×

عارف بی بدیل آیة اللّه شاه آبادی


تعداد بازدید : 7792     تاریخ درج : 1390/08/08

134

از هـای و هوی حادثه ها خسته شده ام . خوب که می نگرم دیگر از دست خودم خسته شده ام ! خـسـتـه ، وامـانده ، بیزار، سرخورده ! دلزده ! نه نه ! هنوز دلمرده نشده ام . وقتی به دلم رجوع می کنم می بینم همین دل یا همان قلب پاکی که خداوند بزرگ مرا به نعمت آن متنعم کـرده ، گـاهـی با من حرف می زند، هشدارم می دهد، نهیب می زند وگاهی دلش به حالم می سوزد!

بـایـد دسـت دلم را بـگـیـرم و زودتـر از ایـن مـهـلکـه نجاتش بدهم . اگر شیطان یاءس و نـومـیدی دست از بر دلم بردارد و اگر شیطانک های آدم نمایِ بازیچه به دستی که حتی از شـیخ رجبعلی ها نیز نمی گذرند بگذارند! و اگر سست عنصرانی که مرتب در گوش مـن و تـو زمـزمه می کنند که : ببین چه وضعی شده است . همه دارند می خورند و می برند و... آن دقت تو در این وانفسا می خواهی چه کنی ؟!

بـایـد راه دلم را از ایـن وسـواسـهـای خـنّاس جدا کنم . باید به اینها بگویم : انصافتان خـوش ! لااقـل گـاهـی هـم بـه آسـمـان نگاه کنید. از خورشید و ماه و این همه ستاره افلاکی غـافـل شـده ایـد وجـز پیش پایتان را نمی بینید؟! معلوم است که برای رصد کردن ستاره به مزبله خیره نمی شوند و برای یافتن زر و گوهر راه خاکدان نمی پویند.

بـاید آسمان را نگاه کنم . یافتن این ستاره های تابناک در این آسمان فراخناک کمی زحمت دارد بـویژه که آنان منش گمنامی پیشه کرده باشند و خیلی اوج گرفته باشند و از دید محدود ما بسیار فراتر رفته باشند.

بـارهـا بـه خـود نـهـیب زده ام که دل تو چه سخت جان بوده است ؟ آن همه آتش که بر جانت افـتـاده پرتوی ، جرقه ای یا بارقه ای در او اثر نکرده است ؟ آتش قاضی ، انصاری ، کـشـمـیـری ، حـداد و خیاط و... گیرم که ستاره ای دیگر یافتی ، با این دلیکه همراهی ات نمی کند چه می کنی ؟!

برای یافتن پاسخ باز هم به دلم رجوع می کنم . از خود می پرسم : دلت رابه که داده ای ، چـنـد مـعـبـود راه داده ای در یـک دل ؟! بـه دنیا چسبیده ای و رهایش نمی کنی ؟ آیا دیگر راهی ، جایی ، فرصتی برای معبود حقیقی گذاشته ای ؟ بگذار کمی دلم را تماشا کنم ! آوخ که این آینه صیقلی را چکار کرده ام ؟! کدام زنگار دنیایی است که جای پایی نیافته اسـت در ایـن دل ؟ چـه تـماشایی شده است ؟ از زنگارهای گناهان و معصیتهای رنگارنگ چه مـزبـله ای درسـت کـرده ام . بـا ایـن دل کـه نـمـی شـود عـروج کـرد؟! چـه خـوش خـیـال و سـر در گـم بـوده ای . از قـاضـی و انـصـاری خـوانـدن کـه دل تو رانجات نمی دهد. همّت می خواهد! غیرت می خواهد!

ایـنـک قـصـد داریـم اندکی همّت و غیرت به خرج دهیم و با نگاهی به افلاک کمی از خاک بـرکشیم و گلگشتی داشته باشیم در زندگی و عارفانه های عارف نام آور حضرت آیة اللّه محمدعلی شاه آبادی .

تولد

سـال 1292 در یـکی از روزهای خوب خدا در خانه آیة اللّه میرزا جواد حسین آبادی کودکی چـشـم بـه جـهـان بـاز مـی کـنـد. مـیـرزا جـواد مـیـلاد ایـن کـودک را بـه فـال نـیـک مـی گـیـرد و او را گـرامـی می دارد. او که خود فقیهی مبارز و صاحب کرامت است تربیت محمد علی را به عهده می گیرد و تا 12 سالگی در اصفهان او را با مقدمات علوم اسـلامـی آشـنـا مـی سـازد. بـا تـبعید بناحق پدر از اصفهان ، محمد علی که اینک نوجوانی تـیـزهـوش و کـنـجـکـاو اسـت بـه هـمـراه پـدر بـه تـهـران مـی آیـد و در آنـجـا هـم مـراحـل عـلمـی و بلوغ فکری خود را زیر نظر علمای وقت می گذراند به گونه ای که در سن 18 سالگی به درجه اجتهاد می رسد. سپس برای ادامه تحصیلات و استفاده از محضر بـزرگـانـی هـمـچـون آخـونـد خـراسـانـی راهـی عـتـبـات عـالیـات مـی شـود و پـس از هشت سـال مـجـددا بـه ایـران بـازگـشته و در تهران به ترویج معارف ناب محمدی (ص ) می پـردازد. آن گـاه بـه مدت هفت سال در شهر مقدس ‍ قم سکنی می گزیند. در همین سالهاست کـه تـوسـط امام خمینی به منزله گنجی نهان کشف شده و راز او بر سرزبانها می افتد. وی پـس از آن سـالهـا مـجـددا بـه تـهـران بـازگـشته و مابقی عمر شریفش را در راه کسب رضـای دوسـت و ارشـاد مردم سپری می کند. اطلاعات شناسنامه ای را وا می گذاریم و به احوالات معنوی این رادمرد علم و عرفان رو می آوریم :

احوالات معنوی

اکنون که بر این بارگاه عشق فرود آمده ایم باید دست نیاز به قطره هایی دراز کنیم که از آن دریـای کـتـمـان گـاهـی بـر سینای دل تشنگان ریخته است . روح لطیف و جانبخش این عارف کامل ، واله حق بود و شیدای مناجات با وجود مطلق . از روح بلند و ملکوتی او ما چه مـی دانـیـم ؟! سـهـم مـا از این مائده معنوی چیست ؟ ابتدا از کدام روزنه به تماشای بلندای روح او بنشینیم و چشم به کدام چشمه جوشانش بدوزیم ؟

مـعـراج مـؤ مـنـان خـداجـو نـماز است و هرچه در این درگاه مقرّب تر باشی خضوع و خشوعت بیشتر خواهد بود. آنها که نماز و راز و نیاز آقا را مشاهده کرده اند چنین می گویند.

بـه دفـعـات مـی دیـدم کـه وقـتـی ایـشـان سـر از سـجده بر می دارند، اشک از چشمایشان سـرازیـر شـده بود، به طوری که همه صورت ایشان را خیس کرده بود و نورانیت عجیبی هم در صورت ایشان مشاهده می شد.

درک تـجلّی حضرت معشوق در نماز است که آدمی را آن گونه می سازد که هنگام حضور در مـحـضر حضرت ربّ محو جمال و جلال او می شود و هیچ چیز دیگر او را از حضور قلب باز نمی دارد:

مشغول اقامه نماز در شبستان بودیم ، از بالای محراب از یک پنجره باز، ماری جلو سجاده آقای شاه آبادی افتاد، جماعت پراکنده شد اما ایشان نماز را ادامه دادن و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان متوجه مار نشدند، از شدّت حضور قلب !

آری ! کـسـی کـه در خـلسـه حـضور، جز به معبود لاشریک نمی اندیشد و جان خویش را در جـلال و جـبـروت او غـرق مـی کـنـد، از هـمـه چـیـز غـافـل اسـت و تـنـهـا بـه یـار مـایـل . لذا تـعـجـبـی نـخـواهـد داشـت که به ((مار)) بی توجه باشد. چرا که او با گفتن تـکـبـیـرة الاحـرام ((ما سوی اللّه )) را به کناری می نهاد و سودای ((اللّه )) را در سر می پروراند. او به چیزی توجه ندارد اما کوچک و بزرگ محو مناجات او می شوند:

مـن بـچـه کـه بـودم ، مکبّر مرحوم آیة اللّه العظمی شاه آبادی در مسجد جامع بازار بودم . ایشان به قدری در خواندن حمد و سوره در نماز حالت روحانی و ملکوتی پیدا می کردند که من با همان عالم کودکی که داشتم جذب این حمد و سوره خواندن ایشان می شدم و معنویت و روحـانـیـت ایشان در نماز فوق العاده مرا مجذوب می کرد به گونه ای که یادم می رفت تکبیر را بگویم !

شب قدر عاشقانه ، احیای بی نظیر

ساکنان حریم حرم دوست نه تنها خود بر آستان حضرت معشوق تعبّد و خاکساری پیشه می سازند بلکه به دستگیری رهروان مسیر عبودیت همّت می گمارند و با عَرضه یافته های ربـّانی خویش در عرصه تمنّای رهجویان ، هم آوای ناله ها و ضجّه های دردمندانه آنان می شـونـد. و چـه عرصه زیبایی است شبهای قدر و احیای آن ، برای عرضه این دلدادگی و ارادتمندی :

یـکـی از خـصوصیات مرحوم آیة اللّه شاه آبادی ، توجه مخصوص ایشان به شبهای قدر بـود و جـمـعـیـت انـبـوهی برای شبهای احیاء ایشان می آمدند. حتی در حیاط و صحن مسجد می نـشـستند و از مراسم احیاء ایشان بهره می بردند... خصوصیت آقای شاه آبادی هم این بود کـه فـقط خودشان احیاء را برگزار می کردند و به هیچ وجه ، آن را به دیگری واگذار نـمـی کـردنـد. احـیـایـی کـه ایشان می گرفت واقعا بی نظیر بود. در هنگام سخنرانی و خواندن دعای ایشان ، گویی در و دیوار مسجد هم به گریه در می آمدند.

و دیگری در وصف دعای کمیل ایشان می گوید:

دعـای کـمـیـل شـبـهـای جـمـعـه مرحوم شاه آبادی واقعا برنامه فوق العاده ای بود. هر هفته شـبـهـای جـمـعـه حـدود دو سـاعـت به اذان صبح مانده به مسجد تشریف آورده و مراسم دعای کـمـیـل را شـروع می کردند. در حالی که تمام چراغهای مسجد خاموش بود دعا را از حفظ می خـوانـدنـد. وقتی ایشان در اواخر دعا، آیات عذاب را می خواندند تمام مردم با صدای بلند گریه می کردند و ضجّه می زدند و صدای آنها تا ((چار سو بزرگ )) می آمد.

آری ! بیداری سحر و شب زنده داری و اهل عمل بودن است که اینگونه کلام را قدرت تاءثیر می بخشد که دلها را نرم می کند و به خالق هستی نزدیک می سازد:

ایـشـان سـحرها بیدار بودند. خانواده شان هم بلند می شدند. هم خودشان هم خانواده شان اهل نماز شب بودند... نماز شب می خواندند و بعدش هم ذکر می گفتند.

از بلندای عرفان تا صحنه مبارزه

بـزرگـتـرین ویژگی که مرحوم آیة اللّه شاه آبادی را از عارفان کناره جو و انزوا طلب مـتـمـایـز مـی سـازد حضور ایشان در صحنه مبارزات سیاسی و اجتماعی عصر خویش است . فیلسوفی که قلّه های بلندی از عرفان عملی را فتح کره و راههای پر پیچ و خم سیر و سـلوک مـعـنـوی را پـیموده است ، آن چنان در صحنه سیاسی عصر خود می درخشد و بر سر طـاغـوت زمـان خـویـش فـریاد می کشد که پایه ستمِ رضا شاهی می لرزد. گویا که این عارف پاکباخته قدرت و ابهّت چکمه پوش ‍ پهلوی را به هیچ می انگارد و با تیزهوشی و ذکاوت فوق العاده ای قبل از به قدرت رسیدن رضا خان ، ماهیت پلید او را افشا می کند و پرده از اقدامات فریبکارانه او بر می دارد تا آنجا که روزی خطاب به شهید آیة اللّه مدرس می گوید:

این مردک ، الان که به قدرت نرسیده است این چنین به دست بوسی علما و مراجع می رود و تـظـاهـر بـه دیـنـداری می کند و از محبت اهل بیت دم می زند لکن به محض آن که به قدرت رسید به همه علما پشت می کند و اول کسی را هم که لگد می زند خود شما هستید!

چـنـدی نـمـی گـذرد که چنگال بی رحم ستم رضا شاهی مرحوم مدرس را به فجیع ترین وضعی به شهادت می رساند و پیش بینی آن عارف والامقام به وقوع می پیوندد.

از هـمین روست که قدوه عارفان و سالکان و محیی اسلام در قرن حاضر حضرت امام خمینی در مورد این مجاهد نستوه می فرماید:

مـرحـوم آیـة اللّه شـاه آبـادی عـلاوه بـر آن کـه یـک فـقـیـه و یـک عـارف کامل بودند یک مبارز به تمام معنی هم بودند.

مـبـارزه ای که با تحصّن یازده ماهه در حرم حضرت عبدالعظیم آغاز شد و با رودررویی و سـخـنـرانـی عـلیـه دسـتـگـاه ستم رضا شاهی به اوج خود رسید. شاه آبادی میدان رزم در مقابل ستم همان عابد و عارف کتوم و سجاده نشین عرصه عرفان و عبادت است و بلکه همان سجده های طولانی و ضجّه های شبانگاهی است که او را برای چنین میادینی آماده می سازد. و مـگـر جـز ایـن اسـت کـه او هـمـوسـت کـه بـه شـاگـرد بـی بـدیـل و عـدم النـظـیر خود روح اللّه تعلیم کرده است که : ((قدرت پیش حق تعالی است . اوست مؤ ثر در تمام موجودات .)) و اینگونه است که او ماءموران و جاسوسان حکومت را به هیچ می انگارد.

شهید آیة اللّه مهدی شاه آبادی فرزند ایشان خاطره جالبی دارند:

وقـتـی کـه رضـاخـان دستور داد منبر را از مسجد ایشان بردارند تا مانع سخنرانی ایشان شـونـد، ایـشان دست از سخنرانی برنداشتند و به صورت ایستاده سخنرانی می کردند، مـاءمـوریـن شـهـربانی هم مرتبا به مسجد می آمدند و مطالب را می نوشتند و گزارش می کـردنـد. یـک بار که رئیس کلانتری به مسجد آمده بود، چون می خواست با کفش وارد مسجد شـود، ایـشـان بـا صـدای بـلنـد فـرمـونـد: فاخلع نعلیک و آنچنان به ماءمورین پرخاش نـمـودنـد کـه آنـها ترسیدند و از مسجد بیرون رفتند. ماءمورین در خارج از مسجد از ایشان خـواسـتـند که تعهد بدهند که دیگر منبر نروند و ایشان با همان لهجه اصفهانی به آنها گـفـتـنـد: ((بـرو به بزرگترت بگو بیاید)) بالاخره وقتی اصرار ماءمورین زیاد شد، ایـشـان نـاگـهـان دسـتشان را به طرف ماءمورین آوردند و فریاد زدند ((بگیرید مرا، می گـویـم مـرا بـگـیـرید، و ماءمورین آنچنان از این عمل و ابهّت ایشان رعب و وحشت در دلشان افتاد که چند قدم عقب رفتند و بدون هیچ عکس العملی مراجعت کردند.))

و بـه راسـتـی کـه ایـن صلابت و ابهّت ما را به یاد مولا و مقتدای عارفان حضرت امیر مؤ مـنـان مـی انـدازد کـه مـبـارزان سـتبر بازو، به نهیبی از صحنه کارزار او می گریختند و شیران صف شکن در برابر ابهت او قالب تهی می کردند.

و سـرانـجـام مـاءمـوریـن رضـا شـاهـی رفـتـنـد و بـزرگـتـر خـود را فـرسـتـادنـد! عـکـس العمل بزرگتر را در خاطره مکبّر ایشان می خوانیم :

یـک روز رضـا شاه نماینده ای فرستاد و او پس از نماز نزد ایشان رفت و مؤ دبانه جلوی ایـشان نشست و گفت : ((من از طرف رضا شاه حامل پیغامی برای شما هستم و آن این است که شـمـا بـایـد عـمـامـه را کـنـار بـگـذاریـد و دیـگر به مسجد نیایید! ضمنا اگر از این کار سرپیچی کردید شخصا چکمه هایم را می پوشم و دست به کار می شوم .))

آیـت اللّه شـاه آبـادی بـه نـماینده رضا شاه گفتند ((برو به شاه بگو چکمه هایت برای پایت خیلی گشاد است !))... چند روز بعد ناگهان متوجه تعداد زیادی افراد نظامی شدیم کـه در مـقـابـل درهـای ورودی مـسجد ایستاده بودند به طوریکه گویا می خواستند مسجد را محاصره و قرق کنند... هنوز آیت اللّه شاه آبادی نیامده بود که ناگهان متوجه فردی بلند قـامـت شـدیم که ابهت نظامی خاصی داشت . خادم مسجد از من پرسید که این کیست ؟ من گفتم رضـا شـاه اسـت . اذان ظـهـر را گـفـتـنـد و رضـا شـاه هـمـچـنـان بـا عـصـبـانـیـت در حال قدم زدن بود. اواسط اذان آیت اللّه شاه آبادی تشریف آوردند. ایشان واقعا یک جذبه و روحـانـیـت خـاصـی داشـتند، یک عظمتی داشتند، رضا شاه تا چشمشان به ایشان افتاد تحت تـاءثـیـر عظمت ایشان خم شد و به ایشان تعظیم کرد... شاید باور این حرف برای شما مـشـکـل بـاشد... من بی اختیار به گریه افتادم که رضا شاه با آن همه ابهت نظامی پیش پـای ایـشان به زانو در آمده بود و آقای شاه آبادی دستش ‍ را گرفت و او را بلند کرد و او هم فقط از ایشان عذرخواهی کرد و رفت .

ایـشـان هـمـواره از رضا خان به عنوان ((چاروادار)) نام می برد و شجاعانه با کشف حجاب رضاخانی مبارزه ای جانانه داشت . آیت اللّه نصر اللّه شاه آبادی می گوید:

ایـشـان مـی فـرمـودنـد: رضـا خـان خـبـیـث ـ چـاروادار ـ بـا اعـمـال بـی حجابی قصد دارد ریشه اسلام را بزند و اگر صدها روحانی بزرگ را سر می برید، یک چنین لطمه ای به اسلام نمی زند، لکن حجاب را برداشت تا موجب بی عفتی شود و قوام دین هم ، روی پایه حیا و عفت است . قصد او از بین بردن دین است .)) از این رو ایشان در اعتراض به حکومت ، به مدت 11 ماه در حرم حضرت عبدالعظیم تحصّن کردند.

سلوک اجتماعی

از ویـژگـیـهـای ایشان ، می توانم به مردم داری ، خوش اخلاقی و برخورد خوب با مردم اشـاره کـنـم و بـه خـاطـر هـمـیـن اخـلاق خـوب ، مـردم خـیـلی تـابـع ایـشـان بـودنـد... در کـل ، مـردم ایـشـان را قـبول داشتند و به ایشان احترام می گذاشتند و تواضع می کردند و همه اینها به خاطر اخلاق و رفتار و گفتار ایشان بود.

آری تـواضـع و فـروتـنـی سـیره و روش مردان بزرگ و الهی است . هرچه والا مقام تر و بزرگ تر، متواضع تر!

خیلی آدم افتاده ای بود. سرشان هم مرتب پایین بود، از کنار راه می رفت ، خیلی خوش رو و خـنـده رو بـود. خـیـلی راحـت مـی شـود بـا ایـشـان صـحـبت کرد. من و شما با آقایان علماء برایشان هیچ فرقی نداشتیم .

حیای زیاد!

از آیت اللّه میرزا هاشم آملی نقل شده است که :

یـکـی از خـصایص استاد این بود که ایشان رحمتشان و اخلاق اجتماعی شان در میان مردم یک طـور خـاصـی بود که به این جهت از علمای دیگر امتیاز داشتند، اگر به ایشان می گفتی سـیـوطـی درس بـگـو سـیـوطـی هـم مـی گـفـت ، امـثـله هـم مـی گـفـت ، رسـائل و مـکـاسـب هـم مـی گـفـت و لذا قدر ایشان بر اثر این تواضع و فروتنی نشاءت گـرفته از عطوفت ایشان مجهول مانده است . وقتی ما آمدیم قم ، تقاضا کردیم که ایشان درس نگویند الا درس خارج .

و هنگامی که شاگردان مخلص ایشان مشاهده می کنند که استاد فرزانه شان پس از تدریس نـُه درس بـرای یک طلبه کتاب حاشیه را تدریس می کنند و از ایشان می خواهند که ((چون دیـگران نیز می توانند این تدریس را انجام دهند. بهتر است شما استراحت کنید)) با ملاطفت و مهربانی خاصی می فرمایند:

انسانی از من تقاضایی کرده است و من در حدّ امکانم تقاضایش را برآورده می کنم .

نماز شب پشت در مسجد!

هـمـیـشـه آقـای شـاه آبـادی قبل از اذان صبح برای نماز شب به مسجد می آمدند، یک شب که برف زیادی آمده بود، آقای شاه آبادی پشت در می مانند و همان جا برف های پشت در مسجد را کـنار می زنند و تا اذان صبح به نماز شب می ایستند، موقع اذان که خادم در را باز می کـنـد و مـی بـیـنـد آقـا نماز را پشت در خوانده ، عذرخواهی می کند، آقا می گوید تو خواب بودی و تکلیفی نداشتی ... .

یـکـی دیـگـر از شـاگـردان و شـیـفـتـگـان آن سـالک الی اللّه عـالم نـاسـک حـاج اسماعیل دولابی است . ایشان در مورد اخلاق اجتماعی آن مرحوم می فرماید:

مـرحـوم شـاه آبـادی حیای زیادی داشت . من عالم زیاد دیده ام . با مرحوم شاه آبادی هم زیاد مـحـشـور بـوده ام . بـارهـا بـه مـنـزل مـا مـی آمـدنـد. هـیـچ کـس از عـلمـا را مـثـل او نـدیـدم کـه بـا آن هـمه علم ، حیایش به این زیادی باشد. اگر در بین راه یک بچه جـلوی ایـشـان را مـی گـرفـت و یـک سـاعـت از ایـشـان سـؤ ال می کرد، می ایستاد و به سؤ الاتش پاسخ می داد و حیا مانع می شد که صحبت را قطع کند و به راهش ادامه دهد.

فـعـالیـت هـای اجـتـمـاعـی و تـلاشـهـایـی کـه در جـهـت رفـاه حـال عـمـوم مـردم بـویـژه مـتـدیـنـیـن انـجـام مـی دادنـد بـه اندازه ای است که خود رساله ای مـفـصـل مـی طـلبـد. اقـدامـات مـبـتـکـرانـه ای هـمـچـون تـاءسـیس ‍ صندوقهای قرض الحسنه تشکیل شرکتهای مخمس ، تاءسیس مدرسه ای برای نوجوانان ، تاءسیس ‍ هیئت های سیار که در آن روزگـار از اهـمـیـت ویـژه ای برخوردار بود، از دید باز و وسعت تفکر ایشان حکایت دارند.

از مهمترین نکات برجسته تفکر ایشان ، تاءکید بر کار جمعی و گروهی می باشد. ایشان با اعتقاد به این مطلب که بدون کار منسجم و تشکیلاتی نمی توان در صحنه سیاسی و اجـتـمـاعـی تـوفـیـق مـهـمـی به دست آورد، در کتاب ((شذرات المعارف )) پیشنهادات جالب تـوجـهـی در جـهـت ایـجـاد تـشـکـیـلات فـوق ارائه مـی دهـد و تـا حـد امـکان آن را در مسجد و مـحـل زنـدگـی خـود پـیاده می کند. قاطعیت ، سازش ناپذیری ، مبارزه با انحرافات و کج روی های اجتماعی از خصایصی بود که آیت اللّه شاه آبادی واجد آن بودند. خصایصی که مرحوم پدرشان نیز از آن بهره مند بودند. آیت اللّه نور اللّه شاه آبادی می گوید:

والد بـزرگـوار، بـه اتـفـاق پـدر و بـرادرشـان در هـمـسـایـگـی سـراج المـلک منزل داشتند. در نزدیکی محل سکونت ایشان ، مرکزی وجود داشت که متعلق به شخصی به نـام ((کـنـت )) ارمـنی بوده که نه تنها محل لهو و لعب به شمار می آمده بلکه مرکز شراب سـازی بـود و گـفته می شد که شراب دربارشاهی را نیز از آن جا تهیه می کنند. مرحوم جـد مـا (آیـت اللّه العـظـمـی مـیـرزا مـحـمد جواد اصفهانی حسین آبادی ) پس از آگاهی از این مـوضـوع بـه عـنـوان نـهـی از مـنـکـر، صـاحـب مـحـل مـزبـور را از ادامـه اعـمـال خـلاف شرع منع فرمود، و چون مؤ ثر واقع نگردید یک روز به اتفاق مرحوم والد (آیـت اللّه العظمی محمد علی شاه آبادی ) و عموی ایشان (آیت اللّه میرزا علی محمد الشریف ) و جـمـعـی از مـتـدیـنـیـن بـه آن جـا رفته ، ابتدا خم های شراب را شخصا در چاه خالی می نمایند و سپس سایرین به دستور ایشان بقیه شراب ها را بدون آن که ظروف را بشکنند یا به محل آن لطمه بزنند خالی کرده و خارج می شوند. ایشان می فرمایند فقط چنانچه ایـن مـحـل فـسـاد، خـریـداری شـده و تـبدیل به مسجد شود، از مراجعت به اصفهان خودداری خـواهـنـد نـمـود. بـالاخـره امـر ایـشـان بـا خـریـداری شـدن آن محل و تبدیل به مسجد اجرا می شود و ایشان در آن مسجد، اقامه جماعت می نمایند.

سلوک خانوادگی

ابـعـاد وسـیـع زنـدگـی بـزرگـانی همچون آیت اللّه شاه آبادی و چند وجهی بودن اخلاق عـارفـانـه آنـان قـابـل تـوجـه اسـت . ایـشـان در خـانـه آنـگـونـه عـمـل مـی کردند که در خارج خانه بدان توصیه می کردند و رفتارشان در خانه ، گفتار بیرون خانه را مهر تاءیید می زد:

رفـتـارشان با فرزندان این طور بود که هیچ تفاوتی بین بچه ها نمی گذاشتند... هیچ وقـت بـچـه هایشان را هر چند کوچک بودند، کوچک نمی شمردند، وقتی بچه ها را صدا می زدند نمی گفتند: تو بلکه از لفظ ((شما)) استفاده می کردند و با عنوان ((آقا)) صدا می کـردند یعنی عملا ادب را به ما یاد می دادند. یا مثلا به ما می گفتند شب زنده داری کنید و مـا مـی دیـدیـم کـه هـم خـودشـان و هـم مـادرمـان نـیـمـه شـب بـلنـد مـی شـونـد و ایـن عمل برای ما تاءثیر داشت . یا اینکه عملا به ما قناعت و رعایت حدود را یاد می دادند.

و این احترام متقابل و رعایت حدود پدر و فرزندی است که محیط خانه را شاد و آرام نگه می دارد و زمینه را برای عبادت خالق هستی فراهم می آورد. فرزندشان آیت اللّه نوراللّه شاه آبادی می گوید:

البـتـه مـا هـم خـیـلی بـه ایـشان احترام می گذاشتیم . هر وقت خدمت ایشان می رسیدیم دست ایشان را می بوسیدیم و اجازه می گرفتیم و در محضرشان می نشستیم .

آری ، آنـچـه در تـربـیـت فـرزنـد مـهـم اسـت ، رفـتـار و کـردار والدیـن در مـنـزل اسـت و تـوصـیـه هـا هـنـگـامـی تـاءثـیـر مـی گـذارنـد کـه بـا عمل همراه باشند. دختر مکرمه ایشان در مورد اخلاق خانوادگی ایشان می گوید:

رفـتارشان با مادرم بسیار خوب بود و من هیچ وقت ندیدم کوچک ترین بی احترامی بکنند. در ایـن مـدت 15 سـال من یک صدای بلند از ایشان نشنیدم ... من اخم ایشان را ندیدم . اصلا یـکـی از خصوصیات ایشان بود که به فرزندان و خانواده اخم نمی کردند... خیلی خوش اخلاق بودند.

گستره علوم

سـخـن گـفتن از دایره علوم فردی همچون آیت اللّه شاه آبادی کارآسانی نیست . لاجرم از آن دریای گسترده ، به قدر رفع تشنگی قطراتی می نوشیم :

آیـت اللّه شـاه آبادی ریاضیات را به خوبی می دانستند. حتی در علوم غریبه همچون جفر، رمـل و اسـطـرلاب کـه تـنـهـا افـراد مـعـدودی آن را مـی دانـنـد مـهـارت کـامـل داشـتـند. به گونه ای که گاهی بعضی از افرادی که این علوم را می دانستند و در بعضی از مراتب آن اشکال داشتند، نزد ایشان می آمدند و اشکالات خود را رفع می کردند، آیت اللّه شاه آبادی همچنین به زبان فرانسه تسلط داشتند.

آری ! بـرای گـسترش معارف اهل بیت اگر لازم باشد مجتهد مسلم و عارف کتومی همچون آیت اللّه شاه آبادی به یادگیری زبان فرانسه اقدام می کند:

یـک بـار در مجلسی من پیش ایشان بودم ، خانمی فرانسوی می خواست مسلمان شود، فردی هـم آنـجا بود که می خواست با آن خانم ازدواج کند. آقای شاه آبادی با آن خانم به زبان فرانسه صحبت کردند و او هم مسلمان شد.

یـکـی از شـیـفتگان مقام علمی ایشان ، مرحوم شهید آیت اللّه مرتضی مطهری بود. ایشان در مورد مقام علمی آیت اللّه شاه آبادی نوشته اند:

آقـای مـیـرزا مـحـمـد عـلی شـاه آبـادی تـهـرانـی الاصـل ، جـامـع المعقول و المنقول بود. در فلسفه و عرفان شاگرد میرزای جلوه و میرزای اشکوری بوده است . در تهران به مقام مرجعیت و فتوا رسید. در سالهای اقامت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حـائری در قـم ، بـه قـم مـهـاجـرت کـرد و فـضـلا از مـحـضـرش کمال بهره را بردند. در عرفان امتیاز بی رقیبی داشت .

بسیاری از بزرگان حوزه قم از نظر معارف ، دست پرورده این مرد بزرگ بودند.

شـاگـردان زیـادی در مـحـضـر این عالم بزرگوار پرورش یافتند اما نکته بسیار مهم در زنـدگـی ایـشان این بود که مقید به انجام تکلیف الهی بودند. مهارت فوق العاده ای که در بـیـان فـلسفه و عرفان داشتند جنبه فقهی و اصولی ایشان را تحت الشعاع قرار داده بود چنان که شاگرد دیگر ایشان مرحوم آیت اللّه سید هاشم آملی فرموده اند:

اسـتـاد مـعـظـم مـا مـردی فـقـیه و فیلسوف و عارف بودند. حقیر در تهران ، مدت مدیدی در مـحـضـر ایـشـان افـتـخـار تلمّذ داشتم ... ایشان مهارتشان تنها در فلسفه و عرفان نیست ، مـهـارت ایـشـان در فـقـه و اصـول بـیـش از فـلسـفـه اسـت ، لکـن فـقـه و اصـول ایـشـان را آن جـنـبه عرفانی که داشتند مستور کرد و سبب شد که شهرت ایشان در عرفان مشکوف نشود.

مـقام علمی بس ارجمند، حافظه قوی ، هوش و ذکاوتی فوق العاده ، نظم و پشتکار و مهمتر از هـمـه اسـتـفـاده بـهـینه ایشان از وقت از او استاد زبردست و قوی در همه رشته ها ساخته بود.

شاید بتوان گفت حضرت امام (ره ) در این مراتب نیز از ایشان الگو گرفته بودند. یکی از شاگردان ایشان در درس فلسفه چنین می گوید:

مـرحـوم آیـت اللّه شاه آبادی صبحها قبل از اذان صبح ، پیاده به مسجد جامع بازار تشریف مـی آوردنـد... هـمـه روزه بـعـد از نـمـاز صـبـح وقـتـی کـه ایـشـان بـه طـرف مـنـزل مـراجعت می فرمودند، از محضر ایشان استفاده می کردم و ایشان برای من و...، (در راه برگشت از مسجد) منطق منظومه حاج ملا هادی سبزواری را از حفظ تدریس می کردند.

نـکـته جالب توجه ، خستگی ناپذیری ایشان در تدریس بود و شاید همین صفت موجب شده بود تا درس نسبتا سنگینی همچون منطق منظومه را از حفظ و در راه تدریس کند. حضرت امام خمینی درباره استاد خود چنین فرموده اند:

آیـت اللّه شـاه آبـادی در حـوزه عـلمـیه قم روزی 9 درس تدریس می کردند که از نیم ساعت قـبـل از طـلوع آفـتـاب شـروع مـی شـد و تـا نـیـم سـاعـت قبل از ظهر ادامه داشت و اولین درس ایشان هم ، درسی بود که ما شرکت می کردیم .

مـرحـوم سـیـد احـمـد آقـا خـمـیـنـی (ره ) فـرزنـد بـرومـنـد امـام نقل می کنند:

از امام پرسیدم که در درس مرحوم آیت اللّه شاه آبادی چند نفر بودید؟ فرمودند:

گـاهـی کـه زیـاد مـی شـدیـم سـه نفر، ولی بیشتر اوقات من تنها بودم و عرفان را نزد ایشان می خواندم .

پـرسـیـدم ایـشـان چـگـونـه بـودنـد؟ فـرمـونـد: ((مـن از آقـای شـاه آبـادی سـؤ ال کردم مطالبی را که شما می گویید در کتاب نیست ، از کجا می آورید؟ گفتند: گفته می شـود! یـعـنـی از خـودم مـی گـویـم . ایـشـان حـقّ بزرگی بر گردن من دارند و کاملا وارد بودند، چه در فلسفه و چه در عرفان ... .))

پرسیدم چند سال نزد ایشان عرفان خواندید؟ امام فرمودند: ((درست یادم نیست ، ولی پنج شش سال شد.)) و افزودند.

آقای شاه آبادی شرح فصوصی که می گفتند فرق می کرد با شرح فصوص قیصری ، ایشان از خودش ‍ خیلی مطلب داشت .

در عـظمت مقام علمی ایشان همین بس که در سن هیجده سالگی به درجه اجتهاد می رسند و از مـحـضـر بـزرگـانـی هـمـچـون آخـونـد خـراسـانـی ، شـیـخ الشـریـعـه ، سـیـد اسماعیل صدر، مرحوم شربیانی و میرزا حسین خلیلی و از محضر مبارک میرزای شیرازی که از میان صدها نفر، تنها به شش نفر اجازه اجتهاد داده است ، اجازه اجتهاد می گیرد.

استاد روح اللّه

چـه دریایی است که روح با عظمت و تشنه خمینی را سیراب می کند، آتش درونش را آرامش ‍ مـی بـخـشـد و کـیست که روح اللّه را محو تماشای یار می کند و پرتوی عمیق از آتشفشان جانش به قلب لطیف او می زند و او را عاشق خود و راه و رسم خود می نماید.

ما که از مراودات این بزرگمرد الهی خبر نداریم . ما چه می دانیم که روح اللّه در سیمای جانبخش شاه آبادی بزرگ چه می بیند که از زمان آشنایی لحظه ای او را رها نمی کند تا جـایـی که گاهی تنها مشتری درس اخلاق او می شود، تنها این را می دانیم که دیگران می آیند و می روند اما خمینی می آید و می ماند و استادش را به هیچ قیمتی رها نمی کند. این را می دانیم که خمینی به حدّی شیفته و فریفته اوست که ممکن نیست نام او را بر زبان جاری سازد و کلمه ((روحی فداه )) را به دنبال آن نگوید!

مـی دانـیـم کـه خمینی با هیچ احدی رودربایستی ندارد. احدی را بیجا نمی ستاید و اصولا روح بلند و آسمانی او به هر کسی دل نمی بندد و هر قطره ای را دریا نمی پندارد.

شاید بتوانم ادّعا کنم که هیچ کس به اندازه من ، ایشان را نشناخته است .

آری ! تـا گـوهـر را نـشـنـاسـی قـدر آن را نـدانی و خمینی است که می تواند قدر گوهر وجـودی آیـت اللّه شـاه آبـادی را بشناسد و به روح لطیف او پی ببرد و دقیقه ها و لطایف روحانی او را درک نماید.

من در طول عمرم روحی به لطافت و ظرافت آیت اللّه شاه آبادی ندیدم .

و می فرمود: ((مرحوم شاه آبادی لطیفه ای ربانی بود.))

مـاجـرای سـرگـشتگی و تشنگی و جویندگی روح اللّه و یافتن گمشده ای که سالها به دنبال او بوده است را از زبان شیرین خودش می خوانیم :

در حـوزه کـه بـودم احـساس می نمودم گمشده ای دارم که برای یافتن آن تلاش می کردم . روزی مـرحـوم حـاج آقـا مـحـمـد شـاه آبادی در مدرسه فیضیه به من برخورد و گفت : اگر گمشده ات را می خواهی در فلان حجره نشسته است . گفتم : چه کسی را می گویی ؟ گفت : حـاج آقـا شـاه آبـادی . چـون مـتوجه حجره مورد نظر شدم دیدم مرحوم آقای شاه آبادی با مرحوم آیت اللّه حائری ، مؤ سس حوزه علمیه قم ، نشسته و بحث می کننند... من هم گوشه ای بـه انـتـظـار ایـسـتـادم ، پـس از تـمـام شـدن بـحـث مـرحـوم شـاه آبـادی بـه سـوی مـنـزل حرکت کردند. من هم دنبالشان رفتم ، در بین راه تقاضا کردم که با ایشان یک درس فـلسـفـه داشـتـه بـاشـم . امـا زیـر بـار نـرفـتـنـد... سـرانـجـام تـا قـبـل از رسـیـدن به منزل ، ایشان را راضی نمودم که درس ‍ فلسفه را شروع کنند، وقتی پـذیـرفتند گفتم آقا من فلسفه نمی خواهم : گمشده من چیز دیگری است برای همین از شما بحث عرفان می خواهم ، اما قبول نمی کرد تا این که به منزلشان رسیدیم . در این هنگام تـعـارف کـردنـد تـا وارد شـوم ، بـرای ایـنـکه به نتیجه برسم پذیرفتم . در خانه او حـالتـی یـافـتـم کـه گـویـی هرگز نمی توانم از ایشان دست بردارم ، آن قدر اصرار نـمـودم تـا آنـکـه عـصـر روزی را مـعـیـن کـردنـد. از آن زمـان ، تـحـصـیـل من در خدمت ایشان آغاز شد. پس از دو ـ سه جلسه به جایی رسیدم که دیدم نمی تـوانـم از اسـتـادم جـدا شـوم . ابـتدا تنها در درس عرفان حاج آقای شاه آبادی حضور می یافتم اما بعد به جلسه های اخلاقشان هم رفتم .

شـایـد اکـنـون هـنگام آن ر سیده باشد که کلاه خود را قاضی کنیم و از خویشتن خویش سؤ ال کـنـیـم کـه گـمـشـده مـا چـیـسـت ؟ گـمـگـشـتـه مـا کـدام اسـت ؟ بـه دنـبـال چـه مـی رویـم ؟ و چه هدفی را دنبال می کنیم ؟ راستی آیا به اندازه ای که برای یـافـتـن نشانی منزل دوستی یا برای پیدا کردن جای اداره ای یا مغازه ای تلاش کرده ایم بـرای درک مـحـضـر عـالم یـا اسـتاد یا عارفی که ما را از تمنیات نفس برهاند و به سر مـنـزل مـقـصود برساند؛ تلاش کرده ایم ؟! شاید ما گمشده ای نداریم و صد البته کسی که گمشده ای ندارد در پی یافتن آن هم نخواهد بود! اما خمینی پس از سالها سرگشتگی و جـویـنـدگی گمشده اش را در وجود استادی همچون شاه آبادی می یابد و وقتی می یابد هیچگاه رها نمی کند.

اگر آیت اللّه شاه آبادی هفتاد سال تدریس می کرد من در محضرش حاضر می شدم چون هر روز حرف تازه ای داشت .

و استاد درباره شاگرد بی نظیرش می فرماید:

مـن شـاگـردی دارم بـه نـام آقـا روح اللّه کـه اگر به او تنها چند دقیقه درس بدهم نمی گوید کم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمی گوید کافی است .

مرید و مرادی این استاد و شاگرد والامقام به گونه ای بود که در یک کلام می توان گفت امـام خـمـینی (ره ) در همه یا اکثر امور اخلاقی از استاد خود بهره گرفت چنانکه مرحوم آیت اللّه شاه آبادی به اساتید خود فوق العاده احترام می گذاشت و هرگاه نامی از استاد خود مـرحـوم آخـونـد خـراسـانـی صـاحـب کـتـاب کـفـایـة الاصـول بـه مـیـان مـی آورد بـه دنـبـال آن ((روحـی فـداه )) مـی نـوشـت . و بـه راسـتـی آنان که مقام علم و عالم و استاد را شناختند از فدا کردن جان در راه او ابایی ندارند.

ذوب در ولایت

شـوریـده حالان و سالکان طریق محبت جملگی در سلسله دلدادگی چون حلقه هایی به هم پـیـوسـتـه اند. آنان نه خود را می بینند و نه خود را می شناسند. چشم در چشم مراد خویش دارند و در محبت و دوستی آنان ذوب می شوند.

ولایت اهلبیت نشان سرسپردگی شاه آبادی است . او تجلی توحید و تمامی معارف الهی را در دوستی ائمه هدی بویژه حضرت صدیقه طاهره (س ) می داند.

اساس دین ، حبّ فاطمه (س ) است . اساس اسلام بغض به اعداء فاطمه (س ) است و هر که فاطمه را بخواهد و بغض اعداء او را داشته باشد، او مسلمان است .

و چـه سـرّی نـهـفـتـه اسـت در این محبت ، این راز را چگونه می توان دریافت ؟ چه کسی می تـوانـد از سـیـر الی اللّه بـه واسـطه زهرای اطهر(س ) سخن بگوید جز کسی که راه را رفته باشد و به مقام قرب الهی رسیده باشد:

سـالک الی اللّه در صـورتـی مـی تـوانـد بـه جـایـی بـرسـد کـه در ضـمـن سـیـر، اول مـرتـبـه اتکا به خانم حضرت صدیقه داشته باشد و این محبت خانم حضرت صدیقه اسـت کـه انسان را به راهی که باید برود هدایت می کند و اگر نباشد اصلا سیری وجود نـخـواهد داشت ... محال است سالک سیر و سلوک کند و به جایی برسد مگر از طریق خانم حضرت زهرا(س ).

نـمـود و نـمـاد ایـن شـیفتگی و ارادتمندی به حضرت صدیقه طاهره محدود نمی شود. او در مـحـبـت مرزی نمی شناسد. با شنیدن نام هر یک از ائمه هدی ، به گونه ای آرام و قرار از کف می دهد که نه تنها اشک از چهره نورانی اش فرو می ریزد بلکه رنگش تغییر می کند. بـرای ذکـر مـصـیـبت لازم نیست کسی حضور او روضه کشف بخواند و یا او خود، از مصیبات عـمـیـق سـیـد الشـهـداء و یاران با وفایش بگوید، تنها کافی است او نامی از علی اصغر حـسین (ع ) ببرد و یا حتی یادی از کربلا بکند، آن گاه چشمهای تماشایی او را می بینی کـه دریـایـی شـده انـد و شـانـه هـایـش را کـه بـه آرامـی تـکـان مـی خـورنـد. مـعـرفـت کامل او نسبت خاندان اهلبیت به حدی عمیق و ریشه دار است که از عدم شناخت مردم نسبت به این خاندان گله مند می شود و می فرماید:

بـه خـاطـر عـدم شناخت است که مردم درک مقام حضرت علی اصغر را نمی کنند و می گویند ایشان طفل ششماهه بوده ، در حالیکه بچه ششماهه امام حسین (ع ) با فرزند 24 ساله امام تفاوتی ندارد و ما از درک این معانی و مفاهیم ناتوانیم .

آری ! حسین حقیقت دین است و پادشاه دلها و هر که با او همراه شود، حامی ولایت است و حامیان ولایت همه مردان سلوکند و راهیان راه ! از طفل گاهواره تا علمدار ماه پاره !

آیـت اللّه شـاه آبـادی اکـثـرا در مـنـبـرهـا و سـخـنـرانـی هـایـشـان روضـه حـضـرت ابـوالفـضـل (ع ) را مـی خـوانـدنـد و از آن حـضـرت تـعـبـیـر مـی کـردنـد بـه ابوالفضایل .

کرامات

چـنانکه در شرح حال عرفای پیشین آمد، اینان کشف و شهود و کرامات و انجام کارهای خارق العـاده را بـه منزله نقل و نبات در راه می دانند که سالک در راه برای شیرینی کام خود و دیـگـران گـاهـی و بـه مـنـاسـبتی در خور، گوشه چشمی به آن دارد. بزرگان رهرو این طـریـق و غـواصـان ایـن بـحـر عـمـیـق نـه تـوجـهـی بـه کـرامـت دارنـد و نـه دل بـسـتـه کـشـف و شـهـودنـد. آنـان در گرو معشوق حقیقی و حاکم علی الاطلاق حضرت رب الاربـاب نـهاده اند و در این مسیر اگر به فیض کرامتی و یا توفیق شهودی دست یافتند آن را به منزله سرّ ربوبی تلقی کرده و افشای آن را موجب منقصت مقام می پندارند.

در ایـن مـیـان مـرحـوم آیـت اللّه شـاه آبـادی بـه حـق ، عـارف مـکتوم نام گرفته است . زیرا جـدیـّتـی تمام و پافشاری و اهتمام فراوانی در پنهان ساختن مقامات و کرامات داشته اند. آری !

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

عارفان که جام حق نوشیده اند

رازها دانسته و پوشیده اند

بر لبش قفل است و بر دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

اکنون می خواهیم از آن ((لب خموش و دل پر از آواز)) بخواهیم رازهایی در خور فهم ما به ما بازگوید. آری !

اکنون می خواهیم از آن قفلها که گاهی به طنازی گشوده شده ، عبور کنیم و از آن مائده های بهشتی اندکی کام خود را شیرین سازیم . به امید آنکه پروردگار خوبی ها، قدرت درک و فهم و هضم این رخدادها را به ما عنایت کند:

طی الارض

آیت اللّه نوراللّه شاه آبادی تعریف می کند:

روزی مـن بـه هـمـراه دو نـفـر دیـگـر از شـاگـردان آقـا در مـحضر ایشان بودیم که ایشان فـرمـودنـد: سـالک اگـر روی افـکـار و خـطـورات خـود تـمـرکـز کـنـد (یـعـنـی کـنـتـرل کـنـد) در هـمـان اوایـل ، طی الارض نصیبش می شود. پس از این حرف ما چند نفر در گـوشـی از هـم پـرسیدیم که آیا تو طی الارض داری ؟ خیر! شما چه ؟ من هم که ندارم و نـتـیـجـه گـرفـتـیم که خود آقا چنین قدرتی را دارد. به ایشان عرض کردیم : آقا ما از هم پرسیدیم و دیدیم که هیچ یک چنین ویژگی نداریم ، پس شما در صحبت خودتان ، که را می فرمودید؟ ایشان فقط یک جمله پاسخ داد:

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

خبر غیبی

از دورانـی کـه در نـجـف در خدمت حضرت امام (قدس سره ) بودم ، خاطره جالبی را به یاد دارم . قـبـل از تـشـریـف فرمایی امام به نجف ، شبی در خواب دیدم که در ایران ، آشوب و جنگ است ، به خصوص در خوزستان ، سرتمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بـود و در ایـن جـنـگ ، یکی از نزدیدکان من شهید شده بود و این جنگ که خیلی طولانی شده بـود و فـرمـانـدهـی ایـن جـنگ را هم حضرت سید الشهداء(ع ) برعهده داشتند، با پیروزی ایران تمام شد... از خواب بیدار شدم . پس از تشریف فرمایی امام به نجف ، این خواب را بـرای ایـشان تعریف کردم . ایشان تبسمی کردند و فرمودند: این جریان واقع خواهد شد. عـرض کـردم : چـطـور آقـا! فـرمـودنـد: بـالاخـره معلوم می شود. من دوباره اصرار کردم و سـرانجام ایشان فرمودند: من یک نکته به تو می گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والد شما بودم . بسیار به ایشان علاقه داشتم . بطوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نـسـبـت به اسرار نمی دانستند. روزی ایشان (آیت اللّه شاه آبادی ) برای من مسیر حرکت را بـیـان کـردنـد و فـرمـودنـد کـه : ((تـو انقلاب خواهی کرد و پیروز هم می شوید و جنگی بـرایـتـان در خـوزسـتـان رخ مـی دهـد کـه یـکـی از اقـوام مـا نـیـز در آن جـنـگ بـه شـهادت نایل خواهد شد.))

سپس فرمودند: ((حالا البته زود است ، تا آن زمانی که این مسیر شروع شود زود است ، اما می رسد.))

ایـن حـرف امـام تـا وقوع انقلاب و پس از آن و حتی تا جنگ ایران و عراق به یاد من نماند. یـعـنـی اصلا آن را فراموش کرده بودم تا اینکه در یکی از سفرهایی که به جبهه رفتم ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد آن خواب افتادم و مجددا در اردیبهشت 1363 برادرم به شهادت رسیدند و مـن دوبـاره بـه یـادم آمـد کـه حـضـرت امـام (ره ) از قول مرحوم والد فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهد افتاد!))

آری ! بـرای چـشـمـهـای حـقـیـقـت بـیـن ونافذ شاه آبادی که مکان و زمان را در می نوردد این گـونـه خـبـرهـا امـری عـادی است . چرا نباشد. اوست ک در اطاعت محض از حضرت ربّ از همه خـواهـشـهـای نـفـسـانـی گـذشـتـه اسـت و بـه سـرچـشـمـه عـلم و مـعـدن غـیـب متصل شده است . همانگونه که خود ایشان در این باره می فرماید:

در دیار سلام (نجف اشرف ) عزم چلّه نشینی در محضر مولی الموالی (امیرالمؤ منین علی (ع ) ) را داشـتـم و بـه ایـن عـزم جـامـه عـمـل پـوشـانـدم . پـس از گـذشـت چهل روز دیدم که باب علم به رویم گشوده شد و همه چیز برایم واضح و مبرهن گردید.

آری ! من اخلص للّه اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمة من قلبه الی لسانه .

اما افسوس که این چشمه های حکمت که از قلبهای دریایی حکایتها دارد ظرفی در خور نمی یابد تا در آن حلول کند. افسوس !

افـسـوس کـه از ایـن بـاب عـلم تـنها یک نفر، آری تنها یک نفر جرعه جرعه بی پروا می نـوشد شاید دلهایی به وسعت دریا می طلبد که پذیرای علوم علوی باشد و هنگامی که دل آمـاده نـبـاشـد و ظـرفـی بـرای پـذیـرش ؛ ایـنان نیز بر لبها مهر می زنند و صمت و سکوت پیشه می سازند.

و ای کاش می شد از آن رازهای سر به مهر و ناب خبرهایی بدین سو می آمد! ای کاش ! اما چه کنیم که : نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست ؟!

و ایـن چـنـیـن اسـت کـه حضرت روح اللّه می فرماید: ((گاهی که زیاد می شدیم سه نفر، ولی بیشتر اوقات من تنها بودم و عرفان را نزد ایشان می خواندم .))

عصای موسایی

اوقـاف از آقـای شـاه آبـادی خـواسـتـه بودند که بروند مسجد نماز بخوانند، ولی رژیم پـهـلوی مـنبر رفتن آقا را منع کرده بود و خادم مسجد را تهدید کرده بود که اگر در مسجد را باز کند توبیخ می شود.

تا اینکه یک روز که آقا به مسجد می آیند خادم در شبستان ، پشت ستون ها پنهان می شود. آقای شاه آبادی چندین بار صدا می زنند اما کسی در را باز نمی کند. آقا با عصا به در چـوبـی اشـاره مـی کـنـد و در چـوبـی خـود بـه خود باز می شود. خادم مسجد جلو آمده و می گـویـد: تـقـصـیـر مـن نبوده ! آقا می گوید: خدا از سر تقصیر شما بگذرد، بالاخره وارد شبستان شده و مشغول نماز می گردند و تا اینکه رئیس شهربانی می رسد و با کفش وارد مسجد شده به آقا می گوید نماز نخوانید. آقا می فرمایند کشور کفر است که می گویید نـمـاز نـخـوانـیم ؟ اینجا کشور اسلام است . بعد به رئیس شهربانی می گوید برو اذان بـگـو! و کـفـشهایت را هم در بیاور. رئیس شهربانی هم اطاعت می کند و بیرون آمده اذان می گوید و به همین علت هم از شهربانی اخراجش می کنند.

آری ! هنگامی که محور همه کردار و گفتار آدمی ، خداوند قادر باشد سالک کار خدایی می کـنـد و بـه مـضمون آن حدیث شریف چشم و گوش و دست وهمه اعضا و جوارح او رنگ خدایی می گیرد.

آری ! در چوبی باز می شود و رئیس شهربانی که با کفش روی فرش مسجد آمده به امر آقـا اذان مـی گـوید و نماز می خواند. و این گونه است که هر که خداوند را اطاعت کند همه موجودات مطیع او می شوند و گفتار و رفتارش رنگ خدایی پیدا می کند. و چرا رنگ خدایی نـگـیـرد جان و روحی که در معرض نفحات قدسی حضرت ولی اللّه الاعظم قرار بگیرد و عـرض حـاجت به بارگاه مقدس ولی عصر داشته باشد. خاطره ای که آیت اللّه نصر اللّه شاه آبادی تعریف می کنند مؤ ید این مطلب است :

یـادم هـسـت مـرحـوم آیـت اللّه صـدر کـوپـایـی ، از علمای بزرگ و اساتید بزرگ اصفهان بـودند و ارتباط نزدیکی با مرحوم والد داشتند و مرتب با پدر مکاتبه می کردند. مرحوم والد نیز هیچ یکی از نامه های ایشان را نگه نمی داشتند و از بین می بردند. تنها نامه ای را کـه ایشان فراموش کرده و گذاشته بودند و رفته بودند، مشاهده کردیم و در آن نامه ، آیـت اللّه صـدر کـوپـایـی ، اصـرار کـرده بود که ((در وقت تشرّف ، این مطلب یادتان نـرود)) مرحوم والد که از نماز برگشتند، با حالت اضطراب به سراغ نامه رفتند و آن را پـاره کـردنـد ما از این آثار می فهمیدیم که ایشان ارتباطاتی با مقام ولی عصر(عج ) دارند، ولی خودشان تظاهری نداشتند و صحبتی نمی کردند.

خداوندا! مرا قدرت درک و فهم این کرامات عنایت فرما و دلهای ما را آماده فیض معارف ناب تـوحـیـدی قـرار بـده ! بـه گـونـه ای کـه بـه فـرمـوده امـام راحـل (ره ) اگـر قـدرت فـهـم آن را نـداریـم انـکـار نـکـنـیـم کـه انـکـار فضایل و به دیده حقارت به آن نگریستن عواقب سختی را در پی خواهد داشت .

عاقبت زخم زبان

در زمـان قـدیـم ، حـمـام هـای عـمومی دارای خزینه بود. روزی آیت اللّه شاه آبادی به حمام رفـتـه بـودنـد و پـس از شـست و شوی خود، وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن ، بـیـرون آمـدند و چون می خواستند از سطح حمام بگذرند احتیاط می کردند آب های کثیف بر بدنشان نریزد. سرهنگی که او نیز در حمام بود، چون احتیاط ایشان را دید، زبان طعنه و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد. ایشان از این تمسخر و طعن او خیلی ناراحت شدند، اما چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند.

فـردای آن روز مـشـغـول تـدریـس بـودنـد کـه صـدای عـده ای کـه جـنـازه ای را حمل می کردند شنیدند، پرسیدند چه خبر شده است ؟ اطرافیان جواب دادند که آن سرهنگی کـه دیـروز در حـمـام بـه شـمـا اهـانـت کـرد، وقـتـی از حـمـام بـیـرون آمـد سـر زبـانـش تـاول زد و درد آن هـر لحـظـه بیشتر شد و معالجه دکترها نیز سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت ، زهر کلامش زهری بر جانش شد و از دنیا رفت .

بـعـدهـا هـر وقـت کـه آیـت اللّه شاه آبادی از این قضیه یاد می کردند، متاءثر و ناراحت می شـدنـد و مـی فـرمـودنـد: ای کـاش آن روز در حـمـام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نمی شد.

سه دستور العمل اخلاقی

قصد داشتیم مطابق معمول چند دستورالعمل اخلاقی از آن عارف بزرگ را یادآور شویم . اما بـا مـشـاهـده مـاجـرای ذیـل از آن صـرف نـظـر کـردیـم . شـاید روح آن مرحوم از دانستن ها و عـمـل نـکـردن هـا سـخـت آزرده شـود. مـاجـرای ذیـل کـه در بـردارنـده سـه دستورالعمل اخلاقی است برای آنان که قصد خودسازی دارند درس بزرگی است .

و اینک آن ماجرا:

یـکـی از بـازاریـان مـحـتـرم کـه از شـاگـردان ایـشـان بـود، نقل می کرد که ایشان ، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان ، با ناراحتی اظهار داشتند:

چـرا افـرادی کـه در اطـراف هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ و می فرمودند: آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید این قدر به زحمت نیفتم .

همین فرد می گوید:

بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم چه کنیم ؟ ایـشـان فـرمـودنـد: مـن بـه شـمـا سـه دسـتـور مـی دهـم ، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم .

سه دستور ایشان چنین بود:

1. مـقـیـد بـاشـید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هرکجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شـد، دسـت از کـارتـان بـکـشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.

2. در کـاسـبـی تـان انـصـاف بـه خـرج دهـیـد، و واقـعـا اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید. در معاملات ، چشم هایتان را ببندید و بـیـن دوسـت و آشـنـا و غـریـبـه و شـهـری و غـیـر شـهـری فـرق نـگـذاریـد. هـمـان اقل منفعت در نظرتان باشد.

3. از نـظـر حـقـوق الهـی ، گـرچـه مـی تـوانـیـد بـرای ادای آن تـا سال صبر کنید و امام معصوم (ع ) به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.

همین فرد می افزاید:

من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم ، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. روزی در نـمـاز جـمـاعـت دیدم که امام جماعت گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سـجـده و رکـوع هـسـتـنـد. پـس از نـمـاز بـه ایـشـان عـرض کـردم : شـمـا در حـال نـماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید. ایشان متحیر شد، تعجب کرد و فرمود: ((معذرت می خـواهـم . مـن از مـسـجـد و مـنـزل نـاراحـت شـدم ، لذا در نـمـاز گـاهـی ، مـی رفـتـم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی ، متوجه می شدم و بر می گشتم .))

ایـن اولیـن مـشـاهـده مـن بـود کـه در اثـر دسـتـورات آیـت اللّه شـاه آبـادی بـرایـم حـاصـل شـده بـود. در اثـر دو مـاه و نـیـم التـزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و بـرنـامـه را هـم چـنـان ادامـه دادم کـه مـشـاهـدات بـعـدی مـن ، دیـگـر قابل بیان نیست .

مـجـال سـخـن دیـگـر نیست ، هنگام عمل است . باید مهر سکوت بر لب زد. سخن سرایی کار ساز نیست ، همراهی و عزمِ دل راه چاره است .

بانک رحیل

و سـرانـجـام بـانـک رحـیـل شـاه آبـادی را به سوی خدا خواند. اینک ، روح استادِ روح الله آسـمانی شده است . این جسم خسته و تکیده توانِ کشیدن بار این روح بلند را در خود نمی بـیـنـد و سـر آن دارد کـه از او جـدا شـود! و مـگر می توان به ندای ((ارجعی الی ربّک )) پـاسـخ مـثـبت نداد. اینک آن روح لطیف مشتاقانه عزم سفر کرده است . با روحی آرام و قلبی مـطـمـئن و بـا دلی شـاد! آری ایـنـک پـس از هـفـده روز بـیـمـاری و 77 سـال عـمـر تمنّای وصال یار دارد و عزیمت به کوی دلدار. و او خود می داند که وقت رفتن است و هنگام ملاقات فرا رسیده است :

آیـت الله شـاه آبـادی هـمـیـشـه قـبـل از اذان صـبـح روزهـای جـمـعـه مـی آمـدنـد بـرای دعـای کمیل ! در یکی از شبهای جمعه که مصادف با ایام بیماری ایشان هم بود، در موقع خواندن دعـای کـمـیـل ، در حـالی که خیلی منقلب بودند فرمودند: اگر هفته آینده مرا ندیدید حلالم کـنـید و همین طور هم شد. آن دعا، آخرین دعای کمیل ایشان بود و این موضوع برای خودشان هم از قبل معلوم بود.

و آخـریـن کـلامهایی که از ایشان شنیده می شود نماز است و نماز! او در لحظه های هشیاری می خواهد بداند آیا نماز را بپا داشته است یا نه ؟ و سرانجام لحظات آخر فرا می رسد و لبان همیشه ذاکر استاد روح الله می گوید:

مرا (به طرف قبله ) برگردانید و سپس کلامی می گوید که شنیده نمی شود.

اکـنـون دیـگـر سـیـنه پر اسرار شیخ عارف کامل برای رفتن تنگ شده است . لحظه موعود فـرا مـی رسـد و شـیـخ عـارف کـامـل در روز پـنـج شـنـبـه سـوم صـفـر سال 1369 ه‍ . ق مطابق با 3 / 9 / 1328 ه‍ . ش به لقاء الهی می پیوندد. مردم و علمای بسیاری در تشییع جنازه آن سفر کرده ، متاءثر بر سر و سینه می زنند.

تشییع جنازه شان بسیار با شکوه بود و علمای بسیاری در آن شرکت کردند. یکی از رفقا که خیلی هم با تقوا بود می گفت : در تشییع جنازه یک لحظه آقای شاه آبادی را دیدم که جلوی جنازه فریاد می زد: لا اله الا الله !

آری ! هـرگـونـه زیسته ای همان گونه می روی و هر چه کاشته ای در آن لحظات درو می کـنـی . پـیـکـر مـطـهـر آن مـرحـوم پـس از تـشییع و تکفین به حرم مطهر حضرت عبدالعظیم مـنـتـقل و در مقبره ابوالفتوح رازی به خاک سپرده می شود. اما طائر روح آن عارف بزرگ بـه سـوی مـعـشـوق خـویـش ‍ پـرواز مـی کـنـد و در کـنار روح مولایش امیرالمؤ منین مسکن می گزیند:

هـمـان شـب خواب دیدم که جنازه ایشان را شستند و آوردند و گذاشتند در مسجد، بعد من دیدم ایشان در اتاقی مبله نشسته و جوانی آمد خدمتشان و پرسید آقا شما را کجا بردند؟

ایـشـان رو کـرد بـه من و گفت همان جا که منزل آسید ابوالحسن اصفهانی و حاج حسین قمی است مقبره این دو بزرگوار در نجف اشرف و در صحن و سرای امیرالمؤ منین (ع ) می باشد.

مبارک باد بر او همنشینی و مصاحبت با مولای متقیان ! طوبی له و حسن مآب .

اکـنـون زنـگـارهـا را بـا نـگـاه آسـمـانـی شـاه آبـادی از دل زدوده ام . دیگر نه دلزده ام نه دلمرده ، نه خسته ام و نه وامانده ! آیا راهی که او به من و مـا رهـنمود شده باز است ؟ آیا ما از آن همه شوریدگی و دلدادگی سهمی خواهیم داشت ؟! شـاه آبـادی راه را بـه من نشان داده است . او در اولین قدم حضور در پیشگاه خالق هستی را توصیه می کند. اکنون می خواهم نماز بخوانم ! می خواهم سجده کنم . دلم را می خواهم به دلدار بسپارم .

عـزمـم را جـزم کـرده ام کـه دلم را خـانـه تـکـانـی کـنـم و اغیار را، همه را... آری همه را، از جـایـگـاهـی کـه مـخـصـوص ذات کـبـریـاسـت بـرانـم . دلم را مـی خـواهـم بـه دریـا متصل کنم .

اکـنـون گـرچـه از گـذشـتـه ام سـخـت شـرمـنـده ام امـا دیـگـر غـافل ، سردر گم ، سردرلاک ، بی عار و بی تفاوت نیستم . حالا که این ستاره را میهمان دلم کرده ام باید از او نور بگیرم . حتما آن بارقه های عظیم ، جرقه ای را هم روشن خواهد کرد و طریق رفتن را به من نشان خواهد داد.

بـی گـمـان تـو، تـو کـه بـه انـدازه مـن شـرمـنـده نیستی و با من به تماشای این ستاره تابناک آمده ای عزمی راسخ تر داری و تصمیمی محکم تر! راه باز است و رهروان ، تو را و مـرا و هـمـه آنان را که هنوز دلمرده نشده اند به باز آمدن به راه ، فرا می خوانند. دلت گرم ! راه بیفت ، شاید آمدن تو مرا نیز دلگرم کند.

کلمات کلیدی
شاه‌آبادی  |  آیة الله شاه‌آبادی  |  عارف  |  می‎  |  ‏که  |  به‏  |  بـا  |  مـا  |  عارف بی‌بدیل آیة الله شاه‌آبادی  | 
لینک کوتاه :