×

گفته ها و ناگفته ها دربارة رجعت ;گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین حسن طارمی


تعداد بازدید : 2768     تاریخ درج : 1390/08/08

اشاره:

حجّت الاسلام و المسلمین طارمی معاون علمی بنیاد دایرالمعارف اسلامی(دانشنامه جهان اسلام) و از پژوهشگران فعال حوزه دین است. نگارش و انتشار کتاب درباره رجعت به قلم ایشان، که تا کنون بارها نیز تجدید چاپ گردیده بهانه ای شد تا گفت وگویی با این محقق ارجمند در همین موضوع ترتیب دهیم. امید که مقبول طبع شما قرار بگیرد.

با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید لطفاً در ابتدا بفرمایید تعریف رجعت چیست و این موضوع چه ارتباطی با بحث مهدویت و امام عصر(ع) پیدا می کند؟

واژة رجعت به معنای بازگشت به جایی است که شخص قبلاً در آنجا بوده است. اصطلاح رجعت هم به معنی بازگشت افرادی به این دنیاست. از واژه رجعت برنمی آید که بازگشت از کجا یا به کجاست.

سه مفهوم کلیدی که همگی در پایان تاریخ اتفاق می افتند با هم گره خورده اند: یکی مفهوم ظهور یک منجی که طبق تعالیم کل عالم اسلام یک اتفاق پایان دنیایی و فرجام دنیاست. یکی هم رجعت و دیگری قیامت است. از رجعت به «قیامت صغرا» هم تعبیر شده است. امّا این سه مفهوم با هم تفاوت هایی هم دارند. ظهور منجی، اتفاقی است که دقیقاً مربوط به این دنیاست. یعنی فردی که ما الان او را نمی بینیم ظهور می کند و نجات و قیام به عدل اتفاق می افتد. رجعت بازگشت افرادی به این دنیاست که از دنیا رفته اند. قیامت هم زنده شدن مردگان در غیر این دنیاست. چون تعبیر قرآن این است که «یوم تبدّل الأرض غیر الأرض و السّموات1؛ در آن روز این زمین به زمین دیگر و آسمان ها [به آسمان های دیگری] تبدیل می شوند» یعنی فضای دیگری درست می شود که فضای بازگشت به این دنیا نیست، در عین حال بازگشت ارواح به اجساد و احیای مجدد مردگان است.

جایگاه موضوع رجعت در اعتقادات شیعه چیست؟ آیا می توان آن را جزء ضروریات مذهب تشیع در نظر گرفت؟

رجعت جزء ضروریات روایات ما هست اما جزء عقاید کلیدی تلقی نمی شود. این کلیدی نبودن اثرش این است که علمای ما اصرار نداشته اند که حتماً همانقدر که راجع به توحید می نویسند راجع به رجعت هم بنویسند. کتاب نگاری دربارة رجعت کاملاً تابعی از متغیر «اعتراض به شیعه» بوده است. آنجایی که شیعه را درباره رجعت مورد سؤال قرار می دادند علمای ما حساس می شدند که بیان کنند چرا ما به این موضوع باور داریم؛ آنگاه در مورد این اعتقاد کتاب نوشته اند. مثلاً در قرون مختلف دربارة مهدویت، امام زمان(ع)، توحید و قیامت تقریباً به یک آهنگ کتاب نوشته شده است. در هر قرنی مثلاً می توانیم 200 کتاب پیدا کنیم اما در بعضی دوره ها ما هیچ کتابی درباره رجعت نداریم. معنایش این است که در آن دوره کسی در این باره سؤال نمی کرده یا شبهه ای را پیش نمی کشیده است. این نکته را کاملاً در کتاب شناسی رجعت می توانیم ببینیم. دورة اخیر، دوره ای است که لازم شده در برابر اعتراضات بیشتر، آثار زیادتری نوشته شود و چند تن از علما کتاب نوشته اند. این سیر کتاب نویسی رجعت منحنی کاملاً آشکاری دارد.

در برخی منابع تاریخی می بینیم قبل از شیخ مفید(ره) گاهی اوقات وقتی می خواستند شیعیان را تمسخر کنند روی همین موضوع دست می گذاشتند. مثلاً ظاهرا در دورة حجاج، شخصی غیر شیعه بدهکار به طلبکار شیعه اش می گوید من بدهی ام را در دوره رجعت به تو پس می دهم. آیا نمی توان گفت این باور یک شاخصة شیعه بودن ـ قبل از شیخ مفید ـ بوده است؟

اولاً؛ در آن دوره، بیشتر «کیسانی ها» مشهور به رجعت بودند تا شیعیان امامیه. البته اگر به شیعه امامی از منظری تاریخی نگاه کنیم تا زمان امامان پنجم، ششم، هفتم و هشتم(ع) آنان خیلی از آموزه ها را به سبب نبود فضای مناسب نمی شناختند. در واقع تمام تلاش ائمه(ع) این بوده که بتوانند خط اتصال وصایت را حفظ کنند و نشان دهند که وصایت ادامه دارد. بعد از واقعة کربلا ماجرای کیسانیه که پیش آمد، ماجرای سنگینی بود که امام صادق(ع) تلاش کردند نشان دهند این جریان، جریان وصایت نیست. ضمن اینکه باید مراقبت می کردند که امویان از آن سوء استفاده نکنند چون عده ای علاقه مند، رنج کشیده و دردمند و تا حدودی شرمنده از اینکه در قیام کربلا همکاری نکرده بودند، این افراد در اطراف مختار جمع شدند. از همین رو شما هیچ پیام منفی ای را دربارة مختار از امام سجاد(ع) نمی بینید. حتی گزارش عکسش هم وجود دارد که از برخی اقدامات او خوشحال شده اند. بالاخره او آدم های فاسقی را به زمین زد. تمام مراقبت امامان این بود که مواظب باشند جریان امامت شیعی در خط امثال «محمد بن حنفیه» نرود و این دست افراد مطرح نشوند. طبق برخی گزارش های تاریخی حضرت سجاد(ع) با محمدبن حنفیه مباهله مانندی داشتند؛ البته اگر اثبات شود. در هر صورت، کیسانیه قائل به رجعت بودند و موضوع رجعت را اول آنها مطرح کردند، ولی زمینه طرح مفصل آن در شیعه، در آغاز امر وجود نداشته و بعدها روایات رجعت طرح می شود تا جایی که عمده روایات مربوط به رجعت را امام صادق(ع) فرموده اند.

ثانیاً؛ به دلیل همان شباهتی که بیان شد خیلی وقت ها که بحث رجعت می شده منظورشان ظهور منجی بوده است؛ گاه از جهت بازگشت در پایان دوران سه واژة قیامت، رجعت و ظهور به جای هم به کار رفته و گاه از حیث پیام اصلی ظهور منجی که در ضمن آن از ظالمان انتقام می گیرند رجعت هم مدّنظر قرار می گرفته است. آن پیام گاهی امویان را می ترساند و مخالفان آنها این را برای آن پیام به کار می بردند. در دوره بعد و در زمان امام صادق(ع) روایات درباره این موضوع وارد شده است، ولی با این حال کتاب از اصحاب ائمه(ع) دربارة رجعت خیلی کم است. اگر من اشتباه نکنم پانزده، شانزده کتاب در این موارد داریم. هنوز برای همه شیعیان این موضوع محرز نشده بود، چون شیعه در یک فضای پراکنده زندگی می کرد و یکی از هنرهای ائمه(ع) این بود که شیعیان را در متن جامعه نگه داشتند برخلاف جریاناتی که با نظام خلافت درگیر بودند و عموما به حاشیه رانده شدند و به دورترین نقطه ها رفتند مثل خوارج که به سیستان رفتند یا قرامطه به بحرین و بقیه که به سمت مرزها رفتند. اما ائمه ما(ع) شیعه را در دل جامعه اسلامی نگه داشتند در عین حال اینها در بلاد اسلامی پخش بودند و نمی توانستند همه این باورها را بشنوند. اینکه گاهی بین اینها اصحاب ائمه(ع) اختلافاتی دیده می شود ناشی از این قضیه است. لذا اعتقاد به رجعت خیلی جدی نبود و در آن موقع بیشتر به عنوان یک شاخص کیسانیه شناخته می شده است تا شیعه امامی. به این دلیل، بعضی مستشرقان گمان کرده اند که شیعه این اعتقاد را از کیسانیه گرفته است.

قبل از اینکه به مستشرقان بپردازیم بفرمایید اساساً چرا کیسانیه زودتر از شیعه به طور جدی به این موضوع پرداختند؟

خاستگاه کیسانیه شیعه است. شیعیان کوفه در شرایط شهادت امام حسین(ع) و رنجیدگی از وضع حاکم دور هم جمع می شوند که اینها یک طیف بودند. بعضی از آنها به تعبیر طبری اهل غلو بودند که البته اینکه معنای غلو از دیدگاه او چیست بماند. او پنج نفر را نام می برد که اینها حتی به مسجد هم برای نماز نمی آمدند. بسیاری از شیعیان به «سلیمان بن صرد خزاعی» رفتند و یک عده هم دور مختار را گرفتند. ظاهرا خود محمد بن حنفیه داعیه ای نداشته است. در این مقطع جریان کیسانیه شکل گرفت. در مجموع بیانات اهل بیت(ع) اشاره به واقعیت رجعت وجود داشته است. حضرت علی(ع) فرمودند که من «دابة الارض» هستم. تعبیرات دیگری هم علاوه بر دابة الارض آمده بود که نشان می داده که خبری هست. لذا اینها باور به رجعت را جدی تر گرفتند. بخش عمده این جریان، شیعیان دلسرد شده بودند. امام سجاد(ع) با مجموعه شیعیان ارتباط سازمانی نداشتند. پنهان در مدینه زندگی می کردند. آن حضرت(ع) در استتار نرم افزاری و شخصیتی و نه شخصی زندگی می کردند. دعاهای ایشان تعالیمی است که این جریان و نص را حفظ کند. اندک افرادی را از عراقی ها را پیدا می کردند که با مراقبت مطالب را به آنها منتقل کنند تا این نص را استمرار ببخشند. به نظر می آید علت اینکه کیسانیه به طور جدی معتقد به رجعت بودند ماجرای قیام بود. ویژگی های قیام هم چون به رجعت نزدیک است آن باور برایشان بزرگ تر نشان داده شد.

نکته قابل توجه دیگر اینکه در حوزه مهدویت و امام مهدی(ع) بین شیعه و سنی اشتراکات زیادی دیده می شود اما اهل سنت این موضوع را ظاهراً قبول ندارند.

کیسانیه حداکثر تا اوایل قرن دوم وجود داشته اند. بعد از شکست مختار دیگر چندان مطرح نیستند. اینکه در روایات اهل سنت اصلاً تعبیر رجعت وجود ندارد از این بابت است که این یک دادة درون مذهبی است و ما استدلال عقلی در این باره نداریم که باید رجعت اتفاق بیفتد. مبنای رجعت در شیعه روایاتی است که از ائمه(ع) رسیده است. طبیعی است که آنها نباید اصلاً اعتقاد داشته باشند.

به رغم تعداد زیاد روایات رجعت چرا موضوع رجعت، کلی و اجمالی بیان شده است. آیا علتش سطح سواد مخاطب یا اولویت نداشتن موضوع و... بوده است؟

نمی دانیم. شاید خیلی از روایات به دست ما نرسیده باشد. ما دربارة مجموعة آنچه که تحت عنوان روایات ائمه(ع) داریم، باید دو مطلب را در مدّ نظر داشته باشیم:

1. بخشی از آنچه را که فرمودند به دست ما نرسیده است. اصحاب ائمه(ع) آنها را نوشته اند و در شهرها پخش شده اند. شما جغرافیای جهان اسلام قرن سوم را ملاحظه کنید. شیخ صدوق در آغاز کتاب من لایحضره الفقیه می نویسد: «من از سفر حج که بازگشتم و آمدم خراسان، از خراسان به سمت شرق حرکت کردم و خراسان بزرگ را تا پایان آن یعنی فرغانه پیمودم. آنجا در منزل یکی از سادات علوی در قصبه ایلاق وارد شدم. بحث است که ایلاق کجاست. بعضی آن را در افغانستان می دانند و بعضی در تاشکند می دانند. یعنی تا آنجا شیعیان بوده اند که شیخ صدوق این کتاب را برای آنان نوشته است. چون شیخ صدوق فقیه بزرگ و باعظمتی بوده این کتاب را که نوشته، آن کتاب به جاهای دیگر هم آورده و پخش شده است. ولی خیلی از آثار اصحاب ائمه(ع) به دست ما نرسیده است و در این میان ممکن است خیلی چیزها را گفته باشند که ما بی اطلاع باشیم. علاوه بر آن، در بعضی مقاطع زمانی بعضی مطالب که در کتب اصحاب ائمه(ع) بوده، به علل مختلف از قبیل ضعف سند یا اضطراب متن یا مشابهت با مطالب غالیان، از نظر علما و مشایخ قابل قبول نبوده و آن را حذف می کردند. ممکن است آنها تندروی کرده باشند یا برای مقابله با جریان انحرافی غلو هر حدیثی را که شائبه جعل و وضع و تحریف در آن بود کنار می گذاشتند. 2. اساساً ائمه ما(ع) در فرصتی نه چندان طبیعی و در فرصت های غیرطبیعی حرفشان را زده اند. طبیعی است که خیلی مطالب را نگفته باشند. به همین سبب ما در بسیاری از امور اجمال داریم. ما در فقهیات که روش زندگی دیندارانه است و از آن گزیری نیست اجمال داریم؛ چه رسد در بحث های معرفتی که اجمال نیز می تواند اتفاق بیفتند. این یک بُعد اجمال است. جنبة دیگر اجمال ممکن است از این جهت باشد که مطلب خیلی روشن و قابل فهم نیست و شاید تفصیل دادنش اصلاً ضرورت نداشته باشد، چون باید اتفاق بیفتد. اعتقاد یک فرد به رجعت تأثیر اولیه در زندگی او ندارد جز اینکه آرزو کند ـ به تعبیر زیارت جامعه ـ که من هم جزو رجعت کنندگان باشم. این دعای خوبی است اما الان من باید چه کار کنم از این اعتقاد چیزی برنمی آید. لذا بعید نیست که تفصیلش ناشی از غیرقابل فهم بودن آن باشد. بقیه روایات آخرالزمان مانند بحث اینکه در دنیا هرج و مرج می شود و تعبیراتی دارد که مثلاً چهل روز باران می بارد؛ اینها را هم نمی فهمیم چون خیلی اجمال دارد.

در ادامه سؤال اول لطفاً بفرمایید اساساً چه فلسفه ای برای وقوع رجعت بیان شده است؟

من از این موضوع به پیام، نه فلسفه رجعت تعبیر می کنم. خدای حکیم انسان را آفریده که در این فضا آنگونه که خدا برای وی تشریع فرموده است، او را بندگی کند. اما این انسان مختار دقیقاً بنا بر آن اراده تشریعی حرکت نکرده است؛ گناه و نافرمانی کرده و در نتیجه ستمکاران بر دنیا حاکم شده اند. اگر ما بر اساس آنچه گذشته است، بخواهیم به تاریخ نگاه کنیم ممکن است ذهنیتی منفی پیدا کنیم بدین معنا که اساساً این عالم ظرفیت شکل گیری یک نظام سراسر انسانی را آنگونه که خدا انسان را آفریده و مشیت فرموده است، ندارد. اصلاً ما بی خود دنبال عدالتیم. در این دنیا عدالت برقرار نمی شود؛ مجموعه آدم ها کنار هم نمی توانند با صلح و سلامت زندگی کنند. به گمان من همه می توانند بفهمند که این سیر جامعة بشری، شکل مطلوبی ندارد حتی گرایش غالب در دورة ما اینست که نظریة لیبرالیسم بهترین نظریه است. طرفداران نظریه باز می گویند چقدر بد است که یک عده با ما مخالفند. چون هنوز آن نظام مطلوب شکل نگرفته است. در نظام کمونیستی هم نظام مطلوب را چیزی می دانستند که باید به آن رسید. دنیا را به شکل مطلوب نمی دیدند. فرق ما ـ بنابر اعتقاد اسلامی ـ با بقیه در اینست که ما می گوییم این نظام در نهایت مطلوب می شود. یعنی پیام مهمّ ظهور اینست که می خواهد بگوید که می شود. اگر از عمر هستی تنها یک روز مانده باشد این اتفاق باید بیفتد تا آدم ها ببینند در این عالم می شد به نحو دیگری زندگی کرد. و انسان ها در پیوند با همدیگر دقیقاً آنگونه که مسائل واقعی اقتضا می کند می توانند با هم زندگی کنند. پیام اصلی ظهور در ارتباط با وقوع رجعت همین است.

یعنی شما رجعت و ظهور را با هم یکی می بینید؟

بله، چون رجعت واقعه ای بعد از ظهور است. روایات دربارة زمان وقوع رجعت دو دسته اند:

1. در دورة خود حضرت حجّت(ع) رجعت اتفاق می افتد.

2. یک دوره بعد از حضرت(ع) است. یعنی بازگشت برخی ائمه(ع) است برای استمرار مأموریت برپایی عدالت توسط حضرت ولی عصر(ع).

این موضوع باز از مواضع اجمال است و به طور قاطع نمی توان درباره آن سخن گفت.

در دورة رجعت دو اتفاق می افتد. در این مقطع فقط خوب ها نمی آیند، بلکه بدها هم می آیند. برای اینکه در این دنیا سزای اعمالشان را بچشند یعنی انسان ها ذلت اینها را ببینند. یعنی چیزی فراتر از قیامت و ظهور که در این عالم هم اتفاق می افتد. این یک جریان و محاکمه تاریخی است. قرار است عاقر (قاتل) ناقة(شتر) حضرت صالح بیاید و هر کسی هر ظلمی کرده و مسیر بشریت را منحرف کرد بیاید و آن وقت یک محاکمة تاریخی اتفاق بیافتد. اینها در روایات ما آمده و درست هم هست، ولی چیزی افزون بر پیام اصلی ظهور است. چون در دورة ظهور فقط بدانِ زنده محاکمه می شوند نه بدان کلّ تاریخ.

نسبت رجعت با بحث معاد چیست؟

شباهت این دو در بازگشت و زنده شدن انسان است و از این جهت انتقاد و شبهه ای که بعضی کردند که بنا بر نظام ها و مبادی فلسفی، روح که از بدن آزاد می شود بازگشت دوباره آن به بدن، نوعی بازگشت فعل به قوه است که ما در این مورد جواب می دهیم این نظریه و این تفسیر در عالم طبیعت درست است، ولی در کل عالم قابل اثبات نیست. به دلیل اینکه معاد هم از همین سنخ و بازگشت روح به جسم است. معلوم می شود آن قاعده، قاعده ای است حداکثر برای فضای طبیعی که ما می شناسیم و در مواقعی قابل تبصره است.

اشکال دیگری که در این زمینه مطرح می کنند تناسخ است. جواب ما به این شبهه نیز چنین است که این همان بدن است که روح به آن برمی گردد در حالی که در تناسخ، روح به بدن دیگری وارد می شود. بنابراین تنها وجه اشتراک رجعت با قیامت مسئلة احیای مردگان است. البته این غیر از آن بخش پیام عدالت است که این مورد در زمان حضرت صاحب(ع) نیز اتفاق می افتد. سه مقوله فوق همه در مسئلة محاکمه بدان به دست خوبان اشتراک دارند.

چه کسانی رجعت می کنند؛ آیا شاخص و معیاری دارد؟

به استناد روایات، قدر مسلم عده ای از صلحا و عده ای هم از فسّاق؛ صالحان درجة اوّل و فسّاق درجه اول. این از نظر کلی است. البته باز هم نه همه صلحای درجه اول. به طور خاص هم نام حضرت علی(ع) و حضرت امام حسین(ع) هم از ائمه ذکر شده است. روایات دیگری که بقیه ائمه(ع) را مطرح می کنند علم آور نیست. بنابراین ما وقتی در دعاها و زیارت ها آرزوی بازگشت در دورة رجعت را می کنیم بدان معناست که خداوند ما را از آن صلحای ویژه قرار دهد.

رویکرد مستشرقان درباره این موضوع چیست؟

ما در مطالعات ادیان، و مطالعات علمی و حتی تمدنی و نیز مذاهب معمولاً با مشترکاتی روبرو می شویم مثلا آمریکا فلان رفتار تمدنی مشترک را با فلان کشور دارد، طبعاً این پرسش پیش می آید که چرا و مبنای این اشتراکات چیست؟ مبنای اشتراک را از خود مشترکات نمی توان فهمید. مبنای اشتراکات یک فرضیه می خواهد؛ مثلاً فرض کنید در اینکه همه مردم عالم عبادت می کنند ما اشتراک را می بینیم. مبنای اشتراک اینست که عبادت یک خواست فطری است. این فرضیه شاید قبول شود و شاید نشود. درون همة ادیان، چه ادیان ابراهیمی و چه ادیان غیرابراهیمی اشتراکات فراوانی وجود دارد. پیش از این، نظریة اخذ و اقتباس در بین مستشرقان خیلی قوی مطرح شده بود. البته اگر ما نپذیریم که یک دین معین منشأ خدایی دارد و آن را جریانی بدانیم که با فرد معینی آغاز شده است، مثلاً محمدبن عبدالله(ص) جریانی راه انداخته است ممکن است آن نظریه را بپذیریم، یعنی دربارة اشتراکات دینی که این فرد آورده با دین قبل از او، احتمال قوی وجود دارد که اینها را از آن دین اخذ کرده باشد. مستشرقان تا به امروز پای این فرضیه خیلی جدی ایستاده اند تا جایی که الان فرضیات بدیلی هم دراین باره مطرح شده و گفته اند هر چه که متأخر است مشترکاتش از متقدم گرفته شده است. مثلاً اسلام مفاهیم برزخ، صور، کلمات راجع به قیامت را از زرتشتیان گرفته است. حرف ما اینست که صرف اشتراک اثبات اقتباس نمی کند. بلکه باید دلیل تاریخی بیاوریم. خیلی جاها دلیل ندارند لذا مجبور می شوند که اینها را کنار هم بچینند. مثلاً برخی آیات قرآن را می گویند اینها را پیامبر(ص) از مسیحی ها الهام گرفته است. برای این مدرکی درست می کنند که مثلاً پیامبر(ص) در دوازده سالگی به منطقة شام رفته است. به عبارت دیگر یعنی تمام این معابد و کلیساها را دیده بوده و مفهوم مصباح و زُجاجه را یاد گرفته بوده؛ آمده اینجا و گفته است «الله نور السموات والارض» و در ادامه مفاهیم مشکات در زجاجه و ... را کنار هم چیده اند. ما در تاریخ علم برای اینکه ببینیم این نظریه را شخص مورد نظر ما احتمالاً از چه کسی گرفته باید بررسی کنیم آیا این فرد سفر کرده یا نه، با اینها ارتباط داشته یا نه، دوستانش اینجا آمده اند یا نه و هزار سؤال دیگر از این جنس. مثلاً نظریة کپرنیک (خورشید مرکزی) مقدمه اش تشکیک بر نظام بطلمیوسی بود. مستندات زیادی پیدا کرده اند که این تشکیک را مشاهیر منجمان اسلامی آغاز کردند. خواجه نصیر قهرمان این تشکیک بود. بعد از او کسانی کار کرده اند و شواهدی آورده اند که حتی در آن شهری که کپرنیک زندگی می کرده، نسخه فلان کتاب، در کتابخانه اش بوده باز هم هنوز قاطع اعلام نمی کنند که کپرنیک نظریه اش را از مسلمانان اقتباس کرده است. یکی از این بحث ها اینست که می گویند که شیعه رجعت را از کیسانیه گرفته، ما می گوییم باید دلیل پیدا کنید. سید حِمْیِری که از کیسانیه برمی گردد حرف اولش اینست که من قائل به رجعت و غلو بودم حالا شیعه شدم یعنی از اعتقادات غلط دست برداشتم. ما شواهدی مبنی بر اینکه بین اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) با کیسانیه پیوندها و رفت و آمدهایی وجود داشته باشد یا کتاب هاشان را گرفته باشند، نداریم. ما باید بر پایه شواهد موجود حرف بزنیم نه حدسیاتی که هیچ قابلیت اثبات ندارد. اما مبنای شیعه در رجعت، روایت امام صادق(ع) بوده است. حالا اگر عده ای بگویند، امام صادق(ع) این عقاید را از کیسانیه گرفته باید این را اثبات کنند. اما اینکه شیعه از آنها یاد گرفتند اصلاً قابل اثبات نیست. مضاف بر اینکه درباره اصل جریان کیسانیه تأملات جدی وجود دارد و حتّی در دوره هایی کلّ آن نیز انکار شده است. در حالت کلی می توان گفت اگر جریان کیسانیه وجود داشته به این بزرگی نبوده است. در هر صورت، حداکثر این است که کیسانیه، به دلیل سوابق شیعی، با مفهوم رجعت آشنا بوده اند.

بازهم از قبول زحمت و فرصتی که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم.

پی نوشت:

1. سورة ابراهیم (14), آیة 48.

کلمات کلیدی
روایت  |  امام  |  شیعه  |  رجعت  |  کیسانیه  |  اجمال  |  دربارة رجعت  |  موضوع رجعت در اعتقاد شیعه  | 
لینک کوتاه :