×

انقلاب در «پشت دیوار مدرسه»


تعداد بازدید : 606     تاریخ درج : 1392/10/11

«در بین راه، چند بار ماشین ایستاد. هر بار قلبم به تاپ تاپ می افتاد. اگر علی و دوست هایش به عقب ماشین سرکشی می کردند، کارمان زار بود. هر بار که ماشین می ایستاد، داداش امیر پیاده می شد و با قوطی رنگی که زیر لباسش قایم کرده بود، روی دیوارها شعار می نوشت. من زیر نور کم سوی چراغ برق توانستم یکی را بخوانم: «کشتار وحشیانه 15 خرداد، سرآغاز وحشی گری...».

این بخشی از رمان پشت دیوار مدرسه، نوشته حمیدرضا داداشی است که توسط انتشارات عروج، برای گروه سنی ج، د و ه، به چاپ رسیده است. امسال این کتاب در جشنواره کتاب «سلام» در بخش ویژه مورد تقدیر قرار گرفت.

کتاب به حوادث انقلاب می پردازد، به ویژه اعتصابات و تظاهرات برای سالگرد کشتار 15 خرداد 42. شخصیت اصلی، نوجوانی به نام مهدی است. مادر مهدی بیمار است و پدر مهدی، از تاق نصرتی که در حال ساخت بوده، افتاده و مرده است، ولی در پایان داستان مشخص می شود پدرش یکی از شهدای انقلاب و مهره ای اصلی در مبارزات بوده است. مهدی دو دوست به نام امیر و فرهاد دارد. پدر فرهاد، فراش مدرسه شان است و به آن ها در تکثیر اعلامیه های امام کمک می کند. این سه به همراه معلم مدرسه خود که مدتی هم در زندان بوده، مبارزات کوچک، ولی مهمی را در آستانه سالگرد 15 خرداد انجام می دهند.

داستان از امامزاده آغاز می شود: «چراغ های حیاط امامزاده از لابه لای درخت ها نورافشانی می کرد. مهدی سر قبر پدرش می رود و هم زمان به یاد اتفاقات مدرسه می افتد. آقای کمالی بچه های کلاس را در راهرو به صف کرده بود. چند نفری به آقای کمالی و شلنگ قرمزی که در دستش بود، نگاه می کردند. یک بار نزدیک بود از دهانم در برود که آقای کمالی این ها که کاری نکرده اند، اما بعد یادم افتاد اگر بگویم آن ها کاری نکرده اند، معنی اش این است که ما این کار را کرده ایم: گذاشتن عکس آقای خمینی در جا میزی بچه ها».

در سه صفحه ابتدای کتاب، محتوای کتاب و نکاتی از حوادث بعدی داستان به خواننده نشان داده می شود. در ادامه هم تک تک شخصیت های فرعی داستان معرفی می شوند. خواندن این کتاب شبیه این است که سوار الاکلنگی شویم که نمی تواند خواننده را به مانند یک تاب، به ارتفاع بالایی ببرد، ولی می تواند اشتیاق کافی برای ادامه داستان را در خواننده ایجاد کند. حوادث زنجیروار نیستند و هر حادثه دنبال حادثه قبلی اتفاق نمی افتد. نقطه بحران و بزنگاه داستان معلوم نیست، ولی نویسنده با شیوه روایتش توانسته تا حدودی این نقص را جبران کند.

«سر خیابان منتظرم باشید» نام فصل اول کتاب است. در این فصل غیر از معرفی شخصیت ها، گره ای در داستان پدید می آید که در فصل های بعدی کم کم گشوده می شود.

فصل دوم «خودت را جای من بگذار» با درددل مهدی سر قبر پدرش شروع می شود: ببین بابا، من این جا نیامده ام از چیزی گِله کنم یا حرفی بزنم که ناراحت شوی... در این مدت طوری رفتار کرده ام که همه بگویند: ببینید پسر آقا یدالله است ها! مثل پدرش آقاست».

این درددل که کمی هم لحن یک آدم بزرگ سال را دارد، رنج ها و تنهایی های مهدی را در نبود پدر بازگو می کند. بخش دوم این فصل، مهدی را در مقابل حبیب مکانیک، صاحب کار قبلی اش ـ که بعدها معلوم می شود ساواکی است ـ و بابا ابراهیم، صاحب کار جدیدش نشان می دهد. مهدی مجبور است برای امرار معاش خود و مادرش کار کند.

فصل سوم با خبری خوب آغاز می شود. معلم مدرسه که چند وقتی در زندان بوده، به مدرسه بازگشته است و بچه ها از خوش حالی سر از پا نمی شناسند و با این که تابستان است، به دیدنش می روند. همان شب آقای ایزدی، معلم مدرسه، به همراه دوستش آقای رحمانی که بعدها معلوم می شود، دوست پدر مهدی بوده، به خانه مهدی می رود و با فرهاد و امیر و مهدی درباره چاپ اعلامیه امام و اعتصاب و تظاهرات برای سالگرد 15 خرداد صحبت می کند. این جاست که گره اصلی داستان ایجاد می شود و تا پایان داستان ادامه می یابد، ولی همان طور که گفته شد، این اتفاق نمی تواند حوادث بعدی داستان را با خود همراه کند.

«مشکل امیر، مشکل ما» عنوان فصل بعدی است. امیر و مهدی در یک جا کار می کنند و همراه هم در مبارزات شرکت دارند، ولی چند وقتی است که امیر از گم شدن وانت نگران است و حاضر نیست دیگر در مبارزات شرکت کند. او می ترسد وانت دست ساواک افتاده باشد. وقتی مهدی از تکثیر اعلامیه ها تا قبل از سالگرد می گوید، امیر از هراسش به خاطر گم شدن وانت حرف می زند. پدر امیر، کارگر مرغداری است و او هم مانند مهدی مجبور است کار کند. در همین فصل از هم کلاسی دیگر بچه ها، به نام غلام صحبت می شود. غلام به ظاهر شخصیت خاصی دارد، ولی نویسنده نتوانسته آن را به خوبی تصویر کند.

در فصل «گم شده ای که پیدا شد» وانتی که در فصل اول گم شده و امیر و برادرش علی را نگران کرده بود، پیدا می شود. حضور آقای ایزدی در پیدا شدن وانت و آرامشی که برای چند لحظه ای به فضای داستان برمی گردد، قابل توجه است.

در فصل های بعدی، با رضایت پدر فرهاد که فراش مدرسه است، اعلامیه ها تکثیر می شود و دست مردم می رسد. اعتصابات و تظاهرات شکل می گیرد و حوادث مختلفی را ایجاد می کند. در همین روزهاست که مهدی می فهمد پدرش شهید شده است.

«در زندان آمپولی را به او زده بودند که کم کم باعث تحلیل رفتن سلول های مغزی می شده و به همین خاطر، پدر مهدی حین کار از روی تاق نصرت افتاده است».

تصویرگری شخصیت مهدی، تناسبی با او ندارد. اضافه شدن تصویر به فصل های کتاب درست است که آن را برای خواننده کودک گروه سنی «ج» جذاب می کند، ولی برای گروه سنی «ه»، مناسب نیست. به همین دلیل، ذکر سه گروه سنی برای کتاب درست نیست. در این کتاب غیر از چند مورد که لحن مهدی بزرگ سالانه می شود، نثر کتاب ساده و روان و مناسب است و شخصیت ها هم به خوبی معرفی شده اند.

نویسنده سعی کرده، از پیچ و تاب دادن اضافی به حوادث داستان بپرهیزد. به طور کلی، رمان پشت دیوار مدرسه، از دغدغه های بچه های انقلاب می گوید. از کودکان و نوجوانانی که هم پای پدرها و مادرهایشان در مبارزات شرکت کردند و نقشی کلیدی در ادامه مبارزات داشتند.

کلمات کلیدی
ماشین  |  انقلاب  |  مدرسه  |  داستان  |  گروه سنی  |  دیوار مدرسه  |  مهدی سر قبر پدر  | 
لینک کوتاه :