×

داستان درخت سیب


تعداد بازدید : 7417     تاریخ درج : 1390/08/08

64

خلاصه داستان درخت سیب نوشته سید محمد رضا طباطبایی

نویسنده محترم،یک داستان جالب و خواندنی،درباره رابطه دوستی میان یک درخت سیب با پسر بچه ای به نام سعید نوشته است.اکنون خلاصه داستان را به شما عزیزان هدیه می کنم:

یکی بود یکی نبود.پسر بچه ای بود به نام سعید.او با یک درخت سیب دوست بود.سعید،هر روز اطراف درخت بازی می کرد و از شاخه های آن بالا می رفت. سعید و درخت، همدیگر را دوست داشتند.روزها و ماهها می گذشت.سعید بزرگ شد و از آنجا رفت.

سعید یک روز،غمگین و ناراحت،پیش درخت آمد و گفت:«من وسایلی برای زندگی احتیاج دارم که باید بخرم،ولی پول ندارم»، درخت گفت:«تو می توانی سیب های مرا ببری و بفروشی!» سعید سیب ها را چید و رفت.

درخت هر چه منتظر شد، سعید برنگشت، تا اینکه پس از مدت ها آمد و گفت:«من به خانه ای احتیاج دارم که سرپناهم باشد» درخت گفت:«تو می توانی شاخه های مرا ببری و خانه بسازی»، سعید باز هم رفت و تا مدت ها برنگشت.تا اینکه یک روز گرم تابستانی پیش آمد و گفت:«من می خواهم به سفر بروم و به قایقی احتیاج دارم». درخت گفت:تو می توانی تنه مرا بِبُری و برای خودت یک قایق قشنگ درست کنی»! سعید خوشحال شد و تنه درخت را برید و برای خود قایقی ساخت و به سفر دور و درازی رفت.

سرانجام سعید بعد از سفری طولانی برگشت.این بار،درخت تا سعید را دید،گفت:«من چیزی ندارم که به تو بدهم، دیگر برایم چیزی نمانده است. حال،تنها برایم کنده ای پیر و ریشه هایی مرده باقی مانده است». سعید هم که پیر شده بود،گفت:«اتفاقاً،تنها چیزی که من برای استراحت کردن احتیاج دارم، کُنده توست».

نگاهی به داستان ویژگی های مثبت سعید:

1.سعید در نوجوانی به فکر خرید وسایل مورد نیاز زندگی اش است.او با چیدن سیب ها و فروش آنها، به اقتصاد خانواده کمک می کند.

2.سعید پس از ازدواج، نسبت به خانواده اش احساس مسئولیت می کند.

ویژگی های منفی سعید:

1.سعید،هنگامی سراغ دوستش می رود که به او نیاز دارد،ولی وقتی خوش و خرّم است، سراغی از او نمی گیرد.

2.سعید،بیشتر به فکر خودش بود و همه شاخه های درخت را برید.او با این کار،جلوی رشد دوستش را گرفت.

3. از اینکه سعید،پس از گرفتن هدیه های درخت،می رود و برنمی گردد، شاید بتوان نتیجه گرفت که سعید نسبت به دوستش،اندکی بی وفا است.

ویژگی های مثبت درخت:

من هر چه فکر می کنم، هیچ ویژگی منفی در درخت داستانمان نمی بینم.درخت سیب، بسیار صمیمی و مهربان است و برای آسایش دوستش، از میوه و شاخه و تنه اش می گذرد. او مهربانی خود را تا آخر عمر، این گونه نشان می دهد:

1.با هدیه دادن میوه هایش به سعید، کمک می کند تا وسایل مورد نیاز خود را بخرد.

2.با بخشیدن شاخه هایش به سعید، برای ساختن خانه به او کمک می کند.

3.با دادن تنه اش به سعید، کمک می کند تا قایق بسازد و به سفر برود.

4.درخت داستان ما، به سعید که اکنون پیر شده است،اجازه می دهد تا بر روی کنده اش بنشیند و استراحت کند.

3.پیشنهاد

پیشنهاد من این است که شاید اگر شروع و پایان داستان به گونه ای دیگر بود، جذاب تر و آموزنده تر می شد.مثلاً در ابتدای داستان، پدر بزرگ سعید، این نهال را برای نوه کوچکش سعید بکارد.در پایان هم،خود سعید که به کهنسالی رسیده است، نهالی را برای نوه اش بکارد تا او هم از حالا تا کهنسالی اش، همبازی و همیار داشته باشد.

از این که فرصت تان را به من دادید و نوشته های مرا خواندید، متشکرم، مطالعه این کتاب را به همه شما دوستان خوبم سفارش می کنم.

کلمات کلیدی
درخت  |  داستان  |  سیب  |  قایق  |  داستان درخت سیب  |  درخت سیب با پسر  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : رسول تاریخ : 1402/07/06

کارتون این داستان را در دهه شصت تلویزیون نشان می داد.نکته منفی این درخت،فداکاری بیش از حد برای پسرک بود که با تلاش و کار نمیخواست به اهدافش برسد. این کار درخت اگرچه فداکاری است اما فداکاری افراطی است و شخصیت کودک را به طور افراطی آرمانگرا می کند تا هر زمان کسی از او کمک خواست تا سر حد مرگ به او کمک کند و خودش را به قیمت نابودی خودش، وقف دیگری کند.

نویسنده : عسل خوجملی تاریخ : 1400/12/04

سلام من عسل هستم دختر جلال خوجملی من فقط یک دخترم یعنی تک دخترم من خیلی دوست دارم خواهر یا برادر داشته باشم اما مادرم حامله نمیشه بار ها به دکتر رفت اما نشد ولی اخرش میشود ولی من یک رفیق دارم به اسم سلما اون هم تک دختره اون رفیق صمیمی منه و اون را خیلی دوست دارم اون وقتی ۴ بود یا ۳ بود رفت گنبد خواند ولی من با اون هر روز چت یا زنگ میزدم و بعضی موقع ها به روستا میومد وبه خونه ی ما هم میومد ما باهم درس می خواندیم وبازی می کردیم و یک دوست صمیمی دیگرم که اسمش فاطمه است او هم میامد من میگفتم درس بخوانیم اونا گفتن یک لحظه بازی کنم بعد گفتم باشه اونا خیلی خوش حال شد بعد یکم بازی رفتیم خونه ی ما درس بخونیم من عاشق درسم و شاگرد اول واکنون به زبان انگیلیسی می روم و الان ترم ۱۲ یا ۱۴ هستم من در مدرسه دوستان خیلی زیدی دارم و اونا رو هم دوست دارم حالااینم زنگی من راستی یک دختر عمو به اسم صدف دارم و الان دو قلو خواهر و برادر دار شد و قبلن هم یک خواهر به اسم صبا داشت و خوا حافظ

نویسنده : علی تاریخ : 1390/09/03

سلام این داستان اگر عمدی است که بسیار بد است یکی همیشه می دهد و یکی همیشه می گیرد اگر کودکانه است کودک تربیت درست ندارد و زیاده خواه است!!!!