×

وهابیان و حمله به کربلای معلی


تعداد بازدید : 2809     تاریخ درج : 1394/02/27

درآمد

در سده دوازدهم هجری، از صحرای دورافتاده «نجد» و از میان مردمی خشن و بیابانی و دور از فرهنگ اسلام، مردی به نام «محمد بن عبدالوهاب» برخاست که او نیز مانند مقتدایش «ابن تیمیه» از پیروان مذهب حنبلی و اهل حَشو بود.

در نام گذاری مسلک او به نام «وهابیت» گفته اند که این مسلک را به نام شیخ محمد نسب نداده و «محمدیه» نگفته اند، به این دلیل که مبادا پیروان این مذهب نوعی نزدیکی با نام پیامبر (ص) پیدا کنند و از این نسبت سوء استفاده نمایند). از این رو، به مذهب ساختگی اش به نام پدرش «عبدالوهاب» نام گرفت وپیروان او را «وهابیان» نامیدند.

محمد، فقه حنبلی را نزد پدرش آموخت و پس از مرگ پدر، به اظهار عقاید خود و انکار قسمتی از اعمال مذهبی مردم پرداخت و جمعی از مردم را با خود همراه ساخت، تا آن که به «درعیه» یکی از شهرهای معروف «نجد» رفت و امیر درعیه محمد بن مسعود (جدّ آل سعود) به دیدار وی آمد و عزت و نیکی را به او مژده داد). شیخ محمد نیز قدرت و پیروزی بر همه بلاد نجد را به وی بشارت داد و بدین ترتیب ارتباط میان شیخ محمد و آل سعود آغاز گردید.[1]

محمد بن عبدالوهاب که از نوجوانی به مطالعه کتاب های تفسیر، حدیث و عقاید پرداخته بود، تحت تأثیر عقاید «ابن تیمیه» و شاگردانش «ابن قیم جوزی» و «ابن عبدالهادی» قرار گرفت و اندیشه آنان را سرمشق خود قرار داد؛ از این رو، از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مردم «نجد» را زشت می شمرد و در سفری که به مدینه داشت، در آن جا توسل مردم به پیامبر (ص) را نزد قبر آن حضرت ناپسند شمرد و هنگامی که به بصره رفت، مدتی در بصره ماند و با بسیاری از رفتار و اعمال مردم مخالفت ورزید؛ لیکن مردم بصره وی را از شهر خود بیرون راندند). به هر روی، وی دست از افکار ابن تیمیه نکشید؛ بلکه در این مسیر گام فراتر نهاد، تا جایی که عموم مسلمانان را کافر و مشرک دانست و کلیه بلاد اسلامی حتی مکه و مدینه را که هنوز به دست وهابیان نیفتاده بود «دارالحرب» و «دارالکفر» نامید و جنگ با مسلمانان و اشغال آن اماکن مقدس و از بین بردن همه شعائر دینی و اسلامی را بر پیروان خود واجب شمرد.

پدر و برادر و استادانش از گفتار و رفتار او پی برده بودند که او در آینده باعث گمراهی مردم خواهد شد؛ به همین سبب وی را سرزنش کرده، مردم را از ارتباط با وی بر حذر می داشتند). سرانجام پیش بینی آنها به حقیقت پیوست؛ زیرا وی بدعت هایی گذاشت و افراد نادان را گمراه کرد و با پیشوایان دینی به مخالفت برخاست، تا آن جا که اقدام به تکفیر مؤمنان نمود؛ به طوری که پنداشت زیارت قبر پیامبر (ص) و توسل به حضرتش و دیگر انبیا اولیای الهی و زیارت قبورشان شرک است! [2]

آیت الله جعفر سبحانی در این باره می نویسد:

از بزرگ ترین نقاط ضعف برنامه زندگی شیخ همین است که با مسلمانانی که از عقاید کذایی او پیروی نمی کردند، معامله «کافر حربی» می کرد و برای جان و ناموس آنان ارزشی قائل نبود). کوتاه سخن این که «محمد بن عبدالوهاب» به توحید دعوت می کرد، اما توحید غلطی که او می گفت). هرکس می پذیرفت، خون و مالش سالم می ماند؛ وگرنه مانند کفار حربی حلال و مباح بود). جنگ هایی که وهابیان در نجد و خارج آن، مانند: یمن، حجاز، اطراف سوریه و عراق می کردند، بر همین پایه بود). هر شهری که با جنگ و غلبه به آن دست می یافتند، برایشان حلال بود). اگر می توانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار داده، وگرنه به غنیمت هایی که به دست آورده بودند اکتفا می کردند. [3]

هجوم وهابیان به کربلا

پس از درگذشت محمد بن عبدالوهاب، پیروانش نیز روش او را ادامه دادند و به شهرهای مذهبی هجوم برده و مال و جان و ناموس ساکنان و زائران اماکن متبرکه را حلال و مباح دانسته و افراد بسیاری را به خاک و خون کشیدند). آنها علاوه بر سرزمین حجاز و مکه مکرمه و مدینه منوره، به شهرهای مقدس عراق حمله ور شده و به قتل و غارت پرداختند). بر پایه آنچه در تاریخ وهابیان آمده، آنها چندین بار به عتبات عالیات از جمله به کربلا حمله برده اند که به شرح این حملات می پردازیم.

حمله وهابیان به عراق از سال ١٢١۴ ق با حمله به نجف اشرف آغاز شد؛ اما اعراب قبیله خزعل جلوی آنها را گرفته و سیصد تن از آنان را کشتند. [4]

سعود بن عبدالعزیز به دستور پدرش در سال ١٢١۶ ق برای نخستین بار به سوی کربلا لشکر کشید). وی با نیروهای بسیاری از مردم نجد، عشایر حجاز و تهامه و نواحی دیگر به قصد عراق حرکت کرد و در ماه ذی قعده به شهر کربلا رسید و آن را در محاصره گرفت). وهابیان برج و باروی شهر را ویران کرده، با زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را در کوچه و بازار و خانه ها کشتند و نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان، از شهر خارج شدند. آن گاه در نزدیکی آبگیر معروفی به نام «ابیض» گرد آمدند و غنیمت ها را جمع آوری کرده، بیست درصد آن را برای سعود کنار گذاشتند و بقیه را به هر پیاده یک سهم و به هر سواره دو سهم قسمت کردند.

«عثمان بن بشر» که خود از نویسندگان وهابی و اهل نجد بوده، در توضیح این ماجرا می نویسد:

روی قبر (سیدالشهدا (ع) را ویران ساختند). صندوق روی قبر را که زمرد و یاقوت و جواهرات دیگر در آن بود، برگرفتند و آنچه در شهر از مال، سلاح، لباس، فرش، طلا، نقره و قرآن های نفیس و جز آنها یافتند، غارت کردند و نزدیک ظهر از شهر بیرون رفتند؛ در حالی که حدود دوهزار تن از مردم آن جا را کشته بودند.[5]

آیت الله جعفر سبحانی نیز در این باره نوشته است:

امیر سعود وهابی، سپاهی مرکب از بیست هزار مرد جنگی تجهیز کرد و به شهر کربلا حمله برد). کربلا در آن ایام در نهایت شهرت و عظمت بود و زائران ایرانی و ترک و عرب بدان روی می آوردند). سعود پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گردید و کشتار سختی از مدافعان و ساکنان آن نمود). سپاه وهابی در کربلا آن چنان رسوایی به بار آورد، که در وصف نمی گنجد). پنج هزار تن یا بیشتر (تا بیست هزار هم نوشته اند) را به قتل رساندند). پس از آن که امیر سعود از کارهای جنگی فراغت یافت، متوجه خزینه های حرم امام حسین (ع) شد). این خزائن از اموال فراوان و اشیای نفیس انباشته بود). وی هرچه در آن جا یافت، برداشت و به غارت برد). کربلا پس از این حادثه به وضعی درآمد که شعرا برای آن مرثیه می گفتند). وهابی ها در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و ناگاه به شهر کربلا و اطراف و نیز به شهر نجف حمله می بردند و غارت می کردند.[6]

قدیمی ترین نویسنده ای که از قتل عام کربلا یاد کرده، میرزا ابوطالب اصفهانی مقیم هندوستان است). وی در راه بازگشت از سفر لندن به هندوستان چنین نقل کرده است:

کوتاه سخنی از بیان حادثه حمله وهابیان به کربلا، این است که روز هیجدهم ذی حجه (روز غدیر خم) که بیشتر مردم سرشناس کربلا به زیارت مخصوصه نجف رفته بودند، نزدیک به بیست وپنج هزار وهابی سوار اسب های عربی و شترها وارد نواحی کربلا شدند؛ این در حالی بود که پیش از این بعضی از آنان با لباس زائران داخل شهر شده بود و شخصی به نام «عمر آغا» که حاکم آن جا بود، با آنها همزبانی و همنوایی می کرد؛ زیرا از متعصبان اهل سنت بود). در حمله اول، وهابیان وارد شهر شدند و صدای «اقتلوا المشرکین» و فریاد «اذبحوا الکافرین» سر دادند). پس از کشتن و اسیر گرفتن، تصمیم گرفتند خشت های طلای گنبد را کنده و ببرند؛ اما به دلیل استحکام آنها نتوانستند). از این رو به درون گنبد رفته و آن جا را با کلنگ و تبر ویران نمودند). بیش از پنج هزار نفر کشته شد و زخمی های این حادثه از شماره بیرون است). در صحن مقدس خون کشته شدگان روان بود و حجره های صحن از جسد مقتولان پر بود). به جز کسانی که در اطراف حرم حضرت عباس (ع) بودند، کسی از این حادثه رهایی نیافت). شدت آن حادثه به حدی بود که من پس از یازده ماه از گذشتن آن که وارد آن شهر شدم، هنوز آن قدر تازگی داشت که جز نقل آن، سخن دیگری در شهر نبود و ناظران در هنگام بازگو نمودن آن می گریستند و از شنیدن آن موها بر اندام راست می شد). وهابیان در این حمله نه تنها به غارت اشیای قیمتی حرم پرداختند، بلکه هر چیز باارزشی را از ساکنان شهر به غارت و چپاول گرفته و با خود بردند و ساکنان شهر از ترس آنان به باغ های بیرون شهر پناه بردند و گروه زیادی از مردم ناجوانمردانه کشته شدند.[7]

نویسنده در ادامه، به چگونگی پیدایش وهابیت و خوی وحشی گری وهابیان پرداخته و چنین می نویسد:

وقایع کربلا به گوش سلطان روم و پادشاه عجم به طور مکرر رسید و کسی از ایشان در فکر تدارک و مقابله برنیامد؛ از این رو وهابیان خشن، دلیر گشته و به تقلید از پیامبر خاتم (ص) سلاطین را به مرام و مسلک خود دعوت نموده و نامه هایی به آنان ارسال نمودند). ترجمه نامه ای که به پادشاه ایران نوشتند به این شرح است:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم). من عبدالعزیز امیر المسلمین الی فتحعلیشاه، ملک عجم).

نظر به این که پس از رسول خدا محمد بن عبدالله شرک و بت پرستی در امت شیوع یافته بود، چنانچه مردم سرزمین کربلا و نجف نزد قبوری که از سنگ و گل ساخته شده، به خاک می افتند و سجده کرده، حاجت های خود را می طلبند، این بنده ضعیف خدا از آن جا که می دانست بزرگ و سید ما علی و حسین به این کارها راضی نیستند، کمر همت به تصفیه دین مبین بسته، به توفیق حق تعالی، نواحی نجد و اکثر شهرهای عرب را از آلایش ها پاک ساخت؛ خادمان و ساکنان کربلا و نجف را که به هواهای نفسانی دچار گشته و از کارهای شان خودداری نمی کردند، صلاح را بر این دیدم که تنها راه چاره آنان، از بین بردن و نابودی آنان است). بدین جهت گروهی رزمنده و جنگجو را به کربلا فرستادم تا آنان را به سزای رفتارشان برساند که چنین شد). حال، اگر پادشاه عجم نیز عقیده آنان را داشته باشد، باید توبه کند؛ زیرا هرکس بر شرک و کفر اصرار ورزد، به او همان خواهد رسید که به ساکنان کربلا رسید). والسلام علی من اتبع الهدی).[8]

این بود گوشه ای از اندیشه باطل و رفتار خشونت بار وهابیان با مردم سرزمین های مقدس و دیگر نقاطی که با آنان هم فکر نبودند). آل سعود با همکاری محمد بن عبدالوهاب و تحت تأثیر قرار دادن جمعی از مردم و تهدید و تطمیع آنان، به این جا و آن جا لشکر کشیدند و دست به غارتگری و کشتار بی رحمانه زدند؛ اما از سوی دیگر، مردم سرزمین های مقدس کربلا و نجف نیز با اندیشه پاک خود و با پیروی از بزرگان دین، منسجم شده و به رهبری برخی از عالمان بزرگ در نجف اشرف، مانند فقیه بزرگ مرحوم آیت الله «کاشف الغطاء» به دفاع برخاستند و در حمله مجدد وهابیان به نجف، مقاومت نشان داده و وهابیان را به عقب نشینی واداشتند. در حمله مجدد آنان به کربلا در سال ١٢٢٢ق نیزچنین بود، مردم در پشت دروازه های شهر سخت مقاومت کردند و جمعی از وهابیان را کشتند تا آن که بدون نتیجه به دیار خود بازگشتند.

میرزا ابوطالب اصفهانی درباره این رویداد نوشته است:

سعود در سال ١٢٢٢ ق نیز بار دیگر با بیست هزار جنگجوی وهابی به نجف اشرف حمله کرد؛ اما هنگامی که دید مدافعان شهر به رهبری کاشف الغطاء با توپ و تفنگ آماده دفاع هستند، نجف را رها نموده، به شهر «حلّه» روی آورد. در شهر حله نیز با مشاهده آمادگی مردم برای دفاع و جنگ، مأیوس شده و حله را به قصد تصرف مجدد کربلا ترک نمودند و آن را محاصره کردند. این بار به عکس حمله سال ١٢١۶، مردم کربلا در پشت دروازه های شهر سخت مقاومت کردند و کشته ها دادند و کشته ها گرفتند تا آن که بدون نتیجه به دیار خود بازگشتند. وهابیان در همان سال بار دیگر به مکه و مدینه روی آورده و به غارت حجاج بیت الله و محاصره آن دو شهر پرداختند. این عمل وحشت بار آنها سبب شد که حج خانه خدا سه سال به حال تعطیل درآید. در سال ١٢٢۵ برخی از اعراب «عُنَیزه» (که همان قبیله آل سعود بودند) بار دیگر نجف اشرف و کربلای معلی را محاصره نمودند و دست به راهزنی زدند. در این جریان، زائرانی را که از زیارت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در نیمه شعبان بازمی گشتند، مورد هجوم قرار داده و حدود یکصد و پنجاه نفر از عرب و غیرعرب را به شهادت رساندند.[9]

در این زمینه، سخنان فقیه بزرگ، مرحوم سید جواد عاملی، صاحب کتاب «مفتاح الکرامة» را نقل می کنیم که در آخر «کتاب الوکالة» چنین آورده است:

این بخش از کتاب «مفتاح الکرامة» پس از نیمه شب نهم ماه مبارک رمضان سال ١٢٢۵ به دست مصنف در حالی پایان می پذیرد که خاطرش پریشان و حالش دگرگون و غمناک است؛ زیرا که عرب های معتقد به افکار و اندیشه های وهابیت، نجف اشرف و حرم امام حسین (ع) را محاصره کرده، راه ها را بسته و زائران حسینی را در مسیر بازگشت از زیارت نیمه شعبان غارت نموده و افراد زیادی از آنان را کشته اند. بیشتر کشته ها از غیرعرب هستند. گفته شده که شمار کشتگان ١۵٠ نفر بوده است. کمتر از این نیز گفته شده است. به هر روی عده ای از زائران در حله گرفتارند و نمی توانند به نجف بازگردند. گروهی در حله روزه می گیرند و جمعی به «حسکه» رفته اند و ما گویا در محاصره قرار داریم و اعراب هنوز برنگشته اند. آنان از کوفه تا دو فرسنگی کربلا را در دست دارند. در میان قبایل عراق نیز وضع آشفته ای حاکم است. خزعل ها و «آل جشعم» با یکدیگر ناسازگار و در حال جنگند. والی معزول بغداد نیز با والی جدید درگیر اختلاف و مشاجره است. به دلیل بسته بودن ماه ها، اخبار چنان که باید، به دست ما نمی رسد.[10]

شریف العلمای مازندرانی فقیه حوزه کربلا

شیخ محمد شریف، فرزند شیخ حسنعلی، معروف به «شریف العلمای مازندرانی» در شهر کربلا به دنیا آمد. اجداد وی اهل مازندران بودند؛ به همین سبب نیز او به مازندرانی شهرت یافت. مقدمات علوم اسلامی را در حوزه کربلا نزد پدر آموخت سپس در حوزه درسی سید علی صاحب ریاض، سید محمد مجاهد و سید صدرالدین حاضر شد و از محضر علمی آنان استفاده وافی برد.[11] اما این درس ها نتوانست عطش علمی او را سیراب کند؛ پس به همراه پدر راهی ایران شد و به هر شهر و دیاری که می رسید، به محضر عالمان و دانشمندان می رسید و به دنبال گم شده خویش بود؛ تا این که به مشهد مقدس شرفیاب شد و در جوار حرم ثامن الائمه امام رضا (ع) جای گرفت و مدتی از محضر اساتید حوزه مشهد نیز بهره برد؛ اما زود به حوزه کربلا بازگشت و دوباره در درس استادش سید علی صاحب ریاض حاضر شد؛ ولی دریافت که دیگر آن درس مفید او نیست.[12]

در این هنگام شریف العلما به تحقیق و مطالعه و تدریس و تعلیم و تربیت شاگردان روی آورد و خود، حوزه درسی مستقلی تشکیل داد. در مدتی اندک، تدریس وی مورد استقبال طلاب و فضلا قرار گرفت؛ چنان که بیش از هزار نفر در درس خارج وی حاضر می شدند.[13]

شریف العلماء در کربلا دو حوزه درسی داشت: یکی برای مبتدیان در سطح پایین، و دیگری در سطوح عالی بود و آنان که در فضل و کمال به مرحله نهایی راه یافته بودند، در آن شرکت می کردند.[14]

در شیوه درسی ایشان نوشته اند:

وقتی درس را تمام می کرد، یکی از شاگردان برجسته موظف بود تا همان درس را دوباره در حضور استاد و سایر شاگردان تقریر کند؛ آن گاه استاد با مشارکت شاگردان، اشکالات بحث را برطرف می ساخت. در مرحله بعد، شاگردان را به چند گروه مختلف تقسیم می کرد و هرکدام از گروه ها دوباره آن موضوع را در میان خود مورد بحث و تقریر قرار می دادند و در مرحله نهایی به نگارش و تدوین آن می پرداختند؛ به طوری که این روش منحصر به فرد شریف العلما سبب شد تا شاگردان وی، به گونه ای منسجم و سریع رشد کنند و به مقامات عالی علوم اسلامی برسند.[15]

شریف العلما در مرحه نخست، فقط اصول تدریس می فرمود، اما بعد جمعی از شاگردان از ایشان خواستند که یک درس فقه هم داشته باشند. استاد این پیشنهاد را مخصوصا پس از اصرار سید ابراهیم قزوینی پذیرفت و تدریس فقه را از باب بیع فضولی آغاز کرد. موضوع این درس هشت ماه به طول انجامید.[16]

شریف العلماء در ایام تعطیلی نیز برای تعداد خاصی از فضلا درس می فرمود و در ماه مبارک رمضان، تا پاسی از شب گذشته به زیارت در حرم امام حسین (ع) و عبادت مشغول می شد.[17] در مقام و منزلت علمی او همین بس که مرحوم شیخ عباس قمی در توصیف وی می نویسد:

او آقای فقیهان بزرگ شیعه، مربی فضلای عالی مقام، مؤسس علم اصول و جامع معقول و منقول، نادر دوران و اعجوبه زمان و تنهای عصر بود که خدای متعال او را از سرچشمه های رضوان سیراب کرده و در مقامات عالی بهشت جای دهد.[18]

میرزا محمد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» و سید محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه» شبیه به همین تعابیر، از مقام علمی و تلاش های درسی و شاگردپروری شریف العلما تجلیل و تحسین کردند.[19] او حافظه ای قوی داشت. در دقت نظر و سرعت انتقال مطالب کم نظیر بود. بیانی قوی و گویا و زیبا داشت. با هرکس وارد بحث می شد، بر او غلبه می کرد و در علم جدل نیز ماهر بود. [20] اگرچه مرحوم وحید بهبهانی اولین فقیه و اصولی ای بود که در برابر مکتب اخباری گری قد علم کرد و در برابر آنها مباحث اصولی را مطرح نمود، اما بعد از ایشان، شریف العلما نیز در تدوین و تنقیح مسائل و مباحث اصولی نقش به سزایی ایفا نمود و با زحمات شبانه روزی او، این مکتب ماندگار شد.

به نوشته مرحوم تنکابنی:

او در علم اصول فقه به نحو احسن تحول ایجاد کرد و ترتیب درس با نهایت تحقیق و تدقیق بنا نمود که تا آن وقت سابقه نداشت. او در هر مسئله ای مقدماتی ترتیب داد که از آن مقدمات، جمیع شبهات در معرض انحلال قرار می گرفت و خصم عقب نشینی می کرد و دیگر نیاز نبود همه ادله و اقوال عنوان گردد؛ بلکه به نحوی که اگر شنوده بیست یا سی مسئله را بشنود، غالباً قادر بر فهم همه مسائل اصولی و یا اکثر آن خواهد شد.[21]

حضور شریف العلما در حوزه علمیه کربلا و تدریسش در مدرسه حسن خان، نشاط و رونق علمی این حوزه را چشم گیرتر ساخت و نقش این حوزه را در مبارزه با اخباری گری و ترویج تفکر اصولی برجسته تر کرد. او به شدت گرایش اصولی داشت؛ در حالی که استادش سید صدرالدین به وی توصیه کرده بود که تنها به تعمق در اصول بسنده نکند و در تحقیق و تعمق در فقه نیز تلاش کند. [22] مرحوم شیخ عباس قمی به نقل از صاحب «التکمله» می نویسد:

استاد ما شیخ محمدحسن آل یاسین که یکی از شاگردان شریف العلما بود، برای من نقل کرد: شریف العلماء در مدرسه معروف حسن خان برای ما علم اصول تدریس می کرد و هزار نفر از فضلا در پای درس ایشان حاضر می شدند که در میان آنان صد نفر از علمای برجسته حضور داشتند. یکی از آنان شیخ مرتضی انصاری بود. او درس استاد را تنقیح و تدوین کرد و برای استاد از حیث فخر و فضل، همین کفایت می کند و یکی دیگر از شاگردانش ملا آقا دربندی، معروف به «فاضل دربندی» بود که علم و فضل او بر همه پیشینیان برتری دارد.[23]

از دیگر شاگردان این عالم تلاشگر می توان به شخصیت های بزرگی مانند: سید ابراهیم قزوینی (صاحب ضوابط)، ملا زین العابدین گلپایگانی، سعید العلمای بارفروش مازندرانی، سید حسین کوه کمره ای، شیخ جعفر کاشف الغطا، سید محمد شفیع جاپلقی (صاحب الروضة البهیه) و آخوند ملا اسماعیل یزدی اشاره کرد که بعدها همه در نشر افکار و اندیشه های اصولی استاد همت گماردند.[24]

شریف العلمای مازندرانی تمام عمر شریف خویش را به تعلیم و تربیت شاگردان فاضلی اختصاص داد؛ به همین سبب تألیفات او اندک بود و به مرحله چاپ هم نرسید. وقتی از ایشان سؤال می شد که چرا به تألیف و تدوین آثار و اندیشه های خویش اهتمام ندارید، در پاسخ می گفت: وظیفه من تعلیم و تربیت شاگردان و طالبان علوم دینی است. وقتی آنها خوب تربیت و تعلیم یافتند، آن گاه هرچه تألیف کنند و بنگارند، از من خواهد بود.[25]

همان گونه که او پیش بینی کرده بود، شاگردان این عالم مخلص، افکار و اندیشه ها و مبانی فقهی و اصولی استاد را در میان کتب و آثار و تألیفات خود آورده و آن را مورد نقد و بررسی قرار دادند. برای نمونه شیخ انصاری در ذیل بحث بیع فضولی، با طرح این مسئله که آیا اجازه، کاشف است یا ناقل؟ به نظر استادش شریف العلما با عنوان «کشف حکمی» اشاره می کند.[26]

شاگرد دیگر ایشان سید ابراهیم قزوینی به قدری تحت تأثیر افکار و اندیشه ها و مبانی اصولی شریف العلما قرار داشت که در کتابش به نام «ضوابط الاصول» وقتی بعضی علما می خواستند از آن کتاب مطلبی را نقل کنند، آن را به مؤلف کتاب نسبت نمی دادند؛ بلکه به استادش شریف العلما نسبت داده و می نوشتند: «قال شریف العلما فی الضوابط»[27]

در ویژگی های اخلاقی وی نوشته اند که اقامه نماز جماعت را قبول نمی کرد. یک روز در اثر اصرار عده ای از مردم و شاگردان به امامت نماز ایستاد؛ اما چون در وسط نماز، فکرش به مسائل فقهی و اصولی معطوف شد، بنابراین برای همیشه ترک امامت نمود. اگر از ایشان مسئله ای می پرسیدند، در پاسخ آن قدر شقوق و احتمالات ذکر می کرد که سؤال کننده، مسئله اصلی را فراموش می کرد که این نشان از احاطه کامل وی به مسائل داشت.[28]

سرانجام این فقیه و اصولی بزرگ، پس از سال ها تلاش و کوشش در حوزه علمیه کربلا، در سال ١٢۴۵ قمری در اثر بیماری طاعون که در آن ایام فراگیر شده بود، چشم از جهان فرو بست. پیکر او در سرداب منزلش که در سمت باب القبله حرم امام حسین (ع) در کوچه ای بن بست قرار داشت، به خاک سپرده شد.[29]

پس از رحلت شریف العلمای مازندرانی، شاگردان وی از جمله: سعید العلمای مازندرانی، سید ابراهیم قزوینی و ملا اسماعیل یزدی به جای استاد کرسی تدریس تشکیل دادند و همچنان به رونق علمی حوزه کربلا افزودند.

 

[1] جعفر سبحانی، آیین وهابیت، ص ٢٣ - ٢۵ (با اندکی تلخیص).

[2] علی دوانی، فرقه وهابی و پاسخ به شبهات آنها، ص ٢.

[3] آیین وهابیت،، ص ٢۶.

[4] فرقه وهابی و پاسخ به شبهات آنها، ص ٣٢.

[5] عثمان بن عبدالله بن بشر النجد، عنوان المجد فی تاریخ نجد، ص ١٢١.

[6] آیین وهابیت، ص ٢٧ و ٢٨.

[7] میرزا ابوطالب اصفهانی، مسیر طالبی (سفرنامه میرزا ابوطالب خان،، به کوشش حسین خدیوجم، چ سوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ص۴٠٨.

[8] همان، ص ۴١٢.

[9] همان، ص ۴٣.

[10] سید جواد عاملی، مفتاح الکرامة، ج ٩، ص ٢١٠.

[11] سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج ٩، ص ٣۶۴.

[12] شیخ عباس قمی، الفوائد الرضویه، ص ۵۴٠.

[13] همان.

[14] همان.

[15] محمد بن سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، ص ١١۵.

[16] همان، ص ١١٣ و ۵.

[17] همان، ص ١١۴.

[18] همان، ص ۵٣٩.

[19] رک: اعیان الشیعه، ج ٩، ص ٣۶۴؛ و قصص العلماء، ص ١١٢.

[20] اعیان الشیعه، همان.

[21] قصص العلماء، ص ١١٣.

[22] سید حسن صدر، تکملة امل الآمل، ص ٢٣٨.

[23] شیخ عباس قمی، الفوائد الرضویه، ص ۵۴٠.

[24] الفوائد الرضویه، همان؛ اعیان الشیعه، ج ٧، ص ١۶۴ و قصص العلماء، تنکابنی، ص ١١٢.

[25] الفوائد الرضویه، ص ۵۴٠.

[26] رک: شیخ مرتضی انصاری، کتاب المکاسب، ص ١٣٣.

[27] قصص العلماء، ص ١١۴.

[28] همان، ص ١١۵.

[29] سلمان آل طعمه، مشاهیر المدفونین فی کربلا، ص ١۴٨.

لینک کوتاه :