×

هرچه هست در این خانه است


تعداد بازدید : 2787     تاریخ درج : 1390/08/08

6

دیداری با خطیب مشهور آستان اهل بیت (ع) حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالقاسم شجاعی

یکه تاز عرصه ی خطابه ی مذهبی

حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالقاسم شجاعی از خطبای برجسته ی عصر ماست که در حال حاضر زعامت سخنرانان تهران را به عهده دارد.

ایشان متولد 1312 در محله مولوی تهران است و کم تر اهل هیأتی پیدا می شود که با نوای گرم و دلنشین ایشان نگریسته باشد.

ایشان سال هاست در هیأت فاطمیون از قدیمی ترین و اصیل ترین هیئات تهران نقش رهبری را بر عهده دارد و این هیأت به برکت وجودی ایشان سبب بسیاری از فعالیت های اجتماعی چشم گیر بوده است. برای مثال صندوق قرض الحسنه ی بنیاد فاطمی، گره گشایی شناخته شده است و دستگیری بسیارش از خاص و عام زبانزد است.

نوای گرم و ملکوتی ایشان یکی از عوامل شناخته شدن مقوله ی روضه به معنای دقیق کارشناسی در میان جامعه ی مذهبی بوده و زحمات ایشان طی سال ها باعث زدوده شدن بسیاری از مجعولات از عرصه ی مداحی شده است.

خزانه ی شعری ایشان بالغ بر چندین هزار بیت است و هرکس ایشان را از نزدیک بشناسد، می داند که جدا از اشعار مذهبی در شناخت گونه های ادبی دست توانایی دارد و در حافظه ی خود ابیات کثیری از شاعران متقدم را حفظ دارد.

منبر ایشان که پیروی از مکتب خطیب بزرگ حجت الاسلام فلسفی دارد، پر است از نکات نغز و مرتبط که گره خوردن هر بخش از کلام شیوایش به ادبیات و شعر، خطابه شان را جذاب تر می کند. با ایشان سال هاست به گواهی صاحب نظران فن در عرصه ی تاثیرگذار منبر حرف اول را می زند، همراه با حاج سعید درخشان از اعضای اصلی هیأت فاطمیون (س) به گفت وگو می نشینیم.

* ایا گره عمیق زندگی شما با دستگاه حسینی (ع) داستانی داشته است؟

ـ من در خانواده ای روحانی متولد شدم. پدرم منبری بود و چون لحن گرمی داشت، و صدایش صدای رسایی بود، در جامعه فردی شناخته شده و دوست داشتنی بود. به قول علاقه مندانش هم گل بود و هم بلبل. پدرم ضمن این که منابر را به خوبی اداره می کرد، ورزشکار خوبی هم بود. در شنا فوق العاده بود و مثال زدنی. در ورزش های باستانی هم سرآمد بود. چون ریشه های اولیه ام با نمک حضرت حسین (ع) آمیخته شده بود و در آن مسیر شکل گرفته بودم، یک جرقه ی کوچک و سرنوشت ساز باعث شد من ملبس به لباس روحانیت و البته نوکری به آستان اهل بیت (س) شوم.

* چه اتفاقی؟

ـ من و مادر و برادرم در یک منزل کوچک با هم زندگی می کردیم. شب های بیست و یکم ماه مادرم روضه داشت. چهارسالم بود که وضعیت قند و شکر و در کل شیرینی جات در مملکت بسیار نابه سامان شد و این قبیل چیزها کم یاب شد. گیر احدی نمی آمد.

شب بیست و یکم ماه شد، مادرم به من و برادرم گفت که بروید برای روضه هر طور هست قند و شکر پیدا کنید.

رفتیم با برادرم محلی که می گفتند قند و شکر هست. دیدیم ازدحام جمعیت طوری است که ما اصلاً نمی توانیم جلو برویم و برگشتیم.

مادرم گفت توت بخرید. نبود. خرما بخرید. نبود. کشمش بخریدئ، نبود. دست آخر ایشان گفت چیزی را بهانه می کنیم، آقایان مداح که آمدند پول را روضه را می دهیم و می گوییم قادر به پذیرایی نیستیم. هرجا رفتید و توانستید روضه ی منزل را هم بخوانید. این ماجرا صبح اتفاق افتاد.

شوهر خاله ای داشتم به نام آقای داوری که در دارایی کار می کرد. یک ظهر دیدیم سر و کله ی ایشان پیدا شد. صندلی گذاشتیم، نشست. مادرم پرسیدند شما چطور این وقت تشریف آوردید این جا؟ گفت: «من الان از اداره آمدم منزل. طلعت ـ همسرش ـ سیدالشهدا را خواب دیده است. حضرت فرموده بودند بتول امشب روضه دارد ولی نه قند دارد نه شکر. این خواب را که تعریف کرد به خیر گرفتیم و من برایتان قند و شکر آوردم.» بعد هم یک دستمال ابریشمی پر گذاشت روی زمین.

من بچه بودم، می شنیدم و می دیدم. در آن زمان تلفن نبود. ماشین نبود. خاله ی ما خانه اش دم راه آهن بود که آخر شهر محسوب می شد. خانه ی ما مولوی بود. کسی از وضعیت داخله ی ما خبر نداشت که یک دفعه در خانه را بزنند و بگویند شکر...

در کودکی ذهن من متوجه یک حقیقت بزرگ شد. شوهر خاله ام که رفت، گفتم مادر! من می خواهم منبری شوم. راه پدرم را می خواهم بروم. اولین شعر را همان ساعت مادرم یادم داد: «عمو بیا دم رفتن نظر به حالم کن / رسید جان به گلویم، عمو حلالم کن.» به من گفت بخوان. خواندم. گفت خیلی لحن خوبی است و به درد منبر می خورد. همین امشب برو منبر. همان شب بیست و یکم من رفتم منبر و زن ها با همین شعر و با لحن من به گریه افتادند. از همان شب و همان جا این نقش نوکری را به من عطا کردند. با همان چند شعر کوتاه کم کم این همسایه و آن همسایه، چهاردهم ماه و پانزدهم ماه، من را می خواستند و شروع شد. این یادتان باشد، یک وقت امام خمینی (ره) به من فرمودند شنیدم از چهار سالگی منبر بودی؟ عرض کردم بله. شعرهای محدودی بود که یادم داده بودند و می خواندم.

* بعد از سال های کودکی چگونه جدی تر ادامه دادید؟

ـ بعد از این موفق به استفاده از محضر حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا جعفر خندق آبادی شدم و ایشان تربیت مرا به عهده گرفت. مقدمات و فلسفه و به طور کلی سطح را خدمت ایشان خواندم.

* آقای خندق آبادی کدام مسجد تشریف داشتند؟

ـ مسجد خندق آباد، خیابان مولوی. منزل شان هم جنب مسجد بود. هر صبح خدمت شان می رسیدم. محضر بعد هم از استاد امام اهوازی تفسیر را آموختم. بعد هم که به محضر آقای فلسفی رسیدم.

خدمت ایشان فنون سخن و بهره گیری از منابع علمی تکمیل شد. آقای فلسفی این اواخر به صورت من نگاه می کرد و می گفت خودم تربیت ات کرده ام. الان هم که سال هاست بر فراز منبر موفق به خدمت گزاری اهل بیت (ع) هستم.

* دوران همراهی شما با آقای فلسفی طولانی ترین دوره ی بهره گیری شما از استادی گران قدر بوده است. درباره ی این دوره توضیح بیشتری بفرمایید.

ـ به تازگی که برای مسائل مقدماتی کنگره ی یکصدمین سال تولد آقای فلسفی خدمت مقام معظم رهبری بودیم، عرض کردیم ایشان خطیبی بود که در سخن، بر اساس نوع مخاطب نوآوری کرد و البته ما بر این اساس تربیت شدیم. پیش از آقای فلسفی این طور بود که گوینده سخن می گفت، حالا آن سخن مخاطب داشته باشد یا نداشته باشد. آقای فلسفی سخنرانی مذهبی را به باب مفاعله آورد، یعنی شنونده را در جریان سخنرانی مؤثر دید و به او ارزش داد. به چهره ی مخاطب توجه کرد و چهره ی سخنرانان را بر آن اساس تعریف کرد. به نوع ادبیات مخاطب توجه کرد و بر آن اساس چیدن کلمات را آموزش داد. این اصول کلی آقای فلسفی بود.

البته من و چند نفر دیگر از دوستان سعی کردیم نکته ی مهم تر دیگری را هم اصل قرار دهیم که با یک مثال توضیح می دهم. دیده اید بعضی مغازه ها فقط حبوبات دارند، بعضی فقط البسه، بعضی فقط لبنیات، بعضی فقط کفش. اما بعضی فروشگاه ها هستند که بزرگ ترند و همه چیزشان تکمیل است. برای همه ی احتیاج ها جنس و خدمات فراهم کرده اند. من سعی کرده ام چنین سخنرانی باشم. به هر مجلسی که وارد شدم، متاع آن جلسه همراهم باشد. یک بار آقایان وعاظ را دعوت کرده بودند اصفهان برای بازدید از کارخانه ی تولید آهن اسفنجی. مهندسان توضیح دادند که چه پدیده ی مدرنی است و تولید آن چه پیشرفتی به حساب می اید. بعد از توضیحات آن ها، آقایان وعاظ اصرار کردند که من حرف بزنم.

* چه سالی بود؟

ـ تقریباً 15 سال قبل. من بر مقام خسن رفتم. از امام سجاد (ع) حدیثی خواندم که فرمودند «چون در آخرالزمان قومی متفکر می ایند، خداوند در قرآن سوره ی توحید و حدید را قرار داد.» گفتم سوره ی توحید خلاصه اش الله الصمد است یعنی خدا مجوف نیست مثل اتم نیست.

درباره ی سوره حدید یا آهن هم گفتم که فرموده اند هفت ایه ی اول سوره ی آهن در اختیار عقلای آخرالزمان است. این آهن اسفنجی هم نظیر این است. مهندسان و دانشمندان حاضر خیلی خوش شان آمد. امروز هر خطیبی بلاغتش بر دیگر صفاتش تفوق دارد، این که چه بگوید و چقدر بگوید.

* داستان دیگری خاطرتان هست؟

ـ بله، مجلس دیگری در حضور علما و خطبا در قم تشکیل شد. بنا شد در پنج دقیقه خطبا ایه بخوانند، روایت بخوانند، حق مطلب بحث شان را ادا کنند و روضه هم بخوانند و السلام.

خیلی ها تا 35 دقیقه و 40 دقیقه پآیین آمدند ولی من به لطف خدا توانستم در همان پنج دقیقه ایه بخوانم، روایت بخوانم، بحث کنم و با روضه تمامش کنم. بعد مردم و خبرنگارها ریختند دور من که عرض کردم این لطفی است که خدا به من کرده که بتوانم از بلاغتم استفاده کنم.

دو سال پیش که مبلغان محضر رهبر معظم انقلاب رسیده بودند، حضرت آقا پیغام دادند که به فلانی بگویید امروز یکی از همان پنج دقیقه ها منبر برود. آن روز هم در پنج دقیقه خواندن ایه و روایت و بحث و شعر و روضه انجام شد.

امروز مسئله ی منبر هنر است. با شرایط موجود باید از باب احساس حسینی به مدینه ی ایات و روایات راه گشود. من در سفرهای مکرر در همه جای دنیا دیده ام چطور استقبال می کنند و عاشقانه مشتاق مذهب می شوند.

* ترتیب دیدارتان با آقای فلسفی چگونه بود؟

ـ ما هر روز با آقای فلسفی جلسه داشتیم. بنده از نوجوانی با ایشان مأنوس بودم. شاید بین خطبا نزدیک تر از من به ایشان نبود. آخرین کلمات شان هم به من بود که گفتند: «روز شنبه شما و آقای مهدیان و آقای نجفی مهمان من هستید.» این را که گفتند، چایی را گذاشتند زمین. من بغل شان کردم و ایشان به حالت سکرات رفت و بعد هم از دنیا رفت.

* ایشان زمان رژیم پهلوی پنج سال ممنوع المنبر شده بودند؟

ـ بله، ایشان محبت کرده بودند و منابر خاص را محول کرده بودند به من. خودشان هم گاهی پای منبر می آمدند و بعد از منبر که منزل می آمدیم، اشکالات من را گوش زد می کردند. به خصوص بعد از مجالس بزرگ و مهم مثل مجلس ایت الله شاهرودی.

* نمونه اش یادتان هست؟

ـ اصولاً ایرادات فنی می گرفتند. یک بار ایشان پای منبرم بودند و بعد پرسیدم ایرادم چه بود؟ ایشان گفتند: «چرا برگشتی و به پنجره نگاه کردی؟ حواس همه پرت شد. پشت سر تو همه سرشان برگشت به سمت شیشه. تو باید مستمعین را نگاه کنی.»

فن سخن را یاد می دادند. متن سخن یک مطلب دیگر بود. نحوه ی ورود و خروج به مباحث با مقتضایی که مجلس داشت، برای ایشان بسیار مهم بود.

* هیأت های متعددی از نفس شما بهره برده اند. مهم ترین شان کدام بوده است؟

ـ کم هیأتی پیدا می شود که اصیل و معتبر باشد و من در آن حضور نیافته باشم. در میان همه هیأت فاطمیون جایی بوده که من سال هاست در آن نقش داشته ام و همراهشان بوده ام. از عملکرد مثال زدنی هیأت مدیره این حسینیه یک دانشگه در نراق، یک بیمارستان در افسریه، یک تالار در خیابان پیروزی و حدود 15 یا 16 مدرسه در تهران و بقیه نقاط کشور ساخته شد و حالا هم در نزدیکی میدان شهدا مدرسه ی رسالت در دست بناست. هیأت ما به کوشش اعضای محترمش گره گشا بوده و به لطف حضرت صدیقه طاهره آبرومند بوده است. به خاطر همین از معدود جلسات مورد وثوق علما، فاطمیون است که از هر افراط و تفریطی پرهیز دارد و بر اساس دستورات معصومین و منویات مراجع دینی شعائر مذهبی را برپا می دارد.

* خیلی ها علاقه مند به اهل بیت (ع) هستند و می خواهند بر اساس علاقه مجلس ذکر این بزرگواران را برپا کنند. بعضی تجربه ها به بن بست کشیده می شود یا هیأت به جای آن که محل تألیف قلوب بشود، محل انشعاب برادری ها و ارادتمندی ها می شود. فرصت مغتنمی است، چرا که شما سال هاست با این جریانات مانوس و نزدیکید. محبان حضرت حسین (ع) چه کنند که از آن آسیب دور بمانند؟

ـ در هیأت چیزی که خیلی مهم است و گاهی مغفول می ماند، تفهیم اخلاق است. حتی در حوزه ها می بینیم چیزی که می توانسته مایه ی نفاق بین علمای شیعی باشد، همیشه با رعایت اصول تقوا، از میان رفته است، نمونه اش حوزه ی نجف و قم که اتحاد مثال زدنی دارند. هیأتی که رد آن خسن از اخلاق باشد و اعتقادی به این مسئله نگاه کند، ماندنی است. کسی که رهبر یک هیأت است باید متخلق به اخلاق اسلامی باشد و همه بتوانند فضائل را در رفتار او جست وجو کنند. باید متواضع باشد. باید راستگو باشد. باید همراه باشد. این ها که اتفاق بیفتد، محبوب می شود. نتیجه ی محبوب شدنش این است که سدی می شود در برابر همه ی نفاق ها و دودستگی هایی که ناگزیر همه ی هیأت ها و اجتماعات را تهدید می کند.

* یادم نمی رود سال های اولیه ی رحلت حضرت امام که خانواده ی محترم شان در جماران 2 اقامه ی عزا می کردند و حضرتعالی منبر تشریف می بردید. از نزدیکی تان با حضرت امام و خانواده شان برایمان بگویید.

ـ آقا سید احمد به من خیلی علاقه مند بودند. در مجالس ما شرکت می کرد و در آن رژیم گاهی شبانه منزل ما هم می آمد. بعد از پیروزی انقلاب هم ایشان تشریف می آوردند و با هم ارتباط داشتیم به تبع این آشنایی من با خانواده ی امام هم آشنایی داشتم. امام هم محبت بسیاری داشتند.

نمی دانم این مطلب را بگویم یا نه. یک بار آقا سید احمد فرمودند: «فلانی پیش ما از بسیاری گله آورده اند و معترض هستند اما از تو تا به حال کسی نکته ی منفی نیاورده. تو حسن خلق داری و مردم دوستت دارند.» الحمد لله تا به حال هم ارتباط ما با خانواده حضرت امام حفظ شده و ادامه دارد. به واسطه ی همین اعتماد عمومی بعد از آقای فلسفی، آقایان وعاظ، جلسات روزانه شان را به منزل من آوردند. من را احترام می کنند و البته من هم همه ی وجودم در اختیار این بدنه ی تأثیرگذار است، با هم مشکلات شخصی را که پیش می اید حل می کنیم. حواس مان به اهل منبر هست تا خدای نکرده اتحادی که انتظار می رود در اخلاق و رویه ی جامعه ی وعاظ وجود داشته باشد، در معرض خطر قرار نگیرد. این لطف بزرگی است که در منبر، نفاق نداریم. هر ماه دو دفعه، جامعه ی مبلغین تشکیل می شود، ما از رجال دعوت می کنیم در این جلسات حضور داشته باشند تا آگاهی اهل منبر بالاتر برود. فرمودند عالم به زمان هرگز به لوث آلودگی های پیرامونش دچار نمی شود و مصون می ماند.

* از خود حضرت امام خاطره ای یادتان هست؟

ـ بله، من خیلی خدمت ایشان رسیدم و خیلی خاطره دارم. یک صبحی رفتم خدمت شان، دست شان را ببوسم. تا دست شان را گرفتم، فرمودند: «آقای شجاعی! چه می کنی؟ عرض کردم نوکری جدتان اباعبدالله.» تا گفتم جدتان، ایشان زدند زیرگریه و با دستمال سفیدشان شروع کردند به پاک کردن اشک هایشان. صبیه ی آقای سعیدنژاد بعد از من آمد که امام سریع دستمال را گذاشتند روی دست شان، چشم هاشان تا وقتی من بیرون آمدم تر بود. حساسیت همیشگی ایشان نسبت به نام مقدس حضرت حسین (ع) عجیب بود.

* یک آسیب شناسی جدی معاصر در مجالس اهل بیت وجود دارد و آن بزرگ شدن نام مداحان در برابر نام وعاظ است. این آسیب حتی در اعلامیه های مجالس هم به چشم می خورد. با توجه به این که هماره از نظر معرفتی آقایان علما نقش بنیادین داشته اند و خطر گمراه شدن توسط گروه دیگر که کم تر مطالعه ی مذهبی دارند و محدوده ی مطالعه شان اگر هم داشته باشند، اصولاً بسیار محدود است. شما ایا هم چون بسیاری دیگر احساس خطر می کنید؟ چه نظری دارید؟

ـ ما به وجود جامعه ی مداح نیازمندیم و اصولا ائمه (ع) مداحان را احترام می کردند اما به نظر من پس از انقلاب دشمن از وجود مداحان به ضرر انقلاب سوء استفاده کرد. مثال عینی اش این که بسیاری از مصادیق بارز خوانندگی معارض با نفس دین را در قالب مداحی گسترش داد، مثل تصنیف خوانی.

حضرات آقایان مکارم و صافی و بسیاری دیگر بارها با ذکر دقیق دلایل فرمودند که این خط دهی ها از بیرون است و بر این سبیل رفتن خطاست. همه شنیدیم این جمه را که جایی در دستگاه فرهنگی آمریکا گفته شده ما اسلام و شیعه را با روضه خوان های غافل و بی سواد از بین می بریم.

اول کسی که با چیزهایی مثل کف زدن مخالفت کرد، خود بنده بودم. حضور مقام معظم رهبری رسیدم. شرح دادم و موفق شدم کف زدن را از مساجد بیرون بکشم که داشت شایع می شد. ایه داریم در سوره ی انفال که سوت زدن و کف زدن در خانه ی خدا حرام است. به جد هم معتقدم آسیب خطرناکی از سوی جامعه ی مداح برای اسلام و انقلاب وجود دارد. الحمدلله الان بزرگان جامعه و بسیاری از بزرگان جامعه ی مداحی، به این آسیب آگاهند و وارد هستند، از شعرها و سبک ها مراقبت می کنند، اما با یان وجود عده ای با شعرها و سبک های آلوده ناخودآگاه در مسیر دیگری رفته اند و باید متوجه شوند تا بازگردند.

* فکر نمی کنید بهتر باشد برای جامعه ی مداح هم جمعی به این صورت که جامعه ی وعاظ در محضر شما دارند ترتیب داده شود؟

ـ دارند، یعنی دارد تشکیل می شود. من به تازگی مسجد امیرالمؤمنین بودم و آقای آهی توانسته تا حدودی این جمع را گرد هم بیاورد.

* بیشتر کسانی که این مجله را ورق می زنند، در اعتکاف هستند، توصیه ای دارید؟

ـ من بارها حضور داشته ام و از نزدیک لمس کرده ام. آن جا می شود میان بر رفت و با یک برنامه ی کوتاه سال ها جلو رفت. هرچه ما را به گمراهی می کشاند، تمایلات نفسانی است. نشستن و فکر کردن، آدمی را به سرکشی تمایلاتش هشدار می دهد. خدا بخواهد لطف کند، چشم آدم را به اشکالاتش باز می کند.

* پایان گفت وگوی ماست. بهترین خاطره تان را از استاد بزرگوارتان بگویید.

ـ همه ی زندگی من خاطراتم با آقای فلسفی است. یادم هست وقتی می خواستند فیلم حضرت محمد (ص) را بسازند. در حضور ایت الله بهبهانی و سفرای کشورهای اسلامی جلسه ای ترتیب داده شد. آقای فلسفی سخنی گفتند که از یاد من نمی رود. به سازندگان گفتند: «اگر می خواهید سوار و پیاده شدن پیامبر از اسب را نشان دهید و غذا خوردن و راه رفتن و جنگیدن و نشست و برخاست شان با مردم را به تصویر بکشید که این ها عادات بشری است و ما روی این ها تکیه نداریم که حالا شما بخواهید این را نشان ما بدهید. آن چه در مقام نبوت برای ما اهمیت دارد، ارتباط ایشان با پروردگار است و حالت وحی. اگر دستگاهی دارید که بتواند آن را ثبت کند و به مخاطب منتقلش کند، انجام بدهید اما اگر نیست، به این تجربه ی بکر دست نزنید و سراغش نروید.» آن ها هم البته معنای اصیل آقای فلسفی را فهمیدند و در هیچ کجای مجموعه شان به طور مستقیم به وحی نپرداختند.

* نکته ای باقی مانده که خودتان بخواهید به آن اشاره کنید؟

ـ من چون عمری را به نوکری حضرت سیدالشهدا (ع) صرف کرده ام، به همه ی مستمعین و مستمعانم توصیه می کنم دست از دامان اهل بیت نکشند که هرچه هست، در این خانه است. سعادت دنیا و آخرت در مکتب اهل بیت (ع) است. خودتان را شاگرد مستعد این مکتب نشان دهید.

کلمات کلیدی
شعر  |  امام  |  اهل‌بیت  |  مادر  |  روضه  |  مجلس  |  مداح  |  هیأت  | 
لینک کوتاه :