×

خاتمیت، انقطاع وحی تشریعی: پاسخ ایت الله سبحانی به دکتر سروش


تعداد بازدید : 7601     تاریخ درج : 1390/08/08

عبدالکریم سروش، در سیزدهم مرداد ماه جاری در پاریس، یکی دیگر از پرده های فکری را کنار زد و طی یک سخنرانی تحت عنوان «مردم سالاری و تشیع» آشکارا به انتقاد از عقاید پایه ای شیعه، یعنی بحث «ولایت» و «مهدویت» پرداخت.

سروش با تأکید بر اینکه روحانیت ما، نه تنها عوام زده، بلکه عوام است، به شرح کوتاه تجربۀ جمهوری اسلامی در تأسیس یک دولت شیعی بر پایۀ فقه شیعه و اعتقاد به جانشینی مرجع تقلید برای امام معصوم(ع) پرداخت و با اشاره به دو عقیدۀ مهم شیعه؛ «ولایت» و «مهدویت»، تلویحاً این دو امر را مانع نوعی نگاه عملگرا و سکولار به دولت و دو مانع مهم در راه تحقق دمکراسی در جامعۀ ایرانی دانست.

وی دربارۀ دیدگاه شیعیان دربارۀ ولایت و اینکه این دیدگاه، تعارض آشکار با خاتمیت پیامبر(ص) دارد، گفت: خصلت اول در معتقدات شیعه اعتقاد به ولایت است یعنی آن خصوصیتی که در پیامبر بود ادامه پیدا می کند و با مرگ پیامبر، پایان نمی پذیرد آن هم در افراد معین نه در همه افراد. در میان شیعیان، این اولیای الهی، نام برده شده اند همانها که امامان شیعه نامیده می شوند و نیز شخصیتی که به این افراد داده شده، تقریباً برابر با شخصیت پیامبر است که می توانیم بگوییم مفهوم خاتمیت پیامبر را دچار تزلزل کرده است.

وی افزود: این نکته بسیار مهمی است که ما چه شیعه باشیم یا نباشیم، باید تکلیفمان را با آن مشخص بکنیم. قرآن به وضوح می گوید که پیامبر اسلام، خاتم النبیین است اما شیعیان، مقام و منزلتی که به ائمه خودشان بخشیده اند، تقریباً مقام و منزلتی است که پیامبر دارد و این نکته ای است که نمی توان به سهولت از آن گذشت، یعنی مفهوم خاتمیت در تشیع، مفهوم رقیق شده و سستی است. زیرا امامان شیعه، حق تشریع دارند حال آنکه این حق انحصاراً حق پیامبر است.

سروش درباره خصلت دوم در معتقدات شیعه که اعتقاد به مهدویت است، گفت: تفاوت دیگر، مفهوم مهدویت است که دنبالۀ همان امامت و ولایت است. شیعیان اعتقاد دارند، یکی از امامانشان همچنان زنده است و به نحوی در کارها حضور دارد.

به اعتقاد سروش، این نگاه یعنی اعتقاد به مهدویت، همه چیز را به آینده حوالت می دهد و از پرداختن به مصالح عامه در شرایط کنونی فاصله می گیرد.

وی در این باره گفت: در هرحال، نزد شیعه دوران طلایی تمدن اسلامی وقتی خواهد بود که آن امام غائب، ظهور کند و یک حکومت جهانی ایجاد کند. البته همانطور که به یاد دارید، یکی از شعارهای جمهوری اسلامی از ابتدا این بود که این نظام برپا شده است تا مقدمات ظهور آن امام غائب را برپا کند و این پرچم را به صاحب اصلی او بسپارد. فقهای شیعه، هر حکومتی فارغ از آنکه عادلانه باشد یا نباشد را غاصب می دانند.

سروش با اشاره به دیدگاه اقبال لاهوری که تمامی روایات مربوط به مهدویت را نادرست دانسته و در این باب از «ابن خلدون» پیروی کرده است، در شرح ناسازگاری اعتقاد به مهدویت و نگاه واقع بینانه به سیاست و مصلحت عامه گفت: نزد شیعیان، هر حکومتی حتی همین جمهوری اسلامی که خودش را حق می داند، آب و جاروکنندۀ آن حکومت جهانی بوده و مقدمه ای است برای آن ظهور نهایی و جنبه موقت دارد و بیش از آنکه رعایت مصلحت عامه را کند، زمینه ساز آن وعدۀ نهایی است. خیلی شبیه آن چیزی که در اسرائیل می گذرد و از این جهت مشابهت های زیادی دارد! اسرائیلی ها در واقع بنایشان را بر همین گذاشته اند که در آخرالزمان مسیح می آید و در آن موقع بیت المقدس باید آماده شده باشد برای آن دوران و یهودی ها دارند بازگشت مجدد مسیح را زمینه سازی می کنند.

سروش افزوده است: حکومت ها دو نوع بیشتر نمی توانند باشند؛ یا حکومتی هستند که مال مردم هستند و مصالح کنونی مردم را تأمین می کنند یا حکومت هایی که نهایتاً برای تحقق یک موعودی در آخرالزمان عمل می کنند و رسالت اصلی شان را آن می دانند.

وی سپس با تأکید بر تعارض دیدگاه های شیعه دربارۀ ولایت و مهدویت با مسئلۀ دمکراسی چنین نتیجه گیری می کند که: یک تعارض چنین است که بین اندیشه دموکراتیک با اندیشه مهدویت و رقیق کردن خاتمیت آشکار می شود.

پس از انتشار این سخنرانی در پایگاه بازتاب، حجت الاسلام و المسلمین محمدسعید بهمن پور طی جوابیه ای به نقد آن پرداخت. سپس دکتر سروش در اول شهریور ماه سال جاری جوابیه ای در پاسخ وی به پایگاه بازتاب ارسال و منتشر گردید. وی در این جوابیه بر صحبت های قبلی خویش تأکید نمود. آنگاه جناب آقای بهمن پور در مورخ 12/6/84 به نقد آن پرداخت که در پی آن جوابیه ای از سوی سروش در سایت شخصی اش منتشر گردید. محورهای اصلی این جوابیه عبارت است از:

1. چگونه می شود که پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنّت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبۀ وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجّیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیّت چه چیزی را نفی و منع می کند و به حکم خاتمیّت، وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود؟ و چنان خاتمیّت رقیقی که همه شؤون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بود و نبودش چه تفاوتی دارد؟

شارح و مبین خواندن پیشوایان شیعه هم گرهی از این کار فرو بسته نمی گشاید چرا که کثیری از سخنان آن پیشوایان، احکامی جدید و بی سابقه است و در آنها ارجاعی به قرآن یا سنّت نبوی نرفته و نرفتنی است و نشانی از تعلیق و تبیین در آنها دیده نشده و دیده ناشدنی است، مگر اینکه در معنای «شرح و تبیین» چنان توسعه و تصرّفی به عمل آوریم که عاقبت سر از وحی و نبوت درآورد و کار پیشوایان، نه شرح شریعت، بل تداوم نبوّت گردد. این همان راهی است که شیعیان غالی رفته اند و امامتی ناسازگار با خاتمیت بنا کرده اند.

2. به بیان دیگر، آدمیان دانش خود را یا بی واسطۀ اکتساب و اجتهاد به دست می آورند یا به واسطه آن. و دانش پیامبران از قسم نخست است. و این دانش، یا مقرون به عصمت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است و این دانش بی واسطه مقرون به عصمت، یا برای دیگران حجّت است یا نیست و دانش پیامبران از قسم نخست است. حال شیعیان غالی همه این مراتب سه گانه را برای امامان خود قائل اند و غافل اند از اینکه چنین اعتقادی گویی با خاتمیت نمی سازد.

3. سِمَت و صفت «پاسداران علم پیامبر و مستحفظان شریعت» است که شما به پیشوایان شیعه داده اید و امامت را بدین سبب واجب شمرده اید و امام غائب را نیز «مستحفظ معاصر» خوانده اید و همین را حجّت حضور غائبانه او دانسته اید. در جلالت شأن آن بزرگواران سخن و نزاعی نیست، اما نگاه جستجوگر تاریخی - تجربی - پسینی صادقانه می خواهد ببیند که جّد و جهد این «حافظان» چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از آن محروم ماند ه اند؟

4. پس از درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز حتی (و بالاخّص) در فهم دین به خود وانهاد ه اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پابه پا نمی برد تا شیوۀ راه رفتن بیاموزند. و هیچ ندای آسمانی تفسیر «درست» و نهایی دین را در گوش آنان نمی خواند تا از بدفهمی مصون بمانند. راه دینداری از آن پس، چون راه زندگی، از میان زد و خوردها می گذرد و تکامل خود را نه از دخالت های گاه و بیگاه ماورائی، بل از تنازع و تعاون خردهای وارسته زمینی می گیرد که در نقد و فهم و تحلیل، بی پروا و از تقلید رسته اند. این رهایی از دخالت مستقیم آسمان را شیعیان از دوران غیبت مهدی آغاز می کنند و دیگر مسلمانان، به گفتۀ اقبال، از هنگام رحلت محمّد(ص).

به دنبال انتشار این مطلب، حجت الاسلام و المسلمین بهمن پور مجدداً در ششم آبان ماه به نقد آن در پایگاه بازتاب پرداخت. علاوه بر آن ایت الله سبحانی نیز به جوابیۀ دوم سروش، پاسخ مسبوطی ارائه نموده اند که در این شماره به درج کامل آن می پردازیم.

معارف

اخیراً جناب دکتر عبدالکریم سروش که سابقۀ دوستی با اینجانب دارد در کشور فرانسه پیرامون مسائل مربوط به تشیع سخنرانی نموده و نسبتاً بازتاب گسترده ای داشته است. در این میان دانشمند محترم حجت الاسلام آقای بهمن پور نقدی بر آن سخنرانی نگاشته و ارسال نموده است، ولی گویا پاسخ وی در نظر ایشان مقبول نیفتاده و پاسخی مفصل در سایت شخصی اش به راه انداختند و آنچه فعلاً در اختیار اینجانب است پاسخ ایشان است. ما فارغ از همه این گفت وگوها دیدگاه های تشیع را در باب خاتمیت و انقطاع وحی و مرجعیت علمی پیشوایان معصوم و سرچشمۀ علوم و دانش آنان بازگو می کنیم. و خاطر ایشان را مستحضر می سازیم که اینجانب در کتاب «اضواء علی عقائد شیعۀ الامامیه» و تاریخ هم که در سال ۱۴۲۱ق منتشر گردیده است اکثر اشکالاتی را که ایشان مطرح نموده پاسخ گفته ام، زیرا این دیدگاه ها جدید و نو نیست و ایشان نیز طراح و پایه گذار آنها نمی باشد بلکه ریشه در کلام پیشینیان دارد که فعلاً جای بحث آن نیست. همچنین در کتاب دیگری به نام «الاعتصام بالکتاب والسنۀ» که در سال ۱۴۱۴ق منتشر گردیده است دیدگاه های شیعه را در مورد مرجعیت علمی پیشوایان معصوم و سرچشمه دانش های آنها به گونه ای که با خاتمیت کوچک ترین تعارضی ندارد مطرح نموده ام.

ممکن است عذر ایشان این باشد که این گونه کتاب ها را در اختیار ندارد ولی می توانست به کتاب منشور عقاید امامیه که به زبان های مختلف اعم از فارسی، عربی و انگلیسی و غیره چاپ شده است مراجعه فرمایند زیرا کلیۀ مطالبی که ایشان مطرح کرده اند به نوعی مطرح و مورد بررسی قرار گرفته است.

اصولاً مشکل این نوع نویسندگان این است که پیوند خود را با حوزه های علمیه و اسلام شناسان واقعی قطع نموده، آنگاه به نقد و گفت وگو می پردازند. بنده از شخص ایشان و دیگر دوستانی که گاهی دیدگاه های نو دارند درخواست می کنم این نوع مسائل را قبلاً در محافل علمی حوزوی مطرح کنند و آنگاه چکیدۀ گفت و گوها را منتشر نمایند.

این دوستان عزیز هر چه هم متفکر و سخنور باشند در معارف و احکام الهی تخصص ندارند. به خاطر دارم که جناب سروش در یکی از سخنرانی های خود از حوزۀ علمیه قم انتقاد نموده و هر نوع تحقیق و نوآوری را در آن نفی کرده بود. من در همان زمان (سال ۱۳۷۰) بر آن شدم که خاطر شریف ایشان را از مراکز تحقیقی در قم آگاه سازم زیرا احساس نمودم که ایشان از دور دستی بر آتش دارد، از این رو به واسطۀ یکی از دوستان از ایشان دعوت کردم تا وی از مؤسسۀ تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق(ع) دیدن فرمایند. او پس از آگاهی از وجود محققان عالی مقام و آثار ارزشمند آن در دفتر یادبود مؤسسه چنین نگاشت:

به نام خدا دیدار از مؤسسۀ تعلیمی و تحقیقی استاد محترم جناب آقای سبحانی برای بنده توفیق بود. چه می توانم بنویسم جز اظهار مسرت و جز آرزوی مزید توفیق همکاران محقق این مؤسسه و رویش امثال این مؤسسات در قم و سایر نقاط این دیار تا در معرفت دینی فربهی مطلوب حاصل شود.

والله ولی التوفیق

عبدالکریم سروش

۳/7/1370

خاتمیت یا انقطاع وحی تشریعی

همۀ مسلمانان یکدست و یکدل خاتمیت پیامبر گرامی(ص) را از ضروریات اسلام شمرده و آن را یک اصل استوار و خلل ناپذیر تلقی نموده اند و هر نوع تأویل و تحریف را در آیۀ خاتمیت مردود شمرده و به آن ارجی ننهاده اند. قرآن در این باره می فرماید:

ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما؛

محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.﴾[1]

علاوه بر این آیه روایات فراوانی در مورد خاتمیت از رسول گرامی و امامان معصوم وارد شده است که بهانه را از دست مدعیان نبوت و قائلان به ادامۀ وحی تشریعی و تجربۀ نبوی برگرفته است و عالمان اسلام از سنی و شیعه کتاب ها و رساله هایی در این مورد نگاشته اند، بخصوص مفسران اسلامی هرگاه به تفسیر این آیه رسیده اند داد سخن داده اند. فقط گروهک سیاسی بهایی و فرقه قادیانی در هند مخالف خاتمیت بوده و با این اصل مسلم مخالفت کرده و مطرود جامعۀ اسلامی می باشند.

معنای خاتمیت

مقصود از خاتمیت این است که پس از رسول گرامی دیگر پیامبری نخواهد آمد و باب وحی تشریعی به روی بشر بسته شده است و همچنین بر هیچ انسانی وحیی که حامل تشریع حکمی و تعیین تکلیفی و تحلیل حرامی یا تحریم حلالی باشد فرود نخواهد آمد. هر فردی مدعی آن باشد که از جانب خدا در مورد احکام الهی به او وحی شده است و احکام جدید و بی سابقه ای را که در شریعت پیامبر اسلام(ص) نبوده است، بر او نازل گردیده چنین فردی مشتبه یا مغرض است و از نظر مسلمانان منکر اصل ضروری می باشد. از طرف دیگر قرآن مجید از اکمال دین در قرآن خبر داده است، آنجا که می فرماید:

الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا؛

امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین جاودان پذیرا شدم﴾[2]

کمال دین در این است که کلیۀ مسایل مربوط به دین اعم از اصول و فروع بر پیامبر گرامی(ص) نازل شده و او نیز به گونه ای در اختیار امت قرار داده است.

این دو اصل از اصولی هستند که هیچ فرد مسلمانی نمی تواند از آنها شانه خالی کند ولی در کنار این اصول واقعیتی است که نمی توان در آن تردید کرد و آن اینکه مدت رسالت پیامبر گرامی(ص) از ۲۳ سال تجاوز ننمود. سیزده سال آن در مکه و ده سال آن در مدینه سپری شد. در مرحله نخست محیط زندگی و دعوت آنچنان مساعد نبود که رسول گرامی(ص) به تبیین تمام مسائل مربوط به عقاید و احکام و وظایف اسلامی بپردازد. آنچنان خفقان بر محیط او حاکم بود که سرانجام به فرمان الهی زادگاه خود را رها نمود و یثرب را برای زندگی و تبلیغ برگزید. زندگی ده ساله پیامبر در مدینه با حوادث گوناگون روبه رو بود که همگی وقت گیر و مشکل زا بود. از یک طرف خود پیامبر فرماندهی ۲۶ غزوه را برعهده داشت که برخی از آن غزوه ها مدتی به طول می انجامید، مانند فتح مکه و حنین و یا غزوه تبوک و از طرف دیگر ۳۶ گردان را آماده جهاد کرده و تعلیمات لازم را به آنها می داد و به میدان رزم اعزام می کرد که در اصطلاح سیره نویسان به این گردان ها سریه می گویند.

محیط مدینه و اطراف آن مرکز تجمع یهودیان بود و باب مناظرات و مجادلات با پیامبر باز شد و سرانجام پس از خیانت های بارز آنان پیامبر اسلام ناگزیر با قدرت نظامی به لجاج و عناد آنها پاسخ گفت و قبایل بنی قینقاع و بنی نضیر را جلای وطن داد. سپس سراغ بنی قریظه و خیبریان رفت که سرگذشت آن برای همگان معلوم است.

او در مدت اقامت خود با سران قبایل و رؤسای منطقه ها قراردادهای سیاسی و نظامی می بست که متون آنها در کتاب های سیره و تاریخ و حدیث آمده است و کتاب مکاتیب الرسول - اثر ارزشمند دوست از دست رفته مرحوم آیت الله احمدی میانجی - جامع ترین کتابی است که در این مورد نوشته شده است.

نبی اسلام با این همه گرفتاری ها تا آنجا که توانست اصول و کلیات احکام الهی را برای مردم تبیین کرد و در سخنان خود به حکم وحی الهی یادآور می شد که در سفرۀ تشریع دو حکم بیشتر نیست؛ حکم الهی و حکم جاهلی و هر نوع حکمی که ریشه در اسلام نداشته باشد حکم جاهلی خواهد بود چنانکه می فرماید:

ان احکم بینهم بما انزل الله؛[3]

در میان آنان با آنچه خدا نازل کرده داوری کن﴾

و هر نوع داوری که ریشه در قوانین الهی نداشته باشد حکم جاهلی است:

افحکم الجاهلیه یبغون ومن احسن من الله حکما لقوم یؤمنون؛[4]

آیا حکم جاهلیت را از نو می خواهند و چه کسی بهتر از خدا برای قومی که اهل ایمان و یقین هستند حکم می کند.﴾

با توجه به این بیان باید گفت پیامبر اسلام خاتم پیامبران است و با رحلت او وحی تشریعی قطع شده است و او آیین الهی را تکمیل کرد و هر چه بشر به آن نیاز دارد در آیین او وجود داشت.

از طرف دیگر گرفتاری ها و کشمکش ها مانع از آن شد که پیامبر به تبیین برخی از اصول و احکام عملی موفق گردد ولی برای جبران این بخش گروهی به امر الهی مأموریت یافتند که به تبیین آنچه پیامبر به توضیح آن نائل نیامده است بپردازند. این گروه همان عترت رسول گرامی(ص) است که در حدیث متواتر عدل قرآن و یکی از دو ثقل معرفی شده است. آنجا که فرموده است: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی؛ من در میان شما دو گوهر گرانبها به عنوان امانت می گذارم که عبارتند از کتاب خدا و عترت من.»

اکنون سؤال می شود سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چیست، چگونه احکام و تکالیفی را بیان می کنند که در قرآن و سنت های باقیمانده از پیامبر نیست و این همان شبهه ای است که آقای سروش بر آن تکیه می کند و ما مجموع دیدگاه های او را در این مورد در چند محور مطرح کرده و به تحلیل آنها می پردازیم.

محور نخست: ناسازگاری مرجعیت علمی ائمه(ع) با خاتمیت

این همان سؤالی است که جناب آقای سروش آن را به عنوان محور نخست مطرح می نماید: «چگونه می شود که پس از پیامبر خاتم کسانی در آیند و به اتکای وحی و شهود سخنانی بگویند که نشانی از آنها در قرآن و سنت نبوی نباشد و در عین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبۀ وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را نفی و منع می کند و به حکم خاتمیت وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود و چنان خاتمیت رقیقی که همه شئون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بود و نبودش چه تفاوتی دارد... شیعیان با طرح نظریۀ غیبت خاتمیت را دو قرن و نیم به تأخیر انداخته اند.»

حاصل سخن ایشان این است که اعتقاد به پیشوایی امامان معصوم(ع) و مرجعیت علمی آنها با اصل خاتمیت پیامبر اکرم(ص) سازگار نمی باشد، زیرا معنی خاتمیت این است که باب وحی با در گذشت نبی خاتم(ص) کاملاً مسدود گشت و دیگر به هیچ فردی وحی فرود نخواهد آمد. از طرف دیگر معنی مرجعیت امامان معصوم این است که احکامی از آنان دریافت می کنیم که ریشه در قرآن و سخنان پیامبر ندارد. و لازم آنها این است که آنان بسان پیامبر، نبی بوده و مورد خطاب وحی واقع شده باشند و در نتیجه احکامی را از عالم بالا دریافت کرده اند. در حقیقت این امامان نیز بسان پیامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شده اند.

سرچشمه علوم امامان معصوم

تعارضی که نویسنده میان ختم نبوت و مرجعیت علمی امامان معصوم تصور کرده حاکی از آن است که وی مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته و یا از آنها آگاه نبوده است اینک در این مورد به منابع علوم ایشان اشاره می نماییم. و با بیان این قسمت خواهید دید که کوچک ترین تعارضی میان خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم وجود ندارد.

الف- نقل از رسول خدا

پیشوایان معصوم(ع) احادیث را - بدون واسطه یا از طریق پدران بزرگوارشان- از رسول خدا اخذ کرده و برای دیگران نقل می کنند. این نوع روایات که هر امامی آن را از امام پیشین تا برسد به رسول خدا نقل کرده است در احادیث شیعه امامیه فراوان است و اگر این گونه احادیث اهل بیت(ع) که سنداً متصل و منتهی به رسول خدا(ص) می باشد یکجا جمع شود مسند بزرگی را تشکیل می دهد که خود می تواند گنجینۀ عظیمی برای محدثان و فقیهان مسلمان باشد، زیرا روایاتی با چنین سند استوار در جهان حدیث نظیر ندارد. به یک نمونه از این نوع احادیث - که گفته می شود نسخه ای از آن به عنوان حدیث «سلسلۀ الذهب» از باب تبرک و تیمن در خزانۀ سلسله ادب دوست و فرهنگ پرور سامانیان نگهداری می شده است - اشاره می کنیم.

شیخ بزرگوار صدوق(۳۸۱-۳۰۶هـ) در کتاب توحید به واسطۀ دو نفر از ابوالصلت هروی نقل می کند که می گوید: من با علی بن موسی الرضا(ع) همراه بودم که از نیشابور عبور می کرد. در این هنگام جمعی از محدثان نیشابور مانند محمد بن رافع، احمدبن حرب، یحیی بن یحیی، اسحاق بن راهویه و جمعی از دوستداران علم زمام مرکب ایشان را گرفته و گفتند: تو را به حق پدران پاک و مطهرت سوگند می دهیم که برای ما حدیثی نقل کنی که از پدرت شنیده ای. حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و چنین گفت: «حدثنی ابی العبد الصالح موسی بن جعفر(ع) قال حدثنی ابی الصادق جعفر بن محمد(ع) قال حدثنی ابی ابو جعفر محمد بن علی باقر علم الانبیاء(ع) قال حدثنی ابی علی بن الحسین سید العابدین(ع) قال حدثنی ابی سید شباب اهل الجنۀ الحسین(ع) قال حدثنی ابی علی بن ابی طالب(ع) سمعت النبی (ص) یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت الله جل جلاله یقول: لا اله الا الله حصنی من دخل حصنی امن من عذابی. سپس زمانی که به راه افتاد فریاد برآورد که: بشروطها و انا من شروطها.»

بنابراین بخشی از علوم و دانش های آنان سینه به سینه از پیامبر خاتم در اختیار آنان قرار گرفته است.

نکته قابل توجه این است که همین ایراد جناب آقای سروش به نوعی در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهی به عنوان پرسش و احیاناً به عنوان اعتراض از مدرک احادیث آنان سؤال می کردند و آنها به این پرسش به این نحو پاسخ می دادند: «حدیثی حدیث ابی و حدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی حدیث علی بن ابی طالب و حدیث علی حدیث رسول الله و حدیث رسول الله قول الله عز وجل؛ حدیث من حدیث پدرم است و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث علی بن ابی طالب و حدیث او حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا کلام خدای عز وجل است.»

ب- نقل از کتاب علی(ع)

امیرمؤمنان(ع) در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم(ص) با ایشان همراه بود و بدین جهت توفیق یافت که احادیث بسیاری از رسول خدا را در کتابی گرد آورد - در حقیقت پیامبر(ص) املا می کرد و علی(ع) می نوشت- خصوصیات این کتاب که پس از شهادت امام در خانوادۀ او باقی ماند در احادیث ائمۀ اهل بیت بیان شده است. امام صادق(ع) می فرماید: «طول این کتاب هفتاد ذراع بوده و به املای رسول خدا و خط علی بن ابی طالب نگارش یافته است و آنچه مردم به آن نیازمندند در آن بیان شده است.»

گفتنی است که این کتاب پیوسته در خاندان علی(ع) دست به دست می گشت و امام باقر و امام صادق(ع) کراراً از آن حدیث نقل کرده و خود کتاب را نیز به یاران خویش ارائه می فرمودند و هم اکنون نیز بخشی از احادیث آن کتاب در مجامع حدیثی شیعه بالاخص در وسائل الشیعه در ابواب مختلف موجود است.

ج- استنباط از کتاب و سنت

امامان معصوم قسمتی از احکام الهی را که بر پیامبر گرامی نازل شده از کتاب خدا و سنت های موجود استنباط می کردند. استنباطی که دیگران را یارای آن نبوده است. ما در اینجا نمونه ای را یادآور می شویم تا روشن شود قسمتی از مصادر علوم آنان چنین استنباط هایی بوده است: «در دوران متوکل عباسی یک مرد مسیحی با زن مسلمانی مرتکب عمل خلافی شد، از آنجا که این شخص بر خلاف موازین ذمه عمل کرده بود خونش هدر و قتلش واجب بود. آنگاه که خواستند حکم را جاری کنند او اسلام آورد تا به حکم «الاسلام یجبّ ما قبله» جان به سلامت ببرد. در این شرایط فقیهان دربار عباسی به چند گروه تقسیم شدند:گروهی گفتند او به حکم اینکه اسلام آورد پیوند او از گذشته قطع گردید و حد از او ساقط شد و گروهی دیگر گفتند سه بار حد باید در مورد او جاری شود و گروه سوم فتوای دیگری دادند.

متوکل عباسی ناگزیر پاسخ این مسأله را از امام هادی پرسید، امام هادی(ع) فرمود: «این فرد محکوم به مرگ است و علت آن این است که چنین ایمانی در هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است.» به گواه این آیه:

فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده وکفرنا بما کنا به مشرکین* فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا سنت الله التی قد خلت فی عباده وخسر هنالک الکافرون؛

هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم کافر شدیم، اما هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند ایمان آنها برای آنها سود نداشت این سنت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا که کافران زیانکار شدند.﴾[5]

در این آیه خداوند منان بی ثمر بودن ایمان حاصل از خوف عذاب را از سنت های الهی شمرده است. سنت هایی که در آن تبدیل و تغییری رخ نمی دهد. همه فقیهان و مفسران این آیه را خوانده و تفسیر کرده اند ولی موفق به چنین فهمی از آیه نبوده اند. این برداشت های عمیقانه و واقع گرایانه یکی از مواهب الهی است که به ائمۀ اهل بیت داده شده و بخشی از علوم آنان را تشکیل می دهد. از این رو امام باقر(ع) می فرماید: «خداوند منان چیزی را ترک نکرده که امت اسلامی به آن نیازمندند مگر اینکه آن را در کتاب خود فرو فرستاده و برای رسول خود بیان کرده است.»

امام صادق(ع) می فرماید: «ما من شیء الا و فیه کتاب و سنۀ؛ هیچ رخدادی نیست مگر آنکه قانون آن در کتاب و سنت پیامبر بیان شده است.»

سماعه، فقیه عصر امام موسی بن جعفر(ع) از امام سؤال می کند: «آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر او است یا چیزی را از پیش خود می گویید.» او در پاسخ می گوید: «بل کل شیء فی کتاب الله و سنۀ نبیه.»

امام باقر(ع) در سخنان خود اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد می آورد و می فرمود: «هر مطلبی گفتم از من بپرسید که در کجای قرآن است تا آیۀ مربوط به آن موضوع را معرفی کنم.»

بنابراین امامان معصوم در حوزۀ معارف و احکام نوآورانی نبوده اند که ریشه در کتاب و سنت نداشته باشد، بلکه استخراج کنندگان احکام الهی از کتاب و سنت بوده اند که دیگران را یارای چنین فهم و دقتی نیست.

د- الهامات الهی

علوم ائمۀ اهل بیت(ع) سرچشمۀ دیگری دارد که می توان از آن با عنوان الهام یاد کرد. الهام اختصاص به پیامبران نداشته و در طول تاریخ گروهی از شخصیت های والای الهی از آن بهره مند بوده اند. قرآن از افرادی خبر می دهد که با اینکه پیامبر نبودند اسراری از جهان غیب بر آنها الهام می شد و قرآن به برخی از آنها اشاره دارد. چنانکه دربارۀ مصاحب موسی(خضر) که چند صباحی او را آموزش داد چنین می فرماید:

آتیناه رحمۀ من عندنا و علمناه من لدنا علما؛

او مورد رحمت خاص ما قرار داشته و از خزانه علم خویش به وی دانشی ویژه عطا کرده بودیم.﴾[6]

نیز دربارۀ یکی از کارگزاران سلیمان -آصف بن برخیا- یادآور می شود:

قال الذی عنده علم من الکتاب؛

آن کس که دانشی از کتاب نزد او بود چنین گفت.... ﴾[7]

این افراد علم خود را از طریق عادی نیاموخته بلکه به تعبیر قرآن دارای علم لدنی بوده اند: (علمناه من لدنا علما). بنابراین نبی نبودن مانع از آن نیست که برخی از انسان های والا مورد خطاب الهام الهی قرار گیرند. در احادیث اسلامی که فریقین نقل کرده اند این گونه افراد را محدث می گویند، یعنی کسانی که بدون اینکه پیامبر باشند فرشتگان با آنها سخن می گویند. بخاری در صحیح خود از پیامبر نقل می کند که فرمود: «لقد کان فیمن کان قبلکم من بنی اسراییل یکلمون من غیر ان یکونوا انبیاء...؛ قبل از شما در بنی اسرائیل کسانی بودند که (فرشتگان) با آنها سخن می گفتند بدون اینکه پیامبر باشند.»

بر این اساس ائمۀ اهل بیت(ع) نیز که مرجع امت در تبیین معارف الهی و احکام دینی می باشند برخی از سؤالات را که پاسخ آن در احادیث مروی از پیامبر(ص) یا کتاب علی(ع) وجود نداشت از طریق الهام و آموزش غیبی پاسخ می دادند. از این بیان می توان نتیجه گرفت کسانی که چنین اشکالی را مطرح می نمایند بین وحی تشریعی و الهامات الهی فرقی نگذاشته و تصور می کنند که به هر فردی که به او الهام شد او نبی خواهد بود. حال آنکه محدث بودن یکی از مقامات انسان های والاست که در عین حال که فرشتگان با او سخن می گویند ولی نبی نخواهد بود. چنانکه یادآور شدیم مصاحب موسی به تعبیر قرآن علم لدنی (و علمناه من لدنا علما) داشت ولی نبی نبود.

تضمین حجیت اقوال امامان در سنت پیامبر(ص)

اگر واقعاً کتاب خدا و سنت پیامبر مرجع است ما در سنت متواتر پیامبر عترت را در کنار قرآن می بینیم. «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی» و پیامبر گرامی عترت خود را به سفینۀ نوح تشبیه می کند و می فرماید: «مثل اهل بیتی کمثل سفینۀ نوح من رکبها نجی ومن تخلف عنها غرق.»

اکنون سؤال می شود که اگر محدودۀ دانش و بینش هر یک از اهل بیت پیامبر بسان یک فرد صحابی بود پس چرا پیامبر خاتم برای آنان چنین مزیتی قائل می شود. گاهی آنها را عدل قرآن و همتای او می شمرد و گاهی آنها را کشتی نجات می داند. این نوع امتیازها حاکی از آن است که آنان دارای علومی بودند که دیگران از آن بی بهره بودند و در پرتو این آگاهی ها بسیاری از احکام اسلام را که قبلاً تشریع شده بازگو می کردند نه اینکه حکم جدیدی را انشاء می نمودند.

نتیجه اینکه:

۱. پیشوایان معصوم از کتاب علی احکام فراوانی را در اختیار مردم می نهادند و آنچه می گفتند تبیین احکام تشریع شده بود نه تشریع احکام جدید.

2. اگر از جانب خدا یک رشته احکامی به آنها الهام می شد مقصود تبیین احکامی بود که بر قلب پیامبر نازل شده ولی شرایط امکان بیان آنها را پیدا نکرده بود.

آنچه ما از نویسندۀ گرامی و کسانی که دچار این سؤال هستند خواهش می کنیم بین انشاء احکام و اخبار از احکامی که بر رسول خدا نازل شده فرق بگذارند. انشاء احکام جدید ناقض خاتمیت است ولی اخبار از احکامی که بر قلب پیامبر فرود آمده است تأیید خاتمیت و نشانه آن است.

شگفت اینجا است که افرادی الهام به مادر موسی را یا سخن گفتن فرشتگان با مریم و یا همسر ابراهیم را که همگی در قرآن آمده است می پذیرند اما در سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم و در جریان گذاشتن آنها نسبت به احکامی که قبلاً تشریع شده است تردید و اعتراض دارند.

و اذ قالت الملائکۀ یا مریم ان الله اصطفیک وطهرک واصطفیک علی نساء العالمین﴾[8]

و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه...﴾[9]

تا اینجا سخن ما با فردی است که معتقد به ختم نبوت است و برای نجات بشر جز اسلام - منتها با قرائت خاص - راه دیگری نمی اندیشد. از این جهت روشن ساختیم که ختم نبوت با مرجعیت علمی اهل بیت کوچک ترین تعارضی ندارد و ائمۀ اهل بیت بازگوکنندگان احکامی هستند که قبلاً بر پیامبر اسلام وحی و تشریع گشته است.

تناقض در گفتارها

آری در اینجا ما گلۀ خاصی از شخص آقای سروش داریم و آن اینکه اگر دیگران این پرسش را مطرح کنند تا حدی معذور هستند ولی جناب ایشان به یک رشتۀ اصولی معتقدند که هرگز با ختم نبوت و انقطاع وحی سازگار نیست، این اصول عبارتند از:

الف- تداوم وحی نبوی

ب- اعتقاد به پلورالیسم دینی و صراطهای مستقیم

ایشان دربارۀ موضوع نخست چنین می نویسد: تجربۀ نبوی یا تجربۀ شبیه به تجربۀ پیامبران کاملاً قطع نمی شود و همیشه وجود دارد. و دربارۀ موضوع دوم ایشان به جای یک صراط به صراط های متعددی معتقد است و پلورالیسم را به معنای وسیعی پذیرفته و همه قرائت ها از اسلام را حق و مایۀ نجات می داند.

در این صورت با این اعتقاد چگونه قرائت شیعه را در باب امامان تخطئه می کند و به قرائت مقابل آن معتقد می شود. و به اصطلاح خار را در چشم دیگران می بیند اما تیر را در چشم خود نمی بیند. ایشان در تعابیری می گوید:

۱. این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر باید عوض کرد و به جای آنکه جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم باید آن را مجموعه ای از خطوط راست دید که تقاطع ها و توازی ها و تطابق هایی با هم پیدا می کنند، بل حقیقت در حقیقت غرقه شد.

اگر ایشان اعتقاد دارد که همۀ اعتقادات صحیح است چگونه اعتقاد شیعه را در باب مرجعیت علمی ائمه خط کج و شکسته می بیند. این سخنان متعارض نشانه چیست؟

۲. اسلام سنی فهمی است از اسلام و اسلام شیعی فهمی دیگر. و اینها و توابع و اجزای شان همه طبیعی اند و رسمیت دارند.

اگر بنا به گفتۀ ایشان اسلام شیعی فهمی است از اسلام و طبیعی و رسمی است چگونه ایشان اعتقاد شیعه به مرجعیت علمی ائمه را غیرطبیعی می داند و به رسمیت نمی شناسد؟!

نظریه قبض و بسط و لوازم غیر صحیح آن

هنگامی که ایشان در مجلۀ کیهان فرهنگی نظریۀ قبض و بسط را مطرح نمود و اینکه هر نوع تبدیل و دگرگونی در یکی از اندیشه های بشری تغییر و دگرگونی در کلیه اندیشه ها و فرضیه ها از جمله اندیشه های دینی را در پی دارد اینجانب در مقاله ای در نقد این نظریه یادآور شدم:

۱. قبض و بسط در فهم شریعت تعبیر محترمانه ای از سوفیسم و شکاکیت است که در یونان ظهور کرد سپس به وسیله حکیمان یونانی مانند ارسطو و غیره از صحنه خارج گردید.[10]

۲. گزارۀ قبض و بسط در فهم شریعت انتحار خود را به وسیلۀ خود فراهم ساخته است. زیرا این نظریه خود را نیز در بر می گیرد چه بسا ممکن است همین نظریه در پرتو یک رشته فرضیه ها در علوم و دانش ها به گزاره عمیق تر و احیاناً متناقض تبدیل گردد.

۳. این نظریه با خاتمیت سازگار نیست و خاتمیت یکی از اصول مسلم اسلام است هرگاه فرض کنیم که اندیشه ها و گزاره ها در حال تبدیل و دگرگونی است مسأله خاتمیت نیز یکی از گزاره ها است که باید در پرتو دگرگونی در گزاره ها همین اصل نیز دگرگون گردد.

این نقد به قدری روشن و شکننده بود که حتی یکی از طرفداران وی در کتابی که به عنوان نقد بر برخی از معترضان این نظریه نوشته بود نقد اینجانب را بسیار موجه دانسته بود. اکنون چه شده که با آن مبانی تجربه نبوی و استمرار وحی و اعتقاد به صراط های مستقیم و پلورالیسم دینی و تایید قرائت های مختلف از دین به فکر انتقاد از تفکر شیعی افتاده و آن را مطرح می کند! من در این مورد متحیرم باید خود ایشان پاسخگو باشد.

محور دوم: ویژگی های انبیا

ایشان می گوید انبیا دارای ویژگی های سه گانه هستند:

الف- دانش آنان بدون واسطه از جانب خدا است.

ب- آنان در گفتار و رفتار معصوم از گناه و خطا می باشند.

ج- سخنان آنان برای دیگران حجت می باشد.

آنگاه نتیجه می گیرد هرگاه ما دانش امامان شیعه را بدون واسطه و اکتسابی ندانیم و از این طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسیم و سخنانشان برای دیگران حجت باشد در این صورت با انبیاء تفاوتی نداشته و مسألۀ خاتمیت کاملاً مخدوش می شود.

در تحلیل گفتار ایشان یادآور می شویم اولاً: درست است که پیامبران این سه ویژگی را دارند ولی آنان علاوه بر آن سه ویژگی، ویژگی چهارمی نیز دارند که در امامان نیست. آنها دارای منصب نبوت و صاحب شریعت اند و وحی الهی به آن جهت بر آنان نازل شده است که آنان آورندۀ شریعت و پایه گذار آن می باشند. ولی امامان فاقد این ویژگی چهارم اند یعنی نه منصب نبوت دارند و نه صاحب شریعت. آنها بر اثر عنایات الهی بازگوکنندگان شریعت می باشند. و ثانیاً: درست است که پیامبران از این سه ویژگی برخوردارند ولی آنچنان نیست که هر کس که دارای این سه ویژگی است پیامبر است. و به قول معروف هر گردویی گرد است ولی هر گردی گردو نیست. و به تعبیر منطقیان میان این ویژگی های سه گانه و نبوت، عموم و خصوص مطلق است یعنی هر نبی دارای این سه خصوصیت است ولی آن گونه نیست که دارندگان این سه ویژگی نبی باشند.

دربارۀ ویژگی اول یعنی علم لدنی می توان گفت: چه بسا بر قلب نورانی انسان های وارسته حقایقی از عالم بالا الهام می شود و دریافت خود را اکتسابی نمی دانند ولی هرگز پیامبر نمی باشند و نمونه های آن گذشت.

دربارۀ ویژگی دوم که عصمت است یادآور می شویم که عصمت از ویژگی انحصاری نبوت نیست. مریم عذرا به حکم آیۀ قرآن پیراسته از گناه بود ولی هرگز نبیّه نبوده است.

دربارۀ ویژگی سوم می توان گفت که حجیت سخن ملازم با نبوت نیست به گواه آنکه حکم خرد بر همگان حجت است ولی خرد، نبی نیست و نیز فتوای فقیهان بر دیگران حجت می باشد ولی هیچ فقیهی نبی نیست.

خلاصه آنکه این ویژگی ها چه تک تک و چه جمعی، از علائم انحصاری پیامبران نیست. هر چند همۀ پیامبران دارای این ویژگی ها هستند ولی آنچه که مایۀ امتیاز پیامبران از دیگران است این است که صاحب شریعت بوده و به عنوان پایه گذار شریعت می باشند. اما هرگز این ویژگی اخیر در امامان نیست و کسی ادعای آن را ندارد.

ما از نویسنده سؤال می کنیم چه اشکالی دارد که خدا گروهی را آموزش دهد تا آنچه را بر صاحب شریعت فرو فرستاده ولی زمان مهلت تبیین آن را نداده است به مردم ابلاغ کنند و آنها را در زندگی پیراسته از گناه سازد و به مردم بگوید گزارش آنان از صاحب شریعت بر شما حجت است آیا یک چنین موهبت الهی محال است؟!

به بهانه حفظ خاتمیت دیگر آموزه ها را انکار نکنیم

پیامبر خاتم(ص) آورندۀ آیین اسلام که دین خود را دین خاتم و احکام خود را ثابت و جاودانه معرفی کرده است خود در تعابیری بسیار روشن از وجود این ویژگی دربارۀ امامان شیعه خبر داده است:

۱. از جهتی آنان را عدل و همتای قرآن معرفی می کند و می فرماید: «کتاب الله وعترتی». ناگفته پیدا است لنگۀ کتاب معصوم که همان عترت باشد باید مانند خود کتاب بر مردم حجت و از عصمت برخوردار باشد.

۲. پیامبر به مردم دستور می دهد که پیروی از عترت مایۀ هدایت و سرپیچی از گفته های آنان مایۀ گمراهی است چنانچه می فرماید: «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا.» باز دربارۀ امیرمؤمنان می فرماید: «انا مدینۀ العلم وعلی بابها.»

آیا آگاهی امامان به مسائل عقیدتی و علمی یک آگاهی عادی بوده مانند شاگردی که در کلاس از آموزگار و استاد خود تعلیم می بیند یا این آموزه ها به صورت غیرعادی بوده همچنان که مصاحب موسی را چنین مقامی بود. (و علمناه من لدنا علما).

اگر واقعاً امامان معصوم مانند انسان های عادی بودند این همه تأکید بر پیروی از آنانچه معنا داشت بنابراین نباید تنها به بهانۀ حفظ خاتمیت دیگر آموزه ها را نادیده بگیریم.

گذشته از این معارف و آموزه هایی که از امامان به دست ما رسیده است محال است که زاییدۀ آموزش های عادی باشد بلکه کثرت و عظمت و عمق آنان حاکی از آن است که گفته های آنان میوۀ باغ دگر است.

محور سوم: نقش امامان در حفظ و پاسداری از شریعت

وی معتقد است امامان معصوم در حفظ و پاسداری شریعت نقشی ندارند زیرا شیعیان چیزی افزون بر آنچه دیگران دارند ندارند بلکه پی افکن های علوم و عرفان در میان دیگران بیش از آن است که در شیعه وجود دارد. او در این باره می نویسد: «سمت و صفت پاسداران علم پیامبر و مستحفظان شریعت است که شما به پیشوایان شیعه داده اید و امامت را بدین سبب واجب شمرده اید و امام غایب را نیز مستحفظ معاصر خوانده اید و همین را حجت حضور غائبانه او دانسته اید... جد و جهد این حافظان چه چیز را برای شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیرشیعیان از آن محروم مانده اند.»

ادعای نویسنده را به طور خلاصه در دو بخش مطرح می نماییم:

۱. پاسداری ائمه یازده گانه از شریعت.

۲. پاسداری حضرت مهدی در دوران غیبت.

دربارۀ بخش نخست یادآور می شویم: مسلمانان جهان یعنی یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر مسلمان در روی زمین دو مدال افتخاری دارند که پاسداری از آنها به عهدۀ امامان بوده است:

1. قرآن مجید که مسلماً به قرائت واحدی از جانب خدا فرو فرستاده شده ولی بعدها بر اثر تشتت صحابه و اختلاف لهجه های عرب به صورت قرائت های هفتگانه درآمد که مسلماً جز یک قرائت بقیه ارتباطی به وحی الهی ندارد. چنانکه امام باقر(ع) می فرماید: «ان القرآن واحد نزل من عند واحد ولکن الاختلاف یجیء من قبل الرواۀ». و همین قرائت رسمی از قرآن به روایت حفص از عاصم از قرائت علی بن ابی طالب(ع) برگرفته شده است.

۲. سنت پیامبر اکرم(ص) -گفتار و رفتار او- به وسیلۀ کتاب علی و احادیث وی و احادیث امامان که متصل به پیامبر است محفوظ مانده است زیرا بعد از درگذشت پیامبر نگارش حدیث و نقل و مذاکره آن- مگر در موارد خاصی- تا یک قرن ممنوع اعلام شد. حال علت آن چه بوده فعلاً مطرح نیست.

از طرفی حدیثی که یک قرن نوشته نشود و آموزش ها تعطیل شود تکلیف آن روشن است و در این میان برخی از یهودیان و مسیحیان مسلمان نما مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه و تمیم داری- داستان سرای مدینه- و مانند آنان اسرائیلیات و مسیحیات را وارد حوزه های حدیثی مسلمانان کردند که تاکنون دامنگیر محدثان اسلامی می باشد.

اگر افسانه غرانیق -که ریشۀ کتاب آیات شیطانی است- و روایات حاکی از تجسیم و تشبیه و جبر دامنگیر صحاح گردیده است همگی از این اصل سرچشمه می گیرد و ما در کتاب «الحدیث النبوی بین الروایۀ والدرایۀ» بر قسمتی از این احادیث انگشت نهاده ایم و این مقاله جای بازگویی آنها نیست. ولی ائمۀ شیعه به پیروی از علی(ع) به این نهی از مذاکره حدیث و نگارش آن اعتنا نکرده از همان زمان رحلت رسول خدا تا دوران غیبت به نشر احادیث و آموزه ها پرداختند که هیچ فردی نمی تواند ارزش آنان را که جنبۀ پاسداری از سنت پیامبر دارد انکار کند و پاسداری امامان از حدیث نبوی در صورتی روشن می شود که از بازار داغ جعل حدیث در عصر خلفای اموی آگاه شویم.

فرمان جعل حدیث

معاویه با صدور دو فرمان، محدثان را برای جعل حدیث دربارۀ فضائل عثمان، سپس دربارۀ دو خلیفه نخست ترغیب کرد و چیزی نگذشت که با دادن جوایز، روایات فراوانی در مورد فضیلت آنان در صحنه حدیث ظاهر گشت.

او نخست بخشنامه ای به شرح زیر نوشت و به تمام کارگزاران فرستاد: «هرکس از دوستداران عثمان و علاقمندان وی و کلیۀ کسانی که روایاتی در فضیلت وی نقل می کنند و در سرزمین تحت فرمانروای شما زندگی می کنند، شناسایی کنید و به خود نزدیک سازید و اکرامشان بنمایید و آنچه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل می کنند، برای من بنویسید و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت کنید».

بدین سبب هر کس روایتی از پی امبر(ص) در فضائل عثمان نقل می کرد، به صورت یک سند دولتی در می آمد و به دربار خلافت اموی ارسال می شد. آنچنان این فرمان اجرا گشت، که فضائل عثمان و روایاتی که متضمن فضائل عثمان بود، فزونی یافت؛ زیرا معاویه پول و خلعت و جایزه و املاک و زمین و آنچه در دست داشت، بی دریغ، و با سخاوت تمام در این راه به کار می گرفت و آن را میان اعراب و موالی پخش می نمود. بنابراین جعل روایت در هر شهر از شهرهای کشور اسلام بالا گرفت و دنیاپرستان برای به دست آوردن آن به مسابقه با یکدی گر پرداختند!

پس از این بخشنامه، بخشنامه دیگری از خلافت مرکزی صادر شد: «حدیث در مورد عثمان زیاد شده و در تمام شهرها و نواحی بلاد اسلام نشر گردیده است. هنگامی که نامۀ من به دست شما رسید، مردم را دعوت کنی د تا در فضائل صحابه و خلفای اولیه نقل حدیث نمایند و هر روایتی را که مردم در مورد ابوتراب نقل کرده اند نگذارید نقل شود، مگر اینکه نقیض آن را در مورد صحابه برای من بیاورید؛ زیرا این کار بی شتر چشم مرا روشن می کند و برای من محبوب تر می باشد و دلایل ابوتراب و شیعیانش را بیشتر می شکند و از مناقب عثمان و فضائل وی برای آنها سخت تر است!»

با توجه به این نوع از تحریف حقایق، می توان به عظمت پاسداری امامان از اسلام ناب محمدی پی برد.

تا اینجا به نوعی بس فشرده به تلاش های فرهنگی امامان شیعه اشاره شد، امّا در دیگر قلمروها، خلافت علی، یادآور دوران رسالت پیامبر شد و جامعۀ اسلامی را تا حدی توانست از افراط و تفریط باز دارد ولی اموی ها بعد از شهادت او چهرۀ اسلام را دگرگون ساختند تا جایی که یزید به عنوان جانشین پیامبر اکرم(ص) وحی را منکر شد و شعار او این بود: «فلا خبر جاء ولا وحی نزل». سکوت مرگباری بر جامعۀ آن روز حاکم بود، شهادت حسین بن علی (ع) جامعه را از سکوت مرگبار نجات داد و روح جدیدی از جهاد و تلاش در کالبد آنان دمید و پس از حسین بن علی انتفاضه ها و جنبش ها و خیزش های متعددی صورت گرفت تا شجرۀ خبیثه از بیخ و بن کنده شد.

هر یک از امامان معصوم، در عصر خود به افراط ها، انحراف ها و عدم برداشت صحیح از اسلام و سنت پیامبر معترض بوده و به خاطر همین به حبس و مرگ محکوم گردیدند.

تاریخ گواه است که هر موقع برای امامان معصوم فرصتی دست می داد آنان در نشر شریعت و پاسداری از دین حداکثر کوشش را می نمودند. حسن بن علی وشاء می گوید: من در مسجد کوفه نهصد استاد حدیث دیدم که هر یک می گفتند: «حدثنی جعفربن محمد». ابوحنیفه با آن گرایش های غیرصحیح، به کمال و درایت امام صادق(ع) اذعان کرده و می گوید: من دو سال در محضر او بودم؛ لولا السنتان لهلک نعمان.

متأسفانه مقالۀ ما گنجایش خدمات ائمه را نسبت به دین و شریعت ندارد ولی در این مورد به نوشتۀ علاّمه سیدمرتضی عسکری مراجعه فرمایید تا میزان خدمات آنان و پاسداری از حریم شریعت روشن شود.

عقاید شیعه سراسر تنزیۀ خدا از تجسیم و وصف او به عدل و داد است، ولی در عقاید طرف مخالف اعتقاد به تجسیم و جهت داشتن و عدم پیراستگی خدا از عدل فراوان دیده می شود. به عنوان نمونه دو کتاب را که در یک قرن دربارۀ توحید نگاشته شده در کنار هم بگذارید و داوری کنید:

1. توحید ابن خزیمه (متوفای 311) که احادیثی از پیامبر نقل می کند که در آن تجسیم و جهت داشتن خدا و دوری از عدل کاملاً پیداست و مسلماً او اسرائیلیات را به جای حدیث اسلامی پذیرفته است.

2. توحید صدوق (متوفای 381) که سراسر تنزیه و پیراستگی و وصف خدا به عدل و دیگر صفات کمال و جلال است.

نه تنها مسألۀ تجسیم و تشبیه است که دامنگیر کتاب اوّل شده است، بلکه احادیث فراوانی پیرامون مسألۀ جبر زینت بخش این کتاب است. نه تنها این کتاب بلکه دو کتاب صحیح (بخاری و مسلم) همان راهی را رفته است که بعدها ابن خزیمه آن را رفته است.

دربارۀ حضرت مهدی مسأله به گونه ای دیگر است. انتظار از ولیّ غائب بسان ولیّ حاضر دور از انصاف است ولی او در عصر غیبت مانند مصاحب موسی کارهایی صورت می دهد که افراد عادی از آنان آگاه نیستند. مصاحب موسی کشتی را سوراخ کرد ولی نه صاحب کشتی از آن آگاه شد و نه مسافران ولی سرانجام به مصلحت کشتی بان تمام شد. دیوار مشرف بر ویرانی را آباد کرد که کسی از گنج های مدفون در زیر آن آگاه نگردد. در مورد فوائد وجود امام زمان(عج) به کتاب هایی که در این باره نوشته شده مراجعه گردد. و ما در مقاله ای گسترده نقش اعتقاد به رهبر زنده را در حفظ اصالت ها و تشکل ها ثابت نموده ایم.

محور چهارم: رهاسازی عقل انسانی پس از رحلت پیامبر(ص)

از گفتار ایشان استفاده می شود که وی معتقد است که «پس از ختم نبوت و با درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز بالاخص در فهم دین به خود وانهاده اند و دیگر هیچ دست آسمانی آنان را پا به پا نمی برد تا شیوۀ راه رفتن بیاموزند و هیچ ندای آسمانی تفسیر درست و نهایی دین را در گوش آنان نمی خواند تا از بدفهمی مصون بمانند... این رهایی از دخالت مستقیم آسمان را، شیعیان از دوران غیبت مهدی آغاز می کنند و دیگر مسلمانان به گفتۀ اقبال از هنگام رحلت محمد(ص)...».

در این جا یادآور می شویم: عقل یکی از ادلۀ چهارگانه است که فقه شیعه بر آن تأکید می کند ولی آنچه مهم است تبیین قلمرو عقل است. عقل در مورد عقاید، حجت بلامنازع است و همگان به دیدۀ احترام به آن می نگرند. امّا در مورد احکام عملی و فرعی فقط در محدودۀ خاصی که به نام حسن و قبح عقلی معروف است می تواند حجت باشد و در غیر این دو مورد، عقل بشری باید تا روز رستاخیز از وحی الهی بهره بگیرد و هر نوع اندیشه و گزاره ای در غیر این دو مورد از حکم الهی سرچشمه نگیرد قرآن آن را حکم جاهلی می نامد.

اینکه نویسنده می گوید جامعۀ بشری بعد از رحلت پیامبر به امامان معصوم نیازی ندارد بلکه از پرتو عقل باید راه زندگی را بپیماید، پیامد بدی دارد زیرا: وانهادن زندگی فردی و اجتماعی انسان برعهدۀ عقل جمعی نتیجه ای جز یک «آنارشیسم معرفتی» چیزی ندارد. ایا بیان وظایف، برعهده کدام یک از عقول جمعی واگذار شده است؟ امروز نحله های مختلف اعم از مادی و معنوی سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم هر کدام مدعی رهبری جامعه و ترسیم راه و رسم زندگی می باشند. ولی این عقول جمعی تاکنون نتوانسته اند در الفبای اقتصاد به وحدت کلمه برسند تا چه رسد در هدایت بشر.

ایا واقعاً واگذاری بشر به رهنمود انسان های والا که تاریخ زندگی آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهی می دهد، بهتر است یا اینکه حیات بشری را در بستری بیابیم که با صدها «ایسم» مدعی رهبری می باشند و انسان را در صحنه های گوناگون با چالش های جدی مواجه می سازند. همگان می دانیم که لنین و استالین با عرضۀ مکتب سوسیالیسم منشأ چه خونریزی ها گردیدند و چه خفقانی به ارمغان آوردند که تاریخ کمتر به خود دیده است. ایا نازیسم با طرح این مکتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد یا اینکه تخم عداوت در میان جامعه های بشری پاشید و نژادپرستی را بار دیگر زنده کرد.

... هنرش نیز بگو

1. جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسیار درخشان است، شما از فارغ التحصیلان مدرسۀ علوی تهران می باشید که ایمان و اخلاق، عجین وجود آنها می باشد و مسئولیت ادارۀ نظام اسلامی در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگینی می کند.

2. در اوایل دهۀ شصت در معیت حضرتعالی و دوست عزیزمان آقای دکتر حداد عادل و چند نفر دیگر برای شرکت در سمینار «اسلام و ملی گرایی» به دعوت مرحوم «کلیم صدیقی»، رهسپار لندن شدیم من با چشم خود دیدم که حضرتعالی پس از ادای فریضۀ صبح، مشغول ادعیه بودید.

3. در گردهمایی سالانۀ هیأت امنای «بنیاد دانشنامۀ جهان اسلام»، موقع ادای نماز ظهر و عصر، حضرتعالی، دیرتر از دیگران جایگاه نماز را ترک می کردید چون مقید به خواندن تعقیبات بودید.

4. در مناظره ای که در معیت ایت اللّه مصباح یزدی با آقای احسان طبری داشتید، خوب درخشیدید، موقعی که آقای طبری در تعریف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتید: تعریف از مقولۀ چیستی هاست، نه هستی ها.

5. در منزل جناب فاضل میبدی پس از مذاکرۀ طولانی پیرامون قبض و بسط، یادآور شدم که حضرتعالی خلائی را که پس از شهادت مرحوم مطهری در دانشگاه پدید آمده با تدریس و سخنرانی خود پر کنید و در حوزۀ متدینان باقی بمانید نه در جمع دیگران، زیرا آنها فقط چند صباحی بیش با تو همراه نیستند! حالا این سوابق کجا و این نوع سخنرانی و تشکیک در مبانی تشیع کجا؟!

نگارندۀ این نامه را با یادآوری فرا رسیدن سالروز تولد جنابعالی در آبان ماه سال جاری که حاکی از مرور شصت بهار (1324- 1384) از فصول عمر شما است، به پایان می رسانم. و در مثل آمده: چون که شصت آمد نشست آمد.... و بهتر است در راه و روش خود تجدیدنظر فرمایید:

گفتگوی من و دلدار مرا پایان نیست

آنچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام

پی نوشت ها:

[1] ص/ ۴۰.

[2] مائده/ ۳.

[3] مائده/۴۹.

[4] مائده/۵۰.

[5] سوره غافر‎/۸۵-۸۴.

[6] کهف/۶۵.

[7] نمل/ ۴۰.

[8] آل عمران‎/۴۲.

[9] قصص‎/۷.

[10] توضیح این مطلب را در آن مقاله بخوانید.

کلمات کلیدی
امامت  |  مهدویت  |  خاتمیت  |  آیة الله سبحانی  |  عبدالکریم سروش  |  شبهات و پاسخ ها  |  وحی تشریعی  | 
لینک کوتاه :