×

او برای همه


تعداد بازدید : 1179     تاریخ درج : 1390/08/08

16

نیمه شب چهارشنبه، پنجم آبان 1372ش برابر دوازدهم جمادی الاول 1414ق خورشید عالم تاب امامت، حضرت بقیة الله الاعظم علیه السلام برگی دیگر از عنایات ویژة خود را به نوجوانی زاهدانی که اهل تسنن هم بود، ارزانی داشت. این نوجوان که سعید چندانی نام داشت، در پی بیماری سرطان به بیمارستان امام خمینی تهران مراجعه می کند. تشخیص اولیه پس از نمونه بردای، وجود غدة بدخیم را تأیید می کند. در بیمارستان «الوند» غده ای یک و نیم کیلویی از بدن سعید خارج می شود؛ ولی طولی نمی کشد که مجدداً عود می کند. پزشکان اظهار عجز می کنند. غم و ناامیدی سراسر وجود سعید، برادر و مادرش را که همراه او هستند، می گیرد؛ ولی شبانگاهان اتفاقی می افتد که زمینه حادثه ای می شود که بعدها در زندگی این خانواده تأثیر بسزایی می گذارد.

در عالم خواب به مادر سعید مکانی معرفی می شود که تا به حال اسمش را هم نشنیده است. صبح که از خواب برمی خیزد، از اطرافیان در بیمارستان سراغ مسجدی می گیرد به نام «مسجد جمکران» و می فهمد جمکران میعادگاه عاشقان گل نرگس است.

وی پس از آشنایی مختصر با مسجد مقدس جمکران؛ بلافاصله دست بچه هایش را می گیرد و رهسپار قم می شود. آنان بعد از ظهر سه شنبه وارد جمکران می شوند و برای اسکان، توسط خادمان به یکی از اتاق ها راهنمایی می شوند. اعمال مسجد را یاد می گیرند و با عشق و علاقه و امید، شروع به انجام آن ها می کنند.

شور و عشق همراه دعا و نیایش هزاران عاشق دلباخته وی را مشتاق تر می کند، تا دست توسل به سوی مولای عاشقان و سرور دل ها گل فاطمه علیها السلام دراز می کند: «خدایا به حق کسی که در این مسجد، مردم به امید لقایش جمع شده اند...»

و فردا صبح ...

... سعید، دیگر بیمار نیست ...

سعید، شفای خود را چنین بیان می کند:

درست، ساعت سه بعد از نیمه شب بود که در عالم رؤیا دیدم نوری از پشت دیوار ساطع شد و به طرف من به راه افتاد . او یک انسان بود؛ ولی من از او فقط نور خیره کننده ای می دیدم که آهسته آهسته به من نزدیک می شد. ابتدا مضطرب شدم؛ سعی کردم برخود مسلط شوم. هنگامی که نور به من رسید، به ناحیه سینه و شکم من اصابت کرد و برگشت.

از خواب بیدار شدم و چیزی متوجه نشدم. باز هم خوابیدم. صبح که از خواب برخاستم سعی کردم خود را به عصایم نزدیک کنم و عصا را بردارم. ناگاه متوجه شدم بدنم سبک شده و آن حالت درد شدید به کلی از من رفع شده است.

در آن وقت متوجه شدم شفا یافته ام و آن نور، وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوده است.

سعید با مادر و برادر خود، سه شب در زائرسرای مسجد اقامت کردند.

شب سوم که شب جمعه بود، عنایت دیگری شد که این بار در بیداری انجام پذیرفت. متن واقعه از زبان سعید:

شب جمعه، در اطاق شماره هشت نشسته بودم و مادرم مشغول تلاوت قرآن بود که احساس کردم شخصی کنارم نشست و برایم رهنمودها و دستورالعمل هایی بیان فرمود.

چون سخنانش تمام شد، برگشتم و کسی را ندیدم. از مادرم پرسیدم: «مادر با من بودی» گفت: «من قرآن می خواندم؛ با تو نیستم». آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هرچه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد.

روز جمعه، سعید و مادرش به تهران باز می گردند و به بیمارستان الوند مراجعه می کنند. پس از عکس برداری معلوم می شود سعید، صحیح و سالم است و از غده بدخیم سرطانی هیچ خبری نیست.

و پزشکان مات و مبهوت، به عکس ها خیره می شوند ....،باورکردنی نیست.

تصاویرسعید، پروندهای پزشکی او وکسانی که او را پیش از بیماری و پس از آن دیده اند ،خادمانی که او را به اتاق، راهنمای کردند و پس از شفا با اشک و شوق، او را در برگرفته اند، هنوز و هنوز هم موجود هستند .

[مجله شماره 6 : - تشرف یافتگان]

کلمات کلیدی
مادر  |  بیمار  |  مسجد  |  بیمارستان  |  مسجد مقدس جمکران  |  جمکران  | 
لینک کوتاه :