×

نبرد نامتقارن و الگوی نبرد علوی


تعداد بازدید : 1236     تاریخ درج : 1392/06/26



 

 

 

تلخیصی سخنرانی دریادار پاسدار دکتر علی اکبر احمدیان

رئیس مرکز مطالعات راهبردی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

در همایش نقش معنویت در نبرد ناهمتراز

تعریف نبرد نامتقارن

پرهیز از قرینه سازی در برابر نقاط قوّت دشمن و تمرکز

شایستگی های کلیدی خودی روی نقاط ضعف دشمن، رویکرد

نامتقارن به رویکردی اطلاق می شود که می تواند با ایجاد تغییر و

تمایز هدفمند گردد. حالا این تغییر و تمایز هدفمند در کجا باید

صورت پذیرد؟ با ایجاد تمایز و تغییر در راهبرد، عملیات، تاکتیک و

تکنیک، محیط نبرد را به گونه ای تغییر دهد که آثار نقاط قوّت و

برتری های عمدتاً فناوری دشمن را منظور ما از دشمن، تهدید مدرن و

فرامدرن است به حداقل کاهش داده یا خنثی نماید و از طریق این

تغییر راهبردی محیط نبرد نوعی توازن غیر متقارن را با دشمنی

غیر متوازن مانند آمریکا به وجود بیاورد. پس جنگ نامتقارن از

جایی آغاز می شود که عدم تقارن وجود داشته باشد (با توجّه به

فرمول های رایج)؛ یعنی همین چیزی که امروز تعبیر به «برتری

نسبی» در دانشکده های نظامی می شود.


فرایند طرح ریزی نامتقارن چیست؟

فرایند طرح ریزی نامتقارن عبارت است از:

1. اوّلین اقدامی که می بایست انجام شود، شناسایی هوشمندانه شایستگی های کلیدی

خودی است. شایستگی کلیدی یعنی آن شایستگی هایی که در ما هست و در دشمن نیست

و نمی تواند آن را به دست بیاورد. درست است که ما به همه نقاط قوّت توجّه می کنیم امّا

شایستگی های کلیدی خودمان را استخراج می کنیم.

2. شناسایی ضعف موجود در مسیر شایستگی های کلیدی دشمن؛ یعنی شایستگی های

کلیدی دشمن را رصد می کنیم تا مشخص شود دشمن در مسیر این شایستگی های کلیدی چه

ضعفی دارد. ما می بایست در برابر آن ضعف از شایستگی کلیدی برخوردار باشیم.

3. ضعف هایی وجود دارد که در مسیر شایستگی کلیدی دشمن نیست؛ امّا ضعف هایی

است که استراتژی یا منافع حیاتی دشمن را به چالش می کشد؛ مثلاً حضور در خلیج فارس

که جزء منافع حیاتی آمریکایی هاست. اگر کسی بتواند این حضور را به چالش بکشد این

ضعف را در مسیر منافع حیاتی پیدا کرده است.

4. ضعف هایی که در ترکیب با محیط به یک ضعف اساسی تبدیل می شوند. ممکن

است یک ضعف فی نفسه در دشمن در مسیر قوت و مسیر حیاتی اش نباشد؛ امّا وقتی این

ضعف را در محیط جغرافیای خودتان تفسیر و جای گذاری می کنید می بینید با ترکیب نقاط

قوّت خودتان می توانید آن را به یک ضعف اساسی برای دشمن تبدیل بکنید، پس رصد

این نوع ضعف ها موضوع دیگری است که باید به آن پرداخته شود.

5. شناسایی مزیت های نسبی یا مطلق محیط که دو نوع هست: 1. گاهی محیط به لحاظ

ژئوپلتیک برای ما یک برتری قاطع یا یک نقطه برتری قاطع ایجاد می کند. 2. ترکیب

محیط با شایستگی کلیدی ما می تواند یک نقطه برتری اساسی ایجاد کند و برعکس برای

دشمن ضعف ایجاد کند.

این تقریباً فرایند عمده ای است که در طرح ریزی نامتقارن به طور مبنایی و مفهومی می

بایست طی شود.

الگوی نبرد علوی

سؤال این است که با این تعریف و با این فرایندی که برای این طرح ریزی نامتقارن بیان

شد، آیا ما باید امروز رابطه معنویت را با نبرد نامتقارن تعریف کنیم یا با امر دیگری؟

نبرد نامتقارن و رویکرد و دکترین آن و استراتژی پیش روی آن در یک سطوحی

درست هستند. این رویکرد را یک دَهْری هم می تواند انتخاب کند؛ یعنی در برابر رویکرد
متعارف کلاسیک یک دَهْری هم می تواند آن را برگزیند؛ کما اینکه در دنیا کسان دیگری

هم انتخاب کرده اند.

نامتقارن با تعریف فرایند و ماهیتِ گفته شده یک رویکرد فنی است پس باید بین این

رویکرد و آن چیزی که ما داریم تمیز بدهیم؛ لذا در سپاه بحثی مطرح شد با عنوان «الگوی

نبرد علوی». الگوی نبرد علوی خاصّ ما است و هیچ کس نمی تواند آن را انجام بدهد. حال

مختصات این مشخّصه بارز چیست؟ لازم به ذکر است که در همه شرایط و وضعیت ها

راهی برای انجام تکلیف وجود دارد. هیچ گاه نمی شود به تکلیف بی توجّه بود و «نه» گفت.

چه در اوج پیروزی و چه در شرایطی مانند خندق، آنجا که دشمن به ظاهر سیطره پیدا کرده

است، عمر بن عبدود می آید و می ایستد و آن جایی که سپاه اسلام مسلّط است باید به

همین گونه انجام تکلیف کرد. عاشورا انجام تکلیف است، پیروزی بدر هم انجام تکلیف است.

رابطه رویکرد نامتقارن با نبرد علوی

رابطه رویکرد نامتقارن با نبرد علوی به این شکل قابل تفسیر است که یک هم افزایی در حدّ

انفجارگونه بین الگوی نبرد علوی و نامتقارن وجود دارد؛ یعنی اگر کسی که رویکرد

نامتقارن را انتخاب می کند می بایست از پتانسیل و ظرفیت الگوی نبرد علوی برخوردار

باشد تا به یکباره خواص چندین و چند برابری پیدا کند. ما باید رابطه معنویت را در الگوی

نبرد علوی نیز روشن کنیم؛ چون در وضعیت نامتقارن مستقیماً نمی شود به سراغ نبرد

علوی برویم. الگوی نبرد علوی که به اجمال بیان شد رابطه عمیقی با معنویت دارد؛

بنابراین عمق این ارتباط درون دینی برای شکافتن ماهیت موضوع بایستی کشف شود تا

هنگامی که می گوییم معنویت در الگوی نبرد علوی؛ از گم گشتگی جایگاه معنویت در این

نبرد فارغ شویم.

وقتی می خواهیم معنویت را در الگوی نبرد علوی تعریف کنیم باید برخی مفاهیم را

تعریف کنیم؛ در حوزه برخی مفاهیم دینی با ظهور انقلاب اسلامی به برکت حضور ولایت

و اسلام در متن و صحنه باید مفاهیم بازتعریف و بازمهندسی اساسی شود که انقلاب تا به

امروز خودش فی نفسه حتّی بدون تلاش تئوریک این کار را کرده است. با بروز انقلاب

اسلامی این کار صورت گرفت. چرا؟ چونکه اوّلاً ولایت در میدان و صحنه آمد. انقلاب

واقعاً مسئله ظهور را عینی کرد؛ یعنی روشن شد که این انقلاب به سمت ظهور حضرت

حجّت(عج) در حال حرکت است. ظهور حضور ولایت در صحنه است پس مفاهیم باید

متناسب با آن تعریف شود.


تبین مفاهیم دینی در نظام ولایی

برکت انقلاب اسلامی و حضور یک نظام ولایی باعث شد دو حادثه درباره برخی مفاهیم

دینی ما اتفاق بیفتد: یکی غبارزدایی از مفاهیم و دیگری رفع حجاب از مفاهیم.

غبارزدایی از مفاهیم؛ رایج شدن مفاهیمی همچون شهادت ـ قبل از انقلاب اگر در مورد

شهادت صحبت می شد هر کس حتّی گروههای چپ نیز که ایدئولوژی و خط مشی شان

مشخص بود از این مفهوم استفاده می کردند ـ انقلاب و ولایت با غبارزدایی این مفهوم را

وارد میدان عمل نمود. امروز شهادت برای همه یک برداشت واقعی و واحد ایجاد کرده

است. شاید در مورد این موضوع خیلی کار تئوریک صورت نگرفته باشد؛ امّا میدان انقلاب

اسلامی این تعریف را غبارزدایی کرد. امّا در بُعد رفع حجاب، مفاهیمی که از غبار خارج

شدند سعی شد اینها دچار کج فهمی و بداندیشی نشوند؛ یعنی یک مفهوم حیات بخش تبدیل

به یک مفهوم زمین گیر کننده نشود. در اوایل جنگ در ذهن بعضی ها این بود که وقتی

پیروز نمی شوید راهی جز شهادت وجود ندارد. حضرت امام(ره) با آن راهبردی که فرمودند:

«ملّتی که شهادت دارد اسارت ندارد» از شهادت مسیر پیروزی ساختند نه صرفاً مسیر

کسب تکلیف. دیدیم که آن مسیر به همین نتیجه انجامید. پس حجاب زدایی کار دوّم است.

یکی دیگر از این مفاهیم مسئله ولایت، امامت و عدل است. امامت و عدل با آنچه قبل

از انقلاب وجود داشته، خیلی فرق می کند. عدالت بدون امامت ممکن نیست. شاید

برداشت این باشد که رفع فقر، رفع تبعیض معنای عدالت است؛ امّا این درست نیست؛ بلکه

این ها مصادیقی از کارکردهای عدالت در سایه ولایت به شمار می آیند. بنیادی تر از

عدالت اجتماعی این است که در ولایت، مفاهیم سرِ جای خودشان قرار می گیرند، مگر نه

این است که عدل یعنی هر چیزی را سرِ جای خود قرار دادن؛ ما عدالت فرهنگی هم داریم.

این کار را حضور ولایت در صحنه به زیباترین وجه ممکن عملی ساخت و اساساً مهندسی

فرهنگی را با همین قالب می توان تبیین و تفسیر نمود.

مهندسی فرهنگی بنیادش از اینجا آغاز می شود که مفاهیم درست شناخته و استخراج بشوند

و بر سرِ جای خود قرار بگیرند تا یک پیکره با مفهومی را به وجود بیاورند، پس این مهندسی

باید انجام بشود. مسئله دیگر این است که با توجّه به مقدّمه ارائه شده معنویت هم یکی از همین

مفاهیم است که باید بازتعریف و بازمهندسی بشود. حالا ببینید وقتی شما از زاویه قدرت نرم به

معنویت نگاه می کنید، نگاهتان به معنویت عوض می شود. ده سال آینده اگر در قید حیات

باشیم و دور هم بنشینیم، معنویت تعریفی کاملاً متفاوت با امروز پیدا خواهد کرد. البته به

شرط اینکه مجاهدتها و تلاش ها در مورد غبارزدایی و حجاب زدایی از مفاهیم انجام بشود.


مؤلفه های معنویت در نبرد علوی

اینها در ارتباط با یکدیگر، خودشان همدیگر را تعریف می کنند. وقتی در این ارتباط،

اجزاء در جای خودشان قرار می گیرند خود به خود جای هرکدام مشخص می شود. ظاهراً در

آیات و روایات واژه ای به نام معنویت به شکل مستقیم نداریم. یک مجموعه ای از عوامل

وقتی با یکدیگر جمع می شوند یا بعضی شان برجسته می شوند ما آنها را به معنویت تعبیر

می کنیم که البته یکی از کارهایی که در همین بازمهندسی و بازتعریف مفاهیم می بایست به

آن پرداخته شود توجّه به این مطلب است که آیا می توان مفاهیم را قرآنی انتخاب کنیم؟

اگر مفاهیم خوب انتخاب بشوند خودش خیلی از مسائل را حل می کند. خیلی از این

کج فهمی های احتمالی نسبت به موضوع را برطرف می کند. وقتی شما معنویت را در ارتباط

با الگوی نبرد علوی ارتباط دادید معنویت تا حدّ زیادی در جایگاه متناسب خودش قرار

می گیرد. معنویت قبل از انقلاب و شاید همین امروز در ذهن برخی افراد که در میدان های

گوناگون و انجام مأموریت های مختلف حضور دارند در چهره یک فرد عابد و زاهد و اهل

تهجّد و ذکر و اهل خلوص ببینند. واقعاً این تصویر از معنویت درست است یا خیر؟ شما

وقتی که معنویت را در چهره و قامت بلند امیرالمؤمنین علی(ع) دنبال می کنید هیچ یک از

شما در مرحله اوّل صرفاً این موارد در ذهنتان مجسّم نمی شود آنچه می آید اطاعت از

پیامبر(ص) است که به شکلی عمیق سرتاپای وجود آن حضرت را در برگرفته است. بنابراین

آنچه امیرالمؤمنین علی(ع) را برجسته می کند اطاعت ایشان از پیامبر است که به واقع نظیر

و همتایی نداشتند. حضرت در نهج البلاغه این موضوع را به زیباترین وجه ممکن بیان کرده اند.

مطلب دوّم مجاهدت است. چهره امیرالمؤمنین علی(ع) با چهره حسن بصری و دیگران

قابل مقایسه نیست و خود به خود زمانی که نام آن حضرت به میان می آید دیگران به حاشیه

می روند و تعبیر کج فهمانه از معنویت برداشته می شود. معنویت می شود عنصر و آن گوهری که

به ایشان بصیرت اطاعت از پیامبر و ملازمت با ایشان را داد. آن گوهری که حضرت را در

صحنه جهاد پیشتاز کرد. آن گوهری که ایشان را در صبر بر مصائب مسیر حق از همه ممتازتر

نمود. حضرت در بستر رسول خدا(ص) خوابیدند و ما وقتی می خواهیم اوج معنویت حضرت

را بگوییم به این موضوع اشاره می کنیم. پس ارتباط دادن معنویت با نبرد علوی اتفاقاً ارتباط

خیلی درستی است و معنویت را نزدیک می کند به همان تعریفی که درست و واقعی است.

گزاره بعد این است که رهبری انقلاب اسلامی کج فهمی نسبت به معنویت را نیز حل

کرد. امام خمینی (رحمت الله علیه) نسبت به آن برخوردهایی می کردند. همان نتایجی که

انقلاب به بار آورد و جوانان مجاهد در صحنه به وجود آوردند؛ امّا این لایه عامّ آن بود،

یک لایه خاصّی هم وجود دارد که در خودِ حزب اللّهی ها هم وجود دارد و آن را کار تئوری
و تلاش بزرگان حل می کند. معنویت باید در مسیری تعریف بشود که کارکردی داشته باشد

که انقلاب با آن قوام بیابد. ما باید به سمت ظهور حرکت کنیم. چالش ها و نگرانی های

اساسی که امروز رهبر معظم انقلاب مطرح می کنند، آنها را بتواند پیاده کند. این کدام مسیر

است؟ نبرد علوی این کار را می کند.

در الگوی علوی معنویت یعنی: بصیرت و صبر؛ و یا به تعبیر دیگر معنویت یعنی حقّ و

صبر بر حق. آن حضرت می فرمایند: تنها دو دسته می توانند عَلَمِ ما را به دست بگیرند

«اهل بصیرت و اهل صبر». قرآن چقدر تواصی به حق و صبر را برجسته بیان کرده است.

وقتی قرآن احوال امم گذشته را بیان می کند از شناسایی حق از باطل و استقامت آنان در این

مسیر می گوید. مسئله عبادت که اکنون با معنویت برابر شده است، خیلی برجسته نیست.

عبودیت هست؛ عبودیت یعنی تعبّد نسبت به اوامر و نواهی الهی، بندگی است وگرنه

شیطان از نظر عبادت از همه ما بالاتر بود. یکی از مدل هایی که به تبیین معنویت اگر به آن

پرداخته شود مطلوب خواهد بود مدل «لا اله الا اللّه» است. لا اله الّا اللّه شعار محوری آغاز

رسالت رسول اکرم(ص) بود و بعد امتداد پیدا کرد. آن یک مدل دارد لا الهَ الّا الله چه چیزی

هست و چه چیزی نیست. در معنویت هم می توانیم از این مدل استفاده کنیم؛ یعنی یک

طرف بنویسیم معنویت چه هست و یک طرف بنویسیم معنویت چه نیست. آنچه معنویت

نیست، چیزهایی است که امروز معنویت شناخته می شود. گریه و حال، سینه زنی و غیره

می تواند نمادهایی از ظهور معنویت در یک فرد باشد؛ امّا صرفاً معنویت نیست. آنچه

هست بصیرت و صبر است. نتیجه این بصیرت و صبر می شود نصرت الهی. اگر با این

نگرش بخواهیم معنویت را بازتعریف کنیم، فکر می کنم نُه گزاره اساسی را یک مجاهد فی

سبیل الله باید بداند، اگر این موارد را بداند بصیرتش درست می شود. البته این گزاره ها برای

مجاهد در راه خدا است.

عبودیت هدف خلقت انسان

اوّلین گزاره این است که بداند و با روش های مختلف باور کند که انسان هدف این خلقت

است. اگر کسی این مطلب را باور نکند چنین فردی اصلاً نمی تواند به وادی معنویت گام

نهد. مقام معظم رهبری در خصوص همین موارد می فرماید: «از نظر اسلام، تمام این چرخ و

فلک آفرینش بر محور وجود انسان می چرخد.»

حضرت امام(ره) می فرمایند: «همه انبیای الهی آمدند تا انسان را بسازند.»

اهداف واسطه ای که در این بین وجود دارد مثل عدالت، و برپایی حکومت اینها نباید جای

خودش را به این مسئله بزرگ (تربیت انسان) بدهد. هدف بعثت، هدف خلقت انسان است.

 

گزاره دوم این است هدف از خلقت انسان، عبودیت است. عبودیت را از تعابیر مقام

معظم رهبری استخراج می کنیم: ایشان می فرماید: «معنا و روح توحید عبارت است از

اینکه انسان را غیر خدا را عبودیت نکند.»

بنابراین اگر انسان هدف خلقت است و خلقت انسان نیز هدفش عبودیت است این

عبودیت در کجا به کار خواهد آمد؟ در کجا آزمون از آن گرفته می شود.

ولایت به عنوان گزاره سوّم آزمون عبودیت انسان به شمار می آید. پس آزمون آن عبودیتی

که هدف خلقت انسان است باید در ولایت جستجو شود؛ البته در اینجا باید به حاکمیت دینی نیز

توجه شود یعنی آنجایی که ولایت امر و نهی دارد و ما را به مواردی امر می کند و در جایی دیگر ما

را از آن بازمی دارد. اگراین مسئله حل نشود نمی توانیم از ولایت فقیه درک درستی داشته باشیم.

برای مثال بعضی ها در مسائل نظامی چیزی می فهمند، بعضی ها در مسائل اقتصادی و...

یک چیزی به انسان امر می شود خلاف فهم خودش؛ بنابراین همان داستان شیطان تکرار

می شود و نتیجتاً زمین می خورد. شخصی می گفت: فرمان ولایت فقیه در جایی که انسان

فکر می کند که اشتباه است ضرورتی بر اطاعتش نیست؛ یعنی می تواند چنین کاری را انجام

ندهد؛ امّا حق ندارید آن را بیان کنید. به ایشان گفتم: اتفاقاً ولایت در همین یک جا که شما

گفتید کارکرد دارد. آنجایی که کاملاً خلافش را می فهمی همان جا باید آن را در چارچوب

اوامر ولایت بپذیری و خود را از برزخ تشخیص و برداشت شخصی برهانی. ولایت

آزمون اصلی عبودیت در حکومت به شمار می آید یعنی چه کسی باید رئیس جمهور باشد.

چه کسی باید به عنوان نماینده وارد مجلس بشود و....

چهارمین گزاره این است که اگر آزمون اصلی عبودیت ولایت است. این آزمون نیز در

عصر غیبت گرفته نمی شود. یکی از جاهای اصلی اثبات جوهره ولایت فقیه همین است؛ یعنی

اگر در آن آزمون، معیار سنجش عبودیت انسان مطرح است این معیار و سنجش به مقطع و زمان

خاصّی تعلق ندارد؛ زیرا خداوند انسان را در هیچ برهه ای بدون آزمون نمی گذارد، پس با این

اوصاف، آزمون در عصر غیبت چیست؟ اینها چیزهایی است که ما باید واقعاً در دستگاه فکری

خودمان به درستی تعبیه کنیم. حال از زبان حضرت امام(ره) به این موضوع می پردازیم:

«اگر رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد طاغوت است.»

اگر رئیس جمهور در یک فضای غوغاسالار برگزیده شد و نصب ولی فقیه را نداشت

این طاغوت است و تفاوتی بین این دو نخواهد بود. کسی که این مفهوم را در اندیشه خود

نهادینه نکرده باشد دچار سردرگمی خواهد شد. مجاهدی که در جبهه نبرد می خواهد

جانش را بدهد اگر با این مقوله بیگانه بوده و دارای ابهام باشد و اعتقادی نداشته باشد

نمی تواند مسیر درست را انتخاب کند و تصمیم نهایی را اتخاذ نماید.


تشخیص حق از باطل

گزاره پنجم که به نظر من در همین راستا می بایست حل بشود، توانمندی تشخیص حق از باطل

است. در سال 1379 ما هر چه می گفتیم آمریکا تهدید ماست، برخی می گفتند شما بی مورد

آمریکا را تهدید محسوب کرده اید می گفتند که ما با آمریکا اشتراک منافع داریم و با فرمول های

موجود در دانشگاه ها تبیین می کردند که ما در خلیج فارس، افغانستان و در جاهای مختلف

دیگری دارای این اشتراک منافع هستیم؛ بنابراین آمریکا برای ما تهدید نیست. در صورتی که

هویت آمریکا با هویت ما دشمنی دارد و این دشمنی بدون هیچ شک و شبهه ای با رویکردهای

مختلف وجود دارد. اگر می بینیم مواضع آمریکا در مقطعی آرام تر است این موضوع دلیل بر

نادیده گرفتن دشمن نیست. دشمن شناسی ریشه ای بدون شناخت حق از باطل غیر ممکن است.

ماهیت حق و باطل

گزاره ششم توانایی شناخت حق از باطل است. به نظر می رسد لازمه این شناخت بازشناسی

هویت حق و باطل باشد. در این بازشناسی نکته بسیار مهمّی که وجود دارد این است که حق

واحد و نور و باطل ظلمات است. همیشه نمی شود از حق یک راه حاشیه ای کوچک در پیش

گرفت و گفت ما بین این دو را انتخاب می کنیم. این مسیر باطل است و نتیجه ای جز سقوط

به همراه نخواهد داشت. «فماذا بَعْدَ الْحَق إِلَّا ضَلال.» این مطلب باید قابل فهم شود. ماهیت

حق واحد است و ماهیت باطل متکثّر. این موضوع در شناخت حق و باطل نکته اساسی

است و باید به آن پرداخته شود. ویژگیهای اصلی جریان حق با ویژگیهای اصلی باطل با سه

گزاره قابل شناسایی است. ویژگی اصلی جریان حق به استناد قرآن و آیاتی که شرح حال

زندگی انبیا را بیان می کند. در سه مورد معرّفی شده است.

1. یکتاپرستی و اجرای دستورات وحی، در برابر این اصل، فهم نیاکان، خودمان، و مَلأ؛

قرار داشت. خداوند امر می کند: «اُمِرْتُ». پیامبر خدا(ص) می خواهد بگوید من مسلمانم

می گوید: «اُمِرْتُ أَنْ أَکونَ مِنَ المسلمین.» رسول خدا(ص) این سخن را با افتخار می گوید.

2. نفی طواغیت زیرا باید در کنار «اللّه» یک «لا إله» نیز بیاید.

3. اطاعت از پیامبر(ص) و امامان معصوم (علیهم السلام).

این تعبیر در مورد پنج نبی خدا آمده است: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُون».

ویژگی های اصلی جبهه باطل نیز عبارت است از:

الف. ابتناء به فهم بشری

ب. تسلیم طواغیت

ج. دنیامحوری

 

اگر این ویژگیها را فهمیدیم یک فهم برای تشخیص حق از باطل حاصل می شود که در اینجا

«امام محوری» و به عبارتی «ولی شناسی» مبنا و محور خواهد بود. این تعبیر شریفی که در

زیارت آل یاسین هست می تواند مبنا قرار گیرد: «اَلْحَقُّ ما رضیتموه والباطل ما اسخطتموه».

آنچه بدان رضایت دارید حق و آنچه از آن خشم دارید باطل است.

پس از شناخت حق از باطل، جبهه شناسی مطرح می شود. جبهه شناسی درصدد بیان این

مطلب است که همواره حق و باطل در تعارضند؛ لذا نگویید ما با آمریکا دشمنی نداریم.

خداوند حق و باطل را طوری قرار داده است که نمی توانند اینها با هم دشمنی نداشته باشند.

تقابل تاریخی حق و باطل در زیارات ما بیانگر همین موضوع است (زیارات وارث، جامعه،

عاشورا و...). دوّمین نکته مهم این است که با توجّه به عدم تعطیل برداری تقابل حق و باطل، این

تقابل ممکن است انواعی داشته باشد: سرد، گرم، مسلحانه و گاهی غیر مسلحانه. انحراف

دیگری که در عدم درک این شرایط ممکن است پدید آید زمینه ساز تحلیلی است که عدّه ای

می گویند: حال که تقابل، دائمی و گرم نیست می شود موضوعات را از مسیر گفتگو و در مسیر

دیپلماتیک بررسی و دنبال نمود؛ از این رو شاهد افراط و تفریطها در برداشت های خود از این

مسئله (تقابل حق و باطل) بوده ایم. مقام معظّم رهبری در ردّ این موضوع (افراط و تفریط) (یعنی

آنچه که اجازه نداریم) «عدم جواز اختلاط مرزهای دو جبهه» را مطرح نموده و می فرماید:

«بنده هیچ انتظار و اعتقادی ندارم که با کفر باید قطع رابطه نمود، مرز شما و کفّار باید

مشخّص شود. وقتی شما مرز را پاک می کنید، اشکالش این است که بسیاری به خاطر نبودن

مرز از این طرف به آن طرف می روند.»

پس این تحلیل برای مجاهد، این مسئله را حل می کند که می شود نشست و مذاکره کرد.

وقتی می نشینیم و مذاکره می کنیم حق نداریم مرزهایمان را با هم ممزوج کنیم.

این مسائل یک بار در زمان حکومت حضرت امیر(ع) و یک بار در زمان حکومت ده

ساله رسول اکرم(ص) رقم خورد. اگر این مقطع را بررسی کنیم و اجزای آن را تجزیه و

تحلیل کنیم، مسائلی بر ما روشن خواهد شد و افقی ترسیم می کند که معیار تشخیص و

تصمیم گیری آتی ما خواهد بود.

جهادشناسی

گزاره هفتم که باید به آن اشاره کرد «جهادشناسی» است. جهاد به طور کامل و دقیق شناخته

نشده است. در باره جهاد تعبیری در سخنان مقام معظم رهبری وجود دارد که در جای

دیگری آن را ندیده ام. ایشان می فرماید: در تعریف جهاد که گفته اند تلاش با بذل جان و

مال، این تنها یکی از شرایط است، اوّلین شرط جهاد این است که در برابر دشمن باشد اگر
تلاش با بذل جان و مال در برابر دشمن نبود آن تلاش جهاد نیست»، بعد می فرماید: حالا

چرا ما می گوییم جهاد فرهنگی؛ چون امروز پرچم حق برافراشته شده است و باطل در

برابرش ایستاده است. هر کس در این کشور کار شایسته ای را به قصد تقویت پرچم حق در

برابر باطل انجام دهد، جهاد محسوب می شود. این از برکات ولایت است؛ در حقیقت

ولایت فعالیت عادّی ما را به جهاد تبدیل می کند.

برتری قدرت

گزاره هشتم «مجاهدت برای کسب برتری قدرت در برابر برتری قوا است». ما امروز در

دانشگاههای نظامی می گوییم: برتری قوا. در برتری قدرت چهار مؤلّفه دخیل است:

1. تدبیر 2. طلب نصرت الهی 3. تجهیز عِدّه و عُدِّه 4. تهیأ و آمادگی. اگر این موارد در

کنار یکدیگر جمیع شوند عناصر قدرت ما کامل می شود. در صورتی که دشمن تنها دو

مورد را در اختیار دارد: تدبیر و عِدِّه و عُدِّه؛ بنابراین برتری ما حاصل خواهد شد. اکثر

جنگ های اسلامی در شرایطی بوده است که دشمن به لحاظ عِدّه و عُدِّه از سپاه مسلمانان

بیشتر بوده اند. این موضوع برای ما پیامی دارد و این که عناصر دیگری نیز در قدرت وجود

دارد، باید جستجو کنیم و آنها را بیابیم، سپس با نهادینه کردن آنها راههای اجرایی اش را

بیابیم و اجرا کنیم.

گزاره نهم «نظم و نظام یافتگی» است. این گزاره مجاهدپرور و شکوفاساز فطرت الهی

انسان خواهد بود. نظم و نظامی که فرصت و بستر را مهیا کند تا استعدادها سریع تر و

هدایت شده تر شکوفا بشود.

جمع بندی و نتیجه

گزاره هایی که ارائه شد مواردی بود که به ذهن اینجانب آمد تا با این مکانیسم در مسیر

صحیح معنویت البته با تعریف درست به همراه بصیرت و صبر به اهداف عالیه خود دست

یابیم. باید مراقب باشیم که اصل و فرع را با یکدیگر اشتباه نگیریم. اگر دچار این نقیصه و

اشکال نشدیم آنچه نتیجه می شود نصرت الهی است، پس موضوع به دلیل اهمیت، واقعاً

جای کار کردن دارد بنابراین آنچه به عنوان نتیجه باید به آن پرداخت نیاز به یک

بازتعریف و بازمهندسی از مفاهیم در دوران حاکمیت اسلام و ولایت است که «معنویت»

از آن گونه به شمار می آید. پیشنهاد اوّلیه ای که برای این بازتعریف و مهندسی دارم این

است که معنویت یعنی بصیرت و صبر و کارکرد اختصاصی معنویت صبرافزایی است؛

البته در نگاه ولایی مسئله عبودیت باید مدنظر قرار گرفته شود.

کلمات کلیدی
ولایت  |  عبودیت  |  انقلاب  |  معنویت  |  شایستگی  |  نبرد نامتقارن  |  الگو نبرد علوی  |  نبرد علوی  | 
لینک کوتاه :