گوهر ناب  /  داستان ها و حکایات  /  داستان های اهل بیت(ع)

تکمیل شعر دعبل توسط امام رضا علیه السلام

دعبل بن علی خزاعی، شاعر زمان حضرت رضا علیه السلام گفت: وقتی قصیده تائیه ام - که بیت زیر یکی از ابیات آن است - برای حضرت رضا علیه السلام خواندم؛ دعبل گفت: چون این دو بیت را خواندم؛ حضرت رضا علیه السلام بسیار گریست.

منبع : ۵۳ داستان از کرامات حضرت رضا علیه السلام، موسی خسروی تعداد بازدید : 32314     تاریخ درج : 1398/08/07    

دعبل بن علی خزاعی، شاعر زمان حضرت رضا علیه السلام گفت: وقتی قصیده تائیه ام - که بیت زیر یکی از ابیات آن است - برای حضرت رضا علیه السلام خواندم؛

مدارس ایات خلت من تلاوة

و منزل وحی مقفر العراصات

آن خانه ها، جایگاه تدریس آیاتی چند بود که بیت رسالت در آنها تفسیر آیات می فرمودند؛ و اکنون به سبب جور مخالفان، از تلاوت قرآن خالی شده است. زیرا جای تفسیر آن، محل نزول وحی الهی بود و اکنون عرصه های آن عبارت و هدایت خالی و بیابان و ویران شده است.

همین که به ابیات زیر رسیدم؛

خروج امام لا محالة واقع

یقوم علی اسم الله بالبرکات

یمیز فینا کل حق و باطل

و یجزیی علی النعماء و النقمات

ترجمه: آنچه امید می دارم، ظهور امامی است که البته ظهور خواهد کرد و با نام خدا و یاری او و با برکتهای بسیار به امامت قیام خواهد کرد و هر حق و باطلی را تمیز و مردم را به نیک و بد، پاداش و کیفر خواهد داد.

دعبل گفت: چون این دو بیت را خواندم؛ حضرت رضا علیه السلام بسیار گریست. بعدا سر بلند کرد، فرمود:

ای خزاعی! روح القدس، این دو بیت را به زبان تو انداخته است؛ آیا می دانی آن امام کیست؟ گفتم: نه. مولای من! جز اینکه شنیده ام امامی از خاندان شما خروج خواهد کرد و دنیا را از فساد، پاک و پر از عدل و داد خواهد نمود. فرمود:

الامام بعدی محمد ابنی و بعد محمد ابنه علی و بعد علی ابنه الحسن و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظری فی غیبته.

بعد از من پسرم، محمد، امام است و بعد از او پسرش، علی، و پس از علی پسرش، امام حسن عسگری علیه السلام و بعد از او پسرش، حجت منتظر علیه السلام که ظهورش حتمی و قطعی.

گر چه بیش از یک روز از دنیا باقی نمانده باشد؛ خداوند، همان یک روز را آن قدر، طولانی خواهد کرد تا آن امام ظهور و دنیا را پر از عدل و داد کند. با اینکه پر از ظلم و جور شده باشد.

و اما متی؟ ولی چه وقت ظهور خواهد کرد؟ تعیین وقت آن، اکنون ممکن نیست.

پدرم از آباء گرامی خود، از علی علیه السلام نقل می کند.

که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله پرسیدند: چه وقت قائم، از فرزندان شما، ظهور خواهد کرد؟ فرمود: مثل او مثل روز قیامت است که فقط خدای تعالی وقت آن را می داند، ناگهان، برای شما آشکار خواهد شد.

بنابر روایتی که در عیون اخبار الرضا نقل می شود.[1] وقتی که دعبل بیت زیرا را خواند:

اءری فیئهم فی غیر هم متقسما

و ایدیهم من فیئهم صفرات

می بینم که حقوق ایشان از خمس و غنایم و آنفال [2]و غیر آن که مال امام و خویشان اوست؛ در میان دیگران قسمت می شود و دستهای ایشان از حق خودشان خالی است. باز آن حضرت گریست ( گریستن آن حضرت، برای گمراهی خلق و تعطیل احکام الهی و پریشانی سادات بود؛ نه از برای دنیا؛ زیرا که همه دنیا نزد ایشان، به قدر پر پشه ای اعتبار نداشت.

احتمالا این بیت اشاره به عصر روز عاشورا است که اموال اهل بیت رسالت را می دزدیدند و غارت می کردند و دست آنها را از باز پس گیری اموال و وسائلشان کوتاه بود.

امام فرمود: ای خزاعی! راست گفتی. زمانی که دعبل بیت زیر را خواند:

اذا وترو امدوا الی واتریهم

اءکفا عن الاوتار منقبضات

زمانی که به خاندان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ظلم شود یا از آنان شهید گردند و یا حقی از آنان بربایند، ایشان دیگر بر گرفتن خونبها و دیه قادر نیستند؛ بلکه دستهای نحیف و لاغر خود را با ناتوانی به سوی رباینده حق و کشنده خود دراز می کنند و نمی توانند از آنان انتقام بگیرند.

امام علیه السلام از روی ناراحتی دست های مبارک خود را گردانید ( بر هم فشرد) و فرمود: بلی. والله دست های ما از گرفتن عوض جنایت هایی که بر ما شده و می شود کوتاه است.

زمانی که دعبل به بیت زیر رسید:

و قبر ببغداد لنفس زکیة

تضمنها الرحمن فی الغرفات

در بغداد قبر رادمرد و نفس پاکیزه ای است که خداوند آن را در غرفه های بهشت با رحمت خود جای داده است.

( اشاره به قبر موسی بن جعفر علیه السلام است. )

آن حضرت فرمود: ای دعبل! می خواهی بعد از این بیت، دو بیت دیگر به پیوندم تا قصیده ات کامل شود؟

عرض کرد: بلی. یا بن رسول الله علیه السلام فرمود:

و قبر بطوس یالها من مصیبة

الحت علی الاحشاء بالزفرات

الی الحشر حتی یبعث الله قائما

یفرج عنا الغم و الکربات

و قبری در توس خواهد بود که چه مصیبتها بر آن وارد می شود.

که پیوسته آتش حسرت در درون می افروزد، آتشی که تا روز حشر شعله می کشد؛ تا خداوند روزی؛ قائم آل محمد علیه السلام را برانگیزد که غبار غم و اندوه را از دل ما و دوستدارانش، بزداید. اللهم عجل فرجه الشریف.

دعبل گفت: آقا! آنجا قبر کیست؟

قال علیه السلام: قبری و لا تنقضی الایام و اللیالی حتی یصیر طوس مختلف شیعتی و زواری الافمن زارنی فی غربتی بطوس کان معی فی درجتی یوم القیامة مغفورا له.

فرمود: قبر من است و روزها و شبها به پایان نخواهد آمد؛ مگر آنکه شهر توس محل رفت و آمد پیروان و زائران من گردد. به درستی که هر که در شهر توس و غربت من مرا زیارت کند، روز قیامت با من در درجه من باشد و گناهانش آمرزیده شود.

آن گاه علی بن موسی الرضا علیه السلام - از جای خود حرکت کرد و به دعبل فرمود: همینجا باش! داخل اندرون شد؛ پس از ساعتی، غلامی صد دینار مسکوک به نام خود حضرت، برایش آورد و گفت:

آقا می فرمایند: برای مخارجت نگه دار. دعبل گفت:

به خدا قسم! این قصیده را به طمع صله گرفتن نسروده ام؛ کیسه را بازگردانید و در خواست کرد تا در صورت امکان، آن حضرت یکی از جامه های خود را برای تبرک جستن به او مرحمت فرمایند.

امام علیه السلام - کیسه پول را با یک جبه خز، برای او فرستاد و فرمود: به این پول نیاز خواهی داشت؛ دیگر بر مگردان.

دعبل کیسه و جبه را گرفت و همراه قافله ای از مرو خارج شد همینکه چند منزل راه پیمودند، راهزنان سر راه بر آنان گرفتند و تمام اموال آنها را گرفته و شانه هایشان را هم بستند.

زمانی که اموال را تقسیم می کردند، یکی از راهزنان بیت زیر از قصیده دعبل را به عنوان مثال با خود می خواند.

اءری فیئهم فی غیر هم متقسما                 و ایدیهم من فیئهم صفرات

می بینم حقوق ایشان از خمس و غنایم و غیر آن، که مال امام و خویشان و نزدیکان اوست، در میان غیر ایشان قسمت می شود و دستهای ایشان از حقشان خالی است. دعبل شنید و پرسید؛ ای شعر از کیست؟

گفتند؛ متعلق به مردی از قبیله خزاعة است که او را دعبل بن علی می نامند. می خواند؛ از دوستان و محبان اهلبیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود.

یکی از راهزنان، حضور دعبل را در میان کاروانیان، به رئیس خود خبر داد. رئیس، خود، نزد دعبل آمد و گفت: دعبل، تویی؟ گفت: آری. رئیس گفت: قصیده ات را بخوان.

پس از خواندن آن، دستور داد، شانه هایش را باز کردند سپس دستور داد شانه های تمام اهل قافله را بگشایند و هر چه از آنها گرفته بودند به برکت وجود و حضور دعبل به آنان بازگردانند.

دعبل به قم رفت؛ اهل قم از او خواستند تا قصیده اش را برای آنان بخواند. دعبل گفت: همه در مسجد جامع، جمع شوید تا برای شما بخوانم.

پس از اجتماع مردم، قصیده اش را خواند؛ و مردم هدایای بسیاری به او دادند. ضمنا زمانی که جریانی جبه آن حضرت را شنیدند از او در خواست کردند تا آن جبه را به هزار دینار سرخ به آنان بفروشد، نپذیرفت.

گفتند: مقداری از آن به هزار دینار بفروش باز قبول نکرد. و از قم خارج شد.

همین که از شهر دور شدند، چند تن از جوانان عرب سر راه بر او گرفتند و جبه را به زور از دستش بیرون آوردند.

دعبل به قم بازگشت؛ و در خواست تا آن جبه را به او باز گردانند؛ گفتند محال است که جبه را باز گردانیم؛ ولی می توانی هزار دینار از ما بگیری.

دعبل نپذیرفت، در خواست کرد، مقداری از آن جبه را به او باز گردانند آنان پذیرفتند و مقداری از آن جبه و بقیه پولش را به او دادند.

وقتی که دعبل به وطن خود بازگشت دید که دزدان خانه اش را خالی کرده اند؛ ناچار دینارهای مسکوک به نام حضرت رضا علیه السلام را به دوستان آن امام به عنوان تبرک فروخت و در مقابل هر دینار، صد درهم گرفت و دارای ده هزار درهم شد؛ آن گاه سخن امام علیه السلام به یادش آمد که فرموده بود: به این دینارها نیاز خواهی داشت.

دخترش - که خیلی به آن علاقه داشت - به چشم درد عجیبی مبتلا شد؛ او را نزد چند طبیب برد و همه پس از معاینه گفتند: چشم راستش قابل علاج نیست و از بینایی افتاده؛ ولی درباره چشم چپش می کوشیم و امیدواریم؛ بر اثر معالجه بهبود یابد.

دعبل از این جریان ناراحت بود و پیوسته بر ابتلای فرزندش به چشم درد، اشک می ریخت؛ ناگهان، به خاطر آورد که مقداری از جبه را بر روی چشمان دخترش بست.

بامدادان که دخترک از خواب بیدار شد و بقیه جبه را از روی چشمانش باز کرد، چشمان دخترش را به برکت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام سالم و بهتر از اول دید.[3]

پی نوشت ها:

[1] عیون اخبار الرضا، ج 2، ص ‍ 632.

[2] غنائم .

[3] بحار، ج 49، ص 246، بقیه اشعار دعبل که در آنجا نقل شده بیش از هفتاد بیت است .

کلمات کلیدی
امام رضا علیه السلام  |  اهل بیت (ع)  |  شعر دعبل  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : ناشناس تاریخ : 1402/10/15

سلام هیچی نمی فهم گجاست 😥