استخباراتی به یک اسیر زیر دستش، تعهد کتبی سپرده وامضا کرده است. خیلی عصبانی شدند و به آن افسر گفتند: تعهدکتبی می دهی، هان؟! پس از مدتی این افسر توجیه سیاسی جریان دیگری به وجود آورد که بعدا عرض می کنم. بعد از مدتی آن افسرتوجیه سیاسی را بردند و ما شنیدیم که به زندانش انداختند. حالاتا چه اندازه درست بود، خدا می داند. البته برادرانی که دراردوگاههای دیگر بودند، آنها بعضی شان سفر کربلایشان آرام گذشته بود. بعضی دیگرشان اصلانرفتند و بعضی شان هم اتفاقاتی شبیه اتفاقات اردوگاه ما داشتند.

ناگفته نماند، یکی از گروه سیاسی که از اردوگاه ما به کربلامشرف شدند، در همان حرم حضرت ابوالفضل(ع) هیجانی شده بودند،ولی شعار نداده بودند. به صورت نوحه «یاابوالفضل » و «حسین حسین » می گفتند. البته با صدای خیلی بلند و دسته جمعی، که صدابه بیرون هم منتقل می شد. با تلاش برخی از برادران، این گروه شعار سیاسی و انقلابی نداد; به همین جهت مشکلی پیش نیامد وبقیه بچه های اردوگاه ما از زیارت محروم شدند; ولی گروهی ازبرادران اردوگاه خیبر شعار می دادند و اسم امام را آوردند. این امر سبب شد گروه بعدی را از این اردوگاه به زیارت نبرند.

کلمات کلیدی
پیام  |  وصی  |  عیسی  |  عراق  |  اردوگاه  |  شمعون  |  پرت  |  شمعون صفا  | 
لینک کوتاه :