×

گزارش کرسی نظریه پردازی با عنوان;«تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان»


تعداد بازدید : 2045     تاریخ درج : 1390/08/08

55

این کرسی در تاریخ 3/3/85 مطابق با ضوابط هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره، توسط پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و با مدیریت جناب آقای دکتر حسین کلباسی برگزار شد. در این کرسی که علاوه بر حضور جمعی از متخصصان موضوع، کمیته های داوری و نقد، مسئولیت ارزیابی و سنجش نظریه مزبور را برعهده داشتند، ابتدا جناب آقای دکتر موسی نجفی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه و رئیس گروه اندیشه سیاسی اسلام، به تبیین نظریه پرداختند، سپس اعضای محترم کمیته: آقایان حجة الاسلام والمسلمین دکتر نجف لک زایی (عضو هیئت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع)، دکتر کچوئیان (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران) و دکتر محمد فتح اللهی (عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و همچنین شماری از حضار جلسه نقدهای وارد بر نظریه را ارائه کردند. بعد از پاسخ مجدد دکتر موسی نجفی به نقدها، اعضای محترم داوری، آقایان: دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر کریم مجتهدی، دکتر عماد افروغ و حجت الاسلام والمسلمین حمید پارسانیا، ضمن طرح برخی از نقاط قوت و ضعف نظریه، جمع بندی خود را از مباحث کرسی بیان کردند.

شایان ذکر است، طبق آیین نامه هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره، کمیته داوری پس از این جلسه ضمن انجام بررسی های تکمیلی، از 100 امتیاز، امتیاز 70 را برای زحمات علمی جناب آقای دکتر موسی نجفی تعیین کرد که این امتیاز در جلسه مورخ 13/6/85 هیئت حمایت از کرسی ها به تصویب رسید.

همچنین با توجه به اعلام آمادگی آقای دکتر موسی نجفی و موافقت کمیته داوری، در ماه های آینده، دومین جلسه این کرسی نیز به منظور تبیین برخی سؤالات و نقد زوایای دیگر این نظریه برگزار خواهد شد. خلاصه ای از مباحث طرح شده در کرسی را در ذیل، به علاقه مندان تقدیم می کنیم. برای مطالعه متن کامل مباحث کرسی می توانید به سایت هیئت حمایت از کرسی ها به آدرس www.korsi.irمراجعه فرمایید.

دکتر موسی نجفی:

بحث تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان، بحثی کلیدی و کلان است که ابعاد گوناگونی را دربر می گیرد. این مقوله از نظر مفهوم شناسی و روش شناسی یک حوزه وسیع بین رشته ای شامل تاریخ، علوم سیاسی و فلسفه را دربر می گیرد. بنابراین در اینجا بحث، بیشتر در «قالب تاریخ تحولات و تاریخ اندیشه» با تکیه بر «نظریه ذات و پیرامون»، انجام می شود. ذات و عرض و هسته و پیرامون در این نظریه جایگاه محوری دارد اما در ابتدا، بررسی مفاهیم کلیدی، هویت ملی ایران، هویت ایرانی، نظریه ذات و هسته زبان، جغرافیا، نژاد و تشیع و سلطنت مطرح می شود. محدوده تاریخی این بحث، مربوط به قبل از اسلام، نه قرن نخست پس از اسلام و نیز پنج قرن اخیر است. برخلاف سایر دوره های ذکر شده، در مورد مقطع تحول از ساسانیان به اسلام مطالعاتی انجام گرفته است. به طور معمول زبان، نژاد، تاریخ، جغرافیا و مذهب عناصر اصلی بحث هویت ملی برای ملت های مختلف است. در اینجا با ذکر نظریه های موجود، عامل اصلی تشکیل دهنده هویت ملی و نسبت آن با سایر مفاهیم، مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.

نظریه های رقیبی که تاکنون مطرح شده است، در سه گروه دسته بندی می شوند. نظر نخست، مربوط به ایران باستان است و در قالب نظریه های نژادپرستانه و یا تاریخ سازانه، هویت، عظمت و مجد ایرانی را به قبل از اسلام نسبت می دهند.

نظریه های بعدی، نظریه های تلفیقی بین هویت اسلامی و ایرانی هستند و حتی نوعی «بازگشت به خویشتن» را هم مطرح می کنند.

گروه سوم، نظریه هایی هستند که بین اسلام، ایران و غرب یک هویت موزاییکی و به تعبیری دیگر، رودخانه ای قائل می شوند و معتقدند که هرکدام از آنها، در مقاطعی هویت ایرانی را تشکیل داده اند. دسته نخست نظریه ها، خود به چند گروه تقسیم می شوند؛ یک گروه، هویت ملی ایرانی را متفاوت از هویت ایرانی می دانند و معتقدند هویت ایرانی هویتی قومی است، ولی هویت ملی ایرانی ناشی از شرایط جدید نظام جهانی و جهانی شدن ایده دولت ملی است.

نظریه دیگر در گروه اول، یعنی ایران باستان، بیان می کند که زبان فارسی و تاریخ، عناصر اصلی هویت ایرانی هستند و باید برای بازگشت به این هویت، زبان فارسی را در بستر تاریخی خود نگهداشت. نظریه های دیگری هم وجود دارند که معتقدند ایران بعد از جنگ جهانی تا اوایل دوران پهلوی دچار تزلزل شده است، از این رو باید «ناسیونالیسم ایرانی» به عنوان ایدئولوژی مناسب برای بهبود اوضاع و وحدت ملی احیا شود.

عده دیگری از نویسندگان معتقد بودند که بین ویژگی های آریایی ایران باستان با ویژگی های سامی اسلامی تفاوت وجود دارد. آنها معتقدند که هویت دینی ایرانی مربوط به فرهنگ عوام؛ ولی هویت ملی مربوط به فرهنگ خواص است که باید احیا شود.

از گروه سوم هم عده ایی از نظریه پردازان معتقدند که سه فرهنگ ایرانی، اسلامی و غربی، هویت ایرانی را تشکیل می دهند؛ هویتی که تا دوران اخیر ادامه دارد. این گروه، هر مرحله از هویت ایرانی را تعدیل یافته مرحله قبلی می داند و در نهایت معتقد است که اسلام گرایی نمی تواند هویت قومی، مذهبی و ملی مردم ایران را پوشش دهد و برای هویت یابی مجدد، باید با مشارکت سیاسی جناح های مختلف به سمت نوعی «پلورالیسم» حرکت کرد.

نظریه پردازان گروه آخر هم اسلام، ایران، سنت و تجدد را چهار عنصر هویت ایرانی می دانند. این گروه معتقدند که ناتوانی ساختار سیاسی، فکری و فرهنگی ایران سبب شده است که این کشور در عصر جدید با تجدد هماهنگ نشود و از تمدن عقب ماند. به عبارت روشن تر، پذیرش ذاتی اسلام از سوی ایرانیان و عدم پذیرش ذاتی غرب، مسئله اصلی آنان است.

به نظر می رسد بهترین راه برای نقد مجموعه سه نظریه ذکر شده در مورد موضوع هویت ملی ایرانیان، بررسی این نکته است که چه نظریه هایی را باید ذاتی و چه نظریه هایی را عرض یا «لازمه آن ذات» بدانیم. در این رابطه می توان عواملی را که بیگانه نیست و ملت آن را با رغبت پذیرفته است، به عنوان مؤلفه های اصلی مطرح کرد. به نظر می رسد ایرانی ها در طول حیات خود با چهار بحران بزرگ روبرو بودند: بحران هلنی، بحران عربی، بحران ترکی، مغولی و بحران غربی. برخلاف بحران هلنی و بحران ترکی و مغولی، بحران عربی و بحران غربی دارای «ابزار هویت سازی» بوده اند و برخورد ایرانی ها با هر کدام از این بحران ها متفاوت بوده است. در بحران عربی، ایرانی ها به هرحال اسلام را پذیرفتند و این آیین را به هسته مرکزی و ذات وجودی خود راه دادند، ولی در مسئله بحران غربی، پس از گذشت 150 تا 200 سال، ایرانی ها هنوز مفاهیم غربی را به منزله هسته و ذات خود نپذیرفته اند. این تفاوت، نشانه از چیست؟ به نظر می رسد این موضوع به بحث نظریه ذات برمی گردد؛ یعنی اینکه هر ملتی برای خود ذاتی دارد که حقیقتی را بیان می کند و این حقیقت می تواند روح ملی یک ملت را نشان دهد. اسلام برای ایرانی ها مساوی و هماهنگ با این ذات شده است. این ذات برای ایرانی ها نوعی «حقیقت خواهی و دین داری» است که با عنصر «تعالی خواهی» موجود در اسلام هماهنگ است. بنابراین نه تنها اجزای این حقیقت ذاتی با هم تنافری ندارد، بلکه یک نوع جذبه بین این اجزای ذاتی وجود دارد. هرچند رشد سیاسی و نظامی اسلام در ایران از رشد فرهنگی آن سریع تر اتفاق افتاده بود و یکی دو قرن طول کشید تا ایرانی ها مسلمان شدند، ولی هرچه گذشت گرایش آنها به طرف اسلام بیشتر شد و این هویت بیشتر شکل گرفت. به عبارت دیگر، در جوهر ملی ایرانی، «تکاپوی شدن» با گذر زمان تکامل پیدا کرد و پیش رفت... . (در ادامه جناب آقای دکتر نجفی به تحلیل و اثبات این دیدگاه براساس شواهد تاریخی می پردازند)

مرحله اول نقد:

نقاد اول: آقای دکتر کچوئیان:

جمع بندی بیان ایشان از بحث رهیافت های گوناگون درباره هسته و پیرامون هویت را نمی توان به عنوان نظریه شناخت. همچنین به لحاظ روش شناسی، خیلی روشن نیست که ایشان با استناد به چه ادله و با چه روشی این بحث را مطرح می کند. یک سری شواهد تاریخی مطرح شد که در مقابل، می توان شواهد تاریخی کاملاً معارض با آن را مطرح کرد. در عین حال مشکل اصلی این نظریه، مشکل روش شناسی است. مطابق این دیدگاه، معنویت خواهی و عدالت، هویت ذاتی ایرانیان است. با این تعبیر، همه ملت ها باید هویت یکسانی داشته باشند؛ چون آن مبنا، مبنای فلسفی است. ضمن آنکه به طور معمول در بحث های هویت ملی، مسئله، نه کشف هویت ملی، بلکه بحث هویت سازی است. این تعریف که جوهره و ذات هویت ایرانی عدالت است، بار آرمان خواهانه، ایدئولوژیک و یا تجویزی را در خود دارد؛ یعنی هویت را نه به عنوان مقوله ای که محقق است، بلکه به عنوان امری عرضه می کند که ما خواستار آن هستیم و می خواهیم خود را در قالب آن تعریف کنیم.

به نظر می رسد مشکل اصلی این بحث، این است که آقای دکتر نجفی تطورات بحث هویت را ملاحظه نکرده اند. بحث هویت ملی به دلیل اشکالاتش از دهه هفتاد به بعد، منتفی شد. (در ادامه، ناقد محترم به بررسی جایگاه جغرافیا، زبان و مذهب در هویت ایرانی می پردازند و دلایل جناب آقای دکتر نجفی درخصوص جایگاه این عناصر را قانع کننده ارزیابی نمی کنند...).

نقاد دوم: حجت الاسلام والمسلمین دکتر لک زایی:

هر چند در نظریه ایی که آقای دکتر نجفی ارائه دادند، می توان شاهد تلاش هایی برای رفتن به سوی یک نظریه بود، اما به نظر می رسد همه ابعاد، نظیر مسئله روش شناختی مورد توجه واقع نشده است. همچنین در منظومه مفهومی نظریه، بحث، بدون روشن کردن برخی از مفاهیم کلیدی و کلان دنبال می شود به نظر می رسد منظور از «هویت» معنای نسبی آن است و هویت به چیزی گفته می شود که به یک وجه فارق می شود و یک فرد را از گروه یا یک جمع را از جمع، گروه و فرد دیگر جدا می کند؛ بنابراین زمانی که از هویت صحبت می شود، می خواهیم به این سوال پاسخ دهیم؛ «ایرانی کیست؟»، سپس می خواهیم پاسخ دهیم: «کسی است که فارسی سخن می گوید»، «کسی است که شیعه است» و «کسی است که در جغرافیای ایران زندگی می کند» یا می خواهیم به پرسش دیگری پاسخ دهیم؛ برای مثال: «چرا ایرانیان شیعه را به عنوان آیین خودشان انتخاب کردند؟» صحبت های آقای دکتر نجفی را می توان پاسخی به سؤال «چرا ایرانیان شیعه شدند؟» دانست؛ آنجا که ایشان بیان می کنند: «عدالت خواهی و معنویت خواهی در روح ایرانیان بوده است و الی آخر». پایه بحث آقای دکتر، تمثیل هسته و پیرامون است. استادان محترم می دانند که با تمثیل نمی توان به نتیجه رسید. البته در علوم انسانی رسم شده است که تمثیل، زیربنای یک نظریه کلان واقع شود. باید توجه داشت وقتی براساس تمثیل، هسته و پیرامون نظریه ذات و عرض یا جوهر و عرض مطرح می شود، باید مبانی فلسفی آن نیز روشن شود و این که آیا بحث با مبانی فلسفی مشایی انجام می گیرد و یا مبانی فلسفی اشراقی، یا متعالیه و یا از دایره این مبانی خارج می شود و با مکتب فلسفی دیگری انجام می شود. برای مثال؛ اگر از فلسفه صدرایی استفاده شود، بحث حرکت در خود جوهر است، آنگاه بحث انواع برای خود انسان مطرح می شود. به این ترتیب چگونه می توان برای انسانی که «در حال شدن مداوم» است، ذات و جوهری قائل شد و گفت که این مخصوص ذات ایرانی است؟ از نظریه ملاصدرا می توان به بحث دیگری هم اشاره کرد و آن بحث طبع است. ایشان می گوید که در همه موجودات، طبعی به ودیعه نهاده شده است و در انسان «مختار بودن» طبع است. حال ممکن است که این طبع به سمت معنویت، عدالت خواهی، سلطنت و یا امور دیگری که مبتلا به انسان ها است، حرکت کند.

همچنین باید مبانی انسان شناسی بحث نیز روشن شود (که در بحث حاضر مشخص نشد) و نیز تعیین شود که نگاه به انسان چگونه است. اگر در مبانی انسان شناختی، قائل به نظریه فطرت استاد مطهری شویم، دیگر فطرت معنویت خواهی، عدالت خواهی، خداطلبی، حقیقت جویی و مانند اینها نه فقط ویژگی انسان ایرانی، بلکه ویژگی همه انسان ها می شود و در این صورت چگونه می توان تکوین هویت ملی ایرانیان را توضیح داد؟

مشکل دیگر این است که اگر ذات به معنایی غیر از فطرت در نظر گرفته شود، (به طوری که در بحث آمده که مخصوص ایرانیان است و به «روح ملی» تأویل شده است)، این مسئله نوعی جبرگرایی به همراه می آورد.

بحث دیگر، تفکیک مقام توصیف از مقام تجویز است. یک بار می خواهیم بگوییم که هویت ایرانیان چه بوده و چه روندی را طی کرده است؛ یک بار می خواهیم بگوییم که دوست داریم در آینده چگونه باشد. به طور طبیعی می توان در قسمت تجویز، ملاحظاتی را وارد کرد و سپس توصیه هایی را به کسانی که سیاست گذاری می کنند، ارائه داد که در این صورت مقام نقد نیز جایگاه متفاوتی خواهد داشت.

نکته دیگر، آموزه های دینی است، که به عنوان یکی از مبانی این بحث مطرح شده است. باید از بحث ملی به معنای «Nation» عبور کرد و برای بحث امت و دولت ــ امت جایی باز کرد... .

(در ادامه، ناقد محترم به مباحثی درباره نزاع سلطان و خلیفه و زبان فارسی می پردازند).

نقاد سوم: آقای دکتر فتح الهی:

به نظر من در ارتباط با هر نظریه ای راجع به ملیت و ملیت ایرانی، باید موارد ذیل را در نظر گرفت؛

1. نمی توان بدون روشن کردن ارتباط ملیت با مفهوم تجدد، راجع به ملیت بحث کرد.

2. توجه به ارتباط ملیت با فلسفه. به این معنی که پیدایش مفهوم ملیت در یک جامعه نمی تواند بدون تأثیرپذیری از تحولات فکری / فلسفی صورت گیرد.

3. توجه شود به اینکه آیا در سالیانی که بر بشر گذشته، سیاست، امری ثابت بوده یا از لحاظ محتوا، کیفیت و گستره فرق کرده است؟ و اگر متحول شده است، آیا می توان گفت که از مراحل سطحی عبور کرده و به یک وضعیت متعمقانه ای رسیده است؟ به عبارت دیگر باید ارتباط مفهوم «ملیت» با بحث «تعمق» روشن شود.

4. آیا صرف شیعه شدن، عامل شکل گیری ملیت است؟

5. لزوم تبیین ارتباط نظریه «ملیت ایرانی» با «ناسیونالیسم غربی» و این که آیا این نظریه با نظریه های گوناگون ناسیونالیسم در غرب و مبانی آنها همخوانی دارد یا خیر؟

(در ادامه، ناقد محترم به بیان مباحثی درباره نقش خلافت، موضوع نقش تاریخی مغول ها و زبان فارسی می پردازند).

جواب سؤالات مرحله اول توسط نظریه پرداز:

دکتر نجفی:

ــ موضوع هویت در بحث نظریه ذات یا هسته (که آقایان فرمودند آیا مشایی است یا اشراقی، می توان گفت بیشتر صدرایی است).

ــ تشیع را به عنوان عامل هویتی قبل از صفویه مطرح نمی کنم، بلکه آن را یک عامل هویت بخش پس از قرن نهم می دانم.

ــ اما عناصر زبان، جغرافیا و نژاد را «عرض لازم ذات» می دانم، نه خود ذات؛ پس این مسئله، هویتی را به طور مستقل ایجاد نکرده است. عوامل فوق، درخواست ملی و حالت تعالی بخشی که در یک مذهب ایجاد می کند، اتفاق ایجاد کرده است. اما چرا این اتفاق در صدر اسلام نیفتاده است؟ علت آن انحرافی است که جامعه اسلامی در خلافت پیدا کرد؛ زیرا ایرانی ها نتوانستند آن جوهر عدالتی را که می خواستند، در وضعیت جدید، در خلافت ببینند. به همین دلیل بود که عامل تشیع را در این قسمت بررسی کردم.

ــ اما مسئله تطور مفهوم ملت (که آقای دکتر لک زایی گفتند) درست است و باید این موضوع بحث شود. ما یک مفهوم ملل داریم، یک مفهوم نحل. در فقه الغه به ظاهر، مفهوم ملت نوعی مفهوم دینی را هم در درون خود دارد، ولی در مفهوم نحل، نوعی فلسفه یا حتی افکار غیردینی است که دین، عامل پیونددهنده آن نیست. شاید بتوان سه برهه را در مفهوم ملت در نظر گرفت؛ یک برهه، ایران و مفهوم ملت را در چهارچوب یک مدنیت اسلامی توضیح می دهد و ایرانی ها خود را در این عهد جدید اسلامی شریک می بینند. برهه دیگر، از دوره مغول شروع می شود و در دوره صفویه به بار می نشیند. این جا، مفهوم ملت را می توان در سه عرصه عدالت، نظریه سلطنت و سیر از رئیس اول فارابی تا مرشد کامل قرار داد. در این برهه، مفهوم ملت در سایه تشیع و ولایت قرار گرفته است.

ــ نکته دیگر، بحث قدرت و حکومت است (که آقای دکتر فتح اللهی فرمودند). درست است که در عنصر ملت، بحث دولت و قدرت باید در نظر گرفته شود، اما اگر فقط همین باشد، سلجوقیان و غزنویان و دیگران هم قدرت داشتند، پس چرا نتوانستند یک ملت ایجاد کنند؟ به نظر می رسد این مسئله هم یک عامل درونی دارد که در خود ملت است و هم یک عامل بیرونی. عامل بیرونی همان سایه خلافت است.

ــ من ارتباط ملت را با مفاهیم ناسیونالیسم غربی که پس از مشروطیت وارد در ایران شده است قبول دارم، اما معتقدم تفاوت عمده این است که در ملیت های غربی و در تفکر ملی غرب، قوام ملیت به دین نیست. در حالی که از دوره صفویه به بعد، مذهب شیعه نه به عنوان بازتاب «روح ایرانی» بلکه به عنوان عاملی اساسی در قوام ملیت ایرانی، همواره مطرح بوده است. این نقش، هم ذاتی و هم تعالی بخش بوده و هم وحدت بخش و توانسته است به عواملی چون جغرافیا، زبان و نژاد مفهوم دهد. البته اقلیت هایی هم هستند که با زبان های دیگری به غیر از فارسی صحبت می کنند، ولی خود را ایرانی می دانند. حتی اقوام دیگری هستند که مذاهب دیگری دارند و یا حتی مسلمان نیستند، ولی خود را ایرانی می دانند که به نظر می رسد این موارد به اصل نظریه ضربه ای نمی زند.

همچنین به نظر می رسد باید عواملی مانند زبان فارسی را «عرض لازم ذات» و عوامل دیگری مانند مدرنیته را «عرض غیرلازم ذات» دانست. به هرحال، تکلیف ما در بحث هسته و پیرامون هم باید مشخص شود. مدرنیته وارد شده به پیرامون، هم آسیب هایی زده و هم تأثیراتی گذاشته است؛ اما عرض غیرلازم بوده و نتوانسته است وارد ذات شود.

ــ من، «گسست هویت» را هم قبول دارم. به یقین، گسست هویت و دوره انحطاط وجود دارد. گسست هویت وقتی پیش می آید که هویت های «فعال غیرهمسو» مانند هویت غربی، در زمانی که هویت ملی به شکلی دستخوش انحطاط شده است خود را (به خصوص) به پیرامون تحمیل کنند. اما ضربه دیدن پیرامون، لزوما به این معنی نیست که هسته از فعالیت بازمانده است. به نظر می رسد که هسته و ذات روح ایرانی به طور «ناخودآگاه» ادامه حیات داده و توانسته است با زمینه هایی که اندیشمندانی مانند فردوسی، خواجه نظام الملک طوسی، خواجه نصیر طوسی و این بزرگان فراهم کرده اند، دوباره مفهوم عدالت را در عامل جدید زنده کند.

ــ به نظر می رسد هویت، در حال حرکت است؛ من در عمل بحث نکردم. این حرکت به گونه ای است که می خواهد امکان «شدن» را بدهد. این امکان شدن به دو عامل بستگی دارد: عامل درون زا و عامل بیرونی.

مرحله دوم نقد:

نقاد اول: دکتر کچوئیان:

دو سؤال مطرح کردم که هنوز پاسخ آن داده نشده است. سؤالم این بود که مجموعه ای از ادعاهای گوناگون در مورد مسئله «هویت» وجود دارد، چگونه می توان در مورد این مجموعه داوری کرد؟ آن اساس و پایگاه معرفتی که باید از آنجا به قضیه نگاه کرد و نیز روش و استدلالی که بتواند ما را در مورد چگونگی هویت قانع کند، بیان نشد. نکته دوم این است که نظریه آقای دکتر نجفی با دستاوردهایی که در بحث از نظریه هویت، در طی سی چهل ساله اخیر مطرح شده است، پیوند ندارد... .

نقاد دوم: حجة الاسلام والمسلمین دکتر لک زایی:

لازم است بر دو نکته تأکید کنم، یکی بحث مبانی اسلام شناسی است، که به نظر می رسد نیازمند توضیح بیشتری است و دیگری هم بحث مبانی روش شناختی است. یعنی اگر ما فلسفه صدرایی را به عنوان مبنای بحث بپذیریم، آن وقت لازم است که در تکمیل این نظریه، به لوازمی توجه شود که مبنای روش شناختی دارد.

یکی هم بحث تفکیک ذات است؛ چون مبنای صدرایی که آقای دکتر نجفی فرمودند، خودبه خود پاسخ داده شده است. حال اگر مبانی روش شناختی آن تبیین شود، بحث روشن تر خواهد شد. همچنین به نظر می رسد که آموزه های دینی به دنبال ملت سازی به مفهوم کنونی نبوده است.

نقاد سوم: دکتر فتح الهی:

مطلبی که آقای دکتر نجفی در مورد جایگاه تشیع بعد از صفویه فرمودند، بحث را اندکی پیچیده می کند. به عبارت دیگر اگر پس از تحقق ملت، نقشی برای ذات نظریه ما یعنی تشیع قائل شویم، آنگاه نیازمند ارائه توضیحات بیشتری هستیم. در واقع باید جایگاه دین به عنوان میانجی پدیده های دیگری مانند علم و سیاست، روشن شود.

همچنین باید توجه داشت که ممکن است جایی فلسفه دین مطرح باشد و جای دیگر فلسفه ای که می خواهد بنا و قوام خود را بر دین بگذارد، یعنی فلسفه ای که دین آن را به وجود آورده است.

پاسخ به مرحله دوم نقد:

دکتر نجفی:

ــ شروع روشی که در این بحث به کار رفته، از «داده های تاریخی» بود، یعنی یک نوع تاریخ تحولات، تاریخ اندیشه و بعد یک بحث تطبیقی و روش تطبیقی بین این داده های تاریخی، تاریخ تحولات و تاریخ اندیشه و در نهایت جمع کردن آنها در یک نظریه فلسفی.

ــ آنچه در صحبت آقای کچوئیان به نظرم می رسد، این است که من تکثرهای مذهبی، قومی و زبانی را قبول دارم. درست است که تکثرها می توانند بر عوامل وحدت زا غلبه کنند، چنان که این تکثرها تا قرن نهم هم بیشتر غلبه کرده بودند، ولی به تدریج از قرن هشتم و نهم، در اواخر دوره مغول و این صد ساله آخر؛ یعنی تا قرن دهم، با وجود این که عوامل تکثرزا وجود داشت و دارد، عوامل وحدت بخش غلبه کرده است.

ــ موضوع دیگر هم بحث تشیع بعد از صفویه است که آن را هم در پاسخ آقای دکتر کچوئیان مطرح کردم و نقش تشیع پیش از صفویه را نیز انکار نمی کنم. تشیع، ملتی را با آن عوارض لازم ذات ایجاد کرده است اما پس از آن هم خود تشیع در ایران در مسیر مدنیت خاصی قرار گرفته است. شاید به این سبب است که رشد تشیع در ایران از کشورهایی مثل عراق، لبنان و... در بعد سیاسی ـ اجتماعی و افکار فلسفی بیشتر بوده است و به عبارت دیگر، ایران از قرن دهم به بعد پایگاه تشیع شده است.

ــ درباره موضوع فلسفه عرفان، به نظر می رسد که تحول فلسفی ـ عرفانی به حالت ایجاد دیدگاه مذهبی و گستره مذهبی رسیده است. البته خود مذهب شیعه، فقیهان و حوزه های حله و دیگران هم بودند، ولی با آن سیری که از فارابی تا مرشد کامل هست (که خود مرشد کامل هم یک تشیع صوفیانه است). در نهایت، این سیر از صفویه به نقطه عطف خود می رسد و منجر به یک مدنیت جدید و یک فضای اجتماعی، سیاسی جدید می شود. حاصل سخن این که هم ایرانی ها تشیع را پیدا کردند و هم تشیع، محل مناسبی را به عنوان بستر سیاسی ـ اجتماعی خود پیدا کرد و این دو در کنار هم و با هم، وضعیت پانصد سال اخیر ما را رقم زدند.

(نظرات هیئت داوران)

داور اول: آقای دکتر مجتهدی:

هیچ گاه نمی توان از هویت، تعریف کاملی داشت. شاید بتوان با بررسی آن در سیری تاریخی، به حصر استقرایی، صفاتی را برای آن در نظر گرفت یا احتمالات آن را جمع بندی کرد. در تاریخ، از استدلال تمثیلی استفاده می شود. با دیدن دو مرحله مشابه در دو زمان، ذهن می گوید احتمال دارد که اینجا نیز همان نتیجه را بدهد.

آقای دکتر نجفی در مسیر بررسی هویت کوشش کرده اند و به احتمال، در سیر تاریخی سرنخی درباره هویت ایرانی به دست آورده اند. نمی توان بیش از این هم ادعا کرد. درمورد اینکه هویتی را می سازیم یا دیگران برای ما می سازند باید تأمل کرد. هویت و وحدت هر انسانی در مقابله با عین خودش است و می توان قبول کرد که اراده کرده اند که من به عنوان ایرانی این گونه هستم. هویت، همراه شخصیت است و در شخصیت اراده وجود دارد. بنابراین هویت ایرانی ما نتیجه تاریخ است و به عبارتی ما در تاریخمان ساخته شده ایم. در این رابطه، نکته ای در فلسفه غربی وجود دارد که آن را شرح می دهم.

در زبان آلمانی فعل بودن در اسم مفعولش «گ» می گیرد که علامت مفعولی بودن آن است. «وِزِنْ» یعنی ذات. بودن، در ذات تحقق پیدا می کند؛ یعنی ذات در سیر و حرکتش، ذات بروز می کند. پس، ذات یک داده اولیه نیست، در نظرات کانت هم درباره ذات، چیزی شبیه این گفته شده است. این مسئله نشان می دهد که آنها اعتقاد دارند، ذات ما به مرور بروز می کند. ما به هیچ وجه نمی دانیم ذات چیست، ذات مجموعه ای از امکانات درونی ما است. ما ذات، خود را با حرکت، فکر و فعل خود بروز می دهیم. این مجموعه فعلی است که طبق استعداد و امور بالقوه من بروز می کند و ما برمی گردیم اینها را می شناسیم که خود را بیشتر بشناسیم. بازگشت به خود یعنی بازگشت به امکانات ناشناخته خود. شاید ما روی گنجی (از لحاظ فرهنگی) نشسته ایم که خود نمی دانیم و باید به مرور این را دریابیم و بشناسیم. این موارد را نمی شود یک روزه، با یک عبارت و در یک نتیجه گیری عامیانه بیان کرد. طبیعی است که در مواجهه با این مطالب، باید ابهام را نگه داشت تا پژوهش ادامه پیدا کند. بنابراین با یقین نمی توان گفت همین گونه فکر کن و هیچ گونه دیگری فکر نکن. پس طبیعی است که آقای دکتر نجفی می خواهد ابهامی را نگاه دارد. آقایان هم حق دارند که بگویند در گفتار ایشان ابهام است. به نظر من اختلافِ موجود، خیلی شدید نیست.

زبان، به تنهایی ویژگی هویت نیست. آیا می توانید آن را حذف کنید؟ یک ایرانی، ایرانی است برای اینکه فارسی بلد نیست؟ ایرانی، ایرانی است برای اینکه حافظ نمی تواند بخواند؟ طبیعی است که حافظ صرف هویت نیست بلکه یکی از صفات آن است و همان «حصر استقرایی» است که پیش از این گفته شد. در طول تاریخ بسیار پیش آمده که در مقابل عرب ها و خشونت این خلفای در واقع نامسلمان، زبان فارسی نقش مهمی داشته است.

اسماعیلیان فارس نویس و شیعه بودند؛ مانند ناصرخسرو و بسیاری دیگر. بنابراین نقش زبان را باید جدی گرفت و از آن دفاع کرد. در نهایت، بنده از این جلسه خیلی استفاده کردم و از تمام کسانی که این جلسه را تشکیل دادند، تشکر می کنم.

داور دوم: آقای دکتر افروغ:

با جمع بندی مباحث مطرح شده به وسیله آقای دکتر نجفی، می توان گفت که نظریه هویتی ایشان به طور کامل روشن نبود. نظریه تعریف دارد. نظریه، حصر استقرایی یا استدلال تمثیلی هم نیست. نظریه، پاسخ به چگونگی و چرایی رخ دادن پدیده ها است. به عقیده من تبیین، برای خود سازوکاری دارد و این گونه نیست که بتوان از داده آغاز کرد، بلکه باید، از مفهوم آغاز کرد. در مباحث ایشان مسئله مفهوم شناسی که گام اساسی در مطالعات است، خوب مطرح نشده است. از آنجا که بین هستی شناسی و روش شناسی ارتباط وجود دارد، معتقدم این بحث، هم بحث هستی شناسی است و هم روش شناسی. بنابراین بایستی از مفهوم شناسی آغاز می شد که اصلاً مفهوم هویت یعنی چه، آن وقت مشخص می شد که در چه سطحی باید راجع به هویت بحث شود. (در سطح فردی است یا در سطح جمعی). سخن از هویت ایرانی است، صحبت از هویت جمعی است. صحبت از هویت فردی و شخصی نیست، هویت ملی است. بنابراین قبل از اینکه از هویت ملی صحبت شود، باید بحثی راجع به فلسفه اجتماعی انجام گیرد که اصلاً جایگاه فرد و جامعه کجاست و ارتباط فرد و جامعه چیست. به واقع بحث فلسفه اجتماعی یک حلقه مفقوده است. در اینجا می توانستیم به بسیاری از این سؤالات پاسخ دهیم. بپرسیم که آیا هویت با نگاه ذات گرایانه پاسخ داده می شود یا نگاه غیرساخت گرایانه. آیا هویت ذاتی دارد یا ندارد و فقط تغییر و تحول است. اینها مسائلی بسیار اساسی است. من معتقدم اگر آقای دکتر نجفی فقط و فقط از روش شناسی رئالیسم بهره می گرفتند، به اعتبار آن، هم برای فرد اعتبار قائل می شدند و هم برای جامعه و آن وقت بحث تاریخ معنا پیدا می کرد و معلوم می شد که بالأخره ما ایرانی و وارث میراث گذشته هستیم. اگر قرار باشد همه چیز ایجابی و ایدئولوژیک باشد و هیچ چیزی از گذشته به ما به ارث نرسد، چگونه می توان مفهوم هویت را به کار گرفت. اگر بحث مفهوم شناسی ایشان روشن می شد، هم مفهوم هویت و هم ملزومات هویت ملی و جمعی بهتر و دقیق تر مطرح می شد و از طرفی مروری بر عناصر هویت صورت می گرفت. اگر قرار باشدیک نگاه گفتمانی صرف یا یک نگاه پست مدرنیستی صرف داشته باشیم، هیچ مفهومی انتقال پیدا نمی کند. بنابراین بحث مفهوم شناسی، بحثی اساسی بود که چندان شفاف مطرح نشد. مسئله فلسفه اجتماعی نیز بسیار اساسی است. مرحوم مطهری معتقد بودند که اگر ما آزادی تفکرمان و عوامل دیگر را ادامه می دادیم، امروز یک فلسفه اجتماعی داشتیم.

یکی از اشکالات دیگری که من به بحث آقای دکتر نجفی دارم، این است که این بحث لایه های هویت را که با فرهنگ نسبت دارد، آشکار نکرده است و وضع یکسانی به لایه ها می دهد. هرچند که یک جا می گویند عرض و ذات؛ در اینجا مشخص نیست که مفهوم ذات و عرض چه کاربردی دارد و چه ارتباطی بین ذات و عرض وجود دارد. به هرحال اگر لایه بندی انجام می شد، یعنی با یک نگاه فلسفی به فرهنگ نظر می شد، آنگاه می گفتیم فرهنگ، این عناصر را دارد؛ همان گونه که در هویت هم می توان جهان بینی، ارزش، الگوهای رفتاری و نمادها را مطرح کرد. در آن صورت می توان فهمید که به واقع، وزن این عناصر یکسان نیست؛ زبان می تواند هویت بخش باشد، به شرط این که در خدمت جهان بینی باشد. اگر فردوسی زبان فارسی را در خدمت اسطوره ها و جهان بینی های خلاف هویت ایرانی به کار می گرفت، باز هم می گفتیم فردوسی هویت بخش است. پس، زبان به خودی خود نمی تواند هویت بخش باشد، مگر این که در خدمت لایه های زیرین باشد. همان گونه که می دانیم در سخنان آقای دکتر نجفی، بحثی از لایه های زیرین نشده است. نکته دیگر این است که اگر باید هویت را در استمرار و تداوم تاریخی ببینیم، چرا نگاه منفصل به آن می کنیم. چرا شما از ساسانیان چیزی مطرح نمی کنید و چرا از اسلام مطرح می کنید؟ پس گذشته ما و دوران باستانی ما چه می شود. مرحوم مطهری هم نظریه هویتی ندارند. ایشان «خدمات متقابل اسلام و ایران» را مطرح می کنند و تنها عوامل بیرونی و مشروط را با هم ارتباط می دهند. اگر قرار بود ایشان نظریه هویتی می دادند، باید به این سؤال پاسخ می دادند که چه نسبتی بین تشیع و آیین زرتشت وجود دارد. من نمی خواهم بگویم که اگر ما زرتشتی نبودیم شیعه نمی شدیم یا شیعه را ما خلق کردیم، اما به عنوان یک عامل زمینه ساز و مستعد، زرتشتی بودن ما در شیعه شدن ما اثرگذار بوده است. اگر ما هویت را می خواهیم، وحدت در عین کثرت را می خواهیم؛ نمی توانیم یک دفعه قطعش کنیم و بگوییم از ساسانیان یا از ورود اسلام یا از تشیع. همان گونه که دوستان هم اشاره کردند، مشکل اساسی بحث، عدم مفهوم شناسی و بی توجهی به مفهوم فلسفه اجتماعی است و این که ما اصالت را به فرد می دهیم یا به جامعه و یا نگاه بینابین داریم. نگاه انفصالی در بحث هویت که با مباحث اساسی هویت مغایرت دارد، بی توجهی به لایه بندی های هویتی و فرهنگی و وزنی است که به صورت یکسان به تمام لایه ها می دهیم.

اما مهم تر از همه این است که پیش از طرح نظریه حاضر، آثار اصلی این قضیه مطالعه نشده است. آثاری مانند کتاب جرالد نویل که هم یک بحث مفهوم شناسی کرده و هم درباره مفهوم ایرانی به عنوان یک انگاره مذهبی و سیاسی، از میانه دوره ساسانیان بحث کرده و پس از آن هم به گذشته آن ارجاع داده است؛ بدین معنا که مفهوم ایرانی به عنوان یک انگاره قومی، ارضی و مذهبی، سابقه دیرینه داشته است.

داور سوم: حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا:

بحث تکوین و تکون هویت ملی ایرانیان بر پایه موضوع بنیادی تری استوار است که باید بحث شود و آن موضوع این است که خود هویت چیست؟ یک تئوری در مورد تغییر و تحول هویت ها وجود دارد، که می پرسد آیا چیزی به نام ذات وجود دارد یا خیر؟ بنابراین پژوهش بنیادی تری باید انجام گیرد. قبل از اینکه به بحث از یک هویت خاص پرداخته شود، باید تئوری پژوهشگر درباره اصل هویت روشن شود. به بیان دیگر، به نظر بنده به لحاظ روش شناسی انتظار می رود پیش از ورود به بحث از هویت ملی ایرانیان، ابتدا تئوری هویت به طور کامل روشن شود. باید دید آیا صاحب نظریه نگاهی ساختارگرایانه به مسئله دارد؛ و آیا ذاتی را برای جامعه قائل است؛ و آیا در تحول هویت ها مثلاً قدرت، تحولات قدرت را اصل قرار می دهد یا معرفت یا چیز دیگری را. چهارچوب نظریه ای که درباره اصل هویت داده می شود هم، به هیچ وجه به هویت خاصی نظر ندارد. آن چهارچوب نظری در مرحله بعد، در تحلیل یک هویت خاص نظیر هویت ایرانیان به کار گرفته می شود. در آغاز مناسب بود یک سری مفاهیم روشن شود؛ مثل اینکه هویت چیست؟ آیا هویت یک امر اعتباری است یا یک واقعیت غیراعتباری؟ و اصلاً اگر امر اعتباری و امر بین الاذهانی باشد آیا منافاتی دارد که وجود داشته باشد یا خیر؟ همچنین باید روشن شود که این واقعیت از سنخ علم و آگاهی است یا خیر؟ مفهوم ذات نیز باید به طور کامل در اینجا روشن شود و اینکه عرض چیست؟ آیا این ذاتی که در مقابل عرض، یعنی هسته ای که در برابر پیرامون قرار می گیرد، جوهر است که در برابر عرض است، و یا این که مراد از ذات، هویت به معنای وجود است؟ آیا عمیق ترین لایه هویت فرد و یا جامعه، وجود است یا ماهیت؟ اگر وجود باشد، ماهیت های مختلفی که از مقاطع این تطورات وجودی انتزاع می شوند، امور عارضی خواهند بود و این امور عارضی البته در محدوده خود می توانند ذات به معنای ماهیت ثابت نیز داشته باشد؟ در بحث وجود اگر یک مبنای صدرایی وجود داشته باشد، وجود طبیعی، عین سیلان خواهد بود و کنه وجود را به هیچ وجه نمی توان شناخت و ناگزیر فقط با یک سری عوارض، شروع به شناختن آن می کنیم که تازه این عوارض، ماهیات جوهری و بعد از آن ماهیات عرضی خواهند بود و باز خود این جواهر هم در مقاطع مختلف تاریخی، می توانند تغییر کنند. اگر این مبانی مقداری روشن باشد، ضمن تحولات تاریخی که پیش از اسلام و پس از آن و نیز قبل و پس از تشیع در هویت ایرانیان به وجود آمده است، می توان ذات واحدی را هم در این تحولات پیدا کرد؛ و آن ذات واحد، همان وجودی است که ماهیات مختلفی را در مقاطع گوناگون حرکت خویش می پذیرد.

اگر ابتدا این مفاهیم تبیین شود، چنین بحث هایی جای بسط و گسترش دارند. بدین ترتیب می توان مطلب موردنظر را در قالب یک تئوری بیان کرد و گفت که مراد از ذات، این است و مراد از عرض، اینها است. حال، این تحولات و تغییرات چگونه شکل می گیرند. آن بحثی که در ذات بوده و لایه عمیق تر است، آن کدام لایه معرفت است. آیا برای مثال، کلمه توحید است، شرک است و یا حتی نوعی نگاه سکولار به هستی است. کدام قسمت از معرفت هست که در متن یک فرهنگ و تمدن و هویت نقش کلیدی دارد و بقیه، عوارضی هستند که در حاشیه آن ظاهر می شوند. آیا در اینجا زبان، جغرافیا، زمان، سیاست و اقتصاد، امور عارضی می شوند. پس از روشن شدن ابعاد بحث، می توان سراغ مباحث تاریخی آن رفت (خلاف مسیری که آقای دکتر نجفی طی کردند).

داور چهارم: دکتر رضا داوری اردکانی:

در زمینه این مباحث نکاتی وجود دارد که آنها را مطرح می کنم. به نظر بنده ترجمه Nation به ملت به طور آشکار اشتباه است. این ترجمه سبب شده ما لفظی را که بیش از هزار سال معنای خاصی داشته است، از معنای اصلی خودش دور کنیم و به امر دیگری اطلاق نماییم. «ملتی» که در کتاب آسمانی از آن یاد شده است، مانند ملت ابراهیم، به معنایی که امروز موردنظر ما است، نمی باشد. از سوی دیگر، ملت یک امر تاریخی است. ضمنا ذات را هم در مقابل وجود نباید گذاشت. ذات را به معنایی که ملاصدرا و یا حتی فیلسوفان اگزیستانس ــ که معتقد به ذات نیستند و از ذات می پرسند ــ به آن باور دارند، باید در نظر گرفت. در بحث از تکوین و تکون هویت ملی ایران، باید گفت ذات به معنایی که در فلسفه وجود دارد و به معنای ماهیت است، تکون پیدا نمی کند. بنابراین آقای دکتر نجفی باید توجه داشته باشند که ذات را به معنای امر ثابت موجود از ازل و موجود در کل زمان درنظر نگیرند. در کتاب «پارمیدس» آمده است که هنگامی مفهوم یونانیت به وجود آمد که تاریخ و فلسفه به وجود آمد؛ یعنی از زمانی که تاریخ و فلسفه جای «میتولوژی» را گرفت. گویی یونانیت در زمان میتولوژی و با میتولوژی نبوده، بلکه با تفکر فلسفی و تاریخی با Nation به معنی جدید لفظ به وجود آمده است. نکته مهم دیگر این است که وی نوشته بود ایران هم همان موقع به وجود آمد. در آن زمان، یک نویسنده و شاعر، کتاب پارس ها را نوشت و صفاتی را به ایرانیان نسبت داد که البته آن صفات، یونانی بودند؛ یعنی او ایران را در آینه یونان دیده بود؛ ولی به هرحال موجودیتی را برای ایران و یونان قائل می شد. اکنون هیچ کدام از این دو ثابت نمانده و هر دو تحول پیدا کرده اند. ما امروز آن ایرانی که آشیل وصف کرده نیستیم. ایرانیان آن روز هم ایرانیانی نبودند که اشیل وصف می کرد. در اصل، زبان پارس ها تا قرن ششم عربی بوده است. با این که دیلمیان و آل زیاد تاج خسروانی بر سر می گذاشتند، زبانشان عربی بود. در نهایت، مطلبی که آقای دکتر نجفی عنوان کردند، مطلب خوب و عالمانه ای بود و همه ما بهره بردیم. همچنین نقدهایی که آقایان مطرح کردند، به نظر من در جای خود موجه و برای آقای دکتر نجفی قابل استفاده است، زیرا سبب دقیق تر شدن نظرشان (به خصوص در مورد ذات) می شود. ایشان می توانند این مطالب را در بازنویسی رساله خود در نظر بگیرند.

کلمات کلیدی
ذات  |  نظریه  |  هویت  |  کرسی  |  ایران  |  ایرانی  |  هویت ملی  |  هویت ملی ایرانی  |  هویت ملی ایران  | 
لینک کوتاه :