×

ژئوپولتیک و جغرافیای سیاسی


تعداد بازدید : 10078     تاریخ درج : 1390/08/08

علم جغرافیا به دو شاخة اصلی جغرافیای طبیعی و انسانی تقسیم می شود. جغرافیای سیاسی شعبه ای از جغرافیای انسانی است و همانطور که از نامش بر می آید یک دانش بین رشته ای است و با هر دو علم جغرافیا و سیاست ارتباط می یابد.

برای شناخت سیاست در یک سرزمین ناچاریم دسته ای از واقعیت های جغرافیایی مربوط به آن سرزمین را که می توانند بر مسائل سیاسی تأثیر نهند و یا عملاً تأثیر می نهند مورد توجه قرار دهیم. به عبارت دیگر، شناخت جغرافیا یکی از پایه های شناخت سیاست در یک سرزمین است. در عین حال برای شناخت دقیق مسایل و جریان های سیاسی در یک سرزمین به جز توجه به واقعیت های جغرافیایی باید به عوامل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی، حقوقی و سیاسی و نظریه های علم سیاست نیز توجه کنیم. توجه به این مسائل در بسیاری از موارد اهمیتی بالاتر دارد و صرف توجه به عوامل جغرافیایی نمی تواند گرهی از حقایق علمی باز نماید.

در حقیقت دو مفهوم ماهیت و قلمرو جغرافیای سیاسی نیز با تعریف این واژه مرتبطند. ابتدا دو واژه جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک را از هم تفکیک و تعریف می کنیم:

مفهوم ژئوپلتیک بیانگر حیطه ای از بررسی جغرافیایی است که عامل فضا را در شناخت چگونگی شکل گیری روابط بین الملل مهم تلقی می کند. کاربرد فعلی این واژه نباید با واژه ژئوپلتیک آلمان که شکل خاصی از جبر محیطی بود که برای مشروعیت دادن به اعمال دولت به کار رفت اشتباه گردد. واژه اخیر ابتدا در سال 1916 به وسیلة ردولف کیلن دانشمند علوم سیاسی سوئدی به کار رفت و سپس توسط کارل هاوس هوفر جغرافی دان آلمانی که طرفدار بخشی از افکار فردریک راتزل بود مورد استفاده قرار گرفت و راتزل تحت تأثیر مفهوم هگلی دولت یعنی وجود یک روح واحد در جامعه قرار گرفته با جمع آن با افکار دیگر، دولت را ارگانیزمی می دانست که افراد تابع آنند و نیاز جدی به فضای حیاتی و توسعه سرزمینی دارد. این افکار توسط رهبران حزب نازی به ویژه رودلف هس در طرح های گسترش سرزمینی مورد بهره برداری قرار گرفت. سوءاستفاده از این ایده ها در اهداف سیاسی، به دانش ژئوپلتیک ضربه زد و باعث شد نسبت به هرامری که شباهتی با آن داشته باشد حساسیت ایجاد شود.[1]

در عین حال، همان طور که پیت در سال 1989 نوشت اصطلاح ژئوپلتیک که پس از جنگ دوم با بدنامی رها شده بود، در اواخر دهة 1970 و دهة 1980 احیا شد.[2] و تعدادی از دانشمندان به بیان و شرح آن پرداختند.

یکی از نویسندگان دو مفهوم جغرافیای سیاسی و ژئوپلتیک را به این صورت تعریف کرده است: «جغرافیای سیاسی اثر تصمیم گیری های سیاسی انسان را روی چهره و اشکال جغرافیایی مربوط به محیط انسانی هم چون حکومت، مرز، مهاجرت، ارتباطات، توزیع، نقل و انتقال و غیره مطالعه می کند، در حالی که ژئوپلتیک به مطالعه اثر عوامل جغرافیایی روی سیاست های دگرگون شوندة جهانی می پردازد»[3] اما دقیق تر آن است که بگوییم جغرافیای سیاسی با رابطه متقابل جغرافیا و سیاست سر و کار دارد[4] و به این ترتیب، مفهوم ژئوپلتیک که به نقش عمدة عامل فضا در شکل گیری روابط بین الملل معتقد است، جزئی از دانش و علم جغرافیای سیاسی محسوب می شود.

در این رابطه سائول.بی.کوهن در کتابش «جغرافیا و سیاست در جهان تقسیم شده» همین مفهوم را بیان داشته و عصارة ژئوپلتیک را مطالعه روابطی می داند که میان سیاست بین المللی، قدرت و مشخصات جغرافیایی برقرار می شود.[5]

همان طور که در بالا گفته شد، در دهه های پایانی قرن 20 دوباره ژئوپلتیک احیا و برداشت های مختلفی همراه با پژوهش های بی شمار تجربی برای بیان نظم ژئوپلتیک جهانی به صحنه آمد که از آن میان سه مورد می توان برجسته شود:

1. دیدگاه روابط مبتنی بر قدرت که به ویژگی سلسله مراتبی دولت ها در درون نظم جهانی تأکید می کند. متغیر اصلی در اینجا توان یک کشور در تأثیر یا تغییر رفتار دیگران در مسیر مورد تقاضای خود است. دانشمندان علوم سیاسی از دیرباز این روابط مبتنی بر قدرت را با واژة موازنة جهانی و فرموله کردن روابط بین المللی پس از جنگ دوم جهانی در مدل های دو قطبی (پایان دهة 1940 و دهة 1950)، دو قطبی سست (پایان دهة 1950 و دهة 1960) و چند قطبی (دهه های 1970 و 1980) مورد توجه قرار داده اند، کوهن با مشاهده ظهور سه قدرت جدید جهانی یعنی ژاپن، چین و اروپای غربی و ظهور تعدادی قدرت منطقه ای، در سال 1982 نوشت که جهان به سوی یک سیستم سلسله مراتبی در حال حرکت است. کوهن مناطقی مانند آسیای جنوب شرقی و خاور میانه را به دلیل اهمیت ژئواستراتژیک جهانی آنها و گرفتار آمدن میان دو حوزة نفوذ دو ابرقدرت و ویژگی های فرهنگی و منطقه ای شان بی ثبات تصویر می کرد و به آنها نام کمربندهای شکننده می داد. به نظر او هر گاه یکی از رقبا در منطقه ای از رقیب عقب می افتاد برای اعمال نفوذ در منطقه ای دیگر از جهان دست به کار می شد.

کوهن در 1990 به نقش قدرت های درجه دوم که آنها را کشورهای دروازه ای می خواند معتقد شد. به نظر او دو عرصه در بالاترین سطح ژئواستراتژیک وجود دارد. یکی عرصة دریایی یعنی اروپای غربی، آفریقا و قارة آمریکا و دیگری عرصة قاره ای یعنی اتحاد شوروی و چین. اکثر قدرت های درجه دوم فوق در درون این عرصه ها محصور هستند، اما سه منطقه هم در خارج آنها هست یعنی جنوب آسیا و کمربند شکنندة خاورمیانه که عرصة رقابت اند و منطقة دروازه ای و نوظهور اروپای مرکزی و شرقی که منطقه ای حائل بوده و می تواند تماس و تعامل میان دو عرصه را تسهیل کند. او در راستای منافع ملی آمریکا چیزی می نوشت و امید می داد که فروپاشی اتحاد شوروی به ترسیم نقشه ای جدید و با ثبات تر از جهان خواهد انجامید.

2. دیدگاه دوم بر توسعه قدرت بر مبنای ایدئولوژی دولت استوار است. به عنوان مثال، آمریکا با بیان رسالت قاره ای خود برای توسعه دموکراسی نفوذش را در قرن 19 در قارة آمریکا گسترش داد. این کشور در قرن 20 نیز با بیان رسالت خود در مبارزه با کمونیزم قدرت جهانی خود را افزایش داد. روسیه تزاری نیز با بیان رسالت خود در تنظیم جامعه آینده بشری، به توسعه اراضی یا مداخله در جهان سوسیالیست می پرداخت.

3. دیدگاه اقتصاد سیاسی، که روی اینکه چه کسی، چه چیزی، کجا و چگونه به دست می آورد تأکید می کند. در اینجا فرض اکید بر این است که برای درک خوب و کامل ژئوپلتیک باید دینامیک های اقتصاد جهانی را در نظر گرفت. امانوئل والرشتاین در 1984 با ملاحظة رابطة میان روندهای تجمع ثروت، رقابت بر سر منابع و سیاست خارجی به عنوان بخشی از سیستم جهانی منفرد به هم وابسته که در آن کاپیتالیزم شکل دهی ویژگی ها و نظم سلسله مراتبی دولت ها را دیکته می کند به این فرض کمک کرده است. چنین سیستم جهانی، آمریکا را به سوی ایفای یک نقش مرکزی ژئواستراتژیک و اقتصادی برده است. در این تحلیل، در تعیین روابط بین دولت ها، نیروهای اقتصادی تعیین کننده اند و به روندهای سیاسی و فرهنگی نقشی عمده تعلق نمی گیرد.[6]

جدا از این سه دیدگاه، با فروپاشی اتحاد شوروی و سپس به قدرت رسیدن نو محافظه کاران در آمریکا، این کشور برای سلطة بلامنازع بر مناطق حیاتی جهان در تکاپو افتاده و با مستمسک قرار دادن حملات 20 شهریور (11سپتامبر) در این راستا نبردهایی را تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» سازمان داده است.

به طور کلی محتوا، قلمرو و موضوعات مورد بحث در علم جغرافیای سیاسی را می توان در چند مورد زیر بیان داشت:

الف. نظرات و اندیشه های جغرافیای سیاسی (از جمله مباحث پیرامون تأثیر جغرافیا بر سیاست) و ژئوپلتیک.

ب. در صورتی که هدف بررسی جغرافیای سیاسی یک واحد سیاسی خاص باشد، باید حداقل به چند زمینه و عامل توجه نمود که عبارتند از:

1. علت وجودی. 2. جغرافیای سیاسی سرزمین و ویژگی های طبیعی آن شامل مباحثی مانند موقعیت و انواع آن، وسعت، شکل، ناهمواری ها، آب و هوا، منابع معدنی، و غیره. 3. جغرافیای سیاسی مرزهای بین المللی. 4. اهمیت مراکز سیاسی یا پایتخت کشور. 5. انواع، میزان و شکل کنترل سرزمینی. 6. جمعیت و ترکیب اجتماعی و نحوة توزیع سرزمینی آن. 7. شبکة راه های ارتباطی.

ج. در صورتی که هدف ما بررسی جغرافیای سیاسی یک منطقه خاص باشد، علاوه بر در نظر داشتن جغرافیای سیاسی هر یک از کشورهای درون آن منطقه، باید به مسائلی مانند ارزش منابع معدنی موجود در آن منطقه، نقاط راهبردی منطقه، قدرت های منطقه ای تأثیرگذار و راهبرد منطقه ای آنها، حضور قدرت های بزرگ برون منطقه ای در آن منطقه و راهبردهای منطقه ای و جهانی آنها نیز توجه نمود.

پی نوشت ها:

* . برگرفته از کتاب «جغرافیا و سیاست» نوشته دکتر مصطفی ملکوتیان، دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران.

[1] . R.j.johiston others (cditors) The Dictinary of Homan Geography, pp176-180.

[2] . ریچارد موبر، در آمدی نو بر جغرافیای سیاسی، ترجمة دره میر حیدر، ص 368.

[3] . پیروز مجتهد زاده، ایده های ژئوپلتیک و واقعیت های ایرانی، مطالعه روابط جغرافیا و سیاست در جهان دگرگون شونده، ص 62.

[4] . پرسکات، گرایش های تازه در جغرافیای سیاسی، ترجمة دره میر حیدر، ص 3.

[5] . عزت الله انتظامی، ژئوپلتیک در قرن بیست و یکم، ص 6.

[6] . Johnston othets opcit, pp 179-180 و موبر پیشین، صص 380-280.

کلمات کلیدی
سیاست  |  منطقه  |  سرزمین  |  جغرافیا سیاسی  |  ژئوپلتیک  |  مفهوم جغرافیا سیاسی و ژئوپلتیک  |  بیان نظم ژئوپلتیک جهانی  | 
لینک کوتاه :