گوهر ناب  /  اشعار آیینی  /  حضرت خدیجه(س)

مجموعه اشعار وفات حضرت خدیجه(س)

اُمّ المؤمنین، حضرت خدیجه کبری(س) دختر خویلد بن اسدبن عبدالعزی نخستین همسر رسول خدا(ص)، از زنان شریف، اصیل و نامدار عرب و اسلام می باشد. وی با این که در عصر جاهلیت، در مکه معظمه دیده به جهان گشود و در آن شهر قبیله گرا و طایفه مدار رشد و کمال یافت، در عفت، نجابت، طهارت، سخاوت، حسن معاشرت، صمیمیت، صداقت، مهر و وفا با همسر، کم نظیر بود و وی را در آن عصر، طاهره و سیده نساء قریش می خواندند و در اسلام یکی از چهار بانویی که بر تمام بانوان بهشت فضیلت و برتری دارند، شناخته شد و جز دختر ارجمندش حضرت فاطمه زهرا(س)، هیچ بانویی این مقام و فضیلت را نیافت. در اینجا گزیده ای از اشعار در سوگ وفات حضرت خدیجه کبری(س) از نظر می گذرد.

تعداد بازدید : 9584     تاریخ درج : 1401/01/22    

ماه آسمان نبوت

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

حالی غریب داری و در فکر رفتنی
دردی به سینه داری و حرفی نمی زنی

با دانه های اشک تو افطار می کنم
همسایه را زِ داغ تو بیدار می کنم

همسایه ها برای تو پرپر نمی زنند
داری تو می روی و به تو سر نمی زنند

مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
که قد خمیده می روی از پیش دخترت

مادر! پدر غروب تو را گریه می کند
او خاطرات خوب تو را گریه می کند

حالا که پر کشیدن تو گشته باورم
آیا کفن برای تو مانده ست مادرم؟

هی تشنه می شوی و مرا می زنی صدا
داری سلام می دهی امشب به کربلا

گریه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
مادر وضو گرفت و دوباره به خواب رفت

مادر! پدر تشهد خود را تمام کرد
و جبرئیل آمد و بر تو سلام کرد

چشم و چراغ خانه  خورشید، الامان
ای ماهِ آسمانِ نبوت نرو، بمان

رحمان نوازنی

خزان عمر

آن روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو

تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه  پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی مادری فاطمه، تنهایی احمد

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه

بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی تو شده از هر مژه اش سیل روانه

بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی مادری فاطمه زود است

حاج غلامرضا سازگار

عروج همسر پیامبر

وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
سلام بر تو و آباء پاک و اولادت

به شأن تو که بود رتبه  خدادادت
همین بس است که مولا علی ست دامادت

امین وحی، سلامت به احمد آورده
که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟

به آن خدا که جهان وجود را آراست
به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست

به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست

چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خود گذشته و پرواز می کند میثم

حاج غلامرضا سازگار

خدمتگذار بزم عزای خدیجه ام

لطف خداست، اینکه گدای خدیجه ام
محتاج بی نوای عطای خدیجه ام

با یک نگاهِ فاطمه شد بخت من بلند
خدمتگذار بزم عزای خدیجه ام

چشمم اگرچه تار، ولی گریه می کند
یعنی تمام عمر، برای خدیجه ام

فرقی نمی کند چه حسین و چه زینبش
بی تابِ گریه بر نوه های خدیجه ام

ای چشم خشک، آبرویم را نمیخری؟
یک امشبی ببار، فدای خدیجه ام

از آن شبی که سینه ام از آه پر شده
مدحت سرای، درد و بلای خدیجه ام

پستم اگر چه، آمده ام محترم شوم
آری، گدای دورِ سرای خدیجه ام

رضا باقریان

مثل پروانه فقط می گشت دورِ مصطفا

بانویی که جانِ خود را نذرِ ایمان کرد و رفت
زندگی اش را تماماً وقفِ قرآن کرد و رفت

همسر ختم رسولانِ الهی با وفاست
با دلی افروخته ترکِ سر و جان کرد و رفت

شد سپر مانند حیدر بر بزرگِ مسلمین
آخرش بر پایِ او اهداءِ باران کرد و رفت

مال و اموالش نثارِ دولت اسلام بود
در نهایت با غریبی رو به جانان کرد و رفت

مثل پروانه فقط می گشت دورِ مصطفا
در طوافِ عاشقی ترسیمِ پیمان کرد و رفت

یک تنه پشتِ رسول اللّه بود و با علی
دشمنان نور حق راهی زندان کرد و رفت

آنقدر اخلاص را سرلوحه کارش نمود
مخلصانه جان فدایِ بابُ الحسان کرد و رفت

در مقابل حق برایش حضرت صدیقّه داد
ناز این دختر کشید و دل پریشان کرد و رفت

رزم و آموخت بر زهرایِ خود با اقتدار
بعد از آن آسوده خاطر رو به یزدان کرد و رفت

 محسن راحت حق

بانوی با کرامت

هنوز چهره مکه غبار ماتم داشت
هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت

دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود
به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت

سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود
سی که حسن کمال چهار مریم داشت

چه بانویی که خدایش سلام می فرمود
که نامه عملش مُهر مِهر خاتم داشت

یگانه بانوی مردی که از عدالت خود
تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت

سخای حاتم طایی کجا و این سفره
که درب خانه جودش هزار حاتم داشت

برای حضرت ام الائمه این یک بس
که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت

خدیجه مادر ما اولین مسلمانی است
که با ولای علی عهد خویش محکم داشت

در آخرین نفسش با اشاره می فرمود
همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت

فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب
به روی گونه چو گلبرگ یاس شبنم داشت

به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند
به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت

کسی به صورت او لطمه بعد من نزند
شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت

پس از وصیت ام الائمه پیغمبر
خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت

در آن دمی که کفن از بهشت آوردند
هوای رحلت او روضه محرم داشت

محمود زولیده

بمان و فاطمه را خود عروس کن آری

بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
برای بی کسی فاطمه بمان بانو

به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مساز اشک یتیمانه را روا بانو

بمان و فاطمه را خود عروس کن آری
که دختران همه محتاج مادران بانو

برای غربت من جان به لب شدی اما
بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو

به باغ یاس تو سیلی زنند باور کن
بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو

میان این در و دیوار فضه می طلبد
مرو که مشکل او را کنی نهان بانو

بمان برای همیشه، همیشه یارم باش
مرا هنوز غریب وطن بدان بانو

نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری
عبای ختم رسل بر تو ارمغان بانو

مادر دل سوخته

خسته شده خمیده شده خون جگر شده
لاغر شده شکسته شده محتضر شده

زهرا برای مادر خود گریه می کند
مادر برای دختر خود دیده تر شده

او پا به پای همسر خود سنگ خورده است
زخم زبان شنیده و بشکسته تر شده

قسمت نشد عروسی او را به پا کند
با حسرت عروسی او همسفر شده

زهرای خویش را که بر ما سپرد گفت
دلواپس هجوم دری شعله ور شده

وقتی کفن نبود و عبا خواست گریه کرد
وقتی کفن رسید غمش بیشتر شده

او دوختن به دختر خود یاد می دهد
گویا ز غارت نوه اش با خبر شده

زهرا نبی خدیجه همه گریه می کنند
این یک کفن برای همه درد سر شده

غم بی مادری

چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت
این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت

زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید
بی تو دل شکسته من هم نوا نداشت

خاک عزا به روی سرم ریختم ولی
خون گریه های دخترکت هم صدا نداشت

رفتی و در مزار تو دیدم که پیکرت
بر پای تا سرش کفنی جز عبا نداشت

بابا گرفته روضه و من گریه می کنم
در خانه ای که بعد نگاهت صفا نداشت

می گوید از من و تو و از پاره تنم
از تشنه ای که روی لبش جز دعا نداشت

شد رسم بعد تو که عبا را کفن کنند
اما برای قامت او کربلا نداشت

از بس که تیغ و نیزه تنش را گشوده است
گودال قتلگاه به جز بوریا نداشت

حسن لطفی

همسری ایثارگر

دنیا اگر چه مثل پیمبر نداشته
قطعاً نبی مثال تو همسر نداشته

دادی تمام ثروت خود را به راه دین
دین خدا شبیه تو یاور نداشته

وقتی وجود پاک تو شد مهد فاطمه
یعنی کسی شبیه تو مادر نداشته

بی بی خوشا به حال تو، چون هیچ مادری
داماد، مثل ساقی کوثر نداشته

چشمش همیشه دوخته بر دست ها بُود
هر کس ز خاک خانه  تو بر نداشته

سلطانی اش ز خادم دربار کمتر است
آن کس که منصب خود از این در نداشته

جن و ملک به خاک درت غبطه می خورند
بر ذکر و سجده  سحرت غبطه می خورند

تو در میان خیل زنان بهترین شدی
ام الائمه، لایق صد آفرین شدی

تو در گذشت عمر خودت با رسول ما
بالاتر از همه، به خدا یار دین شدی

بسیار با دعای تو مؤمن شدند و بعد
تو مادرانه مادر این مؤمنین شدی

حُسن جهان به بودن عرش برین اوست
بی بی تویی که زینت عرش برین شدی

از جان و مال و هستی و عمرت گذشتی و
با حضرت رسول امین همنشین شدی

بی بی چه شد که خسته شدی از زنان شهر
بی بی چه شد که با غم و غصه عجین شدی

بی بی چه شد که درد و اَلَم کم نداشتی
هنگام مرگ خود کفنی هم نداشتی

بی شک پس از تو همسر تو بی سپر شد و
بار رسالتش به یقین بیشتر شد و

در بین دشمنان به ظاهر رفیق خود
با غصه های امت خود خونجگر شد و

با رفتنش شکست دل و شعله  فراق
در بین قلب فاطمه ات شعله ور شد و

این شعله ها به خانه حیدر نفوذ کرد
تا فاطمه شهیده دیوار و در شد و

فریاد زد که فضه بیا محسنم، ولی
با ضرب کینه دختر تو بی پسر شد و

افتاد کنج بستر و هی ناله کرد و بعد
مانند یک کبوتر بی بال و پرشد و

با دیدنش علی چقدر سر به زیر شد
لحظه به لحظه زینب دلخسته پیر شد

مهدی نظری

ای تو بانوی اول اسلام
گردنم هست بر تو حق سلام

مادر فاطمه تویی بانو
بعدزهرا تویی تو حسن ختام

تو به دین نبی شرف دادی
بچه هایت همه شدند امام

فاتح خیبرست دامادت
بر همه مومنین تویی چون مام

تو بزرگ تمام زنهایی
در زمین و زمان تویی خوشنام

تو خودت حبل محکم دینی
همسر خاتم النبینی

آتش غربتت شرر دارد
عالم از غصه ات خبر دارد

قصد پرواز کرده ای بانو
دخترت چشمهای تر دارد

بهر زهرا مرو تو از دنیا
رفتنت زین سرا ضرر دارد

تکیه گاه محمدی بانو
طائر عشق بال و پر دارد

درد در سینه ات چرا گم شد
غم مخور نخله ات ثمر دارد

کار دختر ز بعد تو زاریست
اشک چشمان فاطمه جاریست

غم بی مادری رسیده مرا
دست غم، قدکمان کشیده مرا

ضعف بر جسم مادرم افتاد
آنچنان، گوئیا خمیده مرا

سر مادر به دامن بابا
تشنه بود و ولی ندیده مرا

من نمی دانم از چه می گرید
از پدر گوئیا شنیده، مرا

غربت کوچه و غم سیلی
یا که تشیع در سپیده مرا

پلکهایش به روی هم افتاد
من بمیرم که مادرم جان داد

آه حرف عطش دلم سوزاند
اثر تشنگی به لبها ماند

زمزمه زیر لب کنم هر شب
مرثیه از عطش برایم خواند

التماس رباب و اهل حرم
پای سقا به سوی خیمه کشاند

اذن رفتن گرفته از مولا
اسب را سوی علقمه می راند

یاد لبهای خشک شش ماهه
سینه ی مشک بر شریعه رساند

در رجز بود گفتگویش ریخت
پاره شدمشک، آبرویش ریخت

بر سرم شور کربلا دارم
هوس دیدن خدا دارم

من ز مشهد روم به کرببلا
کربلایم من از رضا دارم

روضه خواندم روضه گودال
شکوه از شمر بی حیا دارم

گریه کردم، نفس شمرده زدم
داغ سرها به نیزه ها دارم

حس نمودم که بعد هر روضه
جای در عرش کبریا دارم

سائلم، سائلِ شه کرمم
من همیشه مدافع حرمم

مرتضی محمودپور

مادر زهرای اطهر یار پیغمبر مرو
ای پر و بال محمد می روی بی پر مرو

فاطمه در کودکی فریاد زد مادر مرو
جان بابای غریبم از بر دختر مرو

مونس دختر بود مادر، تمام هست من
من زمین خوردم، زجا برخیز بستان دست من

من فدای غیرت مردانه ات لختی درنگ
از چه می سوزد پر پروانه ات لختی درنگ

گشته قلب کوچک من خانه ات لختی درنگ
هر دو عالم می شود غمخانه ات لختی درنگ

وقت رفتن نیست ای پشت و پناه مصطفی
خاطراتت مانده حتی در دل غار حرا

هستیت تا ریختی در پای ختم المرسلین
گشت خاک مقدم تو زینت عرش برین

افتخار مریم اینکه با تو گشته همنشین
گفته ی قرآن بود، تنها تو ام المومنین

از چه رو عزم سفر کردی، کمی آهسته تر
می روی مادر برو، اما مرا همره ببر

خیز از جا غصه ها را با دو دستت خاک کن
با مناجاتت دوباره شعب را افلاک کن

سینه ی سینایت را بهر احمد چاک کن
خیز از جا اشکهای مصطفی را پاک کن

ای تو یار و یاور احمد ز پیش ما مرو
می روی از پیش من، ای هستیم تنها مرو

شد عبا بهرت کفن اما حسینت بی کفن
بوریا آورده اند، نور دو عینت بی کفن

روی خاک افتاده شاه عالمینت بی کفن
یادگار فاتح بدر و حنینت بی کفن

گریه ها بر شاه بی غسل و کفن کار من است
تا به محشر خونفشان چشمان خونبار من است

مرتضی محمودپور

شمعِ سحر

می سوزم و چو شمعِ سحر آب می شوم
از غصّه فراقِ تو بی تاب می شوم

دارم کنارِ بسترِ تو گریه می کنم
در لحظه های آخرِ تو گریه می کنم

اکنون که زخمِ رفتنِ تو بر جگر نشست
این کوهِ درد بر سرِ دوشِ پدر نشست

با دخترت در این دمِ آخر سخن بگو
مادر بیا و حرف دلت را به من بگو

بابای من زِ هجر تو دلگیر می شود
قلبِ جوان او زِ غمت پیر می شود

مادر بیا به خاطرِ زهرا بمان مرو
حتّی گرفته است دلِ آسمان مرو

مادر بمان زِ بیت نبوّت صفا مَبَر
آرامش و قرار دل مصطفی مَبَر

مادر بمان و از دلِ این خانه پا مَکِش
بر صورتِ شکسته خود این عبا مَکِش

داری تو عزمِ رفتن از این خانه می کُنی
سقفِ دلِ مرا زِ چه ویرانه می کُنی؟

من التماس می کنم ای مادرِ عزیز
امشب بیا و خاکِ عزا بر سَرَم مریز

این زندگی بدونِ تو دشوار می شود
یاسِ تو بی تو طُعمه صَد خار می شود

تو می روی و فاطمه ات می شود یتیم
گردد دچارِ رنج و مصیباتِ بَس عظیم

تو می روی و فاطمه آزار می کِشد
آزارها از آن دَر و دیوار می کِشد

تو می روی و شُعله کِشَد دست بر رُخَم
روزی به تازیانه دَهَد خَلق پاسُخَم

تو می روی و داغ به سینه نشستنی ست
روزی رِسَد که پهلوی زَهرا شکستنی ست

رضا رسول زاده

سلام ای مادر اسلام

دلم می خواست امشب اشک چشمم را خبر می کرد
دلم می خواست دستم خاک عالم را به سر می کرد

دلم می خواست امشب پایم از ماندن حذر می کرد
به قبرستان دلگیر ابوطالب سفر می کرد

دلم می خواست خیس از گریه های ابرها باشم
دلم می خواست امشب زائر آن قبرها باشم

بهشتی باز هم از جنس خاکی نازنین آنجاست
مزار پاره های قلب ختم المرسلین آنجاست

یقینا قطعه ای از جنت حق در زمین آنجاست
چرا که مرقد خاکی ام البنین آنجاست

شدم سرمست از شهدی که شیرین کرد کامم را
به بانویم خدیجه عرض کردم تا سلامم را

سلام ای مادر اسلام ای خانوم ای بانو
سلام ای بیقرارت چارده معصوم ای بانو

سلام ای سنگ خارا در کفت چون موم ای بانو
سلام ای مظهر یا حی و یا قیوم ای بانو

تو حی و زنده خواهی ماند تا وقتی که دین زنده است
تو قیومی و با تو پرچم اسلام پاینده است

 محمد بیابانی

پیک اجل

بر خدیجه همسر پیغمبرِ رحمت درود
آنکه ثروت را فدای دین و ایمانش نمود

در عوض سرمایه اش با اذن رب شد دختری
که به درگاهش گذارد ماسوا سر بر سجود

دختری که احترامش بر همه واجب شده
ذالجلال آورده از بهرش عدم را بر وجود

دختری مانند زهرا مظهر پروردگار
چون خودِ ختم رسل آگاه از غیب و شهود

دختر والا مقامی که از او رخصت گرفت
پشت دربِ خانه اش پیک اجل وقت ورود

سهم دارد از فیوضاتِ هر  آنچه مصطفا
با خدای خویش در غار حرا گفت و شنود

در مقام زهد و تقوی از همه پیشی گرفت
از میانِ همسرانش هم نبی او را ستود

شد مثال همسرش در خانه وحیِ الاه
آیت عظمای سبحان بهر هر گبر و جهود

کرده بود از مال دنیا بی نیازش حق ولی
ذره ای در قید و بندِ منصب و مسند نبود

بار سنگینِ حمایت را به دوشش می کشید
تا کند احمد به راه حق بشر را رهنمود

بیعتش را با نبی نشکست حتی آن زمان
که رسالت در حصارِ جاهلیت مانده بود

از لسانش هم برای نشر دین مایه گذاشت
شعر نابش را فقط در مدح پیغمبر سرود

هر چقدر از مال دنیا شد نسیبش بیشتر
بیشتر در راه دین شد طالبِ احسان و جود

او که از بهر خدا این گونه از دنیا گذشت
رب عالم هم برای او در رحمت گشود

چون به پایان عمر این بانوی وارسته رسید
جبرئیل از عرش نزد مصطفا آمد فرود

بعد تکریمِ پیمبر گفت که آورده ام
بهرِ مرحومه کفن از درگه حیِ ودود

بر نبی آمد کفن گر در عزای همسرش
از حسینِ او عدو پیراهنش را هم ربود

 حسنعلی بالایی

مونس قلب نبی، همسر خیر البشر

ای تو بانو که در آغاز مسلمان شده ای
همدم ختم رسل زینت زن ها شده ای

بین زنهای عرب برتری و فاضله ای
که ز آنها تو فقط همسر طاها شده ای

چه قیاس غلطی و چه گزافه سخنی
بلکه بالا تر از آسیه و حوّا شده ای

چقدر از تو سخن گفتن ما سخت شدست
مَثَل ظرفیت کوزه و دریا شده ای

تو همانی که نبی را به حَرا بدرقه ای
مَحرم رازی و هم صحبت مولا شده ای

ثروتت داد به اسلام نبی آب بقا
همچو تیغ دو سر حیدر غرّا شده ای

مونس قلب نبی، همسر خیر البشری
که در ایثار و سخا ورد زبان ها شده ای

مومنین را به جهان مادری و طاهره ای
خار چشم همه تنگ نظر ها شده ای

در مقام تو همین نکته بس و حرف تمام
مادر فاطمه ام ابیها شده ای

رفتی و خنده به لب های نبی گشت حرام
رفتی و حزن و غم حضرت زهرا شده ای

ما شنیدیم کفن بهر تو آمد ز بهشت
تو خودت گریه کن ظهر بلا ها شده ای

کربلا ظهر دهم چاره گر هر دو سرا
گشت بیچاره یک پیکر اربا شده ای

 سید مهدی جلالی

خدیجه است که امشب به بستر است

آنان که التفات به دنیا نکرده اند
با نفس خویش ثانیه ای تا نکرده اند

خود بوده اند از اول و خود نیز مرده اند
در کفش های هیچ کسی پا نکرده اند

با زور غمزه و رخ زیبا و با دروغ
خود را درون قلب کسی جا نکرده اند

در آینه اگر به رخ خویش زل زدند
غیر از خدای خویش تماشا نکرده اند

چون چشم وا نکرده و خود را ندیده اند
با چشم بسته هم به حقیقت رسیده اند

اما من و تو بس که در اندیشه خودیم
با دست خویش در صدد ریشه خودیم

آه ای خدا مدد به شما مبتلا شوم
با راه های آدمیت آشنا شوم

گر با شکست خویش به محبوب می رسیم
کاری بکن که پیش همه برملا شوم

از لحظه های بی هدف زندگی من
من را بگیر تا که کمی با خدا شوم

ده شب گذشت و فاصله فرقی نکرده است
حتی مسیر قافله فرقی نکرده است

یک ماه پیش بی تو و امروز بی خدا
پایان این معامله فرقی نکرده است

این شهر قبل زلزله این شانه نحیف
با شهر بعد زلزله فرقی نکرده است

ده شب گذشت تا که به تو نزدیک تر شوم
نه اینکه با حضور تو تاریک تر شوم

وقتش رسیده است مرا هم جدا کنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آنان که تا همیشه نظر کرده تواند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند

آنان که در مسیر تو از خود گذشته اند
از مال خویش و هر چه که می شد گذشته اند

اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت

آن بانوی عزیز که عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است

یک سوره بیش نیست به قرآن سینه اش
آن سوره با سه آیه کوتاه، کوثر است

دنیا بدون فاطمه معنا نمی دهد
بی کوثر این مسیر به ولله ابتر است

نابرده رنج گنج میسر نمی شود
رنج خدیجه حاصلش این ماه دختر است

هم پیرو پیمبر و هم شیعه علی ست
سلمان و حمزه، یاسر و عمار، ابوذر است

ثابت شده به کل جهان موقع نیاز
مثل علی، خدیجه خودش چند لشگر است

سرمایه محبت زهراست دین او
دینش به این دلیل از اسلام بهتر است

با غصه های شعب ابیطالب آمده
این دور جام فکر کنم دور آخر است

بی وقت می رود به سر ماذنه بلال
توی گلوی ماذنه الله و اکبر است

تا دخترش بزرگ شود مثل مادری
عمری به جای فاطمه حامی حیدر است

بانو چه می کشید ز غم های دخترش
آنجا که حد فاصل دیوار تا در است

بیچاره فاطمه به که گوید ز غصه اش
سنگ صبور دختر غمدیده مادر است

رنگ رخ خدیجه به بستر پریده است
امشب مسیر روضه به کوچه رسیده است

 مهدی رحیمی زمستان

گل پیغمبر

دخترم مادرت سفارش کرد
که عبایم شود کفن به تنش

هم عبا را بر او بپوشانم
هم کفن از بهشت بر بدنش

اینکه گریه ندارد ای گل من
حال گویم ز غصه و محنش

او خودش گریه کرد بهر حسین
که شود گرد و خاک ها کفنش

گریه کن بر حسین وقتی که
میشود پاره پاره پیرهنش

خنجری با گلو شود درگیر
می کشد طول دست و پا زدنش

 محمود اسدی

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود

می سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

دستم شبیه دست تو تبدار می شود
دیوار غصه بر سرم آوار می شود

رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر سرت

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود

فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیت ترک جهان نکن

مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شیشه  قلب مرا شکست

«امن یجیب» خواندن من بی نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی خدیجه ماند

وحید قاسمی

امروز محمّد در غمش فردا نخواهد شد

بدون عشق، بیتی در خورِ املا نخواهد شد
که بی اذن قلم شاعر! غزل انشا نخواهد شد

شروع مستی از آنجاست که میخانه برپا شد
از آنجایی که جمع می کشان، منها نخواهد شد

می آماده است در ساغر، اَدر کاساً بخوان ای شیخ!
که تا ساقی نفرماید و ناول ها نخواهد شد

غزل در وصفِ کوثر آفرین بانوی اسلام است
که جز در مدح او گفتن، زبان گویا نخواهد شد

بر آدم همسری آمد، بر احمد نیز همتایی
چه همتایی! که قدر شوکتش حوّا نخواهد شد

یکی مَرد و یکی زن، هر دو، اما یار یکدیگر
که دریا، رو به رو جز با خودِ دریا نخواهد شد

چُنان از عشق -می دانم- به هم وابسته اند اینها
که امروز محمّد در غمش فردا نخواهد شد

چه بیهوده است بی نامش کلامی بر زبان راندن
از اسلامی که بی ایثار او احیا نخواهد شد

خدیجه، یک زن است، اما به مردان آبرو داده است
که تا او هست در میدان نبی تنها نخواهد شد

مپندار از عُروجش مصطفی تنها بماند، نه!
که ذکر لا اله ای دوست! بی الّا نخواهد شد

اگرچه راویان گفتند زن هایی پیمبر داشت
زنی غیر از خدیجه مادر زهرا نخواهد شد

از او که مادر زهراست، زهرا دختری آورد
که زن در نسل او جز زینب کبری نخواهد شد

نه، چون مریم، نه، چون حوّا، نه، چون هاجر، به جز زهرا
چه می جویی؟! که در زنها، چون او پیدا نخواهد شد

امیرالمومنین یک مَرد و امّ المومنین یک زن
که غیر از این اگر باشد لقب معنا نخواهد شد

محسن ناصحی

روز عزای خدیجه

ما تا خُدا خُداست فدایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم

شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم
بعد از هزار سال گدایِ خدیجه ایم

وقتی عِناد وَرزیِ دشمن مُبرهن است
مارا هدف مشخّص و تکلیف، روشن است

تا حفظ اعتقاد کنم، شعر، جوشن است
مِهرش نتیجه ی دهه ی اوّل من است

ما یک دهه تمام برای خدیجه ایم)
در آسمان حائر او گریه می کنیم

با گریه های زائر او گریه می کنیم
در بیت های شاعر او گریه می کنیم

ده شب فقط به خاطر او گریه می کنیم
ما پیشواز روز عزای خدیجه ایم

هرگز نبین که اهل ریا، پا پی چه اَند
دنبال خط و ربط چه کس یا پی چه اَند

امروز در هوای چه، فردا پی چه اند
اصلاً به ما چه مردم دنیا پیِ چه اَند؟

ما ها که در پی نوه های خدیجه ایم
جُز او کسی که بانوی دار الرّسول نیست

غیر از خدیجه هیچ کس أمّ بتول نیست
نورش ستاره ای ست که اهل اُفول نیست

بی مهر او عبادت عالم قبول نیست
ما با خدیجه، عبد خدای خدیجه ایم

خاک رهش نباشم اگر، خاک بر سرم
با آن کسی که نیست فقیرش نمی پرم

من خار چشم دشمن زهرا و حیدرم
مهر خدیجه را به سر شانه می برم

فقدان تو

به خدا بعد عروج تو پرم مى سوزد
مادر من، تو نباشى، جگرم مى سوزد

امنیت داشتن ما همه از یمن تو بود
خانه با رفتن تو در نظرم می سوزد

چه کنم با غم فقدان تو که می دانم
بی تو قلب من و قلب پدرم می سوزد

خواستی تاکه عبایش کفنت باشد و آه
این خبر را به پیمبر ببرم می سوزد

همه دارایی تو خرج در اسلام شده
پای بخشندگی ات دست کرم می سوزد

میروی نیستی آن روز ببینی که چطور
سرم آن لحظه که در پشت درم-می سوزد

شعله آن قدر زیاد ست در آن هنگامه
از نفس های پر آهم پسرم می سوزد

سال ها می گذرد؛ کرببلا وقت غروب
با همین شعله دل اهل حرم می سوزد

محمد حسن بیات لو

تمام دار و ندار تو خرج دین خدا شد

میان صفحه ی آیینه آفتاب ترینی
بناست جلوه ی خورشید را دوباره ببینی

پر از محمَّدی عشق می شود نفس تو
دو شاخه ی گل از این باغچه اگر که بچینی

نوشته است کنار نبی و حیدر کرار
همیشه نام تو را دست الغدیر امینی

تمام دار و ندار تو خرج دین خدا شد
به این دلیل تو هم رمز پایداری دینی

تو هم مسافر معراج عشق میشوی آخر
اگر کنار رسول خدا کمی بنشینی

به نام پاک شما کرده احترام خدیجه
خدا اگر که رسانده به تو سلام خدیجه

به خلق یاد بده سِرِّ آفتاب شدن را
اسیر نام بلند ابوتراب شدن را

همیشه عکس مزار تو داشت در دل عاشق
کنار عکس نجف شور و شوق قاب شدن را

علی ست معنی حبل المتین و دست تو باید
به خلق یاد دهد دست بر طناب شدن را

تو لطف کردی و سائل قرار نیست که دیگر
شبیه گُل بکشد منت گُلاب شدن را

و ان یکاد بخوان بر نبی که کرد خدا هم
اسیر دست تو اکثیر مستجاب شدن را

شنیده اند ملائک میان راز و نیازت
دعا برای پیمبر شده قنوت نمازت

نوشته اند که باید کنار فاطمه باشی
تو نیز مادر ایل و تبار فاطمه باشی

به رسم مادری از ابتدای خلقت عالم
قرار هست شما سفره دار فاطمه باشی

شدست فاطمه خیر النِّساء و آرزوی توست
که مادری کنی و در مدار فاطمه باشی

بناست روز قیامت که محسن بن علی را
می اورند شما نیز یار فاطمه باشی

دو خط مصیبت زهرا بخوان که باید از اول
همیشه مثل علی داغدار فاطمه باشی

علی غریب شده یار دست بسته ی او باش
شما جواب سلام دل شکسته ی او باش

علی رضوانی

زهرا به روی قبر مادر گریه می کرد

از درد غربت داشت کوثر گریه می کرد
زهرا به روی قبر مادر گریه می کرد

خاک مزار مادرش را می گرفت و
با دست خود می ریخت بر سر گریه می کرد

یاد گذشته یاد آینده برای
این مادر و دختر، پیمبر گریه می کرد

گرم تماشای عزاداری آنها
یک گوشه ای آرام حیدر گریه می کرد

تکرار شد این قِصه اما در دل شب
این بار زینب زار و مضطر گریه می کرد

بر روی قبر مخفی مادر به یاد
آن شعله ها و یاس پرپر گریه می کرد

وقتی که خون تازه از مسمار می ریخت
انگار بر حال علی در گریه می کرد

دست خدا را دست بسته می کشیدند
زهرا به مظلومی شوهر گریه می کرد

صیادها با تازیانه حمله کردند
کوچه قفس بود و کبوتر گریه می کرد

یک روز هم زینب به زیر تازیانه
در قتلگه پیش برادر گریه می کرد

وقتی که طفلان بین آتش می دویدند
بر نیزه چشم آب آور گریه می کرد

صالحی

می سوزد از فراق تو با قلب دخترت

امشب فرشتگان خدا سوگوار تو
پر می کشند گریه کنان تا دیار تو

هم ناله با دل همهٔ آسمانیان
جبریل روضه خوان شده بانو کنار تو

تنها نه لاله های دل داغدار ما
گلهای اشک چشم ملائک نثار تو

تا صبح ماند مثل تمام ستاره ها
چادر نماز سبز تو چشم انتظار تو

دلخسته ام به وسعت دلتنگی و فراق
زانو بغل گرفته ام امشب کنار تو

می سوزد از فراق تو با قلب دخترت
تا صبح مات و غمزده شمع مزار تو

یادم نمی رود شب آخر شب سفر
باران اشک فاطمهٔ بیقرار تو

رحیمی

این روزها که حال و هوایش عوض شده
از بس که گریه کرده صدایش عوض شده

مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده
از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!

شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب

کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
گرفته زمزمه، یا رب خدیجه را دریاب

در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
زبان زخم عدو، تیغ تیز و برّان داشت

خدیجه مرهم دلگرمی رهَم می شد
به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت

مقام و منزلتش را کسی چه می داند
شریک امر رسالت همیشه می ماند

قد خمیده و موی سفید او امشب
هزار روضه برای رسول می خواند

برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم

برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم

قنوت امشب زهرا فقط شده مادر
به روی سینه مادر نهاده سر، کوثر

الهی مادر یاسم غریب می میرد
غریب بود و غریبانه جان دهد آخر

خدیجه پاک و مطهّر

خدیجه کوه محبّت! خدیجه عاشق بود
برای بودن با تو خدیجه لایق بود

نخست مؤمنه ای که نبی خطابت کرد
زنی که با تو به هر شیوه ای موافق بود

تو خود طبیب جهان بودی و برای تو
خدیجه، مادر زهرا طبیب حاذق بود

اگر چه زود مسافر شد و وداع ات گفت
شریک خوب تو تا آخرین دقایق بود

زنی به خاطر چشم ات گذشت از همه چیز
زنی که دغدغه اش گفتن حقایق بود

زنی که قلب صبورش به رنج عادت داشت
زنی که دشت نگاهش پر از شقایق بود

خدیجه پاک و مطهّر خدیجه مادرِ نور
خدیجه کوه محبّت خدیجه عاشق بود

افضلی

تو مادر زهرا شدی پس دین
باید در اینجا نکته بین باشد

ننگ است در عالم زنی دیگر
غیر از تو ام المومنین باشد

محسن کاویانی

سفر آخرت

چطوری دلت میاد بدون ما بری سفر
حالا که داری میری، پس ما دو تا رو هم ببر

نه قرارمون نبود، رفیق نیمه راه باشی
گفتی پا به پام می مونی، تا یه تکیه گاه باشی

به دلم آتیش نزن، گریه بی صدا نکن
واسه زنده موندنم، زیر لبت دعا نکن

خیلی زود داری میری!، دخترمون سه ساله شه
نذا باغِ زندگیش، رنگِ گلای لاله شه

وقت کوچت ای پرستو، نمِ پاییزی می خوای!؟
بعد عمری زندگی، تازه ازم چیزی می خوای!؟

نگو دریای غمِ خدیجه ساحل نداره!
همه زندگیم فدات، عبام که قابل نداره!

کفنت رو قراره ازآسمونا بیارن
قراره فرشته ها حلوا و خرما بیارن

به جونم آتیش زده؛ حرفِ کفن-اسمِ عبا
یادتِ گفته بودم براتُ از کرببلا

یادتِ گفته بودم، ازیه غریبِ بی کفن
گفته بودم نوه مُ؛ کرببلا سر می بُرن

سی هزارتا نامسلمون، نینوا می کشنش
با لبِ تشنه تو گودال بلا می کشنش

توی کربلا سرِ همین عبا بلوا میشه
سر غارتِ یه تیکه پیرهن دعوا میشه

وحید قاسمی

شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم

ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم
سینه کبودهای عزای خدیجه ایم

روزگاران غریبی

در روزگاران غریبی، آشنا بودی
تنها تو با قرآن ناطق هم صدا بودی

هر شب کنار خانه با یعقوب چشمانت
چشم انتظار یوسف غار حرا بودی

آیات کوثر روی دامان تو نازل شد
چون آیه  تطهیر بودی، إنما بودی

وقتی امین مکه را مردم رها کردند
تنها امان جان ختم الانبیا بودی

با عشق، با لبخند، با احساس، با اشکت
بر جای زخم سنگباران ها دوا بودی

مادربزرگ بی کفن ها لحظه آخر
جای کفن دنبال یک تکه عبا بودی

شعب ابی طالب کجا و طف کجا بانو
ای کاش تو همراه زینب، کربلا بودی

فاطمه بیرامی

خورشید عصمت

اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت

جز دامن بهشتی آن مادر شریف
گیتی توان مادر کوثر شدن نداشت

غار حراست چله نشین طعام او
جز او رسول، مَحرم سِر و علن نداشت

آن سال های سخت اگر با نبی نبود
گویی سپاه دین، علیِ بت شکن نداشت

سرمایه دار اول شهر حجاز بود
اما زمان رحلت، حتی کفن نداشت

زخم زبان شهر به جانش خرید و باز
باکی ز جان فشانی اش آن شیرزن نداشت

چشم رسول در غم او بارها گریست
گویا به غیر لاله، گلی این چمن نداشت

میثم مؤمنی نژاد

ام المؤمنین

بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایسته  وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های این چنینی

حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی

انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی

طرد تو از سمت قریشی های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی

نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی

«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی»

این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصه  تازه قرینی

رخساره  تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظه های واپسینی

در چشم هایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّه  دیگر غمینی

دلواپس غم های بی پایان زهرا
بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی

ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آن جا گفت: یا فضّه خذینی

محمدعلی بیابانی

اولین اسلام آور

ای دوش تا دوش پیمبر تا همیشه
دین خدا را یار و یاور تا همیشه

ای همسر شایسته  پیغمبر وحی
ای مادر زهرای اطهر تا همیشه

با بودنت زهرا به عالم فخر می کرد
از این که دارد چون تو مادر تا همیشه

اسلام ما با یاری تو پا گرفته
ای اولین اسلام آور تا همیشه

با بودن تو مصطفی دل گرم می شد
ای بر سر دین سایه گستر تا همیشه

از بی پسر بودن نریز ای با وفا اشک
زهرای تو نسلی ست برتر تا همیشه

تا فاطمه داری تو دیگر غم نداری
طوبای زهرا می دهد بر تا همیشه

با مرتضی شمشیر، پیغمبر اگر داشت
با بودن تو لحظه لحظه او سپر داشت

با رفتنت اسلام از بال و پر افتاد
بار غمت بر شانه  پیغمبر افتاد

چشمان زهرای تو مانند صدف بود
از این صدف با داغت آخر گوهر افتاد

روی مزارت بارها جبریل آمد
هر بار آمد دید زهرا با سر افتاد

افتاد پیغمبر ز پا از داغت اما
در این میان زهرات خیلی بدتر افتاد

آتش به روی چادر او پنجه انداخت
با یک لگد زهرای تو پشت در افتاد

رفتی نبودی تا ببینی دختر تو
در کوچه ها در پیش چشم شوهر افتاد

تابوت او را مرتضی با گریه می برد
روی مزارش نیمه شب ها حیدر افتاد

رفتی ندیدی از کبوتر پر بریدند
رفتی ندیدی از حسینت سر بریدند

مهدی نظری

یار صاحب حراء

حراء چشم تو هر روز قامتش می دید
خراب و خسته این راه های نا هموار

به دوش عاطفه اش سفره ای ز نان و رطب
میان کام عطش ناک او سرود بهار

حراء چشم تو هر روز می پرستیدش
میان آن همه احساس ناب یک رنگی

دمی که آبله پا، بی قرار می پوئید
هزار باره رهِ پر تلاطم سنگی

 حراء چشم تو امیدوار می دیدش
که باز قصد تماشای آسمان دارد

نشد که یک سحر از خستگی اش، بی لبخند
قدم به خلوت ماه منیر بگذارد

حامد اهور

شریک زندگیِ مصطفی

سلام بر تو که خیر النسا به ما دادی
سلام بر تو که درس وفا به ما دادی

سلام بر تو که با جان، بها به ما دادی
سلام بر تو که روح عطا به ما دادی

چه گویم و چه نویسم ز مدحتان بانو
شما که شمس و قمر پیشتان زده زانو

فرشته ای که خدا هدیه کرده بر احمد
ملیکه ای که نگاهش طراوت انگیزد

زنی که که غیر رسول و خدا نمی بیند
کسی که طاقت و صبرش بود فزون از حد

زنی نبوده به جز همسر رسول خدا
که در تمامی عمرش ز او نبوده جدا

شریک زندگیِ مصطفی شما هستی
به دل ملیکهٔ مهر و وفا شما هستی

انیس درد و غم مرتضی شما هستی
به غصه ها که بود مبتلا شما هستی

پناه جمع خلایق به روز واهمه ای
خدیجه همسر پیغمبر، اُمّ فاطمه ای

درود بر تو که اول زن مسلمانی
عزیز حضرت طاها عزیز یزدانی

برای ختم رسولان تو جان جانانی
خدا گواهست که فخر تمام نسوانی

روا بود که بگویم بقای اسلامی
به صدق و نیتِ پاکت صفای اسلامی

خدیجه ای و خدا بر شما نظر دارد
که با وجود شما مصطفی سپر دارد

دلم همیشه هوای تو را به سر دارد
خوشا کسی که برایت دو دیده تردارد

اگر اجازه دهی در عزایتان بانو
ز دیده اشک ببارم برایتان بانو

میلاد یعقوبی

یا ام المومنین

پیمبر دلخوش است از اینکه هستی در کنار او
زمستان هم که باشد باز هم هستی بهار او

زمانی که نبوت را همه انکار می کردند
عداوت های خودرا با نبی اظهار می کردند

تو تنها یار تنهایی ختم المرسلین بودی
منادی ندایی آسمانی در زمین بودی

تمام ثروتت را داده ای در راه پیغمبر
تورا باید بخوانم همسر او یا که همسنگر؟

همان وقتی که سختی شد به یاران نبی غالب
تو بودی حامی اسلام در شعب ابی طالب

کجا دارد شبیه تو در این دنیا نبی یاری
شبیه مرتضی کردی برای او علمداری

ندای اشهد ان علیا حجه اللهت
نشان داده ولای او شده سر لوحه راهت

به کوری دو چشم دشمنان خوار و درمانده
تورا تنها تورا پیغمبر ام المومنین خوانده

تو در بطن خودت جا داده ای نور امامت را
کجا دارد کسی دیگر شبیهت این کرامت را

خدا زهرا به تو داده همان خیر کثیرش را
دلیل خلقت عالم، شکوه بی نظیرش را

ولی افسوس زود از تو جدا خواهد شد این دختر
و می گیرد بهانه که کجا هستی کجا مادر؟

به اسما گفته ای که پیش زهرا تا به آخر باش
بیا و در شب عقدش برایش مثل مادر باش

شنیدم ماجراهای در و دیوار در راه است
پس از آن کار زهرایم فقط گریه، فقط آه است

شنیدم در جوانی دختر من پیر خواهد شد
و از نامردمان این حوالی سیر خواهد شد

شنیدم زود خواهد رفت اما چون گلی پرپر
پس از او می شود تنهای تنها همسرش حیدر

بیا اسما شب غسلش کنار همسر او باش
علی تنهاتر از تنهاست آنشب یاور او باش

بریز آب روان اسما ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا ولی آهسته آهسته

 احمد جواد نوآبادی

کلمات کلیدی
همسر پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله  |  پیامبر صلی الله علیه و آله  |  وفات حضرت خدیجه  |  شعر آئینی  | 
لینک کوتاه :