گوهر ناب  /  اشعار آیینی  /  حضرت زینب(س)

مجموعه ابیات شهادت فرزندان حضرت زینب(س)

در حادثه کربلا علاوه بر خاندان اهل بیت پیامبر(ص) افراد دیگری از جمله فرزندان حضرت زینب(س) حضور داشتند و در رکاب امام حسین علیه السلام پیکار کرده و رشادت و شجاعت خود را به نمایش گذاشتند. محمد و عون دو فرزند حضرت زینب کبری در روز عاشورا و در حمایت از قیام و نهضت عاشورا جان خود را تقدیم کردند. در اینجا گزیده ای از ابیات در سوگ شهادت فرزندان حضرت زینب(س) از نظر می گذرد.

تعداد بازدید : 2149     تاریخ درج : 1401/03/11    

دو تازه جوان

دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید

شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید

برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید

که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید

حسن لطفی

دو غیرت اللهی

کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین
تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین

شیرشان دادم که شیر کربلای تو شوند
هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین

گر چه نا قابل ترین هدیه دو طفل زینبند
اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین

داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است هیچ
من پریشان تو بین قوم نا مردم حسین

کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی
سینه و پهلو سپر دور تو می گردم حسین

غیرت این دو ز جنس غیرت سقای توست
هر دو را رزمنده راه تو پروردم حسین

در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست
بنگرند از کینه نیلی چهره زردم حسین

جواد حیدری

گل پسران زینب

آورده ام نذر علی اکبرش کنم
نذر علی نشد سپر حنجرش کنم

گل های باغ زندگی ام را یکی یکی
نذر دهان خشک علی اصغرش کنم

در راه او برای خدا دل خوشی خود
نذر دل شکسته آب آورش کنم

آورده ام گل پسران ام برای چه؟
آورده ام تا که فدای سرش کنم

اصلا بزرگ کردم شان من به این امید
سربازهای کوچک این لشگرش کنم

او دست رد به سینه خواهر نمی زند
می خواست یادی هم فقط از مادرش کنم

 علیرضا خاکساری

دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا

بریز در دل من هر چه داری از غربت
کجاست مأمن غم های کاریت؟ این جا!

تمام عمر غمت را کشیده ام بر دوش
چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

خدا کند که بمیرم، امامِ بی یارم
اگر دمی نگرم بیقراریت این جا

ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی
چقدر دیدنی است پایداریت این جا

چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا
فدای هیمنهٔ بردباریت این جا

مگیر ای پسر فاطمه امید را از من
دلم خوش است برادر به یاریت این جا

دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا
شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا

بزرگ کردمشان پای سفره عشقت
فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا

اجازه ده که شوم همره نهالانم
شریک معرکهٔ لاله کاریت این جا

نمی شود مگر از آن لب پر از مهرت
مرا منه به غم شرمساریت این جا

مجتبی روشن روان

دو نهال

دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه نرسیده دو جام باده شدند

مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند

تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند

به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند

کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند

پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سر بریده نه چون نامه سرگشاده شدند

اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند

حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند

 سعید پاشازاده

فخر مادر

رو سفیدم می کنند و فخر مادر می شوند
نوجوان هایم سپرهای برادر می شوند

این پسرها پیشکش های من و عبدلله اند
صحبت جنگ و جدل باشد قلندر می شوند

آینه انگار پیش مرتضی بگذاشتند
هیبت جنگی که می گیرند حیدر می شوند

دست بر شمشیر می گیرند طوفان می کنند
یک تنه قطعاً حریف چند لشگر می شوند

خون قتال العرب جاریست در رگ هایشان
قابض الارواح کوفی های کافر می شوند

بوی زهرا می دهد پهلوی آقا زاده ها
چون که بایک واسطه فرزند کوثر می شوند

زیر نیزه یاد غم های مدینه می کنند
گریه کن های جوان مرگی مادر می شوند

هر چه باشد هر دو خواهر زاده های محسن اند
منتقم های شهید ضربه در می شوند

اکبر تو ارباً اربا شد ولی شکر خدا
دست گل هایم پس از او زود پرپر می شوند

علیرضا وفایی

نذار مو سفید بشم

از خجالت نذار مو سفید بشم
من نیومدم که نا امید بشم

این دو تا قربونی ها مو بپذیر
تا جلو فاطمه رو سپید بشم

نذاری برن آخه بی تاب میشن
مثل زینب اسیر طناب میشن

وقتی تشنه ای خجالت میکشن
قطره قطره جلو چشمام آب میشن

میمیرن به تو اهانت که بشه
بعد تو موقع غارت که بشه

به غرور جفتشون بر میخوره
جلوشون به من جسارت که بشه

حرفی از بیا زدن خودت برو
منو که صدا زدن خودت برو

دوست دارن رو دامن تو جون بدن
اگه دست و پا زدن خودت برو

یاسین قاسمی

مادر شهید شدم

جز این دو میوه قلبم ثمر نداشته ام
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام

برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند
برایشان کفن از خانه برنداشته ام

مصیبت علی اکبر قد مرا خم کرد
وگرنه دست به روی کمر نداشته ام

بیا دوتا پسرم را خودم فدات کنم
که دشمن تو نگوید جگر نداشته ام

به خاطر تو ز خیمه نیامدم بیرون
وگرنه هیچ غمی در نظر نداشته ام

حسین غصه نخور مادر شهید شدم
تو فکر کن که از اول پسر نداشته ام

هزار مثل پسرهای من فدای سرت
ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته ام

آرش براری

بالهای جعفر طیارند

بچه های زینبند، سردار هستند این دو گل
گر چه طفل آماده پیکار هستند این دو گل

از رد پاهایشان هی بوسه می گیرد ملک
بال های جعفر طیار هستند این دو گل

میمنه تا میسره مبهوت غرش هایشان
جلوه های حیدر کرار هستند این دو گل

هر چه دشمن می رسد خانه خرابش می کنند
بر سر هتاکیان آوار هستند این دو گل

غصه لرزیدن دل های مضطر می خورند
از نگاه حرمله بیزار هستند این دو گل

مادر از خیمه دعا کرده علی اکبر شوند
عصر عاشورا به روی دار هستند این دو گل

زیر پا افتاده اند و رویشان نیلی شده
روضه خوان کوچه و مسمار هستند این دو گل

دایی گریانشان یک یک به خیمه می برد
در زمین کربلا بسیار هستند این دو گل

میلاد حسنی

فرزندان بنت الحیدرند

این دو فرزندان بنت الحیدرند
وارث رزم علیِ اکبرند

شیر از شیر ولایت خورده اند
حافظان مکتب پیغمبرند

هست خون شیر در رگ هایشان
هم دلیرند این دو هم نام آورند

خلقشان چون صاحب خلق عظیم
صاحبان رتبه های برترند

زینب آن ها را حسینی کرده است
درس های معرفت را از برند

جان زهرا هدیه ام را کن قبول
این دو قربانی قبل از مشعرند

گر دهی یک لحظه اذن رزمشان
آبروی زینبت را می خرند

این دو چون من که فدایی توأم
پیش مرگان علی اصغرند

محمد فردوسی

تمامِ هستیِ زینب

تمامِ هستیِ خود را کفن کردم برایِ تو
تمامِ هستیِ زینب فدایِ کربلایِ تو

بمیرد خواهرت دیگر نگو از بی کسی و غم
که خونِ این دو قربانی بریزم زیرِ پایِ تو

اگر مثلِ علی اکبر هزاران تکه هم باشند
نیایم از حرم بیرون عزیزانم فدایِ تو

اگر گل هایِ زینب را چو قاسم له کند مَرکب
نمی گیرم سراغی از دو نذریِ ولایِ تو

خدا را شکر می بینم سرِ گلهایِ باغم را
غروبِ غم شکفته در میانِ نیزه هایِ تو

شمیمِ صبرِ زینب را تمامِ کربلا حس کرد
نوایِ ناله ام مانده به خاکِ نینوایِ تو

حسابِ صبر و ایثارم بماند تا صفِ محشر
دوایِ دردهایِ من ظهورِ دلربایِ تو

حسین ایمانی

هدیه به راه دین

عاشق شده ام دیده تر داشته باشم
هر لحظه فقط از تو خبر داشته باشم

عاشق ندهد هدیه به معشوق عجیب است
پروانه شدم تا که هنر داشته باشم

من این دو پسر را به خدا نذر تو کردم
تا روز مبادا دو سپر داشته باشم

جان پسرانم به فدای پسر تو
راضی نشو من بی تو پسر داشته باشم

خورشید توئی ماه اباالفضل پس اینجا
باید که دوتا شمع سحر داشته باشم

من عاشق آنم که در این شور بلا خیز
در کوله خود بار سفر داشته باشم

داغ دلم این است بمانند پس از تو
نگذار که داغی به جگر داشته باشم

تنها تو فقط در نظرم بوده و هستی
عاشق شده ام دیده تر داشته باشم

محسن صرامی

دو قمر زینب

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر

هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیلهٴ قدری تمام

شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب

با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان

هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان

نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم

مقصود کرمانی

قربانیان خواهر خود را قبول کن

گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست

یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست

از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟بیا که هست

خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

محمد سهرابی

دو پسر دلاور

اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
و گر که از دل من روح تو خبر دارد

مزن به سینه من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد

اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد

یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد

که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذره ای غمت از روی سینه بر دارد

و من تعجب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان نه چرا دگر دارد

برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار اگر دارد؟

حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا پس نگو خطر دارد

حامد خاکی

دو نوجوان زینب

همچون غریبه با من دلخسته تا مکن
طفلان خواهرت ز سر خویش وا مکن

یک بار می شود که فدای غمت شوند
حالا که وقتش آمده چون و چرا مکن

دو نوجوان زینب و این قتلگاه تو
بی بهره ام ز قافله کربلا مکن

یک عمر بوده ام همه جا در کنار تو
سهم مرا ز سفره سرخت جدا مکن

یک بار کار من به تو افتاد یا اخا
رد قسم به عصمت خیرالنساء مکن

مادر به خیمه و دو جوانش به قتلگاه
پا می کشند راه نفس باز وا کنند

در آخرین نفس که نفس بر لب آمده
می خواستند مادر خود را صدا کنند

اما زخیمه گاه نیامد به جای او
زود آمدند تا سرشان را جدا کنند

عباس اگر نبود که چیزی نمانده بود
می خواستند هر چه که تیغ است جا کنند

دو شهید شاهد

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

میان هلهله قاتلاتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پر پرتان

خمیده آمد اینجا خمیده تر شده ام
شکسته ام منو شرمنده در برابرتان

خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

میان قافله نیزه دار ها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

به پیش ناقه ای او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد زنیزه ها سرتان

حسن لطفی

دو رعنا

خوب می دانند اینجا از کسی سر نیستند
چشم در راه محبت های مادر نیستند

سخت شرمنده ست زینب از حسین خویش که
با علی ها، هدیه های او برابر نیستند

وقت تزیین کردن عون و محمد با زره
از صمیم قلب خوشحال است، دختر نیستند

مادری در خیمه اش می داد دلداری به خویش:
بچه های من که رعناتر از اکبر نیستند

بچه های من اگر لب تشنه هم جان می دهند
هر دو تا هم تشنه تر از حلق اصغر نیستند

تا که آرامش بگیرد بارها با خویش گفت:
پیش عباس و حسین، اینها برادر نیستند

چون رباب و نجمه، نه؛ خاموش ماند و گفت که
با حسین ابن علی آنها که خواهر نیستند

تا فقط خواهر شود در کربلا این بار گفت:
بچه های من خدا را شکر؛ دیگر نیستند

 مهدی رحیمی

سایه رویِ سرم

با تو خورشید شدم، بی تو شبِ تار شدم
غم تنهایی تو دیدم و بیمار شدم

سایه رویِ سرم! زینبِ(س) تو آشفته ست
یار کم داری و از دلهره سرشار شدم

پیش من بغض خودت را به گلویت نسپار
جانِ من حرف بزن! از غم تو زار شدم

نگرانم شده ای! دل-نگرانت شده ام
عاشقت هستم و عمریست وفادار شدم

گریه می کردم از اوّل که فدایت بشوم
دل به من دادی و یک عمر بدهکار شدم

مادر از غربتِ امروزِ تو آنقدر گریست
که به والله به عشقِ تو پسردار شدم

نذر تو خون گلویِ پسرانم! بپذیر
سجده کردم که به این رتبه سزاوار شدم!

مرضیه عاطفی

جان فداییم

مادر! ز آقا و مولای جهان رخصت بگیر
لطف کن از بهرِ این دو نوجوان رخصت بگیر

ما دو تا را پر بده در آسمانِ کربلا
بهرِ پرواز از میانِ آشیان رخصت بگیر

جانِ ما را پیش کش کن برای شاهِ دین
جانِ ما ناقابل است از شاهمان رخصت بگیر

تابِ ماندن نیست اصلاً ای صبورِ اهل بیت
خواهشاً از بهرِ این دو ناگران رخصت بگیر

یک قسم بر مادرت وا می کند صدها گره
گر که مقدور است با قدّ کمان رخصت بگیر

ما دو تا راخرج کن پای حسین ابن علی
پس بیا تا که توان داری توان رخصت بگیر

می رسد بر گوشمان انگار نجوای علی
تا شود راضی امیر مؤمنان رخصت بگیر

با شهادت سربلندت می کنیم ای عاقله
بهرِ ما از این امام مهربان رخصت بگیر

 محسن راحت حق

نذر روضه هایِ حسین

جان من نذر روضه هایِ حسین
می تپد قلب من برای حسین

این دو قربانی اَم به جای خود
پدر و مادرم فدای حسین

بچّه های عقیله یِ سادات
نذر یک موی بچّه های حسین

نیزه و تیر و تیغ حمله کنید
به دو دلبندِ من به جای حسین

غیرت الله هایِ دامن من
سِپر اهل نینوایِ حسین

بر روی نیزه ها سرِ دو شهید
سهم این یار مبتلای حسین

دست و پا می زند تَهِ گودال
می خورم تازیانه پای حسین

همسفر با حریمِ بی حرم است
سارقِ خاتم و عبای حسین

پای سر نیزه سنگ خواهد خورد
ندبه خوان خرابه های حسین

 حسین ایمانی

امیری حسین و نعم الامیر

با دو طفلانِ خودش خونِ خدا را زنده کرد
کودکانش را فدا کرد و صفا را زنده کرد

زینب است و بی تفاوت نیست اصلاً بر حسین
با قیام و با قعودش جانِ ما را زنده کرد

البلا للولا را معنی و مفهوم داد
حادثه سازِ دو دنیا شد ولا را زنده کرد

پای عشقِ حضرت ارباب با طفلانِ خویش
در تمامِ عرصه ها حسّ و وفا را زنده کرد

کودکانش را خود بی بی کفن پوشاند و بعد
با همین کارش تمامِ اقربا را زنده کرد

زندگی یعنی شهادت زندگی یعنی حسین
هستی اش را خرج کرد و مه لقا زنده کرد

یادگاری های عبدالله زینب را زنده کرد
بانوی رزمنده هم آل عبا را زنده کرد

هیچ می دانی که خاتونِ جزا دختِ علی
با تمامِ کارهایش کربلا را زنده کرد

 محسن راحت حق

آرزوی مادر

دویده ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده ایم که در جمع عاشقان باشیم

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده ایم
که خاک بوس قدم های آسمان باشیم

شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم

دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بی کران باشیم؟

دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پر زنان باشیم

دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم

دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

سید محمد جواد شرافت

قافله گردانی

اینک زمان، زمان غزل خوانی من است
بیتی ست این دو خط که به پیشانی من است

هان ای یزید! بشنو و ابرو گره نزن
این میهمانی تو نه مهمانی من است!

غرّه نشو به آنچه سرِ نیزه کرده ای
این ها چراغ های چراغانی من است

هفتاد سر از این همه، با من برادرند
اما دو سر از این همه، قربانی من است

نذر من است و از پی احیای دین حق
خونِ دو چشم خانه  بارانی من است

ایمن مباد از این همه مشعل، خزان تو
تا نوبت بهار گُل افشانی من است

ما را چو آفتاب به شامَت کشانده ای
اینک زمان قافله گردانی من است

مهدی بهارلو

کلمات کلیدی
شهدای کربلا  |  محمد و عون  |  شعر آئینی  |  طفلان زینب(س)  | 
لینک کوتاه :