گوهر ناب  /  اشعار آیینی  /  ام البنین

مجموعه اشعار در مدح و منقبت حضرت امّ البنین(س)

بعد از شهادت فاطمه زهرا(س) حضرت امّ البنین(س) با حضرت علی علیه السلام ازدواج کرد که دارای خوبی ها و صفات نیک بود. فضایل اخلاقی، کمالات انسانی، نیروی ایمانی، ثبات و پایداری، شکیبایی و بردباری، بصیرت و دانایی، نطق و سخندانی او را به شایستگی، بانوی بانوان کرده بود. در اینجا گزیده ای از اشعار در مدح و منقبت حضرت ام البنین(س) از نظر می گذرد.

تعداد بازدید : 4421     تاریخ درج : 1401/02/31    

چشمه عین الیقین

اگرچه جای او عرش است اما در زمین باشد
که مولایش امیرالمومنین را همنشین باشد

اگر مادر شود ام الادب دور از تصور نیست
پسر باب الادب باشد، پسر بالانشین باشد

یقینا لب زده بر چشمه عین الیقین، وقتی
شود بانوی مردی که خودش حق الیقین باشد

چه فخری می کند بر مریم و حوا، زمانی که
ببیند همسرش مولا امیرالمومنین باشد

کنیز خانه حیدر، عزیز خانه حیدر
خدا می خواست آن باشد، خدا می خواست این باشد

هزاران بار حیدر گفت احسنت آفرین بر او
چرا که همسرش بانوی عباس آفرین باشد

دوباره نام عباس آمد و حس کرده ام بانو
که چین افتاده بر پیشانی ات، قلبت حزین باشد

بشیر از تو نمی خواهم بگویی از ابالفضلم
اگرچه خوب می دانم که مقطوع الیمین باشد

بگو دنیا چه کرده با حسینم، سخت غمگینم
نه غمگین عزیزانم، که دردم درد دین باشد

شبیه سرو، سر بالا، شبیه کوه پا بر جا
کسی که این چنین باشد فقط ام البنین باشد

محمدرضا نادعلیان

تنها تو عباس آفرین باشی

ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی
که همراه امیری، چون امیرالمؤمنین باشی

ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت
که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی

شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را
خدا، یک جا به تو بخشید، تا اُمّ البنین باشی

همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری
مگر بی نور می شد، مادر زیباترین باشی؟

مگر بی نور می شد، در دل خورشید بنشینی؟
تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی

گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می گیرد
رسیدی، باغبانِ غیرةٌ للعالمین باشی

رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟
تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید اینچنین باشی

پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه!
نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی

هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری
پس از کرببلا سخت است که اُمّ البنین باشی

قاسم صرافان

چهار اسماعیل

نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمه های زیبا را

تو گاهواره  ماه و ستاره ها هستی
خدا به نام تو کرده ست آسمان ها را

تو در ادامه  هاجر به خاک آمده ای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را

خدا سپرده به دستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را

چه کرده ای که به آغوش مهربانی تو
سپرده اند جگرگوشه های زهرا را

بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز می شنوم رود رود، دریا را

بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیه ها
حدیث تشنه ترین دست های صحرا را

صفایی

بانوی آفتاب

تا در حریم امن ولا پا گذاشته ست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشته ست

رنگ خدا بگیرد از او نور هر سحر
چادر نماز فاطمه را سر کند اگر

عطری شبیه یاس پراکنده می کند
مانند فاطمه به علی خنده می کند

ما که بیانمان به مقامش نمی رسد
حتی گمانمان به مقامش نمی رسد

تنها شنیده ایم که او همسر علی ست
یا بهتر اینکه فاطمه دیگر علی ست

آن لحظه های سمت خدا پر کشیدنش
از بچه های فاطمه، مادر شنیدنش

از لحظه های خاطره انگیز خلقت است
زیباترین تصور عشق از محبت است

ماه علی به نافله های شب است او
سنگ صبور درد دل زینب است او

از بس که نام فاطمه نزدش مقام داشت
خیلی زیاد پیش حسن احترام داشت

آمد کنیز حضرت حبل المتین شود
زهرا اراده کرد که امّ البنین شود

از آسمان کرامت دستش فراتر است
گنجینه منوره چار گوهر است

یاقوت و درّ و گوهر و الماس آفرین
صد آفرین به حضرت عبّاس آفرین

عباس آفرید، چه شیری عجب یلی
آیینه ابهت مردانه علی

آن که توجه همه را جلب می کند
با یک نگاه معجزه در قلب می کند

آن ماورای حد تصور شهامتش
آن که شکسته پشت حسین از شهادتش

مصطفی متولّی

ادب به قامت زهرایی ات

سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح

ادب به قامت زهرایی ات قیام کند
وفا به غیرت عباس تو سلام کند

اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی
به چشم آل محمّد عزیز زهرایی

تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمه ای
تو آسمان ادب را همیشه قائمه ای

به نفس پاک محمّد تو همدمی مادر
مسیح عشق و ادب را تو مریمی مادر

بهشت شیفته چار لاله یاست
کلید باب حوائج به دست عبّاست

مزار توست کنار مزار چار امام
که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام

مگر به گوش، پیام خدا ز غیب شنفت
که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت

هزار قافله دل پای بست فرزندت
نشان بوسهٔ مولا به دست فرزندت

اگر تو نام نبردی ز شاخه یاست
گریست دیده زهرا برای عبّاست

الا تمام وجودت پر از نوای حسین
به گریه نایبة الزینبی برای حسین

روایتِ عطشِ کربلاست در اشکت
سلامِ گریه کنان حسین، بر اشکت

سرودِ زخم گلوی حسین، ورد لبت
خلوص زینب و عبّاس در نماز شبت

تو مادر شهدا، همسر علی هستی
هزار حیف، غریبانه چشم خود بستی

خزان رسید چو بر برگ لال  یاست
نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست

سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند
علی، حسین، حسن، زینبت کجا بودند

هماره ریخت به رخ از دو دیده، یاقوتت
اگر به دوش غریبانه رفت تابوتت

دگر به پیکرت آثار تازیانه نبود
دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود

 حاج غلامرضا سازگار

بانوی ادب

خوب است بانوان جهان این چنین شوند
چون خاک پای فاطمه بالانشین شوند

چون فاطمه ست حجت کبرای اهل بیت
خوب است خاک مقدم امّ البنین شوند

یعنی ادب کنند به زهرا و مرتضی
یعنی که در مصیبت آنان حزین شوند

آه از حرم نداشتنش از غریبی اش
باید که خلق در غم او شرمگین شوند

می خواستم دخیل ببندم برای او
دیدم که او ضریح ندارد فدای او

آئینه ی مزارش اگر چه مکدر است
از آسمان پریدن بالش فراتر است

دنیا کنیز آنکه به کرّات گفته بود
عمرم تمام وقف کنیزی حیدر است

خواندش به نام فاطمه او گفت یا علی
امّ البنین بگو به من اینگونه بهتر است

در وصف او بس است بگوییم با غرور
او شیر بانویی است که عباس پرور است

روزی که پا گذاشته در خانه ی علی
جز غم ندیده در دل ویرانه ی علی

گاهی به دور حیدر کرّار گشته است
گاهی به دور یک در و دیوار گشته است

هی پشت در به سینه زده گریه کرده است
با چشم خیس خیره به مسمار گشته است

هر روز صبح گردش دستاس شاهد است
دستش به یاد فاطمه هر بار گشته است

زهرا نبود زینب او حال خوش نداشت
امّ البنین همیشه پرستار گشته است

این زن که بی قرار علی بود و دخترش
با این سخن فدای غم یار گشته است:

مولا؛ فدای دست به ناچار بسته ات
زینب؛ فدای مادر پهلو شکسته ات

مجید تال

به قربان اباعبدالله

ادب از محضر تو درس ادب می آموخت
معرفت دور و برت اصل و نصب می آموخت

پسرت درس وفا از تو عجب می آموخت
وقت تمرین نبرد از تو غضب می آموخت

این عبارت چه بلند است که گفتی کوتاه
پسرانم همه قربان اباعبدالله

باید امروز در این عرصه نگین باشی تو
صاحب چهار یل ماه جبین باشی تو

ساکن دائمی عرش برین باشی تو
خواستی فاطمه نه، ام بنین باشی تو

بارها گفته ای از عمق جگر با آن شاه
پسرانم همه قربان اباعبدلله

گفته بودی قمرم نه، قمر فاطمه باش
گفته بودی که اسیر ثمر فاطمه باش

گفته بودی همه جا دور و بر فاطمه باش
گفته بودی که غلام پسر فاطمه باش

رو به دلدار خودت کردی و گفتی آنگاه
پسرانم همه قربان اباعبدلله

عمر با برکت تو در طلب یار گذشت
در فداکاری و دین داری و ایثار گذشت

در ارادت به گل احمد مختار گذشت
در طواف قد و بالای علمدار گذشت

بارها گفته ای از عمق جگر در این راه
پسرانم همه قربان اباعبدالله

یاد باید کنم امروز مودب از تو
حاجت خویش گرفتیم مرتب از تو

رد شده راه هواخواهی زینب از تو
معرفت خواسته ام یکسره هر شب از تو

جار باید بزنم ذکر تو را در هر آه
پسرانم همه قربان اباعبدالله

 محسن صرامی

بانوی آفتاب

روشناتر ز آب امّ بنین
بانوی آفتاب امّ بنین

انتخاب ابوترابی تو
افتخار بنی کلابی تو

خانه دار علی پس از زهرا
بی قرار علی پس از زهرا

خانه ات خانه ولایت بود
همسریِ علی برایت بود

چقَدَر خوب بخت تو وا شد
زندگانی تو چه زیبا شد

قلب و جانت شده به نام علی
که شده شوهرت امام علی

با حضورت بهار آوردی
عطر زیبای یار آوردی

آمدی بوی فاطمه آمد
خنده روی لب همه آمد

تو برای همه عزیز شدی
پیش زینب ولی کنیز شدی

آسمان هستی و قمر داری
درّ و گوهر به روی سر داری

در حیا و شرف قَدَر هستی
مادر چار تا پسر هستی

به تو و مادری ات ایوالله
مادرِ مهربانِ عبدالله

دلت از عرش هم فراتر بود
جعفرت درحماسه محشر بود

دامنت مهد زهد و ایمان بود
اثر پاکی تو عثمان بود

به به از این یقین و اخلاصت
همه عالم فدای عباست

عصمت بی نظیر تو عشق است
شوکت شرزه شیر تو عشق است

دانشِ مکتبت دلیری بود
خانه ات کهکشان شیری بود

پسرانت اگر چه یل بودند
به وفا و ادب مثل بودند

درس مردی تو یادشان دادی
از خودت عشق را نشان دادی

کربلا شور جلوه گاه تو بود
نوبت جلوه سپاه تو بود

ادبت بود رو سپیدت کرد
تا ابد مادر شهیدت کرد

شرف و شمس حق نگینت کو؟
آی ام البنین؛ بنینت کو؟

محمد حسن بیات لو

جانم ام البنین

منم بانوی آقای مدینه
پس از صدیقه، زهرای مدینه

که می گفتم به زن های مدینه
حدیث درد و غم های مدینه

من و رنج و مصیبت ها کشیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

چه خوش بود ای مدینه روزگارم
شنیدم از پدر شد بخت یارم

امیرالمومنین شد خواستگارم
به قربانش همه ایل و تبارم

نمی شد باورم این برگزیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

خدارا شاکرم الحمدلله
علی شد شوهرم الحمدلله

من و شاهِ حرم! الحمدلله
کنیز حیدرم الحمدلله

از او فرمان زِمن با سر دویدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

چه خوش بودم که در بیت ولایم
انیس و مونس شیر خدایم

کنیز خانه خیرالنسایم
حسینش می زند مادر صدایم

چه ذوقی داشت این مادر شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

دگر ام البنین ام البنین شد
نصیبم چار ماهِ نازنین شد

یکی بهتر یکی بهتر از این شد
اباالفضلم ولی زیباترین شد

زروی ماه هر شب بوسه چیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

زمانی سایه بر سر داشتم من
کنارم چار اختر داشتم من

حسین و عون و جعفر داشتم من
اباالفضل دلاور داشتم من

پس از آن روز خوش دیگر ندیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

همه شور و نوایم را گرفتند
سر پیری عصایم را گرفتند

توان زانوهایم را گرفتند
حسین و بچه هایم را گرفتند

دگر من ماندم و حسرت کشیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم علقمه غوغا به پا شد
تن سقا پر از تیر جفا شد

دو دستش بی هوا از تن جدا شد
حسین فاطمه قدش دو تا شد

به پیش چشم یک لشکر خمیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم دشمن او را از کمین زد
گلم را از یسار و از یمین زد

به فرق او عمود آهنین زد
علمدار مرا آخر زمین زد

نبود این راه و رسم لاله چیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم هلهله در لشکر افتاد
همین که از سرِ زین با سر افتاد

در آن لحظه به یاد مادر افتاد
همان مادر که در پشتِ در افتاد

ززینب گفتن و از من شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم ناله ادرک اخا زد
زمین افتاد و زهرا را صدا زد

شرر بر قلب شاه کربلا زد
که با دست بریده دست و پا زد

که دیده این چنین در خون طپیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم بعد عباسم چها شد
علم افتاد و دشمن بی حیا شد

میان خیمه پای شمر وا شد
دو دختر زیرِ دست و پا فدا شد

شنیدم معجر از سرها کشیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

زنم بر سینه با زنها بگویم
علی العباس واویلا بگویم

به جای حضرت زهرا بگویم
حسینم وا حسینم وا بگویم

من و این ناله ها از دل کشیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

شنیدم که حسینم بین گودال
به زیر دست و پا می زد پر و بال

تنش در پیش زینب گشت پامال
شنیدم ماجرا را رفتم از حال

اگر این است تاثیرِ شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن

 عبدالحسین میرزایی

مادر ادب

از اولش چندین پسر می خواست
بر آل پیغمبر سپر می خواست

خود را کنیز فاطمه می دید
از این جهت نامی دگر می خواست

با یک پسر راضی نشد زیرا
بر شاه نوکر بیشتر می خواست

عباس در دامان او آمد
چون از خدایش شیر نر می خواست

شیر نرش را وقف زینب کرد
ام البنین بودن هنر می خواست

وقتی بشیر از کربلا می گفت
از حال مولایش خبر می خواست

می گفت از وقتی که در گودال
شمر از تن ارباب سر می خواست

می گفت بعد از عصر عاشورا
زجر پلید بد نظر می خواست

شهریار سنجری

بگو اُم البَنین

گرچه فرقی هست از این فاطمه تا فاطمه
ذکرِ یا اُم البَنین یعنی همان یا فاطمه

خانه ی بی فاطمه هرگز نمی خواهد علی
هست شیرینیِ مولا در دو دنیا فاطمه

حضرتِ اُم البَنین از جلوه های فاطمه است
گرچه زهرا رفت اما هست اینجا فاطمه

بچه های فاطمه بر دامنِ اُم البَنین
خواب می رفتند و می دیدند رویا: فاطمه

از همان اول همه گفتند مادر جان به او
چشمشان می دید در این خانه تنها فاطمه

با ادب فرمود: آقا جان بگو اُم البَنین
وَرنه نامش را صدا می کرد مولا فاطمه

او کنیزی آمد و زهرا عزیزِ خویش کرد
او زمین بوسید و زینب گفت اُمّا فاطمه

مریم و آسیه و حوا و هاجر کیستند
مادر عباس وقتی می رسد با فاطمه

روز محشر چادر او هم شفاعت می کند
تا که می آید به محشر پشت زهرا فاطمه

بچه های او هم آری بچه های فاطمه اند
نیست او در کربلا و هست اما فاطمه

بس که یا اُم البَنین از ما گره وا می کند
هست بر لب های ما یا فاطمه یا فاطمه

دورِ زهرا بچه ها بودند و مولا بود حیف
وای از اُم البَنین این بار تنها بود حیف

 حسن لطفی

ام البنینم

منم سنگ صبور لانه عشق
که بودم خانه دار خانه عشق

منم در بزم مظلومانه عشق
سرود نغز جاویدانه عشق

اگر چه زن ولی مرد آفرینم
کنیز فاطمه ام البنینم

پس از عصیانگری های مدینه
که تنها ماند مولای مدینه

پس از پرواز زهرای مدینه
که شد آتش سراپای مدینه

مرا هفت آسمان قدرم قضا داد
فلک دستم به دست مرتضی داد

از آن روزی که رفتم محضر او
خرامان تا رسیدم بر در او

که گیرم جای یاس پرپر او
به استقبالم آمد دختر او

مرا مادر خطابم کرد زینب
مرا از شرم آبم کرد زینب

از آنروزیکه آن درگاه دیدم
چهار اختر بدون ماه دیدیم

علی را سر دورن چاه دیدم
هزاران صحنه جانکاه دیدم

به گرد شمعشان پروانه گشتم
نه بانو بل کنیز خانه گشتم

زمان بگذشت تا نخلم ثمر داد
مرا هم چرخ گردون بال و پر داد

خدا پاداش کارم یک پسر داد
پسر نه در کفم قرص قمر داد

سراپا موجی از احساس گشتم
که من هم صاحب عباس گشتم

چه عباسی که هستم هست او بود
چه عباسی که دل پابست او بود

برایم قبله چشم مست او بود
گره بگشای کارم دست او بود

ز طفلی گشت ماه عالمینم
غلام حلقه در گوش حسینم

از آنروزیکه مظلومانه رفتند
کبوترهای من از لانه رفتند

همه گلهایم از گلخانه رفتند
به کف جان و پی جانانه رفتند

چنین گفتم به گوش نور عینم
مبادا باز گردی بی حسینم

همه رفتند و من جا مانده بودم
غریب و زار و تنها مانده بودم

میان موج غمها مانده بودم
به ره محو تماشا مانده بودم

که شاید کاروان یاس آید
حسین و از پی اش عباس آید

ولی افسوس دیدم کاروان را
که می آورد با خود خستگان را

سیه پوش مصیبت کودکان را
زنان خسته حال و نیمه جان را

عیان شد هستیم از دست رفته
ز دستم هر چه بود و هست رفته

حیدر توکلی

مادر ام ابیها

خانه دارد همچنان حال و هوای فاطمه
دارد از محراب می آید صدای فاطمه

بودنت قلب علی را ذره ای آرام کرد
همدم حیدر شدی بعد از عزای فاطمه

انتخاب فاطمه بودی برای مرتضی
همسر حیدر شدی تو با دعای فاطمه

با ادب در خانه ام ابیها آمدی
خواستی ام البنین باشی به جای فاطمه

شیعه زهرایی و در خانه مولای خود
می گذاری پای خود را جای پای فاطمه

آمدی و شاد کردی مادر سادات را
مادری کردی برای بچه های فاطمه

با وجود مادری مثل تو، زینب باز هم
می شود دلتنگ گهگاهی برای فاطمه

آسیاب فاطمه چرخید با دستان تو
باز هم آمد سر سفره غذای فاطمه

یاد فرزندان خود دادی بگویند این چنین
«مادر ما و پسرهایش فدای فاطمه»

ظاهراً در طرح احداث حرم های بقیع
بارگاهت هست در صحن و سرای فاطمه

 آرش براری

کوه عزت و عظمت

می نویسم یاعلی یا فاطمه
کارها دارد دلم با فاطمه

فاطمه مولاست، مولا فاطمه!
جان من قربان دو تا فاطمه

فاطمه بنت النبی الموتمن!
فاطمه ام البنین ارباب من!

از ازل! نه قبل تر! نه قبل تر
بند شد دست گدایان پشت در

نه خدایند این جماعت نه بشر
مادری بودیم از اول بیشتر

حضرت زهرا رقم زد این چنین
دست ما و چادر ام البنین!

در نسب نساب ها را افتخار
در ادب عباس را آموزگار

یک زن اما در جوانمردی هزار
تکیه بر این سرو دارد ذولفقار

کوه پای عزتش سر می شکست
تا دو زانو پیش زینب می نشست

بندگی کرد و دلش دریا شد و
آسمان در دست هایش جا شد و

حضرت باب المراد ما شد و
خانه دار خانه مولا شد و

گفت من کی بانوی این خانه ام؟!
گرد شمع بچه ها پروانه ام!

روزهایش گریه شب ها گریه بود
مرهم این سوز تنها گریه بود

حرف هم می زد اگر با گریه بود
کار بی بی جای زهرا گریه بود

چهار قبر خاکی اش را می کشید
ناله های واحسینا می کشید

واحسینا سبط پیغمبر چه شد
زیر سم اسب ها پیکر چه شد

پیکرش را هم نگفتی سر چه شد
در خیام فاطمی معجر چه شد

سوختم با کام عطشان حسین
چهار فرزندم به قربان حسین

زینب از چشمان نامحرم بگو
از لگدها طعنه ها با هم بگو

قدری از آن خطبه محکم بگو
مادر! از بزم غریبه کم بگو

وای من بازار توهین جور بود
کاش چشم آن اراذل کور بود

حیف شد دستان ساقی را زدند
تیر بر چشم ترش یک جا زدند

بعد او شلاق بر زن ها زدند
گریه کرد عباس بر نی تا زدند

قاتلم داغ حسین و کربلاست
گر بمیرم از غم زینب رواست

سید پوریا هاشمی

مادر واجب التعظیم

از همان روزی که دق الباب کردی خانه را
مادری کردی دوباره دختری دردانه را

گرم کردی با دمت حال دل کاشانه را
گرد زینب کرده ای تفسیر تو پروانه را

خانه کردی در دل پاک امیرالمومنین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

با کنیزی آمدی تا سرور عالم شوی
مُحرم این خانه گشتی با خدا محرم شوی

آمدی تا هم قد آسیه و مریم شوی
عشق را معنا کنی و سدِّ راه غم شوی

خاک راهت سرمه چشم همه اهل یقین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

نور چشمت شد برای نور عالم نور عین
نیستی مادر ولی چون مادری بر زینبین

مثل مادر خانه کردی در دل و جان حسین
خانه ات آباد ای عالم ترا در زیر دین

بر چنین مادر ز سوی حضرت حق آفرین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

باز هم این خانه با عطر وجودت خانه شد
باز هم شب آب با دستان تو پیمانه شد

باز هم با تو دوباره موی زینب شانه شد
کاش بودی تا ببینی راهی ویرانه شد

گفت وقتی بسترش را دید از خاک زمین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

چار گل را کاشتی در خاک باغ آسمان
چار گل آوردی و دادی به دست باغبان

چار گل در آسمان هم آشیان با عرشیان
باغ تو آباد ای گل پرور زهرا نشان

گشته ای در باغ رضوان با رسولان همنشین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

در وجود پاک عباست ادب اعجاز کرد
شد علمدار حسین و در عرب اعجاز کرد

برد چون نام علی بر روی لب اعجاز کرد
در رجزهایش چقدر اصل و نسب اعجاز کرد

پیشتر از وصف او باید تو را گفت این چنین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

بیقرارِ شاه بود و بیقرارش بود مشک
اعتبار عشق بود اعتبارش بود مشک

رفت سوی آب و تحت اختیارش بود مشک
اهل خیمه تشنه و دار و ندارش بود مشک

گفت در پشت سرش زینب به آوای حزین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

مشک را پر کرد از آب و به سوی خیمه شد
آبرویش آب بود و آرزوی خیمه شد

در خیال خویش گرم گفتگوی خیمه شد
مشک شد سوراخ و قاتل بر عموی خیمه شد

شد نشان تیر و نیزه از یسار و از یمین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

تیری آمد سوی مشک و بود و هستش را گرفت
تیر دیگر از قضا آن چشم مستش را گرفت

تیغ با بغض علی آمد دو دستش را گرفت
خود یاری کرد و آن فرق شکسته ش را گرفت

گفت بر تو فاطمه با دیدن زخم جبین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

 داریوش جعفری

شیر آفرین

ای دلت بند امیرالمومنین
رشته های چادرت حبل المتین

مادر ماهی و خورشید زمین
ای کنیز فاطمه ام البنین

یک رباعی داشته دیوان تو
چار گل روییده بر دامان تو

چارقُل خواندیم در قرآن تو
همسر شیری و خود شیر آفرین

مثل قطره آمدی، دریا شدی
خاک بودی، تربت اعلی شدی

تا کنیز خانه زهرا شدی
|خانه ات شد قبله عرش برین

ای به روح تو سلام اهل بیت
عارفی تو بر مقام اهل بیت

بچه های تو غلام اهل بیت
ای غلام خانه ات روح الامین

تو همه تن بودی و جان شد علی
در کویر تشنه باران شد علی

تو شدی قاری و قرآن شد علی
ای مفاتیح الجنان بی قرین

آنکه حکم صبر از الله داشت
پیش چشمت سر درون چاه داشت

نیمه شب ها روضه ای کوتاه داشت:
پیش چشمم خورد زهرا بر زمین

وقت رفتن پیش چشم زینبین
گفته ای عباس را، ای نور عین

بر نمیگردی مدینه بی حسین
جان تو جان امام من، همین

حال آورده بشیر از ره خبر
کاروان عشق آمد از سفر

نه ستاره مانده دیگر نه قمر
آه ای ام البنین بی بنین

بند قلب دختر زهرا گسست
تا کنار علقمه افتاد دست

با عمودی فرق عباست شکست
خورد با صورت زمین آن مه جبین

تا علمدار حرم از حال رفت
یوسف زهرا سوی گودال رفت

دست دشمن جانب خلخال رفت
حمله کردند از یسار و از یمین

روز، سینه زن شد و شب گریه کرد
شمر تا خندید زینب گریه کرد

نعل می رقصید و مرکب گریه کرد
ذوالجناح آمد به خیمه شرمگین

تو نبودی خیمه را آتش زدند
عشق را در کربلا آتش زدند

بچه ها را بی صدا آتش زدند
سوخت آن شب قلب ختم المرسلین

خوب شد مادر نبودی، ناگهان
سرخ شد از خشم چشم آسمان

تا که در گودال آمد ساربان
خاتم آل عبا شد بی نگین

خوب شد مادر نبودی، سر شکست
در حرم گهواره اصغر شکست

بعد سقا حرمت معجر شکست
راهی بازار شد پرده نشین

محسن عرب خالقی

سرمشقِ عاشقی

ای بر مدارِ عشقِ علی، رُکنِ استوار
ای بر سرِ تو سایه خورشیدِ روزگار

ای اُمِّ فضل و اُمِّ فداکاری و ادب
مستوره ای و گنجِ نهان می شوی شمار

ای وسعتِ کمالِ تو بر عقل ناپدید
پیشِ جلال و حُجْبِ تو زانو زده وقار

حقّا کُمیتِ قافیه لنگ است پیشِ تو
ماندم چگونه مدح تو گویم به اختصار

با زینبین تا نفسِ آخرینِ خویش
عهدی که داشتی ز وفا، بود پایدار

خواندی کنیزِ حضرت زهرا تو خویش را
این گونه نامِ نامی تو گشت ماندگار

سرمشقِ عاشقی تو به عشّاق داده ای
عباس داده ای و ندادی ز کفْ قرار

بر عشق و جان سپردنِ در راهِ عشقْ هم
پرورده ای ز دامنِ تو داد اعتبار

عصرِ دهم که سینه او تنگ گشته بود
راهی سوی شریعه شد از بینِ کارزار

آه از دمی که دستِ اباالفضل شد قلم
تیرِ سه شعبه چشمِ قمر کرد اختیار

خم شد به زانوان بِکِشَد تیر را برون
از چشمِ نافذی که همی داشت اقتدار

در پیش  پای فاطمه افتاد بر زمین
ارثِ ادب ز مادرِ خود داشت آن سوار

آه از تنی که روی زمین مانْد بی حسین
آه از هجومِ لشگرِ در دستْ حربه دار

بهتر نبودی و تو ندیدی به کربلا
«روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار»

اُمُّ البنین که در رهِ دین، بی بنین شده
همواره داشت بر پسران خود افتخار

خیمه میان خاکِ بقیع داشت صبح و شام
عُمری برای کرب و بلا بود سوگوار

در حشر هم بنای شفاعت، یقین شود
با دستِ با کفایتِ عباس، برقرار

آن را که نیست روی امیدی به سوی خلق
گردد به فضلِ دستِ اباالفضل. امیدوار

 وحید دکامین

ماه ترین ماه ها

جز با زلالِ نورِ الهی نسب نداشت
ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت

دردی به غیرِ غربتِ شاهِ عرب نداشت
هرگز کسی شبیه به این زن، ادب نداشت

آماده کرده بود سپر های خویش را
تعلیم داده بود پسر های خویش را

تا پاسدار خیمه آل عبا شوند
با راه و رسم عشق و جنون آشنا شوند

هم داستان ماه ترین ماه ها شوند
مردان پاکباخته کربلا شوند

ام البنین که چار یل بی قرینه داشت
تنها مدال عشق علی را به سینه داشت

بانوی خانه ای است که هم ایلیایی اند
هم پای تا به سر همگی مصطفی ایند

اهل مدینه اند ولی کربلایی اند
از نسل کوثرند سراپا خدایی اند

عمری است دل به ساحتِ خورشید داده است
سرمایه اش محبتِ این خانواده است

تا روز حشر مکتب او مکتب علیست
لب وا نکرد و دید که جان بر لب علیست

او آشنای تاب و تبِ هر شب علیست
با افتخار، خادمه زینب علیست

بر سفره ای که داشت فقط آب و نان جو
لبریز بود از میِ اِیّاکَ نعْبُدو

سر مست بود از خمِ اِیّاکَ نَسْتَعین
بی شک رسیده بود به سرمنزلِ یقین

ام البنین چه کرد زمانی که شاه دین
یعنی عزیزِ فاطمه افتاد بر زمین

با اینکه بعدِ روزِ دهم یک پسر نداشت
یک لحظه از حسین و حسن دست بر نداشت

آغاز روضه بود نظر کردنش به آب
شرمنده بود مثل ابالفضل از رباب

مثل رباب ماند پس از آن در آفتاب
ای کاش رفته بود علی اصغرش به خواب

هر چند مثل حضرت زینب صبور شد
آنقدر گریه کرد از این غم که کور شد

الحق که جایگاهِ علی را شناخته
در کوره محبتِ مولا گداخته

هرگز به زرق و برقِ جهان دل نباخته
با نانِ خشک و خالی این خانه ساخته

ما تشنه ایم تشنه لحنِ حماسی اش
صد مرحبا به این همه زهرا شناسی اش

از راه دور، محو تماشای کربلا است
دلواپسِ عمیق ترین جای کربلا است

آموزگارِ حضرت سقای کربلا است
او مادرِ شهید ترین های کربلا است

این زن که خاک را به نظر کیمیا کند
آیا شود که روزیِ ما کربلا کند

احمد علوی

تکیه گاه علی

بعد زهرا برای اولادش
همدم روزهای تنهایی

تو برای غریبی مولا
بهترین حس و حال زهرایی

حس ناب تو حس مادر بود
تکیه گاه علی شدی بانو

مثل خورشید پشت ابری تو
آمدی، منجلی شدی بانو

پر جبریل فرش پاهایت
چقدر با وقار هستی تو

روز محشر مقابل زهرا
مایه افتخار هستی تو

مادری کرده ای برای همه
ولی اصلا به جای زهرا، نه

سال ها خانه علی بودی
فکر همتا شدن به مولا، نه

اسوه کاملی پس از زهرا
با وفا و سراسر از احساس

ادب از ذات تو سرازیر است
مثلا: یک نمونه اش عباس

مدح تو کار هر زبانی نیست
مگر اینکه چهارده معصوم

گریه های همیشه جانسوزت
منحصر شد به کشته ای مظلوم

آه بر سینه می زدی هر شب
از غم کشته های عاشورا

روضه می خواندی و دلت پر بود
گریه کردی برای عاشورا

چشم ماها که جای خود دارد
چشم هر دشمنی به آب افتاد

هر زمان گریه کردی و هر وقت
چشم های تو بر رباب افتاد

دائما سر به زیر و شرمنده
فکر آن شاه سر جدا بودی

روی لب های تو فقط این بود
آه، عباس! پس کجا بودی

با رباعی عشق و ایثارت
کربلا را به نام خود کردی

چهار مصرع سرودی و حالا
شُعرا را غلام خود کردی

پوریا باقری

امّ الفضائل

سر فرود آورده ام در محضرت بانو رباب
ای به قربانِ تو و چشمِ ترت بانو رباب

این منم امّ البنین امّ الفضائل باز هم
می شوم آئینه مثلِ مادرت بانو رباب

سر به زیر انداختم شرمنده ام از روی تو
تر نشد لب های خشکِ اصغرت بانو رباب

از ابالفضلم بیا بُگذر به حقّ فاطمه
کی حلالش می کنی آب آورت بانو رباب؟

اینقَدَر زاری نکن چیزی نمانده از تنت
آب شد آخر تمامِ پیکرت بانو رباب

روضه خوانی کن بگریم پای صحبت های تو
روضه خوانی کن ز شام و معجرت بانو رباب

لعن و نفرین می کنم مانندِ تو بر حرمله
با خبر هستم ز قلبِ مضطرت بانو رباب

با خبر هستم بریده شد گلوی کودکت
صبر می خواهم به تو از داورت بانو رباب

یادم از عباس می افتد که قولی داده بود
می شوم شرمنده بازم محضرت بانو رباب

محسن راحت حق

زینت مولای من

ای زینت مولای من، قربان نامت
ام البنین قربان آن ماه تمامت

من هر چه دارم می کنم زینب فدایت
فرزندهایم خاک بوس زیر گامت

اصلا برای مادری اینجا نبودم
من آمدم عباس تا گردد غلامت

امر امر تو عباس مامور تو باشد
کافی ست تا او را دهی با سر علامت

دور تو می گردد فدایت می شود او
گویا که داری بر ابالفضلم امامت

من آمدم حالا حلالیت بگیرم
زینب شندیم هتک گردید احترامت

من چیزهایی را شنیدم از ابالفضل
وقتی زمین افتاد گویا شد قیامت

زینب شنیدم دست هایش را بریدند
قد علی اصغر شده آن قد و قامت

با شرمساری آمدم در محضر تو
رویم سیاه است ای به قربان مرامت

زینب شنیدم که سرش از نیزه افتاد
وقتی که برد شمر بین ازدحامت

زینب حلالش کن تو را جان حسینت
زینب حلالش کن اگر بردند شامت

زینب حلالش کن اگر بازار رفتی
زینب حلالش کن اگر شد تلخ کامت

عباس من را کن حلال ای زینب من
وقتی نبود بردنت بزم حرامت

سید محسن حبیب اله پور

تجسم ادب

قربان بانویی که ذات اقدسی دارد
دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد

سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد
در سینه صدها روضه دلواپسی دارد

چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است
او روضه خوان روضه های مشک عباس است

وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت
خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت

یک رشته کوه از قلّه های سخت و محکم ساخت
آئینه در آئینه، چار آئینه باهم ساخت

الحق خدا او را زنی مرد آفرین نامید
امُّ الادب را حضرتِ امُّ البنین نامید

ای همسر پیوند مولایم پس از زهرا
ای اوّلین سوگند مولایم پس از زهرا

ای بانی لبخند مولایم پس از زهرا
ای مادر فرزند مولایم پس از زهرا

هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی
عباس را نذر حسینِ فاطمه کردی

تو عاشقانه پای عهد قدسی ات ماندی
قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی

آئینه ها را سمت کوهِ نور چرخاندی
مهتاب را دور سر خورشید گرداندی

وقتی نشاندی رود را بر زانوی دریا
گفتی: حسینم را برادر نه، بگو مولا

تو یاد دادی ذاکر ذکر خدا باشد
تو یاد دادی محو ذات کبریا باشد

تو یاد دادی غرق اشک ربّنا باشد
تو یاد دادی تا عمو عباس ما باشد

وقتی عزیز فاطمه با خنده اش خندید
او کاشف الکرب حسین بن علی گردید

تو روز را پای علی شب کرده ای بانو
وقتی حسن تب کرده تو تب کرده ای بانو

رخت حسین اَت را مرتب کرده ای بانو
کلاً خودت را وقف زینب کرده ای بانو

زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان
در کربلا خانم تو را کم داشت بانو جان

آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند
وقتی اباالفضل اَت میان خصم تنها ماند

لب تشنه ای در حسرت دیدار دریا ماند
وقتی علمدار حرم در علقمه جا ماند

آنجا شروع روضه سخت اسارت شد
خیلی به زینب بعد عباس اَت جسارت شد

با تازیانه رنگ هر رخساره را بردند
نامردها حتی لباس پاره را بردند

پیش نگاه مادری گهواره را بردند
راس علیِ اصغر بیچاره را بردند

با نیش خَند خود نمک بر زخم ها می ریخت
این حرمله پیش رباب اَت آب را می ریخت

آه از نهاد کودکان برخاست: آه از شام
ترس تمام دختران بی گناه از شام

می ساخت پیش چشم زینب قتلگاه از شام
مانده به روی قافله ردِّ نگاه از شام

ای کاش یک لحظه، فقط یک بار، می شد بست
چشم حرامی را سر بازار می شد بست

زینب میان کوچه ای پُر التهاب افتاد
زینب میان دردهایی بی حساب افتاد

در مجلس اغیار با قلبی کباب، افتاد
آن اتفاقاتی که در بزم شراب افتاد

دختر ندارد تابِ این بی حُرمتی ها را
حرف از کنیزی شد، خدایا لال کن ما را

علی محمدی

مادر شهید

شوریده شد به محضر صبر تو تاب هم
غبطه خورد به ساحت اشکت گلاب هم

سر می گذاشت با جبروتش دم غروب
بر شانه غلام شما آفتاب هم

دست بریدهٔ پسر تو قیامت است
ترسی نداشت با تو حساب و کتاب هم

زهرا تو را به جای خودش برگزیده است
دستت امانت اند همه بوتراب هم

با نوحه های وَیلی علی شبلیت گریست
بر داغ دوست، دشمن خانه خراب هم

ای مادر شهید برای حلالیت
دنبال رد پای تو افتاده آب هم

حرف حلال کردن عباس را مزن
شرمنده است از تو سکینه، رباب هم

 حسین واعظی

مادر مرد آفرین

شجاع و با ادب می خواست این زن بهترین باشد
علی می خواست بانویش همان امّ البنین باشد

همان امّ البنینی که جواهر سازِ تاریخ است
برایِ زینتِ دستِ خدا مثلِ نگین باشد

علی در فکرِ فردا بود در فکرِ مباداها
و قسمت بوده این: امّ البنین، مرد آفرین باشد

خدیجه وار آرامش دهد پیغمبرِ خود را
قرارِ بی قراریِ امیرالمؤمنین باشد

علی را دوست میدارد به زهرا عشق می وَرزد
و باید خانه مولا برایش دِلنشین باشد

ادب دارد خودش را فاطمه دیگر نمی خواند
از این بانو نباید انتظاری غیر از این باشد

ازاین بانو که هرلحظه به عبّاسِ خودش می گفت
حسینِ فاطمه از نسلِ ختمُ المُرسلین باشد

به او هَرگز برادر نه بگو آقا بگو مولا
همیشه دست بر سینه، نگاهت بر زمین باشد

و شاید مادرش روزی تو را فرزندِ خود خواند
اگر جسمت کنارِ علقمه قطعُ الیمین باشد

ببینی مادری قامت کمان آغوش وا کرده
اگرچه از خجالت چشم هایت شرمگین باشد

تو پایِ گریه های مادرش زهرا، بمان شاید
که زهرا دستگیرت لحظه هایِ واپسین باشد

بیا فردایِ محشر پیشِ زهرا روسپیدم کن
فدایِ قدّ و بالایت شود امّ البنین، باشد؟

ادب را شیر داد و شیرمردش را ادب داد و
ادب یادِ عرب داد و از این پس نقطه چین باشد

 ابراهیم زمانی

منم  مادر حسین و حسن

ای عروس سفید بخت علی
که سرآمدترینِ دنیایی

در مقامت چه می توان گفتن
که تو اُمّ الائمه، زهرایی

ای مزار تو کعبه خاکی
این دل بیقرار، زائر توست

تو همانی که ذات حق فرمود
خلق دنیا فقط به خاطر توست

منم ام البنین که آمده ام
باز هم در سکوت قبرستان

با نگاهی پُر اشک می گویم
السلام علیکِ زهرا جان

ام کلثوم و زینبت هر شب
سرشان هست روی دامن من

آب دست حسین می دهم و
مادری می کنم برای حسن

ای وجود چهار فرزندم
به فدای چهار فرزندت

حاضرم از صمیم دل همه را
بدهم در ازای لبخندت

سالیانی و گذشت و ام بنین
خسته افتاده بود در بستر

عرق مرگ روی پیشانی
و نگاهی که مانده بود به در

آسمان دلگرفته از بغضش
شهر در آرزوی لبخندش

دور خود را نگاه کرد و نبود
اثری از چهار فرزندش

نه توانی به دست ها مانده ست
نه دگر قوتی به زانویش

در همین حال ناگهان حس کرد
در کنارش نشسته بانویش

از دلش غصه رفت تا زهرا
سر او را گرفت بر دامن

گفت ام البنین نگاهم کن
این منم مادر حسین و حسن

مادر بچه های من بودی
از حضورت همیشه ممنونم

ای فدایت پسر فدا کردی
به فداکاری تو، مدیونم

به تلافی اینکه گهگاهی
دامنت بود جای بغض حسن

تاکه افتاد بر زمین پسرت
سر او بود روی دامن من

تا گرفتی تو اشک زینب را
دیدم افتاد شعله بر جگرت

یاد آن لحظه پاک می کردم
خاک وخون را زصورت پسرت

تا نباشد مقابل احدی
ساقی سرشکسته عباست

در قیامت شفاعت همه را
می سپارم به دست عباست

 مهدی کبیری

فدای نامت ام البنین

ای همه عالم فدای نام تو ام البنین
جمله صیادان اسیر دام تو ام البنین

هر چه دریا بود شد شرمنده از احسان تو
قطره آبی خوش ندیده کام تو ام البنین

دامنت اسلام پرور دست تو مرد آفرین
ماتم از مردی و این اسلام تو ام البنین

صبر در لب تشنگی آموختی عباس را
خلق عالم تشنه کامِ جام تو ام البنین

گر تویی نا مادری الگوی هر چه مادری
رحمت حق بر تو و بر مام تو ام البنین

همدمِ کنعانیان و همنفس با حیدری
یوسف زهرا بود همگام تو ام البنین

خویش تو آل نبی و خاندانت حیدری
خویش و قومم خادم اقوام تو ام البنین

روز گریان یتیمان شام گریان حبیب
خونفشان شد دل ز روز و شام تو ام البنین

 داریوش جعفری

مادر ایثار

السلام ای مادر ایثار یا ام البنین
دلخوشی حیدر کرار یا ام البنین

وقت توصیف تو ای بانو زبان ها لال شد
مدح تو بالاتر از گفتار یا ام البنین

جز تو در عالم کدامین زن برای زینب است
بعد زهرا بهترین غمخوار یا ام البنین

تو همانی که به عشق قبله عالم حسین
تربیت کردی سپهسالار یا ام البنین

خوش به حال هر که چون تو غیر گریه بر حسین
تا دم آخر ندارد کار یا ام البنین

مادر یل ها سرت را تا ابد بالا بگیر
دست از شرمندگی بردار یا ام البنین

جان عباست بیا بس کن، برایت خوب نیست
گریه با این چشم های تار یا ام البنین

بیشتر از هر چه غم در سینه ات داری تو را
پیری زینب دهد آزار یا ام البنین

خوب شد ماندی، ندیدی که حسین افتاده بود
بین مقتل تشنه و بی یار، یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی زینب افتاد از نفس
از حرم تا قتلگه صد بار، یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی خیمه ها می سوخت در
آتش بین در و دیوار یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی کاروان را بی حسین
در میان کوچه و بازار یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی بر فراز نیزه ای
خورده از پهلو سر  سردار یا ام البنین

خوب شد ماندی ندیدی خنده مستانه بر
اهل بیت احمد مختار یا ام البنین

محمد حسین رحیمیان

وارث مادر مدینه

زوج آدم حوای طایفه ایی
رکن خلقت بقای طایفه ایی

روز طوفان متانت محضی
یک تنه ناخدای طایفه ایی

در عفاف و حیا و حجب و وفا
در ادب مقتدای طایفه ایی

نه فقط تکیه گاه فرزندان
نقطه اتکای طایفه ایی

لشگر غصه چون هجوم آرد
جان پناهی برای طایفه ایی

عَلَم معرفت بدوش شما
نخل صاحب لوای طایفه ایی

فاطمه ها شهیده عشق و
تو شهیده بپای طایفه ایی

جان تو بسته بر بنی هاشم
سایه گستر، همای طایفه ایی

گریه کردی فقط برای حسین
گر چه صاحب عزای طایفه ایی

شد زخون بنین تو اثبات
مادر مردهای طایفه ایی

بودی ام البنین ولی اکنون
بی بنین در رثای طایفه ایی

مانده دست تو کهنه پیراهن
وارث سر جدای طایفه ایی

وارث مادر مدینه ایی و
مادر کربلای طایفه ایی

پسران تو وقف ثارالله
واقف نینوای طایفه ایی

در بقیع زائری نداری تو
هاجری در منای طایفه ایی

مادر آب، مادر عباس
منم آن آشنای طایفه ایی

نَسَبَم می رسد به هیئت ها
به همان روضه های طایفه ایی

منتقم کاشکی که برگردی
شاکی خونبهای طایفه ایی

تویی ذخر الائمّه النّجباء
منتهای دعای طایفه ایی

سید محمد میرهاشمی

بی بی جان

ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی
که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی

ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت
که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی

شجاعت را، شرافت را، بلاغت را، ولایت را
خدا، یک جا به تو بخشید، تا امّ البنین باشی

همه عالم، پسر دارند، تو قرص قمر داری
مگر بی نور میشد، مادر زیباترین باشی؟

مگر بی نور می شد، در دل خورشید بنشینی؟
تمام عمر با عباس و زینب همنشین باشی

گرفتی دستِ ماهی را که از ما دست می گیرد
رسیدی، باغبانِ غیرتٌ للعالمین باشی

رسیدند و فقط پرسیدی از زینب: حسینم کو؟
تویی اُمّ الادب؛ آری! تو باید این چنین باشی

پسرهای تو را کشتند، اما اِرباً اِرباً، نه!
نبودی شاهد تکرار اکبر، بر زمین باشی

هوای پر کشیدن سوی حق داری و حق داری
پس از کرببلا سخت است که ام البنین باشی

 قاسم صرافان

یا ام البنین

موجی ز خون نگاه ترش را گرفته است
هنگام گریه باز سرش را گرفته است

خورشید در مجاورت ماه خفته است
شب های غم زده سحرش را گرفته است

امروز هم برای حلالیت امده
این چند روزه، بیشترش را گرفته است

مردم عصای پیری این زن شکسته است
دستش مدام اگر کمرش را گرفته است

یاد عطش امان دلش را بریده و
یک مشک آب از او پسرش را گرفته است

هر جا رباب آمده از هوش رفته است
گهواره دیده و جگرش را گرفته است

دشمن خودش ز گریه کنان بساط اوست
وقتی نیامده خبرش را گرفته است

هر سائلی به نیت عباس آمده
دیدند زیر بال و پرش را گرفته است

مریم کنیز دائمی این حریم بود
این زن به قدر کل کریمان کریم بود

حسین واعظی

ساحتِ حیدر

خانمی که ادبِ نفس ز داور دارد
بی سبب نیست دمِ زمزم و کوثر دارد

او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد
گوهری هست که با اصل برابر دارد

یاسمینی که قَدَش قامتِ سروِ چمن است
سعدِ اختر، رُخِ چون ماهِ مُصَوَّر دارد

آرزومندیِ او هم نفسی مثلِ علی ست
سر به حمد است که چون آینه همسر دارد

گویی از روحِ مجَسَّم بسرشتند تنش
یا در این خانه علی کوثرِ دیگر دارد

نامِ او فاطمه وُ خاطرِ طفلانِ بتول
خواهشی هست که از ساحتِ حیدر دارد

خواهم ای عشق به این نام خطابم نکنی
تا نبینم حَسنم حالِ مکدَّر دارد

یلِ حیدر که شنیدید صفِ کرببلا
یک تنه صاعقه ای بر دلِ لشکر دارد

آنکه در ظهرِ عطش بانگِ اخا سر داد ست
مطمئن بود کنارش چو برادر دارد

او که خشکیده گلو رفت و ولی باز نگشت
آه! از خونِ گلویش چه لبی تر دارد

آنکه آراسته با زیورِ حُسن است هنوز
افتخارش که چنین عالمه مادر دارد

او که خود بانوی دلسوخته وُ مضطرب است
می دهد حاجتِ هر که دلِ مضطر دارد

عالمیان همه مبهوت از این معرفت اند
این چه عشقی ست که بر آلِ پیمبر دارد!

 هستی محرابی

همسر شیر خدا

اهل عالم هنر خصلت عباس من است
عشق در سایه شخصیت عباس من است

منم آن یار امین حامی دین، اُم بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است

همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر
شیر مردان وله از صولت عباس من است

در شب چاردهم، ماه که پر نورتر است
عکسی از نیم رخ صورت عباس من است

هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر
هنر آن است که در طینت عباس من است

تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت
این همان قطره ای از همت عباس من است

غیرت الله علی بی بدل است، اما گفت
بدل غیرت من غیرت عباس من است

نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق
کرده کاری همه جا صحبت عباس من است

هر کسی را نتوان باب حوائج گفتن
به حقیقت قسم این شهرت عباس من است

کوه ها شد متحیر به ثبات قدمش
سروها در عجب از قامت عباس من است

جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد
این بزرگی است، که از عزت عباس من است

قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی
قدرت لَم یزلی قدرت عباس من است

یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت
دین فروشی بری از ساحت عباس من است

هی نگویید چرا ام بنین پیر شده
سبب حالت من حالت عباس من است

دستهای پسرم گشته قلم در لب آب
صفحه سینه پر از محنت عباس من است

این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا
غصه قلب حسین غربت عباس من است

 کلامی زنجانی

عرش اعلا

چه گام استواری در دفاع از اصل دین داری
به راهی که در آن هستی بدون شک یقین داری

تو هم ام الادب هستی و هم ام البنین هستی
ارادت های دیرین بر امیرالمومنین داری

هنر داری جگر داری قمر داری پسر داری
تو آن ماهی که دامانی به حق ماه آفرین داری

خودت را از زمانی که کنیز فاطمه خواندی
عزیز زینبش گشتی مقامی این چنین داری

به دستت پرورش دادی علمداری بدون دست
یقین دارم که تو دست خدا در آستین داری

برای هر حروف حا و سین و یا و نون خاتون
چهار عاشق به مانند رکاب آن نگین داری

مزارت عرش اعلا شد زیارتگاه سقا شد
اگر چه مرقدی از خاک روی این زمین داری

محسن صرامی

شکوه فاطمی

شایسته بودی با امیرالمؤمنین باشی
زیرا لیاقت داشتی مرد آفرین باشی

وقتی علی فرقی ندارد با رسول الله
مثلِ خدیجه بی شک أمّ المؤمنین باشی

در تو علی دیده ست ظرفیّت به حدّی که
قبل از پسر آوردنت امّ البنین باشی

تو همسرِ حبل المتین و شاهِ مردانی
باید برای بانوان، حبل المتین باشی

تو آب از سرچشمه عِینُ الیقین خُوردی
تا خانه دارِ حضرتِ حَقّ الیقین باشی

در سایه قُرآنِ ناطِق، جا گرفتی تا
مُحکم، چونان آیاتِ قُرآن مُبین باشی

با ساکنان عرش داری اُنس، جوری که
اصلاً نمی آید به تو، اهل زمین باشی

قصدِ کنیزی داشتی در خانه زهرا
تا چند سالی دخترش را همنشین باشی

عبّاس تو وقتی شکوهش آنچنان باشد
باید تو در وقت جلالت اینچنین باشی

تو کهکشان عشق و اقیانوسِ احساسی
زیباست بامولا هم آن باشی هم این باشی

چون جانشین خوب او بودی سزاوار است
در خدمت زهرا به فردوس برین باشی

مروان زمین گیر است از آهِ تو آنجا که
پامنبریِ اشکِ زینُ العابدین باشی

از سهم عبّاسِ خودت هم چشم پوشیدی
تا وقت گریه وقفِ مَقطوعُ الوَتین باشی

وَیلی عَلی شِبْلی بگو، آری که حق داری
دل گیر از دستِ عمودِ آهنین باشی

تشییع تو چون فاطمه خیلی غریبانه ست
وقتی خودت می خواستی که بی بنین باشی

محمّد قاسمی

بانو هزاران آفرین

کسی از خانه اش هر شب گذر روح الامین دارد
که از ترس خدا در سجده پینه بر جبین دارد

کسی که همسر شیر خدا باشد یقین دارم
خبر از عالم لاهوت و از عرش برین دارد

خدا می خواست هم کُفوِ علی باشد پس از زهرا
چه شانی دارد این بانو هزاران آفرین دارد

مسیر نور او از آسمان ها سر در آورده
اگرچه ظاهرش این است جا روی زمین دارد

کنیز زینب کبری شدن زیباست، ور نه او
شبیه مرتضایش دست حق در آستین دارد

بنازم خانه ای را که امیرالمؤمنین در آن
سخن از فاطمه با حضرت ام البنین دارد

علی فرزندهایش را سپرده دست این مادر
یقین دارد که بعد از فاطمه یاری امین دارد

از آنجایی که حامیِ ولایت بود فهمیدم
شبیه فاطمه این فاطمه هم درد دین دارد

خودش می گفت من هستم کنیز خانه ی زهرا
چه افتاده است این مادر که حسّی این چنین دارد

خودش اُم الاَدَب، فرزند او باب الاَدَب یعنی
کسی که این چنین باشد علمداری چنین دارد

به وصف و مدح او هر چه بگویم باز کم گفتم
چرا که همسری هم چون امیرالمؤمنین دارد

تمام عزت و شان و مقامش از اباالفضل است
خدا هر چه به او داده از این شور آفرین دارد

چه زیبا تربیت کرده است او ذُخرُالحسینش را
چرا که ترس از آن روزهای واپسین دارد

رکاب پای زینب زانوی عباس خواهد شد
عقیله در زمین کربلا حِصّ حصین دارد

چه آمد بر سر این مادر چون کوه استاده
نمی دانم چه حرفی با عمود آهنین دارد

شنید از راویِ کرببلا عباس از مرکب
زمین افتاد، حالا بر لب آهِ آتشین دارد

بشیر از علقمه می گفت و از چشم علمدارش
ولی ام البنین در سینه داغ یا و سین دارد

رضا باقریان

شیر آفرین

ام البنین بعد از حسین ام الادب شد
شاگرد درسش، کربلا امّ وهب شد

در تربیت بر مادران هم مادری کرد
شیر آفرینی که چُنین فخر عرب شد

خود را کنیز خانه می دانست اما
از لطف اهل خانه او زهرا نسب شد

حتی ادب پیش ادب هایش ادب کرد
حتی وفا هم از وفایش در عجب شد

ام القمر یعنی که نوری در سیاهی
یعنی که فرزندش چراغ راه شب شد

در آن هیا هو حق مادر را ادا کرد
نگذاشت روی خاک سر، زهرا سبب شد

علی اصغر یزدی

دریای سخا

کوه اعتلا ز رفعت ام البنین گرفت
دریا سخا ز رحمت ام البنین گرفت

خورشید اگر که واسطه نور عالم است
نور از جمال و طلعت ام البنین گرفت

روح الامین برای تقرب، به طور عرش
چله برای خدمت ام البنین گرفت

افتادم از نفس سرِ نفسم ولی خدا
دست مرا به حرمت ام البنین گرفت

دست نیاز ما به خدا از همان ازل
پیوند با کرامت ام البنین گرفت

معصومه است بی شک و مانند فاطمه
عصمت بها ز عصمت ام البنین گرفت

عباس را به قله طاعت رسانده است
درسی که از بصیرت ام البنین گرفت

دستش شفیع خلق شود چون که بوسه از
دستان با سخاوت ام البنین گرفت

فردا علم به دوش حسین است یاورش
هر کس به دوش، رایت ام البنین گرفت

باید برات صحن ابالفضل را فقط
از دست های حضرت ام البنین گرفت

از بس بقیع رفت و ز عباس روضه خواند
یثرب هوای غربت ام البنین گرفت

داغش به جای خود، سپر خونی اش چنان
صبر و قرار و طاقت ام البنین گرفت

مقتل نوشته است که از هوش رفته است
جان مرا مصیبت ام البنین گرفت

محمد جواد شیرازی

اختر تابنده برج ادب

ای شده محرم به ولای ولی
فاطمه دوّم بیت علی

اختر تابنده برج ادب
شیر زن خیل زنان عرب

امّ بنین امّ ادب امّ نور
چشم بد از قدر و جلال تو دور

اختر تابنده  برج شرف
همسر ارزنده  شاه نجف

یار علی مادر صدق و صفا
مرّوج مکتب عشق و وفا

باغ گل یاس، سلامٌ علیک
مادر عبّاس، سلامٌ علیک

فخر تمام شهدا کیست تو
شیر زن شیر خدا کیست تو

معرفتت زبانزد عالم است
هر چه بگویند به وصفت کم است

مقاوم و صابر و آزاده ای
چار پسر بهر علی زاده ای

چار پسر نه، چار قرص قمر
چار ستاره چار نور بصر

ای به علی پس از وفات بتول
همچو خدیجه در سرای رسول

درود بر سه سرو بستان تو
بر گل عبّاسی دامان تو

تو گفته ای، ای گل باغ عفاف
با پسر فاطمه شام زفاف

کی همه جا چشم و چراغ همه
منم کنیز مادرت فاطمه

همدم نور احدی فاطمه
عروس بنت اسدی فاطمه

تو بانوی بیت ولی گشته ای
دور حسین ابن علی گشته ای

تا که در آن بیت مقرّب شدی
از دل و جان عاشق زینب شدی

به پاس اخلاق ز گل بهترت
خواند بهین دخت علی، مادرت

حق بتو یک بهشت احساس داد
دسته گلی بنام عبّاس داد

دید چو بر عشق ادب قائمت
داد خدا ماه بنی هاشمت

حق به تو در بیت ولا راه داد
تا بتو سه ستاره یک ماه داد

ماه تو از ماه فلک خوبتر
پیش علی از همه محبوب تر

ستارگانت همه خورشید نور
چشم بد از جمالشان باد دور

سزد که ناموس خدا خوانمت
مادر کلّ شهدا خوانمت

در بغلت بود گل یاس تو
یعنی قندانه عبّاس تو

بود چو خورشید رخش منجلی
خواستی دهی به دست علی

مشام تو شنید بوی حسین
چشم تو افتاده به روی حسین

فدایی خون خدا خواندیش
دور سر حسین گرداندیش

ای ادب از تو ادب آموخته
به پای مصباح هدی سوخته

دلم گرفته ذکر امّن یجیب
زیارت مدینه ام کن نصیب

که گریم از برای تو در بقیع
به یاد گریه های تو در بقیع

بقیع از اشک تو آید به جوش
صدای گریه تو آید بگوش

کرده به داغ چار فرزند صبر
کشیده ای چهار تصویر قبر

اشک مصیبت ز بصر ریختی
به یادشان خون جگر ریختی

چشم تو از بس که فراوان گریست
به گریه  تو چشم مروان گریست

تو ناله وا ولدا می زدی
اهل مدینه را صدا می زدی

بدین سخن فکند آهت طنین
که کس نگوید به من امّ البنین

منکه دگر امّ بنین نیستم
مادر چار نازنین نیستم

چار گلم ز تیغ پرپر شدند
چار مهم به خون شناور شدند

امّ بنین باغ گل یاس داشت
دسته گلی سرخ چو عبّاس داشت

ای ثمر دل گل احساس من
ساقی اهلبیت عبّاس من

شنیده ام دست تو از تن زدند
به فرق تو عمود آهن زدند

شنیده ام تا که تو رفتی ز دست
پشت حسین ابن علی هم شکست

شنیده ام که جای من فاطمه
به دیدنت آمده در علقمه

شنیده ام شعله به خشمت زدند
شنیده ام تیر به خشمت زدند

شنیده ام سکینه بی تاب بود
جام به کف منتظر آب بود

شنیده ام که دشمنان صف زدند
کنار جسم بی سرت کف زدند

شنیده ام که شد ز شمشیر تیز
پیکر تو چو برگ گل ریز ریز

گریه کنم روز و شب ای نور عین
بهر تو نه بلکه برای حسین

تو در مدینه مادری داشتی
مادر خونین جگری داشتی

اگر که پاره پاره شد پیکرت
بود به دامان برادر سرت

حسین فاطمه برادر نداشت
کشته شد و مثل تو مادر نداشت

تو را فراق اشجع النّاس کشت
داغ حسین و داغ عبّاس کشت

جز غم و اندوه و فغانت نبود
حیف که آن چار جوانت نبود

تا که بگریند برایت همه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه

سلام بر اشک تو یا فاطمه
جزای تو اجر تو با فاطمه

گریه تو به جز عبادت نبود
وفات تو کم از شهادت نبود

داغ تو یک شراره نار بود
برای اهلبیت دشوار بود

مدینه در وفات امّ البنین
ناله اش افکند به گردون طنین

ز ناله و سوز پر آوازه شد
دوباره داغ فاطمه تازه شد

سلام میثم به گل یاس تو
به دست و چشم و سر عبّاس تو

حاج غلامرضا سازگار

بعد از تو دیگر هیچ کس ام البنین نیست
یعنی زنی مانند تو مرد آفرین نیست

ام الادب، ام الوفا، ام الاباالفضل
غیر از تو وصف هیچ شخصی این چنین نیست

شاگرد درس صبر مولا بوده ای که
با این همه غم روی پیشانیت چین نیست

در گریه ات راهی ندارد داغ فرزند
قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست

وقتی که اشک دشمنانت را در آورد
پس خطبه ای چون خطبه هایت آتشین نیست

مدح تو چون با مدح عباست گره خورد
دیگر گریز روضه هایت هم جز این نیست

شور رجزهایش نمی آمد به آن که
در راه حفظ دین خود قطع الیمین نیست

آه! ای خوشا بر حال آن مردی که در جنگ
وقتی که دستش قطع شد بر روی زین نیست!

این چند برگ از متن قرآن است بر خاک؟
یا دست های اوست که در آستین نیست؟

یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است!
یعنی سر عباس بر روی زمین نیست.

مجتبی خرسندی

معرفت مادری

در سِیر راه خویش، اگر بهترین شدم
از شاخسار فضل پدر خوشه چین شدم

در دست کردگار که دستم نهاده شد
دست حسین فاطمه در آستین شدم

آمد بهشت نور مرا در بغل گرفت
این گونه آرزوی بهشت برین شدم

دینی به جز حسین نکردم چون اختیار
گفتند اهل شرع که سقّایِ دین شدم

تطهیر، کار من شده زیرا که از نخست
با اهل بیتِ پاک نبی، هم نشین شدم

می خواستم به خلق بگویم که کعبه کیست؟
گر فصل حج روانه آن سرزمین شدم

نذر حسین کرد تمامی خویش را
شادم که خرجِ نذریِ اُمّ البنین شدم

در معرفت چو مادر من آن چنان شده ست
من در وفا و عشق و ادب این چنین شدم

آب فُرات سوخت به دستان من که خورد
مانندِ آه اهل حرم، آتشین شدم

اصلاً به فکر بال نبودم خُدای من
محض رضای فاطمه، قطعُ الیَمین شدم

شرم از رُباب کُشت اگر مادر مرا
من از سکینه دختر او شرمگین شدم

با چشم تیر خورده و فرق شکسته ام
مقتل شدم، مصیبت اشک آفرین شدم

مَردم، دوباره فاطمه او را صدا زدند
از بس که گفت أمّ بنین بی بنین شدم

محمّد قاسمی

فخر مادران

خانمی که تا خود خورشید، قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته

مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن او را گرفته هر که حاجت داشته

می رسد از والدین اخلاق فرزندان ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته

اول از عباسِ او اذن حرم را خواسته
هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته

با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده
در زمین کربلا هر چند غیبت داشته

تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها
صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته

فاطمیه رفته و آماده رفتن شده
بس که بر زهرای مرضیه محبت داشته

بعد زهرا آمده پس بعد زهرا می رود
این چنین در مکتب مولا ولایت داشته

دانه پاشیده برای کفتران قبر او
در مدینه هر کسی یک جو لیاقت داشته

تا ابد شرمنده عباس شد چون قبر او
بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته

مهدی رحیمی

مقام والای مادر عباس

بانو، بنی کلاب نه که خیل بنی بشر
بینا شده ز وسعت بینایی تواند

علم و ادب، وقار و حیا، عزت و شرف
یک گوشه از تملک دارایی تواند

مردان مرد عرصه ایمان و اعتقاد
ریزه خوران سفره آقایی تواند

اولاد بوتراب که عشق مصورند
یک جمله بی قرار ز شیدایی تواند

ایوب های دهر همه صف کشیده اند
در حسرت نمی ز شکیبایی تواند

این چهار دسته گل که به دامن گرفته ای
پرورده رشادت زهرایی تواند

یک ماه و سه ستاره که خود فیض اکملند
محظوظ سفره های پذیراییت واند

ام البنین، بنین تو با آن همه مقام
مرهون التفات مسیحایی تواند

ای مادر چهار شهید بزرگوار
ایثار و عشق دو هدف غایی تواند

کرببلا نبوده ای اما خدا گواه
ابناء تو نشانه والایی تواند

سیدمصطفی مهدجو

مادر آب

به نام آب مطهّر شدم، خدا را شکر
به بوی عشق معطر شدم، خدا را شکر

سِمت گرفتم و مادر شدم، خدا را شکر
کنیز خانه حیدر شدم، خدا را شکر

بنای خلقت من خدمتم در این خانه است
دلیل عصمت من خدمتم در این خانه است

به باغ عاطفه ها یاسمن طراویدم
پسر برای شه مؤتمن طراویدم

غلام، بهر حسین و حسن طراویدم
برای غیرت و مردی، ثمن طراویدم

خوشا به حال دلم حاصلم ابالفضل است
خوشا به حالم ابوفاضلم ابالفضل است

شَرَر نخورده پرم، مثل سرورم زهرا
نخورده ضربه سرم مثل سرورم زهرا

نگشته خم کمرم مثل سرورم زهرا
شنیده ام پسرم مثل سرورم زهرا

به روی بازوی خود جای ضربه ها دارد
پس استخوان شکسته سر و صدا دارد

شنیدم از تن عباس من سوا شد دست
عمود روی سرش خورد، تا جدا شد دست

همین که آخر کارش از او فدا شد دست
به روی دخترکان بی هوا رها شد دست

شنیده ام به دو چشم پر اشک خندیدند
به اشک چشم حسین و به مشک خندیدند

نبودم و سر عباس را به نی کردند
عذاب دائم خود را عوض به رِی کردند

سر مطهّر شاهی به تشت مِی کردند
زدند بر اُسرا سنگ و راه طی کردند

و من شنیدم و نالیدم و نهادم سوخت
که کاش فاطمه، جوشن برایشان می دوخت

عزیز، زینبم، آخر سرت به یغما رفت؟
شنیده ام که زِر و زیورت به یغما رفت

میان معرکه ها، معجرت به یغما رفت
لباس بافته مادرت به یغما رفت

به دشت ماریه، ای کاش جایتان بودم
بگو که مادر خوبی برایتان بودم؟

حسین قربانچه

کلمات کلیدی
حضرت ام البنین (سلام الله علیها)  |  شعر آئینی  |  مدح و منقبت ائمه اطهار  | 
لینک کوتاه :