×

نبرد بدر


تعداد بازدید : 1803     تاریخ درج : 1390/08/08

55

نخستین برخورد جدی مسلمانان با قریش در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر(1) روی داد; حادثهای که میبایست آن را از بزرگترین رویدادهای صدر اسلام دانست. کاروان قریش با سرمایه بسیار بزرگی که همه زن و مرد قریش درآن سهیم بودند(2)، عازم شام منطقه غزه(3)ـ شده بود. هنگام رفتن کاروان، رسول خدصـ اخبار آن را داشت و در بازگشت مترصد بود تا در سر راه آن قرار گیرد.(4) از این رو کسانی را مأمور

ـــــــــــــــــ

1 ـ منطقه مزبور که اکنون شهری در آنجا ساخته شده، گرچه از بزرگراه مدینه ـ مکه بدور افتاده، در فاصله 155 کیلومتری مدینه، 310 کیلومتری مکه و 45 کیلومتری ساحل دریای سرخ قرار دارد. گفتهاند نام آن به مناسبت شخصی است با نام بدربن مخلد و برخی گفتهاند بدربن حارث ; قبیله بنی غفار، مالکیت کسی جز خود را نسبت به بدر انکار کرده و نام آن را برگرفته از اسم کسی ندانسته و گفتهاند که بدر تنها یک اسم است وبس. در این باره نکـ : سبل الهدی والرشاد، ج4، ص1202 ـ سرمایهای قریب به پنجاه هزار دینار(سکه طلا) و در نقلی آمده: وکانت العیر، الف بعیر ، انساب الاشراف، ج1، ص2883 ـ المغازی،ج1، ص284 ـ المغازی، ج1، ص28

صفحه 58

جمعآوری اخبار پیرامون مسیر کاروان کرد و زمانی که خبر نزدیک شدن آنان را شنید، اعلام حرکت کرد. ابوسفیان که خطر را درک میکرد، از همان تبوک شخصی را به مکه فرستاد تا قریش را به حمایت از اموالش فرا خواند. گفته شده که ابوسفیان، زمانی که در شام بود، خبر آمادگی مسلمانان را برای حمله به کاروان شنیده بود(1) اما محتمل آن است که خبر دقیقی نداشته و لذا، در بازگشت تا نزدیکیهای چاههای بدر نیز آمد. پیش از آمدن ضَمْضم غفاری از طرف ابوسفیان، عاتکه فرزند عبدالمطلب خوابی دید. او گفت: در خواب مردی را دید که به مکه آمد و گفت که تا سه روز دیگر شما به کشتارگاه خویش میروید. آن مرد مطلب را سه بار در مکه، بر کعبه و بر کوه ابوقبیس فریاد کرد و بعد سنگی به پایین انداخت که هر ذره آن داخل یکی از خانههای قریش جز بنی هاشم و بنی زهرهـ شد. ابوجهل از شنیدن این خواب برآشفت و گفت: نبوت در مردان بنی هاشم کم بود، زنانشان نیز ادعای آن را دارند!(2) همو در برابر اعتراض یکی از بنی هاشم گفت: از زمان جاهلیت در سقایت و خدمت به حجاج و دیگر مناصب، با بنی هاشم رقابت داشتهاند. اما بنیهاشم با ادعای نبوت، امری را مطرح کرد که در وسع طایفه اونبود; او افزود: به خدا زیر بار آنان نخواهد رفت.(3)فریادهای ضمضم بن عمرو غفاری برای درخواست کمک، در سوّمین روز خواب عاتکه در مکه، طنین انداز شد. دراین لحظه موج ترس همراه با اختلاف میان قریشیان پدید آمد. ابوجهل بر مخالفتها فائق شد. حتی قرعهکشیهایی از نوع جاهلی در کنار بتها اَزْلامـ حکایت از کراهت رفتن به این سفر را داشت(4); اما مکیان برای دفاع از اموال خویش ناچار به رفتن بودند; کسانی نیز مجبور به رفتن شدند; هر کس که خود نمیرفت، دیگری را به جای خود و با مخارجش میفرستاد.باید توجه داشت علاوه بر مسأله مالی، حمله مسلمانان به کاروان و تصاحب آن، جنبه حیثیتی برای قریش داشت; زیرا چنین تلقی میشد که محمد همراه عدهای جوان صابئی شده

ـــــــــ

1 ـ طبقاتالکبری، ج2، صص12 و 132 ـ المغازی، ج1، صص29 ـ30; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص607 و 608; سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص32 ـ34.3 ـ المغازی، ج1، ص304 ـ المغازی، ج1، صص33و34

صفحه 59

ـ اصطلاحی که مشرکین برای مسلمانان بکار میبردند ـ بر قریش غلبه کرده است.(1) بویژه که چندی قبل، نیز اموالی از قریش به دست آن حضرت افتاد و این باره قریش نمیخواست اتفاقی نظیر آن بیفتد.(2) به هر روی قریش به سرعت آماده شد. کسان زیادی از سران قریش، اموال فراوانی را تقدیم کرده و سپاهی را سامان دادند.(3) ابولهب که گفته شده ترس خواب عاتکه را داشت، به زحمت راضی شد کسی را به جای خویش گسیل کند واین در عوض بدهی آن شخص به ابولهب بود.(4) از عداس نام; (مسیحی)، سخن به میان آمده که غلام عُتبه و شیبه بود و از آنان میخواست تا به جنگ محمد نروند. آنان خود رفتند و کشته شدند و عداس را نیز به سرنوشت خود مبتلا کردند.(5)به هر روی ـ به تعبیر واقدی ـ اهل رأی قریش نگران رفتن بودند; اما گواین که چارهای جز قبول این کار نداشتند; بویژه که دائماً متهم به ترس شده(6) و این برای روحیه عربی قبیلهای آنان قابل تحمل نبود. در ماجرای رفتن قریش، سیره نویسان چند بار از نقش شیطان سخن گفتهاند که در قیافه سُراقة بن جُعْشم مُدلجی ظاهر شده و قریش را بر رفتن تحریض کرده است.(7) پیش از این، در بحث تحریف در سیره نویسی ، از این قبیل اخبار در سیره سخن گفتهایم.

به هر روی سپاه قریش با قریب نهصد و پنجاه جنگجو، با همه امکانات، کف زنان و شادی کنان به راه افتاد. در راه کنیزان به آوازخوانی پرداختند آنان گروهی حبشی احابیشـ را همراه خود آورده بودند تا با زدن حربهها، سپاه را تحریک کنند.(8) ابوجهل مطمئن به پیروزی بود; او میگفت: آیا محمد گمان میکند که همانند آنچه در نَخْله جریان سریه عبداللّه بن

ــــــــــــ

ـ1 ـ المغازی، ج1، ص32; سبلالهدی والرشاد، ج3، ص35.2 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص 609; سبل الهدی والرشاد ج2 ص 35.3 ـ انساب الأشراف، ج1، ص292 ش 656.4 ـ المغازی، ج1، ص33.5 ـ واقدی گوید که او در بدر حاضر نشد گر چه یک خبر حکایت دارد که در آن واقعه به هلاکت رسید. این عداس در شمار اهل کتابی است که در حول و حوش او اخبار جعلی چندی وجود دارد. المغازی، ج1، ص356 ـ انساب الاشراف، ج1، ص292، ش655; امیة بن خلف که سنگین وزن بود و قصد رفتن نداشت چون متهم شد که همچون زنان است اجباراً راهی شد; نکـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص6107 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص 6128 ـ المغازی، ج1، ص39; نسخه بدل بجای حبش، جیش است که ما نخستین را ترجیح دادیم.

صفحه 60

جَحْشـ از کاروان ما برده، این بار نیز خواهد برد؟!(1)از آن سوی رسول خدصـ با دریافت خبر نزدیک شدن کاروان، روز دوازدهم رمضان از مدینه حرکت کرده و محله سقیا در نزدیکی مدینه، برای نظم دادن سپاه خویش توقف کرد. عدهای از مسلمانان با رسول خدصـ همراهی نکردند. واقدی میگوید: عده زیادی از اصحاب از آمدن خودداری ورزیدند و کراهت از بیرون شدن همراه وی داشتند و در آنجا سخن زیاد و اختلاف فراوان بود. گرچه کسانی که نیامدند سرزنش نشدند! زیرا رسول خدصـ نه برای جنگ بلکه به قصد کاروان میرفت.(2) با این حال، آنچنان که از قرآن به دست میآید، کسانی به دلایل دیگری حاضر به همراهی نشدهاند: آن چنان بود که پروردگارت، تو را از خانهات به حق بیرون آورد، حال آن که گروهی از مؤمنان ناخشنود بودند. با آن که حقیقت بر آنان آشکار شده، با تو مجادله میکنند. چنان قدم بر میدارند که گویی میبینند که آنها را به سوی مرگ میبرند.(3) این تمثیل برای نشان دادن اوج کراهت برخی از مؤمنان است که به کندی قدم بر میداشتند.رسول خدا در محله سقیا تأمل کرد; جایی که پیش از آن نامش حُسَیْکه بود و رسول خدصـ نامش را تغییر داده، سقیا نامیده بود.(4) این کاری بود که رسول خدصـ با اسامی اشخاص نیز انجام داده، اسامی بد را به اسامی زیبا تبدیل میکرد.(5)رسول خدا در محله سقیا یک یک سپاهیان خود را ورانداز کرد و هر کسی که سنش متناسب با جنگ نبود به مدینه بازگرداند. عبداللّه بن عمر، اسامةبن زید، زید بن ارقم و چند نفر دیگر بازگردانده شدند. عمیر بن ابی وقاص که شانزده سال داشت، از ترس آن که او را باز

ــــــــ

ـ1 ـ المغازی، ج1، ص392 ـ المغازی، ج1، ص21; الطبقات الکبری، ج2، ص12 (أبطأعنه بشرٌکثیر)3 ـ انفال، آیات 5و64 ـ المغازی، ج1، ص23; زمانی مکه برای شرکت در مراسم حج سال 1414(1373) به مدینه مشرف شدیم، روزی به دیدار مسجد سقیا رفتیم. این مسجد در کنار ایستگاه راهآهن قدیم مدینه و در محوطه آن قرار داشت. متأسفانه مسجد مزبور در نهایت بیتوجهی تبدیل به مزبله مانندی شده بود.5 ـ تاریخ ابیذرعة الدمشقی، ج2، ص635; المغازی، ج1، ص82; حکایت جالبی در این باره نقل شده: پیش از اسلام نام عبدالرحمان بن عوف، عبد عمرو بود. وقتی مسلمان شد نامش را عبدالرحمان کرد. از آنجا که مشرکین با کلمه رحمن مخالف بودند، از صدا زدن او با این نام خودداری میکردند. از جمله امیةبن خلف که دوست او بود، او را به نام قدیمیاش میخواند اما وی پاسخ نمیداد تا آن که نه وی را عبد عمرو و نه عبدالرحمن بلکه عبدالإله صدا میکرد و او جواب میداد. اِله مورد اعتقاد مشرکان جاهلی بود. نکـ : السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص623

صفحه 61

گردانند، خود را در لابلای جمعیت متواری و پنهان کرد. زمانی که رسول خدصـ وی را دید و خواست تا او را برگرداند، عمیر گریه کرد و پیامبرصـ او را پذیرفت; وی در بدر به شهادت رسید.(1) رسول خدصـ دستور شمارش سپاهیان خویش را داده (2) و در نهایت، مسلمانان با کمترین امکانات به راه افتادند، بطوری که بر هر شتر سه نفر نشسته بودند و حتی خود رسول خدصـ نیز همراه علیبنابیطالب عـ و مَرْثد ( یا زیدبنحارثه) بر یک شتر سوار بودند.(3)در تمام سپاه، تنها دو اسب بود که یکی در اختیار مقداد و دیگری از آن مَرْثَدبنابیمرثد غَنَوی بود. رسول خدصـ مرحله به مرحله حرکت کرد تا در روز چهاردهم ماه رمضان به منطقه عرق الظَّبیه رسید; جایی که تنها حدود سه کیلومتر با منطقه روحاء (که در فاصله 75 کیلومتری مدینه قرار داشت و محل استراحت کاروان بود) فاصله داشت. در آن هنگام دو نفر را نزدیک چاههای بدر فرستاد تا اطلاعاتی به دست آورند. آن دو از صحبتهای دو دختر متوجه حضور کاروان در روحاء شده و به سرعت باز گشتند. ابوسفیان نیز که کاملا در حالت ترس بود، از مَجْدی بن عمرو که در آن دیار سکونت داشت خبر از سپاه پیامبرصـ میگرفت. او در نهایت از روی مدفوع شتران آن دو نفر که هسته خرما در آنها بود،واین نشان مدنی بودن آنها بودـ چنین حدس زد که عوامل سپاه رسول خدصـ در آن نزدیکی بودهاند، لذا به سرعت نزد کاروان بازگشت و آن را از منطقه بدر به سوی ساحل دریا حرکت داد و بدین ترتیب کاملا از تیررس مسلمانان دور شد.(4)در پی رهایی کاروان از بند تهدید مسلمانان، ابوسفیان کسی را به سراغ سپاه قریش فرستاد تا به آنان پیغام دهد: کاروان نجات یافته و آنان خود را در معرض کشته شدن به دست اهل یثرب قرار ندهند. ابوجهل حاضر به بازگشت نشد و گویی با اصرار او همه چیز برای وقوع یک جنگ تمام عیار میان مردم مکه و مسلمانان مدینه، آماده میشد. البته به خواهش ابوسفیان کنیزکان را باز گرداندند تا اگر قریش شکست خورد رسوایی دیگری را تحمل نکنند!

ـــــــ

1 ـ المغازی، ج1، ص212 ـ المغازی، ج1، ص26; در کتاب سبلالهدی والرشاد(ج4، ص40) آمده است که وقتی اصحاب را شمردند سیصد و سیزده نفر بودند. رسول خدصـ از شنیدن این عدد خوشحال شده و فرمود: به عدد اصحاب طالوت هستند3 ـ المغازی، ج1، ص24; انسابالأشراف، ج1، ص289; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص613; سبلالهدی والرشاد، ج4، ص394 ـ سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص46

صفحه 62

ابوجهل اصرار داشت که سپاه تا بدر برود; زیرا این منطقه به عنوان موسمی از مواسم دوره جاهلی بود که عربها در آن فراهم میآمدند و بازاری نیز در آن برقرار بود.(1) او گفت که در بدر توقف کرده، شتران را ذبح کنیم، دیگران را اطعام دهیم، شراب مینوشیم و پس از آن است که همه عرب از ما حساب خواهند برد.(2) پس از آن همه قبایل، مقاومت آنان و جرأتشان را در برابر مردم مدینه دریافته و عظمت آنان را خواهند دید. با همه اصرار ابوجهل که رسول خدا او را فرعون امت لقب داده بود،(3) کسانی بازگشتند. طایفه بنیزهره ـ که گفته شده قریب یکصد نفر بودهاند ـ با حیله خاصی خود را از جمع سپاه قریش جدا کرده و به مکه برگشتند. آنان گفتند که برای دفاع از کاروان آمدهاند اما حاضر نیستند که در قتل فرزند خواهر خود ـ چون مادر رسول خدصـ از این طایفه بود ـ شرکت کنند، حتی اگر پیغمبر نیز نباشد.(4)شامی میگوید: تنها دو تن از عموهای مسلم بن شهاب زهری در این جنگ شرکت کردند که بر کفر خویش کشته شدند.(5) گفته شده که طایفه بنیعدی نیز راه خویش را جدا کرده به سمت ساحل دریا رفتند و در مرّ ظهران به ابوسفیان برخوردند. آنان گفتند که به خاطر دستور ابوسفیان بازگشتهاند.(6)زمانی که رسول خدصـ در حال رفتن به سوی بدر بود، دو نفر از مدنیهای مشرک را دید که وی را همراهی میکنند. یکی از آنها خُبَیببنیساف(7) و دیگری قیسبن مُحَرّث بود; حضرت سؤال کردند که برای چه آنان را همراهی میکنند؟ آنان گفتند: تو فرزند خواهر ما که از بنیالنجاربودـ و در جوار ما هستی و ما همراه قوم خویش به قصد غنیمت میآییم. رسول خدصـ فرمود: لا یخرجنّ معنا رجلٌ لیس علی دینن ; کسی که بر دین ما نیست نباید ما را همراهی کند. آنان از شجاعت خود سخن گفتند اما رسول خدا صـ نپذیرفت تا

ـــــــــــ

1 ـ الطبقاتالکبری، ج1، ص132 ـ المغازی، ج1، ص44; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص618 و 6193 ـ المغازی، ج1، ص46; انسابالاشراف، ج1، ص298; سبلالهدی و الرشاد، ج4، صص79 و 80 ( لکلّ أمةفرعوناًو فرعون هذه الأمّة ابوجهل).4 ـ المغازی، ج1، صص44 و 45.5 ـ سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص476 ـ درباره بازگشت بنیزهره وبنیعدی، نکـ : الطبقاتالکبری، ج1، ص14; انسابالاشراف، ج1، ص291; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1 ص619.7 ـ اِساف نیز گفته میشود.

صفحه 63

در نهایت خبیب اسلام آورد و قیس بن محرث بازگشت گرچه بعدها مسلمان شد و در احد به شهادت رسید.(1)نکته دیگر آن بود که رسول خدصـ روزه خویش را افطار کرد اما عدهای نپذیرفتند تا آن که منادی آن حضرت اعلام کرد: ای سرپیچی کنندگان (العصاة) افطار کنید. گفته شده که این تعبیر بدان دلیل بود که پیش از آن نیز از آنان خواسته بود اما افطار نکرده بودند!(2) این نقل برای شناخت روحیات اصحاب رسول خدصـ حکایت جالبی است.در حال حرکت به سمت بدر، خبر رسید که سپاه قریش عازم آن منطقه است; مسلمانان هنوز خبر دور شدن کاروان را نداشتند با این حال با رسیدن این خبر، اوضاع بکلی دگرگون شد. سپاه مسلمانان خود را برای حمله به کاروان آماده کرده بود; آیا اکنون میتوانست در برابر یک لشکر مسلح که بیش از سه برابر آنهاست بایستد؟ در برخورد با کاروان جنگ و قتال جدی در کار نبود، اما اکنون یک جنگ تمام عیار درپیش رو بود. رسول خدصـ مصمم بود تا از همراهان بپرسد که آیا حاضرند در این شرایط در برابر قریش بایستند یا نه؟ واقدی میگوید که ابوبکر برخاست و سخن گفت و نیکو گفت ( و کسی نقل نکرده که او چه گفت)(3)آنگاه عمر برخاست و گفت: ای رسول خدا! این قریش است، از آن روزگاری که عزیز شده ذلیل نگشته، همانگونه که از زمانی که کافر شده ایمان نیاورده، و به خدا هرگز عزتش را از دست نمیدهد و با شدت، با تو خواهد جنگید وتو باید خود را برابر آنان آماده سازی! این سخنان که به همین صورت واقدی و دیگران نقل کردهاند(4) بوی تهدید وترس نیز میدهد. شاید به همین دلیل ابناسحاق به این تعبیر اکتفا کرده که فقال و أحسن !(5) پس از آن مقدادبنعمرو بر خاست و گفت: برای انجام فرمان الهی حرکت کن، ما همراه تو هستیم; ما همانند بنیاسرائیل به تو نمیگوییم: تو و خدایت بروید بجنگید ما همین جا نشستهایم!(6)

ــــــــ

ـ1 ـ المغازی، ج1، ص47; انسابالاشراف، ج1، ص288; سبلالهدی والرشاد; ج4، ص382 ـ المغازی، ج1، صص47 ـ 48; انسابالأشراف، ج1، صص292 و 2933 ـ در صحیح مسلم آمده که ابوبکر سخن گفت و رسول خدصـ از او اعراض کرد و عمر سخن گفت و رسول از او اعراض کرد، نکـ : سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص121; صحیح مسلم، ج2، ص844 ـ سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص425 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1 ص6156 ـ مائده،24. سوره مائده، آخرین سورهای است که نازل شده وروشن نیست چگونه مقداد این آیه را پیش از نبرد بدر در سال دوم هجری خوانده است; مگر آن که به نحوی حکایت را شنیده، و مضمون آن را گفته باشد.

صفحه 64

بلکه میگوییم: تو و خدایت بروید، جنگ کنید، مانیز همراه شما هستیم.(1)رسول خدا(ص) باز روی به مردم کرده فرمودند: أشیروا علیّ ایهاالناس ; در اصل، رسول خدا صـ خطابش به انصار بود; زیرا گمانش این بود که بر اساس تعهدات مربوط به بیعت عقبه دوم، آنان، تنها در خانه خویش او را یاری میرسانند. در تعهدی که آنان در بیعت عقبه دوم عهدهدار شدند آمده بود: إنا برآءٌ من ذمامک حتّی تَصِلَ الی دارنا، فاذا وصلت إلینا، فأنت فی ذمتنا، نمنع منک مِمّا نمنع منه آباءنا و نساءن ;(2) تا زمانی که به خانه ما قدم نگذاری، ذمّهای تعهدیـ نسبت به شما نداریم; زمانی که نزد ما آمدی، نسبت به تو متعهد هستیم و همانگونه از تو دفاع میکنیم که از پدران و زنانمان. سیره نویسان گفتهاند که رسول خدصـ پیش از آن از احدی از انصار در جنگها استفاده نکرده بود.(3) با توجه به این مطلب تعبیر اشیرو و یا تعبیر استشار که ابنسعد آن را آورده به معنای مشورت مصطلح نیست بلکه رفع یک مشکل با انصار است گرچه مشورت در همه امور، بویژه امر جنگ که بار گرانش بر دوش مردم است امری پسندیده بود و موارد استشاره رسول خدصـ نیز در جنگهاست. سعدبنمعاذ که متوجه ماجرا شد گفت: گویا مقصودت ما هستیم! من از سوی انصار پاسخ میدهم. گویا تو به دستور خداوند از خانهات بیرون آمدی، ما به تو ایمان آورده و تصدیقت کردهایم و شهادت به درستی آیات قرآنی دادهایم، با تو پیمان بستهایم که اطاعت و فرمانبری تو را کنیم، ای رسول خدا! حرکت کن، اگر از این دریا بگذری و در آن فرو روی، ما همراه تو خواهیم بود. سعد طی سخنان خود که به تفصیل در منابع یاد شدهـ حمایت جانی و مالی کامل انصار را یاد آور شده و گفت: دیگرانی نیز که در مدینه ماندهاند تصور نمیکردند جنگی در میگیرد و الاّ حتما در آن شرکت میکردند. پس از سخنان سعد، رسول خدا صـ اعلام حرکت داده و فرمود که خداوند وعده نصرت بر یکی از دو گروه کاروان و یا سپاهـ را به وی داده است.(4) تنها در اینجا بود که پرچم جنگ برافراشته شد.

ـــــــــــ

1 ـ المغازی، ج1، ص48; انسابالاشراف، ج1، ص293; سبلالهدی و الرشاد; ج4، ص42.2 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص6153 ـ الطبقاتالکبری، ج2، ص12.4 ـ المغازی، ج1، ص49; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص615.

صفحه 65

سیرهنویسان مسیر حرکت رسول خدصـ را منطقه به منطقه یاد کردهاند.(1) رسول خدصـ شب جمعه، هفدهم رمضان به منطقه بدر رسید. فاصله میان مسلمانان و مشرکان یک سری تپههای شنی بود و آنان از حضور یکدیگر در منطقهای واحد بیخبر بودند. رسول خدصـ در راه با سفیان ضمری برخورد کرد. در آنجا بدون معرفی خود از سپاه قریش و سپاه محمد صـ پرسید. او گفت: شنیده است که قریش فلان روز از مکه حرکت کرده و اگر چنین باشد اکنون در نزدیکی این وادی هستند. و نیز شنیده است که سپاه محمد نیز فلان روز از مدینه حرکت کرده; اگر چنین باشد، اکنون در نزدیکی این وادی هستند. جالب این که رسول خدا به سفیان ضمری تعهد کرده بود که در برابر پاسخ به سؤالاتش، جواب سؤال او را نیز بدهد. سفیان پرسید: شما از کجا هستید. رسول خدصـ بطور مبهم پاسخ داد: ما از آب... هستیم و به سوی عراق یعنی شمال که مدینه نیز در همان مسیر بودـ اشاره کرد.!(2)علیعـ زبیر و سعد وقاص در پی آب به نزدیکی چاهی که در کوهک ظریب بود رفتند. در آنجا دو تن از سقاهای قریش را اسیر کردند. یک نفر گریخت و خبر حضور سپاه اسلام را برای نخستین بار به قریش رساند. اسارت سقایان قریش علاوه بر این که نخستین ضربه بر قریش بود، آگاهیهایی از چند و چونی دشمن در اختیار سپاه اسلام قراد داد. به گزارش واقدی در آن شبِ بارانی، دلهره سختی بر لشکر قریش حاکم بود واین تنها ابوجهل بود که میکوشید تا وضع را طبیعی جلوه داده، پیروزی بر مسلمانان را آسان تصویر کند. زمانی سقایان را نزد رسول خدصـ آوردند که آن حضرت در نماز بود. مسلمانان قصد آن داشتند تا از آن افراد خبر کاروان را بگیرند، اما آنان گفتند که از سپاه قریشاند. مسلمانان که این خبر را دوست نمیداشتند و مایل به شنیدن آن نبودند، گمان کردند آنان به دروغ چنین میگویند به همین دلیل شروع به آزار آنان کردند. نماز رسول خدصـ تمام شد و آن حضرت، سخن آن دو نفر را تأیید کرد و از مسلمانان خواست تا آنها را آزار ندهند. زمانی که رسول خدصـ درباره افراد سپاه قریش آگاه شد فرمود: قریش تمامی جگر گوشههای خود را به سوی شما

ـــــــــــــ

1 ـ الطبقاتالکبری، ج1، ص13; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص613 و 614; سبلالهدی و الرشاد، ج4 ص41; سقیا، تُرْبان، عرق الظبیه، سَجْسج که همان بئرالروحاء است، نازیَه، وادی رحقان، مضیق الصفراء، وادی ذفران، ثنیةالاصافر، الدبّة، بدر.2 ـ المغازی، ج1، ص50; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص616; سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص44

صفحه 66

روانه کرده است.(1) حُباببنمنذر از رسول خدا صـ سؤال کرد: آیا در جایی که توقف کردهاند، به دستور خدا منزل کردهاند یا آن که در اینجا رأی، جنگ و حیله نقش دارد؟ رسول خدصـ فرمود: رأی، جنگ و حیله، آنگاه حباب گفت: بنابراین بهتر است نزدیک چاهی که آب گوارایی داشته توقف کرده، حوضچهای بر پا کنند; و در حال جنگ به راحتی با ظروف خود از آن بهره برند.(2) رأی حباب پذیرفته شد و در نزدیکی چاه توقف کردند. این در حالی بود که میان دو سپاه تنها یک تپه شنی فاصله انداخته بود(3) در آن شب همانگونه که قرآن تصریح کرده، خواب راحتی چشمان مسلمانان را فرا گرفته و تا صبح خوابیدند. امام علی عـ میگوید: آن شب همه در خواب بودند جز رسول خدصـ که تاصبح زیر درختی به نماز مشغول بود.(4)خبر عمار یاسر و عبداللهبن مسعود که دورادور گشتی اطراف سپاه قریش زدند، حکایت از اضطراب کامل آنان داشت بطوری که تحمل شنیدن صیحه اسبان را نداشته و آنان را میزدند تا آرام بگیرند. آنان، با آن که ده شتر کشته و گوشت آنها را کباب کرده بودند، از ترس نتوانستند لب به غذا بزنند و گرسنه به استراحت پرداختند.(5) صبح زود، رسول خدصـ صفوف سپاه خویش را منظم کرد تا آن که قریش ظاهر گشتند. گفته شده است که در این جنگ لواء مهاجرین در دستان مصعببنعمیر بود. به علاوه دو رایت نیز بود که یکی از آنها را که عقاب مینامیدند، علی عـ حمل میکرد، و دیگری را شخصی از انصار.(6) نقل دیگری میگوید: معروف آن است که در بدر، لواء مهاجرین در دست علیبنابیطالب بوده است.(7) سپاه رسول خدا صـ پشت به آفتاب و در برابر مغرب بودند و قریش ناچار در برابر، رو در روی آفتاب و مشرق.در جریان منظم کردن صفوف، آن حضرت چوبدستی خود را بر شکم سوّادبنغزیّه زد. او از درد گله کرد و رسول خدصـ از او خواست که قصاص کند. حضرت پیراهن بالا زد و

ــــــــــــ

1 ـ المغازی، ج1، ص53; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص617; سبلالهدی و الرشاد، ج4، صص 45 ـ 44

2 ـ المغازی، ج1، صص 53 و 54; الطبقاتالکبری، ج1، ص15; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص620; سبلالهدی و الرشاد، ج2، صص 48 و 493 ـ الطبقاتالکبری، ج1، ص15 (وانما بینهم قَوْز من الرمل)4 ـ سبلالهدی والرشاد، ج1، ص485 ـ المغازی، ج1، ص556 ـ السیرةالنبویه، ابن هشام، ج1، صص612و613; سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص397 ـ سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص39

صفحه 67

سواد به جای قصاص، شکم رسول خدصـ را بوسه زد.(1) روایتی حکایت از آن دارد که ابوبکر بر میمنه بود و دیگری بر میسره و در سپاه مشرکان نیز...; واقدی تصریح میکند که نه در سپاه اسلام و نه مشرکان کسی بر میمنه و میسره نبود;(2) و باید دانست که این گونه اخبار مجهول برای فضایل اشخاص، بویژه فرد ذکر شده، در سیره فراوان است. پیامبر، در صبحگاه روز بدر، ضمن خطابهای، مسلمانان را به پیروی از حق دعوت کردند و صبر را در این قبیل دشواریها، کلید نجات و وسیلهای شناساندند که خداوند به کمک آن غم واندوه را از انسان دور میکند. پس از آن نیز با دیدن طلیعه سپاه دشمن، از خداوند خواستند تا نصرتی را که وعده کرده بود، فرود آورد.(3)از برخی اشارات تاریخی چنین به دست میآید که قریش در پی آن بود، تا ماجرای سریّه عبداللهبنجحش را در نَخْله جبران کند! در عین حال گذشت که اصولا قریش طالب جنگ نبوده وحتی ابوجهل نظرش آن بود که برای تهدید عرب تا منطقه بدر بیایند. مشکل دیگر قریش این بود که بالاخره باید جلوی حملات مسلمانان را به کاروانهای تجارتی خود میگرفت. لذا وقتی ابوسفیان خبر داد که کاروان نجات یافته باز گردید. آنان گفتند: ما محمد و عدهای صَبَائی که در اطراف وی هستند را رها نمیکنیم که بعد از این به اموال و تجارت ما دست اندازی کنند.(4) رسول خدصـ نیز از این که جنگی صورت نگیرد ناخشنود نبود. از این رو کسی را به سوی قریش فرستاده، فرمود: اگر دیگری جز شما به جنگ با من بیاید نیکوتر است، من نیز دوست دارم تا با جز شما بجنگم. ابوجهل گفت: حاضر به ترک جنگ نیست. چه، فرصتی به نقد پیش آمده که آن را به نسیه وا نمیگذارد!(5) شماری از مشرکان به سراغ حوضچه آب آمدند. عدهای از مسلمانان قصد طرد آنان را داشتند اما رسول خدصـ اجازه داد تا آب بنوشند.(6)عُمَیربنوهب از مشرکان، در اطراف گشتی زد تا ببیند آیا غیر از سیصد و اندی

ــــــــــ

1 ـ المغازی، ج1، صص56 و 57; السیرةالنبویه; سبل الهدی و الرشاد، ج4 ص55 ابنهشام، ج1، ص6262 ـ المغازی، ج1، ص583 ـ المغازی، ج1، ص594 ـ انسابالاشراف، ج1، ص2915 ـ المغازی، ج1ص616 ـ ابنهشام، السیرةالنبویه، ج1، ص622; سبلالهدی والرشاد، ج4، ص51

صفحه 68

مسلمان، عده دیگری در آن نواحی پنهان شدهاند. اما کسی را نیافت، وقتی بازگشت، به قریش اطمینان داد که هیچ کمین و کمکی در کار نیست. با این همه، این قوم هیچ پناهگاهی جز سلاحهای خود ندارند. آیا نمیبینید که (از ترس) سکوت کرده، زبانهای خود را چونان افعی از دهانشان بیرون میآورند؟ تصور من آن است که کشته نشوند مگر آن که مردی از ما را بکشند; او درباره جنگ با چنین مردانی، از قریش خواست تا تأمل بیشتری کنند(1)ابوسلمهجشمی برای جستجو رفت و سخن اصلی او نیز این بود که گر چه مسلمانان سلاحی ندارند اما گویی هیچ یک از آنان قصد بازگشت به خانههایشان را ندارند، گروهی که تنها در انتظار مرگ بوده، اعتمادشان به شمشیرهایشان است.در این لحظه کسانی چون حکیمبنحزام سخت به تردید افتادند. او از عُتْبةبنربیعه خواست تا خونبهای مقتول در واقعه نَخْله همراه با قیمت کالاهایی که در آن جریان به دست مسلمانان افتاد بپردازد و از وقوع جنگ جلوگیری کند.(2) عتبه پذیرفت و از قریش خواست تا از جنگ بپرهیزند. او گفت: اگر محمد رسول خدا نباشد، گرگهای عرب او را کفایت میکنند. اگر به سلطنت برسد، قریش در سلطنت برادرزاده خود بهرهمند خواهد بود و اگر به راستی رسول خدا باشد قریش نیکبخت ترین مردم خواهند بود.(3) ابوجهل در برابر او ایستاده وعامربنحضرمی، برادر شخص مقتول در نخله را تحریض کرد تا عتبةبنربیعه را که همپیمان برادرش بود، از بازگشت منع کند. او همچنین مخالفین را به ترس متهم میکرد و با تحریک، رگ جنگی عربی، آنان را به ورطه هلاکت افکند.(4)عامر حضرمی نخستین حمله را به صفوف مسلمانان کرد و بدین ترتیب قریش آغازگر جنگ شد. او در جنگ با یکی از مسلمانان به نام مِهْجَعْ وی را به شهادت رساند. بنابراین تردیدی نیست که قریش بر این جنگ اصرار داشته و جنگ را شروع کرده است. مسبّب و باعث آتش افروزی نیز ابوجهل بوده همانگونه که قبلا اشاره شد قریش در مجموع، تمایل

ــــــــــــــــ

1 ـ الطبقاتالکبری، ج1، ص16; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص622; سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص512 ـ المغازی، ج1، ص16; سبلالهدی والرشاد، ج4،صص51و52 از این نقل، و نقلهای دیگر به دست میآید که جنگ بدر به اصرار مشرکین آغاز شده و سبب آن نیز خونخواهی ماجرای نخله بوده که ضمن آن یک نفر از قریش کشته شد.3 ـ المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص3504 ـ المغازی، ج1، صص63 و64; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص622و623 سبلالهدی والرشاد، ج4، صص52و53

صفحه 69

چندانی به جنگ نداشته و اصولا قریشیان در سالهای اخیر حیاتشان، به دلیل اشتغال به تجارت و نقش و موقعیت برتر معنویشان، چندان اهل جنگ نبودهاند.به هر روی دشمن به جلو آمد و عُتْبةبنربیعه که گرفتار نیشهای تند قریش و در رأس آنان ابوجهل شده بود، به میدان آمده مبارز خواست. مسلمانان وظیفه داشتند تا زمانی که دشمن آنان را محاصره نکرده، شمشیر نکشند و تنها با کمانهای خود، آماده تیراندازی باشند.(1) اسودبنابیاسود مخزومی به سوی حوضچه آب آمد و گفت: با خدایش عهد کرده یا از آن بنوشد، یا آن را منهدم کند و یا در این راه کشته شود. در آن لحظه، که جنگ آغاز شده بود، حمزه در برابرش برآمد و ضربتی به پایش نواخت او خود را در حوضچه انداخت و با پای سالمش به انهدام آن پرداخت. حمزه بر سر او آمده به قتلش آورد.(2) بر پایه سنت عربی، جنگ با مبارزه طلبیدن فردی آغاز شد. سه تن از قریش شیبه، عتبه، و فرزند وی ولید، در برابر سه تن از بنیهاشم قرار گرفتند. پیش از برخاستن بنیهاشم سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند; به نقل ابنسعد، گویا رسول خدصـ نمیخواست در اولین برخورد مشرکان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گیرند. حمزه، علی عـ و عبیدةبنحارث; حمزه و علی عـ ، عُتبه و ولید فرزند عتبه را کشتند، شیبه ضربتی بر پای عبیده زد و آن را قطع کرد.(3) آنگاه علی و حمزه به یاری عبیده شتافتند و شیبه را کشتند.(4) این رخداد برای قریش سنگین بود. اما ابوجهل گفت که نباید از کشته شدن آنان هراسی داشته باشیم; آنان در جنگ عجله کردند. او شعار داد: اِنّ لنا الْعُزّیْ ولا عُزّی لکم; و مسلمانان گفتند: الله مولانا و لا مولی لکم;(5) ابوجهل توصیه میکرد که بیشتر اسیر بگیرند تا بعد

ــــــــــ

ـ1 ـ المغازی، ج1، ص67و682 ـ المغازی، ج1، ص68; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص6243 ـ عبیده در لحظه شهادت، خود را مصداق شایسته یکی از اشعار ابوطالب عـ خطاب مشرکان دانسته که واقدی آن را آورده (المغازی، ج1، ص70): سوگند به خانه خدا دروغ میگویید ما محمد را رها نمیکنیم تا آن که برای او نیزه بزنیم و تیر بیاندازیم; او را تسلیم نمیکنیم تا بر گرد او کشته شویم; و در راه او از فرزندان و همسران خود خواهیم گذشت عبیده در راه بازگشت در منطقه صفرا، شهید شد، نکـ : سبلالهدی والرشاد، ج4، ص96، سه نفر از انصار در برابر آن سه نفر قرار گرفتند; به نقل ابنسعد، گویا رسول خدصـ نمیخواست در اولین برخورد مشرکان با مسلمانان، انصار طرف ماجرا قرار گیرند. الطبقات الکبری، ج1، ص17; سبلالهدی والرشاد، ج4، ص574 ـ از امام علی عـ نقل شده که آیه هذان خصماناختصموا فی ربهّم (حج: 19) درباره نزاع حمزه و علی و عبیده با این سه نفر نازل شده است. نکـ : سبلالهدی والرشاد، ج4، ص585 ـ سبلالهدی والرشاد، ج4، ص59

صفحه 70

از آن، به آنان نشان دهند که بخاطر جدا شدن از دین پدران خویش و خدایان آنها چه بر سرشان آمده است.(1) خواهیم دید که مسلمانان مکلف بودند تا در حین جنگ کسی را به اسارت نگیرند گرچه چنین نکردند و مورد سرزنش قرآن قرار گرفتند. به هر روی جنگ عمومی آغاز شد و سپاهیان از دو سوی با یکدیگر گلاویز شدند. کسان خاصی از مسلمانان در پی قتل مشرکان شناخته شدهای بودند، این بدان دلیل بود که افراد مزبور از چهرههای برجسته قریش بوده و در آزار مسلمانان نقش فعالی داشتند. در میان مسلمانان چند نفر از قدرت بالایی برخوردار بودند. از جمله آنان حمزةبن عبدالمطلب و علیبنابی طالب علیهماالسلامـ از مهاجران(2) و ابودجانه از انصار بودند. بنا به نقل بلاذری تعداد نوزده نفر از کشتهگان قریش تنها به دست امام علی عـ انجام شده است(3) علاوه بر قرآن، اخبار بیشمار حکایت از همراهی ملائکه با مسلمانان در جنگ بر ضد مشرکان دارد. بعدها، بسیاری از مسلمانان تأیید کردند که در جریان نبرد شاهد نبرد ملائکه با مشرکان بودهاند.(4) واقدی از خطبهای از امام علیعـ در کوفه یاد کرده که حضور ملائکه را در بدر تشریح کرده است.(5)رسول خدصـ خود نیز شرکت فعّالی در جنگ بدر داشت. از امام علیعـ نقل شده که فرمود: در روز بدر، آنگاه که کارزار سخت میشد، ما به رسول خدصـ پناه میآوردیم و آن حضرت خود سخت در کارزار شرکت داشته و کسی نزدیکتر از او به مشرکان نبود.(6)رسول خدا صـ پیش از جنگ از مسلمانان خواستند تا از کشتن افرادی که به نحوی در رخدادهای مکه به او کمک کرده و یا به زور به بدر آمده بودند صرفنظر کنند، بنیهاشم در

ــــــــــــــ

1 ـ المغازی، ج1، ص712 ـ در این جنگ حمزه پر شتر مرغ و علی عـ دستهای موی سفید بر کلاهخود خود نهاده و همراه زبیر که او نیز دستمال زردی بر سر داشت تنها کسانی بودند که در این جنگ نشان مشخصی داشتند3 ـ انسابالاشراف، ج1، صص301ـ297 در فهرست کسانی که اسیر گرفتهاند، تنها یک بار نام امام علی عـ آمده و این نشان آن است که او مطیع دستورات رسول خدا در از بین بردن مشرکان بوده است. این تصور که حاضران در این جنگ گروهی اهل الشجاعة و گروه دیگر اهلالضعف بودهاند، در اخبار جنگ بدر منعکس شده است; نکـ : المغازی، ج1، ص994 ـ نکـ : سبلالهدی والرشاد; ج4، صص69ـ615 ـ المغازی، ج1، ص576 ـ الطبقاتالکبری، ج1، ص23( وکان من أشد النّاس بأساً یومئذ و ما کان أحد أقرب الی المشرکین منه); سبلالهدی والرشاد، ج4، ص71; مسند احمد، حدیث شماره 1042(طبع دارالمعارف)

صفحه 71

شمار این افراد بودند.(1) یکی از آنان ابوالبختری بود که زمانی مانع آزار رسول خدا صـ شده بود(2); با این حال گویا قاتل وی او را نشناخته و به قتل رساند. همچنین رسول خدا صـ از قتل حارثبنعمربن نوفل نهی کرده بود، چون به اکراه به این جنگ آمده بود. او نیز کشته شد.(3)رسول خدا صـ در انتظار خبر قتل ابوجهل بود. زمانی که خبر قتل وی را آوردند، فرمود: این خبر از داشتن شتران سرخ موی برای او نیکوتر است. کشته شدن ابوجهل که رسول خدصـ او را فرعون امت و رأس ائمة الکفر نامیده بود، آن مقدار اهمیت داشت که رسول خدا صـ گفت: خدایا وعده خود را محقق ساختی.(4) کشته شدن ابوجهل در همان جنگ نیز بدان معنا بود که همه چیز تمام شده است.(5) آن حضرت از خداوند خواست تا نَوْفل ابن خویلد را نیز از میان بردارد. زمانی که به دست یکی از انصار به اسارت در آمد، علی عـ به سراغش رفته او را به هلاکت رساند; آنگاه رسول خدصـ بخاطر اجابت دعایش خدای را سپاس گفت.(6)با کشته شدن سران قریش، و سر جمع هفتاد کشته و همین تعداد اسیر، سپاه مکه روی به شکست نهاده و متفرق گردید. در واقع، تا نیمروز جنگ به سود مسلمانان خاتمه یافته و دشمن منهزم شده بود.(7) آنان در بیابانهای اطراف پراکنده شده و شماری از ایشان با تعقیب مسلمانان به اسارت در آمدند. این در حالی بود که آنان برای فرا رسیدن شب لحظه شماری میکردند تا از دست مسلمانان خلاصی یابند. پس از پایان کار، اُسرا که هر کدام به دست کسی به اسارت در آمده بودند، همراه با غنایم بر جای مانده که عمدتاً تجهیزات نظامی بود گرد آوری شدند. به این ترتیب یکی از تاریخی ترین روزهای صدر اسلام با پیروزی شگفتآور و تعیین کننده مسلمانان خاتمه یافت. این در حالی بود که چهارده تن از مسلمانان در این جنگ

ـــــــــ

1 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص629; سبلالهدی والرشاد، ج4، ص762 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1 ص6293 ـ المغازی، ج1، ص814 ـ المغازی، ج1، ص915 ـ طبقاتالکبری، ج4، ص436 ـ المغازی، ج1، ص927 ـ المغازی، ج1، ص112; بنا به نقل ابنسعد(ج2ص23)، آن روز، روز گرمی بود(وکان یوماً حاراً); این علی رغم باران شب بود و این برای هوای حجاز امری طبیعی است.

صفحه 72

به شهادت رسیدند.(1) رسول خدصـ فرمود که شیطان آن اندازه که در این روز حقیر و کوچک و ذلیل شده بجز غضب شیطان در روز عرفه در هنگام نزول رحمت و بخشش خداوند از گناهان بزرگـ هیچ چنین نشده بود.(2) و در جای دیگر فرمود: بدر نخستین غزوهای بود که خداوند مسلمانان را در آن عزت بخشیده و مشرکان را ذلیل کرد.(3)غنایم جنگ بدر بیش از یکصد و پنجاه شتر، ده اسب و مقداری چرم و پارچه و ابزارآلات جنگی بود. افراد جز آنچه از وسایل شخصی افراد کشته شده به دست خود، بر میداشتند، سهمی نیز در تقسیم کلّی غنایم گرفتند. از آیات قرآن و نیز اخبار تاریخی چنین به دست میآید که در تقسیم غنایم اختلافاتی به وجود آمده است. این امر طبیعی بود; زیرا به هر روی تا آن زمان قانون معینی برای این کار وجود نداشت; علاوه بر آن حتی در میان چنین مؤمنانی، انگیزههای مالی نیز بطور محدود میتوانست سبب اختلاف شود. روشن بود که با حضور رسول خدصـ و نزول آیات در این باره، به سرعت اختلاف مزبور حل شد. رسول خدا صـ برای کسانی نیز که به جای خویش در مدینه نصب کرده و نیز فردی که او را بر منطقه قبا جانشین خویش کرده بود، سهمی از غنایم پرداختند. سعدبنعباده نیز که در کار تحریک انصار برای شرکت در این واقعه نقش داشته و اندکی پیش از آمدن، به دلیل مارگزیدگی نتوانست حضور یابد، سهم خویش را دریافت کرد. چند نفر دیگر نیز که به دلیل تعقیب کاروان یا دلایل دیگر نتوانسته بودند در نبرد شرکت کنند، سهم خویش را گرفتند.(4)گفته شده که رسول خدا(ص) سهمی نیز برای جعفربنابیطالب که در حبشه بود قرار داد.اصطلاح انفال برای نخستین بار بر غنایم این جنگ اطلاق گردید. در واقع این غنایم نخستین اشیایی بودند که نام انفال به عنوان اموال عمومی به آنها داده شد. افراد درباره اثاثیه بر جای مانده، با یکدیگر اختلاف کردند و مرتب نزد رسول خدصـ میآمدند تا مشکل آنها را حل کند; آیه نخستِ سوره انفال حکایت از این سؤال داشته و خداوند اختیار همه آنها را به

ـــــــــــ

ـ1 ـ الطبقاتالکبری، ج1، ص17ـ18; شش نفر از مهاجران و هشت نفر از انصار. در این جنگ اندکی بیش از شصت مهاجر و نیز اندکی بیش از دویست و چهل انصاری شرکت داشتند; نکـ : الطبقاتالکبری ج1، صص19و20 و گفتهاند که در این جنگ تنها قریش یا همپیمان آنان یا موالی آنها و نیز انصار یا همپیمان و یا موالی آنها شرکت داشته و جز آنان کسی در این واقعه نبوده است; نکـ : انسابالاشراف ج1، ص2902 ـ المغازی، ج1، ص783 ـ المغازی، ج1، ص214 ـ المغازی، ج1، ص101

صفحه 73

رسول خود واگذار کرد تا قسمت کند. بدین ترتیب هر کسی که چیزی برداشته بود، مکلف شد تا سر جایش بگذارد.مسأله دیگر، اسیران بودند که در کیفیت برخورد با آنها، اختلافی میان مسلمانان به وجود آمد. از جمع اسیران، رسول خدصـ دو نفر را به قتل رساند. یکی عُقْبةبنأبیمُعَیط بود و دیگر نضربنحارث; این هر دو، در طول دوران بعثت، از فعّالترین عناصر مشرک بر ضد رسول خدا(ص) و مسلمانان بودند. نضربنحارث و عقبةبنابیمعیط(1) به دستور شخص پیامبرصـ وبا شمشیر علیبنابیطالبعـ کشته شدند. نضربنحارث که از نگاه رسول خدصـ مرگ را احساس کرده بود، دست به دامن مُصْعببنعمیر شد و از او خواست تا از وی شفاعت کند. نضر به او گفت: اگر تو به دست قریش اسیر میشدی من اجازه نمیدادم تو را به قتل رسانند، مصعب گفت: آری، اما اسلام همه آن پیمانهای جاهلی را قطع کرده است.(2)درباره بقیه اسرا نظر برخی از اصحاب آن بود که همه آنان را به قتل رسانند.(3) اما شماری دیگر از مهاجر و انصار اصرار بر گرفتن فداء داشته و دلیل خود را خویشی آنان با رسول خدصـ بیان میکردند.آیهای در سوره انفال درباره همین اختلاف نظر دانسته و گفتهاند که خداوند حکم کشتن اسیران را صواب میدانسته گر چه فداء را نیز پذیرفته است: برای هیچ پیامبری

ــــــــــــــــ

1 ـ المصنف، عبدالرزاق، ج1، ص352; السیرةالنبویه، ابنهشام ج1، ص644; سبلالهدی والرشاد، ج4، ص97 (عقیده ابناسحاق آن بود، که عاصمبنثابت او را کشته، و عقیده ابنهشام آن بوده که علیعـ او را کشته است).2 ـ المغازی، ج1، صص106و1073 ـ در اخبار تاریخی آمده است که بیش از همه سعدبنمعاذ و عمربن خطاب در کشتن اسرا اصرار داشتند. باید دانست که صرفنظر از آیات قرآن و بطور اصولی، اخلاق سیاسی عمر چنین سختگیریهایی را اقتضاء داشت. در اینجا مهم آن بود که خداو رسول صـ چه تکلیفی برای اسیران معین کنند. اما عمر از همان آغاز به هر کسی که اسیری در دست داشت اصرار میکرد تا اسیر خود را بکشد (المغازی، ج1، ص105) و زمانی نیز که سهیلبنعمرو را نزد رسول خدصـ آوردند به آن حضرت گفت: دندانهایش را بکش و زبانش رااز حلقش بدر آور. تا دیگر بر ضد شما خطابه سرایی نکند و رسول خدصـ فرمود که او کسی را مثله نمیکند (المغازی، ج1، ص107) سهیل، در فتح مکه مسلمان شد و گفتهاند که با خطابه خود از ارتداد مردم مکه پس از رحلت رسول خدا(ص) جلوگیری کرد.انسابالاشراف، ج1، ص304; و نکـ : السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص649جالب این که عمر در کشتن اسرا از رسول خدا میخواست تا دستور دهد: علی(ع)، عقیل را بکشد و حمزه، عباس را;سبلالهدی والرشاد، ج4، ص92این در حالی بود که از خاندان عمر که طایفه بنیعدی بودند یک نفر در بدر شرکت نکرده بود. و نیز خود عمر نتوانسته بود در جنگ اسیری به چنگ آورد.

صفحه 74

نسزد که اسیران داشته باشد تا که در روی زمین غلبه یابد. شما متاع اینجهانی میخواهید و خدا آخرت را میخواهد، و او پیروزمند حکیم است. (1) گفتهاند دلیل ترجیح قتل اسیران یکی آن بود که افراد مزبور بیشتر از شخصیتهای قریش بوده و از بین بردن آنان قریش را ذلیلتر میکرد. به علاوه نشان از آن داشت که مسلمانان چشمداشت دنیوی نداشته و برای رسیدن به اهداف خود حاضر بودند از گرفتن مشتی پول برای رها کردن دشمنان قطعی اسلام صرفنظر کنند. و این نیز مسجل میشد که رسول خدصـ در راه عقیده نه تنها جنگ با قبیله خود را میپذیرد که اسیران آن را نیز از میان میبرد، نه آن که کسی تصور کند، آن حضرت با وجود مشرک بودن قریش، تنها به دلیل خویشی، تمایلی به نگهداری آنان دارد. در این حال انصار مطمئن میشدند که پیامبرصـ تنها و تنها به اسلام و عقیده میاندیشد نه آن که هنوز در اندیشه قوم و طایفه خویش است.(2)با همه آنچه که گذشت یک نکته نزد فقهای شیعه مسلم است و آن این که اسیر گرفتن عمدتاً در دو مرحله صورت میگیرد: یکی اسیری که در هنگامه بر پایی جنگ به اسارت در میآید، دیگر اسیری که پس از پایان جنگ گرفتار میشود. در قسم اول رسول خدصـ و حاکم مخیّر در کشتن اوست و در قسم دوم، تخییر بین آزاد کردن، فدیه گرفتن و بنده کردن اسیر است.(3) گرچه در همین مورد نیز اگر حاکم عنصری را خطرناک تشخیص میدهد میتواند او را به قتل برساند. آنچه با توجه به آیه انفال اهمیت دارد، این است که قید حتی یثخن(4) فی الأرض به چه معناست. رسول خدصـ نباید اسیر بگیرد تا آن که بر زمین پابرجا شود. اگر این آیه را در کنار آیهای که در سوره محمد آمده، بگذاریم، معنای آن روشن میشود. در آنجا میفرماید: چون با کافران روبرو شدید، گردنشان را بزنید، و چون آنها را سخت فرو کوفتید (اثخنتموهم) اسیرشان کنید و سخت ببندید; آنگاه یا به منت آزاد کنید یا به فدیه، آنگاه که جنگ به پایان رسید. (5) در اینجا قید حتی تضع الحرب اوزاره دارد. مقایسه دو آیه، با توجه به آن که کلمه اثخنتموهم در آیه دوّم آمده و نیز با توجه به روایت امام

ــــــــــــ

1 ـ انفال، آیه 672 ـ الصحیح من سیرةالنبی(ص)، ج3، صص248و2493 ـ نکـ : الخلاف، ج2، ص332; النهایه ص296; دراسات فی ولایةالفقیه، ج3، صص263 ـ 259 4 ـ شئثخین یعنی چیزی که غلیظ شده، سیلان ندارد، کنایه از پابرجا 5 ـ محمد، آیه 4

صفحه 75

باقرعـ که فرمود: اذا کانت الحرب قائمة لم تضع اوزارها ولم یثخن أهله ، روشن میشود که مقصود عدم صواب بودن گرفتن اسیر در حین جنگ به قصد گرفتن فدیه است، نه اختلاف بر سر حکم بعدی آن، که البته گرفتن فدا رواست. خداوند خطاب به رسول خود میگوید که در حین جنگ نباید اسیر گرفت.در بدر مسلمانان بخاطر آن که بعداً فدیهای بگیرند کمتر از مشرکان میکشتند و اسیر میگرفتند و این در کار جنگ بسیار خطرناک است. البته از نظرگاه فقه حکم این گونه اسیر با اسیری که بعد از جنگ گرفته میشود، حتی پس از اتمام جنگ، فرق میکند; زیرا حاکم میتواند او را بکشد.این اصولا یک اصل عقلانی است که در حین کارزار نباید به گرفتن اسیر اندیشید و تنها باید به از بین بردن توان دشمن فکر کرد. بنابراین با توجه به توضیحات فوق، برخلاف آنچه برخی گفتهاند این طور نیست که در سوره انفال دستور قتل هر اسیری داده شده و بعداً این حکم در سوره محمد نسخ شده است.(1) بلکه در هر دو مورد، تنها یک حکم بیان شده و آن نگرفتن اسیر تا هنگامی است که وضع نیروهای اسلام ثابت نشده است. کسانی در حین جنگ در پی گرفتن اسیر بودند; مثلا ابنعوف، امیةبنخلف و فرزندش را اسیر کرده بود اما بلال در رسید و او را از بین برد.(2)از جمله اسیران عقیل فرزند ابوطالب، و عباس عموی رسول خدصـ بود. از عباس مقدار 800 یا 1600 مثقال طلا گرفته شد. بعدها، گویا برای خوش آمد مذاق بنیعباس،وبه روایت یکی از نوادگان وی(3) گفته شد که او پیش از بدر بطور مخفیانه اسلام آورده بود. اما برخورد رسول خدصـ با عباس در بدر و حوادث دیگر حکایت از آن دارد که گرچه عباس همراهیها و همدلیها با رسول خدصـ داشت اما جز در فتح مکه اسلام نیاورد.(4)پس از پایان کارزار، رسول خدصـ دستور داد تا چاههای بدر را کور کرده و کشتههای مشرکین را در آنها بریزند. جسد امیةبنخلف که سنگین بود، در همان هوای گرم بزودی نفخ کرده و وقتی خواستند آن را بر روی زمین بکشند، گوشت بدنش فرو میریخت، پس همانجا

ـــــــــ

ـ1 ـ سبلالهدی، والرشاد، ج4، ص932 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1 ص632; سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص733 ـ السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1 ص646; سند اسلام عباس چنین است: قال ابناسحاق: حدثنی حسینبن عبدالله بن عبیدالله بنعباس، عن عکرمة مولیابن عباس!4 ـ نکـ : الصحیح من سیرةالنبی(ص)، ج1، ص253

صفحه 76

رهایش کردند. آنگاه رسول خدا بر لب چاه آمد و خطاب به مشرکان فرمود: ای عُتْبه، ای شیبه، ای ابوجهل، آیا آنچه را خداوند وعده داده بود، محقق یافتید؟ من آنچه را خداوند وعده داده بود، درست یافتم، چه بد خویشاوندی برای پیامبرتان بودید! شما مرا تکذیب کرده از شهرم بیرونم کردید در حالی که دیگران مرا پناه دادند.(1) در آن لحظه ابوحذیفه فرزند عتبه، چهره پدرش را دید که به خاکش میکشیدند و در چاه میانداختند. قدری ناراحت شد. رسول خدصـ پرسید: آیا از آنچه بر پدرت رفته ناراحت شدی؟ ابوحذیفه گفت: من در پدرم عقل و شرفی میدیدم و امید هدایت او را داشتم و چون نشد خشمگین شدم.(2)حقیقت آن است که جنگ بدر برای مهاجران، یک جنگ داخلی خانوادگی تلقی میشد چیزی که تا به این پایه در عرب سابقه نداشت. عموزادهها در برابر هم و نیز فرزندان با پدران خویش.(3) رسول خدصـ بار دیگر از این که ابوجهل کشته شد، اظهار رضایت کرده، خداوند را ستایش نمود. آن حضرت مقتولین را همان ملاء قریش(4) میدانست، کسانی که خداوند فراوان از شیطنت آنها یاد کرده بود. یکشنبه نوزدهم رمضان خبر باورنکردنی شکست قریش، کشته شدن ابوجهل، امیةبنخلف، عتبهبن ربیعه واسارت سهیلبنعمرو به مدینه رسید. برای هیچ کس در لحظه اول چنین خبری باور کردنی نبود تا به این حد که آنان زید بن حارثه را که خبر آورده بود یک فراری شکست خورده از جنگ میدانستند.(5) بیشتر، منافقان

ــــــــــــ

ـ1 ـ المغازی، ج1، ص112; سبلالهدی والرشاد، ج4، ص84 السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص638 و 639 حسان در اشعاری که به مناسبت بدرالقتال سروده درباره ریختن اجساد مشرکان در چاه میگوید: ینادیهم رسول الله لمّاقذفناهم کباکب فیالقلیبالم تجدوا کلامی کان حقّاًوأمْرالله یأخذ بالقلوبفما نطقوا ولو نطقوا لقالواصدقت و کنت ذا رأی مُصیبدر آن لحظه از رسول خدصـ سؤال شد که آیا آنچه را شما میگویید میفهمند؟ حضرت فرمودند: آنان اکنون آگاهند که آنچه من میگفتم بر حق بوده است; سبل الهدی والرشاد، ج4، ص85 در این باره که دقیقاً رسول خدصـ در برابر سؤال اصحاب درباره سخن گفتن با کشتههای قریش چه فرموده، اختلاف نقل فراوان وجود دارد. نکـ : سبل الهدی، ج4، صص129ـ 127 2 ـ سبلالهدی والرشاد، ج4، ص87 المغازی، ج1، صص111 و 112; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص640و6413 ـ پیش از بدر، عُتْبه به قریش گفت تا جنگ با محمد را رها سازند; زیرا اگر بر او غلبه کنند، بخاطر آن، میان قریش به دلیل کشته شدن عموزادهها به دست یکدیگر اختلاف خواهد بود; نکـ : السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص6234 ـ المغازی، ج1، ص1165 ـ المغازی، ج1، ص115

صفحه 77

و یهود میکوشیدند تا این شکست را باور نکنند و در قلوب سایر مردم دلهره اندازد.(1)مردم برای استقبال رسول خدصـ عازم شدند. در برابرتهنیت مردم، سلمةبن سلامه گفت که کشتن مشتی پیر و کچل تهنیت ندارد و رسول خدصـ فرمود: که آنان ملاء قریش بودند، اگر آنان را میدیدی، وحشت میکردی، و اگر دستوری به تو میدادند اطاعتشان میکردی; در آنجا سلمه فرصت را غنیمت شمرد و گفت: چرا رسول خدصـ از زمانی که در روحاء عازم بدر بودند از وی ناراحت است. حضرت فرمودند به آن دلیل که در آنجا یک اعرابی نزد من آمد و پرسید: اگر پیامبری، بگو بدانم که شتر حامله من، چه میزاید؟ تو گفتی که، خودت با او جماع کردی و از تو حامله شده; و تو البته برخورد زشتی کردی! سلمه از رسول خدصـ عذر خواست و پیامبر عذرش را پذیرفت.(2) به هر روی این حکایت نوع رفتار رسول خدصـ را در تأدیب اصحاب خویش نشان میدهد. رسول خدا در روز چهارشنبه 22 رمضان وارد مدینه گردید، در حالی که کودکان با شعر طلع البدر علین از وی استقبال کردند.(3) پیامبر همراه اسیران به مدینه آمد. ابوالعاصبنربیع که از اسرا بود میگوید: من با گروهی از انصار بودم. شبانگاه و صبحگاه، آنان که خود نان کمی داشته و توشهشان بیشتر خرما بود، نان را به ایثار به ما داده و خودشان خرما میخوردند. ولیدبنمغیره مخزومی نیز میگوید: آنان ما را بر مرکبها سوار کرده و خود پیاده میآمدند.(4) از برجسته ترین چهرههای اسیر شده، سهیلبنعمرو است که یکبار در نیمه راه به قصد رفتن به آبریزگاه، در صدد فرار بر آمد که دوباره به چنگ مسلمانان در آمد. او را در حالی که دستش را به گردنش بسته بودند به مدینه آوردند. این ذلتی بزرگ برای قریش بود; آن اندازه که سوده همسر رسول خدصـ از دیدن این وضع بر آشفت و به سهیل گفت: آیا نمیتوانستید با شهامت بمیرید؟ در این لحظه رسول خدصـ او را به خاطر این سخن سرزنش کرد که چگونه به دشمن خدا و رسول چنین

ــــــــــــــ

1 ـ یکی از منافقان به اسامهـ که در آن زمان نوجوانی بودهـ گفت: محمد و یارانش، همگی کشته شدند. دیگری به ابولبابه گفت: اصحاب شما پراکنده شده و هرگز مجتمع نشدند و محمد نیز کشته شد واین شتر اوست که من آن را میشناسم; نکـ : انساب الاشراف، ج1، ص294 سبلالهدی و الرشاد، ج4، ص892 ـ نکـ : المغازی، ج1، صص46، 116; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص613و 644ـ6433 ـ سبلالهدی والرشاد، ج4، ص984 ـ المغازی، ج1، ص119; و درباره احکام اسیران نیز نکـ : مجمعالزوائد، ج6، ص86; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص645

صفحه 78

میگوید؟ سوده عذرخواهی کرد.(1)شکست قریش در این ماجرا چنان افتضاح آمیز و پر دامنه بود که گویند. اشعاری از دو جوان متخلف از بدر نقل شده که گفتند تنها شنیدیم کسی آنها را میسرود اما قائل آن را ندیدیم;(2) آن اشعار چنین بود: حنیفیان(3) مصیبتی در بدر برپا کردند که پایههای سلطنت کسری و قیصر را در هم خواهد ریخت; سنگهای کوهها از آن به جنبش افتاده، و قبایل میان وتیر (محلی در دیار خزاعه) و خیبر به وحشت افتادند; کوه ابوقبیس و احمر مکه به لرزه در آمده و پارچههای حریری که (شجاعان) بر سینه میبستند از جای کنده شد.(4)اشعار مزبور حکایت از عمق اهمیت ماجرای بدر در قلوب مکیان و قبایل اطراف داشته و به حق نخستین ضربه بر پایههای سلطنت کسری و قیصر بوده است. در خبری، واقدی آورده که نجاشی حبشه، با شنیدن خبر پیروزی رسول خدصـ جعفربنابیطالب و دیگر مهاجران حبشه را خواسته و ضمن اعلام خبر این پیروزی، آن را نعمتی از جانب پروردگار دانست.(5)پیروزی اسلام در بدر، مشرکین و منافقان مدینه را نیز گرفتار بهت کرد; واقدی میگوید: هیچ منافق و یهودی در مدینه نبود، جز آن که در برابر حادثه بدر سر فرود آورد، و یهودیان گفتند که از این پس هیچ پرچمی را بر افراشته نمیکند جز آن که پیروزی از آن اوست. کعببناشراف از برجستگان یهود میگفت: دیگر زندگی در عمق زمین بهتر از روی آن است. قریش اشراف مردم و شاهان عرب بودند، آنان اهل حرم و منطقه امن بودند و این چنین گرفتار شدند.(6) وی در اشعاری که در مرثیه کشتگان بدر سرود، گفت: در اصل این پادشاهان عرب بودند که کشته شدند. او میگفت: ای کاش، در لحظهای که اینان به قتل در آمدند، زمین اهلش را میبلعید. قریش تا آن لحظه که یک ماه از واقعه بدر گذشته بود، به

ــــــــــ

1 ـ المغازی، ج1، ص118; انسابالاشراف، ج1، ص303; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص6452 ـ از این قبیل اخبار که صدای هاتفی شنیده شده، اما خود او دیده نشده فراوان است. ابنابیالدنیا کتابی تحت عنوان الهواتف نگاشته و این قبیل اخبار را گردآوری کرده است.3 ـ در شعر عربی الحنیفیون دارد که مقصود حنفا یعنی موحدان است; در ادامه توضیحات واقدی نیز آمده که مقصود همان حنفاست.4 ـ المغازی، ج1، ص88، و نکـ : سبلالهدی والرشاد، ج4، ص1005 ـ المغازی، ج1، صص120و1216 ـ المغازی، ج1، ص121

صفحه 79

دستور ابوسفیان مرثیه سرایی نکرده بودند تا عقده خویش را نگاه داشته و خشم خود را نگاه دارند. پس از مرثیه کعب بود که تازه نوحه سرایی در مکه آغاز شد.(1)علاوه بر غنائم بدر، مسلمانان در قبال آزادی اسرای بدر، از چهار هزار درهم تا هزار درهم گرفتند. افرادی نیز که پولی نداشتند، با منت رسول خدصـ آزاد شدند.(2) زینب دختر رسول خدصـ نیز گردنبندی که مادرش خدیجه به وی داده بود، به عنوان فدیه، برای آزادی شوهرش ابوالعاصبنربیع به مدینه فرستاد. مسلمانان اسیر او را بخاطر پیامبرصـ آزاد کرده و گردنبند را نیز باز پس فرستاد. به نقل از شعبی کسانی که قادر به نوشتن بودند برای آزادی خویش، به انصار نوشتن میآموختند. در نقل دیگر آمده که هر یک به ده نفر نوشتن یاد میدادند و زیدبنثابت از کسانی بود که در آن ماجرا نوشتن آموخت. در نقل دیگر آمده که اهل مکه قادر به نوشتن بودند اما اهل مدینه چنین نبودند. لذا هر اسیری که ده نفر از کودکان مسلمان را نوشتن میآموخت، پس از مهارت کافی آن کودکان، آزاد میشد.(3) ابو عزیز برادر مصعببنعمیر، در بدر به اسارت در آمد. در راه به برادرش برخورد و از وی خواست تا به او کمک کنند. مصعب گفت: برادر وی مسلمانی است که او را اسیر کرده; آنگاه رو به آن انصاری مسلمان کرد و گفت: او را محکم نگاهدار، خانوادهاش صاحب مکنتاند.(4)

پینوشتها:

ــــــــــــ

ـ1 ـ المغازی، ج1، صص123و 1242 ـ ابن اسحاق نام افرادیرا که با منّت رسول خدصـ آزاد شدند آورده است; نکـ : السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، صص659 و 6603 ـ الطبقاتالکبری، ج2، ص20 (هر سه خبر در طبقات آمده است.) ونکــ : ص264 ـ انساب الاشراف، ج1، ص302; السیرةالنبویه، ابنهشام، ج1، ص646 مجمعالزوائد، ج6 ص86;

صفحه 79

کلمات کلیدی
خدا  |  قریش  |  رسول خدا  |  جنگ  |  ابوجهل  |  رسول خدصـ  |  سبلالهدی والرشاد  |  المغازی  |  سبلالهدی  | 
لینک کوتاه :