×

کربلا 62 خیمه داشت


تعداد بازدید : 2987     تاریخ درج : 1390/08/08

60

بزرگ ترین تراژدی عالم اسلام، دردناک ترین، غم بارترین و سوگناک ترین حادثه ای که در تاریخ می شناسیم، حادثه ی کربلاست. تمام حادثه ی کربلا، هشت ساعت است. واقعه از ساعت 5/8 صبح روز عاشورای سال 61 هجری آغاز می شود و آن طور که من مطالعه کرده ام، نزدیک ساعت 38/5 همان روز همه چیز تمام می شود. حسین را شهید می کنند. نعل اسب ها را تازه کردند.

گفته اند 12 اسب، نعل هایشان را تازه کردند و بر اجساد شهیدان چنان تاختند که امام زمان (عج) در زیارت ناحیه ی مقدسه می فرماید: «حتی تهتوا؛ بدن ها زیر سم اسب ها خمیر شد.» بعد از این که همه چیز برایشان تمام شد، جشن پیروزی گرفتند. در کربلا هلهله و شادی کردند و بعد به سمت خیمه ها حرکت کردند و خیمه ها را به آتش کشیدند. حتی بر زنان و کودکان که باز مانده بودند (حدود 80 نفر) هم رحم نکردند. گوشواره ها را از گوش ها درآوردند. اگر زنی خلخال داشت، از پایش بیرون کشیدند. چنان تازیانه زدند که امام باقر (ع) می فرماید: «36 سال پس از حادثه ی کربلا، وقتی پدرم را غسل می دادم (امام سجاد) هنوز جای تازیانه های کربلا بر بدنش باقی بود.»

بعد از این که خیمه ها را هم به آتش کشیدند، هرچه توانستند غارت کردند و بردند. هنگام رفتن هم، همه احساس پیروزی می کردند. اگر آن روز دانشمندان نظامی دنیا را در کربلا جمع می کردند و این پرسش را مطرح می کردند که پیروز این میدان کیست؟ بی هیچ تردیدی همه می گفتند که این سپاه 33 هزار نفری که روز یازدهم، آخرین سرها را هم از تن ها جدا کردند (78 سر) روی نیزه ها افراشتند و بقیه را به زنجیر بستند و از کنار گودال قتلگاه به سوی خیمه حرکت کردند.

تاریخ نوشته است اسرا را به گونه ای بردند که کنار هر کودک دو نیزه دار ایستاده بود تا اگر کسی اشک بریزد، با نوک نیزه اشک را از گوشه ی چشمش پاک کنند. هرکسی سعی می کرد با خودش افتخاری از کربلا ببرد. نویسنده ی کتاب «التعجب» می گوید: «وقتی به کوفه رسیدند، هرکس هرچه از کربلا آورده بود، بالای در خانه اش آویزان کرد و به آن افتخار می کرد. آن ها که زین دزدیده بودند، معروف شدند به بنی السرج. زین را بالای خانه شان آویزان کرده بودند و زیر آن نوشته بودند که من این را از کربلا آورده ام. آن هایی هم که شلوار سربازان و رزمندگان جبهه ی اباعبدالله (ع) را دزدیده و غارت کرده بودند معروف شدند به بنی السراویل. سراویل تغییر شکل یافته ی شلوار است. این ها را بالای در خانه شان آویزان کرده بودند، یعنی این ها را از کربلا آورده ایم. آنان که نتوانسته بودند چیزی از کربلا بیاورند، بالای سر خانه شان نوشته بودند بنی المکبرین. یعنی من تکبیر می گفتم. در بالای بلندی ها ایستاده بودم و وقتی سر حسین را جدا کردند، تکبیر گفتم. من در کربلا بودم.

نوشته اند سواران وقتی به دارالاماره نزدیک می شدند، بلند بلند می خواندند «اوفر رکابی فضه و ذهب انی قتلت سید المحجبی؛ رکاب مرا با طلا و نقره پر کنید که من از رزمگاه و کشتن شخصیت بزرگی برگشته ام.» همه جشن پیروزی گرفته بودند و شادی می کردند و احساس می کردند که پیروزمندان فردا هم آنان اند.»

نوشته اند «وقتی قافله ی اسیران را وارد شام کردند، خلاف این که معمولاً اسیران را از دروازه ای وارد می کردند که خلوت تر بود، آن ها را از باب الساعات وارد کردند. باب الساعات شلوغ ترین دروازه ی سوریه بود.

سوریه را سوریه می گویند چون سور، به معنای قلعه است. هفت قلعه داشت یکی نیز باب الصغیر و یکی باب الساعات است. به این دلیل اسرا را از باب الساعات وارد کردند که جشن پیروزی بگیرند.

شهر هلهله می کرد، دف می زدند، زنان زینت آلات خویش را بر گردن آویخته بودند و در پشت بام ها، منتظر آمدن اسیران یا به تعبیر خودشان خارجی ها بودند.»

ما گاهی اوقات افق یا زاویه ی نگاه مان را به سمت همین دردها و رنج ها می گشاییم. اشک های کربلا، بدن های پاره پاره، اسیرانی که لباس ندارند، گودال قتلگاه. دوربین نگاه مان تنها این صحنه های کربلا را نشان می دهد.

این سوگ کربلاست، البته حق آن است که از سوگ کربلا سخن بگوییم تا روشن شود که حق، در تاریخ چقدر مظلوم بوده و بر حقیقت مظلوم شیعه چه ستم ها رفته است. ما در پرتو همین اشک ها، ناله ها و سوگ ها، کربلا را به این جا رسانده ایم. در حوزه ی روایی هم اگر ما را به اشک ریختن و حتی تباکی دعوت کرده اند، برای آن است که این نهضت، در تاریخ امتداد پیدا کند و این سرمشق سیال زلال زنده، نسل های بعدی را بپرورد و هدایت کند. چون کربلا آیینه ی قرآن است، آیینه ی تام حقایق دین. گفته اند: «اگر قرآن عالی ترین قانون است، کربلا عالی ترین اجراست. اگر قرآن نقشه است، این نقشه تنها در یک نقطه از تاریخ، در هیأت انسانی تجسم و تمثل یافته است و آن کربلاست.» هیچ حادثه ای در تاریخ اسلامی به زلالی کربلا نیست، حتی جنگ های صدر اسلام. ناخالصی ها، در جنگ هایی که خود پیامبر (ص) در آن ها حضور داشت، فراوان است. آدم هایی که متزلزلند. سوره ی احزاب، چه چهره ای نشان می دهد؟ حتی در جنگ بزرگی مثل جنگ بدر، وقتی دو کاروان حرکت می کنند و پیامبر (ص) می فرماید که «باید با این کاروان ها درگیر شوید»، به فرموده ی قرآن، از یاران پیامبر (ص) بخشی دوست داشتند که با «غیر ذات الشوکه» درگیر شوند، یعنی با سپاهی که اسلحه ندارد، با سپاه تدارکاتی دشمن درگیر شوند. تعداد آن هایی که آمادگی رفتن به جنگ واقعی را داشتند، کم بود.

جنگ احد را هم می دانید. گروهی گسستند و برای به دست آوردن اموال، پیامبر (ص) را رها کردند. در جنگ خندق، کسی حاضر نشد با عمرو بجنگد و فقط مولا به جنگ رفت.

در کبلا هیچ عنصر ناخالصی نمی بینید. آنان که ناخالص بودند، الک شدند و در پالایش های مکرر، آرام آرام از صحنه دور شدند. یکی از شگفتی های کربلا، پارادوکس هایی است که می بینیم. مثل خواندن و راندن. امام هم می خواند و هم می راند. هم سراغ کسانی می رود که دعوت کند تا با او همراه شوند و هم بارها در را باز می کند که بروید. حتی اگر می خواهید برودی، فرصت شبانگاه و تاریکی است و کسی، کسی را نمی بیند. حتی شگفت تر آن است که گاه می فرماید: «اگر می روید، دست دیگران را هم بگیرید و از صحنه دور کنید. دشمن با من کار دارد. اگر دشمن به من دست بیابد، شما را تعقیب نخواهد کرد.» کربلا زلال ترین، خالص ترین و ناب ترین حادثه ی تاریخ اسلام است که هیچ عنصر ناپاک و متزلزل و مذبذبی در آن وجود ندارد. درباره ی شب عاشورا 12 گزارش فوق العاده زیبا وجود دارد که یکی از آن ها گزارش حضرت زینب (س) از آن شب است. می خواهم بگویم کربلا چقدر صاف و پاک و ناب و خالص است. حضرت زینب (س) می فرماید: «میانه ی شب بود. من تصمیم گرفتم از خیمه بیرون بیایم و به خیمه های دیگر سر بزنم.»

کربلا 62 خیمه داشت. چینش خیمه ها هم به صورت نعل اسبی بود، در مرکز خیمه های بنی هاشم بود، چون محارم بودند. در دو طرف خیمه های اصحاب بودند که بعضی از آن ها با خانواده هایشان آمده بودند. اگر گفتم کربلا، قرآن است، دلیلش این است که ما می توانیم همه ی پیام های لازم زندگی را در آن جست وجو کنیم، ساختن فردیت، ساختن خانواده، نظام اقتصادی، نظام سیاسی و رفتارهای فرهنیگ را می توانیم با معیار کربلا بسنجیم.

حضرت زینب (س) می فرماید: «از خیمه خارج شدم.» خیمه های وسط، خیمه های بنی هاشم است. فاصله ی خیمه ی حضرت زینب (س) با خیمه ی اباعبدالله (ع) بسیار اندک بود. می گوید: «اولین خیمه ای که تصمیم گرفتم به آن سر بزنم، خیمه ی برادرم، حسین بود. وقتی آرام لبه ی خیمه را بالا زدم، دیدم برادرم تنهاست. شب عاشورا حسین تنها باشد؟ تصمیم گرفتم گله کنم و اولین کسی که به ذهنم آمد که نزد او بروم و گله کنم از این که چرا باید در چنین شبی حسین تنها باشد، برادرم اباالفضل العباس (ع) بود. به سمت خیمه ی برادرم اباالفضل حرکت کردم. نزدیک خیمه که رسیدم، دیدم خیمه پر از همهمه است.»

در کبلا چند نوع خیمه وجود داشت. یک نوع خیمه وجود داشت که به آن می گفتند خیمه های آب رسانی. خیمه های امداد و نظافت و دارالحرب هم بود که در آن ها ابزار و وسایل جنگی نگه داری می شد. یک خیمه هم خیمه ی فرماندهی بود و چون در کربلا چند نفر فرمانده بودند، خیمه های بزرگ تری هم بود. یکی از این خیمه ها، خیمه ی اباالفضل العباس (ع) بود. یکی خیمه ی حبیب، فرمانده سمت چپ و خیمه ی سوم، خیمه ی زهیر بن قین فرمانده جناح راست سپاه اباعبدالله (ع) بود. فرمانده اصلی حضرت اباالفضل العباس (ع) بود که وظیفه ی سقایت را هم به عهده داشت.

کلمات کلیدی
کربلا  |  اسب  |  عاشورا  |  سوگ  |  خیمه  |  حادثه کربلا  |  سمت خیمه برادر اباالفضل حرکت  | 
لینک کوتاه :