گوهر ناب  /  اشعار آیینی  /  رقیه بنت الحسین(س)

مجموعه اشعار در مدح و منقبت حضرت رقیه(س)

حضرت رقیه(س) در سال ۵۷ هجری قمری به دنیا آمد و شهر مدینه غرق شور و شعف و شادی بود به گونه ای که خانه ساده و کوچک امام حسین علیه السلام گرمای تازه ای یافت. پس از مدتی ام اسحاق وفات یافت و حضرت رقیه(س) از نعمت مادر محروم شد. امام حسین علیه السلام فرزندش را بزرگ کرد و به خواهر خود زینب علیهاالسلام نصیحت می کرد که برای رقیه به عنوان مادر باشد و مهر و محبّت خود را در حق او تمام کند. به خاطر عواملی مانند بی مادری حضرت رقیه علیهاالسلام، سفارش های حضرت امام حسین علیه السلام و پرستاری های حضرت زینب علیهاالسلام، بین حضرت زینب علیهاالسلام و حضرت رقیه علیهاالسلام پیوندی عمیق به وجود آمد. در اینجا گزیده ای از اشعار در مدح و منقبت حضرت رقیه(س) ازنظر می گذرد.

تعداد بازدید : 19535     تاریخ درج : 1401/02/22    

کشتی عشق

دمشق چون صدف و، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو

پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو

زبان الکن ما عاجز است از وصفش
چه خوانمش؟ نوه ی حیدر است این بانو

حسین کشتی عشق است و خوب می دانیم
برای کشتی او لنگر است این بانو

بدون خطبه هم او کوفه را به هم بزند
چرا که فاتح صد خیبر است این بانو

دوباره دست به سینه، به سمت گنبد او
سلام هر شب هر نوکر است این بانو

کتاب زندگی او سه آیه داشت فقط
شبیه مادرمان، کوثر است این بانو

 احسان نرگسی رضا پور

دختری از قبیله نور

دختری آمد از قبیله ی نور
 نذر راهش سبد سبد احساس

 صورتشمثل قاب نرگس بود
 سیرتش روح صد گلستان یاس

 هر فرشته که می رسید از راه
 یا اگر جبرئیل می آمد

 به پر روسری گلدارش
 تا ببندد دخیل می آمد

 هر سحر بوسه می گرفتند از
 مقدمش کاروانی از خورشید

 یاس ها چلچراغ ایوانش
 با همان بال های سبز و سپید

 تا که لب را به خنده وا می کرد
 دل هر ماه پاره را می برد

 هر دلی را به لطف لبخندش
 به خدا تا خود خدا می برد

 ساره، آسیه، هاجر و مریم
 زائر هر شب نگاه او

 و شکوه تمام این دنیا
 گرد و خاک غبار راه او

 به صفات حمیده اش سوگند
 آینه دار حسن زهرا بود

 خاک راهش شفای هر دردی
 او مسیحا تر از مسیحا بود

 در میان قبیلهِ ی خورشید
 در دل هر ستاره جایی داشت

 و روی موج آبی دلها
 مثل مهتاب رد پایی داشت

 آسمان است و گوشواره ی او
 خوشه های طلایی پروین

 مستجاب الدعاست این بانو
 عطر سبز قنوت او آمین

 عطر باغ بهشت دارد او؟
 که شبیه نسیم می آید

 یا به روی قنوت پرواز
 بال هر یا کریم می آید

 خاک بوسش فرشته، تا می شد
 او برای نماز آماده

 بال پرواز ربنایش بود
 عطر سیب و ضریح سجاده

 آسمان مدینه ی دل را
 مهر و ماه و ستاره، کوکب بود

 بین این خانواده این دختر
 همه ی عشق عمه زینب بود

 نه فقط عشق حضرت زینب
 آرزو و امید عباس است

 زینت آسمان آبی
 شانه های رشید عباس است

 جلوه دارد میان چشمانش
 همه ی مهربانی ارباب

 گل بریزید آمده از راه
 دختر آسمانی ارباب

 آسمان ها ستاره می ریزد
 جبرئیل از جنان به پای او

 دسته گل می فرستد از جنت
 فاطمه مادرش برای او

 مریم است این و یا خود زهراست
 که حریمش پر از کرامات است

 تا قیام قیامت این بانو
 افتخار تمام سادات است

 از ضریح بهشتی اش هر دم
 عطر جان بخش لاله می آید

 تا همیشه صدای جانسوز
 گریه ی یک سه ساله می آید

 اعتکاف بنفشه و لاله
 روی لب های او چه دیدن داشت

 و حدیث دل شکسته ی او
 از زبانش بسی شنیدن داشت

 کربلا بود و نیزه و شمشیر
 کربلا بود و خنجر و دشنه

 کربلا بود و هرم آن صحرا
 کربلا بود و کودکی تشنه

 کربلا بود و ناله ی طفلی
 که چه غمگین به گوش می آمد

 کودکی که ز هوش می رفت و
 به چه سختی به هوش می آمد

 کربلا بود و مشک خالی و
 دست از تن جدای سرداری

 ماند روی زمین نمناکی
 بیرق خاکی علمداری

 کربلا بود و بین آن گودال
 آیه های شکسته ی یاسین

 جامه ی پاره پاره ی یوسف
 بدن غرق خون بنیامین

 اسبی از سمت سرخی گودال
 خسته و بی سوار می آمد

 و دلم با حقیقت تلخی
 داشت کم کم کنار می آمد

 پیش چشمان خون گرفته مان
 از حرم عطر سیب را بردند

 به روی نیزه ها سر هفتاد
 سینه سرخ غریب را بردند

 دست های کبود و خسته مان
 بین زنجیر ها که بسته شدند

 بعد با نعل تازه ی مرکب
 سینه ی لاله ها شکسته شدند

یوسف رحیمی

نازدانه

ای محبان آیه الزهرا منم
حضرت ریحانه الزهرا منم

نور قرآن هستم و بنت الحسین
زینه الزینب نجاه العالمین

حب من حب تمام عترت است
رتبه ام بی شک قریب عصمت است

من کی ام مهتاب شبهای دمشق
نازدانه دختر سلطان عشق

من کی ام آموزگار رهبران
دستگیر زمرۀ پیغمبران

آسمان را اختر مولا منم
نازدانه دختر طاها منم

چشمۀ آب بقا جان من است
حوض کوثر اشک چشمان من است

مِهر رخشان روشن است از نور من
طور سینای تجلی طور من

طور موسی کنج ویران من است
چشم صدها خضر حیران من است

من نسیم آه را طوفانی ام
روی دامان هودجِ سلطانی ام

در برم شد ماه مهمان نیمه شب
دامنم شد رحل قرآن نیمه شب

ماهِ خود را پیش چشم زینبش
من گرفتم بوسه از لعل لبش

زخم پیشانی که دیده مثل من؟
بوسه از قرآن که چیده مثل من؟

دیده ام من کعبۀ مقصود را
حاجی ام هر نیمه شب معبود را

دست من شد شانۀ موی پدر
مرهم زخم دو ابروی پدر

در قنوت نیمه شب من عابدم
هست رگهای بریده شاهدم

تا سحر آن شب که همدم داشتم
گفتگو با ذبح اعظم داشتم

دردهایم را نشان دادم به او
زخم پایم را نشان دادم به او

در مناجات من و ذبح عظیم
همنشین شد ذبح اعظم با یتیم

گفتم ای بابا مسلمانت منم
جامع تفسیر قرآنت منم

گرچه دستم بسته در زنجیر شد
گرچه بابا دخترت تحقیر شد

هرچه قرآن خواندی ای بابای من
بود تفسیرش همین غم های من

من هجوم نیزه ها را دیده ام
بغض شوم نیزه ها را دیده ام

با وجودی که سه ساله دخترم
هست جای کعب نی روی سرم

تا کنون زهرای کوچک دیده اید؟
خطبۀ غرّای کودک دیده اید؟

تازیانه آشنا با جسم من
یادتان باشد به محشر اسم من

چون که در محشر تماشایی شوم
در کبودی ها شناسایی شوم

قد کمان طفلی چو من چشم که دید؟
یک سه ساله دختر و موی سپید

تاکنون رأس تنوری دیده اید؟
بِین نامحرم صبوری دیده اید؟

آنکه پایش آبله دارد منم
زیر سیلی حوصله دارد منم

کس چو من هول قیامت را ندید
گیسویم را پنجۀ دشمن کشید

بس که آن ملعون مرا هر سو کشاند
طاقتی در جان من دیگر نماند

روز محشر قد کمان آیم برون
می شوم همراه بابایم برون

تا رقیه نام زیبای من است
نام من همراه بابای من است

من سفیر انقلاب گریه ام
تا ابد تفسیر ناب گریه ام

اولین شاگرد زینب، من شدم
باعث نابودی دشمن شدم

لشگر ابلیس شد رسوای من
کاخ استکبار زیر پای من

ای محبان راه با من طی کنید
پس طواف رأسِ روی نی کنید

گرچه بر گل صبغۀ نیلی زدند
گرچه بر رخساره ام سیلی زدند

نام من ذکر خدا را یاد کرد
تا ابد ویرانه را آباد کرد

چون سرودم خطبۀ احساس را
حفظ کردم رایه العباس را

حاج محمود ژولیده

یا رقیه

فروغِ هفت آسمان رُقیّه
همایِ عرش آشیان رُقیّه

مکان گرفتی کنار زهرا
به عرصه ی لامکان رُقیّه

تو جلوه ی ذات لایزالی
تویی که داری شئونِ عالی

که در سجودند از قیامت
تمام کر و بیان رُقیّه

قسم به عشّاق بی قرارت
به جان جان های جان نثارت

فقط عمو جان با وقارت
بُوَد جهان پهلوان رُقیّه

همان که سقای اهل بیت است
پناه آقای اهل بیت است

در آفتاب آمده دو دستش
برای تو سایه بان رقیه

تو عشق ما از قدیم هایی
تو از تبار کریم هایی

سخاوتت بی نهایت است و
کرامتت بیکران رُقیّه

به هیچ کس جز تو دل نبستم
غلامت از عالم اَلَستم

من از ازل دل سپرده هستم
تو از ازل دل سِتان رقیه

اگر که خوبم اگر که پستم
هر آنچه بودم هر آنچه هستم

اگر قبول درت بیفتد
غلام توام همچنان رُقیّه

اگرچه در ظاهری تو کودک
تو را ببینند اگرچه کوچک

تو با همین سِنّ و سال اندک
شدی خدا را نشان رُقیّه

به صحنِ تو سیّد بن طاووس
اگر بیاید به شوق پا بوس

ببیند آنجا طنین فکنده
صدای صاحب زمان رُقیّه

تو روشنای زلالِ آبی
تو در سپیدی چو ماهتابی

دلیل دارد سپید پوش است
تمام این آستان رُقیّه

به جز خودت کیست هم رکابت
جُداست ازدختران حسابت

پَرِ مَلَک می شود حجابت
نه تکّه ای پرنیان رُقیّه

از آن زمانی که در مدینه
ظهور کردی پس از سکینه

برای آرام جان زهرا
شدی تو آرام جان رُقیّه

نصیبب تو داغ مُستمر شد
به دامنت شعله حمله ور شد

همین که عبّاس از حرم پا-
-کشید دامن کشان رُقیّه

به لهجه ی آسمانی تو
به سوز مرثیه خوانی تو

فدای شیرین زبانی تو
تمامِ اهل جهان رُقیّه

قسم به چشم انتظاری تو
به درد ناقه سواری تو

ندیده غیراز تو چشم دنیا
سه ساله ای قدکمان رُقیّه

شکسته شدساقه ی ظریفت
کبود شد گونه ی لطیفت

از اوج ناقه زمین که خُوردی
توراشکست استخوان رُقیّه

به این سر درطَبَق نشسته
مگو که دندان تو شکسته؟

که قاتلش بر لب و دهانش
زده ست با خیزران رُقیّه

محمد قاسمی

محضر خاتون

ظاهر شد از حق جلوه ای دیگر مجدد
خون خدا شد صاحب دختر مجدد

در جای جای شهر پیغمبر مدینه
پیچیده عطر و بوئی از مادر مجدد

از بس شباهت داشت بر صدیقه گفتند
داده خدا زهرا به پیغمبر مجدد

جبرییل از سوی خدا در ماه شعبان
نازل نموده سوره ی کوثر مجدد

زینب بیان می کرد حسن دیگرش را
می دید در او جلوه های مادرش را

بوسه گرفت از دست های کوچک او
اکبر همینکه دید روی خواهرش را

می ریخت اشک شوق خاتون ام کلثوم
دست برادر داد وقتی دخترش را

یک ماه سر بر شانه ی ماهی دگر داشت
آری بغل کرده ست سقا دلبرش را

کارش شد از بدو تولد دلربائی
در خانه ی دل های دیوانه خدائی

تا هفت نسل خود یقیناً بی نیاز است
هر کس می آید محضر خاتون گدائی

مثل همه اجداد پاک خود کریمه ست
با سفره ای ساده کند مشکل گشائی

بی شک به امضای رقیه بستگی داشت
هر جای عالم هر کسی شد کربلائی

داده خدا انگار که مادر به بابا
خیره شد با دیده های تر به بابا

این دختر و بابا به هم وابسته بودند
بابا به دختر داده دل دختر به بابا

پس فجر و کوثر در کنار هم چه زیباست
این نکته را میگفت علی اکبر به بابا

بابا و عمه گریه می کردند وقتی
می گفت می آید چه انگشتر به بابا

می دید بابا دخترش را گریه می کرد
محکم گره زد معجرش را گریه می کرد

وقتی نشان می داد این دختر به بابا
سنجاق سر یا زیورش را گریه می کرد

هر وقت این دردانه دختر پیش بابا
شانه زده موی سرش را گریه می کرد

تا که رقیه می نشاند وقت بازی
بر زانوی خود اصغرش را گریه می کرد

محسن صرامی

دردانه سیدالشهدا

اَلسّلام ای گُل گُـلزار حسین بن علی
دختر فاطمه رخسار حسین بن علی

زینت دوش علمدار حسین بن علی
ای مرا کرده بدهکار حسین بن علی

به خدایی که خودش گفته برایم کافی ست
بی تو هر ثانیه ی زندگی ام علّافی ست

سوّمین فاطمه ی حضرتِ ثاراللّهی
زینب کوچکی و زینتِ ثاراللّهی

پرتو روشـنی از عصمـتِ ثاراللّهی
دست پرورده ی شخصیّتِ ثاراللّهی

چون درآغوش حسین بن علی جا داری
«آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری»

آمدی چند نفس با علی اکبر باشی
تا که تولیّت گل واژه ی کوثر باشی

تا که در عاطفه صدّیقه ی اَطهر باشی
فکر لالایی خواب علی اصغر باشی

محوِ لبخند تو،چشمانِ قمر بود سه سال
بالش خواب تو بازوی پدر بود سه سال

از تماشای تو حورا صفتان حیرانـند
ماه ها دور سرت آینه می گردانند

هشت معصوم تو را عمّه ی خود می خوانند
دوستان من و تو اغلبشان می دانند

مشق نامِ تو همان واجب عینی من است
ذکرِ تو نغمه ی هر شور حسینی من است

تو شرافت تو کرامت تو جلالت داری
تو نجابت تو اصالت تو سیادت داری

در دل حضرت عباس اقامت داری
دست در کار برآوردن حاجت داری

طیّبَ الله به لطفت که مریضی مرا
نان و خرمای سر سُفره ی تو داد شفا

صحن دل باز تو تنهاست سراپاش سپید
یک زمین است فقط گنبد میناش سپید

مثل سنگ حرمت بود دلم کاش سپید
این کرم خانه بُوَد بخت گداهاش سپید

زائرانت همه مشمول عنایت هستند
به طواف تو ملائک همه قامت بستند

گونه ی یاسی ات از بوسه ی بابا شد سُرخ
ماهِ پیشانی ات از بوسه ی سقّا شد سُرخ

بی شک از شرم رُخَت لاله ی حَمرا شد سُرخ
بوسه ی خار، سبب شد که کفِ پا شد سُرخ

غم تو بی عدد و داغ تو بی اندازه ست
این قدر راه نرو آبله مشـکل ساز است

تو که از داغی زنجیر تنت سوخته است
گونه و گوش و جبین و دهنت سوخته است

دامنت سوخته و پیرهنت سوخته است
کفنِ توست لباست،کفنت سوخته است

داغ سنگین تو یادآور عاشورا بود
تشنه جان دادن تو ارث تو از بابا بود

محمد قاسمی

ریحانه کربلا

در گوشه ی خرابه گلستان رقیه است
شأنِ نزولِ سوره ی باران رقیه است

تفسیرِ آیه آیه ی قرآن رقیه است
این دخترِ شبیه به طوفان رقیه است

شهزاده ای که کاخِ ستم را خراب کرد
با حفظِ چادرش به خدا انقلاب کرد

از بهترین عشیره و ایل و تبار بود
از نسلِ شاهِ خیبرِ دُلدُل سوار بود

آیینه ی تمام نمایِ وقار بود
در گوشه خرابه خودش ذوالفقار بود

خلقاً و ظاهراً خودِ زهرایِ اطهر است
این دخترِ سه ساله به عالم برابر است

زهراترین مقام، مقامِ رقیه است
خورشید محوِ ماهِ تمامِ رقیه است

پایانِ عشق حسنِ ختامِ رقیه است
کرب و بلا شروعِ قیامِ رقیه است

یعنی اسیر هست ولیکن اسیر نیست
او سرفراز بوده اگر سر به زیر نیست

بیچاره نیست چاره ی عالم رقیه است
الگویِ جـود و بخششِ حاتم رقیه است

نقشِ نگینِ حلقه ی خاتم رقیه است
زیباترین دلیلِ محرَّم رقیه است

او صبر را به حضرتِ ایّوب داده است
یک ذره اشک هدیه به یعقوب داده است

ذکرِ رقیّه افضل الاذکارِ زینب است
بانویِ ما همیشه مددکارِ زینب است

با دست های کوچکِ خود یارِ زینب است
در کربلا رقیّه علمدارِ زینب است

سرشار از شمیمِ گُلِ یاس بوده است
بالانشینِ شانه ی عبّاس بوده است

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
با دست های بسته و در بین ازدحام

در گوشه ی خرابه کند باز هم قیام
حُسنِ ختامِ کرب و بلا بوده این پیام:

ما آبرویِ خویش به خنجر نداده ایم
سر داده ایم از سر و معجر نداده ایم

ابراهیم زمانی

شور عشق

آنجا که شور عشق نباشد کمال نیست
آنجا که گریه هست به صحبت مجال نیست

آنجا که هجر نیست امید وصال نیست
در پیش ما مقام به سن و به سال نیست!

اینجا سه ساله حجت حق بر بزرگ هاست!
ارث نواده عصمت مادر بزرگ هاست

آیینه ی مقابل زهراست صورتش
خیلی کشیده است به زینب نجابتش

اسلام را کشیده به دوش رسالتش
حوریه های عرش نشینند کلفتش

مانده دخیل چادر او مریم از نخست
محتاج یک دمش شده عیسی هم از نخست

برده حجاب درس حیا از حجاب او
خورشید رو گرفته ز شرم نقاب او

دارد هزار شرح سه جلد کتاب او
چشمان عالمی ست سوی انقلاب او

گرچه اسیر سلسله ها شد اسیر نیست
کوچه به کوچه رفت ولی سربه زیر نیست

پای برهنه پایه ی تکفیر را شکست
بت های شام و کوفه ازین رد پا شکست

با دست بسته اش کمر فتنه ها شکست
کاخ یزید را شب موعود تا شکست

آمد خلیل و از برکاتش اثر گرفت
از قطره های اشک دو چشمش تبر گرفت

مجنون ترین شدست که لیلاترین شود
ویران نشین شدست که بالانشین شود

او آمدست قبله ی این سرزمین شود
جا دارد اینکه مالکه ی یوم دین شود

در شام با وصیت بابا سفیره است
از بس که در صغیره شدن هم کبیره است

تکیه به عمه کرده و فانی زینب است
یعنی عصای قد کمانی زینب است

تصویری از وقار جهانی زینب است
پا منبری مرثیه خوانی زینب است

هرگز ندیده است کسی این شکوه را
بالا گرفت پرچم فتح الفتوح را!

تقدیر او شدست پر از دردسر شدن
از طعنه ها شکسته شدن خون جگرشدن

با پلک زخم چشم به راه پدر شدن
با یک طبق ز روضه ی بابا خبر شدن

وقت عبور حس خطر داشتن بد است
در ازدحام درد کمر داشتن بد است

دارد دوباره گردن او تیر می کشد
این درد را ز حلقه زنجیر می کشد

از کعب نی مصیبت شمشیر می کشد
صد روضه از مدینه به تصویر می کشد

رفته ست چادر سر او بر سری به زور
از او گرفته مقنعه را لشگری به زور

سید پوریا هاشمی

نازهای دخترانه

خلق کرده حق به پاس ناز تو احساس را
در نگاه دیگران کردی تداعی یاس را

اوج احساساتی و دارم یقین در خلقتت
خرج کرده حضرت رب واژه وسواس را

نازهای دخترانه داری و با خنده ات
می توانی بر سر ذوق آوری عباس را

طرز رفتار پدر با تو به ما اثبات کرد
بسته ای از پشت دست آدم حساس را

برق زد تا چشمت از شوق ملاقات حسین
از نوا انداخت بی شک ارزش الماس را

دوش عباس است جایت مطمئنا که عمو
ثبت کرده پای تو این جایگاه خاص را

صبر را بیچاره کردی شام را ویرانه تر
بر زمین کوبانده ای قوم خدانشناس را

از حجاب و صورت وقد خم تو روشن است
حمل کردی با خود از صدیقه این میراث را

علی اکبر نازک کار

تمثال تو

گل های بهاری همه غبطه به تو دارند
در حسرت رویت همه گل های بهارند

آرامش رخساره ی تو رشک نسیم است
گل ها به جز از روی تو آرام ندارند

آنان که پیِ سیر به عرش اند یقیناً
جز خاک رهت جای دگر سر نگذارند

ای روح لطافت شده مدیون وجودت
اهل دو جهان با تو همه همره و یارند

آماده ی جان دادن خویش اند ولیکن
عشاق به جز درگه تو جان نسپارند

دلداده ی اوصاف تو هم حور و ملائک
در نوبت دیدار تو بی خواب و قرارند

جمع ملک آن جا وه قدم های تو باشد
در لحظه ی پرواز بر این دور و مدارند

تو نور خدا و همه را نور عینی
تو فاطمه ی کوچک اربابم حسینی

در دیده دو صد نور تولاست که داری
چون قبله ی هر نوگل زیباست که داری

آن چه به خدا برده دل و دیده ی زینب
تمثال تماشایی زهراست که داری

احیاگر دل های همه اهل جهانی
هوی نَفَست رشک مسیحاست که داری

بس روشنی نور الهی است به چشمت
برق نگه ات جلوه ی سیناست که داری

دل می بَرَد از عمه ی سادات نگاهت
در چهره رخِ زینب کبراست که داری

همواره حسین است زیارتگر رویت
در دیده مگر کعبه ی دل هاست که داری

سرمست تماشای تو بیش از همه عباس
این کوثر سرمستی سقاست که داری

گویا همه ی عرشِ خدا را تو ببینی
وقتی که سرِ شانه ی عباس نشینی

تمثال تو آیینه ای از فاطمه باشد
از او همه دم با دل تو زمزمه باشد

در سیرت و در صورت و در خلقت و خویت
این گونه شباهت ز تو بیش از همه باشد

در لحظه ی میلاد تو در اوج سماوات
در حور و ملک ولوله و همهمه باشد

بنموده مباهات به صد قافله ی حور
بانوی بهشتی که تو را خادمه باشد

پر می شود از نور رخ حضرت زهرا
آن خیمه ی عشقی که به تو قائمه باشد

می گفت تو را فاطمه ی کوچک مایی
آن عمه ی سادات که خود عالمه باشد

آن چه همه دم نام تو را خواند رقیه
بیش از همه لب های یل علقمه باشد

تو فاطمه ی کوچک صحرای بلایی
زهرای سه ساله به دل کرببلایی

تا درک وجود تو بسی فاصله مانده
از ما همه عجز است و به شأنت گله مانده

کی شرح تو در واژه ی کم قدر بگنجد
تا عرش خدا قدر تو را فاصله مانده

ما گم شدگانیم که محتاج نگاهیم
ای دختر گم گشته ی از قافله مانده

دانیم که بر پیکر تو زخم نشسته
گل بوسه که بر جسم تو از سلسله مانده

رفتی سفر کرببلا، کوفه و تا شام
پایان سفر پای پر از آبله مانده

از کوچه و بازارِ غم شام گذشتی
صد زخم زبان بر دلت از هلهله مانده

بس باشدم این اشک در این موسم میلاد
این شعر به پایان شد و تنها صِله مانده

ای بانوی غم دیده ببین شعله ی سینه
مشتاق سفر جانب شامیم و مدینه

محمد مبشری

گل لبخنـد

دختری از عشیره یِ خورشید
چشم خود باز کرد و دنیا دید

گل لبخند بر لب توحید
شاه دین گونه های او بوسید

با نگاهش چه محشری شده بود
خانه یِ شاه مادری شده بود

چشم و ابرو چقدر زهرایی ست
دور گهواره اش چه غوغایی ست

حالِ اهـل حرم تماشایی ست
ضـربان دلی که بابایی ست

شرحی از روضه های کرب و بلاست
حسرتش روی شانه یِ سقاست

روی دوش عموی خود عباس
می شود دیده بان لشکر یاس

بوی مادر که می شود احساس
همه یِ چشم ها به غیر خواص

بسـته خواهند شد بِإذن الله
هر کسی نیست محرم زهرا

قابی از آیه های کوثر ماست
شرحی از روضه های کرب و بلاست

پای سر نیزه ها سرش بالاست
قـاریِّ سوره یِ غم باباست

گریه و ناله اش اثر دارد
روی زانوی خسته سر دارد

سر به زانو گرفت و غوغا شد
دو لب خشک و خونی اش وا شد

بوسه ای بر رگ پدر تا شد
جان سپرد و خرابه یِ ما شد

روضه خوان حسین و دردانه
ندبه خوان کـُلِّ اهل ویرانه

حسین ایمانی

باب کرامت

درِ این خانه که جبریل ارادت دارد
سگ دربار به یک شیر شرافت دارد

قلمم لال شد از وصف، چه گویم وقتی
کمترین نوکرشان حکم شفاعت دارد

ره صد ساله کند یک شبه طی با سرعت
هر کسی با علی و فاطمه وصلت دارد

ام اسحاق همان ام رقیه،  جز او
کیست بر همسری شاه لیاقت دارد

شده روشن حرم و قلب حسین از قدمش
که از این حیث به او ماه شباهت دارد

غرق شد در صفت رحمت کشتی نجات
این چنین شد که خودش باب کرامت دارد

هر فقیر از در او رفت خودش حاتم شد
بذل خانم به گدا نیز سرایت دارد

چند سالی شده هم دوش حسن، پس قطعا
با کریمان جهان سخت رقابت دارد

چقدر رفته در این باب به دختر، مادر
بسکه بر سینه زنان لطف و محبت دارد

فضلش این بس که شده آینه قدی او
دختری که قد یک کوه شهامت دارد

اینکه شد پیکر او بین یهودی ها دفن
خودش از غربت دردانه حکایت دارد

علی اکبر نازک کار

غلامان رقیه سلام الله

ما در بهشت هستیم قطعا با رقیّه
تنها دلیل مستی دل ها رقیّه

شاهان همه در حیرت اند اینکه چگونه
دارد غلامان این همه یک جا رقیّه

آن کس که صد قرن از ممات او گذشته
با یک نگه او را کند احیا رقیّه

در عالم رویای ما ترکیب این است
عباس علی، یحیی حسین، زهرا رقیّه

آتش زند ما را همش این چند واژه
سیلی، لگد، یک بی حیا، بابا، رقیّه

یاسین قاسمی

ذکر تسبیح ملائک

این روزها حال و هوایت فرق کرده
از چادرت مهتاب می ریزد همیشه

صدها دل بی تاب م یریزد همیشه
وقتی صدایش می کنی با لحن زهرا

بابا! دل ارباب می ریزد همیشه
چشمان تو میخانه ها را کرد آباد

بس که شراب ناب می ریزد همیشه
ناز نگاهت خواب و بیداری ندارد

حتی میان خواب می ریزد همیشه
تصویر بر دوش عمو بنشستنت را

عمه میان قاب می ریزد همیشه
وقت نمازت ذکر تسبیح ملائک

از منبر و محراب می ریزد همیشه
این روزها حال و هوایت فرق کرده

چون از لبت خوناب می ریزد همیشه
از چادرت مهتاب می ریزد همیشه

سید پوریا هاشمی

ملیکه همه عالم

الحق ملیکه ی همه عالم رقیه است
الحق دلیل ریزش اشکم رقیه است

زمزم نشد درست ز پاهای اسمعیل
با من بگو که خالق زمزم رقیه است

قدش خمیده شد که شود استوار دین
آنکه نمود قد یزید، خم رقیه است

در خیمه ی تو از کرم تو شدم اصیل
اصل اصیل نیت اصلم رقیه است

این یک نظر بود نظرم هست محترم
در بین بچه های تو اعلم رقیه است

جعفر ابوالفتحی

دَم مسیحایی

منم و آسمانِ زیبایی
کهکشانی همه تماشایی

منم و روح های روحانی
صاحبان دَم مسیحایی

منم و خانواده ای که خدا
خلقشان کرده است رویایی

من غلام قبیله ای هستم
که غلامیش، باشد آقایی

هر کدامی که نامشان ببری
قبله هستند خود به تنهایی

پسرانِ قبیله مادری اند
دختران قبیله بابایی

 دخترانش اگر چه لیلایند
همه مجنونِ عشق زهرایند

همه آبها که دریا نیست
همه رنگ ها که زیبا نیست

آسمان گرچه هست بالا لیک
هر کجایی که عرش اعلا نیست

گرچه مجنون زیاد هست اما
هر که معشوق شد که لیلا نیست

گرچه از نسل فاطمه اما
هر کسی که شبیه زهرا نیست

ای شکوهِ مثالی زهرا
چون تو کس نیست تالی زهرا

پدرت باز شوق دختر داشت
در سر خود هوای کوثر داشت

سخت دلتنگ روی مادر بود
دلی عاشق چنان کبوتر داشت

در قنوتی تمام بارانی
تا که سر را بر آسمان بر داشت

تو رسیدی و بعد از آن بابا
در کنارش دوباره مادر داشت

از سر شوقِ دیدنت ارباب
یکسره دیده سوی خواهر داشت

که رسیده است مادر سادات
خواهرم نذر مقدمش صلوات

تا خدا سایه گستر دنیاست
سایه ی تو همیشه برسر ماست

تو عنایت شدی اگر بر خاک
از عنایات عالم بالاست

چشمه ای از کرامتت خورشید
قطره ای از محبتت دریاست

مادر تو طلیعه ی نور است
پدر تو امام عاشوراست

همه ی عشقِ حضرت ارباب
از لبانت شنیدن باباست

روز اول تو راخدای حسین
آفریده فقط برای حسین

پلک هایت اگر شده سنگین
خوش بخواب ای حقیقت شیرین

چشم خود را ببند و در رویا
خواب مادربزرگِ خویش ببین

بین رویا به روی زانویِ
جدّ والا مقام خود بنشین

بی تو شیرین زبانِ شهر دمشق
بی نمک هست سفره ی رنگین

بی تو درسفره از گلوی عمو
نرود هیچ آب خوش پایین

من دعا می کنم بیا امشب
این دعای مرا بگو آمین

ای خدا جان دختر جانان
فرج صاحبال زمان برسان

ای همه عشق حضرت باری
شب ز نیمه گذشته بیداری

کاروان می رود بخواب آرام
که در آغوش عمه جا داری

تا که دوش عموست لازم نیست
بر زمین پای خویش بگذاری

ترس دارم خدای نا کرده
به گل پای تو رود خاری

یا که آیینه ی رخ زهرا
به تو سنگی رساند آزاری

تو کجا درخرابه خانه کجا؟
تو کجا ضرب تازیانه کجا؟

محسن عرب خالقی

حنانه ترین دختر

با خنده خود صفای دل ها می شد
آرامش خاندانِ طاها می شد

حنانه ترین دختر این کاشانه
در کودکی اش مادر بابا می شد

در جمع برادران خود تا می رفت
لیلیِ دل عترت لیلا می شد

با لهجه ی شیرین خودش تا می گفت
بابا بابا بابا غوغا می شد

در پیش نگاه عمه و بابایش
هر لحظه شبیه تر به زهرا می شد

وقتی کهبه دیدن عمویش می رفت
عباس به احترام او پا می شد

پایش روی خاک قبل از آنکه برسد
زیر قدمش بال ملک وا می شد

مأمور نبود ورنه گر می فرمود
تا کوفه تمام دشت دریا می شد

صد حیف نشد بماند و رشد کند
می ماند اگر زینب کبری می شد

جواد حیدری

رقیه خاتون

کسی که علت ایجاد شیث و شمعون است
قسم به حضرت زهرا رقیه خاتون است

بگو که منکر دردانه حسین داند
به آیه آیه قرآن همیشه ملعون است

و منکران مقامش شبیه ابلیسند
اگر عمارت فقه اند تازه تاسیسند

و گر که چله نشینند به مسجد الاقصی
برای لحظه به لحظه اش گناه بنویسند

دخیل دست عطایش هزار قارون است
کسی که شیعه به او تا همیشه مدیون است

و آن مکان که ملقب به قاب قوسین است
در آرزوی قدوم رقیه خاتون است

محمد جواد باقری

ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب

حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها
تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها

ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب
مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها!

سوگند که تا روز قیامت همه هستیم
با منکرتان دشمن و بیگانه ترین ها

کوچک حرمت جنّت ما خانه به دوشان
جذّاب تر از قصر ملوکانه ترین ها

گندم بده تا پر بزنم، جلد تو باشم
محتاج تو ما کفتر بی دانه ترین ها

در بندم و دلداده ی عشقم بنویسید
کلبِ درِ بانوی دمشقم بنویسید

تا از حرمت عطر خداوند بیاید
صدها ملکِ عاشقِ در بند بیاید

در مدح صفات تو کمیت کلمه لنگ
یا این که زبان قلمم بند بیاید

ارباب شود میل نگاهش به تو افزون
وقتی به لبانت گل لبخند بیاید

هر جا سخن از نام شکر بار شما شد
در زیر زبان ها مزه ی قند بیاید

خوان کرمت جمع نگردیده، چو سائل
با دست تهی صد دفعه هر چند بیاید

در حقّ من اتمام نما جود و کرم را
کم کن تو دگر فاصله تا خاک حرم را

بی پله رسیدن به خدا فرض محال است
بی یاد تو جنت همه اش خواب و خیال است

عقلی نرسیده که بفهمد تو که هستی
در فهم کمالات شما میوه ی کال است

عمریست که از دست تو یک تذکره خواهم
تا چند به ره دیده پیِ روز وصال است

یک دفتر پر خاطره در شرح غمت کم
با این که فقط عمر تو کمتر ز سه سالاست

یک دخترِ با پای پُر از آبله زنجیر
سیلی رخ نیلی قدِ خم؟! جای سوالاست

شد زمزمه ات من الّذی اَیتَمَنی آه
آمد سر و گفتی که تو بابای منی؟ آه

گفتند چه حاجت به بیان است همین است
تعطیل بهانه بله بابای تو این است

سنگ است به جای گل و سیلی است نوازش
احوال هر آن کس که یتیم است همین است

تا نیزه عروج پدرت بود چه زیبا!
شمس فلک نی شده و عرش نشین است

از ناقه فتادی همه گفتند که انگار
زهراست که در کوچه تنش نقش زمین است

اینها همه بغضی است که از فاطمه دارند
یعنی که شروع ستم از شهر مدینه است

ای کاش دگر منتقم از راه بیاید
برچیده ز لب های زمان آه بیاید

 توحید شالچیان

سه ساله ای که امیدش به نوجوانی بود

سه ساله ای که امید شبه نوجوانی بود
چقدر پیری او زود و ناگهانی بود

اگر چه گیسوی او مثلبرف روشن بود
ولی تمام تنش سرخ و ارغوانی بود

قسم به تاول پر خون روی لب هایش
 کسی که بر بدنش نیزه زد روانی بود

زکات پیرهن کهنه ایکه بر تن داشت
دو گوش پاره و یک قامت کمانی بود

طریق لطمه زدن را زعمه یاد گرفت
که گونه هاش خراشیده و خزانی بود

ز ساعتی که پدر را به ذوالجناح ندید
 مدام ملتهب و غرق نوحه خوانی بود

غرور هاشمی اش فوق العاده بود ولی
نگاش ملتمسِ چوبِ خیزرانی بود

میان طشت سری را برایش آوردند
که صاحبش پدر خوب و مهربانی بود

ز مرگ او زن غساله هم تعجب کرد
چرا که بر بدنش جای صد نشانی بود

طلوع فجر دمشق آمد و همه دیدند
شهیده، دختر ارباب آسمانی بود!

محمد رضا طالبی

نام رقیه

در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است

در روی کبود آن دو، پیداست خدا
آیینه بزرگ و کوچکش یکسان است

سید رضا موید

کلمات کلیدی
رقیه بنت الحسین  |  شعر آئینی  |  مدح و منقبت ائمه اطهار  | 
لینک کوتاه :