شهید بهشتی از منظر مقام معظم رهبری؛ کمونیست شدن مجاهدین را اولین بار شهید بهشتی به من خبر داد

ایشان در آن شب کمونیست شدن مجاهدین را به من خبر دادند و گفتند: بله، همه چیز تمام شد. گفتم: شما از کجا می دانید؟ شاید اتهام باشد. گفتند: خیر، قطعی است.

موضوع : فرهنگی تعداد بازدید : 1602     تاریخ درج : 1390/04/06     زمان درج : 17:59     منبع : www.farsnews.com

090406.jpg


این گفت و شنود در سال 1363 با حضرت آیت‎الله خامنه‎ای صورت گرفته و معظم له طی آن وجوه مختلف شخصیت شهید بهشتی در عرصه های گوناگون را با ذکر خاطراتی تحلیل کرده اند:
 
* سؤال: شهید آیت الله بهشتی مجتهدی متفکر، در جامعیت علمی کم نظیر و در اکثر علوم اسلامی و انسانی معاصر صاحب نظر بودند و علاوه بر این با سایر علوم روز هم آشنایی داشتند. با این حال، ایشان در جامعه بیشتر به عنوان یک سیاستمدار لایق معرفی شدند تا یک مجتهد متفکر. با توجه به این مسائل از جناب‎عالی استدعا می کنیم در این زمینه و نیز تلاش های ضروری برای معرفی بُعد علمی ایشان رهنمودهایی را ارائه فرمایید.
 
* شاید این هم یکی از ابعاد مظلومیت این شهید عزیز باشد. شهید بهشتی با اینکه از لحاظ علمی شخصیت برجسته ای بودند، آن‎چنان که در حد مقام علمی ایشان بود، شناخته نشدند. اما باید بگویم که ناشناخته ماندن جنبه علمی شهید بهشتی میان عامه مردم، به دلیل آن بوده است که جنبه های سیاسی، بقیه ابعاد شخصیت ایشان را تحت الشعاع قرار داده بود و همگان، ایشان را در درجه اول به عنوان یک سیاستمدار مجرب می شناختند. همیشه این طور است که یک جنبه برجسته در شخصیت چندبُعدی انسان در محیطی که آن جنبه بیشتر رواج دارد، سایر جنبه ها را تحت الشعاع قرار می دهد. شما در محیط های فلسفی دنیا بروی، مشکل بتوانید ثابت کنید که ابن‎سینا طبیبی بوده که با قاروره و خون و نبض و امراض هم سر و کار داشته است. علت این امر آن است که در آن محیط، آن بُعد شخصیت این آدم آن‎قدر بزرگ است که اجازه نمی دهد به یاد بقیه ابعاد باشند. شهید بهشتی هم همین جور بود. بی شک اگر سراغ دوستان فرهنگی قدیمی شهید بهشتی بروید و با آنها صحبت کنید، درست یادشان نمی آید که ایشان رئیس دیوان عالی کشور بوده و سررشته قضا در برهه ای در دست ایشان بوده است. برای این عده مشکل است که بُعد قضایی شخصیت شهید بهشتی را تصور کنند، چون بُعد فرهنگی او با همان عظمت در ذهن آنها مجسم است. تنها کسانی همه ابعاد زندگی این شخصیت بزرگ ما را به یاد می آورند که در هر برهه ای از زمان با بخشی از وجود او و بعدی از ابعاد شخصیت او سر و کار داشته اند. دوستان نزدیک ایشان غالبا این گروهند. دوره علمی ایشان را دیده اند، دوره سیاسی شان را دیده اند، دوره مدیریت شان را دیده اند، دوره جنگ و گریزشان را با طاغوت دیده اند، همه این دوره ها را شهید بهشتی داشته اند که ما از نزدیک شاهد بودیم و من خودم یکی از کسانی هستم که تصورم این است که باید بیشتر ابعاد شخصیت ایشان را توصیف کنم و یقین دارم که نمی توانم. علتش هم این است که شهید بهشتی به معنای حقیقی کلمه یکی از شخصیت های نادر ما بود.
 
من بعد از شهادت آقای شهید بهشتی بارها این را به دوستان نزدیکمان گفته ام که ایشان از جمله شخصیت های جهانی و انقلابی بودند، افراد بسیاری را می بینیم که آدم های خیلی خوب و کارآمدی هستند، اما آدم های عادی هستند و جنبه فوق العاده و برجسته ای در آنها نیست. اگر بخواهیم مثالی برای یک شخصیت فوق العاده که جنبه برجسته ای داشته باشد بزنیم، باید از امام خمینی نام ببریم که نمونه تعالی شخصیتی است، یعنی همه چیز در ایشان فراتر از معمول شخصیت هاست. شهید بهشتی از جمله کسانی بودند که در ابعادی فراتر از شخصیت های عادی و معمولی هستند و این را ما در او بعینه مشاهده می کردیم. شخصیت های جهانی همه که ایشان را دیده بودند، چنین احساسی داشتند. البته در زمان ایشان افراد معدودی از شخصیت های برجسته به ایران آمدند، اما همان که آمدند تحت تأثیر ایشان قرار گرفتند و بعد هم به ما اظهار کردند.
 
به هر حال شهید بهشتی یک چنین شخصیتی بود. به این جهت بود که ابعاد فراوان شخصیت ایشان را حتی دوستان نزدیکش نمی توانند جمع بندی کنند، لااقل من نمی توانم این کار را بکنم. اما در مورد جنبه های علمی شهید بهشتی، اولا ایشان در فقه شخص برجسته ای بودند و تحصیلات عالیه و بسیار خوبی در قم داشتند. می دانید که درس مرحوم داماد در فقه، درسی بود که اگرچه کسانی که در درس ایشان شرکت می کردند زیاد نبودند، اما غالبا فضلای ممتاز در درس آن مرحوم حضور داشتند. البته بعضی از آنها مختص درس ایشان بودند و بعضی دیگر درس ایشان را می رفتند و در درس های دیگر مثل درس امام هم شرکت می کردند. اما یک مجموعه سطح بالای علمی و خوب در درس مرحوم داماد جمع می شدند و یکی از برجسته ترین شاگردهای درس فقه ایشان، شهید بهشتی بودند.
 
من وقتی در سال 37 به قم رفتم، آقای بهشتی یکی از فضلای معروف قم بودند؛ یعنی ایشان در آن وقت مدرس سطح بودند و ظاهرا سطوح عالیه را درس می دادند و طلبه هایی را می شناختم که به درس شهید بهشتی می رفتند. از جمله، بعضی از فرزندان مرحوم داماد هم بودند که در درس مرحوم بهشتی حاضر می شدند و ایشان استاد زاده های خودش را تربیت می کرد. این از لحاظ فقهی حاکی از آن است که شهید بهشتی شخصیت بالایی بود.
 
بعدها هم در مسائل و جریانات مختلف و در بحث هایی که در طول دوران مبارزه پیش می آمد هرجا که صحبت به مباحث فقهی کشیده می شد ، آثار همان فکر باز و قوی را در شهید بهشتی می دیدیم. ایشان با مسائل کاملا پخته و آشنا برخورد می کردند. با اینکه سال ها بود که ایشان کارهای تخصصی فقهی مثل یک آدم مشغول به فقه که دائما کتب فقهی مطالعه می کند، نداشتند و به قول ما طلبه ها نسبت به فقه تارک بودند، در عین حال همیشه حاذق و مسلط به کلیات مسائل بودند و فکر روشن و باز ایشان کار خویش را می کرد و راه‎گشایی می نمود. در زمینه فلسفه هم این جور بود.
 
در سال اول یا دوم بود که اطلاع پیدا کردم مرحوم طباطبایی جلساتی در شب های پنج‎شنبه و جمعه دارند و عده ای از فضلا در آن شرک می کنند. علامه مباحث فلسفی را در آن جلسه در سطح بالایی مطرح می کردند. این همان جلسه ای بود که به تدوین کتب اصول فلسفه منتهی شد. این موضوع مربوط به سال 39 است که بنده در آن جلسات شرکت می کردم. در آن سال ها تصادفا با آن جلسه ارتباط پیدا کردم و چند جلسه ای هم شرکت کردم. بعدها البته مدت چند ماه به آن جلسه می رفتم، اما در آغاز ورودم به قم تصادفا با این جلسه مرتبط شدم. در آن جلسه که چهره های خوب و فاضل امروز که می شناسیم و به فلسفه معروفند شرکت داشتند، کسی که حرف می زد و با استاد بحث می کرد و در واقع، سخنگوی اول و اشکال کننده اول، آقای بهشتی بود. به قول ما طلبه ها مستشکلین غالبا صاحبان ذهن های فعال تری بودند و آقای بهشتی بیشترین اشکال را می کرد. استاد هم به ایشان کمال اهتمام و توجه را داشتند. بعدها هم در مباحث فلسفی کاملا آشکار بود که مرحوم شهید بهشتی چهره برجسته ای است، منتهی در طول سال های بعد از 42 و فعالیت های گوناگون کارهای فقهی و فلسفی و به اصطلاح حوزه ای و علمی ایشان تحت الشعاع کارهای بنیانی و عمیقی قرار گرفت که ایشان در پیش گرفته بودند.
 
به هر حال ایشان در علوم فقهی و فلسفی متبحر بودند و در طول سال های مبارزه به شیوه های دیگر و با استفاده از مایه هایی که از حوزه به دست آورده بودند، تبحر خود را نشان دادند. مطمئنا اگر ایشان در حوزه می ماندند، یکی از مراجع تقلید مسلم زمان می شدند.
 
* س: به نظر جناب‎عالی چه شیوه هایی را می توان اتخاذ کرد که ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی هرچه بیشتر به جامعه شناسانده شود؟
 
* شهید بهشتی قاعدتا نوشته های فقهی، علمی و فلسفی دارند. یعنی هیچ طلبه ای نیست که در دوران تحصیل خودش نوشته هایی نداشته باشد. اصولا کارهای طلبگی با نوشتن همراه است. مطمئنا ایشان هم چنین نوشته هایی را دارند، به خصوص نوشته های فلسفی مربوط به همان جلساتی که اشاره شد. این جلسات در آن زمان که می گویم، یعنی سال های 37 و 38، جلسات پرشوری بودند. علامه طباطبایی بحث هایی داشتند که پس از آن مباحثاتی را با هانری کوربن شروع کردند. کسانی به شکلی مستمر در آن بحث ها شرکت داشته اند، مثلا برادرانی مثل آقای جوادی آملی در آن جلسات مرتبا حضور داشتند. آنها می توانند مشخص سازند که موضوع آن بحث ها چه بوده است. اینها را باید در نوشته های شهید بهشتی پیدا کرد که قاعدتا هم هست و باید آنها را در اختیار حوزه های علمیه بگذاریم تا طلاب و فضلا بخوانند. مطمئنا چهره علمی ایشان به این شکل آشکارتر خواهد شد. همین طور هم مباحث فقهی ایشان. اصولا یکی از کارها همین است. اگر تألیفات فقهی هم داشته باشند، به شناساندن شخصیت ایشان کمک خواهد کرد. به نظر بنده این، راه موفقی خواهد بود.
 
* س: همان طور که در قسمتی از فرمایشاتتان مطرح فرمودید، شهید بهشتی از مایه های علمی خود در سال های بعد از قیام سال 1342 برای مبارزه بنیادی جهت تحول جامعه و رشد دادن افکار و پرورش افراد مبارز سود بردند. ایشان از این زمان به بعد، خدمات بسیار بزرگی به نهضت اسلامی ما کردند و یکی از افراد بسیار مؤثر در شکل گرفتن مبارزات بودند. اتفاقا متأسفانه در این دوران، شخصیت شهید بهشتی شناخته شده نیست. چون جناب‎عالی در طول مبارزات و قبل از آن، شناسایی و ارتباط مستقیم با ایشان داشته اید، لطفا در این مورد هم توضیح بفرمایید.
 
* این بعد را که ذکر کردید، بعد مهمی از ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی است و باید بیان شود. قبل از آنکه به تلاش و فعالیت ایشان در زمینه های بنیانی و فرهنگی و علمی که گفتید اشاره کنم، نکته ای را باید بگویم و آن این است که این‎گونه فعالیت با دو نیت و با دو نوع سمت‎گیری انجام می گیرند. یکی این است که یک نفر به کار تحقیقی علاقه دارد و فکر می کند که مثلا درباره مباحث اسلامی تحقیق کند یا بنویسد، در این صورت شروع می کند مثلا در زمینه مسائل اقتصادی اسلام، مسائل اخلاقی اسلام، در زمینه قرآن و در زمینه های مختلف تحقیق می کند یا می نویسد. انگیزه او در این کار صرفا علاقه و اعتقاد به این نوع کار است و فکر می کند که با این کار حقیقتی را آشکار خواهد کرد. ما از این گونه محققین، هم در قم و هم در سایر حوزه ها و شهرستان ها داشته ایم و داریم و ارزش و ارج هم دارند.
 
مرحوم شهید بهشتی این‎طور نبود. ایشان اهل کار تحقیقاتی بود. منتهی سمت کار تحقیقی اش سمت مبارزه ای و انقلابی بود، به این معنا که ایشان آدمی بود که از دوران نهضت ملی، یعنی از سنین جوانی و حتی نوجوانی و از سال های 27، 28 وارد مبارزه شده بود. این‎طور که خودشان نقل می کردند وارد میدان مبارزه شدند و انگیزه ها و حرکت های سیاسی و جهت گیری سیاسی از ذهن ایشان نرفته بود. ایشان ناگهان در سال های 38 و 39 در قم به این فکر می افتد که اگر بخواهیم مبارزه سیاسی بکنیم با چه هدفی باید باشد و مبارزه به چه وسیله ای صورت بگیرد؟ باید توجه کرد که اصولا روح کارهای تحقیقاتی شهید بهشتی این‎گونه بود. هدف ایشان تشکیل یک جامعه آرمانی و ایده آل بود، ولی آن جامعه را چه‎کسی می خواهد اداره کند و بگرداند. در اینجا بود که شهید بهشتی متوجه نیاز به یک نیروی انسانی کارآمد شد؛ اما اینکه با چه ابزار و هدایتی می خواهد حرکت کند، مسلم بود که با هدایت ایدئولوژی اسلامی و در اینجا بود که متوجه افکار اصولی و بنیانی اسلامی شد.
 
تحقیقات ایشان برای این بود که آن تفکر اصولی اسلامی بتواند مبارزه را از آغاز تا پیروزی هدایت کند و بعد از این پیروزی بنای نوین جامعه را پی ریزی کند. ایشان در فیش ها و نوشته هایی که طی سال ها تهیه کرده بودند، یکی از تحقیقاتشان حجیت قرآن بود. شما ببینید یک مسلمان برای حجیت قرآن کار نمی کند، زیرا قرآن ثابت است. در حقیقت شهید بهشتی یک مبنای فکری عمیق اسلامی را از بنیان شروع به چیدن کرده بود؛ یعنی مبنا، چیدن و بنا کردن جامعه اسلامی از اولین سنگ با فکر عمیق اسلامی بود و مسلم بود که بنایی با این طرز تفکر ساخته شود، خیلی منطقی و طبیعی خواهد بود. لذا شهید بهشتی از بنیاد شروع کرده بود. من کارهایی را که از یاشان در یادم هست می گویم.
 
اولین کاری را که به یاد دارم که ایشان انجام دادند، تأسیس مدرسه دین و دانش در قم بود. این مدرسه را ایشان با کمک بعضی از بزرگان قم بنا نهادند و خودشان هم رئیس آن شدند.
 
یعنی رئیس یک دبیرستان. حالا شما فکر کنید که در آن موقع، یعنی سال های 37 و 38 یک طلبه در قم رئیس یک دبیرستان بشود. این کار بسیار غیرمعمول بود. ایشان هم رئیس دبیرستان بود و هم دبیر زبان انگلیسی. یک طلبه قاعدتا دبیر زبان انگلیسی نمی شود و این مسئله بسیار جالب بود. شهید بهشتی آدم بسیار عجیبی بودند و جا دارد که این مسائل در مورد اخلاقیات ایشان بحث شود که ایشان چه آدم سنت‎شکن و مستقلی بودند و همیشه با کارهای ناآشنا، آشنا می شدند. من خیال می کنم که همکاران ایشان در آن مدرسه تفکرشان با آقای بهشتی فرق داشت. آنها فکر می کردند که بچه ها وقتی به مدارس دیگر می روند، فاسد می شوند و لذا تصمیم گرفتند مدرسه ای درست کنند که بچه ها فاسد نشوند.
آقای بهشتی فکر می کرد که بچه ها در مدارس دیگر، آن طور که باید تربیت نمی شوند و آن راهی که باید شروع شود، با آنها شروع نمی شود، لذا باید مدرسه ای ساخت که بچه ها را آن‎طور که لازم است تربیت کند و راهی که باید شروع شود، با آنها شروع شود. این همان فکری بود که آقای بهشتی را بعد از آنکه از آلمان برگشتند به وزارت آموزش و پرورش کشاند و به فکر برنامه ریزی کتاب های درسی انداخت. این حاکی از این است که ایشان برای آنکه چند بچه را از چنگ معلم ناباب برهاند، مدرسه درست نکرده بود، بلکه مدرسه حلقه ای از یک سلسله تفکر بنیادی در امر تربیت و آموزش بود.
 
کار دومی که می توانم از شهید بهشتی ذکر کنم کلاسی بود که ایشان تشکیل داد. حدود سال های 40 و 41 ایشان در قم کلاسی درست کرد و از 30 نفر دعوت کرد که به این کلاس بروند و درس های جدید از جمله زبان خارجی و مقداری هم علوم را فراگیرند. ترکیب این 30 نفر را بگویم که من بودم، آقای رفسنجانی بود، مرحوم ربانی شیرازی بود، آقای مصباح یزدی بود و خیلی های دیگر. شهید بهشتی این کلاس ها را درست و از 30 نفر دعوت کرد. ایشان در همان جلسه اول گفتند که: ما فکر می کنیم که آقایان احتیاج دارند که حداقل یک زبان خارجی را بیاموزند. به علاوه کنار این درس، یک ساعت دیگری هم برایتان می گذاریم که مسائل علمی امروز را یاد بگیرید. این حرکت نوینی بود. البته من چند جلسه ای بیشتر شرکت نکردم و زیاد برای من جاذبه نداشت، چون در آن حد بلد بودم، اما بعضی از برادران در همان کلاس به طور اصولی زبان خارجی را یاد گرفتند. خود شهید بهشتی هم از اولین جلسه کلاس، مثل یک معلم تدریس را شروع کردند و بعدها به علت اینکه وقت نمی کردند، معلم زبان گرفتند و کار تدریس ادامه یافت. همین طور یک معلم هم برای علوم بود که تدریس می کرد.
یکی از خاطرات شیرینی که از آن موقع به یاد دارم این است که طلبه ها، دبیرها را با اشکالات طلبگی که آن دبیرها اصلا به آن عادت نداشتند، محاصره می کردند و شبهه ها و خدشه های طلبگی را که در درس های ما خیلی عادی و رایج بود، به کلاس درس می کشاندند. آن دبیرها اصلا در کلاس هایشان این چیزها را ندیده بودند و شاگردان هم اغلب از فضلای معروف و به نام بودند.
 
به هر حال تشکیل این کلاس یکی از کارهای آقای بهشتی بود. ببینید این کار هدفش چه می توانست باشد. در سال 43 که من در مشهد بودم، شهید بهشتی جلسه ای درست کردند برای بحث در باب حکومت اسلامی. یعنی آن روزی که هنوز مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی از طرف امام امت به صورت فقهی و علمی مطرح نشده بود، ایشان یک کنفرانس عظیمی درست کردند و صاحب نظران و فضلا و طلاب که راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامی در آن بحث می کردند. آقای هاشمی و آقای مصباح بودند که مجموعا زیرنظر آیت الله مشکینی کار می کردند. من در مشهد بودم اما اطلاع داشتم که چنین جلسه ای با چنان محتوایی برقرار است و یادداشت های بسیاری هم فراهم کرده بودند. متأسفانه بعد از پیش آمدن سفر ایشان به آلمان و پراکنده شدن بقیه آقایان و شدت پیدا کردن فشار دستگاه، این جلسات دیگر تشکیل نشدند؛ ولی گمان می کنم که از یادداشت های این جلسات بعدها در تشکیل حزب استفاده های زیادی شد. می بینید که آقای بهشتی در سال 42 چنین کاری را انجام دادند که تحقیقات محض نبود. تمام کارهای بنیانی آقای بهشتی از این قبیل بود، یعنی کارهایی را از صفر شروع می کردند تا به سرانجام برسانند. در این کارشان مبارزه سیاسی حاد نبود، لیکن اگر این کار انجام نمی شد جای آن خالی می ماند و اگر ایشان این کار را نمی کردند، کس دیگری جایگزین نمی شد و ایشان چه خوب کار خودشان را در این مجموعه عظیم حرکت مبارزه و انقلاب مردم پیاده و زودتر از همه این کار را شروع کردند و تا پایان نیز این راه را ادامه دادند.
 
جلسات تفسیر ایشان نیز در ادامه همین برنامه بود. آن جلسات در زمانی بود که هیچ کار علمی جمعی در تهران انجام نمی شد. البته ما در مشهد جلساتی داشتیم، اما در تهران ممکن نبود. تنها کاری که انجام می گرفت، جلساتی بودند که آقای مطهری داشتند که عده معدودی در آن شرکت داشتند و جلسه ای که ایشان داشتند، پس می بینید که اگر کسی گمان می کند که آقای بهشتی مبارزه نکردند، علت این بود که این کارها را مقطعی و جدا از هم و بی ارتباط به روح و سمت گیری او مشاهده می کند.
 
شهید بهشتی مایل نبودند به آلمان بروند. ایشان را مجبور کردند، چون در آلمان کسی نبود و کسانی که مایل بودند یک روحانی در مصدر کار دانشجویان مسلمان باشد، اینک یک روحانی متجدد با معلومات و شجاعی که در زمینه مسائل مبتلابه آنان مورد نیاز بود، یافته بودند و به شخصیت آقای بهشتی توجه داشتند. فراموش نشود که قبل از آن نیز مسافرت به خارج در برنامه کاری ایشان بود. مثلا ایشان در سال 1337 قصد مسافرت به ژاپن را داشتند. مسافرت تبلیغی که البته ممکن نشد، لکن این کار به مخیله دیگران نیز خطور نمی کرد، ولی ایشان به عنوان تبلیغ قصد این کار را داشتند و بعدها این کار را به شهید باهنر محول کردند و ایشان رفتند. در سال 42 یا 43 ایشان قصد سفر به آلمان را داشتند، لیکن گفتند رفتن من منوط به درخواست بعضی از روحانیون برجسته از قبیل آقای میلانی و دیگران است، زیرا کسانی که قبل از آقای بهشتی درخواست کرده بودند که به آلمان بروند، تجار مسلمانی بودند که با مسجد هامبورگ در ارتباط بودند از جمله آقای حاج حسین آقای اخوان بودند که تا آخر هم از دوستان و علاقمندان ایشان بودند، ولی آقای بهشتی رفتن به خارج را منوط کردند به درخواست روحانیون و علمای برجسته آن زمان از جمله آقای میلانی که ایشان هم درخواست کردند و آقای بهشتی عازم آلمان شدند.
 
در مدت پنج سالی که ایشان در آلمان بودند، حرکت ها و سخنرانی های ایشان مبین ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتی بود که در ایران داشتند. هنگامی که به ایران بازگشتند یکی از چهره های مبارز تحلیل می کرد که آقای بهشتی در حالی به ایران بازگشتند که باید ایشان را می گرفتند و بر این تحلیل هم شک نداشتیم، به دلیل اینکه برخورد آقای بهشتی با مسائل رژیم در آلمان برخوردی بود که وقتی به ایران بر می گشتند رژیم نمی بایست ایشان را به حال خود واگذارد.
 
اما چرا رژیم اقدام به دستگیری آقای بهشتی نکرد؟ زیرا اگر ایشان را دستگیر می کرد، از او یک قهرمان و یک شخصیت مبارز می ساخت.
 
همین طور هم شد، زیرا بعد از آن، رژیم شروع کرد به جوسازی علیه ایشان و این ثابت می کند که جهت گیری های آقای بهشتی در زمینه مسائل روز، نزد دوستان و دشمنان قابل درک بود و ما به راحتی می فهمیم که آقای بهشتی یک‎تنه به مبارزه برخاسته بود. این مسئله را رژیم نیز درک کرده بود و از این جهت با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعی در مشوه جلوه دادن چهره وی می کرد که متأسفانه در این راه موفق هم شد و به همین دلیل آقای بهشتی تا شروع مبارزات مردم نزد عامه شناخته شده نبودند. اینکه می گویم رژیم در این مورد موفق شد، یک دلیلش این است که آقای بهشتی بعد از مراجعت از آلمان کسی نبود که قرار باشد یک گوشه ای در کانون توحید بنشیند و کارهای تحقیقی بکند. ایشان می بایست به محض ورود به ایران محور روحانیت قرار می گرفت. البته در سال های بعد از آن ایشان تنها نبودند. از جمله دوستان می توان مرحوم مطهری، باهنر و مفتح را نام برد که در این راه همراه آقای بهشتی بودند که به واسطه این چهره ها، آقای بهشتی هم شناخته شدند. یادم هست روز تاسوعا که راهپیمایی بود، ما شبش تلفنی با آقای بهشتی صحبت می کردیم. ایشان از مشهد سؤال کردند و من گفتم که خیلی عالی بود، خیلی جالب بود و بعد، من از ایشان سؤال کردم. ایشان هم از جمعیت عظیمی که آمده بودند خیلی تعریف کردند و گفتند جای شما خالی بود و من سخنرانی کردم و توضیح دادند که این طور گفتم، آن طور گفتم. هر چه ایشان بیشتر می گفتند، من بیشتر شاد می شدم، به خصوص که می دیدم حرف های ایشان به گوش میلیون ها نفر می رسد و ایشان مطرح می شوند و این امکان برای مردم فراهم شده است که حرف های ایشان را بشنوند.
 
*س: به موازات همین فعالیت هایی که بیان شد، ایشان کار دیگری را از همان سال های 40 یا قبل از آن در حوزه شروع کردند و آن تاسیس مدرسه حقانی بود برای تربیت طلاب و فضلایی که در حال حاضر بسیاری از مسئولیت های انقلاب را به عهده دارند و خدمات شایانی را انجام داده اند و در پیشبرد این نهضت، سهم به سزایی دارند. ایشان چه در زمانی که خودشان در امور مدرسه حقانی نظارت مستقیم داشتند و چه در زمانی که در آلمان بودند و از طریق دوستان مدرسه را اداره می کردند، این اقدامشان یکی از ابعاد مهم مبارزات بنیادی ایشان با بهره گیری از همان پایه های علمی بود. نظر حضرت عالی در این زمینه چیست؟
 
* آدم اگر فکر کند خیلی از این موارد به یادش می آید. یک چیزی را خوب است که من در اینجا بگویم. در سال های 54 و 55 بود که کوشش ما بیشتر حول تشکیل اجتماعات و ایجاد هماهنگی بین فعالیت های مبارزینی دور می زد که در شهرستان های مختلف بودند. هنگامی که این مسئله را با آقای بهشتی در میان گذاشتم، از ایشان خواستم که ریاست این اجتماعات را نیز ایشان به عهده بگیرند. این جلسات بعدها در مشهد و شهرهای دیگر برای هماهنگی و تجمع نیروهای مبارز تشکیل شدند. این درخواست ما به سبب شناختی بود که از ایشان و فعالیت هایشان داشتیم. اینکه بعضی می گویند ایشان مبارزه نکردند، فکر اشتباهی است، اما مبارزه ایشان با مبارزه ای که سایر چهره های مبارز شناخته شده داشتند فرق می کرد، یعنی ایشان در فاز دیگری مبارزه می کردند.
 
* س: حدود سال 54 که ایشان دستگیر شده بودند، می فرمودند: من فکر کردم که ساواک با دست پر به خانه ما آمده، بعد دیدم که نه، الحمد لله از همه چیز بی اطلاع است. یعنی یک مشکلی که دستگاه در مورد ایشان داشت این بود که نمی دانست به چه جرم مشخصی ایشان را بگیرد، ایشان فرمودند، من تعجب کردم از بی اطلاعی ساواک نسبت به خودم.
نوع فعالیت های ایشان به نحوی بود که هیچ نشانه ای بر جا نمی گذاشتند و رژیم هیچ بهانه ای نمی توانست بگیرد.
 
* بله، حتی من یادم هست که در سال های 51 و 52 عده ای از عناصر مبارزه چریکی به ایشان مراجعه و از ایشان استفاده های فکری، مالی و معنوی می کردند که طبعا رژیم متوجه این مسئله نمی شد. در سال 54 که من از زندان آزاد شدم، همان شب با آقای بهشتی تماس گرفتم. ایشان پرسیدند: شما کجایید؟ و من گفتم آزاد شدم و این مسئله باعث تعجب ایشان شد، زیرا انتظار نداشتند من در آن موقع آزاد شوم. خود من هم انتظار نداشتم و گمان می کردم که سال ها در زندان خواهم ماند. ایشان گفتند: "کی می آیی اینجا؟ " گفتم: "همین الآن، جای دیگر ندارم بروم " لباس هم نداشتم. مرا در زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. یک عبای زمستانی کلفت هم روی دوشم بود. با ریش تراشیده کوتاه، آن شب، من با آن وضعیت به منزل آقای بهشتی رفتم.
 
ایشان در آن شب کمونیست شدن مجاهدین را به من خبر دادند و گفتند: بله، همه چیز تمام شد. گفتم: شما از کجا می دانید؟ شاید اتهام باشد. گفتند: خیر، قطعی است. وقتی ایشان این خبر را می گفتند تازه این اتفاق افتاده بود و من که رفتم به مشهد، دو روزی نگذشته بود که مرحوم آقای سیدعلی اندرزگو را دیدم. داشتم به منزل پدرم می رفتم که او را با موتور گازی اش دیدم، سلام و علیک کردیم و بعد من یاد حرف آقای بهشتی افتادم. پرسیدم: این قضیه صحت دارد؟ گفتند: بله. و بعد پرسیدند: حالا من همچنان به اینها اسلحه بدهم؟ گفتم: اگر این طور است که قطعاً نه. مقصودم این است که اطلاعات شهید بهشتی ناشی از ارتباطی بود که ایشان با گروه های چریکی داشتند.
 
* س: یکی از خصوصیات شهید بشتی این بود که همیشه جلوتر از زمان حرکت می کردند. نوآوری داشتند و حرف های تازه ای داشتند که خیلی ها نمی توانستند درک و تحمل کنند و به تعبیر شما سنت شکن بودند. در این زمینه هم اگر مطلبی در ذهن دارید بفرمایید.
 
مرحوم آقای بهشتی ساخته محیط خویش نبودند، یعنی آن محیط، مثل آقای بهشتی درست نمی کرد. ایشان ساخته عوامل دیگری خارج از محیط نیز بودند. از جمله خصوصیات ایشان، فکر و قدرت درکشان بود که جزو ذاتیات ایشان بود. ایشان هوشیارانه شخصیت خودش را کامل کرده بود، بنابراین نمی توان مشخص کرد که طلبه ها به چه نحو حرکت کنند که مثل آقای بهشتی شوند. لکن این را باید بگویم که شرایطی که آقای بهشتی داشتند، دیگر امروز آن شرایط وجود ندارد. امروز خوشبختانه شرایط همان چیزی است که امثال آقای بهشتی می خواستند باشد.
 
از خصوصیات بارز آقای بهشتی که می توان جزو خصوصیات ذاتی ایشان به حساب آورد، شجاعت ایشان بود. ایشان از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستی که در روحانیت آن زمان وجود داشت و جزو سنت نیز شده بود، برخورد می کرد. البته سنت شکن به معنای رایج آن نبود، چون سنت شکنی یک ارزش نیست که بگوئیم فلانی آدم سنت شکنی است. در حقیقت ارزش این روحیه شهید بهشتی در آن بود که شجاعت برخورد با بدی ها و کجی ها را داشت، اگرچه میان سنتی ها بود. این خصلت باارزش را آقای بهشتی داشت نه اینکه به معنای رایج سنت شکنی قصد داشت همه سنت ها را از بین ببرد.
 
یک نمونه از این روحیه را ذکر می کنم تا شخصیت آقای بهشتی بیشتر شناخته شود.
 
سیمای ظاهری ایشان یعنی عمامه، محاسن و هیئت شان خصوصیات ویژه ای داشت. در آن روزها محاسن ایشان خیلی کوتاه و عمامه شان خیلی کوچک بود. این در حالی بود که اغلب فضلای هم‎طراز ایشان این‎طور نبودند، یعنی سنت رایج این‎گونه بود که کسانی که در شأن علمی و فقهی ایشان بودند، این‎گونه ظاهری نداشتند.
 
ایشان وقتی تشخیص می دادند کاری لازم است انجام شود، آن را انجام می دادند؛ مثلا اگر لازم بود که پیش‎نماز مسجدی باشند، مطمئنا این کار را انجام می داند و همه وظایف پیش‎نمازی مسجد را به عهده می گرفتند. یکی از خصلت های مهم دیگر ایشان بود که به روزمرّگی سرگرم نمی شدند. این خصلت از خصوصیات آدم های بزرگ دنیاست. آقای بهشتی همیشه افکار بلندمدتی داشتند. مثلا وقتی مسئولیت دستگاه قضایی را به عهده گرفتند، بعد از چند ماهی از ایشان پرسیدم: بالاخره چه شد و چه کردید؟ آقای بهشتی شرح دادند که چطور حرکت کرده و پیش رفته اند. من در آن موقع احساس کردم که ذهن پویا و برنامه ریزی برای آینده که از خصوصیات ایشان بود، در این مسئولیت خطیر نیز اعمال شده است. به نظر من اگر در حال حاضر طلبه ها و فضلا و شخصیت ها و عناصر سیاسی بخواهند موفقیت هایی را که شهید بهشتی به دست آوردند، حاصل کنند، باید این خصوصیت ایشان را کسب کنند.
 
یعنی آینده نگر و دوراندیش باشند و مسائل را به صورت کلان ببینند، نه اینکه با مسائل به صورت روزانه برخورد کنند.
 
یکی دیگر از چیزهایی که اصلاً کسی حدس نمی زد در روحیه شهید بهشتی به میزان بسیار زیاد وجود داشته باشد، تعبد ایشان بود. نماز خواندنشان یک نماز خواندن متعبدانه بود. در برخوردهای دینی آدمی بودند که واقعاً معلوم بود قصد دارند مو به مو احکام اسلامی را رعایت کنند. در تعبد ایشان باید به طرح لایحه قصاص در آن شرایط حساس سیاسی استناد کنیم که این گونه در جوّ مسموم سیاسی آن موقع و در حالی که شخص ایشان در مظان اتهام و شایعات ساخته دشمنان بودند، برای اجرای دقیق احکام اسلامی، لایحه قصاص را مطرح کردند و بزرگ منشانه از همه مخالفین خواستند که آزادانه از این لایحه انتقاد کنند و اشکالاتشان را بگویند.
 
* س: یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهشتی، تشویق و ترغیب همه اطرافیان و دوستانشان به انجام فعالیت های گروهی بود. ایشان بسیار آزاداندیش بودند و در برخورد با انتقادات و آرای دیگران، همیشه رعایت اصول آزادی را می کردند.
 
حضرت‎عالی که در جریان فعالیت های گروهی ایشان قرار داشتید و همراه ایشان با مخالفین و منتقدین روبه رو می شدید، در این مورد توضیح دهید.
 
* این سؤال کاملا به‎جاست و لازم است که ما شخصیت شهید بهشتی را از این بُعد نیز تحلیل کنیم. شاید بتوانم بگویم که ایشان همه ویژگی های مدیریت گروه را داشت. آن کسی می تواند یک مدیر خوب برای فعالیت های دسته جمعی باشد که خصلت های کار گروهی در او باشد. اولا در مورد خصلت های کار دسته جمعی باید بگویم که یکی از بارزترین این خصلت ها این است که انسان بتواند از عقیده خودش در مقابل عقیده جمع صرف نظر کند، یعنی تشخیص جمع را بر تشخیص خودش ارجح بداند. آقای بهشتی این گونه بودند. ایشان آدمی بود که در همه مسائل تقریبا صاحب نظر بود. البته نمی گویم که همه نظرهای ایشان در همه مسائل نظرات صد در صد درستی بودند، اما بالاخره آدم صاحب فکر و نظری بودند. با وجود آنکه در اغلب مسائل صاحب نظر بودند، بسیاری از اوقات پیش می آمد که نظر جمع را می پذیرفتند. در اولین جلسه ای که ما در مشهد درباره مسائل مربوط به تجمع و تشکل با هم داشتیم، قرار بر این شد که اسامی را یادداشت کنیم. شهید بهشتی گفتند کسی را انتخاب کنیم که حاضر باشد خیلی راحت در جمع حل شود و نظر گروه را بپذیرد و اسم بنده را همین جوری ننویسد و بسنجد که من این جور هستم یا نه. ایشان در این مورد بسیار با سعه صدر برخورد کردند و به دیگران نیز غیرمستقیم گوشزد نمودند که اگر خواهان فعالیت گروهی هستند باید توانایی حل شدن در جمع را نیز داشته باشند.
 
یکی دیگر از خصوصیات مدیریت جمعی ابتکار است و شهید بهشتی به اعتراف دوستان و دشمنان آدمی بسیار مبتکر بودند.
 
در حقیقت ایشان مظهر ابتکار بودند و همیشه حرف و پیشنهاد نو داشتند و خیلی اوقات حرف و پیشنهاد ایشان محور بحث و فعالیت جمع می شد.
 
ویژگی خاصی که در این زمینه ها به ایشان کمک می کرد حلم ایشان بود. آقای بهشتی به معنای حقیقی کلمه حلیم بود. حلم را غالبا نمی توانند معنا کنند، اما معادل این واژه را می توان جنبه داشتن و ظرفیت نفسانی داشتن ذکر کرد. مرحوم بهشتی جنبه داشتند و از ظرفیت روحی فوق العاده ای برخوردار بودند و خیلی دیر برمی آشفتند. اصولا آقای بهشتی آدمی نبودند که از میدان به در بروند و در برابر اهانت ها و توهین ها حتی اندکی برآشفته شوند. ممکن بود در یک جلسه ای حتی اهانت به ایشان شود و بارها دیدیم که چنین هم شد. ایشان آدمی بود که این تحمل را داشت که اهانت را با بزرگواری گوش می داد و در آخر با استدلال و توجیه به اهانت پاسخ می داد. آدم هایی که این ظرفیت انسانی را ندارند، برای کارهای مدیریتی مناسب نیستند. ظرفیت نفسانی شهید بهشتی فقط در مقابل اهانت ها نبود، بلکه ایشان در مقابل ستایش و تمجید هم حلیم بود و خود را گم نمی کرد. طوفانی که از تمجید به وجود می آید، کمتر از طوفان ناشی از اهانت نیست، بلکه از آن نیز غرق کننده تر است. حلم و ظرفیت نفسانی آقای بهشتی بدین گونه بود. با این خصوصیات اخلاقی، طبیعی است که آدمی می تواند اهانت به خود و انتقادات طرف مقابل را تحمل کند.
 
یکی دیگر از خصوصیات ایشان اتکا به نفس بود. من کمتر کسی را دیده ام که مثل آقای بهشتی به خودش متکی باشد البته این ویژگی را من ناشی از محیط خانوادگی ایشان می دانم، چون محیط خانوادگی ایشان طوری نبود که آقای بهشتی در دوران کودکی احساس ضعف و عجز و خودکم‎بینی کرده باشد. اگر مثلا چنانچه به ایشان می گفتند که شما را برای ریاست کل دنیا در نظر گرفته ایم، هیچ احساس نمی کردند که کوچکتر از این هستند. ممکن بود بگویند وقت ندارم، ولی هیچ وقت احساس ضعف نمی کردند و آماده بودند با هر نوع مشکلی روبه رو شوند و آن را دفع کنند. چنین فردی مسلما می تواند مدیر خوبی باشد.
 
یکی از خصوصیات دیگر آقای بهشتی عقل ایشان بود، یعنی حقیقتا عاقل بودند. هیچ موردی که بتوان به عنوان کم‎هوشی و ساده لوحی تعبیر کرد، در ایشان نبود. آدمی عاقل، متین و منطقی و هوشیار بودند و با مسائل با دقت کامل و ظریف برخورد می کردند. بسیار سریع الانتقال بودند. ویژگی خاص ایشان به‎کارگیری عقل، سرعت و دقت جمع بندی مسائل بود. گاهی دو حرف ضد هم را که مطرح می شد به نوعی جمع بندی می کردند که دو طرف راضی می شدند.
 
آن‎وقت هایی که من دائما با این گونه موارد برخورد داشتم، در شورای انقلاب، در مجلس خبرگان، در جلسات حزب و در همه جلسات دیگر، یک بار به ذهنم رسید که قدرت جمع بندی بین ادله و دلائل مختلف یعنی اجتهاد و این را به آقای بهشتی هم گفتم. در آن موقع من متوجه شدم که آقای بهشتی واقعا یک مجتهد است.
 
مرحوم بهشتی همچنین بسیار محاسبه‎گر بودند، یعنی جریانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمی کردند، البته گاهی اوقات حساب ها درست و گاهی غلط بود. شما ببینید که برخورد ایشان با انحرافات بنی صدر چگونه حساب شده بود. سخنرانی روز تاسوعای ایشان کاملا حساب شده بود. وقتی من این سخنرانی را شنیدم، متوجه شدم که آقای بهشتی هرچه را می توانستند در آن روز بگویند گفته اند و حساب همه جملات و کلمات را داشته اند. همین برخورد حساب شده بود که بنی صدر را سرنگون کرد. بنی صدر یک تبلیغاتچی غربی چیره‎دست بود که به‎جز با مبارزه حساب‎شده، نمی شد او را بیرون انداخت. البته بنی‎صدر را امام با اشاره سرانگشتان بیرون انداختند، ولی این سرانگشتان که به عظمت کوه بود، به این آسانی ها حرکت نمی کرد. مقدماتی می خواست و آن مقدمات همین برخوردهای حساب شده آقای بهشتی بود.
 
آقای بهشتی هیچ وقت خسته نمی شدند. ایشان همیشه مورد مشورت افراد مختلف قرار می گرفتند به علاوه مسئولیت های مختلفی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند.
مسلم است آدمی که مورد اعتماد افراد باشد و مورد مشورت افراد قرار بگیرد و به کارهای جاری هم بپردازد، لازم است که نیروهای فراوانی صرف کند و طبعا خیلی زود خسته می شود، اما شهید بهشتی هیچ وقت خسته نمی شدند. در مدرسه رفاه، در صندوق های قرض الحسنه، دفتر نشر، چاپ کتب مختلف یا با ما همکاری داشتند، با دوستان مؤتلفه همکاری داشتند. امور اقتصادی سازمان های اسلامی و حل و فصل اختلافات و بسیاری از کارهای دیگر از جمله اشتغالات ذهنی و جسمی ایشان بود ولی با وجود این هیچ وقت کسی ندید که آقای بهشتی از خستگی گله کند. به طور کلی آقای بهشتی فردی اعجاب انگیز بودند و توانایی های وافری داشتند.
 
شهید بهشتی مجموعه ای از خصلت های پسندیده و نیک بودند و من شخصا تا به حال فردی مثل آقای بهشتی در گذشته و در حال ندیده ام. شهادت آقای بهشتی واقعا مکمل شخصیت ایشان بود و مرگ طبیعی مسلما برای ایشان ناچیز بود. وقتی آقای بهشتی زنده بودند، از همه توان و ظرفیت خودشان برای اعتلای اسلام استفاده کردند و شهادتشان هم همین گونه و برای اعتلای اسلام موثر بود. البته ما از شهادت ایشان بسیار متاسف شدیم. ایشان را در زمانی که ما بیشترین احتیاج را به وجودشان داشتیم، از ما گرفتند، ولی مرگ حماسی آقای بهشتی مسلما خسرانی برای عالم اسلام نخواهد بود، زیرا گوهر گرانقدر وجود ایشان در راه اسلام خرج شد و هرگز گم و تلف نشد. اگر بالاتر بگوییم شخصیت و حیثیت آقای بهشتی در پیشگاه الهی برای انقلاب ما ذخیره شد و ما می توانیم برای همیشه بگوییم که چنین فردی داشته ایم و انقلاب ما با وجود چنین انسان هایی شکل گرفته است.
 
* س: به عنوان حسن ختام خاطرات خود را که مربوط به بعد از هفتم تیر است بیان کنید. در آن لحظات که شما خودتان ترور شده و مجروح بودید، چه احساس و فکری داشتید.
 
* من اولین چیزی که به یاد دارم این است که در بیمارستان از آقای هاشمی پرسیدم: چطور آقای بهشتی اینجا نیامده؟ آقای هاشمی در جواب گفتند که: ایشان آمدند، ولی شما خواب بودید و رفتند. خیلی دلم می خواست که آقای بهشتی پیش من بودند. خیلی از دوستان به دیدن من آمدند، ولی آقای بهشتی نیامد. من پیش خودم گفتم حتما خیلی کار دارند و نرسیده اند که بیایند، ولی دائم در انتظار بودم که ایشان بیایند. در آن حالت، روزنامه ها و رادیو را در دسترس من قرار نمی دادند، شب اول یا دوم بود و در همان حالی که بین خواب و بیداری بودم، یکی از اطبایی که بالای سرم بود، سرش را نزدیک گوش من آورد و گفت: "من باید یک حقیقتی را برای شما بگویم و آن این است که در دفتر حزب انفجار رخ داده ".
من اصلا حساس نبودم، یعنی در حال نیمه بیهوشی بودم، به همین دلیل نه نگران شدم و نه قضیه به طور کلی برایم قابل درک بود.
 
تا اینکه بعد از مدتی اصرار کردم که روزنامه و رادیو برایم بیاورند. روز هشتم یا نهم مجروح شدن من بود که یک روز عصر آقای هاشمی و حاج احمد آقا پیش من آمدند و در کنار من نشستند و دکتری که معالج من بود وارد اتاق شد و به من گفت: اگر شما اجازه می دهید درخواست شما برای روزنامه و رادیو را به آقایان بگویم. دکتر معالج قضیه درخواست من را به آنها گفت. آقای هاشمی به من گفتند که: چه اصراری برای خواندن روزنامه داری؟ گفتم: من از هیچ جا خبر ندارم و تنها مانده ام. گفتند: حالا خیال می کنی که بیرون خبرهای خوشی هست و تو اینجا ناراحتی. بعد یک مقداری از وقایع سی خرداد و جریانات بعد از آن و کشتارهایی که منافقین به راه انداخته بودند گفتند.
 
آقای هاشمی در میان صحبت هایش گفت: "شما از انفجار حزب مطلع شدید؟ " من یک باره صحبت های آن پزشک به یادم آمد. گفتم: "حزب منفجر شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ " گفتند: "بعضی از دوستان زخمی شدند و بعضی هم به شهادت رسیدند " فورا نگران شدم و پرسیدم: "آقای بهشتی چی؟ " گفتند: "آقای بهشتی هم مجروح شده " با شنیدن این حرف گریه ام گرفت پرسیدم: "جراحتشان در چه حدی است؟ مثل من هستند یا بهتر یا بدتر از من. " می خواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند: "جراحتشان در حدود شماست " من خیلی نگران شدم. بعد از این صحبت ها، آقای هاشمی و حاج احمد آقا خداحافظی کردند و رفتند. وقتی آنها رفتند، من احتمال دادم که آقای هاشمی یک چیزی را از من پنهان کرده است. یکی از اطرافیان را صدا کردم و به اصطلاح یک دستی زدم و راجع به حال آقای بهشتی جویا شدم. او گفت: در همان لحظات اولیه انفجار حزب آقای بهشتی به شهادت رسیده است. با شنیدن این حرف فوق العاده ناراحت شدم. این حادثه برای من خیلی سخت و سنگین بود چون جدای از ارتباطات کاری و سیاسی و علمی که با شهید بهشتی داشتم، یک ارتباط عاطفی نیز بین ما وجود داشت. در حقیقت لطافتی در وجود ایشان بود که همه را جذب می کرد. خشونت، بدی و بدخواهی در وجودشان نبود. کسی را نمی رنجاندند و بسیار مهربان بودند. واقعا آقای بهشتی یک شخصیت کم‎نظیر و یک سرمایه بودند خداوند ان شاء الله از امت اسلام قبول کند این قربانی عزیز را که در راه هدفشان دادند. یقینا حرکت و تداوم انقلاب اسلامی به این خون ها بستگی دارد.
کلمات کلیدی
آدم  |  شخصیت  |  مدرسه  |  فکر  |  مبارزه  |  آلمان  |  شهید بهشتی  |  شخصیت شهید بهشتی  |  شهید بهشتی از منظر  | 
لینک کوتاه :