گوهر ناب  /  اشعار آیینی  /  ام البنین

مجموعه اشعار زیارت و توسل به حضرت ام البنین(س)

حضرت ام‌ البنین(س) یکی از بانوان تأثیر گذار تاریخ اسلام به‌ اندازه‌ ای برای اسلام دلسوز و برای امام حسین علیه السلام فداکار بود که به‌ شهادت تاریخ بعد از شهادت فرزندان خود، تا آخر عمر مدام نام مبارک حضرت سیدالشهدا را تکرار می ‌کرد و مدافع حریم اهل ‌بیت علیهم السلام بود. ایشان مادری بود که غریبانه‌ های خود و حتی سوگ مادرانه ‌اش را با یاد شهادت امام حسین همراه می‌ کرد. در اینجا گزیده ای از اشعار زیارت و توسل به حضرت ام البنین(س) از نظر می گذرد.

تعداد بازدید : 24244     تاریخ درج : 1401/02/31    

خانه باب الحوائج

من فدایی سر موی امیرالمؤمنینم
غیر زهرا را ندیدم در وجود آتشینم

خاک پایم سرمه چشم تمام عارفان و
لیک خود خاک کف پای امیرالمؤمنینم

دست بر دامان من دارد هر آن کو مانده در ره
من دخیل چادر بانوی روز واپسینم

هر گرفتاری برایم روضه می گیرد ولی من
روضه خوان خانه مولای افلاک برینم

خدمت درگاه من گر آرزوی اهل دل شد
خود کنیز نوگلان پاک ختم المرسلینم

در مصائب نی فقط سنگ صبور اهل دردم
در شداید محرم راز امام المتّقینم

«مَن أراد الله» باید راه آل الله پوید
در مسیر عشق اهل البیت نهج السالکینم

در دو عالم مرتضی باشد امام الصالحین و
در دو عالم مادر شمس عماد الصالحینم

با همان دستی که در حشر است اسباب شفاعت
من سهیم بخشش جرم تمام مجرمینم

اختر اقبال خود را جستوجو می کردم اکنون
کهکشان بخت و اقبال خودم را خوشه چینم

کس نرفته ناامید از خانه باب الحوائج
منتهای آرزوی دست های سائلینم

خواب دیدم ماه و اختر ریخت بر دامانم آخر
گشت تعبیر همان رؤیا که امروز این چنینم

من رعیت بودم و سلطان عالم با عنایت
انتخابم کرد و زان پس ساکن کاخ گِلینم

از همان دم کآمدم در خانه زهرا به خدمت
رشک اهل آسمانم، غبطه اهل زمینم

گریه کردم پا به پای زینب اما پاک کردم
اشک او با معجر خود، اشک خود با آستینم

من کجا و مادری کردن برای آل عصمت
عذر خدمت دارم و از روی زهرا شرمگینم

دادی از آن مزد عشقم را به پای شیر یزدان
کودکی را که برای نوکری شد جانشینم

چهره اش چون ماه کامل، چشم هایش عین ساحل
کودکی حیدر شمایل، گفت مولا آفرینم

یاوه گویان بعد از آن گفتند بر اولاد زهرا
نیست آن مهر و وفاداری و عشق اولینم

هست در یاد من از این شهر، بی مهری به مولا
نیست از اهل مدینه انتظاری بیش از اینم

قد کشید عباس با شیر من و نان ولایت
نان خوشبویی که خورد از دست شاهنشاه دینم

در حضور پاک اربابان خود آموخت این که
من دو زانو با ادب پایین سفره می نشینم

خرده نانِ مانده از آن سفره را دادم به عالم
عالمی حاجت گرفت از سفره امّ البنینم

دور آل الله گرداندم گل رعنای خود را
تا بگویم که فدایی هم منم هم مه جبینم

بود لالایی طفل کوچکم نام حسین و
یا علی بود آیه فاللهُ خیرُ الحافظینم

با اباالفضلم دل آل علی را شاد کردم
من که خیرالشاکرین از لطف خیرالوارثینم

هر زمان دلگیر بود از غم حسینم گفت مادر
اول صبح آمدم عباس را اول ببینم

سایه سارانم یکایک از سرم رفتند و تنها
زینب و کلثوم من ماند و حسین نازنینم

تا علیِ اکبر و قاسم به من گفتند مادر
در دلم گفتم که اکنون واقعاً امّ البنینم

کاروان جان من راهی دشت کربلا شد
فتم عباسم تو هستی آبروی آخرینم

می روی با سید و مولای خود هر جا که او رفت
وقت برگشتن تو را بی سید و مولا نبینم

وای از آن روزی که در یثرب خبر دادند ما را
از به خاک افتادن فرزند مقطوع الیمینم

گفتم عباسم فدای زینبم شد شکر لله
من عزادار شه مظلوم مقطوع الوتینم

تا ابد در پیش فرزندان زهرا سربه زیرم
کشته من را مشک خالی، نی عمود آهنینم

محمود کریمی

جانم به قربان تو و آب آورت

ای مایه فخر جهان ام البنین
نور زمین و آسمان ام البنین

ای نور جمع قدسیان ام البنین
صاحب کرم در هر زمان ام البنین

ای دستگیر مستمندان جهان
ای ماهتاب روشن کون و مکان

تو جانشین حضرت زهرا شدی
تو بعد زهرا، همسر مولا شدی

تو سفره دار خانه سقا شدی
تو روضه خوان داغ عاشورا شدی

جانم بگیر و سایه ات را کم مکن
آتش بزن بر جان من، خاکم مکن

زهرا نهاده چادرش را بر سرت
جانم به قربان تو و آب آورت

زینب شده هم یاور و هم دخترت
لرزه فتاده از چه رو بر پیکرت؟

از غربت ارباب بر سر می زنی
با دیده پر آب بر سر می زنی

تو در مدینه گفتی از داغ حسین
با سوز سینه گفتی از داغ حسین

از ظلم و کینه گفتی از داغ حسین
تو بی قرینه گفتی از داغ حسین

تا روضه می خواندی، دل آتش می گرفت
هر دشمن ناقابل آتش می گرفت

گفتی حسین و شهر، عاشورا شده
گفتی حسین و خانه ای غوغا شده

گفتی حسین و مستمع زهرا شده
زینب دوباره از غم او تا شده

گریه کن و این شهر را ویرانه کن
ما را بگیر و محرم این خانه کن

چشم گنه کار من و دست کرم
حسرت به دل مانده، نداری یک حرم

افکنده ای چادر سیاهت بر سرم
نامادری بچه های مادرم

برگ براتی دست این نوکر بده
قول شفاعت در صف محشر بده

پوریا باقری

سائل هر ساله

گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانه عبّاس علمدار

زد بوسه بر آن درگه و اِستاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرّار

کِای صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار

هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یک ساله خود هدیه بسیار

گفتا به زنان امّ بنین مادر عبّاس
با سوز دل سوخته و دیده خونبار

کز زیور و زر هرچه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار

خود سائل هر ساله عبّاسِ من است این
عبّاس، دل آزرده شود گر برود زار

دادند بدو زیور و زر آنچه که می بود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار

سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم، گریه کنان چهره به دیوار

گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار

آن سائل دلباخته با گریه چنین گفت
کِای در همه جا بوده به خیل ضعفا یار

بر من درِ این خانه گدایی ست بهانه
من عاشق عبّاسم، نه عاشق دینار

من آمده ام بازوی عبّاس ببوسم
من در پی گل، روی نهادم سوی گلزار

هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار

یک لحظه بگویید که عبّاس بیاید
باشد که برم فیض از آن چهره دگربار

ناگاه، زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند فرو بند لب ای مرد گرفتار

ای عاشق دلسوخته! ای محو رخ دوست!
ای سائل دلباخته! ای طالب دیدار!

دستی که زدی بوسه، جدا گشت ز پیکر
ماهی که تو دیدی، به زمین گشت نگونسار

آن دست کز او خرجی یک ساله گرفتی
شد قطع ز تیغ ستم دشمن خونخوار

سر بر سرِ نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار

این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بُوَد در غم عبّاس، عزادار

حاج غلامرضا سازگار

کاشف الکرب

گدای خوشه چینم تا قیامت خرمن او را
که حسرت می کشد فردوس عطر گلشن او را

چنان مشکل گشا، باب الحوائج، کاشف الکرب است
گرفتند اولیا الله عالم دامن او را.

ندیدم سربلندو سرفرازی را مگر اینکه
بدیدم محضر ام البنین خم گردن او را

معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست
که معنا کرده سفره دار زهرا بودن او را

امیرالمومنین همسر، ابوفاضل پسر، به به
بنازم این مقام و جاه و شأن احسن او را

عبای مرتضی را وصله که می زد همه دیدند
که نخ می کرد جبرائیل بعضا سوزن او را.

زیارت می کنم جای رباب و نجمه و زینب
مزار اطهر او را، معلا مدفن او را.

اگر دیروز جارو کرد زیر پای زینب را
کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن او را

چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سر می داد
که می دیدند مردم گریه های دشمن او را

به او گفتند عباست صدا می زد حسینم کو؟
نشانش داد زینب پاره پیراهن او را

اگر چیزی جز این می ماند از عباس، می دادند
فقط دادند دستش تکه تکه جوشن او را

عمود آهنین، تیر سه شعبه، نه نه اینها نه
فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن او را

رباب از در که می آمد دل ام البنین می ریخت
غم لالایی اش می برد بالا شیون او را

محمد جواد پرچمی

السلام ای جناب ام الادب

چهار پاره سُرا سلام علیک
گریه روضه ها سلام علیک

یار شیر خدا سلام علیک
سفره هل اتی سلام علیک

السلام ای جناب ام الادب
ادب از تو گرفته اصل و نسب

هستی ریخته به پای علی
گوش تو محرم صدای علی

بانوی دوم سرای علی
مادر شیر بچه های علی

سائل دیده ترت هستم
به ابالفضل نوکرت هستم

رحمت. بیکران آل الله
جلوات عیان آل الله

سفره باز نان آل الله
مادر نوکران آل الله

منم از دوستان عباست
نظری کن به جان عباست

نور تعلیم دیده زینب
ای انار رسیده زینب

در دل شب سپیده زینب
مادر قد خمیده زینب

چادرت عطر و بوی کوثر داشت
به تو زینب خطاب مادر داشت

پای علامه گشتی علامه
ای زتقوا به پیکرت جامه

دشمن دشمنان خودکامه
قاتلت غصه امان نامه

حافظ آیه های قرآنی
سفره نذری حسین جانی

پای این نور روز تو شب شد
جامت از عاشقی لبالب شد

نفست سمت حق مقرب شد
زندگی تو وقف زینب شد

همه تو نوای تلبیه بود
از ازل مسجدت حسینیه بود

در تو بس ازدیاد فاطمه بود
کارتو امتداد فاطمه بود

همه وفق مراد فاطمه بود
با تو زینب به یاد فاطمه بود

علی از غصه ها رهایت کرد
تا که ام البنین صدایت کرد

با ستم پیشه در ستیزی تو
خطه بغض گریه خیزی تو

معنی عزتی عزیزی تو
به بنی الفاطمه کنیزی تو

تو کنیزی و منصبت والاست
مسندت جای خالی زهراست

پسران تو بنده عشقند
غضب بعد خنده عشقند

چهار برگ برنده عشقند
تیغ های برنده عشقند

پسران تو در نایابند
سرورانم غلام اربابند

به تو چشم خدا نظر دارد
عشق شور تو را به سر دارد

آسمان شما قمر دارد
بیشه ات چهار شیر نر دارد

هستی ات ریخت زیر پای حسین
بچه هایت همه فدای حسین

بر مریدان حق مرادی تو
گریه شام و بامدادی تو

به همه درس عشق دادی تو
پای دروازه ایستادی تو

چشمت از فرط اشک بی سو شد
پای این غم سپید گیسو شد

پای دروازه پای خون حسین
داشتی درسرت جنون حسین

دل تو بود بی سکون حسین
زینب آمد ولی بدون حسین

زینب آمد ولی کمان قد بود
وای ام البنین مردد بود

گفت بر درد من دواست حسین
نور لا یطفأِ خداست حسین

تو اگر زینبی کجاست حسین؟
نکند که سرش جداست حسین

ای شکسته ترین بلور حرم
آه زینب بگو چه شد پسرم

گفت ای بیقرار خونجگرش
گوش کن تا به تو دهم خبرش

لشگر نیزه بود دور و برش
شمر از پشت سر برید سرش

شمر خیلی. زیاد عذابش داد
از لب تیغ کُند آبش داد

تو نبودی تنش به غارت رفت
کهنه پیراهنش به غارت رفت

رگ رگ گردنش به غارت رفت
بعد او گلشنش به غارت رفت

قدر یک نیم روز پیر شدم
آه ام البنین اسیر شدم

بدهم شرح خشکی لب را
یا تن زخم نا مرتب را

بنگر این پیکر پر از تب را
آه خیلی زدند زینب را

بعد عباس آب رفتم من
آه بزم شراب رفتم من

سعید توفیقی

سلام مادرِ دریا

تویی تجسمِ روح ادب به روی زمین
کنارِ جلوه نوری همیشه سایه نشین

اگر به دست تو باشد، بهشت هم بی بی
کنیز خانهٔ مولا شوی به قطعِ یقین

نیازمند تو هستیم، مثل تشنه به آب
سلام مادرِ دریا سلام ام بنین

فدایِ خانهٔ پر مهر و شیر پرور تو
علیست آنکه تو را در نسب کند تحسین

به جانِ باغ تو آتش زدند فاطمه جان
نشست بر همه گل های تو، تبر به کمین

برای امرِ تو پا در رکاب چون رفتند
نیامدند مدینه دگر، چهار نگین

به پایِ مادر سادات سروِ تو افتاد
نداشت دست و به صورت رسید ماه جبین

 حامد آقایی

بابِ حاجاتِ همه

تا صدا می رسد از ساحتِ خونبارِ بقیع
مرد و زن اشک بریزند، به دیوارِ بقیع

یک زن و صورتِ قبری، به دلِ زارِ بقیع
دلِ ما هم، به خدا گشته گرفتارِ بقیع

مادرِ حضرتِ عبّاس، پریشانِ توأیم
سال ها در به درِ سفره احسانِ توأیم

تو که بودی؟ که خدا همسرِ مولایت کرد؟
تو چه کردی؟ که چنین غرقِ تَوَلّایت کرد؟

مادرِ چهار گلِ حضرتِ زهرایت کرد
صدفِ گوهرِ نایاب چو سقّایت کرد

با تواضع، به درِ خانه مولا رفتی
این چنین بود، که تا عرش تو بالا رفتی

سائل آمد به درِ خانه، تفضّل کردی
تو به اولادِ نَبی، خوب توسّل کردی

زحمتِ حاجتِ دنیا، که تقبّل کردی
لطف کردی و مرا نیز تحمّل کردی

بابِ حاجاتِ همه، نامِ شما باشد و بس
چشمِ ما نیز به اکرامِ شما باشد و بس

پسرانت همه رفتند، تو تنها ماندی
سال ها گریه کنِ بچّه زهرا ماندی

مرحمِ زخمِ دلِ زینبِ کبری ماندی
همه رفتند به یاریِ حسین جا ماندی

پسرت نقشِ زمین شد، به غمش خندیدند
همه بر مشک و دو دستِ قلمش خندیدند

زینبت گفت «حسین» و جگرت تیر کشید
تا شنیدی که سرش رفت سرت تیر کشید

وسطِ کوچه نشستی کمرت تیر کشید
گفت «انگشتر» و هی بال و پرت تیر کشید

بخدا سوزِ دلت، کرده دلم را بی تاب
قدری آرام بخوان روضه برای ارباب

روضه ای از سَرِ احساس دلت ریخت بهم
رنجِ پرپر شدنِ یاس دلت ریخت بهم

خنده دشمنِ خنّاس دلت ریخت بهم
روضه حضرتِ عبّاس دلت ریخت بهم

رفتنی گشته ای از بس که بزرگ است غمت
کاش می شد که بسازیم به زودی حَرَمت

بعدِ زهرا تو شدی مادرِ ما نوکرها
سایه ات کم نشود از سَرِ ما نوکرها

تو نظر کن به دلِ مضطرِ ما نوکرها
وقفِ عباسِ تو، چشمِ تَرِ ما نوکرها

ما همه نوکر و درمانده فردای توأیم
تو هنوز امِّ بَنینی و پسر های توأیم

 پوریا باقری

سر نَهم بر آستانش با کمالِ افتخار

مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است
خوش به حالم نامِ من امّ البنینِ خادمه است

قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام
زوجه شاه و کنیزِ بیتِ زهرا(ع) گشته ام

هرگز از دامانِ او دستم نمی گردد رها
ذرّه ای از خاک باشم در حریمِ این سرا

آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین
کربلایش محشری بر پا نماید در زمین

سر نَهم بر آستانش با کمالِ افتخار
کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار

نور می بینم در این دو از چراغِ کیستند
باورم جز آفتابِ یاس و حیدر نیستند

هر دو سعدِ اکبرند و بر خلایق برترند
سیّدِ عالی مقام و هر دو عالم سرورند

شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول
تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!

 هستی محرابی

یا ام البنین

بس که عشق آکنده در جانِ تو یا ام البنین
عقل یکسر گشته حیرانِ تو یا ام البنین

دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه می شود
چونکه دریاییست دامانِ تو یا ام البنین

ساقیِ گل های زهرا می شود در کربلا
آنکه دارد شوقِ چشمانِ تو یا ام البنین

آسمانت با ستاره شب به شب آذین شود
ماه مهمانِ شبستانِ تو یا ام البنین

بال های زخمیِ عباس در پروازِ توست
بوسه گاهش مهرِ دستانِ تو یا ام البنین

آسمانِ کربلا خالی ز تصویرِ تو نیست
هر نگاهش زخمِ پنهانِ تو یا ام البنین

روضه گل های تو تسکینِ قلبِ کربلاست
مَشک پُر از اشکِ مژگانِ تو یا ام البنین

تا ابد دامانِ دریایت ستایش می شود
تا ابد سرسبز پیمانِ تو یا ام البنین

واژه نامادری در شان و عنوانِ تو نیست
هر چه مادر پس به قربانِ تو یا ام البنین

 هستی محرابی

انتظار لطف و نگاه تو

دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن
رفتم از دست نگاهی به دل ما هم کن

یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا
یا بر احوال دلم فکر کمی مرهم کن

با نگاهی بده خاکستر عمرم بر باد
این جگر سوخته، رسوای همه عالم کن

من زمین گیر شدم باز قدم پیش گذار
الطفاتی کن و این فاصله ها را کم کن

گریه از اول خلقت شده ارثیه ما
فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن

دیگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست
پای بر دیده نه و چشم مرا زمزم کن

می رسد بوی تو اما خبری نیست زتو
یوسفا چاره این شام پر از ماتم کن

کاش می شد که شبی خواب ترا می دیدم
دوستم داری اگر، قلب مرا محکم کن

دست و پا می زنم از دور نگاهی بکنی
گوشه چشمی به من و ناله پر دردم کن

نازداری تو و، ناز تو کشیدن سخت است
رحمی آخر به من و کوچکی قلبم کن

به علمدار قسم پای رکابت هستم
شانه گرم مرا تکیه گه پرچم کن

همچنان ام بنین سوز و نوا دارم من
هوس یک سحر کرببلا دارم من

قاسم نعمتی

لطف و عنایت بر گدایانت

نظر لطف کریمان به گدا بیشتر است
پس گدا دور و بر بیت شما بیشتر است

چون به این لقمه نان لطف خدا بیشتر است
سر این سفره یقین روزی ما بیشتر است

سر این سفره نشستیم که نوکر باشیم
تا ابد زیر پر چادر مادر باشیم

نمک نام تو در کام رطب می ریزد
جان فدایت که زنام تو ادب می ریزد

هر چه در ساغر این سوخته، رب می ریزد
از تمسک به تو بانوی عرب می ریزد

آسمانی شده ام گرچه زمینی بودم
از همان روز ازل ام بنینی بودم

بسته چادر تو دست گداها بانو
در طواف قدمت وسعت دریا بانو

حضرت فاطمه دوم مولا بانو
محرم راز دل زینب کبری بانو

ذکر خیر پسرت حل همه مشکل ها
تا ابد وقف تو هستند همه سائل ها

مثل هر روز دوباره جگرش می سوزد
جگرش در غم هجر قمرش می سوزد

پسرش رفته ز دستش سپرش می سوزد
زیر خورشید دوتا پلک ترش می سوزد

با عصا آمده خود را برساند امروز
باز با سوز جگر روضه بخواند امروز

روضه شرم ابالفضل ز چشمان رباب
وعده آب ابالفضل به طفلان رباب

روضه حال خراب و دل گریان رباب
جای خالی علی برروی دامان رباب

پسرش را سر نیزه به طنابی بستند
بس که افتاد به هر رنج و عذابی بستند

روضه می خواند که پروانه پرش زخمی شد
بین بازار تن محتضرش زخمی شد

سنگ بارید زهر سمت و سرش زخمی شد
در بر مردم شهر پدرش زخمی شد

به جراحات تن قافله می خندیدند
وسط ساز و دف و هلهله می خندیدند

بی علمدار شدیم و حرم از پا افتاد
گذر آل پیمبر به کجاها افتاد

چقدر پای سرش زینب کبری افتاد
رد شلاق بروی بدن ما افتاد

روضه ام بنین تاکه به این حرف رسید
زینب آمد به سخن از جگرش ناله کشید

لحظه پر زدنت هست به یادم ای وای
غارت پیرهنت هست به یادم ای وای

نیزه بود و دهنت هست به یادم ای وای
بوریا شد کفنت هست به یادم ای وای

بدنت غلت زنان تا ته گودال که رفت
بند آمد نفس مادرت از حال که رفت

دیدم از دور که سنگی به سبویت افتاد
دیدم از دور رد چکمه به رویت افتاد

پیش چشمان حرم پنجه به مویت افتاد
گذر خنجر کندی به گلویت افتاد

زیر و رو کرد کسی یوسف بی جان مرا
یوسف از نفس افتاده عریان مرا

سید پوریا هاشمی

محتاج دعای ام البنین

کریمان همه مات ام البنین اند
فقیر کرامات ام البنین اند

نه تنها دل ما که داود و موسی
اسیر مناجات ام البنین اند

همه ساقیانی که صاحب سبویند
دخیل خرابات ام البنین اند

مریدان عباسِ او در دو عالم
به دنبال خیرات ام البنین اند

پسرهای او یار خون خدایند
دلیل مباهات ام البنین اند

پسرهای نور و تجلی نورند
تجلی آیات ام البنین اند

به خورشید تابان قمرها می آید
به ام البنین این پسرها می آید

گرفتند ماهش همه تکیه گاهش
گرفتند ابالفضل پشت و پناهش

عصایی ندارد دم پیری حالا
نشانده زمانه به خاک سیاهش

امان از صبوری کشیده قبوری
روی خاک و غم مانده در بین آهش

خدای ادب شد، بصیر عرب شد
ولی بوده هر جا به زینب نگاهش

ندیده دو عالم، کسی جز یل او
که دامان زهرا شود قتلگاهش

بشیر از پسرهای او دم نزن تو
بگو از حسینش چه شد قبله گاهش؟

پسرهای او نذر راه حسین اند
قمرهای او نذر راه حسین اند

غرورش شکسته ولی بازویش نه
دلش گرچه خون شد ولی پهلویش نه

کسی دیده در بین خانه بیافتد
شراره به جان سر گیسویش نه

کسی دیده در بین کوچه بیافتد
رد پنجه لاله چین بر رویش نه

شده شوهرش را ببیند که از غم
گذارد سرش بر روی زانویش نه

شنیده کسی که زن پا به ماهی
در سوخته بیاید سویش نه

شده زیر در مادری باشد و بعد
کسی با لگد رد شود از رویش نه

بهار دل آل حیدر خزان شد
قد فاطمه در جوانی کمان شد

محمد جواد شیرازی

عریضه های حاجتیم

نوکرای ساده تیم امّ البنین
سر تا پا ارادتیم امّ البنین

بی بی جانم ما فقیر بیچاره ها
وقفِ خانواده تیم امّ البنین

خانوم خونه آقامون علی
محرمه محرم غمهامون علی

میتونیم شما رو مادر بخونیم
اگه رخصت بده بابامون علی

از همه غیره شما خسته شدیم
به ابالفضل تو وابسته شدیم

ما مثه عریضه های حاجتیم
به پره کبوترات بسته شدیم

از شما درس ولایت می گیریم
رخصت عرض ارادت می گیریم

تو گرفتاریامون، برا شما
سفره میندازیم و حاجت می گیریم

خیلی زشته نوکرات کم بیارن
یا توی نوکری شون کم بذارن

هدیه میشن به شما تو مشکلات
صلواتایی که رد خور ندارن

به غم چشمای گریونِ حسین
به دل ساقی دلخونِ حسین

به امیده ناامید شده ش قسم
رو مونو نزن زمین جونِ حسین

دلامون هزار تا درد و غم داره
ولی باز امید به این عَلَم داره

برا کربلا گذرنامه ما
مُهره تأیید شما رو کم داره

محمّد قاسمی

گدای درگه مادرم

الا که دست خدایت در آستین باشد
بیا که مانده به در دیده زمین باشد

گناه می کنم اما به خود نمی گویم
شرار قهر تو شاید که در کمین باشد

خوشا به حال گدایی دست چشمانش
ز ابر خرمن چشم تو خوشه چین باشد

چه می شود که دم مرگ پا نهی به سرم
خودت بخواه که تقدیرم این چنین باشد

کنار اشک غم فاطمیه ات باید
دوباره چشم تو با غصّه ای قرین باشد

بگو به آه دل درد آورت امشب
که روضه خوان غم ام بی بنین باشد

تو روضه خوان عمویی و روضه ات باید
برای مادر عباس دلنشین باشید

محمدعلی بیابانی

غبار چادر مادر

اگر بوسم غبار پای او را با جبین، بهتر
که پیدا شد میان خاک پایش از نگین بهتر

برای عزت شاگردی او مریم آماده است
برای خدمتش از حضرت روح الامین بهتر

اگر خوانده است زینب مادرش قطعا بدین معناست
ندیده بعد زهرا مادری از او زمین بهتر

دم عیساییش باب الحوائج سازد از عباس
کجا پیدا شود از سفره ام البنین بهتر

زمین گیرش شدم با لقمه ای نان و نمک دیگر
مرا رفتن نمی آید از این خانه، همین بهتر

حسین واعظی

درِ خانه ام البنین

مادرم در گوش من خوانده است: یا ام البنین
ذکر من تا روز محشر هست: یا ام البنین

هرکسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول
قبل از آن در زیر لب گفته است: «یا ام البنین»

مستجاب الدعوه شد هر کس که در این روزگار
بر گدایان درت پیوست یا ام البنین!

ما همیشه محضر تو عرض حاجت کرده ایم
هر کجا خوردیم بر بن بست یا ام البنین!

هفت پشتم را نظر کردم تماماً بوده اند
نوکر عباس تو دربست یا ام البنین!

در حمایت از غریب کربلا، عباس تو
دست داده تا بگیرد دست یا ام البنین!

فرق او را با عمودی تا دم ابرو شکافت
آن «حکیم بن طُفِیلِ» پست یا ام البنین!

خون چکید از چشمهایش روی نیزه تا که دید
دست زینب را کسی می بست یا ام البنین!

بعد عباست برای غارت اهل حرم
حرمله با شمر شد همدست یا ام البنین!

گرچه قدّت تا شده از غصه زینب ولی
حرمتت با کعب نی نشکست یا ام البنین

مهدی علی قاسمی

عبد و غلامت بوده ام

با عنایاتت درِ این خانه خدمت می کنم
با غزل گفتن فقط عرض ارادت می کنم

دلبر شیر خدایی و کنیز فاطمه
با ثنایت از علی جلب رضایت می کنم

مثل زهرا مادرم هستی و نامت فاطمه است
پس از این بابت به تو حس قرابت می کنم

قوم و اجدادم همه عبد و غلامت بوده اند
بین مردم افتخار از این اصالت می کنم

تا ابد با دشمنان تو عداوت می کنم
تا ابد با نوکران تو رفاقت می کنم

نوکری زیر علم میرفت و گفتی ای جوان
روز محشر از تو من حتما شفاعت می کنم

ارمنی ها بی شمار از معجزاتت گفته اند
گاهی از اوقات بر آنها حسادت می کنم!

یا أبافاضل دخیلک ذکر هر روز و شبم
حل مشکل های خود با این عبارت می کنم

چای ریز و نوکر دربست فرزند توأم
چای می ریزم ولی دارم عبادت می کنم

هر کجا که روضه عباس باشد می روم
من میان روضه احساس سعادت می کنم

التماست می کنم جانِ حسین فاطمه
تا جواز کربلای خویش را حتمی کنم

در دلم افتاده بی بی کربلایم می بری
در دلم افتاده سقا را زیارت می کنم

در میان روضه چشمانم اگر گریان نشد
بعد هیأت تا سحر خود را ملامت می کنم

مردک پستی عمود خویش بالا برد و گفت
من خیال شمر از عباس راحت می کنم

دختری گریان صدا می زد میان خیمه ها
عمه سقا رفت من فکر اسارت می کنم

علی سپهری

امّ العباس

نام تو آمد و غمی سنگین
در دل بیقرار من جا شد

گره هایی که داشتم بی بی
با نگاه کریمه ات وا شد

از غم جانگداز مادر عشق
چشم عالم دوباره خونبار است

بانی روضه های امّ بنین
بی گمان حضرت علمدار است

ناله ایبی امان و جانسوز از
آسمان می رسد به گوش زمین

هر کسی زیر دِین عباس است
می شود روضه خوان امّ بنین

خون دلاز نگاه تو جاری ست
بی قراری چرا دم آخر؟

به گمانم تو حرف ها داری
که بگویی به ما دم آخر

در کنار چهار صورت قبر
باقی عمر تو محرّم شد

در مدینه به یاد کرببلا
سر و قدّ رشیده ات خم شد

هر زمانی که آب می دیدی
همدمت بود نا له ای سوزان

زیر لب دلشکسته می خواندی
السّلام علیک یا عطشان

تا نگاهت به یک کفن افتاد
با نگاهی نشسته در باران

رو به گودال کربلا گفتی:
السّلام علیک یا عریان

همه روضه های سخت شما
عطر گودال کربلا را داشت

روی لب های تو فقط ذکر
یا حسین ابن فاطمه جا داشت

دل اهل مدینه را هر شب
با دم یا حسین تکان دادی

بین بستر به جای اشهد خود
گفتی یک یا حسین و جان دادی

امّ العباس از سر رحمت
حال و روز مرا نگاهی کن

من غلامِ غلام عبّاسم
مرغ دل را دوباره راهی کن

امّ العباس از تو من امشب
به خدا آب و دانه می خواهم

تو خود آگاهی ای کرامت محض
من به جز کربلا نمی خواهم

 اسماعیل شبرنگ

کلمات کلیدی
حضرت ام البنین (سلام الله علیها)  |  شعر آئینی  |  توسل و زیارت  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : علیرضا قاسمی تاریخ : 1402/10/02

وفاتِ حضرتِ اُمُّ البَنین (س) امروز که دل ها غرقِ اندوه و غَمین است روزِ وفاتِ حضرتِ اُمُّ البَنین (س) است اُمُّ البَنینی که پس از زهرای اَطهر (س) حامیِ مولامان امیر المومنین (ع) است آورده دنیا او یَلی همچون اباالفضل (ع) از مادری چون او توقُّع هم همین است بابَ الحَوائج گشته فرزندِ رَشیدَش عبّاسِ او فَخرِ سماوات و زمین است بِگرِفته از مادر به نیکی شیرِ غیرت شیری که در میدان درخشان چون نگین است در کربلا عبّاسِ او چون دُر درخشید آری دعای خیرِ مادر ها چنین است شاعر : علیرضا قاسمی