×

پیر غلام


تعداد بازدید : 3174     تاریخ درج : 1390/08/08

18

حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی

اخلاص ایت الله حائری و عنایت حضرت امام حسین علیه السلام به ایشان فقیه بزرگوار، مرحوم ایت الله حاج شیخ محمد علی اراکی(ره) از مراجع بزرگ تقلید درباره ی اخلاص استاد بزرگورشان نسبت به امام حسین(ره) فرمودند:

در ایام عاشورا در خدمت ایشان بودم. دیدم آن بزرگوار، مکرّر این شعر را می خواند و اشک می ریخت:

تبکیک عینی لا لاجل مثوبه لکنّما عینی لاجلک باکیه

چشمان من، نه از بهر ثواب که تنها و تنها برای تو گریان است.

ایت الله حائری یزدی، در سال هایی که مقیم سامرا بودند و در محضر درس مرحوم میرزای شیرازی بزرگ شرکت می فرمودند، چون بسیار خوش صوت بودند خواننده ی هیأت اهل علم و دسته ی عزای حوزه ی علمیه سامرا، به ویژه در دهه ی عاشورا بودند و می فرمودند: که من شبی در خواب دیدم حضرت سید الشهدا(ع) به من مشتی نقل دادند.

گریه در شب تولد امام حسین(ع)

در یکی از سال ها که مجلس باشکوهی از طرف آقایان خطبا و اهل منبر قم در شب تولد حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) در مسجد اعظم قم بر پا شده بود و حضرت ایت الله بروجردی نیز دعوت شده و در آن شرکت فرموده بودند، هنگامی که خطیب مجلس، میلاد امام حسین(ع) را به پیشگاه زعیم عالی قدر شیعه تبریک می گفت، آقای بروجردی گریان شده و فرمودند: تسلیت هم بگویید؛ چون این مولود، دارای وضع خاص و سرنوشت عجیبی است همین موضوع، آن چنان صحنه ی تأثر انگیزی در مجلس ایجاد کرد که حد نداشت.

شفا یافتن چشم از گل پای عزادارن

مرحوم ایت الله بروجردی نقل فرمودند که : در یکی از سال ها که در بروجرد بودم، مبتلا به درد چشم عجیبی شدم که بسیار مرا نگران ساخته بود. معالجه اطبّا هم مفید واقع نشد و درد چشم، هر روز بیشتر و ناراحتی من افزون تر می گردید ؛ تا اینکه ماه محرم فرا رسید و دسته ی عزاداری گل گیرها (یعنی دسته ای که گل بر سر و پیشانی شان می مالیدند) که نوعاً سادات و اهل علم و محترمان شهر بروجردند و در روز عاشورا سر و سینه خود را گل آلوده کرده، با وضع رقت بار و مهیج و در عین حال، با سوز و گداز فراوان و ذکری جان سوز در آن روز، تا ظهر عزاداری می کنند، به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود آنان هیجان عجیبی به خود گرفت.

من نیز در گوشه ای نشسته و آهسته آهسته اشک می ریختم. در این بین یک مقدار گل همین توسل، چشم هایم خوب شد و تا امروز علاوه بر اینکه مبتلا به درد چشم نشده ام، از نعمت بینایی کامل برخوردارم و به برکت حضرت امام حسین (ع) به عینک هم نیازی ندارم.

ایشان با اینکه همه ی قوای جسمی شان تحلیل رفته بود، تا واپسین ساعت زندگانی، از بینایی کامل برخوردار بودند.

گفتنی است که مرحوم ایت الله بروجردی، پیش از آمدن به قم، همه ساله مجلس روضه خوانی مفصّلی را در ایام عاشورا در منزلشان در بروجرد برگزار می کردند و دسته های مختلف عزا از جمله دسته گل گیرها، در آن شرکت می کردند.

مرحوم حاج شیخ حسینعلی مظفری شاهرودی

واعظ شهیر و ثناخوان ابی عبدالله الحسین علیه السلام جناب مستطاب حضرت حجت الاسلام والمسلمین مرحوم حاج شیخ حسینعلی مظفری شاهرودی، در اطرف شهرستان شاهرود در سال 1306 در خانواده ای روحانی بدنیا آمد.

پدر بزرگوارشان، حضرت آیت الله العظمی شیخ عباسعلی شاهرودی از مراجع بنام و مبرّز نجف و بعد، قم بوده، هم چنین از شاگردان برجسته ی حضرت آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بودند.

مرحوم حاج شیخ حسینعلی شاهرودی، مقدمات تحصیل شان را در حوزه ی علمیه قم انجام دادند و بعدها برای دروس سطح و عالی حوزه به همراه دو برادرشان، حضرات آیات مرحوم حاج شیخ ابوالفضل و حاج شیخ محمدعلی شاهرودی، رهسپار حوزه ی علمیه ی نجف شدند. ایشان پس از بازگشت از نجف، به درس خارج فقه و اصول توسط پدر بزرگوارشان، مرحوم حضرت آیت الله العظمی شاهرودی و حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی، راه یافتند.

ایشان در کنار درس، مشغول تبلیغ و خدمات فرهنگی نیز بودند و از آنجا که مبلغان و خطبا در حفظ و بقای اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام نقشی اساسی دارند، آن مرحوم، به این جنبه، توجه خاصی داشتند و از طرفی، ایشان در همان اوائل دروس طلبگی و حوزوی به این استعداد خداداد، که همان فن خطابه بود، پی برده بودند؛ لهذا از طرف آیات عظام و خطّاب برجسته ی وقت، همچون مرحوم حجج اسلام مرحوم فلسفی و مرحوم تربتی، مورد تشویق قرار گرفته، از تجربیات ایشان در فن خطابه، بهره ی کافی و لازم را گرفتند و به این امر خطیر، اهتمام ورزیدند.

از جمله سخنان آن مرحوم این بود که: «این روضه ها و مجالس سوگواری برای مصائب اهل بیت علیهم السلام، خاصّه ابی عبدالله علیه السلام بوده است که منبر و تبلیغ را، به این سبک رایج، تا امروز نگه داشته است و به برکت این روضه و مرثیه خوانی بوده که معارف اسلامی و احکام و عقاید، بیان می شود».

لذا، آن مرحوم علاقه ی عجیبی به روضه خوانی و سوگواری و گریه بر مصائب آل الله علیهم السلام داشتند؛ تا آنجا که کار هر روزه ی ایشان، این شده بود که در خلوت خود، با توجه و حضور قلب، زیارت عاشورا را می خواندند و سپس مصائب ابی عبدالله را به صورت نثر و مقتل خوانی، یا شعر و منظوم می خواندند و بر مصائب آن جناب، اشک ریختند.

آن مرحوم، از باب وظیفه ی هجرت، مسافرت های تبلیغی زیادی در داخل و خارج کشور داشتند و از این طریق، سعی می نمودند محبّت و علاقه مردم را نسبت به اهل بیت علیهم السلام زیاد کنند. بالاخره ایشان پس از یک عمر تبلیغ معارف فقه جعفری ـ علیه السلام ـ و ثناخوانی ابی عبدالله الحسین ـ علیه السلام ـ در سال 1375، در روز 15 شوال بر اثر بیماری کلیوی، جان به جان آفرین تسلیم کردند و به سوی مولای خود، ابی عبدالله، شتافتند و در کنار بارگاه ملکوتی کریمه ی اهل بیت علیهم السلام در قبرستان شیخان، در بقعه ی مبارکه ی پدرشان به خاک سپرده شدند.

نکته ی قابل توجه اینکه ـ از باب توجه مولا ابی عبدالله الحسین علیه السلام به نوکرانشان ـ آن مرحوم، وقت احتضار، آب طلب کردند و پس از خوردن مقداری آب و سلام به لب تشنه ی ابی عبدالله، علیه السلام، جان به جان آفرین، تسلیم کردند.

شادروان حاج محمد علامه

نامم محمد علی است و نام پدرم احمد. در اواخر سال 1304 شمسی، در خاندانی مذهبی به دنیا آمدم. پدرم خدمت گزار فرهنگ بود و به دین خود بسیار علاقه داشت.

مؤید این امر، آن است که نام پسرانش را از نام خود که نام رسول الله (ص) بود، برگزید، خداوند چهار پسر بدو داد و نام چهار فرزندش، محمود، ابوالقاسم و محمد و مصطفی شد.

من پسر ارشد او بودم، دبستانی که می رفتم، معلم های بسیار متدّینی داشت؛ به طوری که معلم کلاس اول ما که در آن وقت وزارت معارف آن زمان، جشن سال پنجاهم تدریس او را در کلاس برگزار کرد، هر وقت می خواست بچه ها را تنبیه کند، به سر خود می زد و می گفت:

«در قیامت جواب دادن سخت است.»

شاید ده ساله بودم که خفقان ها و محدودیت های رژیم برای مجالس عزای حسینی آغاز شد و برای همین، مجالس و هیئات به طور مخفیانه برگزار می شد. در آن زمان، من عصرها بچه ها را در کوچه جمع می کردم و شعار می دادیم:

مردم! سیاه به بر کنید

شال عزا به سر کنید

حسین به کربلا رسید.

مأموران نیز ما را دنبال می کردند.

در سال 1320، تحریم حکومت شکسته شد و کم کم مجالس عزاداری امام حسین(ع) علنی شد. در آن زمان خانم ها به من، که با سن کم مداحی می کردم، می گفتند: آقا کوچولو.

مرحوم کافی

ای که به عشقت اسیر خیل بنی آمند

سوختگان غمت با غم دل خرمند

اوایل جوانی در صحن مطهر حضرت امیرمؤمنان(ع) در شب ولادت حضرت رسول (ص) که شب زیارت مخصوص مولاست این قصیده ی صغیر اصفهانی را خواندم:

در حقیقت جان ندارد، هر کس جانان ندارد

هر کسی جانان ندارد، در حقیقت جان ندارد

این قصیده است. از جمله آن این بیت هاست:

راستی، بعد از قضایای غدیر، از بعد احمد

هر که نشناسد علی را جانشین، وجدان ندارد

هر چه می خواهی، بخوان مدحش ز قول حق به قرآن

مدح خوانی به زحق، مدحی به از قرآن ندارد

آن شب مردم، بسیار به من محبت کردند. پس از منبر، جوانی طلبه که تازه خط سبزی در محاسنش پیدا شده بود، آمد و به من محبت کرد و گفت: من احمد کافی هستم. دو شب به مدرسه سید بیایید و برای ما طلبه ها منبر بروید. رفتم و از آن جا تا آخرین لحظه عمر ایشان رفیق بودیم. در تهران و شهرستان ها گاهی با هم، هم منبر می شدیم.

یکی از منبرها، دو دهه ی ماه صفر ( روز اول ماه تا روز اربعین) در سرای حاج عبدالوهاب، سر کوچه ی غریبان در بازار تهران بود.

مرحوم هدایت الله عجمی

به روز واقعه تابوت ما زسرو کنید

که مرده ایم به داغ بلند بالایی

(حافظ)

... پنج شش ماهی از بیماری اش می گذشت و سلامتی در چشم پیرمرد 71 ساله، چنان که قله ای در دوره های مبهم، نایاب و دست نیافتنی می نمود، چند روزی بود که نمازهای واجب را، در بستر و حتی به حالت خوابیده به جای می آورد.

دردی مرموز و غریب در استخوان هایش می پیچید و روح تابناکش در گدازشی تاریک، قطره قطره آب می شد. با این همه او، با صلابتی شگفت و مثال زدنی، ذکر دوست می گفت: قرآن می خواند و برحتمیت و حقانیت مرگ، تأکید می کرد. بیست و چهارم مهر ماه بود. انگار، چشم و دل های نگران، در میانه اش گرفته بودند. ناگهان لب های مهربانش از تپش ایستاد. چشم و دل و دستش نیز.

- آب بیاورید! سرم را بردارید!...

مرد بدون اینکه تاب تکانیش باشد، 24 ساعت را در آرامش رازناک و مانده به بیخودی محض مانده بود. و آنگاه ناگهان به جنبش لبهایش، صدای او، صدایی دیگر گونه از او، در تن چهاردیواری کوچک و آدمهای نگران اطراف دوید. خود او بود و چه سنگین حرف می زد.

- مرا برگردانید... حاج حسین... من دارم می میرم.

- شهادتین...

- اشهد ان...

هنوز تهلیل را به سامان نبرده بود که با چشمانی پردرخشش، سمت بالای اتاق را کاوید و به صدای بلند گفت: رسول الله آمده است. به کمک اطرافیان نشست و با خود زمزمه کرد: بسم الله و بالله و علی مله رسول الله.

حاج حسین گفت: چه کسی آمده است؟

گفت: همه آمده اند.

حاج حسین گفت: حاج آقا مولا را صدا بزن!

با دست راست پسرش را که پیش رویش ایستاده بود، کنار زد و به کنج اتاق اشاره کرد: امیر المومنین اینجا نشسته...

اتاق در امواج اشک حاضران، تن می شست و بیمار عاشق و پیر، به کار ستایش مولای خود بود. حاج حسین، اشک در گوشه ی چشم، با صدایی که پنداری در گلو می شکست، گفت: آقا، امام حسین(ع) را صدا بزن!

گفت: آب خنک به من بدهید.

استکان آب تربت سید الشهدا را از روی تاقچه برداشتند و به لبهایش نزدیک کردند.

جرعه ای نوشید و با خود نجوا کرد: السلام علیک یا اباعبدالله...

به حال خوابیده اش برگرداندند. گویی ماه در چشمانش غروب می کرد. زبانش. اما، همچنان به تکرار نام ثارالله بود.

ناگهان، صورتش به سمت چپ مایل شد و کبوتر بی تاب جانش در افقی زلال و ناسرودنی بال گشود. چشم و دل های اطرف، عشق را دیدند که دست در بازوی پیرمرد انداخت و با خود بردش...

مرحوم هدایت الله عجمی، به سال 1293 هجری شمسی در ورآباد خمین، پلک از هم گشود و دنیا را به تماشا نشست. او سومین فرزند یک خانواده ی روحانی بود. کودکی اش به آموزش قرآن و صرف و نحو عربی در محضر پدر بزرگوارش، مرحوم حجت الاسلام شیخ محمد کاظم عجمی گذشت.

هنوز در چهاردهمین بهار زندگی اش نفس می زد که پدر، آسمان را برگزید. در آن سال برادر و دو خواهرش به شوق دیدار پدر، به سوی حضرت حق شتافتند. سه سال دیگر را به هم نشینی اندوه گذرانده بود که سوگوار مادر و عهده دار سرپرستی خواهران و تنها برادر خود شد. غربتی عمیق و غمی غریب در جانش نشسته بود. هدایت الله جوان که با همه ی وجودش اندوه از دست دادن پدر و مادر را در می یافت. برای آنکه سایه از سر خانواده برنگیرد، به جهت کفالت، موقتاً از خدمت وظیفه عمومی معاف و مشغول به امرار معاش شد. اولین زمزمه ها و سرودهای شاعر، ریشه در همین برهه از زندگی اش دارند. پس از مدتی روح بی تاب، تنوع طلب و جست و جوگر او سرّ برتافتن از خدمت وظیفه عمومی را تاب نیاورد و از همین رو جوان اهل سر و سرود، سربازی را کمر همت بست.

هنوز دوران خدمت وظیفه را می گذراند که داغ یکی ا ز خواهران و تنها برادر بازمانده اش در گلخانه ی اینه گون دلش، شکوفا شد. او که دیگر در ولایت پدری، جز خواهر کوچکش روحی همسفر و همدل نمی یافت تا اندوه تنهایی و غربت توانسوز خود را با او قسمت کند. ناگزیر راه مرکز در پیش گرفت. به تهران آمد و به سال 1320 شمسی در اداره ی آموزش و پرورش استخدام شد. مرحوم عجمی تا سال 1355 که بازنشسته شد، لحظه ای از اندیشه و عمل در راه رشد و تعالی فرهنگ و ادب ایران زمین باز نایستاد و روزان و شبان ارجمندش را جز به مطالعه و تحقیق و تعلیم شاگردان نگذراند.

پس از بازنشستگی نیز با برپا کردن کلاس های آموزش قرآن و اصول عقاید، به روشنگری و هدایت جوانان و نوجوانان همت گماشت. به گونه ای که هنوز پیران و جوان محل... از کلاس های روزانه و سحرخوانی شبانه اش در لیالی ماه مبارک رمضان، خاطرات تابانی دارند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش این شیعه ی باورمند، ادیب و فرهیخته فزونی گرفت و به انگیزه ی خدمت به اسلام و انقلاب، تدریس در دانشگاه پلیس را پذیرفت. فعالیت های گسترده ی مرحوم عجمی تا سال 1364 استمرار یافت. اوایل سال 1364، کلاس ها و جلسات متعدد ایشان به علت کسالت و بیماری اش تعطیل شد.

اواسط همان سال، در بستر بیماری افتاد و در عصر پنجشنبه 25 مهرماه سال 1364، در حالی که 71 بهار را پس پشت افکنده بود به دیدار حضرت دوست شتافت.

دیوان شعر گلزار معرفت محصول یک عمر زیستن عاشقانه ی شاعری شیعی سروده است. عاشقی که لحظه ای حتی جز به عشق اهل بیت نفس نزد. مرحوم عجمی اگرچه زیستی ساده و بی پیرایه و آکنده به غم و اندوه داشت، اما عاشقی، شکوه و روحی و سربلندی را هماره وجهه ی همت خود قرار داد و هرگز تسلیم مطلع عالم تعین نشد.

شعر، همواره رفیق راه و همنشین و همدم خلوت او بود. اندوخته ای که از تحقیق و تتبّع در ادب پارسی داشت و زمزمه ی اشعار نغز و تأمل برانگیز، مجلس او را عطرآگین و روح نواز می کرد.

او شاعر بود، با همه ی وجود و در مواجهه با همه ی اهل وجود.

به آل الله، بی دریغ عشق می ورزید و با گدازه های روح و رشحات دل سوخته اش، مدح و مرثیتشان می گفت.

این جان عاریت که به حافظ سپرد اوست

روزی رخش بینم و تسلیم وی کنم

کلمات کلیدی
امام حسین  |  امام حسین ( ع )  |  عاشورا  |  حاج شیخ  |  عنایت حضرت امام حسین علیه‌السلام  |  حضرت حجت‌الاسلام‌والمسلمین مرحوم حاج شیخ  |  حاج شیخ حسینعلی مظفری شاهرودی  |  حضرت آیه مرحوم حاج شیخ  | 
لینک کوتاه :