گوهر ناب  /  اشعار آیینی  /  اخلاقی و پندآموز

زیباترین شعرها برای مادر

احترام به مادر یکی از اصولی است که به همه افراد از دوران کودکی برای داشتن خانواده سالم آموخته می ‌شود و مهم ‌ترین اصول اخلاقی در فرهنگ آسمانی قرآن و عترت موضوع احترام و تکریم پدر و مادر است. در آیین اسلام، فرزند افزون بر آنکه خود باید پیوسته قدر قداست مادر را بداند، نباید کاری کند که دیگران حریم حرمت مادر را بشکنند، بلکه باید احترام، احسان و نیکی به مادر را تا حد امکان انجام دهد. در اینجا گزیده ای از اشعار احسان و نیکی به مادر از نظر می گذرد.

تعداد بازدید : 93049     تاریخ درج : 1401/05/27    

دعای مادر

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است
هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

آن بهشتی را که قرآن می کند توصیف آن
صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است

آسمان زندگی شد روشن از نور پدر
گلشن هستی مصفا از صفای مادر است

قوت شیر از شیره جان می خوراند طفل را
وین شگفت آید که خون دل غذای مادر است

گرمی آغوش مهرش را ندارد آفتاب
مهربان تر دیگر از مادر خدای مادر است

از دم روح القدس عیسی پدید آمد اگر
باز هم پرورده در ظلّ همای مادر است

اوج گیرد قدر فرزند از دعای خیر او
چون دم عیسی بن مریم در دعای مادر است

قدر و جاهی را که در اسلام دارا شد اُویس
از کمال طاعت و خدمت برای مادر است

امر او را داد رجحان بر ملاقات نبی
چون رضای مصطفی هم در رضای مادر است

بسکه محبوب است مادر داشتن بر هر کسی
مصطفی را دخترش زهرا، به جای مادر است

من که از مهر علی جان و دلم دارد صفا
این صفای باطن من از صفای مادر است

طبع والایم که منت بر نمی دارد ز کس
شرمگین از رحمت بی منتهای مادر است

بهترین منظر به چشم و دل مرا سیمای اوست
خوش ترین آواز در گوشم صدای مادر است

با تضرع چهره بر پایش(موید) سود گفت
آبروی اهل دل از خاک پای مادر است

سید رضا موید

مهر مادر

تو ای مادر تو ای معنای ایثار
وفا را در رخت تفسیر کردم

برای جستن عشق و صداقت
تو را تنها تو را تصویر کردم

چه شب ها چشم تو بیدار می ماند
که شاید خواب در چشمم ببیند

دلت غم های خود از یاد می برد
مگر شادی به لب هایم نشیند

چه زحمت ها برای من کشیدی
که من آسوده باشم در کنارت

بهارت با خزان غم به سر شد
به امیدی که باشم نو بهارت

تو چون شمعی به شب های سیاهم
به تسکین غم من گریه کردی

تو زن بودی و من در دامن تو
گرفتم درس عشق و راد مردی

تو ای مفهوم عشق ای راز هستی
فداکاری، صبوری، بی ریایی

تو ای مصداق لطف و مهربانی
ز تو جویم نشان روشنایی

مهرداد مولایی

عشق پاک

ای مادرم، ای روشنای زندگانی
ای مادرم، ای عشق پاک و آسمانی

واژه برای وصف تو کم خواهد آمد
چون تو برای من تمام این جهانی

رضا بزرگ نژاد بایی

تو گر شکر کردی که با دیده ای
وگرنه تو هم چشم پوشیده ای

سعدی

حدیث مهر

 اگر فلاطن و سقراط، بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان

به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت
سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان

چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه
شدند یک سره، شاگرد این دبیرستان

حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر
نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان

همیشه دختر امروز، مادر فرداست
ز مادرست میسر، بزرگی پسران

پروین اعتصامی

بهشتِ جاودان

این پیامِ آسمانی گفته پیغمبر است
که بهشتِ جاودان در زیرِ پای مادراست

مادرا ای مهرِ جانت قبله معراجِ من
این تو را بس که مدالت سوره ای چون کوثر است

هستی محرابی

بوی مادر

زنم از دیده بر دل روی مادر
 منم مست کمان ابروی مادر

 گل از خجلت نقابی بر رخش زد
 چو آمد عطر مشکین بوی مادر

 ز رنج بی حد و این خرمن غم
 سپیدی خیمه زد بر موی مادر

 به پروازم به دشت آرزوها
 روم از بیکران ها سوی مادر

 بسی آواره گشتم سوی هر کوی
 ندیدم خوش تر از این خوی مادر

 هزاران روی و لعل لب چه خواهم
 چو دارم روی این دل جوی مادر

 رامین امید

غنچه لبخند

آن که بیش از همه دریافت تو خوبی خدا بود
چون به تو داد بسی ویژگی ویژه خودرا

چون خدا مهر فراوان به تو داده
مهر در یک دلِ چون چشمه جوشان به تو داده

هیچ چیزی به جهان نیست چو تو مادر خوبم
چون خدا زایش فرزند تو را داد

آفریداری و پروردن و شیدایی بی چند تو را داد
بهترین غنچه لبخند تو را داد

چون خدا ویژگی ویژه خود رابه تو داده ست
کجا این من کم مایه توانم سخنی از تو بگویم؟

مهدی سلحشوری

همراز با مادر

ز گیتی همی پند مادر نیوش
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش

 ستمگر چرا گشتی ای ماهروی
 همه رازها پیش مادر بگوی

 گر از تور دارد ز مادر نژاد
 هم از تخم شاهی نپیچد ز داد

 فردوسی

نگر به موسی عمران که از بر مادر
 به مدین آمد و زان راه گشت او مولا

 عطار

 اگر خورشید خواهی سایه بگذار
 چو مادر هست شیر دایه بگذار

 عطار

 ای سنایی وا رهان خود را که نازیبا بود|
 دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن

 سنایی

فرزند، ز مادر است خرسند
بیگانه کجا و مهر مادر

پروین اعتصامی

بوسه به دست مادر

الهی جان من شود روزی فدای مادرم
تا که نفس به لب رسد، چونکه گدای مادرم

لایق این نیست لبم، بوسه به پایش بزنم
به دست او بوسه زنم، بهر رضای مادرم

بوسه به دست مادرم اگر که آن هم نزنم
چوب زنید برسرمن، چوب عصای مادرم

زحمت بی منت او چگونه جبران بشود
اگر چه من بوسه زنم به دست و پای مادرم

وقت نماز روز و شب سر که به سجده می نهم
دعا کنم مادر خود دفع بلای مادرم

به هر کجا و هر مکان پا بنهم روزی اگر
خوش ننشیند به دلم غیر سرای مادرم

غصه من خورده بسی تابه کسالت بنشست
من چه بخواهم زخدا، به زشفای مادرم

تانشود راضی زمن، طلب کنم خدای خود
تا بخورد بر سر من، درد و بلای مادرم

رحم به جان من چرا تاکه نفس به مادراست
به جان من تیر زنید، تیر بلای مادرم

خبر دهید مادر من، زین تن ناقابل من
اگر که او قبول کند، هدیه برای مادر من

دسته گل آماده کنم، تا بروم سرای او
چون که دوباره این دلم، کرده هوای مادرم

رضا ترابی

شیوه راه رفتن آموخت

گویند مرا چو زاد مادر
 پستان به دهن گرفتن آموخت

شب ها بر گاهواره من
بیدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه راه رفتن آموخت

یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه گل شکفتن آموخت

پس هستن من ز هستن اوست
تا هستم و هست دارمش دوست

شد مکتب عمر و زندگی طی
مائیم کنون به ثلث آخر

بگذشت زمان و ما ندیدیم
یک روز ز روز پیش خوشتر

آنگاه که بود در دبستان
روز خوش و روزگار دیگر

گویند که می نمود هر شب
تا وقت سحر نظاره من

می خواست که شوکت و بزرگی
پیدا شود از ستاره من

می کرد به وقت بی قراری
با بوسه گرم چاره من

او داشت نهان به سینه خود
تنها به جهان دلی که آزرد

خود راحت خویشتن فدا کرد
در راحت من بسی جفا برد

یک شب به نوازشم در آغوش
تا شهر غریب قصه ها برد

در خلوت شام تیره من
او بود و فروغ آشیانم

می داد ز شیر و شیره جان
قوت من و قوت روانم

می ریخت سرشک غم ز دیده
چون آب بر آتش روانم

در پهنه آسمان هستی
او بود یگانه کوکب من

لالایی و شور و نغمه هایش
بودند حکایت شب من

آغوش محبتش بنا کرد
در عالم عشق مکتب من

این عکس ظریف روی دیوار
تصویر شباب و مستی اوست

وان چوب قشنگ گاهواره
امروز عصای دستی اوست

از خویش به دیگران رسیدن
کاری ز خداپرستی اوست

شد پیر و مرا نمود برنا
پس هستی من ز هستی اوست

ایرج میرزا

آسودگی از محن ندارد مادر
آسایش جان و تن ندارد ماد

دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش
ورنه غم خویشتن ندارد مادر

رهی معیری

مادر و فرزندی

آهسته باز از بغل پلّه ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگی ما همه جا وول می خورد
هر کنج خانه صحنه ای از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادر مهر روز می گذشت از این زیر پلّه ها

آهسته تا به هم نزند خواب ناز من
امروز هم گذشت در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچّه هاست هر جا شده

هویج هم امروز می خرد
آمد به جستجوی من و سرنوشت من

آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال

هر شب در آید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان

مهر مادر

با وجود قحط سالی نان برایت می خرم
نان اگر شد قیمت جان، جان برایت می خرم

آبروی ابرها را با نگاهم می برم
من به هر قیمت شده باران برایت می خرم

دست و بالم خالی است اما به مشهد می روم
تاج پر الماسی از سلطان برایت می خرم

در بساط من به جز این جان ناقابل که نیست
هر چه می خواهی بگو، ارزان برایت می خرم

کم به فکر این گلیم کهنه و پوسیده باش
قالی ابریشم کاشان برایت می خرم

باد سردی می وزد حتماً لباسی گرم و نرم
مهر اگر ممکن نشد آبان برایت می خرم

جا نمازت را حسن برده به جبهه، بی خیال
از حرم یا از دم شیخان برایت می خرم

سور و سات روضه ات را جور خواهم کرد باز
استکان و سینی و قندان برایت می خرم

از گلویت نان خوش پایین نرفته سالهاست
پیرزن بیدار شو دندان برایت می خرم

پیرمردی توی قبرستان نگاهم می کند
سوره یاسین و الرحمن برایت می خرم

 احمد حسین پور علوی

مهر و محبت مادر

تویی ودیعه با جان برابرم مادر
سحاب رحمت آلاله پرورم مادر

قسم به مهر و محبت قسم به پاکی گل
محبت تو کند گرم سنگرم مادر

تو کیستی که صفای بخش پای توست بهشت
که این کلام بود از پیمبرم مادر

به شیر پاک توآب وگلم بود ممزوج
که مست از می ساقی کوثرم مادر

تو آن الهه عشقی که زیر چرخ کبود
به پیش چشم تو از خاک کمترم مادر

رهین شیر توام من که در دیار ادب
سخن قیام کند در برابرم مادر

به واژه واژه شعرم حلاوتی است اگر
که شهد عشق تو باشد به ساغر مادر

شعار شاعر ژولیده تاابد این است
غلام حلقه به گوش تو مادرم مادر

ژولیده

ای مادر

باز آمدم به خانه چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود

بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
امّا خیال بود ای وای مادرم

محمدحسین شهریار

گران مایه مادر

 از تو می پرسم، ای اهورا
 چیست سرمایه رستگاری؟

میرسد پاسخ از آسمان ها
دین خود رابه مادر ادا کن!

ای گران مایه مادر
 جان فدای صفای شما باد

 با شما از سَر و زَر چه گویم
 هستی من فدای شما باد!

 با شما، صحبت از «من» خطا رفت
 من که باشم؟ بقای شما باد!

 فریدون مشیری

خانه پر مهر تو

مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم

آسوده بیارام و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم

نصرت رحمانی

عطر نفس مادر

عشق یعنی صدای خنده تو
عشق یعنی هوای بودن تو

شب سیاهه ولی من آرومم
به امید چشای روشن تو

یه فرشته همیشه منتظره
روی بال دعات دست بکشه

تو نفس می کشی که این خونه
عطر خوب تو رو نفس بکشه

وقتی تو روبرومی چی میخوام
جزء تو از سرنوشت مادر من

این اتاق این حیاط این ایوون
با تو یعنی بهشت مادر من

من بی معرفت نفهمیدم
کافیه بشنوی صدامو فقط

غم دنیا رو میبری از یاد
وقتی می بینی خنده هامو فقط

وقتی دستای تو رو به خداست
آرزوهاتو می بخشی به من

آخرین دونه های تسبیحت
روی سجاده  تو گل میدن

دستای تو بال پرواز من
با تو رویاهامو باور کردم

هرجای این دنیا باشم بازم
با عشقت به خونه برمی گردم

جانم فدای مادر

با تو بهارم هر لحظه
نباشی پاییزم مادر

همه گل های دنیا رو
پای تو می ریزم مادر

بس که بزرگی توی نگاهم
پیش تو ناچیزم مادر

نمی از احساست بارون
یه قطره از عشقت دریا

بهشته زیر پای تو
واسه تو کوچیکه دنیا

بی دعای تو بی نگاه تو
نمیشه شب هامون فردا

هدف خلق افلاکی
دردانه خلقت مادر

آموزگار بیداری
معلم غیرت مادر

بانوی حیدر امید آخر
ستاره  عصمت مادر

مادر امیدم تا در پناه توام
خوشبخت و رو سپیدم

راهت بی پایان مادر
درتیرگی غفلت نام تو نور تابان

مادر امیدم تا در پناه توام
خوشبخت و رو سپیدم

راهت بی پایان مادر
در تیرگی غفلت نام تو نور تابان

مادر خوبم الهی قربون
تار موهات که سفیده

هر زمان نگاه گرمت
واسه من به خدا نور امیده

بعد از خدا، خدای دل و جان من توئی
من، بنده ای که بار گنه می کشم به دوش

تو، آن فرشته ای که ز مهرت سرشته اند
چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش

دلم برای تو تنگ می شود مادر
 برای وصف قافیه لنگ می شود مادر

 بریدم از عالم و آدم، از این بختم
 انگار قلب ثانیه سنگ می شود مادر

مادر نمای قدرت دنیای خلقت است
 مادر به ما ز ایزد یکتا فضیلت است

 فردوس را به زیر قدمهاش مانده رب
 کو را مقام، بعد خدا در عبادت است

 آغوش گرم او جنت هفت آسمان
 دنیای عشق و لطف و صفا و محبت است

 گلهای هستی مِشگفد از یک تبسمش
 یک قطره اشک وی شبه  از قیامت است

 آوایش از ترانه نغز للو للو
 در گوش جان نغمه  راز سعادت است

 مادر ز بحر هستی ای دنیای کائنات
 یک گوهری به دامن اصل و اصالت است

 مادر عروج عاطفه و نیک نفس و پاک
 از بدو هست آدم و هوا اذاعت است

 «واهب» شنو تو امری خدای که گفته است
 مادر مُحِقِ حرمت و عشق و محبت است

 صالحه واهب واصل

 ای دل نگران که چشم هایت بر در
 شرمنده که امروز به یادت کمتر

 جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق
 مظلوم ترین عاشق دنیا! مادر!

 میلاد عرفان پور

مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادر فرشته ای ست که من فکر می کنم
 بر روی خاک معجزه آسا نشسته است

 مادر پرنده ای ست که با بال های خیس
 بر شاخه شکسته رویا نشسته است

 عبدالجبار کاکایی

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده و ماحصلش این غزل شده است

تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان من
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است

به ابیاتم نمی گنجید، وصف تو فقط گفتم
 فدای یک نخ چادر نمازت حضرت مادر

 رضوان باقری

عطر بهار

ای آن که تویی صبور خانه، مادر
 ای شمع تویی فروغ خانه، مادر

 ای عطر تو عطر هر بهار است، مادر
 وای (وی) مهر تو در حد کمال است، مادر

 ای نام تو ملک، چه بی ریایی، مادر
 هم شاه غم و ملک وفایی، مادر

 ای آن که بهشت بود تو را، ای مادر
 کآن وعده اوست، خدا، تو را ای مادر

 ای افضل و ای سرور و ای شاه کلیدم، مادر
 زآن لحظه کودکی تویی امیدم، مادر

 ای خواب تو بی خواب شده، هر شب و روز
 زآن لحظه خدا تو را صدا زد، مادر

 این نام تو، نام توست زآن روز نخست
 زآن دم همه مبهوت ثنایت، مادر

شرح لطفت

مادر ای یک دانه و تنهاترین غم خوار من
از من عاشق تر به من دیوانه و بیمار من

وصف تو نتوان به صدها دفتر و دیوان نوشت
ای که وصفت روز و شب ها تا ابد در کار من

پروراندی جان من با رنج های بی شمار
کی شود قربانیت این جان بی مقدار من

خرج کردی عمر خود را تا بروید جان من
من به لطفت زنده ام ای ابر باران دار من

شرح لطفت در ازل افسانه ای ننوشته بود
جان به قربان تو ای زیباترین پندار من

قصه ننوشته مهر و وفا را خوانده ای
ای که مهرت تا ابد در سینه تبدار من

دردهایم درد تو رنجم همه در جان تو
ای به دردم مرهم و ای مخزن اسرار من

هستیم هست از تو و نامم ز تو نامی گرفت
سبز می باشم ز تو ای سبزی افکار من

سال های عمرت افزون از هزاران سال باد
سال های عمر من قربانیت ای یار من

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت کِش است
 هر کسی او را به زخمی تازه مهمان می کند

 مژگان عباسلو

مِهر بلند اختر

مادر تویی که مِهر بلند اختر منی
روح منی و جان منی پیکر منی

ای شمع دلفروز من ای یار مهربان
تو بهترین مربی و روشنگر منی

باشد کتاب مهر و محبت کمال تو
ای بهترین کتاب که در باور منی

لبخند جاودانی تو کی رود ز یاد
سر تا به پا تو حُسنی و اندر بر منی

ای روشنی زندگی جاودانه ام
ای سرفراز صالحه تو سرور منی

دریای خاطرات تو موج سعادت است
در موج موج خاطره ها گوهر منی

مادر قسم به جان خودت دوست دارمت
ای مهربان تو ماه بلند اختر منی

گویند زیر پای تو باب جنان بود
دارم یقین تو جنّتی و کوثر منی

روحم همیشه سوی تو پرواز می کند
من مرغ عشق هستم و تو شهپر منی

تو برتری ز نغمه کرببلایی ات
وصفت همین بس است که تو مادرم

دل مادر

مهری چو مهر بی حد مادر نمی شود
با مهر جانفزاش برابر نمی شود

با آب مهر چون گِل پاکش سرشته اند
قلبی رئوف چون دل مادر نمی شود

در پیش صاحبان نظر به ز روی مام
معصوم و پاک چهره و منظر نمی شود

نقّاش صنع صورت او را کشید و گفت
بهتر از آن به نقش مصور نمی شود

حوریّه بهشتی با روی آدم است
او را وطن به جز لب کوثر نمی شود

بازار آفرینش و او گوهریّ پاک
پچون طفل او به دامان گوهر نمی شود

نوزاد را چو دامن و آغوش گرم او
هنگام خواب بالش و بستر نمی شود

از ذکر خواب و زمزمه لای لای او
نیمه شبان نوایی خوشتر نمی شود

بیدار تا به وقت سحر چون فرشته است
زیرا به خواب ناز مسخّر نمی شود

زن هستی ساز و نظم ده و مهر گستر است
سرچشمه محبت و الطاف داور است

بهر صفا و لطف خدا عشق مظهر است
بعد از خدا به سجده بوَد زآنکه مادر است

عشق مادر

 من زاده شدم به عشق مادر
 پرورده شدم به عشق مادر

 در دامن او شدم چنین نور
 پیوسته شدم به عشق مادر

 بوی تن او بهار هر فصل
 بشکفته شدم به عشق مادر

 تعلیم نمودیم بیاموز
 وارسته شدم به عشق مادر

 از رنج زمان عبور دادی
 نی خسته شدم به عشق مادر

 آموخت مرا صبور باشم
 دل بسته شدم به عشق مادر

در ساحل قلب بی کرانش
وابسته شدم به عشق مادر

امید ارجمندی

شیرین نشد چو زحمت مادر، وظیفه ای
 فرخنده تر ندیدم ازین، هیچ دفتری

 پروین اعتصامی

ننگرم در تو، در آن دل بنگرم
تحفه او را آر، ای جان بردرم

با تو او چون است؟ هستم من چنان
زیر پای مادران باشد جنان

مرکز پرگار عشق

مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق

 آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیرالامم

 تا نشیند آتش پیکار و کین
پشت پا زد بر سر تاج و نگین

 وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان

 در نوای زندگی سوز از حسین
اهل حق حریت آموز از حسین

 سیرت فرزند ها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات

 مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوهٔ کامل بتول

 اقبال لاهوری

تا دیده ام به روی جهان باز شد، ز شوق
 لبخند مهربان تو جا در تنم دمید

 فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
 دست نوازش تو به فریاد من رسید

مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی
 توی روزگار غربت با غم دل آشنایی

 می نویسم از سر خط ای معنی بودن
 می نویسم تا همیشه توی لایق ستودن

خدا از خاک عشق تو رو سرشته
 فرستاده از آسمون فرشته

 تا در آغوش امن خود بگیرم
 که این یک ذره جا مثل بهشته

دست هر نا اهل بیمارت کند
سوی مادر آ که تیمارت کند

مولانا

صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست

شمس تبریزی

حوری هفت آسمان

مادرم ای بهتر از فصل بهار
مادرم روشن تر از هر چشمه سار

مادرم ای عطر ناب زندگی
مادرم ای شعله بخشندگی

مادرم ای حوری هفت آسمان
مادرم ای نام خوب و جاودان

مادرم ای حس خوب عاشقی
مادرم خوشتر ز عطر رازقی

مادرم ای مایه آرامشم
مادرم ای واژه آسایشم

مادرم ای جاودان در قلب من
مادرم ای صاحب این جسم و تن

مادرم می خواهمت تا فصل دور
مادرم پاینده باشی پر غرور

سرچشمه امید

کیست مادر؟ نقشه ایجاد ما
کیست مادر؟ بانی بنیاد ما

قلب او سرچشمه امیدهاست
سینه او مشرق خورشیدهاست

رمز عشق جاودانی مادر است
کیمیای زندگانی مادر است

هرچه دارم من همه از مادر است
پای تا سرشعله ام زین اخگر است

 هستی جان

شد صفحه روزگار تیره
 تا دفتر من گشود مادر

 از هستی من، نشانه ای نیست
 خود بودن من چه بود، مادر

 ناموخت مرا زمانه درسی
 رندانه ام آزمود، مادر

 من در یتیم و گردش چرخ
 از دست توام ربود مادر

 در دامن روزگارم افکند
 از دامن خود چه زود مادر

 حالیست مرا که گفتی نیست
 گریم همه رود رود مادر

 هر روز سپهر سفله داغی
 بر داغ دلم فزود مادر

 از اختر من شدست گویی
 دریای فلک کبود مادر

 این ابر منم کز آتش دل
 بر چرخ شدم چو دود، مادر

 با من همه بخت در ستیزاست
 من خاستم، او غنود، مادر

 ابریشم بخت من تهی گشت
 یکباره ز تار و پود، مادر

 این کودک درد آشنا را
 ایکاش نزاده بود، مادر

 شعریست که در غم تو، فرزند
 با خون جگر سرود مادر

رویای عشق

مادر ای والاترین رویای عشق
 مادر ای دلواپس فردای عشق

 مادر ای غمخوار بی همتای من
 اولین و آخرین معنای عشق

 زندگی بی تو سراسر محنت است
 زیر پای توست تنها جای عشق

 مادر ای چشم و چراغ زندگی
 قلب رنجور تو شد دریای زندگی

 تکیه گاه خستگی هایم توئی
 مادر ای تنهاترین ماوای عشق

 یاد تو آرام می سازد مرا
 از تو آهنگی گرفته نای عشق

 صوت لالائی تو اعجاز کرد
 مادر ای پیغمبر زیبای عشق

 ماه من پشت و پناه من توئی
 جان من ای گوهر یکتای عشق

 دوستت دارم تو را دیوانه وار
 از تو احیاء شد چنین دنیای عشق

 ای انیس لحظه های بی کسی
 در دلم بر پا شده غوغای عشق

 تشنه آغوش گرم تو منم
 من که مجنونم توئی لیلای عشق

رخسار تو

روی خوبت دلبری را پایه ای است
 آرزو را خوب تر پیرایه است

 چرخ با چندان ستم حسن تراست
 که ز مادر مهربان تر دایه ای است

 چون به عهد دولت رخسار تو
 ناله را از چرخ برتر پایه ای است

 لحظه ای با بنده بنشین کاین قدر
 زندگانی را عجب سرمایه است

 در غمت از آه خسرو تا سحر
 شب نخسپد هر کجا همسایه ایست

در کوچه جان همیشه مادر باقیست
 دریای محبتش چو کوثر باقیست

 در گویش عاشقانه، نام مادر
 شعریست که تا ابد به دفتر باقیست

قصه های تو

مادر بهشت من همه آغوش گرم تست
 گویی سرم هنوز به بالین نرم تست

 پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست
 هرلحظه با خیال تو جانم به گفتگوست

 در خواب و خیال همه با توام هنوز
 تنهائیم مباد که تیره است بی تو روز

 دائم حریم قدس تو احساس می کنم
 احساس قدس آن دم انفاس می کنم

 موسیقی بهشت همانا صدای تست
 گوش دلم به زمزمه لای لای تست

 مادر به قصه های تو می خفت غصه ها
 می رفت چشم و گوش به دنبال قصه ها

 با شادیت نبود غمی را مجال ایست
 امّا به گریه تو هم آفاق می گریست

 صد قصه عشق بودی و می خواندمت مدام
 رفتیّ و ماند قصه صد عشق ناتمام

 ای سینه داشته سپر هر بلای من
 اکنون بکن شفاعت من با خدای من

 امروز هستیم به امید دعای توست
 فردا کلید باغ بهشتم رضای توست

 این راز آن حدیث که نقل از پیمبر است
 جنت نهاده زیر قدم های مادر است

 محمدحسین شهریار

خواب ای مادرم آرام وخسته
بخواب ای مادرم ای دل شکسته

بمیرم من برای غصه هایت
بمیرم من برای اشک هایت

 در گلستان ادب اموزگارم مادر است
 بعد رب العالمین پروردگارم مادر است

 من که شاگرد دبیرستان عشق مادرم
 اولین معشوق من در روزگار مادر است

هر لحظه در برابر من اشک ریختی
 از چشم پر ملال تو خواندم شکایتی

 بیچاره من، که به همه اشک های تو
 هرگز نداشت راه گناهم نهایتی

بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم
 سجده پس از خدا برم بر کف پای مادرم

 آتش پاک عشق را دامن شوق می زند
 در دل خام-سوز من حمد و ثنای مادرم

 ای مادر مقدس و ای مهربان من
 ای روشنی قلب من و دیده گان من

 عشق و صفا و مهر و محبت نشان تست
 ای پرتو امید به دل ناتوان من

آغوش تو ای مادر من بستر ناز است
لالایی شب هات مرا گلشن ساز است

رخسار و وجود تو مرا پیکر مهر است
هم قبله و هم کعبه و هم عشق و نیاز است

تو گوهری که در کف طفلی فتاده ای
من، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام

گاهی به سنگ جهل، گهر را شکسته ام
گاهی بدست خشم به خاکش کشیده ام

 الهی من بمیرم جایِ مادر
 به چشمانم بمالم پایِ مادر

 بیاد لای لایِ بچگی ها
 منم با هی هیِ هیهای مادر

 سایه لطف خدایی مادر
 معنی عشق و وفایی مادر

 شعر من درخور تفسیرت نیست
 اوج مهری و صفایی مادر

مادر زشیره دادی تو شیر مادر
در پای نو جوانت گشتی تو پیر مادر

کانون زندگانی گرم از محبت توست
آغوش گرم خود، از ما مگیر مادر

 تو نمایانگر الطاف خدایی مادر
 مروه و حج و صفایی مادر

 زیر پای تو بهشت است بهشت
 باز هم طفل توام، هرچه کردم، چه زیبا و چه زشت

قسم بر اولین واژه هستی
که عشق و دین و مظهرم تو هستی

 قسم بر دیدگانت شمع روشن
 که هستی- گلی سرور به گلشن

مینای عشق

کیست مادر بحر بی همتای عشق
کیست مادر گوهر دریای عشق

کیست مادر لیلی دلخسته ای
روز و شب سرگشته در صحرای عشق

کیست مادر خضر راه زندگی
در کف جان پرورش مینای عشق

کیست مادر عاشق وارسته ای
بر قد و بالای او دیبای عشق

کیست مادر آنکه با یک لای لای
می برد صبر از دل اعضای عشق

کیست مادر آنکه روی ماه او
برده گوی سبقت از سیمای عشق

کیست مادر آنکه با صد احترام
بوسه گیرد از لبش لب های عشق

کیست مادر آنکه نبود همچو او
از زمین و آسمان(شیدا)ی عشق

 عطر مادری

میشه اسم پاکتو
 رو دل خدا نوشت

 میشه با تو پر کشید
 توی راه سرنوشت

 میشه با عطر تنت
 تا خود خدا رسید

 میشه چشم نازتو
 رو تن گل ها کشید

بوسه مادر

وقتی خدا می خواست انسان جان بگیرد
مادر شدی تا خلقتش سامان بگیرد

مادر شدی آغوش گشتی عاشقانه
تا بوسه ات بر گونه ام باران بگیرد

روی زمین باید کسی خورشید می شد
تا گرمی و عشق و صفا دامان بگیرد

باید دو دست مهربان مثل خداوند
ایثار می شد تا جهان پیمان بگیرد

ایمان و عزت ریختی در آیه نور
تا آفرینش از لبت قرآن بگیرد

مادر شدی تا از شکوه نام پاکت
دریای هستی واژه انسان بگیرد

آری خدا می خواست کل آفرینش
از نام تو مادر همیشه جان بگیرد

بی شک دعای مادران اعجاز دارد
مادر دعا کن غصه ها پایان بگیرد

مادر دعا کن در مسیر زندگانی
دنیا مسیرش را کمی آسان بگیرد

آغوش تو عطر بهاران دارد و یاس
بگذار مادر بوسه ات باران بگیرد

اکرم بهرامچی

مادر یعنی عشق

مادر را مهربانی تعریف کردم اما تعریفی ناقص بود
مادر را ایثار تعریف کردم اما ناقص بود

مادر را صبور نام نهادم اما ناقص بود
مادر را زیبایی معنی کردم باز هم ناقص بود

مادر را محبت تعریف نمودم ناقص بود
مادر را بخشنده معنی کردم اما ناقص بود

چقدر بوی تو خوب است، بوی آغوشت
همیشه زحمت من بوده است بر دوشت

چنان زلال و لطیفی که مطمئن هستم
دو بال بوده به جای دو دست بر دوشت

ولی به خاطر من بال را کنار زدی
که با دو دست بگیری مرا در آغوشت

زمین بایر دل را نهال عشق می کارم
به پایش هر شب و هر روز سیل اشک می بارم

از آن سرمست یک روزی درختی می شود سرسبز
که بر آن حک کنم مادر همیشه دوستت دارم

بهتر از جانم

گفتم مادر گفت جانم
گفتم درد دارم! گفت به جانم

گفتم خسته ام! گفت پریشانم
گفتم گرسنه ام! گفت بخور از سهم نانم

گفتم کجا بخوابم؟ گفت روی چشمانم
اما یک بار نگفتم: مادر من خوبم، شادم!

از تمام دلتنگی ها، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم
باید اعتراف کنم مادرم که می خندد، خوشبختم

یار و یاور

مادر من مادر من تو یاری و یاور من
مادر چه مهربونه درد منو می دونه

بی عذر و بی بهونه قصه برام می خونه
مادر من مادر من تو یاری و یاور من

مادر مهربونم قدر تو رو می دونم
تو با منی همیشه من برگم و تو ریشه

چراغ خانه

سلطان غم، چشم و چراغم مادر
تنها گل گلزار باغم مادر

بعد از خدا تنها امیدم مادر
من با دعایت روسفیدم مادر

در قلب من این آرزوی آخر است
گویند بهشت در زیر پای مادر است

ای وای من قدر تو را نشناختم
من را ببخش تنها به خود پرداختم

تو با بدی ام ساختی و سوختی
تنها چراغ خانه را افروختی

هر جمعه ها چشمت به قاب جاده ها
شاید بیاید امن یجیب جاده ها

کسی که تا همیشه پای من سوخت
چراغ خانه سرد من افروخت

شبی که سر به بالین تبم سوخت
زمین و آسمان یکجا به هم دوخت

مادر تویی دار و ندارم مادر
بعد از تو من دیگر چه دارم مادر

ای گریه ات پشت و پناهم مادر
من با دعایت روبراهم مادر

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

مرا داد این خرد پرور جنونی
نگاه مادر پاک اندرونی

ز مکتب چشم و دل نتوان گرفتن
که مکتب نیست جز سحر و فسونی

گوهر مادری

کس درین ره نگرفت از دستم
قدمی رفتم و پایم لغزید

دوش تا صبح، توانگر بودم
زان گهرها که ز چشمم غلطید

مادری بوسه به دختر میداد
کاش این درد به دل میگنجید

من کجا بوسهٔ مادر دیدم
اشک بود آنکه ز رویم بوسید

خرم آن طفل که بودش مادر
روشن آن دیده که رویش میدید

مادرم گوهر من بود ز دهر
زاغ گیتی، گهرم را دزدید

تاج سر

تاج از فرق فلک برداشتن
 جاودان آن تاج بر سر داشتن

 در بهشت آرزو ره یافتن
 هر نفس شهدی به ساغر داشتن

 روز در انواع نعمت ها و ناز
 شب بتی چون ماه در بر داشتن

صبح از بام جهان چون آفتاب
 روی گیتی را منور داشتن

 شامگه چون ماه رویا آفرین
 ناز بر افلاک اختر داشتن

چون صبا در مزرع سبز فلک
 بال در بال کبوتر داشتن

حشمت و جاه سلیمانی یافتن
 شوکت و فر سکندر داشتن

تا ابد در اوج قدرت زیستن
 ملک هستی را مسخر داشتن

بر تو ارزانی که ما را خوش تر است
 لذت یک لحظه مادر داشتن!

فریدون مشیری

به دعای مادر

مادر، اگر دعای شبانگاهیت نبود
 من در لهیب آتش غم می گداختم

 مادر، اگر گناه نبود این به درگهت
 بی شک تو را به جای خدا می شناختم

تا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوق
 لبخند مهربان تو جا در تنم دمید

 فریاد حاجتم چو برون آمد از گلو
 دست نوازش تو به فریاد من رسید

 مادر، قسم به آن همه شب زنده داریت
 که اندر سرم هوای تو هست و صفای تو

 آیینه دار مهر و عطوفت تویی، تویی
 خواهم که سر نهم به خدا من به پای تو

 روزی که طفل زار و نحیفی بُدم زمهر
 چون جان خود، مرا تو نگهدار بوده ای

 مادر، به راه زندگی من فدا شدی
 دایم مرا تو مونس و غمخوار بوده ای

 مادر قسم به تو، که تویی نور کردگار
 یزدان تو را، ز نور وفا آفریده است

 نازم به آن شکوه و به آن عزّت و مقام
 جنّت به زیر پای تو خوش آرمیده است

آغوش گرم مادر

مرا ز شیره جان دادی تو شیر مادر
در پای نوجوانت گشتی تو پیر مادر

کانون زندگانی گرم از محبت توست
آغوش گرم خود را از ما مگیر مادر

گر کودک عریزت خاری رود به پایش
دیگر ز زندگانی گردی تو سیر مادر

پاس محبت تو از دست ما نیاید
چون مهر مادی نیست جبران پذیر مادر

در زیر پای مادر باشد بهشت، آری
در منزلت تو را نیست هرگز نظیر مادر

تو کودکان خود را آزاد پرورانی
خود را بدین محبت کردی اسیر مادر

سیلاب اشک گردد جاری ز دیده تو
گر نور چشمت آید در خانه دیر مادر

کودک به روز مادر با هدیه های ناچیز
سر را ز شرمساری افکنده زیر مادر

بر لوح آفرینش پرتو جاویدانی ست
از صدق دل بگویم هرگز نمیر مادر

قاسم رسا

یگانه دلنواز

گل بی خار مادر بود مادر
مرا غمخوار مادر بود مادر

یگانه دلنواز مهربانم
به هر غم یار مادر بود مادر

پدر سرمایه پیدایش من
امانتدار مادر بود مادر

سر گهواره ام در پاسداری
به شب بیدار مادر بود مادر

به فرزندان خود در خانه داری
چو خدمتکار مادر بود مادر

کلاس درس او صدق و صفا بود
چه خوش گفتار مادر بود مادر

به فکر نیکی آینده ام بود
بلند افکار مادر بود مادر

تمام کارها زیر نظر داشت
یم ابرار مادر بود مادر

قناعت پیشه بود و آبرومند
نکو رفتار مادر بود مادر

چو مادر گوهری پیدا نگردد
دسرّ شهوار مادر بود مادر

به زیر مقدمش باغ بهشت است
گران مقدار مادر بود مادر

چون مهر، بزرگ و بی نشانی مادر
 آرام دل و عزیز جانی مادر

 ای کاش همیشه جاودان می بودی
 آن قدر که خوب و مهربانی مادر

مِهر مادری

ای مادری که روز و شبت از برای من
طی شد همه جوانی و عمرت به پای من

روح بزرگ توست که با مِهر مادری
دائم بُود به فکر سعادت برای من

ای مادری که خواب ربود از دو چشم من
آن نیمه شب فغان من و ناله های من

آغوش گرم عشق و صفایت بهشت من
پستان شیر مهر تو دولت سرای من

اشکت چو شبنمی که بریزد به روی گل
خالی اگر شبی نگری مانده جای من

از شور عشق سر نشناسی ز پای خود
آن لحظه ای که می شنوی خود صدای من

مجنون صفت به پای برهنه دوان شوی
گر از برون دمی شنوی بانگ وای من

ای خون من ز خون تو، هستیّ من تویی
بشنو سرود مادری ات از نوای من

مادر تویی که آیت خلّاق اکبری
پیک سعادتی تو به من از خدای من

نیکو شعار(کرببلایی) چنین بو

فرشته مهر

مادر تو ان فرشته مهر و محبتی
کانون عشق و لطف و صفا و صداقتی

جنت ز حق به زیر قدم های تو بود
ای ماه من مگر تو نگهبان جنتی

سوگند می خورم که تو را دوست دارمت
خواهم همیشه بهر تو از حق سلامتی

باشد دعای خیر تو مشکل گشای من
زان رو که بازتاب پیام رسالتی

عرش دلم ز مهر تو پر نور تا ابد
ای مایه امید؛ تو نور سعادتی

هرگز تو را ز گلشن خاطر نمی برم
از بس که در برابر من با کفایتی

مادر به حق آنکه مرا آفریده است
زیباترین حماسه مهر و محبتی

نام تو ان چنان ز برایم مقدس است
گویی نیافریده خدا چون تو آیتی

دائم دعای(کرببلایی) برای توست
ای مادر عزیز که بحر عنایتی

ز جان محبوب تر

پسر رو قدر مادر دان که دایم
کشد رنج پسر بیچاره مادر

برو بیش از پدر خواهش که خواهد
تو را بیش از پدر بیچاره مادر

ز جان محبوب تر دارش که دارد
ز جان محبوب تر بیچاره مادر

از این پهلو به آن پهلو نغلتد
شب از بیم خطر بیچاره مادر

نگهداری کند نه ماه و نه روز
تو را چون جان به بر بیچاره مادر

به وقت زادن تو مرگ خود را
بگیرد در نظر بیچاره مادر

بشوید کهنه و آراید او را
چو کمتر کارگر بیچاره مادر

تموز و دی تو را ساعت به ساعت
نماید خشک و تر بیچاره مادر

اگر یک عطسه آید از دماغت
پرد هوشش ز سر بیچاره مادر

اگر یک سرفه بی جا نمایی
خورد خون جگر بیچاره مادر

برای این که شب راحت بخوابی
نخوابد تا سحر بیچاره مادر

دو سال از گریه روز و شب تو
نداند خواب و خور بیچاره مادر

چو دندان آوری رنجور گردی
کشد رنج دگر بیچاره مادر

سپس چون پا گرفتی، تا نیافتی
خورد غم بیشتر بیچاره مادر

تو تا یک مختصر جانی بگیری
کند جان مختصر بیچاره مادر

به مکتب چون روی تا بازگردی
بود چشمش به در بیچاره مادر

وگر یک ربع ساعت دیر آیی
شود از خود به در بیچاره مادر

نبیند هیچ کس زحمت به دنیا
ز مادر بیشتر بیچاره مادر

تمام حاصلش از زحمت این است
که دارد یک پسر بیچاره مادر

اسوه مهر و مدد

سر در گم سرّ سحرم مادر گل ها
دل مرده اسرار درم مادر گل ها

ای محور اصل همه عالم و آدم
ای هاله احساس و کرم مادر گل ها

هم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی
هم سوره طاهای حرم مادر گل ها

علامه دهری و سراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گل ها

در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گل ها

ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گل ها

مجید قاسمی

jpg.jpg

نگاه مادرم

همیشه این سوالم بوده مادر
که رنگ لاله ها یعنی چه رنگی

همیشه گفته بودی باغ سبزِ
ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی

نگاه مادرم چون یاس می شد

به پرسش های من لبخند می زد

زمانی رنگ سرخ لاله ها را
به دنیای دلم پیوند می زد

ولی من باز می پرسیدم از او
که منظورت ز آبی چیست مادر

همان رنگی که گفتی رنگ دریاست
همان رنگی که گشته چشم از او تر

ز اقیانوس بی طوفان چشمش
صدای اشک ها را می شنیدم

در آن هنگام در باغ تخیل
رخ زیبای او را می کشیدم

ولی من هر چه نقاشی کشیدم
همه تصویری از رویای او بود

و شاید چند خطی که نوشتم
همه یک قطره از دریای او بود

معلم آن زمان که عاشقانه
کنار حرف هایت می نشینم

همیشه آرزو کردم که روزی
نگاه مهربانت را ببینم

ببینم که کدامین دیدگانی
مرا با حس دیدن آشنا کرد

که دستان مرا تا اوج برد
مرا از دور با چشمش صدا کرد

ببینم که چه کس راز شفق را
به چشمان وجود من نشان داد

ببینم که کدامین مهربانی
غبار غم رویایم تکان داد

اگر چه من نگاهت را ندیدم
ولی زیباییت را می شناسم

صدای موج روحت را ستاره
دل دریاییت را می شناسم

ز تو آموختم نقاشی عشق
ز تو احساس را ترسیم کردم

ز تب نور امید و موج دل را
میان غنچه ها تقسیم کردم

ولی من با مرور خاطراتم
به اوج آرزوهایم رسیدم

هم اینک لحظه ای نقاش
هستم معلم را و مادر را کشیدم

مریم حیدرزاده

صدای مادر

کاشکی می شد بهت بگم
چقدر صدات و دوست دارم

چقدر مث بچگی هام
لالایی هات و دوست دارم

سادگی هات و دوست دارم
خستگی هات و دوست دارم

چادر نماز و زیر لب
خدا خدات و دوست دارم

کاشکی رو تاقچه دلت
آینه و شمعدون می شدم

تو دشت ابری چشات
یه قطره بارون می شدم

کاشکی می شد یه دشت
گل برات لالایی بخونم

یه آسمون نرگس و یاس
تو باغ دستات بشونم

بخواب که می خوام تو چشات
ستاره هام و بشمارم

پیشم بمون که تا ابد
دنیا رو با تو دوست دارم

دنیا اگه خوب، اگه بد
با تو برام دیدنیه

باغ گل های اطلسی
با تو برام چیدنیه

کاشکی می شد بهت بگم
چقدر صدات و دوست دارم

لالایی هات و دوست دارم
بغض صدات و دوست دارم

الهی شکر

جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش به آذر بتافت

چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد

نه در مهد نیروی حالت نبود
مگس راندن از خود مجالت نبود؟

تو آنی کزان یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای

چه پوشیده چشمی ببینی که راه
نداند همی وقت رفتن ز چاه

تو گر شکر کردی که با دیده ای
وگرنه تو هم چشم پوشیده ای

سعدی

از درختی که مام بالا رفت
دخت بر شاخ نیز غیژد تفت

گفت و خوش گفت پیر برزیگر
این چنین دختر آنچنان مادر

سری آنسان سزای این پنجه
به چنان دیگ، لایق این کمچه

علی اکبر دهخدا

ببخش مادر

مادر! گناه زندگیم را به من ببخش
زیرا اگر گناه من این بود، از تو بود

هرگز نخواستم که تو را سرزنش کنم
اما ترا به راستی از زادن چه سود؟

در دل مگو که از تو و رنج تو آگهم
هرگز مرا چنانکه خودستی گمان مدار

دردم یکی نبود که زودش دوا کنی
آن به که دل نبندی ازین پس به کار من

مادر! من آن امید ز کف رفته توام
کز هر چه بگذری، نتوانی بدو رسید

مادر! من آن امید ز کف رفته توام
درد مرا مپرس و گناه مرا ببخش

مادر! تو بی گناهی و من نیز بی گناه
اما سزای هستی ما، در کنار ماست

از یکدگر رمیده و بیگانه مانده ایم
وین درد، درد زندگی و روزگار ماست

نادر نادرپور

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است

حافظ

هوای تو مادر

نرفت از سرم هر گز هوای تو مادر
هنوز می تپد این دل برای تو مادر

چه سان زبان بگشایم که خجلت آهنگم
نکرده ام دل و جان را فدای تو مادر

چه چاره گر نبرم داغ هجر تو به عدم
امید قلب حزینم لقای تو مادر

چو شبنم است سرو برگ رنگ این گلشن
مدام می شنوم من صدای تو مادر

درین چمن که حضور جفاست مضمونش
چه نعمت است به عالم وفای تو مادر

مقیم منزل عزت کسی توان گشتن
که بود حاصل کارش رضای تو مادر

نشد ز کیف و کم عمر چشم ما روشن
حقیقت است به هر جا صفای تو مادر

رموز جوهر تُست بایزید و بایقرا
به این مقام رسیدن عطای تو مادر

نبود لایق این گنج و این کمال رفیع
اگر نبود نصیبش دعای تو مادر

عشق زلال

در چشم های خوب تو یک آسمان غم است
انگار خیس شبنم گل های مریم است

در من شکست بغض ترک خورده قدیم
وقتی که در صدای تو آه دمادم است

از دست های روشن تو شعله می کشد
مادر! نوازشی که به پاکی شبنم است

پیچیده عطر عشق زلال تو در دلم
عشقی که جاودانه ترین عشق عالم است

در چشم هات گرچه شرر ریز آرزوست
اما برای زخم غزل هام، مرهم است

با تو تمام پنجره ها رو به سمت نور
بی تو نگاه آینه ها غرق ماتم است

مادر چگونه از تو بگویم که واژه ها
هر قدر عاشقانه شود باز هم کم است

دعای-مادر-3.jpg

شیدای مادر

به تن بخشد روان آوای مادر
زداید غم ز دل سیمای مادر

فراموشت شود رنج و غم و درد
ببینی تا رخ زیبای مادر

اگر ملک جهان را بر تو بخشند
به حق حق نگیرد جای مادر

مشام جان ز مادر شد معطر
بود جنت به زیر پای مادر

اگر خواهی خدا گیرد تو را دست
بدست آور دل شیدای مادر

مرنجان قلب پاک و مهربانش
که رنجد خالق یکتای مادر

بگردی گر تو گرد این جهان را
نمی جوئی کسی همتای مادر

پدر گرچه در عالم بی نظیر است
ولی دارد صفا دنیای مادر

بوسه زدن بر پای تو

مادر ای روح نوازش، روح ناز
با قصور و کوتهی هایم بساز

مادر ای شرمنده از رفتار تو
دفتر عشقم پر از اشعار تو

مادر ای معنی بودن یا وصال
جسم من شرمنده از کردار تو

مادر ای چشمان دریای بهار
اشک هایم را به سیلابت سپار

مادر ای جنت به زیر پای تو
حسرتم بوسه زدن بر پای تو

مادر ای خورشید تابان امید
گرمی نور تو ما را شد نوید

در این دنیا به این باور رسیدم
گلی زیباتر از مادر ندیدم

گلم، عشقم، بهارم، لاله زارم
بدان من هر چه دارم از تو دارم

هستی محرابی

مادر ای پرواز نرم قاصدک
مادر ای معنای عشق شاپرک

ای تمام ناله هایت بی صدا
مادر ای زیباترین شعر خدا

ای مادر عزیز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو

هرگز نشد محبت یاران و دوستان
هم پایه محبت و مهر و وفای تو

مادر قسم به جان عزیزت که هیج گاه
یاد شکوهمند تو از دل نمی رود

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
نقشی تو هم دمی ز مقابل نمی رود

در عشق کسی حریف مادر نشود
هم رتبه و هم ردیف مادر نشود

حتی گل یاس و مریم و نرگس هم
مانند دل ظریف مادر نشود

ای مادر عزیز که جان داده ای مرا
سهل است اگر که جان دهم اکنون برای تو

گر جان خویش هم ز برایت فدا کنم
کاری بزرگ نیست، که باشد سزای تو

به پاس آن همه مهر و وفایت
حقیر است این محبت ها برایت

ندیدم در جهان بهتر ز مادر
سر و جانم همه بادا فدایت

هر بار که خنده بر لبش می روید
یا نبض گل سرخ سخن می گوید

چشمان پر از ستاره مادر من
در گردش آشنا مرا می جوید

گل های بهشت سایبانت مادر
یک دسته ستاره ارمغانت مادر

غیر تو کسی چشم به راهم باشد
قربان نگاه مهربانت مادر

بوسه شوق

حدیث از خاتم پیغمبران است
که جنّت زیر پای مادران است

بزن بر پای مادر بوسه از شوق
که خاک پای او رشک جنان است

اگرچه در عالم پد ر دارد مقامی محترم
لیکن افزون از پدر قدر و مقام مادر است

مادر دانا کند فرزند دانا تربیت
هر که بر هر جا رسد از اهتمام مادر است

بزن بر پای مادر بوسه از شوق
که خاک پای او رشک جنان است

مادر است مقصود هست و بود ما
مادر است بالاترین موجود ما

مادر است آموزگار معرفت
مادر است یک عالمی از موهبت

مادر! حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است

غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است

مادر است چشم و چراغ زندگی
مادر است سرچشمه آزادگی

مادر است تصویر عشق و عاشقان
مادر است نقش بلند جاودان

محتاج آغوشم

تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه
صبوری های تو مادر، منو به گریه می اندازه

مثل یک طفل خواب آلود، من محتاج آغوشم
از آن لالایی هات مادر، بخون بازم توی گوشم

برای سرنوشت من، تو دلواپس ترین بودی
برای اشک های من، همیشه آستین بودی

تو ای همیشه غم خوارم، تو ای محرم ترین یارم
به نام نامی مادر، همیشه دوستت دارم

نوازش کن مرا با دست که فرزند تو غمگینه
کی می خواد بعد از این تو قلب من جای تو بنشینه

گل من روزگار روزی تو رو از شاخه می چینه
در آغوشم بگیر مادر که رسم روزگار اینه

از دعای مادرم

زندگی یعنی نگاه آشنای مادرم
چشم های خسته اما با صفای مادرم

خاطرات کودکی را لحظه لحظه موبه مو
می شمارم با خیال دلربای مادرم

باد تو شاخه های بید می پیچید ببین
باز هم انگار می آید صدای مادرم

اشک من، اندوه خواهر، نان شب
کور کرده بار دیگر اشتهای مادرم

شب دوباره دیر خوابیدم، نمازم شد قضا
باز هم محروم مانده ام از دعای مادرم

جانمازی پهن بود بوی شبنم می گرفت
نیمه شب با گریه های های های مادرم

ای فلک فرصت بده شاید دوباره بشنوم
نغمه های دلنشین لای لای مادرم

عطر مو های سپیدش را به باران داده ام
تا ببارد تا ببارد در هوای مادرم

می روم در کوچه های کوچکی تا بو کنم
از میان خاک جای پای مادرم

کاش می شد حس کنم در سردی شب های تار
زیر کرسی لذت یک جرعه چای مادرم

نیمه جانی در بدن دارم که باید عاقبت
من بمیرم من بمیرم از برای مادرم

هیچ چیزی در جهان هم قیمت مادر نبود
لحظه ای عمر نا قابل فدای مادرم

محمود ژولیده

مادرم

سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم
کاش من زودتر از فاطمه جان می دادم

از زمانی که شریک غمم از دستم رفت
« هر دم آید غمی از بهر مبارک بادم»

تا قیامت نه، پس از آن واقعه محشر هم
ناله یا ابتایش نرود از یادم

مرگ در خانه بی توست، مرا در شب تار
بِه از آن روز که در کعبه ز مادر زادم

کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار
چون درِ سوخته، می سوخت همه بنیادم

کس نداند در خانه به من و تو چه گذشت؟
تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم

حاج غلامرضا سازگار

دسته گل زیبا

دسته دسته گل زیبا و معطر دارند
در بغل چلچله دارند کبوتر دارند

سایه ای هست به روی سرشان، دلگرمند
پشت گرمی به همین نخل تناوردارند

تا که از رایحه عطر بهشتی مستند
چه نیازی به گلاب و گل و قمصر دارند

شانه ای هست که با آن دو بغل گریه کنند
دامنی هست که لبخند از آن بردارند

هرچه عشق است خداوند به آنها داده
دلشان زنده به این است که دلبر دارند

اهل چای و غزل و کرسی و یلدا هستند
شعر و موسیقی و آجیل و سماور دارند

جمعشان جمع تر از شمع و گل و پروانه ست
عده ای نیز فقط جمع مکسر دارند

احمد امروز نه، هر روز از این غم بنویس
تا زمانی که قلم های تو جوهر دارند

ما کجا و دل خوش! هان دل خوش سیری چند؟
دل خوشی مال کسانی ست که مادر دارند

 احمد حسین پور علوی

پاک و صمیمی

ای نخل پیر تناور مرا ببخش
زیباترین سروده باور مرا ببخش

ای مهربان پاک و صمیمی تو را قسم
بر قطره قطره خون برادر مرا ببخش

دل را سپرده ام به سیاهی که نیستی
ای روشنای دیده اختر مرا ببخش

قلب من از نسیم وفا بو نبرده است
اما تو ای همیشه معطر مرا ببخش

در این بساط به جز جام شرم نیست
تنها به عشق ساقی کوثر مرا ببخش

جز با نگاه جود و عطایت نمی شود
این کوله بار سبک تر مرا ببخش

ای یا کریم زخمی شب های خاطرم
تنها به یاد کبوتر مرا ببخش

ای مهر تو ز وسعت دریای بیکران
صدها هزار برابر مرا ببخش

ای دست های خسته تو بال پر زدن
تا آسمان رحمت داور مرا ببخش

گویم به آه حسرت و گویم زجان و دل
با صد امید که مادر مرا ببخش

احمدی

یگانه گوهر

گفته پیغمبر که جنت زیر پای مادر است
بوسه ای بر پای او مرضی ذات داور است

هر کسی از کودکی تا وقت پیری بی گمان
حاجتش آغوش گرم این یگانه گوهر است

بگذرد از جان برای راحتی کودکش
بر گذشت و مهربانی و صفا او مظهر است

سایه پر مهر مادر سایه لطف خداست
راه خدمت کردن بر او به جنت معبر است

روح و جان مادری بر خانه ها جان می دهد
آسمان خانه را مادر چو مهر انور است

بوی آغوشش برای کودکش تا سال ها
بوی گل های بهشتی را بر او یاد آور است

کاش عمرم کم شود تا عمر او افزون شود
کاش هر گز کس نبیند لحظه ای بی مادر است

 اسماعیل تقوایی

گلی از باغ جنت مادرم هست
نشان از کوه همّت مادرم هست

سرم را روی دوشش می گذارم
براین سر تاج شوکت مادرم هست

 زهرا رضازاده

تنهایی مادر

نگاه آسمان جز با دعایت تر نخواهد شد
 برای اَبر دلتنگی کسی یاور نخواهد شد

شبیه ماهی درتنگ محتاجم به آغوشت
جهانم قدر یک دم بی حضورت سر نخواهد شد

برایت مینویسم خوب میدانی و میدانم
که شرح خوبی ات گنجانده در دفتر نخواهد شد

بهشت زیر پایت را نصیبم کن قرار من
که تقدیرم توباشی و از این بهتر نخواهد شد

به من ثابت شده لحظه به لحظه هر کجا باشم
در این دنیا برایم هیچکس مادر نخواهد شد

 سید امیر حسین خوشرو

شیر محبت

مکن تو هرگز مادر را فراموش
پسر ای میوه بستان حیدر

به اشک دیده و خونابه دل
شدی پرورده در دامان مادر

محبت کن که جز شیر محبت
ننوشیدی تواز پستان مادر

تبسم کن زلطف و مهربانی
چو گل بر چهره خندان مادر

زمهر مادری بشنو که پایان
ندارد مهر بی پایان مادر

پی خدمت گذاری روز و شب باش
به جان آماده فرمان مادر

خراشد گر سر خاری تو را پای
بر آید از جگر افغان مادر

تو را هر دم چو جان گیرد در آغوش
که شیرین تر تویی از جان مادر

غباری گر به رخسارت نشیند
بشوید دیده گریان مادر

چه کوکب ها که در پای تو شب ها
فشانده تا سحر مژگان مادر

خدا را در کتاب آسمانی ست
سخن در حرمت و درشان مادر

بشر را زندگی از اوست هرگز
نمیرد نام جاویدان مادر

وطن با نام مادر یافت عنوان
چه عنوانی به از عنوان مادر

بیاموز ای پسر حب وطن را
زقلب پاک و با ایمان مادر

سپاس و احترام و حق شناسی ست
(رسا) شکرانه احسان مادر

احمد حسین پور علوی

نخل سبز صفا

تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر
تو بهترین سخن جاودانه ای مادر

یگانگی است از آن خدا و می گویم
پس از خدای یگانه یگانه ای مادر

بهار بی تو غم انگیزتر از پاییز است
که نخل سبز صفا را جوانه ای مادر

غروب عمر تو باشد طلوع حسرت و غم
که شور و شادی ما را بهانه ای مادر

ز طره طره موی سپید تو پیداست
که یکه تاز دعای شبانه ای مادر

بلور اشک تو گوید که در نهایت عشق
تو بحر عاطفه بیکرانه ای مادر

به مُهر مِهر تو من سجده بر خدا کردم
که لطف ذات خدا را نشانه ای مادر

به دشت خاطره هایم تو باز کن آغوش
کخ مرغ روح مرا آشیانه ای مادر

کسی که اُف به تو گوید بسوزدش هستی
کشد گر آتش قهرت زبانه ای مادر

دریغ و درد که داغ تو نقره داغم کرد
که همچو اشک ز چشمم روانه ای مادر

احمد حسین پور علوی

پروانه ای

مادرم شمعِ بساط عشق را پروانه ای
مهربانی، سروری، سرتا به پا پروانه ای

این که معلوم است هر وقتی و هر جایی اگر
پای آتش در میان باشد شما پروانه ای

گاه در خود ذوب گشتی گاه خاکستر شدی
من نفهمیدم شما شمعی و یا پروانه ای

امر کن که در حریمِ قلب ما فرماندهی
پا بِنه که در رواقِ چشم ما پروانه ای

ای نمادِ سوختن ای راز و رمز ساختن
در عمل اثبات کردی بارها پروانه ای

نازنین انصاف کن گاهی خودت را هم ببین
تا به این اندازه تا این حد چرا پروانه ای

همچنان دلشوره  فرزند داری در بهشت
جان به قربان مقامت تا کجا پروانه ای

قافیه تُرکی شد و در بیتِ آخر شهد ریخت
اوجِ دردی اوجِ ایثاری آنا پروانه ای

 وفا منافی

فداکار و مهربان

چگونه شعر کنم چشم های مادر را
همین انیسه با کوه ها برابر را

به اعتبار همین «شعر آفرینش» هست
به آسمان برساند اگر کسی سر را

بزرگ! پاک! فداکار! مهربان! حوری!
چگونه وصف کنم این بلند باور را

برای خاطر این حوری بهشتی هست
برات کرده خدا آیه ایه کوثر را

به عالمی ندهم این «هزار عالم» را
به لذتی ندهم «قند نامکرر» را

 ابراهیم قبله

برکت خانه

یادش بخیر اون روزا که، مادر خوبی داشتیم
تا غم به دلها می اومد، سر روی پاش میزاشتیم

 یادش بخیر اون روز که اسم ما رو صدا می کرد
دستشو بالا می آورد برای ما دعا می کرد

 یادش بخیر اون روزا که، کنار سفرمون بود
 موی سپیدش به خدا، برکت خونمون بود

حالا دیگه رفته و ما، تاج روی سر نداریم
 با گریه میگم به همه، ما دیگه مادر نداریم

 خوشا به حال هر کی که مادر و هر روز میبینه
 دستشو میگیره و باز، کنار مادر میشینه

 حسین کریمی نیا

دریای مهر و عاطفه

ای مادر ای عطوفت حق را نشانه تو
ای سایه سار لطف خدای یگانه تو

ای خاک زیر پای تو از گوهر بهشت
دریای مهر و عاطفه بیکرانه تو

ای دامنت ز دامنه مهر لایزال
ای ماندگار تا ابد و جاودانه تو

کانون گرم عاطفه را شمع روشنی
همچون عمود خیمه عشقی به خانه تو

اسطوره ثباتی و صبر و مقاومت
بر آسیای چرخ و فلک استوانه تو

هر روز اهل خانه را ز موّاج فتنه ها
ایمن کنی به ناله و آه شبانه تو

چون خواست حق به بنده نماید عنایتی
گشتی برای فیض و عنایت بهانه تو

پشت فلک ز بردن آن تا ابد خم است
باری که از ملال کشیدی به شانه تو

بزم وجود از تو بیا تا خدا خداست
ای چلچراغ روشن این آشیانه تو

باشد روایت ار که دعا این چنین کند
هستی به حق اجابت در آستانه تو

نور امید از تو بود هر سرای را
هستی برای اهل سرا پشتوانه تو

قاسم رسا

محبوب دلها

مایه آرامش و محبوب دل ها مادر است
روشنی بخش و صفای کل دنیا مادر است

آنکه زیر پای او باشد بهشت آخرت
همنشین حضرت ام ابیها مادر است

بوسه بر دستان پر مهرش دمادم می زنم
آنکه باشد بین کوه غصه تنها مادر است

با دعایش چرخ گردون هم دگرگون میشود
باعث آرامش در روز عقبا مادر است

بارالها سایه اش را از سر ما کم مکن
چون که خورشید طلوع صبح فردا مادر است

وحید زحمتکش

مظهر آغوش خدا

مادرم ای گل زیبای وجود
ای زخشنودی تو حق خشنود

ای که تجمیع صفات نیکی
زیر پای تو بهشت موعود

مادرم تاج سرم ای بانو
ای تو را راحتی من مقصود

مادر ای تکیه گه فرزندان
زاده از شیره جانت مولود

مادر ای مظهر آغوش خدا
دامنت حامل مردان عروج

مادرم معدن مهری وصفا
در کنارت همه روزم مسعود

گذری ازهمه چیزت مادر
بهر فرزند خودت برتو درود

طول عمرت زخدا می خواهم
عمربی بود تو باشد مردود

اسماعیل تقوایی

معدن محبت

ای مادرم بهشت برین زیر پای تو
قلبم بود همیشه ایام جای تو

لالائی ات زنغمه داود خوشتر است
صوت خدائی است بیاید زنای تو

احسان به تو زمره اعمال واجب است
این شد سفارشی به کتاب خدای تو

تو معدن محبت و ایثار عالمی
هستم رهین منت لطف وصفای تو

مادر بدان که در همه ایام عمر خویش
وابسته ام به مهر و وفا و عطای تو

خواهم که طول عمر مرا کم کند خدا
نه او کند تمامی عمرم فدای تو

اسماعیل تقوایی

مظهر عطوفت

مادرت را نگاه کن با مهر
این نگاهت عبادتی والاست

زین عبادت خدای هم راضیست
رهنمونت به جنت الاعلاست

مادر آن مظهر عطوفت حق
خانه ها با وجود او زیباست

مادر آن اسوه گذشت و وفا
وقت ایثار پرچمش بالاست

هست لالایی اش ترنم عشق
عاشقی را همیشه نغمه سراست

پرورد کودکش به شیره جان
دل پر مهر او چنان دریاست

زیر پایش بود بهشت خدا
کار احسان به او همیشه سزاست

بغل گرم و دست پر مهرش
درد فرزند را همیشه دواست

خوش بر آن کس که وقت پیری او
دستگیرش شده، بر او چو عصاست

اسماعیل تقوایی

بهشت جاودانی

معدن عشق و صفا و مهربانی مادر است
بهر فرزندان همیشه یار جانی مادر است

می کشد سختی برای راحتی کودکان
بی تکلف، با تحمل، آسمانی مادر است

بهترین آغوش در عالم بود آغوش او
مامن خردی و پیری و جوانی مادر است

تا که ماند فصل عمر کودکانش در بهار
می کند ایام عمر خود خزانی، مادر است

آن کسی که گفته پیغمبر شود پیدا نمود
زیر پای او بهشت جاودانی مادر است

در میان کل نعمت های رحمان رحیم
بهترین نعمت که گشته ارمغانی، مادر است

کس نبیند کاش هرگز بودن بی بودنش
چون صفا بخش تمام زندگانی مادر است

اسماعیل تقوایی

شیره جان

کیست مادر جلوه ای از رحمت نور خدا
آنکه باید جان نمایی در قدوم او فدا

می دهد از شیره جان خودش بر کودکش
غم نباشد لحظه ای پیدا درون صورتش

مادر ای تک واژه زیبای هستی و وجود
مادر ای لایق برای ذکر تسبیح و سجود

گفته پیغمبر بهشت است زیر پای مادران
بوسه باید زد به پایش از درون قلب و جان

بوسه باید زد دمادم بر دودست پاک او
سرمه چشمان خود باید نمود از خاک او

مادرم ای سایه بان عشق می بوسم تو را
همچو یک آلاله خوش بوی می بویم تو را

آن دعای خیر تو پشت و پناه من شده
یک تنه در زندگی همچون سپاه من شده

هر چه دارم من به عالم از دعای مادر است
برکت این زندگی ذکر و ثنای مادر است

بار دیگر یک دعا بنما به حالم مادرم
تا که قوت گیرد این درمانده بالم مادرم

بارالهی از سر ما سایه اش را کم مکن
قامت رعنای مادر را دمی هم خم مکن

 وحید زحمتکش

مادر

ای مهر خدای را تو آیت مادر
جانم همه گه شود فدایت مادر

دیباچه دفتری زایثار و گذشت
مرضی خدا بود رضایت مادر

این قول زپیغمبر ما معروف است
مفتاح بهشت زیر پایت مادر

ازجان گذری که جان دهی فرزندت
ماییم رهین این عنایت مادر

بر خانه وجود تو صفا می بخشد
و عشق بزرگ من در این دنیایی

عشقم به تو است بی نهایت مادر
گر کل جهان زبنده روگردانند

مهر تو بود مرا کفایت مادر
درخاطره ام مرا نباشد منظر

بهتر ز رخ خدا نمایت مادر

 اسماعیل تقوایی

ستاره شب

آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم

مثل ستاره در شب یلدا که بی دریغ
تا صبح می درخشد و زیباست مادرم

یک سینه درد دارد و آهی نمی کشد
از بس که مثل کوه شکیباست مادرم

هر روز مهربان تر و هر روز تازه تر
مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم

چشمش به غنچه های جوانش که می خورد
لبریزِ خنده های شکوفاست مادرم

شب های بی کسی چه کسی می نوازدم؟
هر جاست اشک های من، آنجاست مادرم

هر شب پس از نماز، دعا می کند مرا
در فکر روزهای مباداست مادرم

پهلوش می نشینم و لبخند می زند
تنهایی اش در آینه پیداست مادرم

سیراب می شوم به صدایش که می رسم
مانند آب های گواراست مادرم

بازی کودکانه زمینم اگر زند
باکیم نیست، گرم تماشاست مادرم

از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن
در قصه های مریم و حواست مادرم

رازی است نانوشته الف لام میم عشق
حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم

«آهسته باز از بغل پلّه ها گذشت»
اما کسی ندید چه تنهاست مادرم

 مهدی جهاندار

صوت لالایی

بعد خالق هست مادر دومین جان آفرین
بر چنین جان آفرین بادا هزاران آفرین

عاشقانه کودکش با شیره جان پرورد
جان فدای این چنین پروردگار نازنین

خواب را از خود بگیرد تا بخوابد طفل او
صوت لالایی او باشد نوایی خوش طنین

وقت بیماری فرزندش شود بیمار او
اشک طفلش آورد اشکش بر روی جبین

بهترین آغوش در عالم بود آغوش او
از زمان کودکی تا سال های آخرین

او صفای خانه ها و گرمی کاشانه هاست
خانه بی او نباشد کاش در روی زمین

زیر پای مادران باشد درهای بهشت
نقل باشد این سخن ازقول ختم المرسلین

حکم فرموده خدا احسانِ بر مادر، پدر
بارها آورده در آیات قرآن مبین

قابل جبران نباشد زحمت هر مادری
گوهری باید که داند قدر این در ثمین

کارها بگشوده گردد با دعای مادران
خواه باشد زیر خاک و خواه بر روی زمین

اسماعیل تقوایی

کلمات کلیدی
پدر و مادر  |  شعر آئینی  |  احترام به مادر  |  زیباترین شعرها برای مادر  | 
لینک کوتاه :  
نویسنده : ناشناس تاریخ : 1402/10/12

خیلی قشنگ بود